الحجرات

وَلَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّىٰ تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ 5 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَىٰ مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ 6 وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ ۚ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِّنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ 7 فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَنِعْمَةً ۚ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ 8 وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ۖ فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّهِ ۚ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا ۖ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ 9 إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ 10 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِّن قَوْمٍ عَسَىٰ أَن يَكُونُوا خَيْرًا مِّنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِّن نِّسَاءٍ عَسَىٰ أَن يَكُنَّ خَيْرًا مِّنْهُنَّ ۖ وَلَا تَلْمِزُوا أَنفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ ۖ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ ۚ وَمَن لَّمْ يَتُبْ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ 11

1یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاتُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ

2یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاتَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لاتَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَأَنْتُمْ لاتَشْعُرُونَ

3إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ

4إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لایَعْقِلُونَ

5وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 ـ اى کسانى که ایمان آورده اید! چیزى را بر خدا و رسولش مقدم نشمرید (و پیشى مگیرید)، و تقواى الهى پیشه کنید که خداوند شنوا و داناست!

2 ـ اى کسانى که ایمان آورده اید! صداى خود را فراتر از صداى پیامبر نکنید، و در برابر او بلند سخن مگوئید (و داد و فریاد نزنید) آن گونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى کنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى که نمى دانید!

3 ـ آنها که صداى خود را نزد رسول خدا کوتاه مى کنند همان کسانى هستند که خداوند دل هایشان را براى تقوا خالص نموده، و براى آنان آمرزش و پاداش عظیمى است.

4 ـ (ولى) کسانى که تو را از پشت حجره ها بلند صدا مى زنند، بیشترشان نمى فهمند!

5 ـ اگر آنها صبر مى کردند تا خود به سراغشان آئى، براى آنان بهتر بود; و خداوند آمرزنده و رحیم است!

 

شأن نزول:

مفسران، براى آیه نخست، شأن نزول هائى ذکر کرده اند، و براى آیات بعد شأن نزول هاى دیگرى.

از جمله شأن نزول هائى که براى آیه نخست ذکر کرده اند، این است: پیامبر(صلى الله علیه وآله) به هنگام حرکت به سوى «خیبر» مى خواست کسى را به جاى خود در «مدینه» نصب کند، اما «عمر» شخص دیگرى را پیشنهاد کرد، آیه فوق نازل شد و دستور داد بر خدا و پیامبر، پیشى مگیرید.(3)

بعضى دیگر گفته اند: جمعى از مسلمانان گاه گاه مى گفتند: اگر چنین مطلبى درباره ما نازل مى شد، بهتر بود، آیه فوق نازل گشت، گفت: بر خدا و پیامبرش پیشى مگیرید.(4)

بعضى دیگر گفته اند: آیه، اشاره به اعمال بعضى از مسلمانهاست، که پاره اى از مراسم عبادات خود را پیش از موقع، انجام دادند، آیه فوق نازل شد، و آنها را از این گونه کارها نهى کرد.(5)

و اما در مورد آیه دوم، گفته اند: گروهى از طایفه «بنى تمیم» و اشراف آنها، وارد «مدینه» شدند، هنگامى که داخل مسجد پیامبر(صلى الله علیه وآله) گشتند، صدا را بلند کرده، از پشت حجره هائى که منزلگاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود فریاد زدند: یا مُحَمَّدُ اُخْرُجْ اِلَیْنا!: «اى محمّد! بیرون بیا»! این سر و صداها و تعبیرات نامؤدبانه، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را ناراحت ساخت، هنگامى که بیرون آمد، گفتند: آمده ایم با تو مفاخره کنیم! اجازه ده، تا «شاعر» و «خطیب ما» افتخارات قبیله «بنى تمیم» را بازگو کند، پیامبر(صلى الله علیه وآله)اجازه داد.

نخست، خطیب آنها برخاست و از فضائل خیالى طائفه «بنى تمیم» مطالب بسیارى گفت.

پیامبر(صلى الله علیه وآله) به «ثابت بن قیس»(6) فرمود پاسخ آنها را بده، او برخاست خطبه بلیغى در جواب آنها ایراد کرد، به طورى که خطبه آنها را از اثر انداخت!

سپس «شاعر» آنها برخاست و اشعارى در مدح این قبیله گفت، که «حسان بن ثابت» شاعر معروف مسلمان، پاسخ کافى به او داد.

در این هنگام، یکى از اشراف آن قبیله بنام «اقرع» گفت: این مرد خطیبش از خطیب ما تواناتر، و شاعرش از شاعر ما لایق تر است، و آهنگ صداى آنها نیز از ما برتر مى باشد.

