المؤمنون
بَلْ أَتَيْنَاهُم بِالْحَقِّ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ 90 مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَٰهٍ ۚ إِذًا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَٰهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ ۚ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ 91 عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ 92 قُل رَّبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي مَا يُوعَدُونَ 93 رَبِّ فَلَا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ 94 وَإِنَّا عَلَىٰ أَن نُّرِيَكَ مَا نَعِدُهُمْ لَقَادِرُونَ 95 ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ ۚ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ 96 وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ 97 وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحْضُرُونِ 98 حَتَّىٰ إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ 99 لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ ۚ كَلَّا ۚ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا ۖ وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ 100 فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ 101 فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ 102 وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَٰئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خَالِدُونَ 103 تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِيهَا كَالِحُونَ 104
101فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذ وَ لا یَتَساءَلُونَ
102فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
103وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ
104تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النّارُ وَ هُمْ فِیها کالِحُونَ
ترجمه:
101 ـ هنگامى که در «صور» دمیده شود، هیچ یک از پیوندهاى خویشاوندى میان آنها در آن روز نخواهد بود; و از یکدیگر تقاضاى کمک نمى کنند!
102 ـ کسانى که وزنه اعمالشان سنگین است، همان رستگارانند!
103 ـ و آنان که وزنه اعمالشان سبک باشد، کسانى هستند که سرمایه وجود خود را از دست داده، در جهنم جاودانه خواهند ماند.
104 ـ شعله هاى سوزان آتش (همچون شمشیر) به صورتهایشان نواخته مى شود; و در دوزخ چهره اى عبوس دارند.
تفسیر:
گوشه اى از مجازات بدکاران
در آیات گذشته، چنان که دیدیم سخن از جهان برزخ در میان بود، و به دنبال آن در آیات مورد بحث، سخن از قیامت و قسمتى از حالات مجرمان در آن جهان است.
نخست چنین مى گوید: «هنگامى که در صور دمیده شود هیچگونه نسبى در میان آنها نخواهد بود و از یکدیگر سؤال نمى کنند» (فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذ وَ لا یَتَساءَلُونَ).
مى دانیم طبق آیات قرآن دو بار «نفخ صور» مى شود: یک بار به هنگام پایان گرفتن این جهان، و پس از نفخ صور، تمام کسانى که در آسمان ها و زمین هستند مى میرند، و مرگ سراسر عالم را فرا خواهد گرفت، پس از نفخ دوم، رستاخیز مردگان آغاز مى گردد و انسان ها به حیات نوین باز مى گردند، و آماده حساب و جزا مى شوند.
«نفخ صور» به معنى دمیدن در شیپور است، ولى این تعبیر، تفسیر و مفهوم خاصى دارد که به خواست خدا شرح آن را در ذیل آیه 68 سوره «زمر»، بیان خواهیم کرد.
به هر حال، در آیه فوق، به دو قسمت از پدیده هاى قیامت اشاره شده:
یکى از کار افتادن نسب ها است; زیرا رابطه خویشاوندى و قبیله اى که حاکم بر نظام زندگى مردم این جهان است، سبب مى شود افراد مجرم از بسیارى از مجازات ها فرار کنند، و یا در حل مشکلاتشان از خویشاوندان کمک گیرند، اما در قیامت انسان است و اعمالش، و هیچ کس نمى تواند حتى از برادر، فرزند و پدرش دفاع کند و یا مجازات او را به جان بخرد.
دیگر این که: آنها چنان در وحشت فرو مى روند که از شدت ترس حساب و کیفر الهى، از حال یکدیگر به هیچ وجه سؤال نمى کنند، آن روز، روزى است که مادر از کودک شیرخوارش غافل مى شود، و برادر، برادر خود را فراموش مى کند مردم همچون مستان به نظر مى رسند، ولى مست نیستند، عذاب خدا شدید است!
چنان که در آغاز سوره «حج» خواندیم: «یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَة عَمّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْل حَمْلَها وَ تَرَى النّاسَ سُکارى وَ ما هُمْ بِسُکارى وَ لکِنَّ عَذابَ اللّهِ شَدِیدٌ».
