الأنعام
فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا ۚ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ 45 قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَأَبْصَارَكُمْ وَخَتَمَ عَلَىٰ قُلُوبِكُم مَّنْ إِلَٰهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِهِ ۗ انظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ 46 قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ 47 وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ ۖ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ 48 وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا يَمَسُّهُمُ الْعَذَابُ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ 49 قُل لَّا أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلَا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ ۚ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِيرُ ۚ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ 50 وَأَنذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحْشَرُوا إِلَىٰ رَبِّهِمْ ۙ لَيْسَ لَهُم مِّن دُونِهِ وَلِيٌّ وَلَا شَفِيعٌ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ 51 وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ۖ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَيْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِم مِّن شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ 52
شأن نزول:
در شأن نزول آیات فوق روایات متعددى نقل شده که با هم شباهت زیاد دارند از جمله این که: در تفسیر «درّ المنثور» چنین نقل شده: جمعى از قریش از کنار مجلس پیامبر(صلى الله علیه وآله) گذشتند در حالى که «صهیب»، «عمار»، «بلال»، «خباب» و امثال آنها از مسلمانان کم بضاعت و کارگر، در خدمت پیامبر بودند.
آنها از مشاهده این صحنه تعجب کردند (و از آنجا که شخصیت را در مال و ثروت و مقام مى دانستند، نتوانستند عظمت مقام روحى این مردان بزرگ، و نقش سازنده آنها را در ایجاد مجتمع بزرگ اسلامى و انسانى آینده درک کنند) گفتند:
اى محمّد(صلى الله علیه وآله) آیا به همین افراد از میان جمعیت قناعت کرده اى؟!
اینها هستند که خداوند از میان ما انتخاب کرده؟!
ما پیرو اینها بوده باشیم؟!
هر چه زودتر آنها را از طرف خود دور کن! شاید ما به تو نزدیک شویم و از تو پیروى کنیم.
آیات فوق نازل شد و این پیشنهاد را به شدت ردّ کرد.(1)
بعضى از مفسران اهل تسنن مانند نویسنده «المنار» حدیثى شبیه به این حدیث نقل کرده و سپس اضافه مى کند: «عمر بن خطاب» در آنجا حاضر بود، به پیامبر پیشنهاد کرد، چه مانعى دارد که پیشنهاد آنها را بپذیریم؟ و ببینیم اینها چه مى کنند، آیات فوق پیشنهاد او را نیز ردّ کرد.(2)
اشتباه نشود! ذکر شأن نزول براى بعضى از آیات این سوره، منافاتى با این ندارد که تمام سوره یک جا نازل شده باشد; زیرا همان طور که سابقاً اشاره کردیم ممکن است حوادث گوناگونى قبل از نزول سوره در فواصل مختلفى روى داده باشد و این سوره ناظر به آن حوادث بوده باشد.
ذکر این نکته در اینجا لازم به نظر مى رسد که: در پاره اى از روایات نقل شده، هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیشنهاد آنها را نپذیرفت، از او خواستند: میان اشراف قریش و فقراى یارانش تناوب قائل شود، یعنى روزى را براى اینها و روزى را براى آنها قرار دهد، تا با هم در یک جلسه ننشینند، پیامبر این پیشنهاد را پذیرفت شاید وسیله اى براى ایمان آوردن آنها شود.
آنها گفتند: باید این مطلب به عنوان یک قرارداد نوشته شود پیامبر(صلى الله علیه وآله)على(علیه السلام) را مأمور نوشتن قرار داد کرد، ولى آیه فوق نازل شد و از این کار نهى کرد.(3)
ولى این روایت، علاوه بر این که با روح تعلیمات اسلام سازگار نیست و در هیچ مورد در مقابل این گونه تبعیض ها انعطافى نشان نداده، بلکه در همه جا سخن از وحدت جامعه اسلامى است، با آیه قبل که مى فرمود: إِنْ أَتـَّبِـعُ إِلاّ ما یُوحى: «من همواره پیرو وحى الهى هستم» سازگار نیست، چگونه مى توان باور کرد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) بدون انتظار وحى تسلیم چنین پیشنهادى شده باشد؟!
به علاوه، جمله «وَ لاتَطْرُدِ» که در آغاز آیه مورد بحث مى خوانیم، نشان مى دهد: آنها پیشنهاد طرد مطلق آن دسته از یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) را داشته اند نه پیشنهاد تناوب; زیرا تناوب با طرد فرق بسیار دارد و این نشان مى دهد که شأن نزول همان است که در آغاز آوردیم.