در این موقع، پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى جلبِ قلب آنها، دستور داد: هدایاى خوبى به آنها دادند، آنها تحت تأثیر مجموع این مسائل واقع شدند، و به نبوت پیامبر(صلى الله علیه وآله)اعتراف کردند.

آیات مورد بحث، ناظر به سر و صداى آنها در پشت خانه پیامبر(صلى الله علیه وآله) است.

شأن نزول دیگرى ذکر کرده اند که، هم مربوط به آیه اول، و هم آیات بعد است، و آن این که: در سال نهم هجرت که «عام الوفود» بود (سالى که هیئت هاى گوناگونى از قبائل، براى عرض اسلام یا عهد و قرارداد، خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمدند) هنگامى که نمایندگان قبیله «بنى تمیم» خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسیدند، «ابوبکر» به پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیشنهاد کرد: «قعقاع» (یکى از اشراف قبیله) امیر آنها گردد، و «عمر» پیشنهاد کرد، «اقرع بن حابس» (فرد دیگرى از آن قبیله) امیر شود، در اینجا «ابوبکر» به «عمر» گفت: مى خواستى با من مخالفت کنى؟ «عمر» گفت: من هرگز قصد مخالفت نداشتم، در این موقع سر و صداى هر دو در محضر پیامبر(صلى الله علیه وآله)بلند شد، آیات فوق نازل گشت، یعنى نه در کارها بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیشى گیرید، و نه در کنار خانه پیامبر(صلى الله علیه وآله) سر و صدا راه بیندازید.(7)

* * *

 
تفسیر:

آداب حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله)

چنان که در محتواى سوره اشاره کردیم، در این سوره یک رشته از مباحث مهم اخلاقى، و دستورات انضباطى نازل شده، که آن را شایسته نام «سوره اخلاق» مى کند، و در آیات مورد بحث که در آغاز سوره قرار گرفته، به دو قسمت از این دستورات اشاره شده است:

نخست، تقدم نیافتن بر خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله)، و دیگرى در محضر پیامبر(صلى الله علیه وآله) سر و صدا و قال و غوغا راه نینداختن.

مى فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده اید، چیزى را در برابر خدا و رسولش مقدم نشمرید، و تقواى الهى پیشه کنید، که خداوند شنوا و داناست» (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاتُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ).

منظور از مقدم نداشتن چیزى در برابر خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیشى نگرفتن بر آنها در کارها، و ترک عجله و شتاب در مقابل دستور خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) است.

گرچه بعضى از مفسران خواسته اند، مفهوم آیه را محدود کنند، و آن را منحصر به انجام عبادات قبل از وقت، یا سخن گفتن قبل از سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امثال آن بدانند، ولى، روشن است: آیه مفهوم وسیع و گسترده اى دارد، و هر گونه پیشى گرفتن را در هر برنامه اى شامل مى شود.(8)

مسئولیت انضباط «رهروان»، در برابر «رهبران»، آن هم یک رهبر بزرگ الهى، ایجاب مى کند که در هیچ کار، و هیچ سخن و برنامه، بر آنها پیشى نگیرند، و شتاب و عجله نکنند.

البته، این بدان معنا نیست که اگر پیشنهاد یا مشورتى دارند، در اختیار رهبر الهى نگذارند، بلکه منظور، جلو افتادن و تصمیم گرفتن و انجام دادن پیش از تصویب آنها است، حتى نباید درباره مسائل، بیش از اندازه لازم سؤال و گفتگو کرد، باید گذاشت، رهبر خودش به موقع مسائل را مطرح کند، آن هم رهبر معصوم که از چیزى غفلت نمى کند، و نیز اگر کسى سؤالى از او مى کند، نباید دیگران پیش قدم شده، پاسخ سؤال را عجولانه بگویند، در حقیقت همه این معانى در مفهوم آیه جمع است.

* * *

آیه بعد، اشاره به دستور دوم کرده، مى گوید: «اى کسانى که ایمان آورده اید! صداى خود را فراتر از صداى پیامبر نکنید، در برابر او بلند سخن نگوئید، و داد و فریاد نزنید، آن گونه که بعضى از شما در برابر بعضى مى کنند، مبادا اعمال شما حبط و نابود گردد، در حالى که نمى دانید» (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاتَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لاتَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لاتَشْعُرُونَ).

جمله اول، «لاتَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ...» اشاره به این است، که صدا را بلندتر از صداى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نکنید، که این خود یک نوع بى ادبى در محضر مبارک او است، پیامبر(صلى الله علیه وآله) که جاى خود دارد، این کار در برابر پدر و مادر و استاد و معلم نیز خلاف احترام و ادب است.

اما جمله «لاتَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ...»، ممکن است تأکیدى بر همان معنى جمله اول باشد، یا اشاره به مطلب تازه اى، و آن ترک خطاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) با جمله «یا مُحَمَّدُ»، و تبدیل آن به «یا رَسُولَ اللّهِ».

