القصص
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَىٰ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا ۚ وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ 14 وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَىٰ حِينِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَٰذَا مِن شِيعَتِهِ وَهَٰذَا مِنْ عَدُوِّهِ ۖ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَيْهِ ۖ قَالَ هَٰذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ ۖ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِينٌ 15 قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ 16 قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِّلْمُجْرِمِينَ 17 فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ ۚ قَالَ لَهُ مُوسَىٰ إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ 18 فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ يَا مُوسَىٰ أَتُرِيدُ أَن تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ ۖ إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّارًا فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ 19 وَجَاءَ رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَىٰ قَالَ يَا مُوسَىٰ إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ 20 فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ ۖ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ 21
14وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ
15وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلى حِینِ غَفْلَة مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فِیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ
16قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ
17قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ
ترجمه:
14 ـ و هنگامى که (موسى) نیرومند و کامل شد، حکمت و دانش به او دادیم; و این گونه نیکوکاران را جزا مى دهیم!
15 ـ و او به هنگامى که اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد; ناگهان دو مرد را دید که به جنگ و نزاع مشغولند; یکى از پیروان او بود (و از بنى اسرائیل)، و دیگرى از دشمنانش، آن که از پیروان او بود در برابر دشمنش از وى تقاضاى کمک نمود; موسى مشت محکمى بر سینه او زد و کار او را ساخت (و بر زمین افتاد و مُرد!) موسى گفت: این (نزاع شما) از عمل شیطان بود که او دشمن و گمراه کننده آشکارى است!
16 ـ (سپس) عرض کرد: «پروردگارا! من به خویشتن ستم کردم; مرا ببخش»! خداوند او را بخشید، که او آمرزنده مهربان است!
17 ـ عرض کرد: «پروردگارا! به شکرانه نعمتى که به من دادى، هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود»!.
تفسیر:
موسى در طریق حمایت از مظلومان
در اینجا با «سومین بخش» از سرگذشت پر ماجراى موسى(علیه السلام) روبرو مى شویم، که در آن مسائلى مربوط به دوران بلوغ او، و پیش از آنکه از «مصر» به «مدین» برود، و انگیزه هجرت او، مطرح شده است.
نخست مى گوید: «هنگامى که موسى نیرومند و کامل شد، حکمت و دانش به او دادیم، و این گونه نیکوکاران را جزا و پاداش مى دهیم» (وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ).
«أَشُدَّ» از ماده «شدت» به معنى نیرومند شدن است، و «اسْتَوى» از ماده «اِسْتِواء» به معنى کمال خلقت و اعتدال آن است.
در این که میان این دو چه تفاوتى است؟ مفسران گفتگوهاى مختلفى دارند: بعضى گفته اند: «بلوغ اَشُد» آن است، که انسان از نظر قواى جسمانى به سر حد کمال برسد، که غالباً در سن 18 سالگى است، و «استواء»، همان اعتدال و استقرار در امر حیات و زندگى است، که غالباً بعد از کمال نیروى جسمانى حاصل مى شود.
بعضى دیگر، «بلوغ اشد» را به معنى کمال جسمى، و «استواء» را به معنى کمال عقلى و فکرى دانسته اند.
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) که در کتاب «معانى الاخبار» نقل شده، مى خوانیم: «اشد» 18 سالگى است، و «استواء» زمانى است که محاسن بیرون آید.
در میان این تعبیرات، تفاوت زیادى نیست، و از مجموعه آن با توجه به معنى لغوى این دو واژه، تکامل نیروهاى جسمى و فکرى و روحى استفاده مى شود.
فرق میان «حکم» و «علم» ممکن است این باشد که «حکم» اشاره به عقل و فهم و قدرت بر داورى صحیح است، و «علم» به معنى آگاهى و دانشى است که جهل با آن همراه نباشد.
تعبیر «کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» به خوبى نشان مى دهد که، موسى(علیه السلام) به خاطر تقواى الهیش، و به خاطر اعمال نیک و پاکش، این شایستگى را پیدا کرده بود، که خداوند پاداش علم و حکمت، به او بدهد، و روشن است که منظور از این «علم و حکمت»، وحى و نبوت نیست، زیرا موسى(علیه السلام) آن روز، با زمان وحى و نبوت فاصله زیادى داشت.
