الأحقاف
وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا ۖ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا ۖ وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا ۚ حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي ۖ إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ 15 أُولَٰئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجَاوَزُ عَن سَيِّئَاتِهِمْ فِي أَصْحَابِ الْجَنَّةِ ۖ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِي كَانُوا يُوعَدُونَ 16 وَالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَّكُمَا أَتَعِدَانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِن قَبْلِي وَهُمَا يَسْتَغِيثَانِ اللَّهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ مَا هَٰذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ 17 أُولَٰئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ ۖ إِنَّهُمْ كَانُوا خَاسِرِينَ 18 وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُوا ۖ وَلِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ 19 وَيَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَبِمَا كُنتُمْ تَفْسُقُونَ 20
15وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلى والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَ إِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ 16أُولئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَیِّئاتِهِمْ فِی أَصْحابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کانُوا یُوعَدُونَ 15 ـ ما به انسان توصیه کردیم که به پدر و مادرش نیکى کند، مادرش او را با ناراحتى حمل مى کند و با ناراحتى بر زمین مى گذارد; و دوران حمل و از شیر باز گرفتنش سى ماه است; تا زمانى که به کمال قدرت و رشد برسد و به چهل سالگى بالغ گردد مى گوید: «پروردگارا! مرا توفیق ده تا شکر نعمتى را که به من و پدر و مادرم دادى به جا آورم و کار شایسته اى انجام دهم که از آن خشنود باشى، و فرزندان مرا صالح گردان; من به سوى تو بازمى گردم و توبه مى کنم، و من از مسلمانانم»! 16 ـ آنها کسانى هستند که ما بهترین اعمالشان را قبول مى کنیم و از گناهانشان مى گذریم و در میان بهشتیان جاى دارند; این وعده راستى است که وعده داده مى شدند. این آیات و آیات آینده، در حقیقت توضیحى است درباره دو گروه «ظالم» و «محسن» که در آیات قبل، به سرنوشت آنها اجمالاً اشاره شده است. نخست، به وضع «نیکوکاران» پرداخته، و از مسأله نیکى به پدر و مادر و شکر زحمات آنها، که مقدمه اى است براى شکر پروردگار، شروع مى کند، مى فرماید: «ما انسان را توصیه کردیم که درباره پدر و مادرش نیکى کند» (وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ إِحْساناً).(2) «وصیت» و «توصیه» به معنى مطلق سفارش است، و مفهوم آن منحصر به سفارش هاى مربوط به ما بعد از مرگ نیست، لذا جمعى در اینجا آن را به معنى «امر و دستور و فرمان»، تفسیر کرده اند. پس از آن، به دلیل لزوم حق شناسى در برابر مادر پرداخته، مى گوید: «مادر، او را با اکراه و ناراحتى حمل مى کند، و با ناراحتى بر زمین مى گذارد، و دوران حمل و از شیر باز گرفتنش سى ماه است» (حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً). «مادر» در طول این سى ماه، بزرگ ترین ایثار و فداکارى را در مورد فرزندش انجام مى دهد. از نخستین روزهاى انعقاد نطفه، حالت مادر