الفيل

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ وَالْعَصْرِ 1 إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ 2 إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ 3 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ 1 الَّذِي جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ 2 يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ 3 كَلَّا ۖ لَيُنبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ 4 وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَةُ 5 نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ 6 الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ 7 إِنَّهَا عَلَيْهِم مُّؤْصَدَةٌ 8 فِي عَمَدٍ مُّمَدَّدَةٍ 9 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ 1 أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ 2 وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ 3 تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ 4 فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ 5

1أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفیلِ

2أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فی تَضْلیل

3وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ

4تَرْمیهِمْ بِحِجارَة مِنْ سِجِّیل

5فَجَعَلَهُمْ کَعَصْف مَأْکُول

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 ـ آیا ندیدى پروردگارت با فیل سواران (لشگر ابرهه که براى نابودى کعبه آمده بودند) چه کرد؟!

2 ـ آیا نقشه آنها را در ضلالت و تباهى قرار نداد؟!

3 ـ و بر سر آنها پرندگانى را گروه گروه فرستاد.

4 ـ که با سنگ هاى کوچکى آنان را هدف قرار مى دادند.

5 ـ سرانجام آنها را همچون کاه خورده شده (و متلاشى) قرار داد!

 

شأن نزول:

در حدیثى از امام على بن الحسین(علیه السلام) مى خوانیم: «ابوطالب همواره با شمشیرش از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دفاع مى کرد تا آنجا که مى فرماید: (روزى) «ابوطالب» عرض کرد: فرزند برادر! آیا تو مبعوث به همه مردم شده اى، یا تنها به قوم خودت؟

پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: نه، مبعوث به جمیع انسان ها شده ام، از سفید و سیاه، عربى و عجمى، سوگند به کسى که جانم در دست او است، که من همه انسان هاى سفید پوست و سیاه پوست را به این آئین دعوت مى کنم، و تمام کسانى را که بر قله کوه ها و دریاها هستند به این آئین فرا مى خوانم، و من تمام کسانى که به زبان هاى فارسى و رومى سخن مى گویند را به سوى هدایت دعوت مى کنم.

هنگامى که این سخن به گوش قریش رسید، در حیرت فرو رفتند و گفتند: آیا گوش به سخنان فرزند برادرت نمى دهى که چه مى گوید؟

به خدا سوگند اگر مردم فارس و روم این سخنان را بشنوند، ما را از سرزمینمان مى ربایند! و سنگ هاى خانه کعبه را قطعه قطعه جدا مى کنند! اینجا بود که خداوند آیه شریفه وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْء: «آنها گفتند: اگر ما هدایت را با تو بپذیریم (و از تو تبیعت کنیم) ما را از سرزمینمان مى ربایند!، آیا ما آنها را در حرم امنى که ثمرات هر چیز را به سوى آن مى آورند جاى ندادیم»؟(1)

و درباره این سخن آنها که خانه کعبه را متلاشى مى کنند، سوره «فیل» را نازل کرد» (و به آنها گوشزد نمود: هیچ کس قادر بر چنین کارى نیست).(2)

* * *

داستان اصحاب الفیل

مفسران و مورخان این داستان را به صورت هاى مختلفى نقل کرده اند، و در سال وقوع آن نیز گفتگو دارند، اما اصل داستان آن چنان مشهور است که در ردیف اخبار متواتر قرار گرفته، و ما آن را طبق روایات معروف که از «سیره ابن هشام»، «بلوغ الارب»، «بحار الانوار» و «مجمع البیان» خلاصه کرده ایم، مى آوریم:

«ذونواس» پادشاه «یمن»، مسیحیان «نجران» را که در نزدیکى آن سرزمین مى زیستند، تحت شکنجه شدید قرار داد، تا از آئین مسیحیت بازگردند، (قرآن این ماجرا را به عنوان «اصحاب الاخدود» در سوره «بروج» آورده، و ما آن را در تفسیر همان سوره مشروحاً بیان کردیم).

