الحجرات
وَلَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّىٰ تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ 5 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَىٰ مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ 6 وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ ۚ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِّنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ 7 فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَنِعْمَةً ۚ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ 8 وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ۖ فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّهِ ۚ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا ۖ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ 9 إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ 10 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِّن قَوْمٍ عَسَىٰ أَن يَكُونُوا خَيْرًا مِّنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِّن نِّسَاءٍ عَسَىٰ أَن يَكُنَّ خَيْرًا مِّنْهُنَّ ۖ وَلَا تَلْمِزُوا أَنفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ ۖ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ ۚ وَمَن لَّمْ يَتُبْ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ 11
11یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لایَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْم عَسى أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لانِساءٌ مِنْ نِساء عَسى أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لاتَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَلاتَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ
12یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لاتَجَسَّسُوا وَ لایَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ تَوّابٌ رَحِیمٌ
ترجمه:
11 ـ اى کسانى که ایمان آورده اید! نباید گروهى از مردان شما گروه دیگر را مسخره کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند; و نه زنانى زنان دیگر را، شاید آنان بهتر از اینان باشند; و یکدیگر را مورد طعن و عیب جوئى قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسى پس از ایمان نام کفرآمیز بگذارید; و آنها که توبه نکنند، ظالم و ستمگرند!
12 ـ اى کسانى که ایمان آورده اید! از بسیارى از گمان ها بپرهیزید، چرا که بعضى از گمان ها گناه است، و هرگز (در کار دیگران) تجسس نکنید; و هیچ یک از شما دیگرى را غیبت نکند، آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به یقین) همه شما از این امر کراهت دارید; تقواى الهى پیشه کنید که خداوند توبه پذیر و مهربان است!
شأن نزول:
مفسران براى این آیات شأن نزول هاى مختلفى نقل کرده اند از جمله این که:
جمله «لایَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْم» درباره «ثابت بن قیس» (خطیب پیامبر(صلى الله علیه وآله)نازل شده است که گوش هایش سنگین بود، و هنگامى که وارد مسجد مى شد، کنار دست پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى او جائى باز مى کردند، تا سخن حضرت را بشنود، روزى وارد مسجد شد، در حالى که مردم از نماز فراغت پیدا کرده، و جاى خود نشسته بودند، او جمعیت را مى شکافت و مى گفت: جا بدهید! جا بدهید! تا به یکى از مسلمانان رسید، به او گفت: همینجا بنشین! او پشت سرش نشست، اما خشمگین شد، هنگامى که هوا روشن گشت، «ثابت» به آن مرد گفت: کیستى؟ او نام خود را برد و گفت فلان کس هستم، «ثابت» گفت: فرزند فلان زن؟! و در اینجا نام مادرش را با لقب زشتى که در جاهلیت مى بردند، یاد کرد، آن مرد شرمگین شد و سر خود را به زیر انداخت، آیه نازل شد و مسلمانان را از این گونه کارهاى زشت نهى کرد.
و گفته اند: «وَ لانِساءٌ مِنْ نِساء» درباره «ام سلمه» نازل گردید، که بعضى از همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را به خاطر لباس مخصوصى که پوشیده بود، یا به خاطر کوتاهى قدش، مسخره کردند، آیه نازل شد و آنها را از این عمل باز داشت.
و نیز گفته اند: جمله «وَ لایَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً» درباره دو نفر از اصحاب رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) است که رفیقشان «سلمان» را غیبت کردند; زیرا او را به خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرستاده بودند تا غذائى براى آنها بیاورد، پیامبر (صلى الله علیه وآله) «سلمان» را به سراغ «اسامة بن زید» که مسئول «بیت المال» بود فرستاد، «اسامه» گفت: الان چیزى ندارم، آن دو نفر از «اسامه» غیبت کردند و گفتند: او بخل ورزیده و درباره «سلمان» گفتند: اگر او را به سراغ چاه «سمیحه» (چاه پر آبى بود) بفرستیم، آب آن فروکش خواهد کرد! سپس خودشان به راه افتادند تا نزد «اسامه» بیایند، و درباره موضوع کار خود، تجسس کنند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود: من آثار خوردن گوشت در دهان شما مى بینم، عرض کردند: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ما امروز مطلقاً گوشت نخورده ایم! فرمود: آرى، گوشت «سلمان» و «اسامه» را مى خوردید، آیه نازل شد و مسلمانان را از غیبت نهى کرد.(1)
* * *
تفسیر:
استهزاء، بد گمانى، غیبت، تجسس، و القاب زشت ممنوع!
از آنجا که قرآن مجید در این سوره به ساختن جامعه اسلامى بر اساس معیارهاى اخلاقى پرداخته، پس از بحث درباره وظائف مسلمانان در مورد نزاع و مخاصمه گروه هاى مختلف اسلامى، در آیات مورد بحث، شرح قسمتى از ریشه هاى این اختلافات را بیان نموده، تا با قطع آنها، اختلافات نیز بر چیده شود، و درگیرى و نزاع پایان گیرد.
