الكهف
وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَٰذِهِ أَبَدًا 35 وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَىٰ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا 36 قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا 37 لَّٰكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا 38 وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالًا وَوَلَدًا 39 فَعَسَىٰ رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِّن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِّنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِيدًا زَلَقًا 40 أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَبًا 41 وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَىٰ مَا أَنفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَدًا 42 وَلَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مُنتَصِرًا 43 هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ ۚ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَخَيْرٌ عُقْبًا 44 وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيمًا تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ ۗ وَكَانَ اللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ مُّقْتَدِرًا 45
32وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لاِ َحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْناب وَ حَفَفْناهُما بِنَخْل وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً
33کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً
34وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً
35وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً
36وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لاَ َجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً
ترجمه:
32 ـ (اى پیامبر!) براى آنان مثالى بزن: آن دو مرد، که براى یکى از آنها دو باغ از انواع انگورها قرار دادیم; و گرداگرد آن دو (باغ) را با درختان نخل پوشاندیم; و در میانشان زراعت پر برکتى قرار دادیم.
33 ـ هر دو باغ، میوه آورده بود، (میوه هاى فراوان،) و چیزى فروگذار نکرده بود; و میان آن دو، نهر بزرگى جارى ساخته بودیم.
34 ـ صاحب این باغ، درآمد فراوانى داشت; پس به دوستش ـ در حالى که با او گفتگو مى کرد ـ چنین گفت: «من از نظر ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نیرومندترم»!
35 ـ و در حالى که نسبت به خود ستمکار بود، در باغ خویش گام نهاد، و گفت: «من گمان نمى کنم هرگز این باغ نابود شود!
36 ـ و باور نمى کنم قیامت برپا گردد! و اگر به سوى پروردگارم بازگردانده شوم (و قیامتى در کار باشد)، جایگاهى بهتر از اینجا خواهم یافت»!
تفسیر:
ترسیمى از موضع مستکبران در برابر مستضعفان
در آیات گذشته دیدیم: چگونه دنیاپرستان سعى داشتند در همه چیز از آن مردان حق که تهیدست اند، فاصله بگیرند، و سرانجام کارشان را در جهان دیگر نیز خواندیم.
آیات مورد بحث، با اشاره، به سرگذشت دو دوست، یا دو برادر که هر کدام الگوئى براى یکى از این دو گروه بوده اند، طرز تفکر، گفتار، کردار و موضع این دو گروه را مشخص مى کند.
نخست، مى گوید: «اى پیامبر! داستان آن دو مرد را، به عنوان ضرب المثل، براى آنها بازگو کن که: براى یکى از آنها، دو باغ از انواع انگورها قرار داده بودیم، و در گرداگرد آن، درختان نخل، سر به آسمان کشیده بود، و در میان این دو زمین زراعت پر برکتى وجود داشت» (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لاِ َحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْناب وَ حَفَفْناهُما بِنَخْل وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً).
باغ و مزرعه اى که همه چیزش جور بود، هم انگور و خرما داشت و هم گندم و حبوبات دیگر، مزرعه اى کامل و خودکفا.
* * *
«این دو باغ از نظر فرآورده هاى کشاورزى کامل بودند، درختان به ثمر نشسته، و زراعت ها خوشه بسته بود، و هر دو باغ چیزى فروگذار نکرده بودند» (کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً).
از همه مهم تر آب، که مایه حیات همه چیز مخصوصاً باغ و زراعت است، به حد کافى در دسترس آنها بود; چرا که «میان این دو باغ نهر بزرگى از زمین بیرون فرستاده بودیم» (وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً).
* * *
به این ترتیب، «صاحب این باغ و زراعت، هر گونه میوه و درآمدى در اختیار داشت» (وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ).
ولى از آنجا که دنیا به کام او مى گشت، و انسان کم ظرفیت و فاقد شخصیت هنگامى که همه چیز بر وفق مراد او بشود، غرور او را مى گیرد، و طغیان و سرکشى آغاز مى کند، که نخستین مرحله اش، مرحله برترى جوئى و استکبار بر دیگران است، صاحب این دو باغ، به دوستش رو کرده «در گفتگوئى با او چنین گفت: من از نظر ثروت از تو برترم، و آبرو، شخصیت و عزّتم بیشتر و نفراتم فزون تر است» (فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً).
بنابراین، هم نیروى انسانى فراوان در اختیار دارم، هم مال و ثروت هنگفت، و هم نفوذ و موقعیت اجتماعى، تو در برابر من چه مى گوئى؟ و چه حرف حسابى دارى؟!
* * *
کم، کم این افکار ـ همان گونه که معمول است ـ در او اوج گرفت، و به جائى رسید که: دنیا را جاودان، مال و ثروت و حشمتش را ابدى پنداشت: «مغرورانه در حالى که در واقع به خودش ستم مى کرد، در باغش گام نهاد، (نگاهى به درختان سرسبز که شاخه هایش از سنگینى میوه خم شده بود، و خوشه هاى پردانه اى که به هر طرف مایل گشته بود، انداخت، و به زمزمه نهرى که مى غرید، پیش مى رفت و درختان را مشروب مى کرد، گوش فرا داد، و از روى غفلت و بى خبرى) گفت: من باور نمى کنم هرگز فنا و نیستى دامن باغ مرا بگیرد» (وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً).
* * *
باز هم از این فراتر رفت، و از آنجا که جاودانى بودن این جهان، با قیام رستاخیز، تضاد دارد به فکر انکار قیامت افتاده گفت: «من هرگز باور نمى کنم: قیامتى در کار باشد» (وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً).
اینها سخنانى است که گروهى براى دلخوش کردن خود به هم بافته اند.
سپس اضافه کرد: گیرم قیامتى در کار باشد، من با این همه شخصیت و مقام «اگر به سوى پروردگارم بازگردم، مسلماً جایگاهى بهتر از این خواهم یافت» (وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لاَ َجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً).
او در این خیالات خام غوطهور بود، و هر زمان سخنان نامربوط تازه اى بر نامربوط هاى گذشته مى افزود که، رفیق با ایمانش به سخن درآمد، و گفتنى ها را که در آیات بعد مى خوانیم گفت.
* * *