المجادلة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا وَتَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ 1 الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِنكُم مِّن نِّسَائِهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ ۖ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِي وَلَدْنَهُمْ ۚ وَإِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنكَرًا مِّنَ الْقَوْلِ وَزُورًا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ 2 وَالَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِن نِّسَائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن يَتَمَاسَّا ۚ ذَٰلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ 3 فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ مِن قَبْلِ أَن يَتَمَاسَّا ۖ فَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِينًا ۚ ذَٰلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ۚ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ ۗ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ 4 إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ كُبِتُوا كَمَا كُبِتَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ۚ وَقَدْ أَنزَلْنَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ ۚ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ 5 يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا ۚ أَحْصَاهُ اللَّهُ وَنَسُوهُ ۚ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ 6
1قَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما إِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ
2الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاَّ اللاّئِی وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ
3وَ الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَة مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسّا ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ
4فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسّا فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً ذلِکَ لِتُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ
ترجمه:
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
1 ـ خداوند سخن زنى را که درباره شوهرش به تو مراجعه کرده بود و به خداوند شکایت مى کرد شنید (و تقاضاى او را اجابت کرد); خداوند گفتگوى شما را با هم مى شنید; و خداوند شنوا و بیناست.
2 ـ کسانى که از شما نسبت به همسرانشان «ظهار» مى کنند (و مى گویند: تو نسبت به من به منزله مادرم هستى)، آنها هرگز مادرانشان نیستند; مادرانشان تنها کسانى اند که آنها را به دنیا آورده اند. آنها سخنى زشت و باطل مى گویند; و خداوند بخشنده و آمرزنده است!
3 ـ کسانى که همسران خود را «ظهار» مى کنند، سپس از گفته خود باز مى گردند، باید پیش از آمیزش جنسى با هم، برده اى را آزاد کنند; این دستورى است که به آن اندرز داده مى شوید; و خداوند به آنچه انجام مى دهید آگاه است!
4 ـ و کسى که توانائى (آزاد کردن برده اى) نداشته باشد، دو ماه پیاپى قبل از آمیزش روزه بگیرد; و کسى که این را هم نتواند، شصت مسکین را اطعام کند; این براى آن است که به خدا و رسولش ایمان بیاورید; اینها مرزهاى الهى است; و کسانى که با آن مخالفت کنند، عذاب دردناکى دارند!
شأن نزول:
غالب مفسران، براى آیات نخستین این سوره، شأن نزولى نقل کرده اند که مضمون همه، اجمالاً یکى است، هر چند در جزئیات با هم متفاوت مى باشند، اما این تفاوت، تأثیرى در آنچه ما در بحث تفسیرى به آن نیاز داریم ندارد.
ماجرا چنین بود: زنى از انصار به نام «خوله» (نامهاى دیگرى نیز در روایات دیگر براى او ذکر شده است) از طایفه «خزرج» که همسرش به نام «اوس بن صامت» بود، در یک ماجرا مورد خشم شوهرش قرار گرفت، او که مرد تندخو و سریع التأثرى بود، تصمیم بر جدائى از او گرفت، گفت: «أَنْتِ عَلَیَّ کَظَهْرِ أُمِّی» (تو نسبت به من، همچون مادر من هستى!) و این، نوعى از طلاق در زمان جاهلیت بود، اما طلاقى که نه قابل رجوع بود و نه زن آزاد مى شد، که بتواند همسرى براى خود برگزیند، بدترین حالتى که براى یک زن شوهردار، ممکن بود رخ دهد.
چیزى نگذشت، مرد پشیمان شد، به همسرش گفت: فکر مى کنم: براى همیشه بر من حرام شدى! زن گفت: چنین مگو! خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) برو، و حکم این مسأله را از او بپرس، مرد گفت: من خجالت مى کشم، زن گفت: پس بگذار من بروم، گفت: مانعى ندارد.
زن، خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمد، و ماجرا را چنین نقل کرد: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) همسرم «اوس بن صامت» زمانى مرا به زوجیت خود برگزید، که جوان بودم، صاحب جمال، مال و ثروت و فامیل، اموال من را مصرف کرد، جوانیم از بین رفت، و فامیلم پراکنده شدند، و سنم زیاد شد، حالا «ظهار» کرده و پشیمان شده، آیا راهى هست که ما به زندگى سابق بازگردیم؟!