دگرگون مى شود، و ناراحتى ها پشت سر یکدیگر مى آید، حالتى که، حالت «ویار» نامیده مى شود، و یکى از سخت ترین حالات مادر است روى مى دهد، و پزشکان مى گویند: بر اثر کمبودهائى است که در جسم مادر به خاطر ایثار به فرزند رخ مى دهد. هر قدر جنین رشد و نمو بیشتر مى کند، مواد بیشترى از شیره جان مادر مى گیرد، و حتى روى استخوان هاى او و اعصابش اثر مى گذارد، گاه خواب و خوراک و استراحت و آرامش را از او مى گیرد، و در آخر دوران حمل، راه رفتن و حتى نشست و برخاست براى او مشکل مى شود، اما با صبر و حوصله تمام، و به عشق فرزندى که به زودى چشم به دنیا مى گشاید، و بر روى مادر لبخند مى زند، تمام این ناملائمات را تحمل مى کند. دوران وضع حمل، که یکى از سخت ترین لحظات زندگى مادر است، فرا مى رسد تا آنجا که گاه مادر جان خود را بر سر فرزند مى نهد. به هر حال، بار سنگینش را بر زمین گذارده، دوران سخت دیگرى شروع مى شود، دوران مراقبت دائم و شبانه روزى از فرزند، دورانى که باید به تمام نیازهاى کودکى پاسخ گوید، که هیچ گونه قدرت بر بیان نیازهاى خود ندارد، اگر دردى دارد، نمى تواند محل درد را تعیین کند، و اگر ناراحتى از گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما دارد، قادر به بیان آن نیست، جز این که ناله سر دهد و اشک ریزد، و مادر باید با کنجکاوى و صبر و حوصله تمام، یک یک این نیازها را تشخیص دهد و برآورده کند. نظافت فرزند در این دوران، مشکلى است طاقت فرسا، و تأمین غذاى او که از شیره جان مادر گرفته مى شود، ایثارى است بزرگ. بیمارى هاى مختلفى که در این دوران، دامان نوزاد را مى گیرد و مادر باید با شکیبائى فوق العاده به مقابله با آنها برخیزد، مشکل دیگرى است. این که قرآن در اینجا تنها از ناراحتى هاى مادر سخن به میان آورده، و سخنى از پدر در میان نیست، نه بخاطر عدم اهمیت آن است; چرا که پدر نیز در بسیارى از این مشکلات، شریک مادر است، ولى چون مادر سهم بیشترى دارد بیشتر روى او تکیه شده است. در اینجا این سؤال مطرح مى شود که در آیه 233 سوره «بقره» دوران شیرخوارگى دو سال کامل (24 ماه) ذکر شده: وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ: «مادران، فرزندان خود را دو سال تمام شیر مى دهند، (این) براى کسى است که بخواهد دوران شیرخوارگى را تکمیل کند». در حالى که در آیه مورد بحث، مجموع «دوران حمل و شیرخوارگى» فقط سى ماه ذکر شده، مگر ممکن است دوران حمل شش ماه باشد؟ فقهاء و مفسران، با الهام از روایات اسلامى در پاسخ گفته اند: آرى، حداقل دوران حمل، 6 ماه و حداکثر دوران مفید رضاع 24 ماه است، حتى از جمعى از پزشکان پیشین، همچون «جالینوس» و «ابن سینا» نقل شده که گفته اند: خود با چشم شاهد چنین امرى بوده اند که فرزندى بعد از شش ماه به دنیا آمده است. ضمناً از این تعبیر قرآنى، مى توان استفاده کرد که هر قدر از مقدار حمل کاسته شود، باید بر مقدار دوران شیرخوارى افزود، به گونه اى که مجموعا 30 ماه تمام را شامل گردد، از «ابن عباس» نیز نقل شده که هر گاه، دوران باردارى زن 9 ماه باشد باید 21 ماه فرزند را شیر دهد، و اگر حمل 6 ماه باشد باید 24 ماه شیر دهد. قانون طبیعى نیز همین را ایجاب مى کند، چرا که کمبودهاى دوران حمل ،در دوران شیرخوارگى باید جبران گردد. سپس، مى افزاید: «حیات انسان، همچنان ادامه مى یابد تا زمانى که به کمال قدرت و نیروى جسمانى رسد، و به مرز چهل سالگى وارد گردد» (حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً).