المسد

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ 1 لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ 2 وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ 3 وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ 4 وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ 5 لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ 6 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ 1 وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا 2 فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ ۚ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا 3 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ 1 مَا أَغْنَىٰ عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ 2 سَيَصْلَىٰ نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ 3 وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ 4 فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ 5

1تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَب وَ تَبَّ

2ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ

3سَیَصْلى ناراً ذاتَ لَهَب

4وَ امْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ

5فی جیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَد

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

 ـ بریده باد هر دو دست «ابولهب» (و مرگ بر او باد)!

2 ـ هرگز مال و ثروتش و آنچه را به دست آورد به حالش سودى نبخشید!

3 ـ و به زودى وارد آتشى شعلهور و پر لهیب مى شود.

4 ـ و (نیز) همسرش، در حالى که هیزم کش (دوزخ) است.

5 ـ و طنابى در گردنش از لیف خرما است!

 

شأن نزول:

از «ابن عباس» نقل شده: هنگامى که آیه «وَ انْذُرْ عَشِیْرَتَکَ الأَقْرَبِیْنَ» نازل شد و پیغمبر مأموریت یافت فامیل نزدیک خود را انذار کند و به اسلام دعوت نماید (دعوت خود را علنى سازد) پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بر فراز کوه «صفا» آمده، فریاد زد: «یا صَباحاهُ»! (این جمله را عرب زمانى مى گفت که مورد هجوم غافلگیرانه دشمن قرار مى گرفت، براى این که همه را با خبر سازند و به مقابله برخیزند، کسى صدا مى زد: «یا صَباحاهُ»! انتخاب کلمه «صباح» به خاطر این بود که، هجوم هاى غافلگیرانه غالباً در اول صبح واقع مى شد).

هنگامى که مردم «مکّه» این صدا را شنیدند، گفتند: کیست که فریاد مى کشد؟

گفته شد: «محمّد» است، جمعیت به سراغ حضرتش رفتند، او قبائل عرب را با نام صدا زد، و با صداى او جمع شدند، فرمود: به من بگوئید: اگر به شما خبر دهم که سواران دشمن از کنار این کوه به شما حملهور مى شوند، آیا مرا تصدیق خواهید کرد؟

در پاسخ گفتند: ما هرگز از تو دروغى نشنیده ایم.

فرمود: اِنِّى نَذِیْرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدىْ عَذاب شَدِیْد: «من شما را در برابر عذاب شدید الهى انذار مى کنم» (شما را به توحید و ترک بت ها دعوت مى نمایم).

هنگامى که «ابولهب» این سخن را شنید گفت: تَبّاً لَکَ! أَ ما جَمَعْتَنا اِلاّ لِهذا؟!: «زیان و مرگ بر تو باد! آیا تو فقط براى همین سخن ما را جمع کردى»؟!

در این هنگام بود که، این سوره نازل شده: تَبَّتْ یَدا أَبِى لَهَب وَ تَبَّ: «زیان و هلاکت بر دستان ابولهب باد که زیانکار و هلاک شده است».

بعضى در اینجا افزوده اند: هنگامى که همسر «ابولهب» (نامش «ام جمیل» بود) با خبر شد که این سوره درباره او و همسرش نازل شده، به سراغ پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمد، در حالى که آن حضرت را نمى دید، سنگى در دست داشت و گفت: من شنیده ام «محمّد» مرا هجو کرده، به خدا سوگند اگر او را بیابم با همین سنگ بر دهانش مى زنم! من خودم نیز شاعرم! سپس به اصطلاح، اشعارى در مذمت پیغمبر و اسلام بیان کرد.(1)

خطر «ابولهب» و همسرش براى اسلام و عداوت آنها منحصر به این نبود، و اگر مى بینیم قرآن لبه تیز حمله را متوجه آنها کرده و با صراحت از آنها نکوهش مى کند، دلائلى بیش از این دارد که بعداً به خواست خدا به آن اشاره خواهد شد.

* * *

تفسیر:

بریده باد دست ابولهب!

همان گونه که در شأن نزول سوره گفتیم، این سوره در حقیقت، پاسخى است به سخنان زشت «ابولهب» عموى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، فرزند «عبدالمطلب» که از دشمنان سرسخت اسلام بود و به هنگام شنیدن دعوت آشکار و عمومى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و انذار او نسبت به عذاب الهى گفت: «زیان و هلاکت بر تو باد،

آیا براى همین حرف ها ما را فرا خواندى»؟!