بعد از این جنایت بزرگ، مردى به نام «دوس» از میان آنها جان سالم به در برد، و خود را به «قیصر روم» که بر آئین مسیح بود رسانید، و ماجرا را براى او شرح داد.

از آنجا که فاصله میان «روم» و «یمن» زیاد بود، «قیصر» نامه اى به «نجاشى» سلطان «حبشه» نوشت، تا انتقام نصاراى «نجران» را از «ذونواس» بگیرد، و نامه را با همان شخص براى «نجاشى» فرستاد.

«نجاشى» سپاهى عظیم بالغ بر هفتاد هزار نفر به فرماندهى شخصى به نام «اریاط» روانه «یمن» کرد، «ابرهه» نیز یکى از فرماندهان این سپاه بود.

«ذونواس» شکست خورد، و «اریاط» حکمران «یمن» شد، بعد از مدتى، «ابرهه» بر ضد او قیام کرد، او را از بین برد و بر جاى او نشست.

خبر این ماجرا به «نجاشى» رسید، تصمیم گرفت «ابرهه» را سرکوب کند، «ابرهه» براى نجات خود، موهاى سر را تراشید، و با مقدارى از خاک «یمن» به نشانه تسلیم کامل نزد «نجاشى» فرستاده، و بدین وسیله اعلام وفادارى کرد.

«نجاشى» چون چنین دید، او را بخشید و در پست خود ابقا نمود.

در این هنگام، «ابرهه» براى اثبات خوش خدمتى، کلیساى بسیار زیبا و مهمى بنا کرد که مانند آن در آن زمان در کره زمین وجود نداشت، و به دنبال آن تصمیم گرفت مردم «جزیره عربستان» را به جاى «کعبه» به سوى آن فرا خواند، و تصمیم گرفت: آنجا را کانون حج عرب سازد، و مرکزیت مهم «مکّه» را به آنجا منتقل کند.

براى همین منظور، مبلغان بسیارى به اطراف، و در میان قبائل عرب و سرزمین «حجاز» فرستاد، اعراب که سخت به «مکّه» و «کعبه» علاقه داشتند و آن را از آثار بزرگ «ابراهیم» خلیل مى دانستند، احساس خطر کردند.

طبق بعضى از روایات، گروهى آمدند و مخفیانه «کلیسا» را آتش زدند، و طبق نقل دیگرى، بعضى آن را مخفیانه آلوده و ملوث ساختند، و به این ترتیب در برابر این دعوت بزرگ، عکس العمل شدید نشان دادند و معبد «ابرهه» را بى اعتبار کردند.

«ابرهه» سخت خشمگین شد، و تصمیم گرفت خانه «کعبه» را به کلى ویران سازد، تا هم انتقام گرفته باشد، و هم عرب را متوجه معبد جدید کند، با لشگر عظیمى که بعضى از سوارانش از «فیل» استفاده مى کردند عازم «مکّه» شد.

هنگامى که نزدیک «مکّه» رسید کسانى را فرستاد تا شتران و اموال اهل «مکّه» را به غارت آورند، و در این میان، دویست شتر از «عبدالمطلب» غارت شد.

«ابرهه» کسى را به داخل «مکّه» فرستاد و به او گفت: بزرگ «مکّه» را پیدا کند، و به او بگوید: «ابرهه» پادشاه «یمن» مى گوید: من براى جنگ نیامده ام، تنها براى این آمده ام که این خانه کعبه را ویران کنم، اگر شما دست به جنگ نبرید، نیازى به ریختن خونتان ندارم!

فرستاده «ابرهه» وارد «مکّه» شد و از رئیس و شریف «مکّه» جستجو کرد، همه، «عبدالمطلب» را به او نشان دادند، ماجرا را نزد «عبدالمطلب» بازگو کرد، «عبدالمطلب» نیز گفت: ما توانائى جنگ با شما را نداریم، و اما خانه کعبه را، خداوند خودش حفظ مى کند.