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: تو بر او حرام شده اى! عرض کرد: یا رسول الله(صلى الله علیه وآله) او صیغه طلاق جارى نکرده، او پدر فرزندان من است، و از همه در نظر من محبوبتر.
فرمود: تو بر او حرام شده اى! و من دستور دیگرى در این زمینه ندارم.
زن پى در پى اصرار و الحاح مى کرد، سرانجام رو به درگاه خدا آورد و عرض کرد: أَشْکُو إِلَى اللّهِ فاقَتِى وَ حاجَتِى، وَ شِدَّةَ حالِى، اللّهُمَّ فَأَنْزِلْ عَلى لِسانِ نَبِیِّکَ: «خداوندا! بیچارگى و نیاز و شدت حالم را به تو شکایت مى کنم، خداوندا! فرمانى بر پیامبرت نازل کن، و این مشکل را بگشا».
و در روایتى آمده است: زن عرضه داشت: أَللّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ حالِى فَارْحَمْنِى فَإِنَّ لِى صَبِیَّةً صِغاراً، إِنْ ضَمَمْتُهُمْ إِلَیْهِ ضاعُوا، وَ إِنْ ضَمَمْتُهُمْ إِلىَّ جاعُوا: «خداوندا! تو حال مرا مى دانى، بر من رحم کن، کودکان خردسالى دارم، اگر در اختیار شوهرم بگذارم ضایع مى شوند، و اگر خودم آنها را برگیرم گرسنه خواهند ماند»!
در اینجا حال وحى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دست داد، و آیاتِ آغاز این سوره بر او نازل شد که راه حل مشکل «ظهار» را به روشنى نشان مى دهد.
فرمود: همسرت را صدا کن، آیات مزبور را بر او تلاوت کرد، فرمود: آیا مى توانى یک برده را به عنوان «کفاره ظهار» آزاد کنى؟ عرض کرد: اگر چنین کنم، چیزى براى من باقى نمى ماند.
فرمود: مى توانى، دو ماه پى در پى روزه بگیرى؟ عرض کرد: من اگر نوبت غذایم سه بار تأخیر شود، چشمم از کار مى افتد و مى ترسم نابینا شوم.
فرمود: آیا مى توانى، شصت مسکین را اطعام کنى، عرض کرد: نه، مگر این که شما به من کمک کنید.
فرمود: من به تو کمک مى کنم و پانزده صاع (15 من که خوراک شصت مسکین مى باشد، هر یک نفر یک مد یعنى یک چهارم من) به او کمک فرمود، او کفاره را داد، و به زندگى سابق باز گشتند.(1)
چنان که گفتیم، این شأن نزول را بسیارى از مفسران از جمله «قرطبى»، «روح البیان»، «روح المعانى»، «المیزان»، و «فخر رازى»، «فى ظلال القرآن»، «ابوالفتوح رازى»، «کنز العرفان» و بسیارى از کتب تاریخ و حدیث با تفاوتهائى نقل کرده اند.
* * *
تفسیر:
«ظهار» یک عمل زشت جاهلى
با توجه به آنچه در شأن نزول گفته شد، و نیز با توجه به محتواى آیات، تفسیر آیات نخستین سوره، روشن است، مى فرماید: «خداوند قول زنى را که درباره همسرش به تو مراجعه کرده بود، و بحث و مجادله مى کرد، شنید، و تقاضاى او را اجابت فرمود» (قَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها).
«تُجادِلُ» از «مجادله» از ماده «جدل» گرفته شده که در اصل به معنى تابیدن طناب است، و از آنجا که به هنگام گفتگوهاى طرفینى و اصرارآمیز، هر یک از دو طرف مى خواهد دیگرى را قانع کند، مجادله بر آن اطلاق شده است.
و مى افزاید: «آن زن، علاوه بر این که با تو مجادله داشت به درگاه خداوند نیز شکایت کرد، و از پیشگاهش تقاضاى حل مشکل نمود» (وَ تَشْتَکِی إِلَى اللّهِ).
