النمل

إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ 23 وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ 24 أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ 25 اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ۩ 26 ۞ قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ 27 اذْهَب بِّكِتَابِي هَٰذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ 28 قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ 29 إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ 30 أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ 31 قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّىٰ تَشْهَدُونِ 32 قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ 33 قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً ۖ وَكَذَٰلِكَ يَفْعَلُونَ 34 وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ 35

27قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ

28اذْهَبْ بِکِتابِی هذا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ

29قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلاَ ُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ

30إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

31أَلاّ تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ

32قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلاَ ُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی ما کُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتّى تَشْهَدُونِ

33قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّة وَ أُولُوا بَأْس شَدِید وَ الأَمْرُ إِلَیْکِ فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِینَ

34قالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ

35وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّة فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ

 

ترجمه:

27 ـ (سلیمان) گفت: «ما تحقیق مى کنیم ببینیم راست گفتى یا از دروغگویان هستى؟

28 ـ این نامه مرا ببر و بر آنان بیفکن; سپس برگرد (و در گوشه اى توقف کن) ببین آنها چه عکس العملى نشان مى دهند.

29 ـ (ملکه سبأ) گفت: «اى اشراف! نامه پر ارزشى به سوى من افکنده شده!

30 ـ این نامه از سلیمان است، و چنین است: به نام خداوند بخشنده مهربان.

31 ـ (توصیه من این است که) نسبت به من برترى جوئى نکنید، و به سوى من آئید در حالى که تسلیم حق هستید»!

32 ـ (سپس) گفت: «اى اشراف! نظر خود را در این امر مهم به من بازگو کنید، که من هیچ کار مهمى را بدون حضور شما انجام نداده ام»!

33 ـ گفتند: «ما داراى نیروى کافى و قدرت جنگى فراوان هستیم، ولى تصمیم نهائى با توست; ببین چه دستور مى دهى»!

34 ـ گفت: «پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى کشند، و عزیزان آنجا را ذلیل مى کنند; (آرى) کار آنان همین گونه است.

35 ـ و من (اکنون جنگ را صلاح نمى بینم،) هدیه گران بهائى براى آنان مى فرستم تا ببینم فرستادگان من چه خبر مى آورند»!

 

 

تفسیر:

پادشاهان ویرانگرند!

سلیمان(علیه السلام) با دقت به سخنان هدهد گوش فرا داد، و در فکر فرو رفت، ممکن است بیشترین گمان سلیمان این بوده که: این خبر راست است، و دلیلى بر دروغ به این بزرگى وجود ندارد.

اما از آنجا که مسأله ساده اى نبود و با سرنوشت یک کشور و یک ملت بزرگ گره مى خورد، مى بایست تنها به گفتار یک مخبر اکتفا نکند، بلکه تحقیقات بیشترى در زمینه این موضوع حساس به عمل آورد.

لذا چنین «گفت: ما تحقیق به عمل مى آوریم ببینیم تو راست گفتى یا از دروغگویان هستى»؟! (قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ).

این سخن به خوبى ثابت مى کند که: در مسائل مهم و سرنوشت ساز، باید حتى به اطلاعى که از ناحیه یک فرد کوچک مى رسد، توجه کرد و به زودى (همان گونه که «سین» در جمله «سَنَنْظُرُ» اقتضا مى کند) پیرامون آن تحقیقات لازم را به عمل آورد.

سلیمان(علیه السلام) نه هدهد را متهم ساخت و محکوم کرد، و نه سخن او را بى دلیل تصدیق نمود، بلکه آن را پایه تحقیق قرار داد.