(2) بعضى از مفسران، «بلوغ اشد» (رسیدن به مرحله توانائى جسمى و عقلى) را با رسیدن چهل سالگى هماهنگ، و براى تأکید مى دانند، ولى ظاهر این است که «بلوغ اشد» اشاره به «بلوغ جسمانى»، و رسیدن به اربعین سنة (چهل سالگى) اشاره به «بلوغ فکرى و عقلانى» است; چرا که معروف است: انسان غالباً در چهل سالگى به مرحله کمال عقل مى رسد، و گفته اند: غالب انبیاء در چهل سالگى مبعوث به نبوت شدند. ضمناً در این که سن بلوغ قدرت جسمانى، چه سنى است؟ در آن نیز گفتگو است، بعضى همان سن معروف بلوغ را مى دانند که در آیه 34 «اسراء» در مورد یتیمان نیز به آن اشاره شده، در حالى که در بعضى از روایات تصریح شده که سن هیجده سالگى است. البته مانعى ندارد، که این تعبیر در موارد مختلف، معانى متفاوتى دهد که با قرائن روشن مى شود. در حدیثى آمده است: اِنَّ الشَّیْطانَ یَجُرُّ یَدَهُ عَلى وَجْهِ مَنْ زادَ عَلَى الاَرْبَعِیْنَ وَ لَمْ یَتُبْ، وَ یَقُولُ بِأَبِی وَجْهٌ لایُفْلَحُ!: «شیطان دستش را به صورت کسانى که به چهل سالگى برسند و از گناه توبه نکنند، مى کشد و مى گوید: پدرم فداى چهره اى باد که هرگز رستگار نمى شود»! (و در جبین این انسان نور رستگارى نیست!).(3) از «ابن عباس» نیز نقل شده: مَنْ بَلَغَ الْأَرْبَعِیْنَ وَ لَمْ یَغْلِبْ خَیْرُهُ شَرَّهُ فَلْیَتَجَهَّزْ اِلَى النّارِ!: «هر کس چهل سال بر او بگذرد و نیکى او بر بدیش غالب نشود آماده آتش جهنم گردد»!(4) به هر حال، قرآن به دنباله این سخن مى افزاید: این انسان لایق و با ایمان، هنگامى که به چهل سالگى رسید، سه چیز را از خدا تقاضا مى کند: نخست مى گوید: «پروردگارا! به من الهام ده، و توفیق بخش تا شکر نعمتى را که به من و پدر و مادرم ارزانى داشتى به جا آورم» (قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلى والِدَیَّ).(5) این تعبیر، نشان مى دهد که انسانِ با ایمان، در چنین سن و سالى، هم از عمق و وسعت نعمت هاى خدا بر او، آگاه مى گردد، و هم از خدماتى که پدر و مادر به او کرده، که تا به این حد رسیده; چرا که در این سن و سال، معمولاً خودش پدر یا مادر مى شود، و زحمات طاقت فرسا و ایثارگرانه آن دو را با چشم خود مى بیند، و بى اختیار به یاد آنها مى افتد، و به جاى آنها در پیشگاه خدا شکرگزارى مى کند. در دومین تقاضا عرضه مى دارد: «خداوندا! به من توفیق ده تا عمل صالح به جا آورم، عملى که تو از آن خشنود باشى» (وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ). و بالاخره، در سومین تقاضایش عرض مى کند: «خداوندا! صلاح و درستکارى را در فرزندان و دودمان من، تداوم بخش» (وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی). تعبیر به «لِى» (براى من)، ضمناً اشاره به این است که صلاح و نیکى فرزندان من چنان باشد، که نتائجش عائد من نیز بشود. و تعبیر «فِی ذُرِّیَّتِی» (در فرزندان من) به طور مطلق، اشاره به تداوم صلاح و نیکوکارى در تمام دودمان او است. جالب این که در دعاى اول، پدر و مادر را شریک مى کند، و در دعاى سوم، فرزندان را، ولى در دعاى دوم، براى خود دعا مى کند، و این گونه است انسان صالح، که اگر با یک چشم به خویشتن مى نگرد، با چشم دیگر به افرادى که بر او حق دارند، نگاه مى کند. و در پایان آیه، دو مطلب را اعلام مى دارد، که هر کدام بیانگر یک برنامه عملى مؤثر است، مى گوید: «پروردگارا! من در این سن و سال به سوى تو بازمى گردم و توبه مى کنم» (إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ). به مرحله اى رسیده ام که باید خطوط زندگى