العنكبوت

۞ وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ ۖ وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنزِلَ إِلَيْنَا وَأُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَإِلَٰهُنَا وَإِلَٰهُكُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ 46 وَكَذَٰلِكَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ ۚ فَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ ۖ وَمِنْ هَٰؤُلَاءِ مَن يُؤْمِنُ بِهِ ۚ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الْكَافِرُونَ 47 وَمَا كُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ ۖ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ 48 بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ۚ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ 49 وَقَالُوا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَاتٌ مِّن رَّبِّهِ ۖ قُلْ إِنَّمَا الْآيَاتُ عِندَ اللَّهِ وَإِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ 50 أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَرَحْمَةً وَذِكْرَىٰ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ 51 قُلْ كَفَىٰ بِاللَّهِ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ شَهِيدًا ۖ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۗ وَالَّذِينَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَكَفَرُوا بِاللَّهِ أُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ 52

46وَ لاتُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ

47وَ کَذلِکَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ فَالَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلاَّ الْکافِرُونَ

48وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتاب وَ لاتَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ

49بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلاَّ الظّالِمُونَ

 

ترجمه:

46 ـ با اهل کتاب جز به روشى که از همه نیکوتر است مجادله نکنید، مگر کسانى از آنان که ستم کردند، و (به آنها) بگوئید: «ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما و شما نازل شده ایمان آورده ایم، و معبود ما و شما یکى است، و ما در برابر او تسلیم هستیم»!

47 ـ و این گونه، کتاب[= قرآن] را بر تو نازل کردیم، کسانى که کتاب (آسمانى) به آنها داده ایم به این کتاب ایمان مى آورند; و بعضى از این گروه [= مشرکان]نیز به آن مؤمن مى شوند; و آیات ما را جز کافران انکار نمى کنند.

48 ـ تو هرگز پیش از این کتابى نمى خواندى، و با دست خود چیزى نمى نوشتى، مبادا کسانى که در صدد (تکذیب و) ابطال سخنان تو هستند، شک و تردید مى کنند.

 

49 ـ ولى این آیات روشنى است که در سینه دانشوران جاى دارد; و آیات ما را جز ستمگران انکار نمى کنند.

 

 
تفسیر:

براى بحث بهترین روش را برگزینید

در آیات گذشته، بیشتر سخن از نحوه برخورد با «بت پرستانِ» لجوج و جاهل بود، که به مقتضاى حال با منطقى تند، با آنها سخن مى گفت، و معبودانشان را سست تر از تارهاى «عنکبوت» معرفى مى کرد، و در آیات مورد بحث، سخن از مجادله با «اهل کتاب» است که باید به صورت ملایم تر باشد، چه این که آنها حداقل بخشى از دستورهاى انبیاء و کتب آسمانى را شنیده، و آمادگى بیشترى براى برخورد منطقى داشتند، که با هر کس باید به میزان عقل و دانش و اخلاقش سخن گفت.

نخست مى فرماید: «با اهل کتاب، جز به روشى که از همه بهتر است مجادله نکنید» (وَ لاتُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ).(1)

«لاتُجادِلُوا» از ماده «جدال» در اصل، به معنى «تابیدن طناب و محکم کردن» آن است، این واژه در مورد ساختمان محکم و مانند آن نیز به کار مى رود، و هنگامى که دو نفر به بحث مى پردازند، و در حقیقت هر کدام مى خواهد دیگرى را از عقیده اش بپیچاند، به این کار، «مجادله» گفته مى شود، به کشتى گرفتن نیز «جدال» مى گویند، و به هر حال منظور در اینجا بحث و گفتگوهاى منطقى است.

تعبیر به «الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»، تعبیر بسیار جامعى است که تمام روش هاى صحیح و مناسبِ مباحثه را شامل مى شود، چه در الفاظ، چه در محتواى سخن،  چه در آهنگ گفتار، و چه در حرکات دیگر همراه آن.  

بنابراین، مفهوم این جمله آن است که: الفاظ شما مؤدبانه، لحن سخن دوستانه، محتواى آن مستدل، آهنگ صدا خالى از فریاد و جنجال و هر گونه خشونت و هتک احترام، همچنین حرکات دست و چشم و ابرو، که معمولاً مکمل بیان انسان هستند همه باید در همین شیوه و روش، انجام گیرد.