* * *

به هر حال، سلیمان نامه اى بسیار کوتاه و پر محتوا نوشت، و به هدهد داده، گفت: «این نامه مرا ببر و نزد آنها بیفکن، سپس برگرد و در گوشه اى توقف کن ببین آنها چه عکس العملى نشان مى دهند»؟ (اذْهَبْ بِکِتابِی هذا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ).(1)

از تعبیر «أَلْقِهْ إِلَیْهِمْ» (به سوى آنها بیفکن) چنین استفاده مى شود: آن را هنگامى بر آن ها بیفکن که ملکه «سبأ» در میان جمع خویش حضور دارد، تا جاى فراموشى و کتمان باقى نماند، و از اینجا روشن مى شود این که: بعضى از مفسران گفته اند: هدهد وارد قصر ملکه سبأ و خوابگاه او شد، و نامه را بر سینه یا گلوى او افکند! چندان دلیلى ندارد، هر چند با جمله اى که در آیه بعد مى آید: اِنِّى أُلْقِىَ اِلَىَّ کِتابٌ کَرِیْمٌ: «نامه اى به سوى من افکنده شده» بى تناسب نیست.

* * *

ملکه سبأ نامه را گشود و از مضمون آن آگاهى یافت و چون قبلاً اسم و آوازه سلیمان(علیه السلام) را شنیده بود و محتواى نامه نشان مى داد: سلیمان(علیه السلام) تصمیم شدیدى درباره سرزمین «سبأ» گرفته، سخت در فکر فرو رفت، و چون در مسائل مهم مملکتى با اطرافیانش به شور مى نشست، از آنها دعوت کرد، رو به سوى آنها نموده «گفت: اى اشراف و بزرگان! نامه ارزشمندى به سوى من افکنده شده است» (قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلاَ ُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ).

آیا به راستى ملکه سبأ پیک نامه رسان را ندیده بود، ولى از قرائن که در نامه وجود داشت اصالت نامه را احساس کرد، و هیچ احتمال نداد که نامه مجعولى باشد؟

و یا به چشم خودش پیک را دید، و وضع اعجاب آور او خود دلیل بر این بود که واقعیتى در کار است و مسأله، یک مسأله عادى نیست؟ هر چه بود با اطمینان روى نامه تکیه کرد.

و این که ملکه مى گوید: «این نامه کریم و پر ارزشى است» ممکن است به خاطر محتواى عمیق آن، یا این که چون آغازش به نام خدا، و پایانش به مهر و امضاى صحیح بود(2) یا به خاطر این که: فرستنده آن شخص بزرگوارى بوده ـ هر یک از احتمالات را بعضى از مفسران احتمال داده اند ـ و یا همه اینها; زیرا هیچگونه منافاتى بین این امور نیست؟

ممکن است همه، در این مفهوم جامع جمع باشد.

درست است که آنها آفتاب پرست بودند، ولى مى دانیم: بسیارى از بت پرستان نیز به «اللّه» اعتقاد داشتند، او را «ربّ الارباب» مى نامیدند و تعظیم و احترام او را مهم مى شمردند.

* * *

آن گاه «ملکه سباء» به ذکر مضمون نامه پرداخته، گفت: «این نامه از سوى سلیمان است و محتوایش چنین است: به نام خداوند بخشنده مهربان»... (إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ).

* * *

«توصیه ام به شما این است: برترى جوئى در برابر من نکنید، به سوى من آئید و تسلیم حق شوید» (أَلاّ تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ).(3)

بعید به نظر مى رسد: سلیمان(علیه السلام) نامه را با همین عبارات و الفاظ عربى نوشته باشد، بنابراین جمله هاى فوق، مى توانند نقل به معنى و یا به صورت خلاصه گیرى و فشرده نامه سلیمان(علیه السلام) بوده باشد که ملکه سبأ براى ملت خود بازگو کرد.

جالب این که: مضمون این نامه در واقع سه جمله بیش نبود:

یک جمله نام خدا و بیان وصف رحمانیت و رحیمیت او.

جمله دوم توصیه به کنترل هواى نفس و ترک برترى جوئى که سرچشمه بسیارى از مفاسد فردى و اجتماعى است.

و سوم تسلیم شدن در برابر حق!.

اگر دقت کنیم: چیز دیگرى وجود نداشت که نیاز به ذکر داشته باشد.

* * *

بعد از ذکر محتواى نامه سلیمان(علیه السلام)، براى سران ممکلت خود رو به سوى آنها کرده چنین «گفت: اى اشراف و صاحب نظران! رأى خود را در این کار مهم براى من ابراز دارید که من هیچ کار مهمى را بى حضور شما و بدون نظر شما انجام نداده ام»! (قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلاَ ُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی ما کُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتّى تَشْهَدُونِ).

