الممتحنة

لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ ۚ وَمَن يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ 6 ۞ عَسَى اللَّهُ أَن يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُم مِّنْهُم مَّوَدَّةً ۚ وَاللَّهُ قَدِيرٌ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ 7 لَّا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ 8 إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَىٰ إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ ۚ وَمَن يَتَوَلَّهُمْ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ 9 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءَكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ ۖ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ ۖ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ ۖ لَا هُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ وَلَا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ ۖ وَآتُوهُم مَّا أَنفَقُوا ۚ وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ أَن تَنكِحُوهُنَّ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ۚ وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ وَاسْأَلُوا مَا أَنفَقْتُمْ وَلْيَسْأَلُوا مَا أَنفَقُوا ۚ ذَٰلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ ۖ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ ۚ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ 10 وَإِن فَاتَكُمْ شَيْءٌ مِّنْ أَزْوَاجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعَاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْوَاجُهُم مِّثْلَ مَا أَنفَقُوا ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ 11

 

10یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِرات فَامْتَحِنُوهُنَّ اللّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنات فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِکُمْ حُکْمُ اللّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

11وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ  

 

ترجمه:

10 ـ اى کسانى که ایمان آورده اید! هنگامى که زنان با ایمان به عنوان هجرت نزد شما آیند، آنها را آزمایش کنید ـ خداوند به ایمانشان آگاه تر است ـ هرگاه آنان را مؤمن یافتید، آنها را به سوى کفار بازنگردانید; نه آنها براى کفار حلالند و نه کفار براى آنها حلال; و آنچه را همسران آنها (براى ازدواج با این زنان) پرداخته اند به آنان بپردازید; و گناهى بر شما نیست که با آنها ازدواج کنید هرگاه مَهرشان را به آنان بدهید. و زنان کافر را در همسرى خود نگه ندارید حق دارید مَهرى را که پرداخته اید مطالبه کنید آن گونه که آنها حق دارند مَهر (زنانشان را) مطالبه کنند; این حکم خداوند است که در میان شما حکم مى کند، و خداوند دانا و حکیم است!

11 ـ و اگر بعضى از همسران شما به سوى کفار بازگردند و شما در جنگى بر آنان پیروز شدید و غنائمى گرفتید، به کسانى که همسرانشان رفته اند، همانند مَهرى را که پرداخته اند بدهید; و از (مخالفت) خداوندى که همه به او ایمان دارید بپرهیزید!

شأن نزول:

جمعى از مفسران، در شأن نزول این آیات چنین آورده اند: رسول خدا(صلى الله علیه وآله)در «حدیبیه» با مشرکان «مکّه» پیمانى امضاء کرد که، یکى از مواد پیمان این بود:

هر کس از اهل «مکّه» به مسلمانان بپیوندد او را بازگردانند، اما اگر کسى از مسلمانان، اسلام را رها کرده به «مکّه» بازگردد، مى توانند او را برنگردانند.

در این هنگام، زنى به نام «سبیعه» اسلام را پذیرفت، و در همان سرزمین «حدیبیه» به مسلمانان پیوست، همسرش خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده گفت: اى محمّد! همسرم را به من بازگردان; چرا که این یکى از مواد پیمان ما است، و هنوز مرکب آن خشک نشده، آیه فوق نازل شد و دستور داد زنان مهاجر را امتحان کنند (ابن عباس مى گوید: امتحانشان به این بود که باید سوگند یاد کنند، هجرت آنها به خاطر کینه با شوهر، یا علاقه به سرزمین جدید، و یا هدف دنیوى نبوده بلکه تنها به خاطر اسلام بوده است).

آن زن سوگند یاد کرد که چنین است. در اینجا رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مهریه اى را که شوهرش پرداخته بود و هزینه هائى را که متحمل شده بود به او پرداخت و فرمود: طبق این ماده قرارداد، تنها مردان را باز مى گردانند، نه زنان را.(1)

* * *

تفسیر:

جبران زیان هاى مسلمین و کفار

در آیات گذشته، سخن از «بغض فى اللّه» و قطع پیوند با دشمنان خدا بود، اما در آیات مورد بحث، سخن از «حبّ فى اللّه» و برقرار ساختن پیوند با کسانى است که، از کفر جدا مى شوند و به ایمان مى پیوندند.

در نخستین آیه، از زنان مهاجر، سخن مى گوید، و جمعاً هفت دستور در این آیه وارد شده که، عمدتاً درباره زنان مهاجر، و قسمتى نیز درباره زنان کافر است.

1 ـ نخستین دستور، درباره آزمایش «زنان مهاجر» است، روى سخن را به مؤمنان کرده، مى فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده اید! هنگامى که زنان با ایمان به عنوان هجرت نزد شما آیند، آنها را از خود نرانید، بلکه آزمایش کنید» (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِرات فَامْتَحِنُوهُنَّ).