اما جمعى از مفسران، در تفاوت بین این دو جمله چنین گفته اند: جمله اول، ناظر به زمانى است که مردم با پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم سخن مى شوند، که نباید صداى خود را از صداى او برتر کنند، و جمله دوم، مربوط به موقعى است که پیامبر(صلى الله علیه وآله)خاموش است و در محضرش سخن مى گویند، در این حالت نیز نباید صدا را زیاد بلند کنند.

جمع میان این معنى، و معنى سابق نیز مانعى ندارد و با شأن نزول آیه نیز سازگار است. و به هر حال ظاهر آیه بیشتر این است که دو مطلب متفاوت را بیان

مى کند.

بدیهى است، اگر این گونه اعمال به قصد توهین به مقام شامخ نبوت باشد، موجب کفر است و بدون آن ایذاء و گناه.

در صورت اول، علت حبط و نابودى اعمال روشن است; زیرا کفر علت حبط (از میان رفتن ثواب عمل نیک) مى شود.

و در صورت دوم نیز، مانعى ندارد که چنین عمل زشتى، باعث نابودى ثواب بسیارى از اعمال گردد، و ما سابقاً در بحث «حبط» گفته ایم که: نابود شدن ثواب بعضى از اعمال، به خاطر بعضى از گناهان خاص، بى مانع است، همان گونه که نابود شدن اثر بعضى از گناهان به وسیله اعمال صالح نیز، قطعى است، و دلائل فراوانى در آیات قرآن، یا روایات اسلامى بر این معنى وجود دارد، هر چند این معنى، به صورت یک قانون کلى در همه «حسنات» و «سیئات» ثابت نشده است، اما، در مورد بعضى از «حسنات» و «سیئات» مهم، دلائلى نقلى وجود دارد، و دلیلى هم از عقل بر خلاف آن نیست.(9)

در روایتى آمده است: هنگامى که آیه فوق نازل شد، «ثابت بن قیس» (خطیب پیامبر(صلى الله علیه وآله)) که صداى رسائى داشت گفت: من بودم که صدایم را از صداى پیامبر(صلى الله علیه وآله) فراتر مى کردم، و در برابر او بلند سخن مى گفتم، اعمال من نابود شد، و من اهل دوزخم!

این مطلب به گوش پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسید، فرمود: «چنین نیست، او اهل بهشت است» (زیرا او این کار را به هنگام ایراد خطابه براى مؤمنان، یا در برابر مخالفان که اداء یک وظیفه اسلامى بود انجام مى داد).(10)

همان گونه که «عباس بن عبدالمطلب» نیز در جنگ «حنین» به فرمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)، با صداى بلند، فراریان را دعوت به بازگشت نمود.

* * *

آیه بعد، براى تأکید بیشتر روى این موضوع، پاداش کسانى را که به این دستور الهى عمل مى کنند، و انضباط و ادب را در برابر پیامبر(صلى الله علیه وآله) رعایت مى نمایند، چنین بیان مى کند: «آنها که صداى خود را نزد رسول خدا کوتاه مى کنند، کسانى هستند که خداوند، قلوبشان را براى تقوا خالص و گسترده ساخته، و براى آنها آمرزش و پاداش عظیمى است» (إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ َظِیمٌ).(11).

«یَغُضُّونَ» از ماده «غَضّ» (بر وزن حظّ)، به معنى کم کردن و کوتاه نمودن نگاه، یا صدا است، و نقطه مقابل آن، خیره نگاه کردن، و صدا را بلند نمودن است.

«اِمْتَحَنَ» از ماده «اِمْتِحان»، در اصل به معنى ذوب کردن طلا و نقره و گرفتن ناخالصى آن است، و گاه به معنى «گستردن چرم» نیز آمده، ولى بعداً در معنى آزمایش به کار رفته است، مانند آیه مورد بحث، آزمایشى که نتیجه آن خلوص قلب و گستردگى آن براى پذیرش تقوا است.

قابل توجه این که: در آیه قبل، تعبیر به «نبىّ» شده، و در اینجا تعبیر به «رسول اللّه»، و هر دو، گویا اشاره به این نکته است که: پیامبر(صلى الله علیه وآله) از خود چیزى ندارد، او فرستاده خدا و پیام آور او است، اسائه ادب در برابر او، اسائه ادب نسبت به خدا است، و رعایت ادب نسبت به او، رعایت نسبت به خداوند است.

ضمناً تعبیر «مغفرة» به صورت نکره، براى تعظیم و اهمیت است، یعنى خداوند آمرزش کامل و بزرگ نصیبشان مى کند، و بعد از پاک شدن از گناه، اجر عظیم به آنها عنایت مى فرماید; زیرا نخست شستشوى از گناه مطرح است، سپس بهره مندى از پاداش عظیم الهى.