فرستاده «ابرهه» به «عبدالمطلب» گفت: باید با من نزد او بیائى، هنگامى که «عبدالمطلب» وارد بر «ابرهه» شد، او سخت تحت تأثیر قامت بلند و قیافه جذاب و ابهت فوق العاده «عبدالمطلب» قرار گرفت، تا آنجا که «ابرهه» براى احترام او از جا برخاست، روى زمین نشست، و «عبدالمطلب» را در کنار دست خود جاى داد; زیرا نمى خواست او را روى تخت در کنار خود بنشاند، سپس به مترجمش گفت: از او بپرس حاجت تو چیست؟!

به مترجم گفت: حاجتم این است که دویست شتر را از من به غارت برده اند، دستور دهید اموالم را بازگردانند.

«ابرهه» سخت از این تقاضا در عجب شد، و به مترجمش گفت: به او بگو: هنگامى که تو را دیدم عظمتى از تو در دلم جاى گرفت، اما این سخن را که گفتى در نظرم کوچک شدى، تو درباره دویست شترت سخن مى گوئى، اما درباره «کعبه» که دین تو و اجداد تو است و من براى ویرانیش آمده ام، مطلقاً سخنى نمى گوئى؟!

«عبدالمطلب» گفت: أَنَا رَبُّ الإِبِلِ، وَ إِنَّ لِلْبَیْتِ رَبّاً سَیَمْنَعُهُ!: «من صاحب شترانم، و این خانه صاحبى دارد که از آن دفاع مى کند» (این سخن، «ابرهه» را تکان داد و در فکر فرو رفت).

«عبدالمطلب» به «مکّه» آمد، و به مردم اطلاع داد: به کوه هاى اطراف پناهنده شوند، و خودش با جمعى کنار خانه کعبه آمد تا دعا کند و یارى طلبد، دست در حلقه درِ خانه کعبه کرد و اشعار معروفش را خواند:

لا هُمَّ إِنَّ الْمَرْءَ یَمْنَعُ رَحْلَهُ فَامْنَعْ رِحالَکَ *** لا یَغْلِبَنَّ صَلِیبُهُمْ وَ مِحالُهُمْ أَبَداً مِحَالک!

جَرُّوا جَمِیْعَ بِلادِهِمْ وَ الْفِیْلَ کَىْ یَسْبُوا عِیالَکَ *** لا هُمَّ إِنَّ الْمَرْءَ یَمْنَعُ رَحْلَهُ فَامْنَعْ عِیْالَکَ

وَ ْانْصُرْ عَلىْ آلِ الصَّلِیْبِ وَ عابِدِیْهِ الْیَوْمَ آلَکَ:(3)

«خداوندا! هر کس از خانه خود دفاع مى کند، تو خانه ات را حفظ کن»!

«هرگز مباد روزى که صلیب آنها و قدرتشان بر نیروهاى تو غلبه کنند».

«آنها تمام نیروهاى بلاد خویش و فیل را با خود آورده اند تا ساکنان حرم تو را اسیر کنند».

«خداوندا! هر کس از خانواده خویش دفاع مى کند، تو نیز از ساکنان حرم امنت دفاع کن».

«و امروز ساکنان این حرم را بر آل صلیب و عبادت کنندگانش یارى فرما».

سپس «عبدالمطلب» به یکى از دره هاى اطراف «مکّه» آمد و در آنجا با جمعى از «قریش» پناه گرفت، و به یکى از فرزندانش دستور داد: بالاى کوه «ابو قبیس» برود، ببیند چه خبر مى شود.

