الإخلاص

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ 1 اللَّهُ الصَّمَدُ 2 لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ 3 وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ 4 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ 1 مِن شَرِّ مَا خَلَقَ 2 وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ 3 وَمِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ 4 وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ 5 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ 1 مَلِكِ النَّاسِ 2 إِلَٰهِ النَّاسِ 3 مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ 4 الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ 5 مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ 6

1قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ

2اللّهُ الصَّمَدُ

3لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ

4وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 ـ بگو: خداوند، یکتا و یگانه است.

2 ـ خداوندى است که همه نیازمندان قصد او مى کنند.

3 ـ (هرگز) نزاد، و زاده نشد.

 

4 ـ و براى او هیچ گاه شبیه و مانندى نبوده است!

تفسیر:

او یکتا و بى همتا است

نخستین آیه از این سوره، در پاسخ سؤالات مکررى که از ناحیه اقوام یا افراد مختلف، در زمینه اوصاف پروردگار شده بود، مى فرماید: «بگو او خداوند یکتا و یگانه است» (قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ).(1)

آغاز جمله با ضمیر «هُوَ» که ضمیر مفرد غائب است و از مفهوم مبهمى حکایت مى کند، در واقع رمز و اشاره اى به این واقعیت است که، ذات مقدس او در نهایت خفاء است، و از دسترسِ افکارِ محدودِ انسان ها بیرون، هر چند آثار او آن چنان جهان را پر کرده که، از همه چیز ظاهرتر و آشکارتر است، چنان که در آیه 53 سوره «فصلت» مى خوانیم: سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الآْفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ: «به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهیم تا آشکار گردد که او حق است».

سپس، از این حقیقت ناشناخته پرده برمى دارد و مى گوید: «او خداوند یگانه و یکتا است».

ضمناً معنى قُلْ: «بگو» در اینجا این است که: این حقیقت را ابراز و اظهار کن!

در حدیثى، از امام باقر(علیه السلام) آمده است: بعد از ذکر این سخن فرمود: «کفار و بت پرستان با اسم اشاره به بت هاى خود اشاره کرده، مى گفتند: «این خدایان ما است اى محمّد! تو نیز خدایت را توصیف کن تا او را ببینیم و درک کنیم» خداوند این آیات را نازل کرد: «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ...» «ها» در «هُوَ» اشاره به تثبیت و توجه دادن به مطلب است، «واو» ضمیر غائب است و اشاره به غائب از دید چشم ها و دور از لمسِ حواس».(2)

در حدیث دیگرى، از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: شب جنگ بدر، «خضر» را در خواب دیدم، از او خواستم چیزى به من یاد دهد که به کمک آن بر دشمنان پیروز شوم، گفت: بگو: «یا هُو، یا مَنْ لا هُو اِلاّ هُو»، هنگامى که صبح شد، جریان را خدمت رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) عرض کردم، فرمود: یا عَلِى! عُلِّمْتَ الاِسْمَ الأَعْظَمَ: «اى على(علیه السلام)! اسم اعظم به تو تعلیم شده، سپس این جمله ورد زبان من در جنگ بدر بود...».(3)

«عمار یاسر» هنگامى که شنید حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام) این ذکر را روز «صفین» به هنگام پیکار مى خواند، عرض کرد: این کنایات چیست؟ فرمود: «اسم اعظم خدا و ستون توحید است»!.(4)

* * *

 
نکته ها:

1 ـ «اللّه»

«اللّه» اسم خاص براى خداوند است، و مفهوم سخن امام(علیه السلام) این است که، در همین یک کلمه، به تمام صفات جلال و جمال او اشاره شده است، و به همین جهت، آن اسم اعظم الهى نامیده شده.

این نام، جز بر خدا اطلاق نمى شود، در حالى که نام هاى دیگر خداوند معمولاً اشاره به یکى از صفات جمال و جلال او است، مانند: عالم و خالق و رازق و غالباً به غیر او نیز اطلاق مى شود (مانند رحیم و کریم و عالم و قادر و...).

با این حال، ریشه آن معنى وصفى دارد، و در اصل، مشتق از «وَلَهْ» به معنى «تحیر» است; چرا که عقل ها در ذات پاک او حیران است، چنان که در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است: اللّهُ مَعْناهُ الْمَعْبُودُ الَّذِی یَأْلَهُ فِیهِ الْخَلْقُ، وَ یُؤْلَهُ إِلَیْهِ، وَ اللّهُ هُوَ الْمَسْتُورُ عَنْ دَرْکِ الأَبْصَارِ، الْمَحْجُوبُ عَنِ الأَوْهَامِ وَ الْخَطَراتِ:

«اللّه مفهومش، معبودى است که خلق در او حیرانند و به او عشق مىورزند، اللّه همان کسى است که از درک چشم ها، مستور است، و از افکار و عقول خلق محجوب».(5)

گاه نیز آن را از ریشه «اِلاهَة» (بر وزن و به معنى عبادة) دانسته اند، و در اصل «اَلإله» است، به معنى «تنها معبود به حق».