* * *

آیه بعد، براى تأکید بیشتر، اشاره به نادانى و بى خردى کسانى مى کند که این دستور الهى را پشت سر مى افکنند، و چنین مى فرماید: «کسانى که تو را از پشت حجره ها بلند صدا مى زنند، اکثرشان عقل و خرد ندارند»! (إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لایَعْقِلُونَ).

این چه عقلى است که انسان در برابر بزرگ ترین سفیر الهى، رعایت ادب نکند؟ و با صداى بلند و نامؤدّبانه، همچون اعراب «بنى تمیم» پشت خانه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیاید، و فریاد زند: یا مُحَمَّدُ! یا مُحَمَّدُ! اُخْرُجْ اِلَیْنا، و آن کانون مهر و عطوفت پروردگار را بدین وسیله ایذاء و آزار نماید.

اصولاً هر قدر سطح عقل و خرد انسان بالاتر مى رود، بر ادب او افزوده مى شود; زیرا «ارزش ها» و «ضد ارزش ها» را بهتر درک مى کند، و به همین دلیل، بى ادبى همیشه نشانه بى خردى است، یا به تعبیر دیگر، بى ادبى کار حیوان، و ادب کار انسان است!

تعبیر به «أَکْثَرُهُمْ لایَعْقِلُونَ» (غالب آنها نمى فهمند)، یا به خاطر این است که، اکثر در لغت عرب، گاه به معنى «همه» مى آید، که براى رعایت احتیاط و ادب این تعبیر را به کار مى برند، که حتى اگر یک نفر مستثنى بوده باشد حق او ضایع نشود، گوئى خداوند با این تعبیر، مى فرماید: من که پروردگار شما هستم و به همه چیز احاطه علمى دارم، به هنگام سخن گفتن، رعایت آداب مى کنم ، پس شما چرا رعایت نمى کنید؟

و یا این که به راستى در میان آنها افراد عاقلى بوده اند، که روى عدم توجه و یا عادت همیشگى صدا را بلند مى کردند، قرآن از این طریق به آنها هشدار مى دهد که، عقل و فکر خود را به کار گیرند، و ادب را فراموش نکنند.

«حجرات» جمع «حجره»، در اینجا اشاره به اطاق هاى متعددى است که در کنار مسجد پیامبر(صلى الله علیه وآله)، براى همسران او تهیه شده بود، و در اصل، از ماده «حَجْر» (بر وزن اجر) به معنى منع است; زیرا «حُجْره» مانع ورود دیگران در حریم زندگى انسان است، و تعبیر به «وَراء» در اینجا، به معنى بیرون است، از هر طرف که باشد; زیرا درِ حجره هاى پیامبر به مسجد گشوده مى شد، و افراد نادان و عجول، گاه در برابر در حجره، مى آمدند و فریاد یا محمّد! مى زدند، قرآن آنها را از این کار نهى مى کند.

* * *

در آخرین آیه مورد بحث، براى تکمیل این معنى، مى افزاید: «اگر آنها صبر مى کردند تا خود بیرون آئى، و به سراغشان روى، براى آنها بهتر بود» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ).

درست است که عجله و شتاب، گاه سبب مى شود که انسان زودتر به مقصود خود برسد، ولى شکیبائى و صبر در چنین مقامى، مایه رحمت، آمرزش و اجر عظیم است، و مسلماً این بر آن، برترى دارد.

و از آنجا که افرادى نا آگاهانه، قبلاً مرتکب چنین کارى شده بودند، و با نزول این دستور الهى طبعاً به وحشت مى افتادند، قرآن، به آنها نیز نوید مى دهد که اگر توبه کنند، مشمول رحمت خداوند مى شوند، لذا در پایان آیه مى فرماید: «و خداوند غفور و رحیم است» (وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ).

* * *

نکته ها:

1 ـ ادب برترین سرمایه است!

در اسلام اهمیت زیادى به مسأله رعایت آداب، و بر خورد توأم با احترام و ادب با همه کس، و هر گروه، وارد شده است که به عنوان نمونه در اینجا به چند حدیث اشاره مى شود:

1 ـ على(علیه السلام) مى فرماید: الْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ: «رعایت ادب، همچون لباس فاخر و زینتى و نو است».(12)

و در جاى دیگر مى فرماید: اَلاَدَبُ یُغْنِی عَنِ الْحَسَبِ: «ادب، انسان را از افتخارات پدران و نیاکان، بى نیاز مى کند».(13)

در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیْهِ لَمْ یَکُنْ فِیْهِ کَثِیْرٌ مُسْتَمْتَعٌ!