و چه زیبا است تعبیرات قرآن، که در یک جمله کوتاه، یک دنیا معنى نهفته است!

اینها همه، به خاطر آن است که هدف از بحث و مجادله، برترى جوئى و تفوق طلبى و شرمنده ساختن طرف مقابل نیست، بلکه، هدف تأثیر کلام و نفوذ سخن در اعماق روح طرف است، و بهترین راه براى رسیدن به این هدف همین شیوه قرآنى است.

حتى بسیار مى شود اگر انسان سخن حق را به صورتى منعکس کند که طرف مقابل، آن را فکر خود بداند، نه فکر گوینده، زودتر انعطاف نشان مى دهد; چرا که انسان به افکار خود همچون فرزندان خود علاقمند است.

درست به همین دلیل است که قرآن مجید بسیارى از مسائل را به صورت «سؤال و استفهام» طرح مى کند، تا جوابش از درون فکر مخاطب بجوشد، و آن را از خود بداند.

البته هر قانونى استثنائى نیز دارد، از جمله، همین اصل کلى در بحث و مجادله اسلامى، در مواردى ممکن است حمل بر ضعف و زبونى شود، و یا طرف مقابل آن چنان مست و مغرور باشد که، این طرز برخورد انسانى، بر جرأت و جسارتش بیفزاید، لذا در دنبال آیه، به صورت یک استثناء مى فرماید: «مگر کسانى از آنها که مرتکب ظلم و ستم شدند» (إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ).

 همانها که بر خود و دیگران ظلم کردند، و بسیارى از آیات الهى را کتمان نمودند، تا مردم به اوصاف پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) آشنا نشوند.

آنها که ظلم کردند، و فرمانهاى الهى را در آنجا که بر خلاف منافعشان بود زیر پا گذاردند.

آنها که ظلم کردند، و خرافاتى همچون مشرکان به میان آوردند، «مسیح» یا «عزیز» را فرزند خدا خواندند.

و بالاخره، آنها که ظلم کردند و به جاى بحث منطقى دست به شمشیر برده و متوسل به زور شدند و به شیطنت و توطئه چینى پرداختند.

و در آخر آیه، یکى از مصداق هاى روشن «مجادله به احسن» را که مى تواند الگوى زنده اى براى این بحث باشد، به میان آورده مى فرماید:

«بگوئید: ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما و شما نازل شده است ایمان داریم، معبود ما و شما یکى است، و در برابر او تسلیم هستیم» (وَ قُولُوا آمَنّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ).

چه تعبیر زیبا، و چه آهنگ جالبى! آهنگ وحدت و ایمان به همه آنچه از سوى خداى واحد نازل شده، و حذف همه تعصب ها، و ما و شماها، و بالاخره، توحید معبود و تسلیم بى قید و شرط در برابر «اللّه».

این یک نمونه، از «مجادله به احسن» است، که هر کس بشنود، مجذوب آن مى شود، و نشان مى دهد اسلام گروه گرا، و تفرقه طلب نیست، آواى اسلام، آواى وحدت است، و تسلیم بودن در برابر هر سخن حق.

نمونه هاى این بحث، در قرآن فراوان است، از جمله، نمونه اى است که امام صادق(علیه السلام) در حدیثى به آن اشاره کرده، مى فرماید: «مجادله به احسن»، مانند مطلبى است که در آخر سوره «یس» در مورد منکران معاد آمده است، هنگامى که  استخوان پوسیده را در مقابل پیامبر(صلى الله علیه وآله) آورده و گفتند: چه کسى قدرت دارد آن را احیا کند؟ فرمود: یُحْیِیْهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة...: «همان خدائى که روز نخست آن را آفرید، زنده مى کند، همان خدائى که از درخت سبز، براى شما آتش بیرون مى فرستد».(2)

* * *

آیه بعد، به عنوان تأکید بر اصول چهارگانه اى که در آیه قبل آمد، مى فرماید: «این گونه ما کتاب آسمانى (قرآن) را بر تو نازل کردیم» (وَ کَذلِکَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ).

آرى، این قرآن بر اساس وحدت معبود، وحدت دعوت همه پیامبران راستین، تسلیم بى قید و شرط در برابر فرمان حق، و مجادله با بهترین شیوه ها نازل شده.

