الجمعة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ 1 هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ 2 وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ 3 ذَٰلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ 4 مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا ۚ بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ ۚ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ 5 قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ 6 وَلَا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ۚ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ 7 قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ۖ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ 8

5مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمِینَ

6قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ

7وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللّهُ عَلِیمٌ بِالظّالِمِینَ

 

8قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

 

ترجمه:

5 ـ کسانى که مکلف به تورات شدند ولى حق آن را ادا نکردند، مانند درازگوشى هستند که کتاب هائى حمل مى کند، (اما چیزى از آن نمى فهمد). گروهى که آیات خدا را انکار کردند مثال بدى دارند، و خداوند قوم ستمگر را هدایت نمى کند!

6 ـ بگو: «اى یهودیان! اگر گمان مى کنید که (فقط) شما دوستان خدائید نه سایر مردم، پس آرزوى مرگ کنید اگر راست مى گوئید (تا به لقاى محبوبتان برسید)»!

7 ـ ولى آنان هرگز تمناى مرگ نمى کنند به خاطر اعمالى که از پیش فرستاده اند; و خداوند ظالمان را به خوبى مى شناسد!

8 ـ بگو: «این مرگى که از آن فرار مى کنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد; سپس به سوى کسى که داناى پنهان و آشکار است بازگردانده مى شوید; آنگاه شما را از آنچه انجام مى دادید خبر مى دهد»!

تفسیر:

چارپائى بر او کتابى چند!

در بعضى از روایات آمده است: یهود مى گفتند: اگر محمّد به رسالت مبعوث شده، رسالتش شامل حال ما نیست، لذا نخستین آیه مورد بحث به آنها گوشزد مى کند: اگر کتاب آسمانى خود را دقیقاً خوانده و عمل مى کردید، این سخن را نمى گفتید; چرا که بشارت ظهور پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در آن آمده است.

مى فرماید: «کسانى که تورات بر آنها نازل شد، مکلف به آن گشتند ولى حق آن را اداء ننمودند و به آیاتش عمل نکردند، همانند درازگوشى هستند که کتاب هائى بر پشت خود حمل مى کند» (مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً).

او از کتاب، چیزى جز سنگینى احساس نمى کند، و برایش تفاوت ندارد که سنگ و چوب بر پشت دارد، یا کتاب هائى که دقیق ترین اسرار آفرینش و مفیدترین برنامه هاى زندگى در آن است.

این قوم از خود راضى، که تنها به نام «تورات» یا تلاوت آن قناعت کردند، بى آنکه اندیشه در محتواى آن داشته باشند و عمل کنند، همانند همین حیوانى هستند که در حماقت، نادانى ضرب المثل و مشهور خاص و عام است.

این، گویاترین مثالى است که، براى عالِم بى عمل مى توان بیان کرد که، سنگینى مسئولیت علم را بر دوش دارد، بى آن که از برکات آن بهره گیرد، افرادى که با الفاظ قرآن سر و کار دارند، ولى از محتوا و برنامه عملى آن بى خبرند (و چه بسیارند این افراد در بین صفوف مسلمین) مشمول همین آیه اند.

این احتمال نیز وجود دارد که: یهود با شنیدن آیات نخستین این سوره و مانند آن که، از موهبت بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) سخن مى گوید، گفته باشند:

ما نیز اهل کتابیم، و مفتخر به بعثت حضرت موسى کلیم(علیه السلام) هستیم، قرآن در پاسخ آنها مى گوید: چه فائده؟ که دستورهاى «تورات» را زیر پا نهادید و آن را در زندگى خود هرگز پیاده نکردید.