دستور به امتحان، با این که آنها را مؤمنات نامیده به خاطر آن است که، آنها ظاهراً شهادتین را بر زبان، جارى مى کردند و در سلک اهل ایمان بودند، اما امتحان براى این بود که، اطمینان حاصل شود این ظاهر با باطن هماهنگ است.

نحوه این امتحان، چنان که گفتیم، به این ترتیب بود که: آنها را به خدا سوگند مى دادند که مهاجرتشان جز براى قبول اسلام نبوده، و آنها باید سوگند یاد کنند که به خاطر دشمنى با همسر و یا علاقه به مرد دیگرى، یا علاقه به سرزمین «مدینه» و مانند آن هجرت ننموده اند.

این احتمال، نیز وجود دارد که، آیه دوازدهم همین سوره، تفسیرى باشد بر کیفیت امتحان زنان مهاجر، که (طبق آن باید) با پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بیعت کنند که راه شرک نپویند، و گرد سرقت، اعمال منافى عفت، و کشتن فرزندان، و مانند آن نگردند، و سر تا پا تسلیم فرمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) باشند.

البته، ممکن است کسانى در آن سوگند و این بیعت نیز خلاف بگویند، اما مقید بودن بسیارى از مردم حتى مشرکان در آن زمان به مسأله بیعت و سوگند به خدا سبب مى شد که افراد کمتر دروغ بگویند، و به این ترتیب امتحان مزبور ، گر چه همیشه دلیل قاطعى بر ایمان واقعى آنها نبود اما غالباً مى توانست بیانگر این واقعیت باشد.

لذا در جمله بعد، مى افزاید: «خداوند از درون دل آنها و ایمانشان آگاه تر است» (اللّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ).

2 ـ در دستور بعد، مى فرماید: هر گاه از عهده این امتحان برآمدند و «آنان را مؤمن واقعى دانستید، آنها را به سوى کفار بازنگردانید» (فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنات فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفّارِ).

درست است که یکى از مواد تحمیلى پیمان «حدیبیه» این بود: افرادى را که به عنوان مسلمان از «مکّه» به «مدینه» هجرت مى کنند، به «مکّه» بازگردانند، ولى این ماده، شامل زنان نمى شد، و لذا پیامبر(صلى الله علیه وآله) آنها را به کفار باز نگردانید، کارى که اگر انجام مى شد، با توجه به ضعف فوق العاده زنان در آن جامعه، سخت خطرناک بود.

3 ـ در سومین مرحله که در حقیقت دلیلى است براى حکم قبل، اضافه مى کند: «نه این زنان بر آنها حلالند، و نه آن مردان کافر بر این زنان با ایمان» (لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ).

باید هم چنین باشد; چرا که ایمان و کفر در یک جا جمع نمى شود، و پیمان مقدس ازدواج، نمى تواند رابطه میان مؤمن و کافر برقرار سازد; چرا که اینها در دو خط متضاد قرار دارند، در حالى که پیمان ازدواج باید نوعى وحدت در میان دو زوج برقرار سازد و این دو با هم سازگار نیست.

البته، در آغاز اسلام که هنوز جامعه اسلامى استقرار نیافته بود، زوج هائى بودند که یکى کافر و دیگرى مسلمان بود، و پیامبر از آن نهى نمى کرد، تا اسلام ریشه دوانید، ولى ظاهراً بعد از صلح «حدیبیه» دستور جدائى کامل داده شد، و آیه مورد بحث یکى از دلائل این موضوع است.

4 ـ از آنجا که معمول عرب بود، مهریه زنان خود را قبلاً مى پرداختند در چهارمین دستور مى افزاید: «به همسران کافر آنها آنچه را در طریق این ازدواج انفاق کرده اند، بپردازید» ( وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا).

درست است که شوهرشان کافر است، اما چون اقدام بر جدائى به وسیله ایمان از طرف زن شروع شده، عدالت اسلامى ایجاب مى کند که خسارات همسرش پرداخته شود.

اما آیا منظور از «انفاق» در اینجا تنها مهر است، و یا سایر هزینه هائى را که در این راه متحمل شده نیز شامل مى شود؟

غالب مفسران معنى اول را برگزیده اند، و قدر مسلّم از آیه نیز همین است، هر چند بعضى مانند «ابوالفتوح رازى» در تفسیرش نفقات دیگر را نیز گفته است.(2)

البته، این پرداخت مهر در مورد مشرکانى بود که، با مسلمانان پیمان ترک مخاصمه در «حدیبیه» یا غیر آن را امضاء کرده بودند.