قِیْلَ وَ ما هُنَّ یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ؟

قالَ: اَلدِّیْنُ وَ الْعَقْلُ وَ الْحَیاءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ حُسْنُ الاَدَبِ: «پنج چیز است که در هر کس نباشد، صفات و امتیازات قابل ملاحظه اى نخواهد داشت.

عرض کردند: اى فرزند رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آنها چیست؟

فرمود: دین، عقل، حیا، حسن خلق و حسن ادب».(14)

و نیز در حدیثى از همان امام(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: لایَطْمَعَنَّ ذُو الْکِبْرِ فِى الثَّناءِ الْحَسَنِ، وَ لاَ الْخَبُّ فِى کَثْرَةِ الصَّدِیْقِ، وَ لاَ السَّىِّءُ الاَدَبِ فِى الشَّرَفِ: «افراد متکبر هرگز نباید انتظار ذکر خیر از سوى مردم داشته باشند، و نه افراد نیرنگ باز انتظار دوستان زیاد، و نه افراد بى ادب انتظار شرف و آبرو».(15)

به همین دلیل، هنگامى که در زندگى پیشوایان بزرگ اسلام دقت مى کنیم، مى بینیم دقیق ترین نکات مربوط به ادب را، ـ حتى با افراد کوچک ـ رعایت مى کردند.

اصولاً دین، مجموعه اى است از آداب: ادب در برابر خدا، ادب در مقابل پیامبر(صلى الله علیه وآله) و پیشوایان معصوم(علیهم السلام)، ادب در مقابل استاد و معلم، و پدر و مادر، و عالم و دانشمند.

حتى دقت در آیات قرآن مجید، نشان مى دهد، خداوند با آن عظمت مقام هنگامى که با بندگان خود سخن مى گوید، آداب را کاملاً رعایت مى کند!

جائى که چنین است، تکلیف مردم در مقابل خدا و پیغمبرش روشن است.

در حدیثى مى خوانیم: «هنگامى که آیات آغاز سوره «مؤمنون» نازل شد، و یک سلسله آداب اسلامى را به آنها دستور داد، از جمله مسأله خشوع در نماز، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) که قبلاً به هنگام نماز، گاه به آسمان نظر مى افکند، دیگر سر بر نمى داشت، و دائماً به زمین نگاه مى فرمود».(16)

در مورد پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) نیز این موضوع تا آن حد مهم است، که قرآن صریحاً در آیات فوق مى گوید: صدا را بلندتر از صداى پیامبر(صلى الله علیه وآله) کردن، و در مقابل او جار و جنجال راه انداختن، موجب حبط اعمال، و از بین رفتن ثواب است.

روشن است، تنها رعایت این نکته در برابر پیامبر(صلى الله علیه وآله) کافى نیست، بلکه امور دیگرى که از نظر سوء ادب، همانند صداى بلند و جار و جنجال است نیز، در محضرش ممنوع است، و به اصطلاح فقهى، در اینجا باید «الغاء خصوصیت» و «تنقیح مناط» کرد، و اشباه و نظائر آن را به آن ملحق نمود.

در آیه 63 سوره «نور» نیز مى خوانیم: لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً، که جمعى از مفسران، آن را چنین تفسیر کرده اند: «هنگامى که پیامبر را صدا مى زنید، با ادب و احترامى که شایسته او است صدا کنید، نه همچون صدا زدن یکدیگر».

جالب این که قرآن در آیات فوق، رعایت ادب را در برابر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نشانه پاکى قلب و آمادگى آن براى پذیرش تقوا، و سبب آمرزش و اجر عظیم مى شمرد، در حالى که بى ادبان را همچون چهار پایان بى عقل، معرفى مى کند!

حتى بعضى از مفسران، آیات مورد بحث را توسعه داده، گفته اند: مراحل پائین تر، مانند علماء، دانشمندان و رهبران فکرى و اخلاقى را نیز شامل مى شود، مسلمانان موظفند در برابر آنها نیز آداب را رعایت کنند.

البته، در برابر امامان معصوم(علیهم السلام) این مسأله روشن تر است، حتى در روایاتى که از طرق اهل بیت(علیهم السلام) به ما رسیده مى خوانیم: «هنگامى که یکى از یاران، با حالت جنابت خدمتشان رسید، امام(علیه السلام) بدون مقدمه فرمود: أَ ما تَعْلَمُ اَنَّهُ لایَنْبَغِی لِلْجُنُبِ اَنْ یَدْخُلَ بُیُوتَ الاَنْبِیاءِ؟! «آیا تو نمى دانى که سزاوار نیست «جنب» وارد خانه پیامبران شود»؟!.(17)

و در روایت دیگرى، تعبیر به «اِنَّ بُیُوتَ الاَنْبِیاءِ وَ اَوْلادِ الاَنْبِیاءِ لایَدْخُلُهَا الْجُنُبُ» شده است، که هم خانه پیامبران را شامل مى شود، و هم خانه فرزندان آنها را.