ولى، به هر حال هشدارى است به همه مسلمانان که، مراقب باشند، سرنوشتى همچون «یهود» پیدا نکنند، این فضل عظیم الهى که شامل حال آنها شده، و این قرآن مجید که بر آنها نازل گردیده، براى این نیست که تنها در خانه ها خاک بخورد، یا به عنوان «تعویذ چشم زخم» حمایل کنند، یا براى حفظ از حوادث به هنگام سفر از زیر آن رد شوند، یا براى میمنت و شگون خانه جدید، همراه «آئینه» و «جاروب»! به خانه تازه بفرستند، و تا این حدّ آن را تنزل دهند، و یا آخرین همت آنها، تلاش و کوشش براى تجوید، تلاوت زیبا، ترتیل و حفظ آن باشد، و در زندگى فردى و اجتماعى کمترین انعکاسى نداشته باشد و در عقیده و عمل، از آن اثرى به چشم نخورد.

و در ادامه این مثل، مى افزاید: «قومى که آیات الهى را تکذیب کردند مسلّماً مثال بدى دارند» (بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ).

چگونه آنها تشبیه به «حمار حامل اسفار» نشوند؟ در حالى که، نه تنها با عمل، که با زبان هم آیات الهى را انکار کردند، چنان که در آیه 87 سوره «بقره» درباره همین قوم «یهود» مى خوانیم: أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ:

«آیا هر زمان پیامبرى بر خلاف هواى نفس شما آمد، در برابر او تکبر کردید، گروهى را تکذیب نمودید، و گروهى را به قتل رساندید»؟!

و در پایان آیه، در یک جمله کوتاه و پرمعنى مى فرماید: «خداوند قوم ستمگر را هدایت نمى کند»؟ (وَ اللّهُ لایَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمِینَ).

درست است که، هدایت، کار خدا است، اما زمینه، لازم دارد، و زمینه آن که روح حق طلبى و حق جوئى است، باید از ناحیه خود انسان ها فراهم شود، و ستمگران از این مرحله دورند.

* * *

گفتیم: یهود خود را امتى برگزیده، و به اصطلاح، تافته اى جدا بافته مى دانستند، حتى گاهى ادعا مى کردند: پسران خدا هستند! و گاه خود را دوستان خاص خداوند قلمداد مى کردند، چنان که در آیه 18 سوره «مائده» آمده است: وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ:

 

«یهود و نصارا گفتند ما پسران خدا و دوستان خاص او هستیم». (هر چند منظورشان فرزندان مجازى باشد).

قرآن، در مقابل این بلندپروازى هاى بى دلیل، آن هم از ناحیه گروهى که حامل کتاب الهى بودند، اما عامل به آن نبودند، مى گوید: «به آنها بگو اى یهودیان اگر گمان مى کنید شما دوستان خدا غیر از مردم هستید پس آرزوى مرگ کنید اگر راست مى گوئید» (قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ).(1)

چرا که، دوست، همیشه مشتاق لقاى دوست است، و مى دانیم که، لقاى معنوى پروردگار، در قیامت رخ مى دهد، هنگامى که حجاب هاى عالم دنیا کنار رفت، و غبارهاى شهوات و هوس ها فرو نشست، پرده ها برداشته مى شود، و انسان با چشم دل، جمال دل آراى محبوب را مى بیند، و بر بساط قربش گام مى نهد، و به مصداق «فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر» به حریم دوست راه مى یابد.

اگر شما راست مى گوئید و دوست خاص او هستید، پس، چرا این قدر به زندگى دنیا چسبیده اید؟!

چرا این قدر از مرگ وحشت دارید؟ این دلیل بر این است که، شما در این ادعاى خود صادق نیستید.

قرآن، همین معنى را به تعبیر دیگرى در سوره «بقره» آیه 96 بازگو کرده است، مى گوید: وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّاسِ عَلى حَیاة وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَ اللّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ:

«آنها را حریص ترین مردم بر زندگى این دنیا مى یابى، حتى حریص تر از مشرکان، تا آنجا که هر یک از آنها دوست دارد هزار سال عمر کند، در حالى که این عمر طولانى او را از عذاب الهى باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بینا است»!

* * *

و پس از آن به دلیل اصلى وحشت آنها از مرگ، اشاره کرده، مى افزاید: «آنها هرگز آرزوى مرگ نمى کنند به خاطر اعمالى که از پیش فرستاده اند» (وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ).