او مى خواست با این نظر خواهى موقعیت خود را در میان آنها تثبیت کرده و نظر آنها را به سوى خویش جلب نماید، ضمناً میزان هماهنگیشان را با تصمیمات خود مورد مطالعه و بررسى قرار دهد.

«أَفْتُونِى» از ماده «فتوا» است، در اصل، به معنى حکم کردن دقیق و صحیح در مسائل پیچیده است.

ملکه سبأ با این تعبیر، هم پیچیدگى مسأله را به آنها گوشزد کرد، و هم آنها را به این نکته توجه داد که: باید در اظهار نظر دقت به خرج دهند تا راه خطا نپویند.

«تَشْهَدُونِ» از ماده «شهود» به معنى «حضور» است، حضورى توأم با همکارى و مشورت.

* * *

اشراف قوم در پاسخ او چنین «گفتند: ما قدرت کافى داریم و مرد جنگیم اما تصمیم نهائى با تو است، ببین چه فرمان مى دهى»؟ (قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّة وَ أُولُوا بَأْس شَدِید وَ الأَمْرُ إِلَیْکِ فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِینَ).

به این ترتیب، هم تسلیم خود را در برابر دستورات او نشان دادند، و هم تمایل خود را به تکیه بر قدرت و حضور در میدان جنگ!

* * *

ملکه، هنگامى که تمایل آنها را به جنگ مشاهده کرد، در حالى که خود باطناً تمایل به این کار نداشت، براى فرونشاندن این عطش، و هم براى این که حساب شده با این جریان برخورد کند، چنین «گفت: پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و ویرانى مى کشانند»! (قالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها).

«و عزیزان اهل آن را به ذلت مى نشانند» (وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً).

جمعى را مى کشند، عده اى را اسیر مى کنند، گروهى را آواره و بى خانمان، و تا آنجا که مى توانند دست به غارت و چپاول مى زنند.

پس از آن براى تأکید بیشتر گفت: «آرى، این چنین مى کنند» (وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ).

ملکه سبأ، که خود پادشاه بود، شاهان را خوب شناخته بود که برنامه آنها در دو چیز خلاصه مى شود: «فساد و ویرانگرى» و «ذلیل ساختن عزیزان»; چرا که آنها به منافع خود مى اندیشند، نه به منافع ملت ها و آبادى و سر بلندى آنها و همیشه این دو بر ضد یکدیگرند.

* * *

سپس، افزود: ما باید قبل از هر کار، سلیمان و اطرافیان او را بیازمائیم و ببینیم به راستى چه کاره اند؟ سلیمان(علیه السلام) پادشاه است؟ یا پیامبر؟ ویرانگر است؟ یا مصلح؟ ملت ها را به ذلت مى کشاند؟ یا عزت؟ و براى این کار باید از هدیه استفاده کرد، لذا «من هدیه قابل ملاحظه اى براى آنها مى فرستم تا ببینم فرستادگان من چه واکنشى از ناحیه آنها براى ما مى آورند» (وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّة فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ).

پادشاهان علاقه شدیدى به «هدایا» دارند، و نقطه ضعف و زبونى آنها نیز همین جا است، آنها را مى توان با هدایاى گران بها تسلیم کرد.

اگر دیدیم سلیمان با این هدایا تسلیم شد، معلوم مى شود «شاه» است! در برابر او مى ایستیم و تکیه بر قدرت مى کنیم که ما نیرومندیم، و اگر بى اعتنائى به ما نشان داد و بر سخنان خود و پیشنهادهایش اصرار ورزید، معلوم مى شود، پیامبر خدا است، در این صورت باید عاقلانه برخورد کرد.

در این که: «ملکه سبأ» چه هدایائى براى سلیمان(علیه السلام) فرستاد، قرآن سخنى نگفته و تنها با نکره آوردن کلمه «هدیه»، عظمت آن را نشان داده، ولى مفسران مسائل زیادى ذکر کرده اند، که گاه خالى از اغراق و افسانه نیست.