این احتمال در تفسیر جمله «وَ لا یَتَسائَلُونَ» نیز وجود دارد که: منظور این است از یکدیگر تقاضاى کمک نمى کنند; زیرا مى دانند این تقاضا به هیچ وجه مفید و مؤثر نیست.
بعضى از مفسران نیز گفته اند: منظور از نفى سؤال، آن است که از نسب هم نمى پرسند، و تأکیدى است بر جمله «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُم».
البته تفسیر اول، از همه روشن تر به نظر مى رسد، هر چند منافاتى در میان آنها وجود ندارد، و ممکن است جمله فوق، اشاره به همه این معانى باشد.
در اینجا سؤال معروفى در کلمات مفسران مطرح شده، و آن این که: از پاره اى از آیات قرآن به خوبى استفاده مى شود در روز قیامت، مردم از یکدیگر سؤال مى کنند، مانند آیه 27 سوره «صافات» که در مورد مجرمان به هنگامى که در آستانه دوزخ قرار مى گیرند مى گوید: وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض یَتَساءَلُونَ: «آنها رو به یکدیگر نموده و سؤال هاى (سرزنش آمیز) از یکدیگر مى کنند».
و در همان سوره، آیه 50 از بهشتیان سخن مى گوید که به هنگام استقرار در بهشت، رو به سوى یکدیگر مى کنند و از هم (درباره یارانى که در دنیا داشتند و بر اثر انحراف از جاده حق به دوزخ رفتند) سؤال مى کنند (وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض یَتَساءَلُونَ).
نظیر این معنى در آیه 25 سوره «طور» نیز آمده.
اکنون سؤال این است: این آیات چگونه با آیه مورد بحث که مى گوید: در قیامت از یکدیگر سؤال نمى کنند، سازگار مى باشد؟.
ولى کمى دقت در مضمون آیات فوق که نقل کردیم، پاسخ این سؤال را روشن مى سازد; زیرا آیات مربوط به اثبات سؤال از یکدیگر، بعد از استقرار در بهشت یا در آستانه جهنم است.
در حالى که نفى سؤال از یکدیگر، مربوط به مراحل نخستین رستاخیز است که هول و اضطراب و وحشت آن قدر آنها را پریشان مى کند که یکدیگر را به کلى فراموش مى کنند.
و به تعبیر دیگر، قیامت «مواقفى» دارد و در هر موقف برنامه اى است و گاه عدم توجه به تعدد مواقف، منشأ سؤالاتى از قبیل آنچه در بالا گذشت مى گردد.
* * *
بعد از قیام قیامت، نخستین مسأله، مسأله سنجش اعمال است، با میزان مخصوصى که در آن روز براى این کار تعیین شده، گروهى اعمال پروزنى دارند که ترازوى اعمال را سنگین مى کند، درباره این گروه مى فرماید: «کسانى که ترازوهایشان سنگین است آنها رستگارانند» (فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).
«موازین» جمع «میزان» به معنى وسیله سنجش وزن است، و چنان که قبلاً به طور مشروح گفته ایم، منظور از «میزان سنجش اعمال» یک ترازوى ظاهرى دو کفه و مانند آن که براى سنجش وزن اجسام به کار مى رود نیست.
بلکه منظور، وسیله مناسبى است که ارزش اعمال آدمى را با آن مى سنجند، و به تعبیر دیگر، میزان مفهوم وسیعى دارد که همه وسائل سنجش را شامل مى شود، و به طورى که از روایات مختلف برمى آید، میزان سنجش اعمال انسان ها و حتى خود انسان ها در آن روز، پیشوایان بزرگ و انسان هاى نمونه اند.