بلکه منظور، همان آگاهى و روشن بینى و قدرت بر قضاوت صحیح، و مانند آن است که خدا به عنوان پاکدامنى و درستى و نیکوکارى، به موسى(علیه السلام) داد، و از این تعبیر، اجمالاً برمى آید که موسى(علیه السلام) در همان کاخ فرعون ـ که بو و رنگ آن محیط را به خود هرگز نگرفت ـ و تا آنجا که در توان داشت به کمک حق و عدالت مى شتافت، هر چند جزئیات آن امروز بر ما روشن نیست.
* * *
به هر حال «موسى(علیه السلام) در موقعى که اهل شهر در غفلت بودند، وارد شهر شد» (وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلى حِینِ غَفْلَة مِنْ أَهْلِها).
این شهر، کدام شهر بوده؟ روشن نیست، اما به احتمال قوى پایتخت «مصر» بوده است، و به گفته بعضى از مفسران، موسى(علیه السلام) بر اثر مخالفت هائى که با فرعون و دستگاه او داشت و روز به روز اوج مى گرفت، محکوم به تبعید از پایتخت «مصر» شد، ولى او با استفاده از فرصت خاصى، که مردم در حال غفلت بودند، وارد پایتخت گردید.
این احتمال نیز وجود دارد، که منظور، وارد شدن در شهر، از قصر فرعون بوده باشد، چرا که معمولاً قصرهاى فراعنه را در کنار شهر، که بهتر بتوانند راه هاى ورود و خروجش را کنترل کنند، مى سازند.
منظور از جمله «عَلى حِینِ غَفْلَة مِنْ أَهْلِها»، موقعى بوده که مردم شهر کسب و کار خود را تعطیل کرده، و کسى دقیقاً مراقب اوضاع شهر نبود، اما این که چه موقعى بوده؟ بعضى گفته اند: در آغاز شب بوده است، که مردم کسب و کار را تعطیل مى کنند، گروهى راهى خانه خود مى شوند، و گروهى نیز به تفریح و سرگرمى و شب نشینى مى پردازند، این، همان ساعتى است که در بعضى از روایات اسلامى از آن به عنوان «ساعت غفلت» تعبیر شده است.
در حدیثى، از پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده است که فرمود: تَنَفَّلُوا فِی سَاعَةِ الْغَفْلَةِ وَ لَوْ بِرَکْعَتَیْنِ خَفِیفَتَیْنِ: «در ساعت غفلت نماز نافله به جا آورید، و لو دو رکعت مختصر باشد».
و در ذیل این حدیث آمده است: «وَ سَاعَةُ الْغَفْلَةِ بَیْنَ الْمَغْرِبِ وَ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ»(1).
و به راستى این ساعت، ساعت غفلت است و بسیارى از جنایات و تبهکارى ها و انحرافات اخلاقى، در همین ساعات آغاز شب، انجام مى شود که نه مردم مشغول کسب و کارند، و نه در خواب و استراحت، بلکه یک حالت غفلت عمومى معمولاً بر شهرها مسلط مى شود، و رواج کار مراکز فساد، نیز در همین ساعت است.
بعضى نیز احتمال داده اند که، «ساعت غفلت» نیمه روز، به هنگام استراحت مردم و تعطیل موقت کار روزانه است، ولى تفسیر اول صحیح تر و دقیق تر به نظر مى رسد.
به هر حال، موسى(علیه السلام) وارد شهر شد، و در آنجا با صحنه اى روبرو گردید، «دو مرد را دید که سخت با هم گلاویز شده اند، و مشغول زد و خورد هستند، که یکى از آنها از شیعیان و پیروان موسى بود، و دیگرى از دشمنانش» (فَوَجَدَ فِیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ).
تعبیر به «شِیْعَتِهِ» نشان مى دهد که موسى(علیه السلام) از همان زمان ارتباط هائى با بنى اسرائیل برقرار کرده بود و گروهى پیرو داشت، و احتمالاً آنها را براى مبارزه با دستگاه جبّار فرعون، به عنوان یک هسته مرکزى برگزیده بود.