در هر یک از دو آیه فوق، به سه قسمت از امورى که مى تواند جرقه اى براى روشن کردن آتش جنگ و اختلاف باشد، با تعبیراتى صریح و گویا اشاره کرده.
نخست مى فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده اید! نباید گروهى از مردان شما، گروه دیگرى را استهزاء کند» (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لایَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْم).
چه این که: «شاید آنها که مورد سخریه قرار گرفته اند از اینها بهتر باشند» (عَسى أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ).
«همچنین هیچ گروهى از زنان، نباید زنان دیگرى را مورد سخریه قرار دهند، چرا که ممکن است آنها از اینها بهتر باشند» (وَ لانِساءٌ مِنْ نِساء عَسى أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ).
در اینجا مخاطب مؤمنانند، اعم از مردان و زنان، قرآن به همه هشدار مى دهد که از این عمل زشت بپرهیزند; چرا که سرچشمه استهزاء و سخریه، همان حس خود برتربینى و کبر و غرور است، که عامل بسیارى از جنگ هاى خونین در طول تاریخ بوده.
و این «خود برتربینى» بیشتر، از ارزش هاى ظاهرى و مادى سرچشمه مى گیرد، مثلاً فلان کس خود را از دیگرى ثروتمندتر، زیباتر، یا از قبیله اى سرشناس تر مى شمرد، و احیاناً این پندار که از نظر علم و عبادت و معنویات از فلان جمعیت برتر است، او را وادار به سخریه مى کند، در حالى که معیار ارزش در پیشگاه خداوند تقوا است، و این بستگى به پاکى قلب و نیت و تواضع و اخلاق و ادب دارد.
هیچ کس نمى تواند بگوید: من در پیشگاه خدا از فلان کس برترم، و به همین دلیل، تحقیر دیگران، و خود را برتر شمردن، یکى از بدترین کارها، و زشت ترین عیوب اخلاقى است که بازتاب آن در تمام زندگى انسان ها ممکن است آشکار شود.
سپس در دومین مرحله مى فرماید: «و یکدیگر را مورد طعن و عیب جوئى قرار ندهید» (وَ لاتَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ).
«لاتَلْمِزُوا» از ماده «لمز» (بر وزن طنز)، به معنى عیب جوئى و طعنه زدن است، و بعضى فرق میان «همز» و «لمز» را چنین گفته اند: «لمز»، شمردن عیوب افراد است در حضور آنها، و «همز»، ذکر عیوب در غیاب آنها است، و نیز گفته اند که «لمز» عیب جوئى با چشم و اشاره است، در حالى که «همز» عیب جوئى با زبان است (شرح بیشتر پیرامون این موضوع به خواست خدا در تفسیر سوره «همزه» خواهد آمد).
جالب این که، قرآن در این آیه با تعبیر «أَنْفُسَکُمْ» به وحدت و یکپارچگى مؤمنان اشاره کرده، و اعلام مى دارد: همه مؤمنان به منزله نفس واحدى هستند، و اگر از دیگرى عیب جوئى کنید، در واقع از خودتان عیب جوئى کرده اید!.
و بالاخره در مرحله سوم مى افزاید: «و یکدیگر را با القاب زشت و ناپسند یاد نکنید» (وَلاتَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ).
بسیارى از افراد بى بند و بار در گذشته و حال، اصرار داشته و دارند که بر دیگران القاب زشتى بگذارند، و از این طریق آنها را تحقیر کنند، شخصیتشان را بکوبند، و یا احیاناً از آنان انتقام گیرند، و یا اگر کسى در سابق کار بدى داشته، سپس توبه کرده و کاملاً پاک شده، باز هم لقبى که بازگو کننده وضع سابق باشد، بر او بگذارند.
اسلام، صریحاً از این عمل زشت نهى مى کند، و هر اسم و لقبى را که کوچک ترین مفهوم نامطلوبى دارد، و مایه تحقیر مسلمانى است، ممنوع شمرده.
در حدیثى آمده است: «روزى «صفیه» دختر «حیى ابن اخطب» (همان زن یهودى که بعد از ماجراى «فتح خیبر» مسلمان شد و به همسرى پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در آمد) خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد در حالى که اشک مى ریخت، پیامبر(صلى الله علیه وآله)از ماجرا پرسید، گفت: «عایشه» مرا سرزنش مى کند و مى گوید: اى یهودى زاده! پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: چرا نگفتى پدرم «هارون» است، و عمویم «موسى»، و همسرم «محمّد»(صلى الله علیه وآله)؟ و در اینجا بود که این آیه نازل شد».(2)
به همین جهت، در پایان آیه مى افزاید: «بسیار بد است که بر کسى بعد از ایمان آوردن نام کفر بگذارند» (بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ).
بعضى در تفسیر این جمله، احتمال دیگرى داده اند، و آن این که: خداوند مؤمنان را نهى مى کند از این که بعد از ایمان به خاطر عیب جوئى مردم، نام فسق را بر خود پذیرند.