قرآن مجید در پاسخ این مرد بد زبان مى فرماید: «بریده باد هر دو دست «ابولهب»، یا مرگ و خسران بر او باد» (تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَب وَ تَبَّ).

«تَبّ» و «تباب» (بر وزن خراب) به گفته «راغب» در «مفردات»، به معنى زیان مستمر و مداوم است، ولى «طبرسى» در «مجمع البیان» مى گوید: به معنى زیانى است که منتهى به هلاکت مى شود.

بعضى از ارباب لغت نیز، آن را به معنى «قطع کردن» تفسیر کرده اند، و این شاید به خاطر آن است که: زیان مستمر و منتهى به هلاکت طبعاً سبب قطع و بریدگى مى شود، و از مجموع این معانى همان استفاده مى شود که در معنى آیه گفته ایم.

البته، این هلاکت و خسران مى تواند جنبه دنیوى داشته باشد، یا معنوى و اخروى، و یا هر دو.

در اینجا این سؤال پیش مى آید: چگونه قرآن مجید بر خلاف روش و سیره خود در اینجا نام شخصى را برده، و با این شدت او را مورد حمله قرار داده است؟!

ولى، با روشن شدن موضع «ابولهب» پاسخ این سؤال نیز روشن مى شود.

نام او «عبد العزى» (بنده بتِ عُزّى) و کنیه او «ابولهب» بود، انتخاب این کنیه براى او شاید از این جهت بوده که، صورتى سرخ و برافروخته داشت، چون «لهب» در لغت به معنى شعله آتش است.

او و همسرش «ام جمیل» که خواهر «ابوسفیان» بود، از سخت ترین و بدزبان ترین دشمنان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بودند.

در روایتى آمده است: شخصى به نام «طارق محاربى» مى گوید: من در بازار «ذى المجاز» بودم («ذى المجاز» نزدیک «عرفات» در فاصله کمى از «مکّه» است) ناگهان جوانى را دیدم که صدا مى زند: «اى مردم! بگوئید: لا اله الا اللّه تا رستگار شوید»، و مردى را پشت سر او دیدم که با سنگ به پشت پاى او مى زند، به گونه اى که خون از پاهایش جارى بود، و فریاد مى زد: «اى مردم! این دروغگو است، او را تصدیق نکنید»!.

من سؤال کردم: این جوان کیست؟ گفتند: «محمّد» است که گمان مى کند: پیامبر مى باشد، و این پیرمرد عمویش «ابولهب» است که او را دروغگو مى داند.(2)

در خبر دیگرى آمده است: «ربیعة بن عباد» مى گوید: من با پدرم بودم، رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) را دیدم که به سراغ قبائل عرب مى رفت، و هر کدام را صدا مى زد و مى گفت: من رسول خدا به سوى شما هستم، جز خداى یگانه را نپرستید، و چیزى را همتاى او قرار ندهید...

هنگامى که او از سخنش فارغ مى شد، مرد احول خوش صورتى که پشت سرش بود صدا مى زد: «اى قبیله فلان! این مرد مى خواهد که شما بت لات و عزى، و هم پیمان هاى خود را رها کنید، و به سراغ بدعت و ضلالت او بروید، به سخنانش گوش فرا ندهید، و از او پیروى نکنید»!

من سؤال کردم: او کیست؟ گفتند: عمویش «ابولهب» است.(3)

در خبر دیگرى مى خوانیم: هر زمان گروهى از اعراب خارج «مکّه» وارد آن شهر مى شدند، به سراغ «ابولهب» مى رفتند ـ به خاطر خویشاوندیش نسبت به پیامبر (صلى الله علیه وآله) و سن و سال بالاى او ـ و از رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) تحقیق مى نمودند، او مى گفت: محمّد مرد ساحرى است، آنها نیز بى آن که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را ملاقات کنند بازمى گشتند، در این هنگام گروهى آمدند و گفتند: ما از «مکّه» بازنمى گردیم تا او

را ببینیم، «ابولهب» گفت: ما پیوسته مشغول مداواى جنون او هستیم! مرگ بر او باد!.(4)

از این روایات به خوبى استفاده مى شود: او در بسیارى از مواقع همچون سایه به دنبال پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بود، و از هیچ کارشکنى فروگذار نمى کرد، مخصوصاً زبانى زشت و آلوده داشت، و تعبیرات رکیک و زننده اى مى کرد، و شاید از این نظر سرآمد تمام دشمنان پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) محسوب مى شد، و به همین جهت، آیات مورد بحث، با این صراحت و خشونت، او و همسرش «ام جمیل» را به باد انتقاد مى گیرد.