«این در حالى بود که، خداوند گفتگوى شما و اصرار آن زن را در حل مشکلش مى شنید» (وَ اللّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما).
«تَحاوُر» از ماده «حور» (بر وزن غور) به معنى مراجعه در سخن یا در اندیشه است و «محاوره» به گفتگوهاى طرفینى اطلاق مى شود.
«و خداوند شنوا و بیناست» (إِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ).
آرى، خداوند، آگاه از همه «مسموعات» و «مبصرات» است، بى آنکه نیازى به اعضاى بینائى و شنوائى داشته باشد، او همه جا حاضر و ناظر است و همه چیز را مى بیند و هر سخنى را مى شنود.
* * *
آنگاه به سراغ بیان «حکم ظهار» مى رود، به عنوان مقدمه ریشه این عقیده خرافى را با جمله هاى کوتاه و قاطع در هم مى کوبد، مى فرماید: «کسانى از شما که نسبت به همسرانشان ظهار مى کنند (و به همسرشان مى گویند: «أَنْتِ عَلَیَّ کَظَهْرِ أُمِّی» تو نسبت به من به منزله مادرم هستى) آنها هرگز مادرشان نیستند، مادرانشان تنها کسانى هستند که آنها را به دنیا آورده اند»! (الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاَّ اللاّئِی وَلَدْنَهُمْ).
مادر و فرزند بودن چیزى نیست که با سخن درست شود، یک واقعیت عینى خارجى است، که هرگز از طریق بازى با الفاظ، حاصل نمى شود، بنابراین، اگر انسان صد بار هم به همسرش بگوید: تو همچون مادر منى! حکم مادر پیدا نمى کند، و این یک سخن خرافى و گزافه گوئى است.
و به دنبال آن مى افزاید: «آنها سخنى منکر و زشت مى گویند، و گفتارى باطل و بى اساس» (وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً).(2)
درست است که گوینده این سخن، به اصطلاح قصد «اخبار» ندارد بلکه مقصود او «انشاء» است، یعنى مى خواهد این جمله را به منزله صیغه طلاق قرار دهد، ولى به هر حال، محتواى این جمله محتوائى است بى اساس، درست شبیه خرافه «پسرخواندگى» در زمان جاهلیت، که بچه هائى را پسر خود مى خواندند، و احکام پسر را درباره او اجرا مى کردند، که قرآن آن را نیز محکوم کرده، و سخنى باطل و بى اساس شمرده است، و مى گوید: ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ: «این سخنى است که تنها با دهان مى گوئید» و هیچ واقعیتى در آن نیست.(3)
مطابق این آیه، «ظهار» عملى است حرام و منکر، ولى از آنجا که تکالیف الهى، اعمال گذشته را شامل نمى شود، و از لحظه نزول حاکمیت دارد، در پایان آیه مى فرماید: «خداوند بخشنده و آمرزنده است» (وَ إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ).
بنابراین، اگر مسلمانى قبل از نزول این آیات، مرتکب این عمل شده نباید نگران باشد، خداوند او را مى بخشد.
بعضى از فقهاء و مفسران، معتقدند: الآن هم ظهار گناهى است بخشوده، همانند گناهان صغیره، که خداوند وعده عفو ـ در صورت ترک کبائر ـ نسبت به آن داده است(4) ولى دلیلى بر این معنى وجود ندارد، و جمله بالا نمى تواند گواه آن باشد.
اما به هر حال، مسأله کفّاره به قوت خود باقى است.
در حقیقت این تعبیر، شبیه همان است که در آیه 5 سوره «احزاب» آمده که بعد از نهى از مسأله پسرخواندگى، مى افزاید: وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فِیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِیماً: «گناهى بر شما نیست در خطائى که در این مورد از شما سر مى زند، ولى آنچه را از روى عمد بگوئید، خداوند مؤاخذه مى کند، و خداوند غفور و رحیم است» یعنى در مورد خطاها و گذشته ها.