* * *
تفسیر:
مبارزه با فکر طبقاتى
در نخستین آیه به یکى دیگر از بهانه جوئى هاى مشرکان اشاره شده و آن این که: آنها انتظار داشتند پیامبر امتیازاتى براى ثروتمندان نسبت به طبقه فقیر قائل شود، و معتقد بودند: نشستن در کنار یاران فقیر پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى آنها عیب و نقص بزرگى است، بى خبر از این که: اسلام آمده تا به این گونه امتیازات پوچ و بى اساس پایان دهد.
لذا آنها روى این پیشنهاد اصرار داشتند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) این دسته را از خود براند، اما قرآن صریحاً و با ذکر دلائل زنده پیشنهاد آنها را نفى مى کند، نخست مى فرماید: «کسانى را که صبح و شام پروردگار خود را مى خوانند و جز ذات پاک او نظرى ندارند، هرگز از خود دور مکن»! (وَ لاتَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ).(4)
قابل توجه این که: در اینجا بدون نام یا عنوان اشخاص، تنها به ذکر این صفت قناعت شده است که: آنها صبح و شام ـ و به تعبیر دیگر همیشه ـ به یاد خدا هستند، و این عبادت و نیایش و توجه به پروردگار، نه به خاطر دیگرى و نه از روى ریا است، بلکه تنها به خاطر ذات پاک او است، او را فقط به خاطر خودش مى خواهند و مى جویند، و هیچ امتیازى با این امتیاز برابرى نمى کند.
از آیات مختلف قرآن، استفاده مى شود که: مشرکان ثروتمند و خود خواه این نخستین و آخرین بار نبود که چنین پیشنهادى را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) کردند، بلکه کراراً این ایراد را داشتند که: چرا پیامبر(صلى الله علیه وآله) جمعى از بینوایان را گِرد خویش جمع کرده است، و اصرار داشتند آنها را طرد کند.
در حقیقت آنها روى یک سنت دیرینِ غلط، امتیاز افراد را به ثروت آنها مى دانستند، و معتقد بودند، باید طبقات اجتماع که بر اساس ثروت به وجود آمده همواره محفوظ بماند، و هر آئین و دعوتى بخواهد زندگى طبقاتى را بر هم زند، و این امتیازات را نادیده بگیرد، در نظر آنها مطرود و غیر قابل قبول است.
در حالات نوح پیامبر(علیه السلام) نیز مى خوانیم که: اشراف زمان او به او مى گفتند: وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأی: «ما نمى بینیم کسانى از تو پیروى کرده باشند، جز جمعى از فرومایگان و افراد خام».(5)
و این را دلیل بر بطلان رسالت او مى دانستند.
یکى از نشانه هاى عظمت اسلام و قرآن و به طور کلّى عظمت مکتب انبیاء این است که: با سرسختى هر چه بیشتر، در برابر این گونه پیشنهادها مقاومت کردند، و در جوامعى که اختلاف طبقاتى یک مسأله جاویدان شمرده مى شد، به کوبیدن این امتیاز موهوم پرداختند، تا معلوم شود: افراد پاکدل، با ایمان و هوشمندى همچون سلمان، ابوذر، صهیب، خباب و بلال به خاطر نداشتن مال و ثروت کمترین نقصى ندارند، و ثروتمندان بى مغز و کوردل و خودخواه و متکبّر به خاطر ثروتشان نمى توانند از امتیازات اجتماعى و معنوى برخوردار گردند.
در جمله بعد مى فرماید: دلیلى ندارد که این گونه اشخاص با ایمان را از خود دور سازى، براى این که: «نه حساب آنها بر تو است و نه حساب تو بر آنها» (ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْء وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْء).
با این حال «اگر آنها را از خود برانى از ستمگران خواهى بود» (فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظّالِمینَ).
در این که: منظور از «حساب» در اینجا چه حسابى است؟ در میان مفسران گفتگو است.
بعضى احتمال داده اند: منظور از «حساب»، حساب روزى آنها است، یعنى اگر دست آنها از مال و ثروت تهى است بارى بر دوش تو نمى گذارند; زیرا حساب روزى آنها با خدا است.
همان گونه که تو نیز بار زندگى خود را بر دوش آنها نمى گذارى و حساب روزى تو با آنها نیست.