ولى تفسیر اول، با توجه به صدر آیه، و شأن نزولى که ذکر شد مناسب تر به نظر مى رسد.
و در پایان آیه، براى تأکید بیشتر مى فرماید: «و آنها که توبه نکنند و از این اعمال دست بر ندارند ظالم و ستمگرند» (وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ).
چه ظلمى از این بدتر، که انسان با سخنان نیش دار، و تحقیر و عیب جوئى، قلب مردم با ایمان را که مرکز عشق خدا است، بیازارد، و شخصیت و آبروى آنها را که سرمایه بزرگ زندگى آنان است، از بین ببرد.
* * *
گفتیم: در هر یک از دو آیه مورد بحث، سه حکم اسلامى در زمینه مسائل اخلاق اجتماعى مطرح شده، احکام سه گانه آیه اول به ترتیب: عدم سخریه، و ترک عیب جوئى، و تنابز به القاب بود، و احکام سه گانه آیه دوم به ترتیب: اجتناب از گمان بد، تجسس و غیبت است.
در این آیه نخست مى فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده اید! از بسیارى از گمان ها بپرهیزید، چرا که بعضى از گمان ها گناه است»! (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ).
منظور از «کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ» گمان هاى بد است که نسبت به گمان هاى خوب در میان مردم بیشتر است، لذا از آن تعبیر به «کثیر» شده، و گرنه «حسن ظن و گمان خیر» نه تنها ممنوع نیست، بلکه مستحسن است، چنان که قرآن مجید در آیه 12 سوره «نور» مى فرماید: لَولا اِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً: «چرا هنگامى که این (تهمت) را شنیدید، مردان و زنان با ایمان نسبت به خود (و کسى که همچون خود آنها بود) گمان خیر نبردند»؟!
قابل توجه این که: نهى از «کثیرى» از گمان ها شده، ولى در مقام تعلیل مى گوید، زیرا «بعضى» از گمان ها گناه است، این تفاوت تعبیر، ممکن است از این جهت باشد که گمان هاى بد، بعضى مطابق واقع است، و بعضى مخالف واقع، آنکه مخالف واقع است مسلماً گناه است، و لذا تعبیر به «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» شده است، بنابراین وجود همین گناه کافى است که از همه بپرهیزد.
در اینجا این سؤال مطرح مى شود که گمان بد و خوب، غالباً اختیارى نیست، یعنى بر اثر یک سلسله مقدمات که از اختیار انسان بیرون است در ذهن منعکس مى شود، بنابراین چگونه مى شود از آن نهى کرد؟!
پاسخ این سؤال با توجه به دو نکته روشن مى شود:
1 ـ منظور از این نهى، نهى از ترتیب آثار است، یعنى هر گاه گمان بدى نسبت به مسلمانى در ذهن شما پیدا شد، در عمل کوچک ترین اعتنائى به آن نکنید ، طرز رفتار خود را دگرگون نسازید، و مناسبات خود را با طرف تغییر ندهید، بنابراین، آنچه گناه است ترتیب اثر دادن به گمان بد مى باشد.
لذا در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: ثَلاثٌ فِى الْمُؤْمِنِ لایُسْتَحْسَنُ، وَ لَهُ مِنْهُنَّ مَخْرَجٌ، فَمَخْرَجُهُ مِنْ سُوءِ الظَنِّ اَنْ لایُحَقِّقَهُ: «سه چیز است که وجود آن در مؤمن پسندیده نیست، و راه فرار دارد، از جمله سوء ظن است که راه فرارش این است به آن جامه عمل نپوشاند».(3)
2 ـ انسان مى تواند با تفکر روى مسائل مختلفى، گمان بد را در بسیارى از موارد، از خود دور سازد، به این ترتیب که در راه هاى حمل بر صحت بیندیشد، و احتمالات صحیحى را که در مورد آن عمل وجود دارد، در ذهن خود مجسم سازد، و تدریجاً بر گمان بد غلبه کند.
بنابراین، گمان بد چیزى نیست که همیشه از اختیار آدمى بیرون باشد.
لذا در روایات دستور داده شده که: «اعمال برادرت را بر نیکوترین وجه ممکن، حمل کن، تا دلیلى بر خلاف آن قائم شود، و هرگز نسبت به سخنى که از برادر مسلمانت صادر شده، گمان بد مبر، مادام که مى توانى محمل نیکى براى آن بیابى»: (قالَ أَمِیْرَالْمُؤمِنِیْن(علیه السلام): ضَعْ أَمْرَ أَخِیکَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى یَأْتِیَکَ مَا یَغْلِبُکَ مِنْهُ وَ لَا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَة خَرَجَتْ مِنْ أَخِیکَ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مَحْمِلاً).(4)
به هر حال، این دستور اسلامى، یکى از جامع ترین و حساب شده ترین دستورها در زمینه روابط اجتماعى انسان ها است، که مسأله امنیت را به طور کامل در جامعه تضمین مى کند و شرح آن در بحث نکات خواهد آمد.