اما، چه کسى باید این مهر را بپردازد؟ ظاهر این است که این کار بر عهده حکومت اسلامى و بیت المال است; زیرا تمام امورى که مسئول خاصى در جامعه اسلامى ندارد، بر عهده حکومت است و خطاب جمع در آیه مورد بحث، گواه این معنى است (همان گونه که در آیات حدّ «سارق» و «زانى» دیده مى شود).

5 ـ حکم دیگرى که به دنبال احکام فوق آمده، این است: «گناهى بر شما نیست که با آنها ازدواج کنید، هر گاه مهر آنها را بپردازید» (وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ).

مبادا تصور کنید چون قبلاً مهرى از شوهر سابق گرفته اند، و معادل آن از بیت المال به شوهرشان پرداخته شده، اکنون که با آنها ازدواج مى کنید دیگر مهرى در کار نیست و براى شما مجانى تمام مى شود! نه، حرمت زن ایجاب مى کند در ازدواج جدید نیز مهر مناسبى براى او در نظر گرفته شود.

باید توجه داشت در اینجا زن بدون طلاق از شوهر کافر جدا مى شود، ولى باید عده نگه دارد.

فقیه معروف «صاحب جواهر» در شرح کلام «محقق» در «شرایع» که گفته است: «در غیر زن و مردى که اهل کتاب هستند، هر گاه یکى از دو همسر اسلام را پذیرا شود، اگر قبل از دخول باشد، عقد بلافاصله فسخ مى شود و اگر بعد از دخول باشد، منوط به گذشتن عده است» مى فرماید:

«هیچ گونه اختلافى در این احکام نیست و روایات و فتاواى فقها در این باره هماهنگ است».(3)

6 ـ اما هر گاه قضیه بر عکس باشد، یعنى شوهر اسلام را بپذیرد و زن بر کفر باقى بماند، در اینجا نیز رابطه زوجیت به هم مى خورد و نکاح فسخ مى شود، چنان که در ادامه همین آیه مى فرماید: «همسران کافره را در همسرى خود نگه ندارید» (وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ).

«عِصَم» جمع «عصمت» در اصل به معنى «منع» و در اینجا ـ چنان که گفته اند و قرائن گواهى مى دهد ـ به معنى نکاح و زوجیت است (البته بعضى تصریح کرده اند: منظور نکاح دائم است، و تعبیر به عصمت، نیز مناسب همین معنى است; چرا که زن را از ازدواج با هر شخص دیگرى براى همیشه منع مى کند).

«کَوافِر» جمع «کافرة» به معنى زنان کافر است.

در این که آیا این حکم مخصوص زنان مشرک است، و یا اهل کتاب، مانند زنان مسیحى و یهودى را نیز شامل مى شود، در میان فقهاء محل بحث است، و روایات در این زمینه مختلف است که شرح آن را باید در کتب فقه ملاحظه کرد.

ولى ظاهر آیه مطلق است و همه زنان کافر را شامل مى شود و شأن نزول آن را محدود نمى کند، اما مسأله عده در اینجا به طریق اولى برقرار است; چرا که اگر فرزندى از آن زن متولد شود، فرزندى است مسلمان; زیرا پدرش مسلمان بوده.

7 ـ در آخرین حکم، سخن از مهر زنانى است که از اسلام جدا شوند و به اهل کفر بپیوندند، مى فرماید: «هر گاه کسى از زنان شما از اسلام جدا گشت شما حق دارید مهرى را که پرداخته اید مطالبه کنید، همان گونه که آنها حق دارند مهر زنانشان را که از آنها جدا شده و به اسلام پیوسته اند مطالبه کنند» (وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا).

و این مقتضاى عدالت و احترام به حقوق متقابل است.

و در پایان آیه، به عنوان تأکید بر آنچه گذشت، مى فرماید: «اینها حکم الهى است که در میان شما حکم مى کند و خداوند دانا و حکیم است» (ذلِکُمْ حُکْمُ اللّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ).

احکامى است که همه، از علم الهى سرچشمه گرفته، آمیخته با حکمت است و حقوق همه افراد در آن در نظر گرفته شده، با اصل عدالت و قسط اسلامى کاملاً هماهنگ است، و توجه به این حقیقت که همه از سوى خدا است، بزرگترین ضمانت اجرائى براى این احکام محسوب مى شود.

* * *

در دومین و آخرین آیه مورد بحث، در ادامه همین سخن مى فرماید: «اگر بعضى از همسران شما از دست شما رفتند ، اسلام را رها کرده به کفار پیوستند سپس شما در جنگى بر آنها پیروز شدید و غنائمى به دست آوردید، به کسانى که همسران خود را از دست داده اند، همانند مهرى را که پرداخته اند از غنائم بپردازید» (وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا).