در این که میان «عفوّ» و «غفور» چه تفاوتى است؟ بعضى گفته اند: «عفوّ»اشاره به بخشش خداوند است، و «غفور» اشاره به پوشش گناه است، زیرا ممکن است کسى گناهى را ببخشد، اما هرگز آن را مکتوم ندارد، ولى خداوند هم مى بخشد و هم مستور مى سازد.
بعضى نیز «غفران» را به معنى پوشاندن شخص از عذاب، معنى کرده اند که مفهوم آن با «عفو» متفاوت است هر چند در نتیجه یکى است.
* * *
اما از آنجا که این سخن زشت و زننده، چیزى نبود که از نظر اسلام نادیده گرفته شود، لذا کفاره نسبتاً سنگینى براى آن قرار داده، تا از تکرار آن جلوگیرى کند ، مى فرماید: «کسانى که نسبت به همسران خود ظهار مى کنند، سپس از گفته خود باز مى گردند، باید پیش از آمیزش جنسى آنها با هم، برده اى را آزاد کنند» (وَ الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَة مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسّا).
در تفسیر جمله: ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا: «سپس بازگشت به گفته خود مى کنند» مفسران احتمالات زیادى داده اند و «فاضل مقداد» در «کنز العرفان» شش تفسیر براى آن ذکر کرده است، ولى ظاهر آن (مخصوصاً با توجه به جمله مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسّا) این است که از گفته خود نادم و پشیمان مى شوند و قصد بازگشت به زندگى خانوادگى و آمیزش جنسى دارند، در روایات ائمه اهل بیت(علیهم السلام) نیز به این معنى اشاره شده است.(5)
تفسیرهاى دیگرى براى این جمله گفته شده است که چندان مناسب با معنى آیه و ذیل آن نیست، مانند این که: مراد از «عود» تکرار «ظهار» است، یا این که منظور از «عود» بازگشت به سنت جاهلیت در این گونه امور است، و یا این که «عود» به معنى تدارک و جبران این عمل مى باشد، و مانند اینها.(6)
«رَقَبة» در اصل به معنى «گردن» است ولى، در اینجا کنایه از «انسان» مى باشد و این به خاطر آن است که گردن از حساسترین اعضاى بدن محسوب مى شود، همان گونه که گاهى واژه «رأس» (سر) را به کار مى برند و منظور «انسان» است، مثلا به جاى پنج نفر پنج «سر» گفته مى شود.
و مى افزاید: «این دستورى است که به آن اندرز داده مى شوید» (ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ).
گمان نکنید: چنین کفاره اى در مقابل «ظهار»، کفاره سنگین و نامتعادلى است ، زیرا این سبب اندرز و بیدارى و تربیت نفوس شما است، تا بتوانید خود را در برابر این گونه کارهاى زشت و حرام کنترل کنید.
اصولاً، تمام کفارات، جنبه بازدارنده و تربیتى دارد، و اى بسا، کفاره هائى که جنبه مالى دارد، تأثیرش از غالب تعزیرات که جنبه بدنى دارد، بیشتر است.
و از آنجا که ممکن است، بعضى با بهانه هائى شانه از زیر بار کفاره خالى کنند و بدون این که کفاره دهند، با همسر خود بعد از «ظهار» آمیزش جنسى داشته باشند، در پایان آیه مى افزاید: «خداوند به آنچه انجام مى دهید آگاه است» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ).
هم از «ظهار» آگاه است و هم از «ترک کفاره» و هم از «نیّات» شما!
* * *
و نیز از آنجا که آزاد کردن یک برده براى همه مردم امکان پذیر نیست، همان گونه که در شأن نزول آیه دیدیم، «اوس بن صامت» که این آیات، نخستین بار درباره او نازل گردید، خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) عرضه داشت من قادر بر پرداختن چنین کفاره سنگینى نیستم، و اگر چنین کنم تمام هستى خود را باید از دست بدهم، و نیز ممکن است انسان از نظر مالى قادر به آزاد کردن برده باشد اما برده اى براى این کار پیدا نشود، همان گونه که در عصر ما چنین است، لذا جهانى و جاودانگى بودن اسلام ایجاب مى کند، که در مرحله بعد، جانشینى براى آزادى بردگان ذکر شود، به همین دلیل، در آیه بعد مى فرماید: «و هر کس توانائى بر آزادى برده نداشته باشد، دو ماه پى در پى قبل از آمیزش جنسى، روزه بگیرد» (فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسّا).