او تنها کسى بود که پیمان حمایت «بنى هاشم» از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را امضاء نکرد، و در صف دشمنان او قرار گرفت، و در پیمان هاى دشمنان شرکت نمود. با توجه به این حقایق، دلیل وضع استثنائى این سوره روشن مى شود.

* * *

سپس مى افزاید: «هرگز مال و ثروت او و آنچه را به دست آورده، به حال او سودى نبخشیده، و عذاب الهى را از او باز نمى دارد» (ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ).(5)

از این تعبیر استفاده مى شود، او مرد ثروتمند مغرورى بود که بر اموال و ثروت خود در کوشش هاى ضد اسلامیش تکیه مى کرد.

* * *

در آیه بعد مى افزاید: «به زودى وارد آتشى مى شود که داراى شعله برافروخته است» (سَیَصْلى ناراً ذاتَ لَهَب).

 

اگر نام او «ابولهب» بود، آتش عذاب او نیز «ابولهب» است و شعله هاى عظیم دارد (توجه داشته باشید: «لهب» در اینجا به صورت نکره و دلالت بر عظمت آن شعله مى کند).

نه تنها «ابولهب»، که هیچ یک از کافران و بدکاران، اموال و ثروت و موقعیت اجتماعیشان، آنها را از آتش دوزخ و عذاب الهى رهائى نمى بخشد، چنان که در آیات 88 و 89 سوره «شعراء» مى خوانیم: یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاّ مَنْ أَتَى اللّه بِقَلْب سَلیم: «قیامت روزى است که نه اموال و نه فرزندان، هیچکدام سودى به حال انسان ندارد * مگر آن کس که با قلب سالم (روحى با ایمان و با تقوا) در محضر پروردگار حاضر شود».

مسلماً، منظور از آیه «سَیَصْلى ناراً ذاتَ لَهَب» آتش دوزخ است، ولى بعضى احتمال داده اند: آتش دنیا را نیز شامل مى شود.

در روایات آمده است: بعد از جنگ بدر و شکست سختى که نصیب مشرکان «قریش» شد، «ابولهب» که شخصاً در میدان جنگ شرکت نکرده بود، پس از بازگشت «ابوسفیان» ماجرا را از او پرسید.

«ابوسفیان» چگونگى شکست و درهم کوبیده شدن لشکر «قریش» را براى او شرح داد، و افزود: به خدا سوگند ما در این جنگ سوارانى را دیدیم در میان آسمان و زمین که به یارى محمّد آمده بودند!

در اینجا «ابو رافع» یکى از غلامان «عباس» مى گوید: من در آنجا نشسته بودم، دستم را بلند کردم و گفتم: آنها فرشتگان آسمان بودند.

«ابولهب» سخت برآشفت و سیلى محکمى بر صورت من زد، و مرا بلند کرده، بر زمین کوبید، و از سوز دل خود پیوسته مرا کتک مى زد، همسر عباس «ام الفضل» حاضر بود، چوبى برداشت و محکم بر سر «ابولهب» کوبید، و گفت: این مرد ضعیف را تنها گیر آورده اى!

سر «ابولهب» شکست و خون جارى شد، و بعد از هفت روز بدنش عفونت کرد و دانه هائى همچون «طاعون» بر پوست تنش ظاهر شد، و با همان بیمارى از دنیا رفت.

عفونت بدن او به حدّى بود که جمعیت جرأت نمى کردند نزدیک او شوند، او را به بیرون «مکّه» بردند، و از دور آب بر او ریختند، و سپس سنگ بر او پرتاب کردند، تا بدنش زیر سنگ و خاک پنهان شد!.(6)

* * *

در آیه بعد، به وضع همسرش «ام جمیل» پرداخته، مى فرماید: «همسر او نیز وارد آتش سوزان جهنم مى شود، در حالى که هیزم به دوش مى کشد» (وَ امْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ).(7)

* * *

«و در حالى که در گردنش طناب یا گردن بندى از لیف خرما است»! (فی جیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَد).

در این که: همسر «ابولهب» که خواهر «ابوسفیان» و عمه «معاویه» بود، در عداوت ها و کارشکنى هاى شوهرش بر ضد اسلام شرکت داشت، حرفى نیست، اما در این که: قرآن چرا او را حَمّالَةُ الْحَطَبِ: «زنى که هیزم بر دوش مى کشد» توصیف کرده، تفسیرهاى متعددى ذکر کرده اند:

بعضى گفته اند: این به خاطر آن است که بوته هاى خار را بر دوش مى کشید، و بر سر راه پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مى ریخت، تا پاهاى مبارکش آزرده شود.