کوتاه سخن این که، رعایت ادب در برابر کبیر و صغیر، بخش مهمى از دستورات اسلامى را شامل مى شود، که اگر بخواهیم همه را مورد بحث قرار دهیم، از شکل تفسیر آیات، بیرون مى رویم، در اینجا این بحث را با حدیثى از امام سجاد على بن الحسین(علیه السلام) در «رساله حقوق»، در مورد «رعایت ادب در برابر استاد» پایان مى دهیم، فرمود:

«حق کسى که تو را تعلیم مى دهد و تربیت مى کند، این است که: او را بزرگ دارى، مجلسش را محترم بشمرى، به سخنانش کاملاً گوش فرا دهى، و رو به روى او بنشینى، صدایت را از صداى او برتر نکنى، و هر گاه کسى از او سؤالى کند، تو مبادرت به جواب ننمائى، در محضرش با کسى سخن نگوئى، و نزد او از هیچ کس غیبت نکنى، اگر پشت سر از او بد گویند، دفاع کنى، عیوبش را مستور دارى، و فضائلش را آشکار سازى، با دشمنانش همنشین نشوى، و دوستانش را دشمن ندارى، هنگامى که چنین کنى، فرشتگان الهى گواهى مى دهند که تو به سراغ او رفته اى، و براى خدا از او علم آموخته اى، نه براى خلق خدا».(18)

* * *

 

2 ـ بلند کردن صدا، در کنار قبر پیامبر(صلى الله علیه وآله)

جمعى از علماء و مفسران گفته اند: آیات مورد بحث، همان گونه که از بلند کردن صدا نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) در زمان حیاتش، منع مى کند، بعد از وفاتش را نیز شامل مى شود.(19)

اگر منظور آنها، شمول عبارت آیه است، ظاهر آیه مخصوص زمان حیات رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) است; زیرا مى گوید: «صداى خود را برتر از صداى او نکنید» و این در حالى است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) حیات جسمانى داشته باشد و سخن بگوید.

ولى اگر منظور، مناط و فلسفه حکم است، که در این گونه موارد روشن است، و اهل عرف الغاى خصوصیت مى کنند، تعمیم مذکور، بعید به نظر نمى رسد; زیرا مسلم است هدف در اینجا، رعایت ادب و احترام نسبت به ساحت قدس پیامبر(صلى الله علیه وآله) است، بنابراین هر گاه بلند کردن صدا در کنار قبر پیامبر(صلى الله علیه وآله)، نوعى هتک و بى احترامى باشد، بدون شک جائز نیست ، مگر این که به صورت اذان نماز، یا تلاوت قرآن، یا ایراد خطابه و امثال آن بوده باشد، که در این گونه موارد، نه در حیات پیامبر(صلى الله علیه وآله) ممنوع است و نه در ممات او.

در حدیثى در «اصول کافى» از امام باقر(علیه السلام) درباره ماجراى وفات امام حسن مجتبى(علیه السلام)، و ممانعتى که از سوى «عایشه» در زمینه دفن آن حضرت در جوار پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عمل آمد، و سر و صداهائى که بلند شد، مى خوانیم: امام حسین(علیه السلام)به آیه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاتَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ...» استدلال فرمود، و از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) این جمله را نقل کرد: إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَمْوَاتاً مَا حَرَّمَ مِنْهُمْ أَحْیَاءً: «خداوند آنچه را از مؤمنان در حال حیات تحریم کرده، در حال مماتشان نیز تحریم کرده است».(20)

این حدیث گواه دیگرى بر عمومیت مفهوم آیه است.

* * *

3 ـ انضباط اسلامى در همه چیز و همه جا

مسأله مدیریت و فرماندهى، بدون رعایت انضباط، هرگز به سامان نمى رسد، و اگر بخواهند کسانى که تحت پوشش مدیریت و رهبرى قرار دارند، به طور خودسرانه عمل کنند، شیرازه کارها به هم مى ریزد، هر قدر هم رهبر و فرمانده لایق و شایسته باشند.

بسیارى از شکست ها و ناکامى ها که دامنگیر جمعیت ها و گروه ها و لشکرها شده، از همین رهگذر بوده است، و مسلمانان نیز طعم تلخ تخلف از این دستور را بارها در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) یا بعد از او چشیده اند، که روشن ترین آنها داستان شکست «اُحُد» به خاطر بى انضباطى گروه اندکى از جنگجویان بود.

قرآن مجید این مسأله فوق العاده مهم را در عبارات کوتاه آیات فوق، به صورت جامع و جالب مطرح ساخته، مى گوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاتُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ».