ولى، همان گونه که گفتیم: ریشه آن هر چه باشد، بعداً به صورت «اسم خاص» درآمده، و به آن ذات جامع جمیع اوصاف کمالیه، و خالى از هر گونه عیب و نقص اشاره مى کند.

این نام مقدس، قریب «هزار بار» در قرآن مجید تکرار شده، و هیچ اسمى از اسماء مقدس او این اندازه در قرآن نیامده است، نامى است که قلب را روشن مى کند، به انسان نیرو و آرامش مى بخشد، و او را در جهانى از نور و صفا مستغرق مى سازد.

2 ـ «أحد»

اما واژه «احد» از همان ماده «وحدت» است، و لذا بعضى «احد» و «واحد»

را به یک معنى تفسیر کرده اند و معتقدند: هر دو اشاره به آن ذاتى است که از هر نظر بى نظیر و منفرد مى باشد، در علم یگانه است، در قدرت بى مثال است، در رحمانیت و رحیمیت یکتا است، و خلاصه از هر نظر بى نظیر است.

ولى، بعضى عقیده دارند: میان «احد» و «واحد» فرق است، «احد» به ذاتى گفته مى شود که قبول کثرت نمى کند، نه در خارج و نه در ذهن، و لذا قابل شماره نیست و هرگز داخل عدد نمى شود، به خلاف «واحد» که براى او دوم و سوم تصور مى شود، یا در خارج، یا در ذهن، و لذا، گاه مى گوئیم: احدى از آن جمعیت نیامد، یعنى هیچ کس نیامد، ولى هنگامى که مى گوئیم: واحدى نیامد، ممکن است دو یا چند نفر آمده باشند.(6)

ولى، این تفاوت با موارد استعمال آن در قرآن مجید و احادیث چندان سازگار نیست.

بعضى نیز معتقدند: «احد» اشاره به بساطت ذات خداوند در مقابل اجزاء ترکیبیه خارجیه یا عقلیه (جنس و فصل، و ماهیت و وجود) است، در حالى که «واحد» اشاره به یگانگى ذات او در برابر کثرات خارجیه مى باشد.

در حدیثى، از امام محمّد باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «أحد» فردى است یگانه و «احد» و «واحد» یک مفهوم دارد، و آن ذات منفردى است که نظیر و شبیهى براى او نیست، و «توحید» اقرار به یگانگى و وحدت و انفراد او است».

در ذیل همین حدیث مى خوانیم: «واحد» از عدد نیست، بلکه واحد پایه اعداد است، عدد از دو شروع مى شود، بنابراین، معنى «اللّه احد» این است: معبودى که انسان ها از ادراک ذات او عاجزند، و از احاطه به کیفیتش ناتوان، او در الهیت، فرد است و از صفات مخلوقات برتر».(7)

در قرآن مجید نیز، «واحد» و «احد» هر دو به ذات پاک خداوند اطلاق شده است.

جالب این که: در «توحید صدوق» آمده است: مرد اعرابى در روز جنگ «جمل» برخاسته، عرض کرد: اى امیرمؤمنان! آیا مى گوئى خداوند واحد است؟ واحد به چه معنى؟

ناگهان مردم از هر طرف به او حمله کردند، و گفتند: اى اعرابى! این چه سؤالى است؟ مگر نمى بینى فکر امیرمؤمنان تا چه حدّ مشغول مسأله جنگ است؟ هر سخن جائى و هر نکته مقامى دارد؟!

امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود : «او را به حال خود بگذارید; زیرا آنچه را که او مى خواهد همان چیزى است که ما از این گروه دشمن مى خواهیم» (او از توحید سؤال مى کند، ما هم مخالفان خود را به توحید کلمه دعوت مى کنیم).

سپس فرمود: اى اعرابى! این که مى گوئیم: خدا «واحد» است، چهار معنى مى تواند داشته باشد که دو معنى آن درباره خدا صحیح نیست، و دو معنى آن صحیح است.

اما آن دو که صحیح نیست: وحدت عددى است، این براى خدا جائز نمى باشد (بگوئیم او یکى است و دو تا نیست، زیرا مفهوم این سخن آن است که دومى براى او تصور مى شود، ولى وجود ندارد، در حالى که مسلماً براى ذات بى نهایت حق، دومى تصور نمى شود); چرا که چیزى که ثانى ندارد، داخل در باب اعداد نمى شود، آیا نمى بینى خداوند کسانى را که گفتند: اِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةَ: «خدا سومى از سه نفر است» تکفیر کرده؟

دیگر از معانى «واحد» که بر خدا روا نیست، این است که به معنى واحد نوعى باشد، مثل این که مى گوئیم: فلان کس یکى از مردم است، این نیز بر خدا روا نیست (چرا که خدا نوع و جنسى ندارد) مفهوم این سخن تشبیه است و خدا از هر گونه شبیه و نظیر برتر و بالاتر است.