من تعیین گردد، و تا به آخر عمر همچنان ادامه یابد، آرى، من به مرز چهل سالگى رسیده ام و براى بنده اى چون من چقدر زشت و نازیباست که به سوى تو نیایم، و خودم را از گناهان با آب توبه نشویم. دیگر این که: مى گوید: «من از مسلمین هستم» (وَ إِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ). در حقیقت، این دو جمله پشتوانه اى است براى آن دعاهاى سه گانه، و مفهومش این است: چون من توبه کرده ام، و تسلیم مطلق در برابر فرمان توأم، تو نیز بزرگوارى کن، و مرا مشمول آن نعمت ها بفرما. * * * آیه بعد، بیان گویائى است از اجر و پاداش این گروه از مؤمنان شکرگزارِ صالح العمل و توبه کار، که به سه پاداش مهم در آن اشاره شده است. نخست مى فرماید: «آنها کسانى هستند که ما بهترین اعمالشان را قبول مى کنیم» (أُولئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا). چه بشارتى از این بالاتر که خداوند بزرگ و قادر و منان، عمل بنده ضعیف و ناچیزى را پذیرا شود، که این خود گذشته از آثار دیگر، افتخارى است بزرگ و موهبتى است عالى و معنوى. با این که خداوند، همه اعمال نیک را مى پذیرد، چرا مى گوید: «بهترین اعمال آنها را پذیرا مى شود»؟! در پاسخ این سؤال، جمعى از مفسران گفته اند: منظور از بهترین اعمالترجمه:
تفسیر:
اى انسان! به مادر و پدر نیکى کن!
واجبات و مستحبات است، در برابر مباحات که اعمال خوبى است اما چیزى نیست که مورد پذیرش واقع شود، و اجر و ثوابى به آن تعلق گیرد.(6)
پاسخ دیگر این که: خداوند بهترین اعمال آنها را معیار پذیرش قرار مى دهد و حتى اعمال درجه دو، و کم اهمیت آنها را به حساب اعمال درجه یک به فضل و رحمتش مى گذارد، این درست به آن مى ماند که خریدارى به عنوان فضل و کرم اجناس متفاوتى را که از طرف فروشنده اى، عرضه شده است به بهاى جنس اعلا محاسبه کند، و از فضل و لطف خداوند، هر چه گفته شود عجیب نیست.
موهبت دوم پاک سازى آنها است، مى گوید: «ما از گناهانشان مى گذریم» (وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَیِّئاتِهِمْ).
«در حالى که در میان بهشتیان جاى دارند» (فِی أَصْحابِ الْجَنَّةِ).(7)
و این سومین موهبت الهى نسبت به آنها است که آنان را با این که لغزش هائى داشته اند، شستشو داده، در کنار نیکان و پاکانى جاى مى دهد که از مقربان درگاه اویند.
ضمناً از این تعبیر استفاده مى شود که منظور از «أَصْحابِ الْجَنَّةِ» در اینجا بندگان مقربى هستند که هرگز گرد و غبار معصیت بر دامانشان ننشسته و این مؤمنان توبه کار، بعد از مغفرت الهى در کنار آنها و در سایه آنها جاى مى گیرند.
و در پایان آیه، براى تأکید بر این نعمت ها که گفته شد، مى افزاید: «این وعده صدقى است که پیوسته به آنها داده شده است» (وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کانُوا یُوعَدُونَ).(8)
چگونه وعده صدق نباشد، در حالى که تخلف از وعده یا به خاطر پشیمانى و نادانى است، و یا از ضعف و ناتوانى، و خداوند از همه این امور منزه است.
* * *
نکته ها:
1ـ این آیات ترسیمى است از یک انسان مؤمن بهشتى، که نخست رشد جسمانى و سپس مرحله کمال عقلى خود را پیموده، بعد به مقام شکرگزارى در برابر نعمت هاى پروردگار، و شکر زحمات طاقت فرساى پدر و مادر رسیده، و به موقع، از لغزش ها توبه مى کند، و به انجام اعمال صالح و از جمله تربیت فرزندان اهتمام مىورزد، و سرانجام به مقام تسلیم مطلق در برابر فرمان الهى صعود مى کند، و همین امر، سبب مى شود که غرق رحمت و غفران و نعمت هاى گوناگون خداوند شود.