فرزندش به سرعت نزد پدر آمده، گفت: پدر! ابرى سیاه از ناحیه دریا (دریاى احمر) به چشم مى خورد که به سوى سرزمین ما مى آید، «عبدالمطلب» خرسند شد، صدا زد: یا مَعْشَرَ قُرَیْش! أُدْخُلُوا مَنازِلَکُمْ فَقَدْ أَتاکُمُ اللّهُ بِالنَّصْرِمِنْ عِنْدِهِ: «اى جمعیت قریش! به منزل هاى خود بازگردید که نصرت الهى به سراغ شما آمد» این از یکسو.

از سوى دیگر، «ابرهه» سوار بر «فیل» معروفش که «محمود» نام داشت با لشگر انبوهش براى درهم کوبیدن کعبه از کوه هاى اطراف سرازیر «مکّه» شد، ولى هر چه بر «فیل» خود فشار مى آورد پیش نمى رفت، اما هنگامى که سر او را به سوى «یمن» باز مى گرداند، به سرعت حرکت مى کرد، «ابرهه» از این ماجرا سخت متعجب شد و در حیرت فرو رفت.

در این هنگام، پرندگانى از سوى دریا فرا رسیدند، همانند پرستوها و هر یک از آنها سه عدد سنگریزه با خود همراه داشت، یکى به منقار و دو تا در پنجه ها، تقریباً به اندازه نخود، این سنگریزه ها را بر سر لشگریان «ابرهه» فرو ریختند، به هر کدام از آنها اصابت مى کرد هلاک مى شد، و بعضى گفته اند: سنگریزه ها به هر جاى بدن آنها مى خورد، سوراخ مى کرد و از طرف مقابل خارج مى شد.

وحشت عجیبى بر تمام لشگر «ابرهه» سایه افکند، آنها که زنده مانده بودند پا به فرار گذاشتند، و راه «یمن» را سؤال مى کردند که بازگردند، ولى پیوسته در وسط جاده مانند برگ خزان به زمین مى ریختند.

خود «ابرهه» نیز مورد اصابت سنگى واقع شد و مجروح گشت، و او را به «صنعاء» (پایتخت یمن) بازگرداندند و در آنجا چشم از دنیا پوشید.

 

بعضى گفته اند: اولین بار که بیمارى «حصبه» و «آبله» در سرزمین عرب دیده شد، آن سال بود.

تعداد فیل هائى را که «ابرهه» با خود آورده بود، بعضى همان فیل «محمود» و بعضى هشت فیل و بعضى ده، و بعضى دوازده نوشته اند.

و در همین سال، مطابق مشهور، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تولد یافت، و جهان به نور وجودش روشن شد، لذا جمعى معتقدند: میان این دو، رابطه اى وجود داشته.

به هر حال، اهمیت این حادثه بزرگ به قدرى بود که، آن سال را «عام الفیل» (سال فیل) نامیدند و مبدأ تاریخ عرب شناخته شد.(4)

* * *

تفسیر:

با ابرهه گو، کز پى تعجیل نیاید!

در نخستین آیه این سوره، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را مخاطب ساخته، مى فرماید: «آیا ندیدى پروردگارت با اصحاب فیل چه کرد»؟ (أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفیلِ).

آنها با آن همه لشگر و قدرت آمده بودند تا خانه خدا را ویران سازند، و خداوند با لشگرى به ظاهر بسیار کوچک و ناچیز، آنها را درهم کوبید، فیل ها را با پرنده هاى کوچک و سلاح هاى پیشرفته آن روز را با سنگریزه «سجیل» از کار انداخت، تا ضعف و ناتوانى این انسان مغرور و خیره سر را در برابر قدرت الهى ظاهر و آشکار سازد.

تعبیر به أَ لَمْ تَرَ: «آیا ندیدى»؟ با این که این حادثه، زمانى رخ داد که پیامبر(صلى الله علیه وآله) دیده به جهان نگشوده بود، و یا مقارن تولد آن حضرت بود، به خاطر آن است که حادثه مزبور، بسیار نزدیک به عصر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بود و به علاوه به قدرى مشهور و معروف و متواتر بود، که گوئى پیغمبر با چشم مبارکش آن را مشاهده کرده بود، و جمعى از معاصران پیامبر، مسلماً آن را با چشم خود دیده بودند.