هنگامى که، مرد بنى اسرائیلى چشمش به موسى افتاد «از موسى (که جوانى نیرومند و قوى پنجه بود) در برابر دشمنش تقاضاى کمک کرد» (فَاسْتَغاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ).
موسى(علیه السلام) به یارى او شتافت، تا او را از چنگال این دشمن ظالم ستمگر، که بعضى گفته اند: یکى از طباخان فرعون بود ـ و مى خواست مرد بنى اسرائیلى را براى حمل هیزم به بیگارى کشد ـ نجات دهد «در اینجا موسى مشتى محکم بر سینه مرد فرعونى زد، اما همین یک مشت کار او را ساخت، بر زمین افتاد و مُرد» (فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ).(2)
بدون شک، موسى(علیه السلام) قصد کشتن مرد فرعونى را نداشت، و از آیات بعد نیز به خوبى این معنى روشن مى شود، نه به خاطر این که آنها مستحق قتل نبودند، بلکه به خاطر پى آمدهائى که این عمل ممکن بود براى موسى(علیه السلام) و بنى اسرائیل داشته باشد.
لذا بلافاصله موسى(علیه السلام) «گفت: این از عمل شیطان بود، چرا که او دشمن و گمراه کننده آشکارى است» (قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ).
به تعبیر دیگر، او مى خواست دست مرد فرعونى را از گریبان بنى اسرائیلى جدا کند، هر چند گروه فرعونیان مستحق بیش از این بودند، اما در آن شرائط اقدام به چنین کارى مصلحت نبود، و چنانکه خواهیم دید همین امر سبب شد که دیگر نتواند در «مصر» بماند، و راه «مدین» را پیش گرفت.
* * *
سپس، قرآن از قول موسى(علیه السلام) چنین مى گوید: «او گفت: پروردگارا! من به خویشتن ستم کردم، مرا ببخش، و خداوند او را بخشید، که او غفور و رحیم است» (قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ).
مسلماً موسى در اینجا گناهى مرتکب نشد، بلکه در واقع ترک اولائى از او سر زد، که نمى بایست چنین بى احتیاطى کند، تا به دردسر و زحمت و رنج بیفتد، او در برابر همین ترک اولى، از خدا تقاضاى عفو کرد، و خدا نیز او را مشمول لطفش قرار داد.
* * *
«موسى گفت: به شکرانه این نعمت که مرا مشمول عفو خود قرار دادى و در چنگال دشمنان گرفتار نساختى، و به شکرانه تمام نعمت هائى که از آغاز تاکنون به من مرحمت کردى، من هرگز پشتیبانى از مجرمان نخواهم کرد، و یار ستمکاران نخواهم بود» (قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ).
بلکه، همیشه به یارى مظلومان و رنجدیدگان خواهم شتافت، منظورش از این جمله این بود که، من هرگز با فرعونیان مجرم و گنهکار همکارى نخواهم کرد، بلکه در کنار ستمدیدگان بنى اسرائیل خواهم بود و این که بعضى احتمال داده اند منظور از «مجرم» آن مرد اسرائیلى بوده باشد بسیار بعید به نظر مى رسد.
* * *
نکته ها:
1 ـ آیا این کار موسى منافى مقام عصمت نیست؟
مفسران بحث هاى دامنه دارى، در مورد مشاجره مرد قبطى و بنى اسرائیلى، و کشته شدن قبطى به دست موسى کرده اند.
البته اصل این عمل، مسأله مهمى نبوده، چرا که جنایتکاران فرعونى مفسدان بى رحمى بودند، که هزاران نوزاد بنى اسرائیلى را سر بریدند، و از هیچگونه جنایت بر بنى اسرائیل، ابا نداشتند، و به این ترتیب افرادى نبودند که خونشان مخصوصاً براى بنى اسرائیل محترم باشد.
آنچه براى علماى تفسیر ایجاد مشکل کرده، تعبیراتى است که خود موسى(علیه السلام) در این ماجرا مى کند:
یک جا مى گوید: «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ».