بعضى از مفسران گفته اند: منظور از جمله فوق، تشبیه نزول قرآن بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) به نزول کتب پیشین بر سایر انبیاء است، یعنى همان گونه که بر پیامبران گذشته، کتاب آسمانى نازل کردیم، بر تو نیز قرآن را نازل نمودیم.

ولى تفسیر اول، دقیق تر به نظر مى رسد، هر چند جمع میان هر دو معنى نیز ممکن است.

سپس، مى افزاید: «کسانى که پیش از این کتاب آسمانى به آنها داده ایم (و به راستى به آن پایبند و معتقدند) به این کتاب ایمان مى آورند» (فَالَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ).

چرا که هم نشانه هاى آن را در کتب خود یافته اند، و هم محتوایش را از نظر اصول کلى، هماهنگ با محتواى کتب خود مى بینند.

 البته، مى دانیم همه اهل کتاب (یهود و نصارى) به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) ایمان نیاوردند، بنابراین، جمله فوق، اشاره به آن گروه مؤمنان واقعى و حق جویان خالى از تعصب است که نام «اهل کتاب» تنها شایسته آنها است.

بعد مى افزاید: «گروهى از اینها (از اهل مکّه و مشرکان عرب) نیز به آن ایمان مى آورند» (وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ).(3)

و در پایان، در مورد کافرانِ هر دو گروه، مى گوید: «آیات ما را جز کافران انکار نمى کنند» (وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلاَّ الْکافِرُونَ).

با توجه به این که: مفهوم «جحد» آنست که، انسان به چیزى معتقد باشد و آن را انکار کند،(4) مفهوم جمله فوق، این مى شود که حتى کفار، در دل به عظمت این آیات معترفند، و نشانه هاى صدق و راستى را در جبین آن مى نگرند، و راه و رسم پیامبر(صلى الله علیه وآله) و زندگى پاکیزه و پیروان پاکباخته او را دلیلى بر اصالت آن مى شمرند، اما به خاطر لجاجت، تعصب و تقلید کورکورانه از نیاکان، و یا براى حفظ منافع نامشروع زودگذر، به انکار برمى خیزند.

به این ترتیب، قرآن موضع گیرى هاىِ اقوام مختلف را در برابر این کتاب آسمانى مشخص مى کند: در یک صف اهل ایمانند، اعم از علماى اهل کتاب و مؤمنان راستین، و مشرکانى که تشنه حق بودند و حق را یافتند  و دل به آن بستند، و در صف دیگر، منکران لجوجى که حق را دیدند اما همچون خفاشان خود را از آن پنهان داشتند، چرا که ظلمت کفر، جزء بافت وجودشان شده، و از نور ایمان وحشت دارند!

قابل توجه این که: این گروه قبلاً نیز کافر بوده اند، ولى تأکید مجدد بر کفرشان، ممکن است به این جهت باشد که قبلاً اتمام حجت بر آنها نشده بود، کفر حقیقى الآن است که بر آنها اتمام حجت شده، و با علم و آگاهى، صراط مستقیم را رها کرده، در بیراهه گام مى زنند.

* * *

سپس، به یکى دیگر از نشانه هاى روشن حقانیت دعوت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)،
ـ که تأکیدى است بر محتواى آیه گذشته ـ اشاره کرده مى گوید: «تو قبل از نزول قرآن، هرگز کتابى را نمى خواندى، و هرگز با دست خود چیزى نمى نوشتى مبادا دشمنانى که در صدد ابطال دعوت تو هستند گرفتار شک و تردید شوند» (و بگویند آنچه را او آورده، نتیجه مطالعه کتب پیشین و نسخه بردارى از آنها است) (وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتاب وَ لاتَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ).(5)

تو هرگز به مکتب نرفتى و خط ننوشتى، اما با اشاره وحى الهى، مسأله آموز صد مدرس شدى!.

چگونه مى توان باور کرد، شخصى درس نخوانده، و استاد و مکتب ندیده، با نیروى خودش، کتابى بیاورد، و از همه جهان بشریت دعوت به مقابله کند، و همگان از آوردن مثل آن عاجز شوند؟!