تعبیر به «اصحاب الفیل» به خاطر همان چند فیلى است که آنها با خود از «یمن» آورده بودند، تا مخالفان را مرعوب ساخته و شترها و اسب ها از مشاهده آن رَم کنند و در میدانِ جنگ نمانند.(5)

* * *

آن گاه، مى افزاید: «آیا خداوند نقشه آنها را در ضلالت و تباهى قرار نداد»؟! (أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فی تَضْلیل).

آنها قصد داشتند خانه کعبه را خراب کنند، به این امید که به کلیساى «یمن» مرکزیت بخشند، و تمام قبائل عرب را متوجه آنجا سازند، اما آنها نه تنها به مقصد خود نرسیدند، بلکه این ماجرا که آوازه اش در تمام «جزیره عربستان» پیچید، بر عظمت «مکّه» و خانه کعبه افزود، و دل هاى مشتاقان را بیش از پیش متوجه آن ساخت و به آن دیار، امنیت بیشترى بخشید.

منظور از «تضلیل» که همان گمراه ساختن است، این است که آنها هرگز به هدف خود نرسیدند.

* * *

پس از آن، بر شرح این ماجرا پرداخته، مى فرماید: «خداوند پرندگانى را گروه گروه بر سر آنها فرستاد» (وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ).

 

«ابابیل» بر خلاف آنچه در زبان ها مشهور است، نام آن پرنده نبود، بلکه معنى وصفى دارد.

بعضى آن را به معنى «جماعات متفرقه» دانسته اند، به این معنى که پرندگان مزبور «گروه، گروه» از هر طرف به سوى لشکر «فیل» آمدند.

این کلمه، معنى جمعى دارد، که بعضى مفرد آن را «ابابله» به معنى گروهى از پرندگان یا اسب ها و شتران دانسته اند، و بعضى مى گویند: جمعى است که مفرد از جنس خود ندارد.

به هر حال، «طیر» در اینجا معنى جمعى دارد و این دو واژه «طیر» و «ابابیل» مجموعاً به معنى پرندگان گروه، گروه است (نه این که «ابابیل» نام آن پرندگان باشد).

در این که: این پرنده چه پرنده اى بوده است؟ همانطور که در شرح داستان آورده ایم، مشهور این است پرندگانى شبیه به «پرستو» و «چلچله» بودند، که از طریق «دریاى احمر» برخاستند و به سراغ لشگر فیل آمدند.

* * *

سپس مى فرماید: «این پرندگان آن لشگر را با سنگ هاى کوچکى از سجّیل (گِل هاى متحجر) هدف قرار مى دادند» (تَرْمیهِمْ بِحِجارَة مِنْ سِجِّیل).(6)

چنان که در شرح این ماجرا از تواریخ، تفاسیر و روایات نقل کردیم، هر یک از این پرندگان کوچک سه سنگریزه به اندازه نخود یا کوچک تر با خود داشتند، که یکى را با منقار و دو تا را با پاهاى خویش حمل مى کردند، و این سنگ هاى کوچک بر هر کس فرود مى آمد او را از هم متلاشى مى ساخت!

 

* * *

چنان که در آیه بعد مى فرماید: «آنها را مانند کاهِ خورده شده قرار داد»! (فَجَعَلَهُمْ کَعَصْف مَأْکُول).

«عَصْف» (بر وزن حذف) به معنى برگ هائى است که بر ساقه زراعت است، سپس خشکیده و کوبیده شده است، و به تعبیرى دیگر، به معنى «کاه» است، و بعضى آن را به معنى پوسته گندم هنگامى که در خوشه است تفسیر کرده اند.

و در اینجا مناسب همان معنى اول است.