ولى «خداوند ظالمان را به خوبى مى شناسد» (وَ اللّهُ عَلِیمٌ بِالظّالِمِینَ).

در حقیقت، ترس انسان از مرگ، به خاطر یکى از دو عامل است: یا به زندگى بعد از مرگ ایمان ندارد، و مرگ را هیولاى فنا و نیستى و ظلمتکده عدم مى پندارد، و طبیعى است که انسان از نیستى و عدم بگریزد.

و یا این که، به جهان پس از مرگ معتقد است، اما پرونده اعمال خود را چنان تاریک و سیاه مى بیند که، از حضور در آن دادگاه بزرگ، سخت بیمناک است.

و از آنجا که «یهود» معتقد به معاد و جهان پس از مرگ بودند، طبعاً علت وحشت آنها از مرگ، عامل دوم بود.

تعبیر به «ظالِمِیْن» مفهوم وسیعى دارد که، تمام اعمال نارواى یهود، از کشتن پیامبران بزرگ الهى گرفته، تا نسبت هاى ناروا به آنها و غصب حقوق و چپاول اموال و غارت سرمایه هاى مردم، و آلوده بودن به انواع مفاسد اخلاقى.

* * *

ولى، مسلّماً این وحشت و اضطراب، مشکلى را حل نمى کند، مرگ، شترى است که بر در خانه همه خوابیده است، لذا قرآن مى گوید: «اى پیامبر! به آنها بگو این مرگى را که از آن فرار مى کنید، سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد» (قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ).

«سپس به سوى کسى که از پنهان و آشکار با خبر است برده مى شوید و شما را از آنچه انجام مى دادید، خبر مى دهد» (ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

قانون مرگ، از عمومى ترین و گسترده ترین قوانین این عالم است، انبیاء بزرگ الهى و فرشتگان مقربین، همه مى میرند، و جز ذات پاک خداوند در این جهان باقى نمى ماند، «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فان * وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الاِْکْرامِ».(2)

هم، مرگ از قوانین مسلّم این عالم است، و هم، حضور در دادگاه عدل خدا و حسابرسى اعمال و هم، خداوند از تمام اعمال بندگان دقیقاً آگاه است.

بنابراین، تنها راه براى پایان دادن به این وحشت، پاک سازى اعمال، و شستشوى دل از آلودگى گناه مى باشد که، هر کس حسابش پاک است، از محاسبه اش چه باک؟

تنها در این صورت است که، علىوار مى توان گفت: هَیْهاتَ بَعْدَ اللُّتَیّا وَ الَّتِی وَ اللّهِ لاَبْنُ أَبِی طالِب آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ:

«هیهات بعد از آن همه جنگ ها و حوادث، به خدا سوگند علاقه فرزند ابو طالب به مرگ از علاقه طفل به پستان مادرش بیشتر است»!(3)

و به هنگامى که، فرق مبارکش با ضربه «أَشْقَى الاْ خِرِین» از هم شکافته شد، خروشى برآورده فرمود: فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ: «به پروردگار کعبه پیروز شدم و نجات یافتم».

* * *

 
نکته ها:

1 ـ عالم بى عمل؟

بدون شک تحصیل علم، مشکلات فراوانى دارد، ولى، این مشکلات هر قدر باشد، در برابر برکات حاصل از علم، ناچیز است، بیچارگى انسان روزى خواهد بود که، زحمت تحصیل علم را بر خود هموار کند، اما چیزى از برکاتش عائد او نشود، درست بسان چهارپائى است که، سنگینى یک بار کتاب را به پشت خود احساس مى کند، بى آن که از محتواى آن بهره گیرد.

در بعضى از تعبیرات، عالِم بى عمل به: شجر بلا ثمر: «درخت بى میوه» یا سحاب بلا مطر: «ابر بى باران» تشبیه شده یا شمعى که مى سوزد و اطراف خود را روشن مى کند، ولى خودش از بین مى رود، یا چهارپائى که به «طاحونه» (آسیاب) مى بندند، دائماً زحمت مى کشد، طىّ طریق مى کند، اما چون به دور خود مى گردد، هرگز راهى را طىّ نمى کند و به جائى نمى رسد و مانند این تشبیهات که، هر کدام بیانگر گوشه اى از سرنوشت شوم عالِم بى عمل است.