سپس، در دستور بعد، مسأله «نهى از تجسس» را مطرح کرده، مى فرماید: «و هرگز در کار دیگران تجسس نکنید» (وَ لاتَجَسَّسُوا).
«تجسس» و «تحسس» هر دو به معنى جستجوگرى است، ولى اولى معمولاً در امور نامطلوب مى آید، و دومى غالباً در امر خیر، چنان که «یعقوب» به فرزندانش دستور مى دهد: یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ: «پسرانم! بروید، و از یوسف و برادرش جستجو کنید».(5)
در حقیقت، گمان بد، عاملى است براى جستجوگرى، و جستجوگرى، عاملى است براى کشف اسرار و رازهاى نهانى مردم، و اسلام هرگز اجازه نمى دهد که رازهاى خصوصى آنها فاش شود.
و به تعبیر دیگر، اسلام مى خواهد مردم در زندگى خصوصى خود از هر نظر در امنیت باشند. بدیهى است اگر اجازه داده شود هر کس به جستجوگرى درباره دیگران بر خیزد، حیثیت و آبروى مردم بر باد مى رود، و جهنمى به وجود مى آید که همه افراد اجتماع در آن معذب خواهند بود.
البته این دستور، منافاتى با وجود دستگاه هاى اطلاعاتى در حکومت اسلامى براى مبارزه با توطئه ها نخواهد داشت، ولى این بدان معنى نیست که این دستگاه ها حق دارند در زندگى خصوصى مردم جستجوگرى کنند، چنان که به خواست خدا شرح داده خواهد شد.
و بالاخره در سومین و آخرین دستور، که در حقیقت معلول و نتیجه دو برنامه قبل است مى فرماید: «هیچ کدام از شما دیگرى را غیبت نکند» (وَ لایَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً).
و به این ترتیب گمان بد، سرچشمه تجسس، و تجسس، موجب افشاى عیوب و اسرار پنهانى، و آگاهى بر این امور، سبب غیبت مى شود، که اسلام از معلول و علت، همگى نهى کرده است.
و براى این که قبح و زشتى این عمل را کاملاً مجسم کند، آن را در ضمن یک مثال گویا ریخته، مى گوید: «آیا هیچ یک از شما دوست دارد گوشت برادر مرده خود را بخورد»؟! (أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً).
«به یقین همه شما از این امر کراهت دارید» (فَکَرِهْتُمُوهُ).
آرى، آبروى برادر مسلمان، همچون گوشت تن او است، و ریختن این آبرو به وسیله غیبت، و افشاى اسرار پنهانى، همچون خوردن گوشت بدن او است، و تعبیر به «مرده» به خاطر آن است که «غیبت»، در غیاب افراد صورت مى گیرد، که همچون مردگان قادر بر دفاع از خویشتن نیستند.
و این ناجوان مردانه ترین ستمى است که ممکن است انسان درباره برادر خود، روا دارد.
آرى، این تشبیه، بیانگر زشتى فوق العاده غیبت و گناه عظیم آن است.
در روایات اسلامى ـ چنان که خواهد آمد ـ نیز، اهمیت فوق العاده اى به مسأله «غیبت» داده شده است، و کمتر گناهى است که مجازات آن از نظر اسلام تا این حد سنگین باشد.
و از آنجا که ممکن است، افرادى آلوده به بعضى از این گناهان سه گانه باشند، و با شنیدن این آیات متنبه شوند، و در صدد جبران بر آیند، در پایان آیه راه را به روى آنها گشوده، مى فرماید: «تقواى الهى، پیشه کنید و از خدا بترسید، که خداوند توبه پذیر و مهربان است» (وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ تَوّابٌ رَحِیمٌ).
نخست باید روح تقوا و خدا ترسى زنده شود، و به دنبال آن توبه از گناه صورت گیرد، تا لطف و رحمت الهى شامل حال آنها شود.
* * *
نکته ها:
1 ـ امنیت کامل و همه جانبه اجتماعى
دستورهاى ششگانه اى که در دو آیه فوق مطرح شده، (نهى از سخریه، عیب جوئى، القاب زشت، گمان بد، تجسس، و غیبت) هرگاه به طور کامل در یک جامعه پیاده شود، آبرو و حیثیت افراد جامعه را از هر نظر بیمه مى کند، نه کسى مى تواند به عنوان خود برتربینى، دیگران را وسیله تفریح و سخریه قرار دهد، و نه مى تواند زبان به عیب جوئى این و آن بگشاید، و نه با القاب زشت، حرمت و شخصیت افراد را در هم بشکند.
نه حق دارد حتى گمان بد ببرد، نه در زندگى خصوصى افراد به جستجو پردازد، و نه عیب پنهانى آنها را براى دیگران فاش کند.
به تعبیر دیگر، انسان چهار سرمایه دارد که همه آنها باید در دژهاى این قانون قرار گیرد و محفوظ باشد: جان، و مال، و ناموس، و آبرو.