آرى، باید یک انسان بهشتى را از این صفاتش شناخت.
* * *
2ـ تعبیر به «وَصَّیْنَا الاِنْسانَ» (به انسان توصیه کردیم) اشاره به این است که، مسأله نیکى به پدر و مادر، از اصول انسانى است، حتى کسانى که پایبند به دین و مذهبى نیستند، نیز طبق الهام فطرت به آن جذب مى شوند، بنابراین آنها که پشت پا به این وظیفه بزرگ مى زنند، نه تنها مسلمان واقعى نیستند که نام انسان براى آنها شایسته نیست.
* * *
3ـ تعبیر به «اِحْساناً» (با توجه به این که نکره در این موارد براى بیان عظمت مى آید) اشاره به این است که به فرمان خداوند، باید در مقابل خدمات بزرگ پدر و مادر، نیکى هاى بزرگ و برجسته انجام شود.
* * *
4ـ شرح درد و رنج هاى مادر، در راه پرورش فرزند، هم به خاطر این است که محسوس تر و ملموس تر است، و هم به خاطر این که زحمات مادر در مقایسه با پدر از اهمیت بیشترى برخوردار است، و به همین دلیل، در روایات اسلامى تأکید بیشترى در مورد مادر شده است.
در حدیثى آمده است: مردى نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمد، عرض کرد: مَنْ اَبِرُّ؟ قالَ: اُمُّکَ، قالَ ثُمَّ مَنْ؟ قالَ: اُمُّکَ، قالَ ثُمَّ مَنْ؟ قالَ: اُمُّکَ، قالَ ثُمَّ مَنْ؟ قالَ اَباکَ: «اى رسول خدا به چه کسى نیکى کنم؟ فرمود: به مادرت.
عرض کرد: بعد از او به چه کسى؟ فرمود: به مادرت.
براى سومین بار عرض کرد: بعد از او به چه کسى؟ باز فرمود: به مادرت.
و در چهارمین بار، وقتى این سؤال را تکرار کرد، گفت: به پدرت»!.(9)
در حدیث دیگرى آمده است: مردى مادر پیر و ناتوان خود را بر دوش گرفته بود، و به طواف مشغول بود، در همین هنگام خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسید عرض کرد: هَلْ أَدَّیْتُ حَقَّها: «آیا حق مادرم را اینسان ادا کرده ام»؟!
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در جواب فرمود: لا وَ لابِزُفْرَة واحِدَة: «نه، حتى یک نفس او را جبران نکردى».(10)
* * *
5ـ در آیات قرآن، اهمیت زیادى به پیوند خانوادگى، و احترام و اکرام پدر و مادر ، و نیز توجه به تربیت فرزندان، داده شده است که در آیات فوق به همه اشاره شده است، این به خاطر آن است که جامعه بزرگ انسانى از واحدهاى کوچک ترى به نام خانواده تشکیل مى شود، همان گونه که یک ساختمان بزرگ از غرفه ها و سپس از سنگ ها و آجرها تشکیل مى گردد.
بدیهى است، هر قدر این واحدهاى کوچک از انسجام و استحکام بیشترى برخوردار باشد، استحکام اساس جامعه بیشتر خواهد بود، و یکى از علل نابسامانى هاى اجتماعى جوامع صنعتى عصر ما، متلاشى شدن نظام خانوادگى است که نه احترامى از سوى فرزندان، وجود دارد، نه محبتى از سوى پدران و مادران، و نه پیوند مهر و عاطفه اى از سوى همسران.
منظره دردناک آسایشگاه هاى بزرگسالان در جوامع صنعتى امروز، که مرکز پدران و مادران ناتوانى است که از کار افتاده اند و از خانواده طرد شده اند، شاهد بسیار گویائى براى این حقیقتِ تلخ است.