در روایات اسلامى نیز، در نکوهش این گونه عالمان، تعبیرات تکان دهنده اى آمده است:

از جمله: از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده که فرمود: «هر کس علمش افزوده شود، ولى بر هدایتش نیفزاید، این علم، جز دورى از خدا، براى او، حاصلى ندارد» (مَنْ إِزْدادَ عِلْماً وَ لَمْ یَزْدَدَ هُدىً لَمْ یَزْدَدْ مِنَ اللّهِ إِلاّ بُعْداً).(4)

در جاى دیگر از امیر مؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «علم، با عمل توأم است، هر کس چیزى را مى داند، باید به آن عمل کند و علم، فریاد مى زند و عمل را دعوت مى کند، اگر به او پاسخ مثبت نداد، از آنجا کوچ مى کند»!: (اَلْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ، فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ، وَ الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجابَهُ وَ إِلاّ إِرْتَحِلَ عَنْهُ).(5)

اصولاً، از بعضى از روایات استفاده مى شود که، عالم بى عمل، شایسته نام «عالِم» نیست، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «لایَکُونُ الْمَرْءُ عالِماً حَتّى یَکُونُ بِعِلْمِهِ عامِلاً».(6)

و از این بالاتر آن که: او تمام مسئولیت عالم را بر دوش مى کشد، بى آن که از مزایاى علم بهره مند باشد، لذا در حدیثى از امیر مؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که ضمن خطبه اى بر فراز منبر فرمود:

أَیُّهَا النّاسُ! إِذا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا بِما عَلِمْتُمْ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ، إِنَّ الْعالِمَ الْعامِلَ بِغَیْرِهِ کَالْجاهِلِ الْحائِرِ الَّذِی لایَسْتَفِیقُ عَنْ جَهْلِهِ بَلْ قَدْ رَأَیْتُ أَنَّ الْحُجَّةَ عَلَیْهِ أَعْظَمُ وَ الْحَسْرَةَ أَدْوَمُ:

«اى مردم! هنگامى که چیزى را دانستید، عمل کنید تا هدایت یابید، زیرا عالمى که بر خلاف علمش عمل مى کند، مانند جاهل سرگردانى است که، هرگز از جهلش هشیار نمى شود، بلکه، من حجت را بر چنین عالِمى بزرگ تر، و حسرت را پایدارتر مى بینم».(7)

و بدون شک، وجود چنین عالم و دانشمندى، بزرگ ترین بلا براى یک جامعه محسوب مى شود، و سرنوشت مردمى که عالمشان چنین باشد، سرنوشت خطرناکى است که به گفته شاعر:

وَراعِى الشّاةَ یَحْمِى الذِّئْبَ عَنْها *** فَکَیْفَ إِذَا الرُّعاةُ لَها ذِئابٌ!:

«شبان، گوسفندان را از چنگال گرگ نجات مى دهد * اما واى به حال گوسفندانى که شبانشان گرگان باشند».

* * *

2 ـ چرا از مرگ بترسم؟

معمولاً غالب مردم، از مرگ مى ترسند، تنها گروه اندکى هستند که بر چهره مرگ، لبخند مى زنند، و آن را تنگ تنگ در آغوش مى فشارند، دلقى رنگ رنگ را مى دهند و جانى جاودان مى گیرند.

اما، ببینیم چرا مرگ و مظاهر آن، و حتى نام آن، براى گروهى، دردآور است؟ دلیل عمده اش، این است که، به زندگى بعد از مرگ، ایمان ندارند، و یا اگر ایمان دارند، این ایمان به صورت یک باور عمیق در نیامده و بر افکار و عواطف آنها حاکم نشده است.