در حدیثى مى خوانیم: اِنَّ أَمِیْرَ الْمُؤْمِنِیْنَ وَ الأَئِمَّهَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ هُمُ الْمَوازِیْنُ: «امیر مؤمنان على(علیه السلام) و امامان از دودمان او میزان هاى سنجش اعمالند».(1)
بنابراین، انسان ها و اعمالشان را با پیامبران بزرگ و اوصیاى آنها مقایسه مى کنند، و در این مقایسه روشن مى شود تا چه اندازه با آنها شباهت دارند.
از همین طریق، «افراد» و «اعمال» وزین، از بى وزن و سنگین، از تو خالى و با ارزش، از بى ارزش، و پرمایه ها از بى مایه، تشخیص داده مى شوند.
ضمناً، سرّ ذکر «موازین» به صورت جمع، نیز روشن مى گردد; چرا که پیشوایان بزرگى که میزان سنجش هستند، متعددند.
این احتمال، نیز وجود دارد که هر یک از پیامبران و امامان، و بندگان خاص خدا به حکم شرائط زندگیشان در یک یا چند جهت الگو بودند و هر کدام در جنبه اى به طور آشکارترى مى درخشیدند، و به این ترتیب، هر یک میزان سنجشى در آن قسمت خواهند بود.
* * *
«اما آنها که بر اثر نداشتن ایمان و عمل صالح، میزان اعمالشان سبک (یا بى وزن) است کسانى هستند که: سرمایه وجود خود را از دست داده و زیان کردند و در جهنم جاودانه خواهند بود» (وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ).
تعبیر، به خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ: «جان و سرمایه وجودشان را زیان کردند» اشاره لطیفى است به این واقعیت که آنها بزرگترین سرمایه، یعنى هستى خویش را در این بازار تجارت دنیا از دست دادند، بى آن که در برابر آن چیز ارزشمندى به دست آورند.
* * *
آیه بعد، بخشى از عذاب هاى دردناک آنها را چنین شرح مى دهد: «شعله هاى گرم و سوزان آتش، همچون شمشیر به صورت هاى آنها نواخته مى شود» (تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النّارُ).
«و آنها از شدت ناراحتى و عذاب، در دوزخ، چهره اى عبوس و در هم کشیده دارند» (وَ هُمْ فِیها کالِحُونَ). «تَلْفَحُ» از ماده «لفح» (بر وزن فتح) در اصل، به معنى ضربه شمشیر است و از آنجا که شعله هاى آتش، یا نور شدید آفتاب، و باد سموم، همچون شمشیر بر صورت انسان نواخته مى شود، به طور کنایه در این معنى به کار مى رود.
«کالح» از ماده «کلوح» (بر وزن غروب) به معنى عبوس شدن و در هم کشیدن صورت است، و بسیارى از مفسران آن را چنین تفسیر کرده اند که: بر اثر شعله هاى آتش پوست صورت آنها در هم کشیده مى شود، به طورى که لب ها از هم باز مى ماند.(2)
* * *
نکته ها:
1 ـ آن روز که نسب ها از اثر مى افتد
مفاهیمى که در این جهان در محدوده زندگى مادى انسان ها حکم فرما است غالباً در جهان دیگر، دگرگون مى شود، از جمله، مسأله ارتباطات قبیله اى و فامیلى است که در زندگى این دنیا غالباً کارگشا است، و گاهى خود نظامى را تشکیل مى دهد که بر سایر نظامات جامعه حاکم مى گردد.
اما با توجه به این که ارزش هاى زندگى در جهان دیگر هماهنگ با ایمان و عمل صالح است، مسأله انتساب به فلان شخص، یا طایفه و قبیله، جائى نمى تواند داشته باشد در اینجا اعضاى یک خاندان به هم کمک مى کنند و یکدیگر را از گرفتارى ها نجات مى دهند، ولى در قیامت چنین نیست آنجا نه از اموال سرشار خبرى است، و نه از فرزندان کارى ساخته است: یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْب سَلِیم: «روزى که نه مال سودى مى بخشد و نه فرزندان * تنها نجات از آن کسى است که داراى قلب سلیم باشد».(3)
حتى اگر این نسب به شخص پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) برسد، باز مشمول همین حکم است، و به همین دلیل، در تاریخ زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان بزرگوار مى خوانیم، که بعضى از نزدیک ترین افراد بنى هاشم را به خاطر عدم ایمان، یا انحراف از خط اصیل اسلام، رسماً طرد کردند و از آنها تنفر و بیزارى جستند.