تعبیرات آیات فوق و روایات اسلامى، نشان مى دهد: آبرو و حیثیت افراد، همچون مال و جان آنها است، بلکه از بعضى جهات، مهم تر است!
اسلام مى خواهد در جامعه اسلامى، امنیت کامل حکم فرما باشد، نه تنها مردم در عمل و با دست به یکدیگر هجوم نکنند، بلکه از نظر زبان مردم، و از آن بالاتر از نظر اندیشه و فکر آنان نیز در امان باشند، و هر کس احساس کند دیگرى، حتى در منطقه افکار خود، تیرهاى تهمت را به سوى او نشانه گیرى نمى کند، و این امنیتى است در بالاترین سطح، که جز در یک جامعه مذهبى و مؤمن امکان پذیر نیست.
پیغمبر گرامى(صلى الله علیه وآله) در حدیثى مى فرماید: اِنَّ اللّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُسْلِمِ دَمَهُ وَ مالَهُوَ عِرْضَهُ، وَ اَنْ یُظَنَّ بِهِ ظَنَّ السُّوءِ: «خداوند خون و مال و آبروى مسلمان را بر دیگران حرام کرده، و همچنین گمان بد درباره او بردن».(6)
گمان بد، نه تنها به طرف مقابل و حیثیت او لطمه وارد مى کند، بلکه براى صاحب آن نیز بلائى است بزرگ; زیرا سبب مى شود که او را از همکارى با مردم و تعاون اجتماعى بر کنار کند، و دنیائى وحشتناک، آکنده از غربت و انزوا فراهم سازد، چنان که در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است: مَنْ لَمْ یُحْسِنْ ظَنَّهُ اسْتَوْحَشَ مِنْ کُلِّ اَحَد: «کسى که گمان خویش را نیک نگرداند (گمان بد داشته باشد) از همه کس مى ترسد و وحشت دارد»!.(7)
به تعبیر دیگر: چیزى که زندگى انسان را از حیوانات جدا مى کند، و به آن رونق و حرکت و تکامل مى بخشد، روح تعاون و همکارى دسته جمعى است، و این در صورتى امکان پذیر است که اعتماد و خوشبینى بر مردم حاکم باشد، در حالى که سوء ظن، پایه هاى این اعتماد را در هم مى کوبد، پیوندهاى تعاون را از بین مى برد و روح اجتماعى را تضعیف مى کند.
نه تنها سوء ظن، که مسأله تجسس و غیبت نیز چنین است.
افراد بدبین، از همه چیز مى ترسند، و از همه کس وحشت دارند، و نگرانى جانکاهى دائماً بر روح آنها مستولى است، نه مى توانند یار و مونسى غمخوار پیدا کنند، و نه شریک و همکارى براى فعالیت هاى اجتماعى، و نه یار و یاورى براى روز درماندگى.
توجه به این نکته نیز لازم است که منظور از «ظن» در اینجا، گمان هاى بى دلیل است، بنابراین در مواردى که گمان، متکى به دلیل، یعنى ظن معتبر باشد، از این حکم مستثنى است، مانند گمانى که از شهادت دو نفر عادل حاصل مى شود.
* * *
2 ـ تجسّس نکنید!
دیدیم، قرآن با صراحت تمام، «تجسس» را در آیه فوق منع نموده، و از آنجا که هیچ گونه قید و شرطى براى آن قائل نشده، نشان مى دهد که جستجوگرى در کار دیگران و تلاش براى افشاى اسرار آنها گناه است، ولى البته قرائنى که در داخل و خارج آیه است، نشان مى دهد که این حکم، مربوط به زندگى شخصى و خصوصى افراد است، و در زندگى اجتماعى تا آنجا که تأثیرى در سرنوشت جامعه نداشته باشد، نیز این حکم صادق است.
اما روشن است، آنجا که ارتباطى با سرنوشت دیگران و کیان جامعه پیدا مى کند، مسأله شکل دیگرى به خود مى گیرد، لذا شخص پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مأمورانى براى جمع آورى اطلاعات قرار داده بود، که از آنها به عنوان «عیون» تعبیر مى شود، تا آنچه را ارتباط با سرنوشت جامعه اسلامى در داخل و خارج داشت براى او گرد آورى کنند.
و نیز به همین دلیل، حکومت اسلامى مى تواند مأموران اطلاعاتى داشته باشد، یا سازمان گسترده اى براى گردآورى اطلاعات تأسیس کند، و آنجا که بیم توطئه بر ضد جامعه، و یا به خطر انداختن امنیت و حکومت اسلامى مى رود به تجسس بر خیزند، و حتى در داخل زندگى خصوصى افراد جستجوگرى کنند.
ولى، این امر، هرگز نباید بهانه اى براى شکستن حرمت این قانون اصیل اسلامى شود، و افرادى به بهانه «توطئه» و «اخلال به امنیت»، به خود اجازه دهند به زندگى خصوصى مردم یورش برند، نامه هاى آنها را باز کنند، تلفن ها را کنترل نمایند و وقت و بىوقت به خانه آنها هجوم آورند.