ولى با توجه به بیانى که خواهیم کرد، این احتمال بعید به نظر مى رسد.
بلکه ظاهر این است که: منظور از «حساب»، حساب اعمال است ـ همان طور که بسیارى از مفسران گفته اند ـ
اما این که چگونه خداوند مى فرماید: حساب اعمال آنها بر تو نیست، در حالى که آنها عمل بدى نداشته اند ـ تا ذکر چنین جمله اى لازم باشد؟ ـ
این به خاطر آن است که: مشرکان یاران فقیر پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به واسطه نداشتن مال و ثروت متهم به دورى از خدا مى کردند که: اگر اعمال آنها در پیشگاه خدا مورد قبول بود; چرا آنها را از نظر زندگى، مرفّه قرار نداده است؟
به علاوه آنها را متهم مى کردند که ایمانشان شاید به خاطر تأمین زندگى و رسیدن به آب و نان بوده است.
قرآن پاسخ مى دهد: به فرض این که: آنها چنین بوده باشند، ولى حسابشان با خدا است، همین اندازه که ایمان آورده اند و در صف مسلمین قرار گرفته اند، به هیچ قیمتى نباید رانده شوند، و به این ترتیب، جلو بهانه جوئى هاى اشراف قریش را مى گیرد.
شاهد این تفسیر، همان است که در داستان نوح پیغمبر(علیه السلام) که شبیه داستان اشراف قریش است آمده، در آنجا که قوم نوح به او مى گویند: أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الأَرْذَلُونَ: «ما به تو ایمان بیاوریم در حالى که افراد بى سر و پا از تو پیروى کرده اند»؟!
نوح(علیه السلام) در جواب مى گوید: وَ ما عِلْمِى بِما کانُوا یَعْمَلُونَ * إِنْ حِسابـُهُمْ إِلاّ عَلى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ * وَ ما أَنـَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنینَ: «من چه اطلاعى از اعمال آنها دارم؟ * حساب اعمال آنها بر خدا است اگر مى فهمیدید * و من نمى توانم آنها را که اظهار ایمان کرده اند از خود برانم».(6)
نتیجه این که: وظیفه پیامبر آن است: هر فردى که اظهار ایمان کند را بدون هیچ گونه تفاوت و تبعیض، از هر قشر و طبقه اى که باشد، بپذیرد، چه رسد به افراد پاکدل و با ایمانى که جز خدا نمى جویند و تنها گناهشان این است که دستشان از مال و ثروت تهى است، و آلوده زندگى نکبت بار اشراف نیستند.
* * *
در آیه بعد، به ثروتمندان بى ایمان هشدار مى دهد: این جریانات آزمایش هائى است براى آنها، و اگر از کوره این آزمایش ها نادرست بیرون آیند، باید عواقب دردناک آن را تحمل کنند، مى فرماید: «این چنین بعضى از آنها را با بعض دیگر آزمودیم» (وَ کَذلِکَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْض).
«فتنه» در اینجا به معنى آزمایش است،(7) چه آزمایشى از این سنگین تر که اشراف و ثروتمندانى که سال ها عادت کرده اند: حساب خود را به کلّى از طبقات پائین جدا کنند، نه در شادى با آنها شریک باشند، و نه در غم و رنج، و حتى قبرهایشان هم از یکدیگر فاصله داشته باشد، یک مرتبه تمام این آداب و رسوم را در هم بشکنند، و این زنجیرهاى عظیم را از دست و پاى خود بردارند و به آئینى بپیوندند که پیشگامان آن به اصطلاح از طبقه فقرا و پائین محسوب مى شوند.
سپس اضافه مى کند: کار این توانگران به جائى مى رسد که: با نگاه تحقیر به مؤمنان راستین نگریسته، مى گویند: «آیا اینها هستند که خداوند از میان ما برگزیده، و نعمت ایمان و اسلام به آنها ارزانى داشته است»؟! (لِیـَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا).(8)
آیا اینها قابل چنین حرف هائى هستند؟!
بعد از آن به آنها پاسخ مى گوید که: این افراد با ایمان مردمى هستند که شکر نعمت عمل و تشخیص را به جا آورده و آن را به کار بسته اند.
همچنین شکر نعمت دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به جا آورده و از او پذیرا شده اند.
چه نعمتى از آن بزرگ تر و چه شکرى از آن بالاتر!