آیا این دلیل بر آن نیست، که نیروى تو از قدرت بى پایان پروردگار مدد مى گیرد؟ و کتاب تو وحى آسمانى است که از ناحیه او بر تو القاء شده است؟

توجه به این نکته لازم است که: اگر کسى بگوید: ما از کجا بدانیم پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) هرگز به مکتب نرفت و خط ننوشت؟! در پاسخ مى گوئیم: او در  محیطى زندگى کرد، که با سواد در آنجا بسیار محدود و معدود بود، به طورى که مى گویند: در تمام شهر «مکّه» بیش از 17 نفر، قدرت بر خواندن و نوشتن نداشتند، در چنین محیطى اگر کسى درس بخواند، مکتبى ببیند، محال است بتواند کتمان کند، در همه جا مشهور و معروف مى شود، و استاد و درسش شناخته خواهد شد. چنین شخصى چگونه مى تواند ادعا کند پیامبر راستین است؟، اما دروغى به این آشکارى بگوید؟ به خصوص این که این آیات در «مکّه» در مهد نشو و نماى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل گردیده آن هم در برابر دشمنان لجوجى که کوچکترین نقطه ضعف ها از نظرشان مخفى نمى ماند.

* * *

در آیه بعد، نشانه هاى دیگرى براى حقانیت قرآن، بیان مى کند، مى گوید: «این کتاب آسمانى مجموعه اى است از آیات بینات، که در سینه هاى صاحبان علم قرار مى گیرد» (بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ).

تعبیر به «آیاتٌ بَیِّناتٌ» بیانگر این واقعیت است که، نشانه هاى حقانیت قرآن در خود آن به چشم مى خورد و در پیشانى آیات مى درخشد، و دلیل آن با خود آن است.

در حقیقت، همچون آیات تکوینى است که، انسان از مطالعه آن بدون نیاز به چیز دیگر، به حقیقت پى مى برد؟ این آیات تشریعى نیز، از نظر ظاهر و محتوا چنان است که خود دلیل صدق خویش است.

از این گذشته، طرفداران این آیات و طالبان و دلدادگان آن، کسانى هستند که بهره اى از علم و آگاهى دارند، هر چند دستشان تهى و پایشان برهنه است.

به تعبیر روشن تر، یکى از طرق شناخت اصالت یک مکتب، بررسى حال مؤمنان به آن مکتب است، اگر گروهى نادان یا شیّاد، دور کسى را گرفتند، به نظر  مى رسد: او نیز از همین قماش باشد، اما اگر کسانى که اسرار علوم در سینه هاى آنها نهفته است، اعلام وفادارى به مکتبى کردند، دلیل بر حقانیت آن است، و ما مى بینیم: گروهى از علماى اهل کتاب، و شخصیتهاى با تقواى ممتازى، همچون «ابوذر»ها و «سلمان»ها، «مقداد»ها و «عمار یاسر»ها و شخصیت والائى همچون على(علیه السلام)، حامیان و عاشقان این مکتب بودند.

در روایات زیادى که از طرق اهل بیت(علیهم السلام) وارد شده، این آیه، به ائمه اهل بیت(علیهم السلام) تفسیر شده است، این نه به معنى انحصار است، بلکه بیان مصداق روشنى است براى «الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ».(6)

و اگر مى بینیم، در بعضى از روایات، تصریح شده به این که: منظور خصوص امامان است، در حقیقت، اشاره به مرحله کامل علم قرآن مى باشد که در اختیار آنها است، و هیچ مانعى ندارد که علما و دانشمندان بلکه توده هاى فهمیده مردم بهره اى از این علوم قرآن، داشته باشند.

ضمناً، این آیه نشان مى دهد که، علم و دانش منحصر به آنچه در کتاب و از محضر استاد، مى خوانند و مى آموزند نیست، چرا که پیامبر(صلى الله علیه وآله) طبق صریح آیات گذشته، به مکتب نرفت، و خط ننوشت، ولى برترین مصداق «الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» بود، پس در ماوراى علم رسمى، علمى است برتر و والاتر، که از سوى پروردگار به صورت نورى در قلب آدمى، القاء مى شود که: «اَلْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللّهُ فِى قَلْبِ مَنْ یَشاءُ» و این جوهره علم است، و علوم دیگر پوسته علم.

در پایان آیه اضافه مى کند: «آیات ما را جز ستمگران از روى عناد انکار نمى کنند» (وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلاَّ الظّالِمُونَ).

چرا که نشانه هاى آن روشن است: پیامبر امّى و درس نخوانده، آورنده آن  است. و آگاهان اندیشمند، مؤمنان به آن هستند.