اما آن دو مفهومى که درباره خدا صادق است:

نخست این که گفته شود: خداوند واحد است، یعنى در اشیاء عالم، شبیهى براى او نیست، آرى، پروردگار ما چنین است.

دیگر این که گفته شود: پروردگار ما «أَحَدِىُّ الْمَعْنى» است، یعنى ذات او تقسیم پذیر نیست، نه در خارج، نه در عقل، و نه در وهم، آرى، خداوند بزرگ چنین است».(8)

کوتاه سخن این که: خداوند احد و واحد است و یگانه و یکتا است، نه به معنى واحد عددى، یا نوعى و جنسى، بلکه به معنى وحدت ذاتى، و به عبارت روشن تر: وحدانیت او به معنى عدم وجود مثل و مانند و شبیه و نظیر براى او است.

دلیل این سخن نیز، روشن است: او ذاتى است بى نهایت از هر جهت، و مسلّم است که دو ذات بى نهایت، از هر جهت، غیر قابل تصور است، چون اگر دو ذات شد، هر دو محدود مى شود، این، کمالات آن را ندارد، و آن، کمالات این را (دقت کنید).

* * *

در آیه بعد، در توصیف دیگرى از آن ذات مقدس یکتا مى فرماید: «او خداوندى است که همه نیازمندان قصد او مى کنند» (اللّهُ الصَّمَدُ).

براى «صمد» در روایات، کلمات مفسران و ارباب لغت، معانى زیادى ذکر شده است:

 

«راغب» در «مفردات» مى گوید: «صمد» به معنى آقا و بزرگى است که براى انجام کارها به سوى او مى روند.

و بعضى گفته اند: «صمد» به معنى چیزى است که تو خالى نیست، بلکه پر است.

در «مقاییس اللغة» آمده است: «صمد» دو ریشه اصلى دارد: یکى به معنى «قصد» است، و دیگرى به معنى «صلابت و استحکام» و این که به خداوند متعال «صمد» گفته مى شود، به خاطر این است که، بندگانش قصد درگاه او مى کنند.

و شاید به همین مناسبت است که معانى متعدد زیر نیز، در کتب لغت براى «صمد» ذکر شده است:

شخص بزرگى که در منتهاى عظمت است.

و کسى که مردم در حوائج خویش به سوى او مى روند.

کسى که برتر از او چیزى نیست.

و کسى که دائم و باقى بعد از فناى خلق است.

لذا امام حسین بن على(علیه السلام) در حدیثى براى «صمد» پنج معنى بیان فرموده:

صمد، کسى است که در منتهاى سیادت و آقائى است.

صمد، ذاتى است دائم، ازلى و جاودانى.

صمد، وجودى است که جوف ندارد.

صمد، کسى است که نمى خورد و نمى آشامد.

صمد، کسى است که نمى خوابد.(9)

در عبارت دیگرى آمده است: «صمد، کسى است که قائم به نفس است و بى نیاز از غیر».

صمد، کسى است که تغییرات و کون و فساد ندارد.

از امام على بن الحسین(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «صمد کسى است که شریک ندارد، و حفظ چیزى براى او مشکل نیست، و چیزى از او مخفى نمى ماند».(10)

بعضى نیز گفته اند: «صمد» کسى است که هر وقت چیزى را اراده کند مى گوید: موجود باش، آن هم فوراً موجود مى شود.

در حدیثى آمده است: اهل «بصره» نامه اى به محضر امام حسین(علیه السلام)نوشتند، و از معنى «صمد» سؤال کردند، امام(علیه السلام) در پاسخ آنها نوشت:

«بسم اللّه الرحمن الرحیم،

اما بعد، در قرآن مجادله و گفتگو بدون آگاهى نکنید; چرا که من از جدم رسول اللّه شنیدم مى فرمود:

هر کس بدون علم، درباره قرآن سخن بگوید، باید در محلى از آتش که براى او تعیین شده جاى گیرد، خداوند خودش «صمد» را تفسیر فرموده است: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ: «هرگز نه زاد، و زاده نشد، و أحدى مانند او نیست»،... آرى، خداوندِ «صمد»، کسى است که موجود جسمانى مانند: فرزند و سایر اشیاى مادى که از مخلوقات به وجود مى آیند، از وى متولد نمى شود، نه اشیاى لطیف از او متولد شده، و نه عوارضى همچون خواب و بیدارى و تفکر واندوه و حزن و شادى و خنده و گریه و خوف و رجاء و تمایل و بى میلى و گرسنگى و سیرى بر او عارض مى شود».(11)