گر چه در حدیثى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل شده که فرمود: کُلُّ حَسَب وَ نَسَب مُنْقَطِعٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ اِلاّ حَسَبِى وَ نَسَبِى: «پیوند هر حسب(4) و نسبى روز قیامت بریده مى شود جز حسب و نسب من».(5)
ولى به گفته مرحوم «علامه طباطبائى»(رحمه الله) در «المیزان» به نظر مى رسد این همان حدیثى است که جمعى از محدثان اهل تسنن در کتاب هاى خود گاهى از «عبداللّه بن عمر» و گاهى از خود «عمر بن الخطاب» و گاهى از بعضى دیگر از صحابه از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند.
در حالى که ظاهر آیه مورد بحث، عمومیت دارد و سخن از قطع همه نسب ها در قیامت مى دهد، و اصولى که از قرآن استفاده شده، و از طرز رفتار پیامبر با منحرفان بى ایمان، بر مى آید این است که: تفاوتى میان انسان ها از این نظر نیست.
لذا در حدیثى که صاحب کتاب «مناقب ابن شهرآشوب» از «طاووس» (یمانى) از امام زین العابدین(علیه السلام) نقل کرده، مى خوانیم: خَلَقَ اللّهُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطاعَ وَ أَحْسَنَ وَ لَوْ کانَ عَبْداً حَبَشِیّاً، وَ خَلَقَ النّارَ لِمَنْ عَصاهُ وَ لَوْ کانَ وَلَداً قُرَشِیّاً: «خداوند بهشت را براى کسى آفریده که اطاعت فرمان او کند و نیکو کار باشد هر چند برده اى از حبشه باشد، و دوزخ را براى کسى آفریده است که نافرمانى او کند هر چند فرزندى از قریش باشد».(6)
البته آنچه گفته شد منافات با احترام خاص سادات و فرزندان با تقواى پیامبر(صلى الله علیه وآله) ندارد که این احترام، خود احترامى است به شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اسلام و روایاتى که در فضیلت و مقام آنها وارد شده، نیز ظاهراً ناظر به همین معنى است.
* * *
2 ـ داستان تکان دهنده اصمعى
در اینجا مناسب است داستانى را که «غزالى» در کتاب «بحر المحبة» از «اصمعى» نقل کرده است و شاهد سخنان گذشته و حاوى نکته هاى لطیفى است بیاوریم:
«اصمعى» مى گوید: «در «مکّه» بودم، شبى بود ماهتابى، به هنگامى که اطراف خانه خدا طواف مى کردم، صداى زیبا و غم انگیزى گوش مرا نوازش داد به دنبال صاحب صدا مى گشتم، چشمم به جوان زیبا و خوش قامتى افتاد که آثار نیکى از او نمایان بود، دست در پرده خانه کعبه افکنده و چنین مناجات مى کرد: یا سَیِّدِى وَ مَوْلاىَ نامَتِ الْعُیُونُ وَ غابَتِ النُّجُومُ، وَ أَنْتَ مَلِکٌ حَىٌّ قَیُّومٌ، لا تَأْخُذُکَ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ، غَلَّقَتِ الْمُلُوکُ أَبْوابَها وَ أَقامَتْ عَلَیْها حُرّاسُها وَ حُجّابُها وَ قَدْ خَلى کُلُّ حَبِیْب بِحَبِیْبِهِ، وَ بابُکَ مَفْتُوحٌ لِلْسّائِلِینَ، فَها أَنَا سائِلُکَ بِبابِکَ، مُذْنِبٌ فَقِیْرٌ، خاطِئِى ٌ مِسْکِیْنٌ، جِئْتُکَ أَرْجُو رَحْمَتَکَ یا رَحِیْمُ، وَ أَنْ تَنْظُرَ اِلَىَّ بِلُطْفِکَ یا کَرِیْمُ!:
«اى بزرگ و اى آقاى من! اى خداى من! چشم هاى بندگان در خواب فرو رفته، و ستارگان آسمان یکى بعد از دیگرى سر به افق مغرب گذارده، و از دیده ها پنهان شده اند، و تو خداوند حى و قیومى، هرگز خواب سنگین و خفیف دامان کبریائى تو را نمى گیرد.