بعضى نوشته اند: پانصد غلام و پانصد کنیز ممتاز براى سلیمان فرستاد، در حالى که به غلام ها لباس زنانه و به کنیزها لباس مردانه پوشانیده بود، در گوش غلامان گوشواره و در دستشان دستبند و بر سر کنیزان کلاه هاى زیبا گذارده بود، و در نامه خود تأکید کرده بود: اگر پیامبرى غلامان را از کنیزان بشناس!

آنها را بر مرکب هاى گران بها که با زر و زیور آراسته بودند سوار کرد، و مقدار قابل ملاحظه اى از جواهرات نیز همراه آنها فرستاد.

ضمناً، به فرستاده خود سفارش کرد، اگر به محض ورود، نگاه سلیمان را به خود خشم آلود دیدى، بدان این ژست پادشاهان است، و اگر با خوشروئى و محبت با تو برخورد کرد، بدان پیغمبر است!

* * *

نکته ها:

1 ـ آداب نامه نگارى

آنچه در آیات فوق در مورد نامه سلیمان(علیه السلام) به مردم سبأ آمده، الگوئى است براى طرز نامه نگارى که گاه، از مسائل مهم و سرنوشت ساز است.

با نام خداوند رحمان و رحیم شروع مى شود و با دو جمله حساب شده جان سخن را بیان مى کند.

از تواریخ اسلامى و روایات به خوبى بر مى آید: پیشوایان بزرگ ما همیشه اصرار داشتند، نامه ها را فشرده و مختصر، خالى از حشو و زوائد و کاملاً حساب شده، بنگارند.

امیرمؤمنان على(علیه السلام) به کارمندان و نمایندگانش در یک بخشنامه چنین نوشت: أَدِقُّوا أَقْلامَکُمْ، وَ قَارِبُوا بَیْنَ سُطُورِکُمْ، وَ احْذِفُوا عَنِّی فُضُولَکُمْ وَ اقْصِدُوا قَصْدَ الْمَعَانِی، وَ إِیَّاکُمْ وَ الإِکْثَارَ، فَإِنَّ أَمْوَالَ الْمُسْلِمِینَ لا تَحْتَمِلُ الإِضْرَارَ: «نوک قلم ها را تیز کنید، و سطرها را به هم نزدیک سازید، و مطالب زائد و اضافى را از نامه هایتان براى من حذف کنید، بیشتر به معنى توجه کنید، و از توضیح و تفصیل بپرهیزید که اموال مسلمانان توانائى این هزینه و ضرر را ندارد».(4)

تیز کردن نوک قلم ها سبب مى شود، کلمات را کوچک تر بنویسند، نزدیک ساختن سطور به یکدیگر، و حذف تشریفات و اضافات، نه تنها صرفه جوئى در اموال بیت المال، یا اموال خصوصى است که صرفه جوئى در وقت نویسنده و خواننده نیز هست و حتى گاه سبب مى شود: هدف اساسى نامه در لابلاى جمله بندى هاى تشریفاتى از بین برود و نویسنده و خواننده به هدف خود نرسند.

در این اواخر معمول شده بود: بر خلاف رویه صدر اسلام، نامه ها را با القاب فراوان و الفاظ زیاد، و مقدمات و حواشى و اضافات پر مى کردند، و چه وقت هاى گرانب هائى که بیهوده از این راه تلف مى شد و چه سرمایه هائى که از بین مى رفت.

مخصوصاً این نکته قابل توجه است: در شرائط آن زمان که فرستادن یک نامه به وسیله یک پیک مخصوص، گاه، هفته ها طول مى کشید و هزینه ها داشت تا به مقصد برسد، در عین حال نهایت اختصار رعایت مى شد که نمونه هاى آن را در نامه هاى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به «خسروپرویز» و «قیصر روم» و مانند آن مى توان ملاحظه کرد.