و بالاخره در حدیث دیگرى مى خوانیم: «محمّد بن حنفیه» از امیرمؤمنان على(علیه السلام) درباره «صمد» سؤال کرد، حضرت(علیه السلام) فرمود:

«تأویل صمد آن است که، او نه اسم است و نه جسم، نه مانند دارد و نه شبیه، و نه صورت و نه تمثال، نه حدّ و حدود، نه محل و نه مکان، نه «کیف» و نه «أین» نه اینجا و نه آنجا، نه پُر است و نه خالى، نه ایستاده است و نه نشسته، نه سکون دارد و نه حرکت، نه ظلمانى است، نه نورانى، نه روحانى است و نه نفسانى، و در عین حال، هیچ محلى از او خالى نیست، و هیچ مکانى گنجایش او را ندارد، نه رنگ دارد و نه بر قلب انسانى خطور کرده، و نه بوئى براى او موجود است، همه اینها از ذات پاکش منتفى است».(12)

این حدیث به خوبى نشان مى دهد: «صمد» مفهوم بسیار جامع و وسیعى دارد، که هر گونه صفات مخلوقات را از ساحت مقدسش نفى مى کند; چرا که اسم هاى مشخص و محدود، و همچنین جسمیت، رنگ، بو، مکان، سکون، حرکت، کیفیت، حد، حدود و مانند اینها، همه از صفات ممکنات و مخلوقات است، بلکه غالباً اوصاف جهان ماده است، و مى دانیم: خداوند از همه اینها برتر و بالاتر است.

در اکتشافات اخیر آمده است: تمام اشیاء جهانِ ماده، از ذرات بسیار کوچکى به نام «اتم» تشکیل یافته، و «اتم» خود نیز مرکب از دو قسمت عمده است: هسته مرکزى، و الکترون هائى که به دور آن در گردش است، و عجب این که: در میان آن هسته و الکترون ها، فاصله زیادى وجود دارد (البته زیاد در مقایسه با حجم اتم) به طورى که اگر این فاصله برداشته شود، اجسام به قدرى کوچک مى شوند که براى ما حیرت آور است.

مثلاً اگر فاصله هاى اتمى ذرات وجود یک انسان را بردارند و او را کاملاً فشرده کنند، ممکن است به صورت ذره اى درآید که دیدنش با چشم مشکل باشد، ولى با این حال، تمام وزن بدن یک انسان را دارا است (مثلاً همین ذره ناچیز، 60 کیلو وزن دارد).

بعضى با استفاده از این اکتشاف علمى و با توجه به این که یکى از معانى «صمد»، وجودى است که تو خالى و اجوف نیست، چنین نتیجه گرفته اند که: قرآن مى خواهد با این تعبیر، هر گونه جسمانیتى را از خدا نفى کند; چرا که تمام اجسام از اتم تشکیل یافته اند، و اتم تو خالى است، و به این ترتیب آیه مى تواند یکى از معجزات علمى قرآن باشد.

ولى نباید فراموش کرد: «صمد» در اصل لغت، به معنى شخص بزرگى است که همه نیازمندان به سوى او مى روند و از هر نظر پُر و کامل است، و ظاهراً بقیه معانى و تفسیرهاى دیگرى که براى آن ذکر شده، به همین ریشه باز مى گردد.

* * *

سپس، در آیه بعد به ردّ عقائد «نصارى»، «یهود» و «مشرکان عرب» که براى خداوند فرزندى، یا پدرى قائل بودند، پرداخته، مى فرماید: «نزاد و زاده نشده» (لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ).

در مقابل این بیان، سخن کسانى است که معتقد به «تثلیث» (خدایان سه گانه) بودند، خداى پدر، خداى پسر، و روح القدس!

نصارى، «مسیح» را پسر خدا، و یهود، «عزیر» را پسر او مى دانستند: وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسیحُ ابْنُ اللّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى یُؤْفَکُون:

«یهود گفتند: عزیر پسر خدا است! و نصارى گفتند: مسیح پسر خدا است! این سخنى است که با زبان خود مى گویند که همانند گفتار کافران پیشین است، لعنت خدا بر آنها باد! چگونه از حق منحرف مى شوند»؟!.(13)

مشرکان عرب نیز، معتقد بودند: ملائکه دختران خدا هستند! وَ خَرَقُوا لَهُ بَنینَ وَ بَنات بِغَیْرِ عِلْم: «آنها براى خدا پسران و دخترانى به دروغ و از روى جهل ساختند»!.(14)

از بعضى روایات استفاده مى شود: تولد در آیه «لم یلد و لم یولد» معنى وسیع ترى دارد، و هر گونه خروج اشیاء مادى و لطیف را از او، و یا خروج آن ذات مقدس از اشیاء مادى و لطیف دیگر را نفى مى کند.