خلاصه این که: مرز میان «تجسس» و «به دست آوردن اطلاعات لازم براى حفظ امنیت جامعه»، بسیار دقیق و ظریف است، و مسئولین اداره امور اجتماع، باید دقیقاً مراقب این مرز باشند، تا حرمت اسرار انسان ها حفظ شود، و هم امنیت جامعه و حکومت اسلامى به خطر نیفتد.
* * *
3 ـ غیبت از بزرگ ترین گناهان است
گفتیم: سرمایه بزرگ انسان در زندگى، حیثیت و آبرو و شخصیت او است، و هر چیز آن را به خطر بیندازد، مانند آن است که جان او را به خطر انداخته باشد، بلکه گاه ترور شخصیت، از ترور شخص، مهم تر محسوب مى شود، و اینجا است که گاه گناه آن از قتل نفس، نیز سنگین تر است.
یکى از فلسفه هاى تحریم غیبت این است که: این سرمایه بزرگ بر باد نرود، و حرمت اشخاص در هم نشکند، و حیثیت آنها را لکه دار نسازد، و این مطلبى است که اسلام آن را با اهمیت بسیار تلقى مى کند.
نکته دیگر این که، «غیبت»، «بد بینى» مى آفریند، پیوندهاى اجتماعى را سست مى کند، سرمایه اعتماد را از بین مى برد، و پایه هاى تعاون و همکارى را متزلزل مى سازد.
مى دانیم اسلام براى وحدت و یکپارچگى جامعه اسلامى، و انسجام و استحکام آن، اهمیت فوق العاده اى قائل است، هر چیز این وحدت را تحکیم کند، مورد علاقه اسلام است، و هر چیز آن را تضعیف نماید، منفور است، و غیبت یکى از عوامل مهم تضعیف است.
از اینها گذشته، «غیبت» بذر کینه و عداوت را در دل ها مى پاشد، و گاه سرچشمه نزاع هاى خونین و قتل و کشتار مى گردد.
خلاصه این که: اگر در اسلام غیبت به عنوان یکى از بزرگ ترین گناهان کبیره شمرده شده، به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است.
در روایات اسلامى، تعبیراتى بسیار تکان دهنده در این زمینه دیده مى شود، که نمونه اى از آن را ذیلاً مى آوریم:
پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) فرمود: اِنَّ الدِّرْهَمَ یُصِیْبُهُ الرَّجُلُ مِنَ الرِّبا اَعْظَمُ عِنْدَ اللّهِ فِى الْخَطِیْئَةِ مِنْ سِتٍّ وَ ثَلاثِیْنَ زَنْیَة، یَزْنِیْهَا الرَّجُلُ! وَ اَرْبَى الرِّبا عِرْضُ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ!: «درهمى که انسان از ربا به دست مى آورد، گناهش نزد خدا از سى و شش زنا بزرگ تر است! و از هر ربا بالاتر، آبروى مسلمان است»!.(8)
این مقایسه، به خاطر آن است که «زنا» هر اندازه قبیح و زشت است، جنبه «حق اللّه» دارد، ولى «رباخوارى»، و از آن بدتر ریختن آبروى مردم از طریق غیبت، یا غیر آن، جنبه «حق الناس» دارد.
در حدیث دیگرى آمده است: روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) با صداى بلند خطبه خواند و فریاد زد: یا مَعْشَرَ مَنْ آمَنَ بِلِسانِهِ وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِقَلْبِهِ! لاتَغْتابُوا الْمُسْلِمِیْنَ، وَ لاتَتَّبِعُوا عَوراتِهِمْ، فَاِنَّهُ مَنْ تَتَّبَعَ عَوْرَةَ اَخِیْهِ تَتَّبَعَ اللّهُ عَوْرَتَهُ، وَ مَنْ تَتَّبَعَ اللّهُ عَوْرَتَهُ یَفْضَحَهُ فِى جَوْفِ بَیْتِهِ!؟: «اى گروهى که به زبان ایمان آورده اید و نه با قلب! غیبت مسلمانان نکنید، و از عیوب پنهانى آنها جستجو ننمائید، زیرا کسى که در امور پنهانى برادر دینى خود جستجو کند، خداوند اسرار او را فاش مى سازد، و در دل خانه اش رسوایش مى کند»!.(9)
و در حدیث دیگرى آمده است که خداوند به «موسى» وحى فرستاد: مَنْ ماتَ تائِباً مِنَ الْغِیْبَةِ فَهُوَ آخِرُ مَنْ یَدْخُلُ الْجَنَّةِ، وَ مَنْ ماتَ مُصِرّاً عَلَیْها فَهُوَ اَوَّلُ مَنْ یَدْخُلُ النّارَ!: «کسى که بمیرد در حالى که از غیبت توبه کرده باشد، آخرین کسى است که وارد بهشت مى شود، و کسى که بمیرد در حالى که اصرار بر آن داشته باشد، اولین کسى است که وارد دوزخ مى گردد»!.(10)
و نیز در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم : الْغِیبَةُ أَسْرَعُ فِی دِینِ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ مِنَ الْآکِلَةِ فِی جَوْفِهِ!: «تأثیر غیبت در دین مسلمان، از خوره در جسم او سریع تر است»!.(11)
این تشبیه، نشان مى دهد که غیبت، همانند خوره، که گوشت تن را مى خورد و متلاشى مى کند، به سرعت ایمان انسان را بر باد مى دهد، و با توجه به این که انگیزه هاى غیبت، امورى همچون حسد، تکبر، بخل، کینه توزى، انحصار طلبى و مانند این صفات زشت و نکوهیده است، روشن مى شود که چرا غیبت و از بین بردن آبرو و احترام مسلمانان از این طریق، این چنین ایمان انسان را بر باد مى دهد (دقت کنید).