در این دل شب پادشاهان درهاى قصرهاى خویش را بسته و نگهبانان و حاجبان بر آنها گمارده اند، هر دوستى با دوستش خلوت کرده، تنها درِ خانه اى که براى سائلان گشوده است، در خانه تو است.
هم اکنون به در خانه تو آمده ام، خطاکار و مستمندم، آمده ام از تو امید رحمت دارم اى رحیم!، آمده ام نظر لطفت را مى طلبم اى کریم»!.
سپس به خواندن این اشعار مشغول شد.
یا مَنْ یُجِیْبُ دُعاءَ الْمُضْطَرِّ فِى الظُّلَمِ *** یا کاشِفَ الْکَرْبِ وَ الْبَلْوى مَعَ السَّقَمِ
قَدْ نامَ وَفْدُکَ حَوْلَ الْبَیْتِ وَ انْتَبَهُوا *** وَ عَیْنُ جُودِکَ یا قَیُّومُ لَمْ تَنَمْ
اِنْ کانَ جُودُکَ لا یَرْجُو اِلاّ ذُووا شَرَف *** فَمَنْ یَجُودُ عَلَى الْعاصِیْنَ بِالنَّعَمِ...
«اى کسى که دعاى گرفتاران را در تاریکى هاى شب اجابت مى کنى.
اى کسى که دردها، رنج ها و بلاها را بر طرف مى سازى.
میهمانان تو بر گرد خانه ات خوابیده اند و بیدار مى شوند.
اما چشم جود و سخاى تو اى قیوم هرگز به خواب فرو نمى رود.
اگر جود و احسان تو تنها مورد امید شرافتمندان درگاهت باشد.
پس چه کسى بر گناهکاران جود و بخشش کند؟.
(گنهکاران به در خانه چه کسى بروند، و از که امید بخشش داشته باشند)»؟
سپس سر به سوى آسمان بلند کرد و چنین ادامه داد:
اِلهِى وَ سَیِّدِى وَ مَوْلاىَ! اِنْ أَطَعْتُکَ بِعِلْمِى وَ مَعْرِفَتِى فَلَکَ الْحَمْدُ وَ الْمِنَّةُ عَلَىَّ وَ اِنْ عَصَیْتُکَ بِجَهْلِى فَلَکَ الْحُجَّةُ عَلَىَّ:
«خداى من! آقا و مولاى من! اگر از روى علم و آگاهى تو را اطاعت کرده ام حمد شایسته تو است و رهین منت توام.
و اگر از روى نادانى معصیت کرده ام حجت تو بر من تمام است...».
بار دیگر سر به آسمان برداشت و با صداى بلند گفت: یا اِلهِى وَ سَیِّدِى وَ مَوْلاىَ ما طابَتِ الدُّنْیا اِلاّ بِذِکْرِکَ، وَ ما طابَتِ الْعُقْبى اِلاّ بِعَفْوِکَ، وَ ما طابَتِ الأَیّامُ اِلاّ بِطاعَتِکَ، وَ ما طابَتِ الْقُلُوبُ اِلاّ بِمَحَبَّتِکَ وَ ما طابَتِ النَّعِیْمُ اِلاّ بِمَغْفِرَتِکَ!:
«اى خداى من و اى آقا و مولاى من! دنیا بى ذکر تو پاکیزه نیست، و آخرت بى عفو تو شایسته نیست، روزهاى زندگى بى طاعتت بى ارزش است، و دل ها بى محبتت آلوده، و نعمت ها بى آمرزشت ناگوار...».