چنان که در همان نامه اى که امام حسین(علیه السلام) در پاسخ اهل «بصره» در تفسیر «صمد» مرقوم فرمود، جمله «لم یلد و لم یولد» چنین تفسیر شده: «لَمْ یَلِدْ» یعنى چیزى از او خارج نشد، نه اشیاء مادى مانند فرزند، و سایر اشیائى که از مخلوق خارج مى شود (مانند شیر از پستان مادر) و نه چیز لطیف، مانند نفس، و نه عوارض گوناگون، مانند خواب و خیال و اندوه و حزن و خوشحالى و خنده و گریه و خوف و رجاء و شوق و ملالت و گرسنگى و سیرى، خداوند برتر از این است که چیزى از او خارج شود.

و نیز «لَمْ یُولَدْ» یعنى: برتر از آن است که او متولد از شىء مادى و لطیف گردد... مانند خارج شدن موجود زنده اى از موجود دیگر، و گیاه از زمین، و آب از چشمه، و میوه از درختان، و خارج شدن اشیاء لطیف از منابعش، مانند دیدن از چشم، و شنیدن از گوش، و استشمام از بینى، و چشیدن از دهان، و سخن از زبان، و معرفت و تشخیص از دل، و جرقه آتش از سنگ.(15)

مطابق این حدیث، «تولد» معنى گسترده اى دارد که هر گونه خروج و نتیجه گیرى چیزى از چیزى را شامل مى شود، و این در حقیقت معنى دوم آیه است و معنى اول و ظاهر آن همان بود که در آغاز گفته شد، به علاوه، معنى دوم با تحلیل روى معنى اول، کاملاً قابل درک است; زیرا اگر خداوند فرزند ندارد، به دلیل آن است که: از عوارض ماده بر کنار مى باشد، همین معنى درباره سایر عوارض ماده صادق است (دقت کنید).

* * *

و بالاخره، در آخرین آیه این سوره، مطلب را درباره اوصاف خدا به مرحله کمال رسانده، مى فرماید: «و براى او هرگز احدى شبیه و مانند نبوده است» (وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ).(16)

«کُفو» در اصل، به معنى همطراز در مقام و منزلت و قدر است، و سپس به هر گونه شبیه و مانند اطلاق مى شده است.

مطابق این آیه، تمام عوارض مخلوق، و صفات موجودات، و هر گونه نقص و محدودیت، از ذات پاک او منتفى است، این همان توحید ذاتى و صفاتى است، در مقابل توحید عددى و نوعى که در آغاز تفسیر این سوره به آن اشاره شد.

بنابراین، او نه شبیهى در ذات دارد، نه مانندى در صفات، و نه مثلى در افعال، و از هر نظر، بى نظیر و بى مانند است.

امیرمؤمنان على(علیه السلام) در یکى از خطبه هاى «نهج البلاغه» مى فرماید: «لَمْ یَلِدْ» فَیَکُونَ مَوْلُوداً، وَ «لَمْ یُولَدْ» فَیَصِیرَ مَحْدُوداً... وَ لا «کُفوءَ» لَهُ فَیُکافِئَهُ، وَ لا نَظِیرَ لَهُ فَیُساوِیَهِ: «او کسى را نزاد که خود نیز مولود باشد، و از کسى زاده نشد تا محدود گردد،... مانندى ندارد تا با او همتا گردد، و شبیهى براى او تصور نمى شود تا با او مساوى باشد».(17)

و این تفسیر جالبى است که عالى ترین دقایق توحید را بازگو مى کند (سَلامُ اللّهِ عَلَیْکَ یا أَمِیْرَ الْمُؤْمِنِینَ).

* * *

نکته ها:

1 ـ دلائل توحید

توحید، یعنى یگانگى ذات خداوند و عدم وجود هر گونه همتا و شبیه براى او، گذشته از دلائل نقلى و آیات قرآن مجید، با دلائل عقلى فراوان نیز قابل اثبات است، که در اینجا قسمتى از آن را به صورت فشرده مى آوریم:

1 ـ برهان صرف الوجود، و خلاصه اش این است: خداوند وجود مطلق است، و هیچ قید، شرط و حدّى براى او نیست، چنین وجودى مسلماً نامحدود خواهد بود; چرا که اگر محدودیتى پیدا کند، باید آلوده به عدم گردد، و ذات مقدسى که هستى از آن مى جوشد، هرگز مقتضى عدم و نیستى نخواهد بود و چیزى در خارج نیست که عدم را بر او تحمیل کند، بنابراین، محدود به هیچ حدّى نمى باشد.