جاى دیگر مى گوید: «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی; خدایا! من بر خود ستم کردم مرا ببخش».
این تعبیرات، چگونه با عصمت انبیاء، که حتى قبل از نبوت و رسالت باید داراى مقام عصمت باشند، سازگار است؟
اما با توضیحى که در تفسیر آیات فوق دادیم، روشن مى شود که آنچه از موسى(علیه السلام) سر زد، ترک اولائى بیش نبود، او با این عملش خود را به زحمت انداخت، چرا که قتل یک قبطى، به وسیله موسى(علیه السلام)، چیزى نبود که فرعونیان، به آسانى از آن بگذرند، و مى دانیم ترک اولى، به معنى کارى است که ذاتاً حرام نیست، بلکه موجب مى شود که کار خوب ترى ترک گردد، بى آنکه عمل خلافى انجام شده باشد.
نظیر این تعبیر، در سرگذشت بعضى دیگر از انبیاء، از جمله حضرت آدم(علیه السلام)نیز آمده است که شرح آن را در ذیل آیه 19 سوره «اعراف» (جلد 6 تفسیر نمونه صفحه 122 به بعد) داده شد.
در حدیثى که در «عیون الاخبار» از «امام على بن موسى الرضا»(علیه السلام) در تفسیر این آیات آمده، چنین مى خوانیم: «منظور از جمله «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ» نزاع و جدال آن دو مرد با یکدیگر بوده که عمل شیطانى محسوب مى شده، نه عمل موسى(علیه السلام)، و منظور از جمله «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی»، این است که من خود را در آنجا که نباید بگذارم گذاردم، من نباید وارد این شهر مى شدم، و منظور از جمله «فَاغْفِرْ لِی» این است که مرا از دشمنانت مستور دار تا بر من دست پیدا نکنند»(3) (یکى از معانى غفران پوشانیدن است).
* * *
2 ـ پشتیبانى از مجرمان از بزرگترین گناهان است
در فقه اسلامى، باب مفصلى پیرامون «اعانت بر اثم» و «معاونت ظلمه» با احادیث فراوان داریم، که نشان مى دهد، یکى از زشت ترین گناهان، یارى ستمکاران و ظالمان و مجرمان است، و سبب مى شود که انسان در سرنوشت شوم آنها شریک باشد.
اصولاً ظالمان و ستمگران و افرادى همچون فرعون، در هر جامعه اى افراد خاصى هستند، و اگر توده جمعیت با آنها همکارى نکنند، فرعون ها، فرعون نمى شوند، این گروهى از مردم زبون و ضعیف، و یا فرصت طلب و دنیاپرست هستند، که اطراف آنها را مى گیرند، و دست و بال آنها و یا حداقل سیاهى لشکرشان، مى شوند، تا آن قدرت شیطانى را براى آنها فراهم مى سازند.
در قرآن مجید، روى این اصل اسلامى و انسانى، کراراً تکیه شده است: در آیه دوم سوره «مائده» مى خوانیم: وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لاتَعاوَنُوا عَلَى الإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ: «بر نیکى و تقوى تعاون کنید، و به گناه و تعدى هرگز کمک نکنید».
قرآن با صراحت مى گوید: «رکون بر ظالمان موجب عذاب آتش دوزخ است» (وَ لاتَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النّارُ).(4)
«رُکُون»، خواه به معنى تمایل قلبى باشد، یا به معنى همکارى ظاهرى، یا اظهار رضایت، و یا دوستى و خیرخواهى، یا اطاعت، که هر یک از مفسران تفسیرى براى آن کرده اند و یا مفهومى که جامع همه اینها است، و آن اتکاء و اعتماد و وابستگى است، شاهد زنده اى بر مقصود ما است.