تعبیر به «مأکول» اشاره به آن است که: این کاه در زیر دندان هاى حیوان بار دیگر کوبیده شده، و کاملاً از هم متلاشى گشته، سپس معده حیوان نیز آن را براى سومین بار خرد کرده است، و این نشان مى دهد که سنگ ریزه ها بر هر کس فرو مى افتاد او را کاملاً از هم متلاشى مى کرد!

این تعبیر، علاوه بر این که دلیل بر شدت متلاشى شدن آنها است، اشاره اى به بى ارزش بودن، ضعف و ناتوانى این گروه و جمعیت طغیانگر، مستکبر و ظاهراً نیرومند است.

* * *

نکته ها:

1 ـ معجزه بى نظیر! (این خانه را صاحبى است!)

جالب این که: قرآن مجید این داستانِ مفصل و طولانى را در چند جمله کوتاه و کوبنده، در نهایت فصاحت و بلاغت، آورده است، و در واقع روى نقطه هائى انگشت گذارده که به اهداف قرآن، یعنى بیدار ساختن گردنکشان مغرور و نشان دادن ضعف انسان در برابر قدرت عظیم خداوند کمک مى کند.

این ماجرا نشان مى دهد: معجزات و خوارق عادات ـ بر خلاف آنچه بعضى پنداشته اند ـ لزومى ندارد که بر دست پیامبر و امام ظاهر شود، بلکه در هر شرائطى که خدا بخواهد و لازم بداند انجام مى گیرد، هدف آن است که مردم به عظمت خداوند و حقانیت آئین او آشنا شوند.

این مجازات عجیب و اعجازآمیز، با مجازات اقوام گردنکش دیگر، یک فرق روشن دارد; زیرا مجازاتى همچون طوفان نوح، زلزله و سنگباران قوم لوط، تندباد قوم عاد، و صاعقه قوم ثمود، یک سلسله حوادث طبیعى بودند که فقط وقوع آنها در آن شرائط خاص معجزه بود.

ولى، داستان نابودى لشکر «ابرهه» به وسیله سنگریزه هائى که از منقار و پاهاى آن پرندگان کوچک فرو مى افتاد، چیزى نیست که شبیه حوادث طبیعى باشد.

برخاستن آن پرندگان کوچک، و آمدن به سوى آن لشکر مخصوص، و همراه آوردن سنگریزه ها و نشانه گیرى خاص آنها و متلاشى شدن بدنهاى افراد یک لشکر عظیم با آن سنگ هاى کوچک، همه امورى هستند خارق عادت، ولى مى دانیم اینها در برابر قدرت خداوند بسیار ناچیز است.

خداوندى که در درون همین سنگریزه ها، قدرت «اتمى» آفریده، که اگر آزاد شود، انفجار عظیمى تولید مى کند، براى او آسان است که در آنها خاصیتى بیافریند که اندام لشکر «ابرهه» را همانند عَصْف مَأْکُول: «کاهِ درهم کوبیده و خورده شده» قرار دهد.

هیچ نیازى نیست که مانند بعضى از مفسران «مصرى» براى توجیه این حادثه بگوئیم: آن سنگ ها حامل میکرب هاى «وبا»، یا «حصبه» و «آبله» بوده اند.(7)

 

و اگر در بعضى از روایات آمده که از بدنهاى مصدومین مانند: مبتلایان به آبله خون و چرک مى آمد دلیل بر این نیست که آنها حتماً به آبله مبتلا شده بودند.

همچنین، نیازى به آن نیست که بگوئیم: این سنگریزه ها، اتم هاى فشرده اى بودند که خلاء موجود در میان آنها از میان رفته، و فوق العاده سنگین بودند، به طورى که به هر کجا فرود مى آمدند، سوراخ مى کردند.