روایات در این زمینه در منابع اسلامى بسیار زیاد است، که با ذکر حدیث دیگرى این بحث را پایان مى دهیم امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: مَنْ رَوَى عَلَى مُؤْمِن رِوَایَةً یُرِیدُ بِهَا شَیْنَهُ وَ هَدْمَ مُرُوَّتِهِ لِیَسْقُطَ مِنْ أَعْیُنِ النَّاسِ أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ وَلَایَتِهِ إِلَى وَلَایَةِ الشَّیْطَانِ فَلَا یَقْبَلُهُ الشَّیْطَانُ!: «کسى که به منظور عیب جوئى و آبروریزى مؤمنى سخنى نقل کند، تا او را از نظر مردم بیندازد، خداوند او را از ولایت خودش بیرون کرده، به سوى ولایت شیطان مى فرستد، و اما شیطان هم او را نمى پذیرد»!.(12)
تمام این تأکیدات، و عبارات تکان دهنده، به خاطر اهمیت فوق العاده اى است که اسلام براى حفظ آبرو، و حیثیت اجتماعى مؤمنان، قائل است، و نیز به خاطر تأثیر مخربى است که غیبت در وحدت جامعه، و اعتماد متقابل و پیوند دل ها دارد، و از آن بدتر این که، «غیبت» عاملى است براى دامن زدن به آتش کینه و عداوت و دشمنى و نفاق و اشاعه فحشاء در سطح اجتماع; چرا که وقتى عیوب پنهانى مردم از طریق غیبت آشکار شود، اهمیت و عظمت گناه از میان مى رود، و آلودگى به آن آسان مى شود.
* * *
4 ـ مفهوم غیبت
«غیبت» چنان که از اسمش پیدا است، این است که: در غیاب کسى سخنى گویند ، منتهى سخنى که عیبى از عیوب او را فاش سازد، خواه این عیب جسمانى باشد، یا اخلاقى، در اعمال او باشد یا در سخنش، و حتى در امورى که مربوط به او است، مانند لباس، خانه، همسر و فرزندان و مانند اینها.
بنابراین، اگر کسى صفات ظاهر و آشکار دیگرى را بیان کند، غیبت نخواهد بود. مگر این که: قصد مذمت و عیب جوئى داشته باشد که در این صورت حرام است، مثل این که: در مقام مذمت بگوید: آن مرد نابینا، یا کوتاه قد، یا سیاه رنگ یا کوسه!
به این ترتیب، ذکر عیوب پنهانى، به هر قصد و نیتى که باشد، غیبت و حرام است، و ذکر عیوب آشکار، اگر به قصد مذمت باشد، آن نیز حرام است، خواه آن را در مفهوم غیبت وارد بدانیم یا نه.
اینها همه در صورتى است که این صفات واقعاً در طرف باشد، اما اگر صفتى اصلاً وجود نداشته باشد، داخل در عنوان «تهمت» خواهد بود، که گناه آن به مراتب شدیدتر و سنگین تر است.
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: الْغِیبَةُ أَنْ تَقُولَ فِی أَخِیکَ مَا سَتَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ أَمَّا الْأَمْرُ الظَّاهِرُ فِیهِ مِثْلُ الْحِدَّةِ وَ الْعَجَلَةِ فَلَا وَ الْبُهْتَانُ أَنْ تَقُولَ فِیهِ مَا لَیْسَ فِیهِ: «غیبت آن است که درباره برادر مسلمانت چیزى را بگوئى که خداوند پنهان داشته، و اما چیزى که ظاهر است، مانند تندخوئى و عجله، داخل در غیبت نیست، اما بهتان این است که چیزى را بگوئى که در او وجود ندارد».(13)
و از اینجا روشن مى شود عذرهاى عوامانه اى که بعضى براى غیبت مى آورند، مسموع نیست، مثلاً گاهى غیبت کننده مى گوید: این غیبت نیست، بلکه صفت او است! در حالى که اگر صفتش نباشد، تهمت است، نه غیبت.