بعضى گفته اند: این تعبیر کنایه از سخن چینى و نمّامى او است، همان گونه که در ادبیات فارسى نیز همین تعبیر در مورد سخن چینى آمده است که مى گویند:

میان دو کس جنگ چون آتش است *** سخن چین بدبخت هیزم کش است!

بعضى نیز آن را کنایه از شدت بخل او مى دانند، که با آن همه ثروت، حاضر نبود کمکى به نیازمندان کند، به همین دلیل تشبیه به «هیزم کش» فقیر شده است.

بعضى نیز مى گویند: او در قیامت بار گناهان گروه زیادى را بر دوش مى کشد.

از میان این معانى، معنى اول، از همه مناسب تر است، هر چند جمع میان آنها نیز بعید نیست.

«جید» (بر وزن دید) به معنى «گردن» است، و جمع آن «اجیاد» مى باشد، بعضى از ارباب لغت معتقدند: «جید»، «عنق» و «رقبه» هر سه معنى مشابهى دارند، با این تفاوت که «جید» به قسمت بالاى سینه گفته مى شود، و «عنق» به پشت گردن یا همه گردن و «رقبه» به گردن گفته مى شود، و گاه به یک انسان نیز مى گویند: مانند «فک رقبة» یعنى آزاد کردن انسان.(8)

«مسد» (بر وزن حسد) به معنى طنابى است که از الیاف بافته شده.

بعضى گفته اند: «مسد» طنابى است که در جهنم بر گردن او مى نهند، که خشونت الیاف را دارد، و حرارت آتش و سنگینى آهن را!

بعضى نیز گفته اند: از آنجا که زنان اشرافى شخصیت خود را در زینت آلات، مخصوصاً گردن بندهاى پر قیمت مى دانند، خداوند در قیامت براى تحقیر این زن خودخواه اشرافى، گردن بندى از لیف خرما در گردن او مى افکند و یا اصلاً کنایه از تحقیر او است.

بعضى نیز گفته اند: علت این تعبیر آن است که: «ام جمیل» گردنبند جواهرنشان پر قیمتى داشت، و سوگند یاد کرده بود: آن را در راه دشمنى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) خرج کند، لذا به کیفر این کار، خداوند چنین عذابى را براى او مقرر داشته.

* * *

نکته ها:

1 ـ باز هم نشانه دیگرى از اعجاز قرآن

مى دانیم: این آیات در «مکّه» نازل شد، و قرآن با قاطعیت خبر داد: «ابولهب» و همسرش در آتش دوزخ خواهند بود، یعنى هرگز ایمان نمى آورند، و سرانجام چنین شد، بسیارى از مشرکان «مکّه» واقعاً ایمان آوردند، و بعضى ظاهراً، اما از کسانى که نه در واقع و نه در ظاهر ایمان نیاوردند، این دو نفر بودند، و این یکى از اخبار غیبى قرآن مجید است، و قرآن از این گونه اخبار در آیات دیگر نیز دارد، که فصلى را در اعجاز قرآن تحت عنوان خبرهاى غیبى قرآن به خود اختصاص داده، و ما در ذیل هر یک از این آیات، بحث مناسب را داشته ایم.

* * *

2 ـ پاسخ به یک سؤال

در اینجا «سؤالى» مطرح است و آن این که: با این پیشگوئى قرآن مجید، دیگر ممکن نبوده است «ابولهب» و همسرش ایمان بیاورند، و الاّ این خبر کذب و دروغ مى شد.

این سؤال مانند سؤال معروفى است که درباره مسأله «علم خدا» در بحث جبر مطرح شده، و آن این که:

مى دانیم خداوندى که از ازل، عالم به همه چیز بوده، معصیت گنهکاران و اطاعت مطیعان را نیز مى دانسته است، بنابراین اگر گنهکار گناه نکند، «علم خدا جهل شود»!

پاسخ این سؤال را دانشمندان و فلاسفه اسلامى از قدیم داده اند و آن این که: خداوند مى داند که هر کس با استفاده از اختیار و آزادیش چه کارى را انجام مى دهد، مثلاً در آیات مورد بحث، خداوند از آغاز مى دانسته است «ابولهب» و همسرش با میل و اراده خود، هرگز ایمان نمى آورند نه از طریق اجبار و الزام.