این کفاره نیز اثر عمیق بازدارنده اى دارد، به علاوه از آنجا که روزه در تصفیه روح و تهذیب نفوس اثر عمیق دارد، مى تواند جلو تکرار این گونه اعمال را در آینده بگیرد.
البته، ظاهر آیه این است که هر شصت روز پى در پى انجام شود، و بسیارى
از فقهاى اهل سنت نیز، بر طبق آن فتوا داده اند، ولى در روایات ائمه اهل بیت(علیهم السلام)آمده است: اگر کمى از ماه دوم را (حتى یک روز) به دنبال ماه اول روزه بگیرد، مصداق شهرین متتابعین و دو ماه پى در پى خواهد بود و این تصریح حاکم بر ظهور آیه است.(7)
این، نشان مى دهد که منظور از «تتابع» در آیه فوق و آیه 92 سوره «نساء» (کفاره قتل خطاء) پى در پى بودن فى الجمله است، و البته چنین تفسیرى تنها از امام معصوم(علیه السلام) که وارث علوم پیامبر(صلى الله علیه وآله) است، مسموع مى باشد، و این نوع روزه گرفتن، تسهیلى است براى مکلفان (شرح بیشتر پیرامون این موضوع را در کتب فقهى در «کتاب الصوم»، و «ابواب ظهار»، و «کفاره قتل خطاء»، باید مطالعه کرد).(8)
ضمناً، منظور از جمله «فَمَنْ لَمْ یَجِدْ» (کسى که نیابد) این نیست که مطلقاً چیزى در بساط نداشته باشد، بلکه منظور این است: زائد بر نیازها و ضرورتهاى زندگى چیزى ندارد که بتواند با آن برده اى را بخرد و آزاد کند.
و از آنجا که بسیارى از مردم نیز، قادر به انجام کفاره دوم یعنى دو ماه روزه متوالى نیستند، جانشین دیگرى براى آن ذکر کرده، مى فرماید: «و هر گاه کسى نتواند دو ماه متوالى روزه بگیرد شصت مسکین را اطعام کند» (فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً).
ظاهر از «اطعام» این است که: به اندازه اى غذا دهد که در یک وعده سیر شود، اما در روایات اسلامى یک «مُدّ» طعام (یک چهارم من، یا حدود 750 گرم) تعیین شده است، هر چند بعضى از فقهاء آن را معادل «دو مُدّ» (یک کیلو و نیم) تعیین کرده اند.(9)
سپس، در دنباله آیه، بار دیگر به هدف اصلى این گونه کفارات، اشاره کرده مى افزاید: «این براى آن است که به خدا و رسولش ایمان بیاورید» (ذلِکَ لِتُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ).
آرى، جبران گناهان به وسیله کفارات، پایه هاى ایمان را محکم مى کند، و انسان را نسبت به مقررات الهى علماً و عملاً پایبند مى سازد!
و در پایان آیه براى این که، همه مسلمانان این مسأله را یک امر جدى تلقى کنند مى گوید: «این احکام، حدود و مرزهاى الهى است، و کسانى که با آن به مخالفت برخیزند و کافر شوند، عذاب دردناکى دارند» (وَ تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ).
باید توجه داشت: واژه «کفر» معانى مختلفى دارد که یکى از آنها «کفر عملى» یعنى معصیت و گناه است، و در آیه مورد بحث، همین معنى اراده شده، همان گونه که در آیه 97 سوره «آل عمران» در مورد کسانى که فریضه حج را بجا نمى آورند، مى فرماید: وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعالَمِینَ: «بر مردم لازم است آنها که استطاعت دارند براى خدا آهنگ خانه او کنند، و هر کس کفر ورزد (و حج را ترک کند) به خود ستم کرده، چرا که خداوند از همه جهانیان بى نیاز است».
«حَدّ» به معنى چیزى است که میان دو شىء مانع گردد، و لذا به مرزهاى کشورها «حدود» گفته مى شود، و قوانین الهى را از این رو «حدود الهى» مى گویند که عبور از آن مجاز نیست، شرح بیشترى در این زمینه در جلد اول ذیل آیه 187 سوره «بقره» داشته ایم.