وحشت انسان از فناء و نیستى، طبیعى است، انسان، حتى از تاریکى شب مى ترسد; چرا که ظلمت، نیستى نور است، و گاه از مرده نیز مى ترسد; چرا که آن هم در مسیر فنا قرار گرفته.

اما، اگر انسان با تمام وجودش باور کند: «دنیا، زندان مؤمن، و بهشت کافر است» (الدُّنْیا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکافِرِ).(8)

اگر، باور کند: این جسم خاکى، قفسى است براى مرغ روح او، که وقتى این قفس شکست، آزاد مى شود، و به هواى کوى دوست پر و بال مى زند.

اگر، باور کند «حجاب چهره جان مى شود غبار تنش» مسلّماً در آرزوى آن دم است که، از این چهره، پرده برفکند.

اگر، باور کند مرغ باغ ملکوت است و از عالم خاک نیست، و تنها «دو سه روزى قفسى ساخته اند از بدنش»؟

آرى، اگر دیدگاه انسان درباره مرگ چنین باشد، هرگز از مرگ وحشت نمى کند، در عین این که زندگى را براى پیمودن مسیر تکامل خواهان است.

لذا، در حدیث «عاشورا» مى خوانیم: هر قدر حلقه محاصره دشمن تنگ تر و فشار دشمن بر حسین(علیه السلام) و یارانش بیشتر مى شد، چهره هاى آنها برافروخته تر و شکوفاتر مى گشت، و حتى پیرمردان اصحابش، صبح «عاشورا» خندان بودند، وقتى از آنها سؤال مى شد: چرا؟ مى گفتند: براى این که ساعاتى دیگر، شربت شهادت مى نوشیم و حور العین را در آغوش مى گیریم!.(9)

علت دیگر براى ترس از مرگ، دلبستگى بیش از حدّ به دنیا است; چرا که مرگ، میان او و محبوبش جدائى مى افکند ، و دل کندن از آن همه امکاناتى که براى زندگى مرفه و پر عیش و نوش فراهم ساخته، براى او طاقت فرسا است.

عامل سوم، خالى بودن ستون حسنات و پر بودن ستون سیئات نامه عمل است.

در حدیثى مى خوانیم: کسى خدمت پیامبر آمده عرض کرد: یا رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) من چرا مرگ را دوست نمى دارم؟

فرمود: آیا ثروتى دارى؟

عرض کرد: آرى.

فرمود: چیزى از آن را پیش از خود فرستاده اى؟

عرض کرد: نه.

فرمود: به همین دلیل است که مرگ را دوست ندارى (چون نامه اعمالت از حسنات خالى است).(10)

دیگرى نزد «ابوذر» آمد و همین سؤال را کرد که، ما چرا از مرگ متنفریم؟!

فرمود: لاَِنَّکُمْ عَمَرْتُمُ الدُّنْیا، وَ خَرِبْتُمُ الاْ خِرَةَ فَتَکْرَهُونَ أَنْ تَنْتَقِلُوا مِنْ عُمْران إِلى خَراب!:

«براى این که شما دنیا را آباد کرده اید، و آخرتتان را ویران، طبیعى است که دوست ندارید از نقطه آبادى به نقطه ویرانى منتقل شوید».(11)

* * *


1 ـ «مِنْ دُونِ النّاسِ» به گفته بعضى از مفسران، حال براى اسم «أَنَّ» است، و به گفته بعضى دیگر صفت است براى «أَوْلِیاء».

2 ـ رحمان، آیات 26 و 27.

3 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 5.

4 ـ «محجة البیضاء»، جلد 1، صفحات 125 و 126.

5 ـ «نهج البلاغه»، کلمات قصار، جمله 366.

6 ـ «اصول کافى»، جلد 1، صفحه 45.

7 ـ «اصول کافى»، جلد 1، باب «استعمال العلم»، حدیث 6.

8 ـ «سفینة البحار»، جلد 1، صفحه 603.

9 ـ «مقتل الحسین مقرم»، صفحه 263.

10 و11 ـ «محجة البیضاء»، جلد 8، صفحه 258.