و به تعبیر دیگر، عنصر آزادى اراده و اختیار نیز جزء معلوم خداوند بوده، او مى دانسته است که بندگان با صفت اختیار، و با اراده خویش چه عملى را انجام مى دهند.

مسلماً چنین علمى، و خبر دادن از چنان آینده اى، تأکیدى است بر مسأله اختیار، نه دلیلى بر اجبار (دقت کنید).

* * *

3 ـ همیشه نزدیکان بى بصر دورند!

این سوره بار دیگر این حقیقت را تأکید مى کند که: خویشاوندى در صورتى که با پیوند مکتبى همراه نباشد، کمترین ارزشى ندارد، و مردان خدا در برابر منحرفان و جباران و گردنکشان هیچگونه انعطافى نشان نمى دادند، هر چند نزدیک ترین بستگان آنها بودند.

با این که «ابولهب» عموى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بود و از نزدیک ترین نزدیکانش محسوب مى شد، وقتى خط مکتبى، اعتقادى و عملى خود را از او جدا کرد، همچون سایر منحرفان و گمراهان، زیر شدیدترین رگبارهاى توبیخ و سرزنش قرار گرفت، و به عکس، افراد دور افتاده اى بودند که نه تنها از بستگان پیغمبر(صلى الله علیه وآله)محسوب نمى شدند، بلکه از نژاد او و اهل زبان او هم نبودند، ولى بر اثر پیوند فکرى و اعتقادى و عملى، آن قدر نزدیک شدند که طبق حدیث معروف: سَلْمانُ مِنّا أَهْلُ الْبَیْتِ: «سلمان از خانواده ما است» گوئى جزء خاندان پیغمبر شدند.(9)

درست است که آیات این سوره تنها از «ابولهب» و همسرش سخن مى گوید، ولى پیدا است آنها را به خاطر صفاتشان اینچنین مورد نکوهش قرار مى دهد، بنابراین، هر فرد یا گروهى داراى همان اوصاف باشند، سرنوشتى شبیه آنها دارند.

* * *

خداوندا! قلب ما را از هر گونه لجاجت و عناد پاک کن!

پروردگارا! ما همه از عاقبت کار بیمناکیم، تو ما را امنیت و آرامش بخش! وَ اجْعَلْ عاقِبَةَ أَمْرِنا خَیْراً.

بار الها! ما مى دانیم در آن دادگاه بزرگ نه مال و ثروت و نه رابطه خویشاوندى، هیچکدام سودى نمى بخشند، تنها لطف تو کارساز است، ما را مشمول الطاف فرما!

 

آمِیْنَ یا رَبَّ الْعالَمِیْنَ


1 ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 10، صفحه 7324 (با کمى تلخیص)، همین مضمون را با تفاوتى «طبرسى» در «مجمع البیان» و «ابن اثیر» در «الکامل»، جلد 2، صفحه 60، و «درّ المنثور» و «ابوالفتوح رازى» و «فخر رازى» و «فى ظلال القرآن» در تفسیر این سوره نقل کرده اند.

2 ـ «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه 559.

3 ـ «فى ظلال القرآن»، جلد 8، صفحه 697.

4 ـ تفسیر «الفرقان»، جلد 30، صفحه 503.

5 ـ «ما» در «ما کَسَبَ» ممکن است «موصوله» یا «مصدریه» باشد، بعضى براى آن معنى وسیعى قائلند که نه تنها اموال، بلکه فرزندان او را نیز شامل مى شود، و «ما» در «ما أَغْنى عَنْهُ» مسلماً «نافیه» است.

6 ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحه 227.

7 ـ «امْرَأَتُهُ» عطف بر ضمیر مستتر در «سَیَصْلى» است، و «حَمّالَةَ الْحَطَبِ» حال است و منصوب، بعضى مانند: «زمخشرى» در «کشّاف» آن را منصوب به عنوان «ذم» دانسته اند، و در تقدیر چنین است: «أَذُمُّ حَمّالَةَ الْحَطَبِ»، ولى مسلماً معنى اول بهتر است.

8 ـ «التحقیق فى کلمات القرآن الکریم»، جلد 2، صفحه 158.

9 ـ توضیح بیشترى در این زمینه در جلد نهم، صفحه 118، ذیل آیه 46 سوره «هود» به تناسب شرح حال فرزند نوح(علیه السلام) داده ایم.