* * *
قسمتى از احکام ظهار
1 ـ «ظهار» که در دو آیه از قرآن مجید (آیه مورد بحث و آیه 4 سوره احزاب) به آن اشاره شده، از کارهاى زشت عصر جاهلیت بود، که مرد، هنگامى که از همسرش ناراحت مى شد، براى این که او را در مضیقه و فشار قرار دهد مى گفت: «أَنْتِ عَلَىَّ کَظَهْرِ أُمِّى» (تو نسبت به من همچون مادرم هستى)(10) و به دنبال آن معتقد بودند: آن زن براى همیشه بر همسرش حرام مى شود، و حتى نمى تواند همسر دیگرى انتخاب کند! و همچنان بلاتکلیف مى ماند، اسلام این موضوع را ـ چنان که دیدیم ـ محکوم مى کند، و دستور کفاره را درباره آن صادر نموده است.
بنابراین، هرگاه کسى نسبت به همسرش «ظهار» کند، همسرش مى تواند با مراجعه به حاکم شرع او را موظف سازد که یا رسماً از طریق طلاق از او جدا شود و یا به زندگى زناشوئى بازگردد، اما پیش از بازگشت، باید کفاره اى را که در آیات فوق خواندیم بدهد، یعنى در صورت توانائى یک برده را آزاد کند، و اگر نتوانست دو ماه پى در پى روزه بگیرد، و اگر آن هم مقدور نبود، شصت مسکین را اطعام کند، یعنى این کفاره جنبه تخییرى ندارد بلکه جنبه ترتیبى دارد.
2 ـ «ظهار» از گناهان کبیره است، و لحن آیات فوق، شاهد گویاى این مطلب مى باشد، و این که بعضى آن را از صغائر شمرده و مورد عفو مى دانند نظر درستى نیست.
3 ـ هرگاه کسى قادر به اداى کفاره در هیچ مرحله نباشد، آیا مى تواند تنها به «توبه و استغفار» قناعت کند، و به زندگى زناشوئى بازگردد؟ در میان فقهاء اختلاف نظر است، جمعى به اتکاء حدیثى که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده(11)معتقدند: در کفارات دیگر، «توبه و استغفار» به هنگام عدم قدرت کافى است، ولى در «کفاره ظهار» کفایت نمى کند، و باید از طریق طلاق میان آن دو، جدائى افکند.
در حالى که جمعى دیگر معتقدند: در اینجا نیز «استغفار و توبه»، جانشین کفاره مى شود، و دلیل آنها روایت دیگرى است که از امام صادق(علیه السلام) در این زمینه نقل شده است.(12)
بعضى نیز معتقدند: در صورت امکان هیجده روز روزه بگیرد کافى است.(13)
جمع میان روایات نیز، بعید نیست به این ترتیب که در صورت عدم توانائى به هر شکل و صورت، مى تواند استغفار کرده به زندگى زناشوئى بازگردد، (زیرا این گونه جمع، با توجه به معتبر بودن سند هر دو حدیث، حدیثى که اجازه رجوع مى دهد و حدیثى که امر به جدائى مى کند، جمعى است شناخته شده و در فقه نظائر فراوانى دارد) هر چند مستحب است در چنین صورتى از همسرش جدا گردد.
4 ـ بسیارى از فقهاء معتقدند: اگر چند بار «ظهار» کند (یعنى جمله مزبور را با قصد جدى تکرار نماید) باید چند کفاره بدهد هر چند در مجلس واحدى صورت گیرد، مگر این که منظور او از تکرار، تأکید باشد، نه ظهار جدید.
5 ـ هرگاه قبل از دادن کفاره، با همسرش آمیزش جنسى کند، باید دو کفاره بدهد، کفاره اى براى ظهار، کفاره اى براى آمیزش جنسى قبل از دادن کفاره ظهار، و این حکم در میان فقهاء مورد اتفاق است، البته آیات فوق از این مسأله ساکت است ولى در روایات اهلبیت(علیهم السلام) به آن اشاره شده است.(14)
6 ـ برخورد قاطع اسلام با مسأله ظهار، بیانگر این واقعیت است که اسلام هرگز اجازه نمى دهد، حقوق زن به وسیله مردان خودکامه، با استفاده از رسوم و عادات ظالمانه مورد تجاوز قرار گیرد، بلکه هر سنت غلط و خرافى را در این زمینه هر قدر در میان مردم محکم باشد، در هم مى شکند.