اصولاً، نامه انسان دلیل بر چگونگى شخصیت او است، همان گونه که پیام آور و رسول انسان چنین است، چنان که در «نهج البلاغه» از على(علیه السلام) مى خوانیم:

رَسُولُکَ تَرْجُمَانُ عَقْلِکَ وَ کِتَابُکَ أَبْلَغُ مَا یَنْطِقُ عَنْکَ: «فرستاده تو بازگو کننده عقل تو است و نامه ات گویاترین چیزى است که از تو سخن مى گوید».(5)

امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: یُسْتَدَلُّ بِکِتابِ الرَّجُلِ عَلى عَقْلِهِ، وَ مَوْضِعِ بَصِیْرَتِهِ، وَ بِرَسُولِهِ عَلى فَهْمِهِ وَ فِطْنَتِهِ:

«نامه انسان، دلیلى است بر میزان عقل و مقدار بصیرت او، و فرستاده او نشانه اى است از مقدار فهم و ذکاوت او».(6)

لازم به ذکر است: از روایات اسلامى استفاده مى شود: پاسخ نامه لازم است همان گونه که پاسخ سلام!.

در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: رَدُّ جَوَابِ الْکِتَابِ وَاجِبٌ کَوُجُوبِ رَدِّ السَّلامِ: «پاسخ نامه واجب است همان گونه که پاسخ سلام واجب مى باشد».(7)

و از آنجا که هر نامه اى معمولاً با تحیتى همراه است، بعید نیست مشمول آیه شریفه: إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّة فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها: «هنگامى که به شما تحیتى گفته شود، پاسخ آن را به صورت بهتر یا همانند آن بدهید»(8) بوده باشد.

* * *

2 ـ آیا سلیمان دعوت به تقلید کرد؟

بعضى از مفسران، گویا از ظاهر نامه سلیمان(علیه السلام) چنین استفاده کردند که: او مى خواست مردم کشور سبأ را به پذیرش دعوت خود بدون ذکر دلیل وادارد.

سپس، پاسخ داده اند: آمدن هدهد به آن صورت معجزآسا خود دلیلى بر حقانیت دعوت او بوده است.(9)

ولى ما فکر مى کنیم: نیازى به این گونه جواب ها نیست، وظیفه پیامبر دعوت است، و وظیفه دیگران تحقیق کردن.

به تعبیر دیگر: دعوت، انگیزه اى براى تحقیق است، همان گونه که ملکه سباء این کار را انجام داد، و در مقام تحقیق و آزمایش سلیمان(علیه السلام) برآمد، تا روشن شود: آیا او یک پادشاه است یا پیامبر؟!

* * *

 

3 ـ اشارات پر معنى در ماجراى سلیمان

در این بخش از داستان سلیمان(علیه السلام) نیز اشارات کوتاهى، به مطالب مهمى دیده مى شود:

1 ـ روح دعوت انبیاء(علیهم السلام) در نفى برترى جوئى که نفى هر گونه استعمار و تسلیم در برابر قانون حق است، خلاصه مى شود.

2 ـ در حالى که اطرافیان ملکه سباء، اعلام آمادگى براى جنگ کردند طبع ظریف زنانه او موافق جنگ نبود، لذا نظر آنها را به مسائل دیگر معطوف داشت!

3 ـ از این گذشته، اگر او تسلیم جنگ طلبى اطرافیان خود مى شد، از حقیقت دور مى ماند و خواهیم دید که: اقدام او براى آزمایش سلیمان(علیه السلام) از طریق فرستادن هدیه، نتیجه بسیار خوبى، هم براى خودش و هم براى مردم کشور سبأ

به بار آورد و سبب شد: آنها راه حق را بیابند و متوسل به خونریزى نشوند.

4 ـ ضمناً از این ماجرا روشن مى شود: برنامه هاى شورائى چنان نیست که همیشه به حق منتهى شود; چرا که در اینجا عقیده اکثریت اطرافیان او این بود: توسل به نیروى نظامى مقدم است، در حالى که عقیده ملکه سباء بر عکس آن بود، و در پایان ماجرا مى بینیم: حق با او بوده است.