از سوى دیگر، دو هستى نامحدود در عالم تصور نمى شود; زیرا اگر دو موجود پیدا شود، حتماً هر یک از آنها فاقد کمالات دیگرى است، یعنى کمالات او را ندارد، و بنابراین هر دو محدود مى شوند، و این خود دلیل روشنى است بر یگانگى ذات واجب الوجود (دقت کنید).

2 ـ برهان علمى، هنگامى که به این جهان پهناور نگاه مى کنیم، در ابتدا عالم را به صورت موجوداتى پراکنده مى بینیم، زمین و آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و انواع گیاهان و حیوانات، اما هر چه بیشتر دقت کنیم مى بینیم، اجزاء و ذرات این عالم چنان به هم مربوط و پیوسته است که، مجموعاً یک واحد منسجم را تشکیل مى دهد، و یک سلسله قوانین معین، بر سراسر این جهان حکومت مى کند.

هر قدر پیشرفت علم و دانش بشرى بیشتر مى شود، وحدت و انسجام اجزاى این جهان آشکارتر مى گردد، تا آنجا که گاهى آزمایش روى یک نمونه کوچک (مانند افتادن یک سیب از درخت) سبب مى شود قانون بزرگى که بر تمام عالم هستى حکومت مى کند کشف گردد (همان گونه که درباره «نیوتن» و «قانون جاذبه» اتفاق افتاد).

این وحدت نظام هستى، و قوانین حاکم بر آن، و انسجام و یکپارچگى در میان اجزاى آن، نشان مى دهد که خالق آن یکتا و یگانه است.

3 ـ برهان تمانع، (دلیل علمى فلسفى) دلیل دیگرى که براى اثبات یگانگى ذات خداوند ذکر کرده اند و قرآن در آیه 22 سوره «انبیاء» الهام بخش آن است، برهان تمانع است، مى فرماید: لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّه لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللّه رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا یَصِفُون:

«اگر در زمین و آسمان خدایانى جز خداوند یگانه بود، زمین و آسمان به فساد کشیده مى شد، و نظام جهان به هم مى خورد، پس منزه است خداوندى که پروردگار عرش است، از آنچه آنها توصیف مى کنند»!(18)

4 ـ دعوت عمومى انبیاء به خداوند یگانه، این دلیل دیگرى براى اثبات توحید است، چرا که اگر دو واجب الوجود در عالم بود، هر دو باید منبع فیض باشند; زیرا یک وجود بى نهایت کامل، ممکن نیست در نور افشانى بخل ورزد; چرا که عدم فیض براى وجود کامل، نقص است، و حکیم بودن او ایجاب مى کند: همگان را مشمول فیض خود قرار دهد.

این فیض دو شاخه دارد: فیض تکوینى (در عالم خلقت)، و فیض تشریعى (در عالم هدایت) بنابراین، اگر خدایان متعددى وجود داشت، باید فرستادگانى از نزد همه آنها بیایند، و فیض تشریعى آنها را به همگان برسانند.

حضرت على(علیه السلام) در وصیت نامه اش براى فرزند گرامیش امام مجتبى(علیه السلام)مى فرماید: وَ اعْلَمْ یا بُنَیَّ أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لاَ َتَتْکَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَیْتَ آثارَ مُلْکِهِ وَ سُلْطانِهِ، وَ لَعَرَفْتَ أَفْعالَهُ وَ صِفاتِهِ، وَ لَکِنَّهُ إِلهٌ واحِدٌ کَما وَصَفَ نَفْسَه: «بدان فرزندم! اگر پروردگارت همتائى داشت، فرستادگان او به سراغ تو مى آمدند و آثار ملک و سلطان او را مشاهده مى کردى، و به افعال و صفاتش آشنا مى شدى، ولى او معبودى یکتا است، همان گونه که خودش توصیف کرده است».(19)

اینها همه دلائل یگانگى ذات او است.

اما دلیل بر عدم وجود هر گونه ترکیب و اجزاء در ذات پاک او روشن است; زیرا اگر براى او اجزاء خارجیه باشد، طبعاً نیازمند به آنها است، و نیاز براى واجب الوجود غیر معقول است.

و اگر «اجزاء عقلیه» (ترکیب از ماهیت و وجود یا از جنس و فصل) منظور باشد، آن نیز محال است; زیرا ترکیب از «ماهیت» و «وجود» فرع بر محدود بودن است، در حالى که مى دانیم: وجود او نامحدود است و ترکیب از «جنس» و «فصل» فرع برداشتن ماهیت است، چیزى که ماهیت ندارد، جنس و فصل هم ندارد.

* * *

 

2 ـ شاخه هاى پر بار توحید

معمولاً براى توحید چهار شاخه ذکر مى کنند:

1 ـ توحید ذات (آنچه در بالا شرح داده شده).