اینها همه توجیهاتى است که براى طبیعى جلوه دادن این حادثه ذکر شده، و ما نیازى به اینها نمى بینیم، همین اندازه مى دانیم: این سنگ ها، داراى چنان خاصیت عجیبى بود که بدنها را متلاشى مى کرد، بیش از این اطلاعى از آن در دست نیست، و به هر حال، در برابر قدرت خداوند هیچ کارى مشکل نمى باشد.(8)

* * *

2 ـ سخت ترین مجازات با کمترین وسیله!

قابل توجه این که: خداوند قدرت خود را در برابر مستکبران و گردنکشان، در این ماجرا به عالى ترین وجهى نشان داده است، شاید مجازاتى سخت تر از مجازات لشکر «ابرهه» در دنیا پیدا نشود، که جمعى چنان درهم کوبیده شوند که به صورت کاه خرد شده و خورده شده (عَصْف مَأْکُول) درآیند.

براى نابودى جمعیتى با آن همه قدرت و شوکت، از سنگریزه هائى سست، و از پرندهاى ضعیف و کوچکى همانند «پرستو» استفاده شود، این هشدارى است به همه گردنکشان و مستکبران جهان، تا بدانند در برابر قدرت او تا چه حدّ ناتوانند؟!

حتى گاه مى شود خداوند این مأموریت هاى بزرگ را به دست موجودات کوچک ترى مى سپرد، مثلاً میکربى را که هرگز با چشم دیده نمى شود، مأموریت مى دهد در یک مدت کوتاه به سرعت توالد و تناسل کند، و اقوام نیرومندى را به یک بیمارى خطرناک مسرى مانند «وبا» و «طاعون» مبتلا سازد، و در مدتى کوتاه، همه را مانند برگ خزان بر زمین ریزد.

سدّ عظیم «مأرب» در «یمن» ـ چنان که در تفسیر سوره «سبأ» گفتیم ـ وسیله پیدایش عمران و آبادى فراوان و تمدن عظیم و نیرومندى شد، و به دنبال آن، طغیان این قوم فزون گشت، ولى فرمان نابودى آن ـ به طورى که در بعضى از روایات آمده است ـ به یک یا چند موش صحرائى سپرده شد! تا در آن سدّ عظیم نفوذ کنند و سوراخى در آن به وجود آورند. بر اثر نفوذ آب، تدریجاً این سوراخ بزرگ و بزرگ تر شد، سرانجام سدّ عظیم درهم شکست، و آبى که پشت آن متراکم بود، تمام آن آبادى ها، خانه ها و کاخ ها را ویران ساخت، و آن جمعیت عظیم، نابود یا در مناطق دیگر پراکنده و سرگردان شدند، و این است قدرت نمائى خداوند بزرگ.

* * *

3 ـ اهداف داستان «فیل»

از سوره آینده (سوره لاِ ِیْلافِ) به خوبى استفاده مى شود که: یکى از اهداف سوره «فیل» یادآورى خاطره بزرگ نعمت هاى عظیم خداوند به «قریش» است، تا به آنها نشان دهد: اگر لطف پروردگار نبود، نه آثارى از این کانون مقدس یعنى «مکّه» و کعبه وجود داشت، و نه از «قریش»، شاید از مرکب کبر و غرور فرود آیند، و به دعوت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) گردن نهند.

از سوى دیگر، این ماجرا که مقارن میلاد مسعود پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) واقع شد، در حقیقت زمینه ساز آن ظهور بزرگ بود، و پیام آور عظمت این قیام، و این همان چیزى است که، مفسران از آن تعبیر به «ارهاص» کرده اند.(9)

و از سوى سوم، تهدیدى است که به همه گردنکشان جهان، اعم از «قریش» و غیر آنها که بدانند: هرگز نمى توانند در برابر قدرت پروردگار بایستند، چه بهتر که پندار خام را از سر به در کنند و سر بر فرمان او نهند و تسلیم حق و عدالت گردند.