در حدیثى از امام «زین العابدین على بن الحسین»(علیه السلام) مى خوانیم: به «محمّد بن مسلم زهرى» دانشمندى که با دستگاه بنى امیه، مخصوصاً «هشام بن عبدالملک» همکارى مى کرد، بعد از آنکه، او را از اعانت ظالمان برحذر داشت، در سخنان تکان دهنده اش چنین فرمود: أَوَ لَیْسَ بِدُعائِهِمْ اِیّاکَ حِیْنَ دَعاکَ جَعَلُوکَ قُطْباً اَدارُوا بِکَ رَحى مَظالِمِهِمْ، وَ جِسْراً یَعْبُرُونَ عَلَیْکَ اِلى بَلایاهُمْ وَ سُلَّماً اِلى ضَلالَتِهِمْ داعِیاً اِلى غَیِّهِم، سالِکاً سَبِیْلَهُمْ، یَدْخُلُونَ بِکَ الشَّکَ عَلَى الْعُلَماءِ وَ یَقْتادُونَ بِکَ قُلُوبَ الْجُهّالِ اِلَیْهِمْ!... فَما أَقَلَّ ما أَعْطُوکَ فِى قَدْرِ ما اَخَذُوا مِنْکَ! وَ ما أَیْسَرَ ما عَمَرُوا لَکَ فَکَیْفَ ما خَرِبُوا عَلَیْکَ! فَانظُرْ لِنَفْسِکَ فَاِنَّهُ لایَنْظُرُ لَها غَیْرُکَ وَ حاسِبْها حِسابَ رَجُل مَسْئُول!: «آیا آنها تو را به جمع خود دعوت نکردند؟ و مرکزیتى به وسیله تو تشکیل ندادند که آسیاى ظلم آنها بر محورش مى گردد؟
آیا تو را پلى براى عبور به سوى بلاهاى خود قرار ندادند؟
آیا به وسیله تو نردبانى براى ضلالتشان، و مبلغى براى گمراهى و جهلشان، و رهروى براى راه ننگینشان نساختند، و به وسیله تو، علماء را زیر سؤال مى کشند؟ و قلوب ساده لوحان جاهل را، به دام مى افکنند...
آنها در مقابل چیزى که از تو گرفتند، چه کم بهائى به تو پرداختند!! و در برابر آنچه از تو ویران کردند، چه کم آباد نمودند .
اندکى درباره خود بیندیش، که هیچ کس دلسوز تو، جز خودت نیست، و همچون یک انسان مسئول به حساب خویش رسیدگى کن».(5)
به راستى این منطق گویا و رساى امام(علیه السلام)، هر عالم دربارى و وابسته را مى تواند، متوجه عاقبت شوم خود کند.
«ابن عباس» مى گوید: آیه «رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ» از جمله آیاتى است که گواهى مى دهد بر این که، پشتیبانى مجرمان، جرم و گناه است و کمک به مؤمنان اطاعت فرمان خدا!.
به یکى از علماء گفتند: «فلان کس نویسنده فلان ظالم شده است، و تنها چیزى را که مى نویسد، دخل و خرج او است، اگر حقوقى در برابر این کار بگیرد زندگیش تأمین مى شود، و الاّ خود و خانواده اش شدیداً گرفتار فقر خواهند شد.
مرد عالم، در پاسخ این سؤال، تنها این جمله را بیان کرد: آیا گفتار آن مرد صالح (موسى(علیه السلام)) را نشنیده اى که گفت: رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ: «خداوندا به شکرانه نعمت هائى که به من بخشیدى، هرگز پشتیبانى از مجرمان نمى کنم».(6)
1 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 8، صفحه 120 (باب استحباب التنفل و لو برکعتین فى ساعة الغفلة...).
2 ـ «وَکَزَه» از ماده «وَکْز» (بر وزن رَمْزْ) به معنى مشت کوبیدن است، معانى دیگرى نیز براى آن گفته اند که درست به نظر نمى رسد.
3 ـ «عیون الاخبار»، جلد 1، صفحه 198، طبق نقل تفسیر «نور الثقلین»، جلد 4، صفحه 119.
4 ـ هود، آیه 113.
5 ـ «تحف العقول»، صفحه 275.
6 ـ در زمینه همکارى و اعانت ظالمان دو بحث مشروح در جلد چهارم صفحه 253 (ذیل آیه 2 مائده)2 و جلد نهم صفحه 261 (ذیل آیه 113 هود) داشته ایم.