2 ـ توحید صفات، یعنى صفات او از ذاتش جدا نیست، و نیز از یکدیگر جدا نمى باشد، فى المثل «علم» و «قدرت» ما، دو وصف است که عارض بر ذات ما است، ذات ما چیزى است و علم و قدرت ما چیز دیگر، همان گونه که «علم» و «قدرت» نیز در ما از هم جدا است، مرکز علم، روح ما است، و مرکز قدرت جسمانى، بازو و عضلات ما، ولى در خداوند نه صفاتش زائد بر ذات او است، و نه جدا از یکدیگرند، بلکه وجودى است تمامش علم، تمامش قدرت، تمامش ازلیت و ابدیت.

اگر غیر از این باشد، لازمه اش ترکیب است، و اگر مرکب باشد، محتاج به اجزاء مى شود و شىء محتاج، هرگز واجب الوجود نخواهد بود.

3 ـ توحید در عبادت، یعنى تنها باید او را پرستش کرد و غیر او شایسته عبودیت نیست; چرا که عبادت باید براى کسى باشد که کمال مطلق، و مطلق کمال است، کسى که از همگان بى نیاز است، بخشنده تمام نعمت ها، و آفریننده همه موجودات، و این صفات جز در ذات پاک او جمع نمى شود.

هدف اصلى از عبادت، راه یافتن به جوار قرب آن کمال مطلق، و هستى بى پایان، و انعکاس پرتوى از صفات کمال و جمال او در درون جان است که نتیجه اش فاصله گرفتن از هوا و هوس ها، و روى آوردن به خودسازى و تهذیب نفس است.

این هدف جز با عبادت «اللّه» که همان کمال مطلق است، امکان پذیر نیست.

4 ـ توحید افعالى، یعنى هر وجودى، هر حرکتى، هر فعلى در عالم است، به ذات پاک خدا برمى گردد، مسبب الاسباب او است و علة العلل، ذات پاک او مى باشد، حتى افعالى که از ما سر مى زند، به یک معنى از او است، او به ما قدرت و اختیار و آزادى اراده داده، بنابراین، در عین حال که ما فاعل افعال خود هستیم، و در مقابل آن مسؤولیم، از یک نظر فاعل، خداوند است; زیرا همه آنچه داریم به او بازمى گردد (لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ اِلاَّ اللّهُ).

* * *

3 ـ شاخه هاى توحید افعالى

«توحید افعالى» نیز به نوبه خود شاخه هاى زیادى دارد که در اینجا به شش قسمت از مهمترین فروع آن اشاره مى کنیم:

1 ـ توحید خالقیت

همان گونه که قرآن مى گوید: قُلِ اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْء: «بگو خداوند آفریدگار همه چیز است».(20)

دلیل آن هم روشن است وقتى با دلائل گذشته ثابت شد واجب الوجود یکى است، و همه چیز غیر از او ممکن الوجود است، بنابراین خالق همه موجودات نیز یکى خواهد بود.

2 ـ توحید ربوبیت

یعنى مدبر، مدیر، مربى و نظام بخش عالم هستى تنها خدا است، چنان که قرآن مى گوید: قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَبْغی رَبّاً وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْء: «آیا غیر خدا را پروردگار خود بطلبم در حالى که او پروردگار همه چیز است»؟!.(21)

دلیل آن نیز وحدت واجب الوجود و توحید خالق در عالم هستى است.

3 ـ توحید در قانونگذارى و تشریع

چنان که قرآن مى گوید: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّه فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُون: «هر کس که به آنچه خدا نازل کرده است حکم نکند کافر است».(22)

زیرا وقتى ثابت کردیم مدیر و مدبر او است، مسلماً غیر او صلاحیت قانونگذارى نخواهد داشت، چون غیر او در تدبیر جهان سهمى ندارد، تا قوانینى هماهنگ با نظام تکوین وضع کند.

4 ـ توحید در مالکیت

خواه «مالکیت حقیقى» یعنى سلطه تکوینى بر چیزى باشد، یا «مالکیت حقوقى» یعنى سلطه قانونى بر چیزى، اینها همه از او است، چنان که قرآن مى گوید: وَ لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ: «مالکیت و حاکمیت آسمان ها و زمین مخصوص خدا است».(23)

و نیز مى فرماید: وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ فیه: «انفاق کنید از اموالى که خداوند شما را نماینده خود در آن قرار داده».(24)

دلیل آن هم همان توحید در خالقیت است، وقتى خالق همه اشیاء او است، طبعاً مالک همه اشیاء نیز ذات مقدس او است، بنابراین هر ملکیتى باید از مالکیت او سرچشمه گیرد.