و از سوى چهارم، اهمیت این خانه بزرگ را نشان مى دهد که، وقتى دشمنان «کعبه» توطئه نابودى آن را در سر مى پروراندند، و مى خواستند مرکزیت این سرزمین ابراهیمى را به جاى دیگر منتقل کنند، خداوند چنان گوشمالى به آنها داد، که براى همگان مایه عبرت شد و بر اهمیت این کانون مقدس افزود.

و از سوى پنجم، خداوندى که دعاى ابراهیم خلیل(علیه السلام) را درباره امنیت این سرزمین مقدس اجابت فرمود و آن را تضمین نمود، در این ماجرا نشان داد که، مشیتش بر این قرار گرفته که این کانون توحید و عبادت، همیشه مرکز امنى باشد.

* * *

4 ـ یک رویداد مسلّم تاریخى

جالب توجه این که: ماجراى «اصحاب فیل» چنان در میان عرب مسلّم بود، که سرآغاز تاریخى براى آنها شد، و همان گونه که گفتیم: قرآن مجید با تعبیر زیباى أَ لَمْ تَرَ: «آیا ندیدى»؟ آن هم خطاب به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) که در آن زمان نبود و ندید، از آن یاد مى کند، که نشانه دیگرى بر مسلّم بودن این ماجرا است.

از اینها گذشته، هنگامى که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) این آیات را براى مشرکان «مکّه» خواند، احدى آن را انکار نکرد، هر گاه مطلب مشکوکى بود، لا اقل گروهى اعتراض مى کردند، و اعتراض آنها مانند سایر اعتراضهایشان در تاریخ ثبت مى شد، به خصوص این که: قرآن با جمله «أَ لَمْ تَرَ» مطلب را ادا کرده.

در ضمن، عظمت این خانه مقدس با این اعجاز مسلّم تاریخى به ثبوت مى رسد.

خداوندا! ما را توفیقى مرحمت فرما که این کانون بزرگ توحید را پاسدارى کنیم!

پروردگارا! دست کسانى را که قصد دارند تنها به حفظ ظواهر این کانون مقدس قناعت کنند، اما پیام حقیقتش را نشنیده بگیرند از این مرکز قطع کن!

بارالها! زیارتش را با آگاهى و عرفان کامل، نصیب همه مشتاقان فرما!

 

آمِیْنَ یا رَبَّ الْعالَمِیْنَ

 

پایان سوره فیل(10)

 


1 ـ قصص، آیه 57.

2 ـ «نور الثقلین»، جلد 5، صفحه 669، حدیث 8.

3 ـ مورخان و مفسران، اشعار فوق را مختلف آورده اند، آنچه در بالا آمد خلاصه اى است از ترکیبى از نقل هاى مختلف.

4 ـ «سیره ابن هشام»، جلد 1، صفحه 38 تا 62 و «بلوغ الارب»، جلد 1، صفحه 250 تا 263 و «بحار الانوار»، جلد 15، صفحه 130 به بعد و «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه 542.

5 ـ «فیل» گرچه در اینجا مفرد است، ولى معنى جنس و جمع دارد.

6 ـ «سِجِّیل» کلمه اى است فارسى که از «سنگ» و «گِل» ترکیب شده است، بنابراین، چیزى است که نه همچون سنگ سخت است و نه همچون گِل سست است.

7 ـ به تفسیر «عبده»، جزء عمّ (جزء سى ام قرآن)، صفحه 158 مراجعه شود.

8 ـ و اگر در بعضى از تواریخ آمده است: اولین بار که حصبه و آبله در بلاد عرب دیده شد، در همان سال بود، دلیلى بر این معنى نمى شود.

9 ـ «ارهاص» به معنى معجزاتى است که قبل از قیام پیامبر واقع مى شود، و زمینه ساز دعوت او است، این واژه در اصل به معنى «پایه گذارى» و اولین ردیف سنگ و آجرى است که در زیر دیوار مى نهند، و به معنى آماده شدن و «ایستادن» نیز آمده است.

10 ـ تصحیح: 20 / 3 / 1383.