وسعت مفهوم آیه چنان که گفتیم، به قدرى زیاد است که هر گونه «تقدم» و «تأخر» و گفتار و رفتار خودسرانه و خارج از دستور رهبرى را شامل مى شود.

با این حال، در تاریخ زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) موارد زیادى دیده مى شود، که افرادى بر فرمان او پیشى گرفتند، یا عقب افتادند و از اطاعت آن سرپیچى نمودند، و مورد ملامت و سرزنش شدید قرار گرفتند، از جمله این که:

1 ـ هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى فتح «مکّه» حرکت فرمود (سال هشتم هجرت) «ماه مبارک رمضان» بود، جمعیت زیادى با حضرت بودند، گروهى سواره و گروهى پیاده، وقتى به منزلگاه «کراع الغمیم» رسید، دستور داد ظرف آبى آوردند و روزه خود را افطار کرد، همراهان نیز افطار کردند، ولى عجب این که، جمعى از آنها بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیشى گرفتند، و حاضر به افطار نشدند، و بر روزه خود باقى ماندند، پیامبر، آنها را «عصاة» یعنى «جمعیت گنهکاران» نامید.(21)

2 ـ نمونه اى دیگر در داستان «حجة الوداع»، در سال دهم هجرت اتفاق افتاد، که پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور داد، منادى ندا کند: هر کس حیوان قربانى با خود نیاورده، باید نخست «عمره» به جا آورد و از احرام بیرون آید، سپس مراسم حج را انجام دهد، و اما آنها که قربانى همراه خود آورده اند (و حج آنها حج «اِفْراد» است) باید بر احرام خود باقى بمانند، سپس افزود: اگر من شتر قربانى نیاورده بودم، «عمره» را تکمیل مى کردم، و از احرام بیرون مى آمدم.

ولى گروهى از انجام این دستور، سر باز زدند، و گفتند: چگونه ممکن است پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر احرام خود باقى بماند، و ما از احرام بیرون آئیم؟ آیا زشت نیست که ما به سوى مراسم حج بعد از انجام عمره برویم، در حالى که قطره هاى آب غسل (جنابت) از ما فرو مى ریزد.

پیامبر(صلى الله علیه وآله) از این تخلف و بى انضباطى، سخت ناراحت شد و آنها را شدیداً سرزنش کرد.(22)

3 ـ داستان «تخلف از لشکر اسامه» در آستانه وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله) معروف است، که حضرت به مسلمانان دستور داد: به فرماندهى «اسامة بن زید» براى جنگ با رومیان آماده شوند، و به مهاجران و انصار فرمود: با این لشکر حرکت کنند.

شاید مى خواست به هنگام رحلتش، مسائلى که در امر خلافت واقع شد، تحقق نیابد، و حتى تخلف کنندگان از لشکر «اسامه» را لعن فرمود، اما با این حال، گروهى از حرکت سر باز زدند، به بهانه این که در این شرائط خاص پیامبر(صلى الله علیه وآله) را تنها نمى گذاریم.(23)

4 ـ داستان «قلم و دوات» در ساعات آخر عمر پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز، معروف و تکان دهنده است، و بهتر این است که: عین عبارت «صحیح مسلم» را در اینجا بیاوریم:

لَمّا حَضَرَ رَسُولُ اللّهِ وَ فِى الْبَیْتِ رِجالٌ فِیْهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ فَقالَ النَّبِی(صلى الله علیه وآله) هَلُمَّ أَکْتُبُ لَکُمْ کِتاباً لاتَضِلُّونَ بَعْدَهُ، فَقالَ عُمَرُ: اِنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ! وَ عِنْدَکُمُ الْقُرْآنُ، حَسْبُنا کِتابُ اللّهِ! فَاخْتَلَفَ اَهْلُ الْبَیْتِ، فَاخْتَصَمُوا، فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ: قَرِّبُوا یَکْتُبْ لَکُمْ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) کِتاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ، وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ: ما قالَ عُمَرُ، فَلَمّْا اَکْثَرُوا اللَّغْوَ وَ الاِخْتِلافَ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله)، قالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله): قُومُوا!: «هنگامى که وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله) نزدیک شد، گروهى در خانه نزد او بودند، از جمله «عمر بن خطاب»، پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: بیائید (و کاغذى بیاورید) تا براى شما مطلبى بنویسم که هرگز بعد از آن گمراه نشوید، «عمر» گفت: بیمارى بر پیامبر غلبه کرده! (و العیاذ باللّه سخنان ناموزون مى گوید!) قرآن نزد شما است، و همین کتاب الهى ما را کافى است!!