و مى توان گفت: این نوع مشورت غیر از آن است که امروز در میان ما رائج است، ما نظریه اکثریت را معیار قرار مى دهیم و حق تصمیم گیرى را براى آنها قائل هستیم، در حالى که در این نوع مشورت، حق تصمیم گیرى با رهبر جمعیت است و مشاورین تنها اظهار نظر مى کنند، و آیه شاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ: «با آنها در کارها مشورت کن و به هنگامى که تصمیم گرفتى بر خدا توکل نما»(10) نیز اشاره به این قسم دوم از شورا است در حالى که آیه 38 «شورى»: وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُم: «کار مؤمنان باید به صورت مشورت انجام یابد» ظاهراً اشاره به قسم اول است.(11)

5 ـ مشاوران ملکه سبأ به او گفتند: «ما صاحبان قوة و صاحبان بأس شدید هستیم».

ممکن است تفاوت این دو در این باشد که: «قوة» اشاره به کمیت عظیم لشکر و «بأس شدید» اشاره به کیفیت کار آزمودگى و روح شجاعت و شهامت لشکریان باشد، یعنى ما هم از نظر «کمیت» لشکر و هم از نظر «کیفیت» آمادگى کامل براى رزم با دشمن داریم.

* * *

 

4 ـ نشانه پادشاهان!

از این آیات، به خوبى استفاده مى شود: سلطنت و حکومت استبدادى، همه جا مایه فساد و تباهى، و ذلیل کردن عزیزان یک قوم است; چرا که افراد با شخصیت را کنار مى زنند، متملقان چاپلوس را به خدمت دعوت مى کنند، و در همه چیز منفعت و سود خود را مى جویند، اهل هدیه و رشوه و زر و زیورند و طبعاً ظالمان زورگو که دسترسى به این امور دارند نزد آنها محبوب ترند.

شاهان، فکر و قلبشان در گرو مقام و هدایا و زر و زیورها است، در حالى که پیامبران جز به صلاح امت ها نمى اندیشند.

* * *

 


1 ـ بعضى از مفسران گفته اند: جمله «ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ» در معنى، مؤخر است و در عبارت مقدم، و در تقدیر چنین بوده: «فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ».

این به خاطر آن است که: این جمله را به معنى بازگشت کردن از آن قوم گرفته اند، در حالى که ظاهر آیه این است: از آنها روى بگردان، سپس در گوشه اى منتظر باش! ببین چه واکنشى نشان مى دهند.

2 ـ در حدیث آمده است: کرامت و ارزش نامه به مُهر کردن آن است (تفسیر مجمع البیان و المیزان و قرطبى).

و در حدیث دیگرى آمده: هنگامى که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) خواست نامه اى براى عجم بنویسد به او عرض کردند: آنها نامه را بدون مُهر نمى پذیرند، پیامبر دستور دارد انگشترى ساختند که: نقش نگین آن لا اله الا اللّه مُحَمَّدٌ رسول اللّه بود و نامه را با آن مُهر فرمود (قرطبى، ذیل آیه مورد بحث).

3 ـ جمله «أَلاّ تَعْلُوا عَلَیَّ» ممکن است مجموعاً بدل «کتاب» و بیان محتواى آن باشد، و ممکن است «أن» در اینجا به معنى «اى» و براى تفسیر بوده باشد.

این احتمال نیز وجود دارد که متعلق به جمله محذوفى مانند «أوصیکم» باشد.

4 ـ «خصال صدوق»، جلد 1، صفحه 310، طبق نقل «بحار الانوار»، جلد 76، صفحه 49.

5 ـ «نهج البلاغه»، کلمات قصار، جمله 301.

6 ـ «بحار الانوار»، جلد 76، صفحه 50.

7 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 8، صفحه 437، کتاب الحج، ابواب العشره، باب 33 (جلد 12، صفحه 57، چاپ آل البیت).

8 ـ نساء، آیه 86.

9 ـ تفسیر «فخر رازى»، ذیل آیات مورد بحث.

10 ـ آل عمران، آیه 159.

11 ـ براى توضیح بیشتر درباره «مشورت» به جلد 3 تفسیر «نمونه»، صفحات 142 تا 149 مراجعه فرمائید.