طبق آیه گذشته، مسلمانان مى توانستند مهر این گونه زنان را از کفار بگیرند، همان گونه که آنها حق داشتند مهر همسرانشان را که به اسلام پیوسته و به «مدینه» هجرت کرده اند، از مسلمانان دریافت دارند.

ولى، طبق بعضى از روایات در عین این که مسلمانان به این حکم عادلانه عمل کردند، مشرکان «مکّه» سر باز زدند، لذا دستور داده شد براى عدم تضییع حق این افراد، هر گاه غنائمى به دست آمد، اول حق آنها را بپردازند سپس غنائم را تقسیم کنند.

این احتمال نیز وجود دارد که، حکم فوق مربوط به اقوامى باشد که مسلمانان با آنها پیمان نداشتند، و طبعاً حاضر نبودند مهر این گونه زنان را به مسلمانان باز پس دهند، جمع میان هر دو معنى نیز ممکن است.

«عاقَبْتُمْ» از ماده «معاقبة» در اصل از «عِقب» (بر وزن کدر) به معنى «پاشنه پا» است، و به همین مناسبت کلمه «عقبى» به معنى «جزا» و «عقوبت» به معنى «کیفر کار خلاف» آمده است، و روى همین جهت، «معاقبة» به معنى کیفر دادن و قصاص کردن به کار مى رود، و گاه این واژه (معاقبة) به معنى تناوب در امرى نیز استعمال شده; زیرا افرادى که متناوباً کارى را انجام مى دهند هر یک عقب سر دیگرى فرا مى رسند.

لذا «عاقَبْتُمْ» در آیه فوق، به معنى پیروز شدن مسلمانان بر کفار و کیفر و مجازات آنها و ضمناً گرفتن غنائم تفسیر شده است و هم به معنى «تناوب»; چرا که یک روز نوبت کفار است و روز دیگرى نوبت به مسلمانان مى رسد و بر آنها غالب مى شوند.

این احتمال نیز داده شده که، منظور از این جمله، رسیدن به عاقبت و پایان کار است، و منظور از پایان کار در اینجا، گرفتن غنائم جنگى است.

هر کدام از این معانى که باشد، نتیجه یکى است، فقط راه هاى وصول به این نتیجه متفاوت ذکر شده است (دقت کنید).

و در پایان آیه، همه مسلمانان را به تقوا دعوت کرده، مى فرماید: «از خدائى که همه به او ایمان آورده اید بپرهیزید و راه مخالفت او را نپوئید» (وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ).

دستور به تقوا در اینجا ممکن است به خاطر این باشد که، معمولاً در تشخیص مقدار مهریه، به گفته همسران اعتماد مى شود، چون راهى براى اثبات آن جز گفته خود آنها وجود ندارد، و امکان دارد وسوسه هاى شیطانى سبب شود که بیش از مقدار واقعى ادعا کنند، لذا آنها را توصیه به تقوا مى نماید.

در تواریخ و روایات آمده است که، این حکم اسلامى تنها شامل شش زن شد که از همسران مسلمان خود بریدند و به کفار پیوستند و پیامبر(صلى الله علیه وآله) مهر همه آنها را از غنائم جنگى به شوهرانشان بازگرداند.

* * *

 
نکته:

عدالت حتى درباره دشمنان

دقت در آیات فوق و لطافت و ظرافت و نکته سخن خاصى که در احکام مزبور به کار رفته نشان مى دهد که، اصل عدالت و قسط تا چه حد در تشریع احکام اسلامى مورد توجه بوده است یعنى حتى در مواقع بحرانى و طوفانى نیز تلاش مى شود ضرر و زیان به کسى، حتى به کفار نرسد.

این، در حالى است که معمول دنیا این نیست، در بحران ها همه مى گویند: شرائط فوق العاده است، باید به آن تن درداد، جاى احقاق حق نیست و هرگونه نابسامانى را باید تحمل کرد، قرآن مى گوید: حتى در سخت ترین شرایط باید تلاش کرد حقى بر باد نرود، نه تنها از دوستان، که اگر دشمنان هم حقى داشته باشند، باید رعایت گردد.

این گونه احکام اسلامى نوعى اعجاز، و نشانه حقانیت دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله)است که در چنان محیطى که نه مال احترامى داشت، و نه جان ارزشى، تا این حدّ در احقاق حقوق کوششى به خرج مى دهد.

* * *


1 ـ شأن نزول فوق در بسیارى از کتب تفسیر آمده، و ما از «مجمع البیان» با کمى تلخیص و اقتباس آوردیم، «طبرسى» این حدیث را از «ابن عباس» نقل کرده است.

2 ـ تفسیر «ابوالفتوح رازى»، جلد 11، صفحه 126.

3 ـ «جواهر الکلام»، جلد 30، صفحه 54.