در این هنگام، در میان حاضران در خانه، اختلاف افتاد، بعضى گفتند: بیاورید تا پیامبر نامه خود را بنویسد، تا هرگز گمراه نشوید، در حالى که بعضى دیگر، سخن «عمر» را تکرار مى کردند! هنگامى که سخنان ناموزون و اختلاف بالا گرفت، پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: برخیزید و از من دور شوید!».(24)

قابل توجه این که، عین این حدیث را با مختصر تفاوتى «بخارى» نیز در «صحیح» خود آورده است.(25)

این ماجرا از حوادث مهم تاریخ اسلام است، که نیاز به تحلیل فراوان دارد، و اینجا جاى شرح آن نیست، ولى به هر حال یکى از روشن ترین موارد تخلف از دستور پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مخالفت با آیه مورد بحث «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاتُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ» محسوب مى شود.

مسأله مهم اینجا است که، رعایت این انضباط الهى و اسلامى، نیاز به روح تسلیم کامل و پذیرش رهبرى در تمام شئون زندگى، و ایمان محکم به مقام شامخ رهبر دارد.

* * *


1 و 2 ـ «مجمع البیان»، جلد 9، ذیل آیات مورد بحث.

3 و 4 ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 9، صفحه 6121.

5 ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 9، صفحه 6121.

6 ـ «ثابت بن قیس» خطیب «انصار» و خطیب پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود، همان گونه که «حسان» شاعر حضرت بود («اسد الغابه»، جلد 1، صفحه 229).

7 ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 9، صفحه 6121، و تفسیر «فى ظلال القرآن»، جلد 7، صفحه 524، و «سیره ابن هشام»، جلد 4، صفحه 206 به بعد (با تفاوت هایى) این داستان را نقل کرده اند (این حدیث در «صحیح بخارى» نیز آمده است، «صحیح بخارى»، جزء 6، صفحه 172، در تفسیر سوره «حجرات»).

8 ـ «لاتُقَدِّمُوا» به صورت فعل متعدى است، و مفعول آن محذوف است، و در تقدیر چنین مى باشد: لاتُقَدِّمُوا أَمْراً بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ، بعضى نیز احتمال داده اند که این فعل در این جا به معنى فعل لازم باشد، و مفهوم آن لاتَتَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ... است، گر چه این دو تفسیر از نظر اصول ادبى متفاوت است، ولى از نظر معنا و نتیجه تفاوتى ندارد، و به هر حال منظور این است که، در هیچ چیز بر خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله)پیشى نگیرند.

9 ـ شرح بیشتر پیرامون مسأله «حبط» را در جلد دوم، صفحه 70 (ذیل آیه 217، سوره «بقره») مطالعه فرمائید.

10 ـ «مجمع البیان»، جلد 9، صفحه 130 ـ این حدیث با مختصر تفاوتى درکلمات بسیارى از مفسران و محدثان از جمله در «نور الثقلین»، «صحیح بخارى»، تفسیر «فى ظلال» و «مراغى» آمده است.

11 ـ «لام» در «لِلْتَّقْوى» در حقیقت «لام عاقبت» است نه «لام علت»، یعنى قلوب آنها را خالص و آماده براى پذیرش تقوا مى نماید; چرا که اگر قلب خالص نشود و از آلودگى ها پاک نگردد تقواى حقیقى در آن جایگزین نمى شود.

12 ـ «نهج البلاغه»، حکمت 5.

13 ـ «بحار الانوار»، جلد 75، صفحه 68.

14 و15 ـ «بحار الانوار»، جلد 75، صفحه 67.

16 ـ تفسیر «مجمع البیان»، تفسیر «فخر رازى»، ذیل آیه 2 سوره «مؤمنون».

17 ـ «بحار الانوار»، جلد 27، صفحه 255.

18ـ «محجة البیضاء»، جلد 3، صفحه 450، (باب آداب الصحبة و المعاشرة).

19 ـ «روح المعانى»، جلد 26، صفحه 125.

20 ـ «اصول کافى»، جلد 1، صفحه 302، مطابق نقل «نور الثقلین»، جلد 5، صفحه 80.

21 ـ این حدیث را بسیارى از مورخان و محدثان نیز نقل کرده اند، از جمله در جلد 7 «وسائل الشیعه»، صفحه 125 (ابواب من یصح منه الصوم) (با کمى تلخیص).

22 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 386 (با کمى تلخیص).

23 ـ این ماجرا را در بسیارى از کتب تاریخ اسلامى نوشته اند و از حوادث مهم تاریخ اسلام است (براى اطلاع بیشتر به کتاب «المراجعات»، مراجعه 90 رجوع شود).

24 ـ «صحیح مسلم»، جلد سوم، «کتاب الوصیة»، حدیث 22، صفحه 1259.

25 ـ «صحیح بخارى»، جلد ششم، (باب مرض النبى و وفاته)، صفحه 11.