یا این که مى گوید: این سخنى است که در حضور او نیز مى گویم، در حالى که قدرت بر گفتن آن پیش روى طرف، نه تنها از گناه غیبت نمى کاهد، بلکه به خاطر ایذاء، گناه سنگین تر دیگرى را به بار مى آورد.
* * *
5 ـ علاج غیبت و توبه آن
«غیبت» مانند بسیارى از صفات ذمیمه، تدریجاً به صورت یک بیمارى روانى در مى آید، به گونه اى که غیبت کننده از کار خود لذت مى برد، و از این که پیوسته آبروى این و آن را بریزد، احساس رضا و خشنودى مى کند، و این یکى از مراحل بسیار خطرناک اخلاقى است.
اینجا است که غیبت کننده، باید قبل از هر چیز به درمان انگیزه هاى درونى غیبت، که در اعماق روح او است و به این گناه دامن مى زند بپردازد، انگیزه هائى همچون «بخل»، «حسد»، «کینه توزى»، «عداوت» و «خود برتربینى».
باید از طریق خودسازى، و تفکر در عواقب سوء این صفات زشت و نتائج شومى که به بار مى آورد، و همچنین از طریق ریاضت نفس، این آلودگى ها را از جان و دل بشوید، تا بتواند زبان را از آلودگى به «غیبت» باز دارد.
سپس، در مقام توبه بر آید، و از آنجا که غیبت جنبه «حق الناس» دارد، اگر دسترسى به صاحب غیبت دارد، و مشکل تازه اى ایجاد نمى کند، از او عذر خواهى کند، هر چند به صورت سر بسته باشد، مثلاً بگوید: من گاهى بر اثر نادانى و بى خبرى از شما غیبت کرده ام، مرا ببخش، و شرح بیشترى ندهد، مبادا عامل فساد تازه اى شود.
و اگر دسترسى به طرف ندارد، یا او را نمى شناسد، یا از دنیا رفته است، براى او استغفار کند، و عمل نیک انجام دهد، شاید به برکت آن خداوند متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى سازد.
* * *
6 ـ موارد استثناء
آخرین سخن درباره غیبت این که، قانون غیبت مانند هر قانون دیگر استثناهائى دارد، از جمله این که گاه در مقام «مشورت» مثلاً براى انتخاب همسر، یا شریک در کسب و کار و مانند آن، کسى سؤالى از انسان مى کند، امانت در مشورت که یک قانون مسلم اسلامى است، ایجاب مى کند اگر عیوبى از طرف سراغ دارد بگوید، مبادا مسلمانى در دام بیفتد، و چنین غیبتى که با چنین نیتى انجام مى گیرد حرام نیست.
همچنین، در موارد دیگرى که اهداف مهمى مانند هدف مشورت در کار باشد، یا براى احقاق حق و تظلم صورت گیرد.
البته، کسى که آشکارا گناه مى کند، و به اصطلاح «متجاهر به فسق» است، از موضوع غیبت خارج است، و اگر گناه او را پشت سر او بازگو کنند ایرادى ندارد، ولى، باید توجه داشت این حکم مخصوص گناهى است که نسبت به آن متجاهر است.
این نکته نیز قابل توجه است که، نه تنها غیبت کردن حرام است، گوش دادن به غیبت، و در مجلس غیبت حضور یافتن، آن نیز جزء محرمات است، بلکه طبق پاره اى از روایات، بر مسلمانان واجب است که رد غیبت کنند، یعنى در برابر غیبت به دفاع برخیزند، و از برادر مسلمانى که حیثیتش به خطر افتاده دفاع کنند، و چه زیبا است جامعه اى که این اصول اخلاقى در آن دقیقاً اجرا شود!!
1 ـ تفسیر «مجمع البیان»، جلد 9، صفحه 135 ـ «قرطبى» نیز در تفسیر خود این شأن نزول را با تفاوتى نقل کرده است.
2 ـ «مجمع البیان»، جلد 9، صفحه 136.
3 ـ «محجة البیضاء»، جلد 5، صفحه 269.
4 ـ «اصول کافى»، جلد 2، باب «التهمة و سوء الظن»، حدیث 3 ـ شبیه همین معنى در «نهج البلاغه» با تفاوت مختصرى آمده است (کلمات قصار، کلمه 360).
5 ـ یوسف، آیه 87.
6 ـ «المحجة البیضاء»، جلد 5، صفحه 268.
7 ـ «غرر الحکم»، صفحه 697، حدیث 5333.
8 ـ «المحجة البیضاء»، جلد 5، صفحه 253.
9 ـ «المحجة البیضاء»، جلد 5، صفحه 252.
10 ـ «المحجة البیضاء»، جلد 5، صفحه 252.
11 ـ «اصول کافى»، جلد 2، باب الغیبة، حدیث 1 («آکله» بر وزن قابله، یک نوع بیمارى است که گوشت تن را مى خورد).
12 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 8، باب 157، حدیث 2، صفحه 608.
13 ـ «اصول کافى»، جلد 2، باب الغیبة و البهت، حدیث 7.