«اصمعى» مى گوید: آن جوان باز هم ادامه داد، و اشعار تکان دهنده و بسیار جذاب دیگرى در همین مضمون بیان کرد، و آن قدر خواند و خواند که بى هوش شد و به روى زمین افتاد، نزدیک او رفتم به صورتش خیره شدم (نور ماهتاب در صورتش افتاده بود) خوب دقت کردم ناگهان متوجه شدم زین العابدین على بن الحسین امام سجاد(علیه السلام) است.
سرش را به دامان گرفتم، و سخت به حال او گریستم، قطره اشکم بر صورتش افتاد به هوش آمد، چشمان خویش را گشوده، فرمود: مَنِ الَّذِى أَشْغَلَنِى عَنْ ذِکْرِ مَوْلاىَ؟!
«کیست که مرا از یاد مولایم مشغول داشته»؟.
عرض کردم: اصمعى هستم اى سید و مولاى من، این چه گریه و این چه بى تابى است؟ تو از خاندان نبوت و معدن رسالتى، مگر آیه تطهیر در حق شما نازل نشده؟ مگر خداوند درباره شما نفرموده: «اِنَّما یُرِیْدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیْراً».
امام برخاست و نشست و فرمود:
اى اصمعى! هیهات هیهات! خداوند بهشت را براى مطیعان آفریده، هر چند غلام حبشى باشد، و دوزخ را براى عاصیان خلق کرده هر چند فرد بزرگى از قریش باشد، مگر قرآن نخوانده اى و این سخن خدا را نشنیده اى که مى فرماید: ... فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذ وَ لا یَتَساءَلُونَ...: «هنگامى که نفخ صور مى شود و قیام قیامت، نسب ها به درد نمى خورد بلکه ترازوى سنجش اعمال باید سنگین وزن باشد».
اصمعى مى گوید: هنگامى که چنین دیدم او را به حال خود گذاشتم و کنار رفتم».(7)
* * *
3 ـ تناسب مجازات و گناه
در گذشته نیز اشاره کرده ایم که: عذاب الهى در قیامت و حتى در این جهان، متناسب با جرم هائى است که انجام مى گیرد و چنان نیست که هر نوع عذاب را نسبت به هر نوع مجرمى اعمال کنند، در آیات فوق، سوختگى شدید صورت ها بر اثر شعله هاى آتش دوزخ تا آنجا که چهره ها در هم کشیده شود و لب ها از هم
باز بماند به عنوان مجازات براى «سبک وزنانِ» بى ارزش و بى ایمان ذکر شده است، و با توجه به این معنى که آنها غالباً کسانى هستند که چهره هاى خود را از شنیدن آیات الهى در هم مى کشند، و گاه، بر آنها لبخند تمسخرآمیز مى زنند، و با استهزاء و سخریه مى نشینند، تناسب این مجازات با اعمال آنها روشن مى شود.
* * *
1 ـ «بحار الانوار»، جلد 7، صفحه 251 (طبع جدید).
2 ـ تفسیر «قرطبى» ـ تفسیر «فخر رازى»، جلد 23، صفحه 123 ـ تفسیر «مجمع البیان»، جلد 7، صفحه 119 و تفسیر «المیزان»، ذیل آیات مورد بحث.
3 ـ شعراء، آیات 88 و 89.
4 ـ «حسب» از نظر لغت به معنى افتخاراتى است که نیاکان و پدر و اجداد انسان داشته اند و گاه به معنى خلق و خوى خود انسان نیز مى آید ولى در اینجا منظور همان معنى اول است (به لسان العرب، ماده حسب مراجعه شود).
5 ـ «مجمع البیان»، جلد 7، صفحه 119، ذیل آیه مورد بحث.
6 ـ «مناقب ابن شهر آشوب»، طبق نقل تفسیر «نور الثقلین»، جلد 3، صفحه 564.
7 ـ «بحر المحبة غزالى»، صفحه 41 تا 44 (با مقدارى تلخیص).