به خاطر همین، خداوند، ایمان را در قلوب آنها راسخ گردانیده است «آیا خداوند شاکران را بهتر نمى شناسد»؟! (أَ لَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاکِرینَ).
* * *
نکته:
یک امتیاز بزرگ اسلام
مى دانیم در مسیحیت کنونى دایره اختیارات رؤساى مذهبى به طرز غیر منطقى توسعه یافته تا آنجا که آنها براى خود حق بخشیدن گناه قائل هستند، و به همین جهت، مى توانند کسانى را با کوچک ترین چیزى طرد و تکفیر کنند، و یا بپذیرند.
قرآن در آیه فوق و آیات دیگر، صریحاً یادآور مى شود: نه تنها علماى مذهبى، حتى شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز حق طرد کسى را که اظهار ایمان مى کند، ـ اما کارى که موجب خروج از اسلام بشود، انجام نداده ـ را ندارند. آمرزش گناه و حساب و کتاب بندگان تنها به دست خدا است، و هیچ کس جز او حق دخالت در چنین کارى را ندارد.
ولى اشتباه نشود! موضوع بحث در آیه «طرد مذهبى» است، نه «طرد حقوقى»، به این معنى که: اگر مثلاً مدرسه اى وقف بر محصلین خاصى بود، و کسى در آغاز، مشمول شرایط بود و بعداً فاقد شرایط شد، اخراج او از آن مدرسه هیچ مانعى ندارد.
همچنین اگر متولّى مدرسه اختیاراتى به خاطر رعایت مصالح مدرسه داشت، هیچ مانعى ندارد که براى حفظ نظم و موقعیت آن، از آن اختیارات مشروع استفاده کند.
بنابراین، مطالبى که در تفسیر «المنار» در ذیل آیه بر خلاف این مطلب دیده مى شود، ناشى از اشتباه طرد مذهبى با طرد حقوقى است.
* * *
1 ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 13، دار المعرفة، مطبعة الفتح جدة، طبع اول، 1365 هـ ق ـ «مجمع البیان»، جلد 4، صفحه 62، ذیل آیه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات بیروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 17، صفحه 41، جلد 22، صفحه 32، و جلد 71، صفحه 183 ـ «نورالثقلین»، جلد 1،
صفحه 720، مؤسسه اسماعیلیان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «المیزان»، جلد 7، صفحه 109، انتشارات جامعه مدرسین قم.
2 ـ «بحار الانوار»، جلد 17، صفحه 41 ـ «جامع البیان»، جلد 7، صفحه 265، دار الفکر بیروت، 1415 هـ ق ـ «اسباب نزول الآیات»، صفحه 146، مؤسسة الحلبى و شرکاه، قاهره، 1388 هـ ق ـ «زاد المسیر»، جلد 3، صفحه 32، دار الفکر بیروت، طبع اول، 1407 هـ ق ـ «المیزان»، جلد 7، صفحه 109، انتشارات جامعه مدرسین قم.
3 ـ «بحار الانوار»، جلد 22، صفحه 33 ـ «مجمع البیان»، جلد 4، صفحه 62، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات بیروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «نورالثقلین»، جلد 1، صفحه 721، مؤسسه اسماعیلیان، طبع چهارم،
1412 هـ ق ـ تفسیر «ابن کثیر»، جلد 2، صفحه 139، دار المعرفة بیروت، 1412 هـ ق ـ «مکاتیب الرسول» احمدى میانجى، جلد 3، صفحه 737، دار الحدیث، طبع اول، 1419 هـ ق.
4 ـ «وَجْه» در لغت به معنى صورت است و گاهى به معنى ذات به کار مى رود، و منظور از آن در آیه فوق معنى دوم است، شرح بیشتر درباره این موضوع را در جلد دوم تفسیر «نمونه»، ذیل آیه 272 سوره «بقره» مطالعه فرمائید.
5 ـ هود، آیه 27.
6 ـ شعراء، آیات 111 تا 114.
7 ـ براى توضیح بیشتر به جلد 2 تفسیر «نمونه»، ذیل آیه 193 سوره «بقره» مراجعه کنید.
8 ـ همان طور که در ذیل آیه 164 سوره «آل عمران» اشاره شد «منّت» در اصل، به معنى بخشیدن نعمت است، براى توضیح بیشتر به جلد 3 تفسیر «نمونه»، ذیل همان آیه مراجعه فرمائید.