مردان و زنانى که بعد از یک عمر خدمت، و تحویل فرزندان متعدد، به جامعه در ایامى که نیاز شدیدى، به عواطف فرزندان، و کمکهاى آنها دارند، به کلى رانده مى شوند، در آنجا در انتظار مرگ روزشمارى مى کنند، و چشم به در دوخته اند که آشنائى از در درآید، انتظارى که شاید در سال یک یا دو بار بیشتر تکرار نمى شود!
به راستى تصور چنین حالتى، زندگى را براى انسان، از همان آغازش تلخ مى کند و این است راه و رسم دنیاى مادى و تمدن، منهاى ایمان و مذهب.
* * *
جمله «أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ» بیانگر این واقعیت است که عمل صالح، چیزى است که موجب خشنودى خدا مى شود، و تعبیر «أَحْسَنَ ما عَمِلُوا» (بهترین کارى که انجام دادند) که در آیات متعددى از قرآن مجید آمده، بیانگر فضل بى حساب خداوند است که در مقام اجر و پاداش بندگان، بهترین اعمال آنها را معیار قرار مى دهد و همه را به حساب آن مى پذیرد.
* * *
1 ـ «توصیه»، معمولاً به دو مفعول متعدى مى شود، منتها مفعول دوم همراه «باء» یا «الى» خواهد بود، بنابراین «اِحْساناً» نمى تواند مفعول دوم در آیه فوق باشد، مگر این که «وَصَّیْنا» را به معنى «اَلْزَمْنا» بدانیم، که متعدى به دو مفعول مى شود، بدون حروف جاره. و یا براى آیه، محذوفى قائل شویم و بگوئیم: در تقدیر چنین است: «وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِأَنْ یُحْسِنَ بِوالِدَیْهِ إِحْساناً»، در این صورت اِحْسانا «مفعول مطلق» براى فعل محذوفى است. 2 ـ «حتى» در اینجا غایت براى جمله محذوفى است، و در تقدیر چنین است: وَ عاشَ الْاِنْسانُ وَ اسْتَمَرَّتْ حَیاتُهُ حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ، بعضى نیز آن را غایت براى «وَصَّیْنا» یا براى مسأله «مراقبت پدر و مادر» دانسته اند، و این هر دو بعید به نظر مى رسد; زیرا نه توصیه خداوند در مورد نیکى به پدر و مادر در چهل سالگى پایان مى پذیرد و نه مراقبت پدر و مادر از فرزند تا چهل سالگى ادامه دارد. 3 ـ تفسیر «روح المعانى»، جلد 26، صفحه 17. 4 ـ «ارشاد القلوب»، جلد 1، صفحه 185. 5 ـ «أَوْزِعْنِی» از ماده «ایزاع» است که به چند معنى آمده: الهام کردن، بازداشتن از انحراف، ایجاد عشق و علاقه، و توفیق. 6 ـ «طبرسى» در «مجمع البیان»، جلد 9، صفحه 132، و «علامه طباطبائى» در «المیزان»، جلد 18، صفحه 203، و «فخر رازى» در «تفسیر کبیر» و غیر آنها در ذیل آیه مورد بحث. 7 ـ «فِی أَصْحابِ الْجَنَّةِ» متعلق به محذوفى است که «حال» براى ضمیر «هُم» مى باشد و در تقدیر چنین است: حالِکُونِهِمْ مُوجُودِیْنِ فِی أَصْحابِ الْجَنَّةِ. 8 ـ «وَعْدَ الصِّدْقِ» مفعول مطلق براى فعل محذوفى است، و در تقدیر چنین است: یَعِدُهُمْ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کانُوا یُوعَدُونَ بِلِسانِ الاَنْبِیاءِ وَ الرُّسُلِ. 9 ـ «روح المعانى»، جلد 26، صفحه 16. 10 ـ «فى ظلال»، جلد 7، صفحه 415.