7 ـ آزادى یک برده که نخستین کفاره ظهار است، علاوه بر این که تناسب جالبى با مسأله مبارزه با بردگى زن در چنگال مردان خودکامه دارد، نشان مى دهد: اسلام مى خواهد از تمام طرق ممکن، به بردگى بردگان، پایان دهد، لذا نه تنها در کفاره «ظهار» که در کفاره «قتل خطا»، همچنین در کفاره «روزه ماه رمضان» (کسى که عمداً روزه خورده باشد) و همچنین کفاره «مخالفت با سوگند» یا «شکستن نذر» این امر وارد شده است که این خود وسیله مؤثرى است براى تحقق بخشیدن به برنامه آزادى نهائى بردگان.
* * *
1 ـ «مجمع البیان»، جلد 9، صفحه 246 (با کمى تلخیص).
2 ـ «زُور» در اصل به معنى «انحناء بالاى سینه» است، و به معنى منحرف شدن نیز آمده، و از آنجا که سخن دروغ و باطل انحراف از حق دارد، به آن «زور» مى گویند، و نیز به همین دلیل این واژه به «بت» نیز اطلاق مى شود.
3 ـ احزاب، آیه 4.
4 ـ «کنز العرفان»، جلد 2، صفحه 290 ـ در «المیزان» نیز اشاره اى به این معنى دیده مى شود.
5 ـ «مجمع البیان»، ذیل آیات مورد بحث.
6 ـ به «کنز العرفان»، جلد 2، صفحه 290 و «مجمع البیان»، جلد 9، صفحه 247 مراجعه شود.
7 ـ به «وسائل الشیعه»، جلد 7، صفحه 271 مراجعه شود (باب 3 از ابواب بقیة الصوم الواجب).
8 ـ هر گاه منظور متوالى بودن دو ماه بوده باشد نه متوالى بودن تمام روزهاى آنها، به محض شروع در ماه دوم این نوع توالى حاصل است (دقت کنید).
9 ـ مشهور در میان فقهاى ما (چنان که گفتیم) همان یک «مُدّ» است، و دلیل آن روایات بسیارى است که شاید در سر حد تواتر باشد، که بعضى در کفاره قتل خطا وارد شده، بعضى در کفاره قسم، و بعضى در کفاره ماه مبارک رمضان، به ضمیمه این که هیچ یک از فقهاء فرقى میان انواع کفارات نگذاشته اند، ولى از مرحوم «شیخ طوسى» در «خلاف»، «مبسوط»، «نهایه» و «تبیان» نقل شده که، مقدار آن دو «مُدّ» است، و در این زمینه به روایت «ابو بصیر» که در کفاره «ظهار» آمده و حد آن را دو «مُدّ» تعیین مى کند، استدلال کرده است، ولى این روایت یا باید مخصوص کفاره ظهار باشد، و یا اگر قبول کنیم که فقهاء فرقى میان کفارات نگذاشته اند ـ همان گونه که به راستى چنین است ـ باید حمل بر استحباب شود.
10 ـ «ظهر» در عبارت فوق چنان که بعضى از مفسران گفته اند، به معنى «پشت» نیست، بلکه کنایه از رابطه اى است که از ناحیه زوجیت حاصل مى شود، بنابراین معنى جمله چنین مى شود: «همسرى با تو همچون همسرى مادرم مى باشد» (به «لسان العرب»، ماده «ظهر» و تفسیر «کبیر فخر رازى» مراجعه شود).
11 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 15، صفحه 554، حدیث 1، باب 6.
12 ـ همان مدرک، صفحه 555، حدیث 4.
13 ـ «کنز العرفان»، جلد 2، صفحه 292.
14 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 15، صفحه 526، احادیث 1 و 3 و 4 و 5 و 6.