5 ـ توحید حاکمیت

مسلماً جامعه بشرى نیاز به حکومت دارد; چرا که زندگى دسته جمعى بدون حکومت ممکن نیست، تقسیم مسئولیت ها، تنظیم برنامه ها، اجراى مدیریت ها، و جلوگیرى از تعدیات و تجاوزها، تنها به وسیله حکومت میسر است.

از طرفى، اصل آزادى انسان ها مى گوید: هیچ کس بر هیچ کس حق حکومت ندارد، مگر آن که مالک اصلى و صاحب حقیقى اجازه دهد، و از همین جاست که ما هر حکومتى را که به حکومت الهى منتهى نشود، مردود مى دانیم، و نیز از همین جاست که مشروعیت حکومت را از آن پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سپس امامان معصوم(علیهم السلام) و بعد از آنها براى فقیه جامع الشرائط مى دانیم.

البته، ممکن است مردم به کسى اجازه دهند که بر آنها حکومت کند، ولى چون اتفاق تمام افراد جامعه عادتاً غیر ممکن است، چنین حکومتى عملاً ممکن نیست.(25)

البته، نباید فراموش کرد: توحید ربوبیت مربوط به عالم تکوین است و توحید قانونگذارى و حکومت به عالم تشریع.

قرآن مجید مى گوید: إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ: «حکم و حکومت تنها از آن خدا است».(26)

6 ـ توحید اطاعت

یعنى تنها مقام «واجب الإطاعة» در جهان، ذات پاک خدا است، و مشروعیت اطاعت از هر مقام دیگرى، باید از همینجا سرچشمه گیرد، یعنى اطاعت او، اطاعت خدا محسوب مى شود.

دلیل آن هم روشن است: وقتى حاکمیت مخصوص او است، مطاع بودن هم مخصوص او است، و لذا ما اطاعت انبیاء(علیهم السلام) و ائمه معصومین و جانشینان آنها را پرتوى از اطاعت خدا مى شمریم، قرآن مى گوید: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّه وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأَمْرِ مِنْکُم: «اى کسانى که ایمان آورده اید از خدا و رسول او و صاحبان امر (امامان معصوم) اطاعت کنید».(27)

و نیز مى فرماید: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّه: «هر کس رسول خدا را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است».(28)

البته، بحث هاى فوق، هر کدام در خور شرح و بسط فراوان است و ما به ملاحظه این که از شکل بحث تفسیرى خارج نشویم، آنها را فشرده بیان کردیم.

* * *

خداوندا! ما را در تمام عمر به خط توحید ثابت بدار!

پروردگارا! شاخه هاى شرک، همچون شاخه هاى توحید زیاد است و نجات از شرک جز با لطف تو میسر نیست، ما را مشمول الطافت گردان!

بارالها! ما را با توحید زنده دار، و با توحید بمیران، و با حقیقت توحید محشور بگردان!

 

آمِیْنَ یا رَبَّ الْعالَمِیْنَ

 

پایان سوره اخلاص(29)

 


1 ـ جمعى «هُوَ» را در اینجا «ضمیر شأن» گرفته اند، بنابراین، معنى چنین مى شود: مطلب چنین است که خداوند یگانه مى باشد، ولى بهتر آن است که «هُوَ» اشاره به ذات پاک خداوند که براى سؤال کنندگان نامعلوم و مبهم بوده است باشد، بنابراین، «هُوَ» مبتدا «اللّه» خبر و «أحد» خبر بعد از خبر خواهد بود.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 221، حدیث 12 (با تلخیص).

3 و 4 ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 222.

5 ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 222.

6 ـ «المیزان»، جلد 20، صفحه 543.

7 ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 222.

8 ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 206، حدیث 1.

9 و 10 ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 223.

11 ـ «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه 565.

12 ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 230، حدیث 21.

13 ـ توبه، آیه 30.

14 ـ انعام، آیه 100.

15 ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 224.

16 ـ «احد» اسم «کان» و «کُفو» خبر آن است.

17ـ «نهج البلاغه»، خطبه 186.

18 ـ توضیح این دلیل را در جلد 13، صفحه 381 تحت عنوان «برهان تمانع» مشروحاً ذکر کرده ایم.

19 ـ «نهج البلاغه»، وصیت به امام مجتبى، بخش نامه ها، نامه 31.

20 ـ رعد، آیه 16.

21 ـ انعام، آیه 164.

22 ـ مائده، آیه 44.

23 ـ آل عمران، آیه 189.

24 ـ حدید، آیه 7.

25 ـ لذا اگر حکومت از طریق آراء عمومى و اکثریت تعیین شود باید از طریق فقیه جامع الشرائط تنفیذ گردد، تا مشروعیت الهیه پیدا کند.

26 ـ انعام، آیه 57.

27 ـ نساء، آیه 59.

28 ـ نساء، آیه 80.

29 ـ تصحیح: 24 / 3 / 1383.