از این گذشته، خود آن نیز مجموعه آیات بینات (سخنانى با محتواى روشن و آشکار) مى باشد. و در کتب پیشین نیز نشانه هاى آن آمده است.

با این همه، آیا کسى جز آنها که بر خویشتن و بر جامعه ستم مى کنند آن را انکار مى نماید؟ (تکرار مى کنیم: تعبیر به «جحد» در موردى است که انسان چیزى را مى داند و بر خلاف علمش انکار مى کند).

* * *

نکته ها:

1 ـ نگار من که به مکتب نرفت!...

درست است که خواندن و نوشتن براى هر انسانى کمال محسوب مى شود، ولى گاه، شرائطى پیش مى آید که، نخواندن و ننوشتن کمال است. و این در مورد پیامبران مخصوصاً خاتم انبیاء(صلى الله علیه وآله) کاملاً صدق مى کند، چه این که: اگر دانشمندى درس خوانده، و فیلسوفى آگاه و پر مطالعه، ادعاى نبوت کند، و کتابى ارائه دهد به عنوان یک کتاب آسمانى، در چنین شرائطى ممکن است وسوسه و تردیدهائى پیش بیاید که: آیا این کتاب و مکتب، مولود اندیشه هاى خود او نیست؟.

اما اگر ببینیم، از میان یک قوم عقب افتاده، انسانى که هرگز محضر استادى را درک نکرده، کتابى نخوانده، و صفحه اى ننوشته، برخاست، کتابى به عظمت عالم هستى، با محتوائى بسیار بلند و عالى، ارائه داد، در اینجا به خوبى مى توان درک کرد که این تراوش مغز او نیست، بلکه وحى آسمانى و تعلیم الهى است.

در آیات دیگر قرآن، نیز روى «امّى» بودن پیامبر(صلى الله علیه وآله) تکیه شده، و چنان که در ذیل آیه 157 سوره «اعراف» گفتیم، سه تفسیر براى کلمه «امّى» ذکر کرده اند که از همه روشن تر «درس نخوانده» است.

 اصولاً، در محیط «حجاز» درسى نبود که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بخواند، و معلمى نبود که از محضرش استفاده کند، و گفتیم: تعداد کسانى که فقط سواد خواندن و نوشتن داشتند در تمام «مکّه» در مردان از 17 نفر تجاوز نمى کرد، مى گویند از زنان، نیز تنها یک نفر بود که خواندن و نوشتن مى دانست.(7)

طبیعى است، در چنین محیطى که ابتدائى ترین مرحله علم (خواندن و نوشتن)، این قدر کمیاب و محدود است، ممکن نیست کسى درس خوانده باشد، و مردم از آن آگاه نشوند، و اگر کسى با قاطعیت ادعا کرد: من هیچ درسى نخوانده ام و کسى آن را انکار نکرد، دلیل روشنى بر صدق گفته او است، و به هر حال، این وضع خاص پیامبر(صلى الله علیه وآله) که در آیات فوق آمده، براى تکمیل اعجاز قرآن و قطع بهانه هاى بهانه جویان، بسیار مؤثر و مفید بود، آرى، او عالم بزرگ و بى نظیرى بود که: فقط در مکتب وحى درس خوانده بود.

تنها بهانه اى که براى بعضى مانده، این است که: پیامبر قبل از دوران نبوتش یکى دو سفر به شام کرد (براى مدتى کوتاه که مشغول انجام برنامه تجارت بود) مى گویند: شاید در این یکى دو سفر، با علماى اهل کتاب، تماس گرفته و مسائل را از آنها دریافت داشته است!

دلیل سستى این ادعا، در خودش نهفته است، این همه تاریخ پیامبران و احکام و قوانین و مقررات و معارف عالى را چگونه ممکن است، انسان درس نخوانده و مکتب نرفته، به این زودى از افرادى بشنود، و به خاطر بسپارد، و در مدت 23 سال پیاده کند؟ و در برخورد با حوادث بى سابقه و غیر منتظره، عکس العمل لازم نشان دهد، و این درست به آن مى ماند که بگوئیم: فلان طبیب بزرگ، تمام علوم و فنون طب را در آن چند روزى آموخت که در فلان بیمارستان ناظر  حال مداواى بیماران به وسیله پزشکان بود، این سخن به شوخى شبیه تر است!

توجه به این نکته نیز لازم است که، پیامبر(صلى الله علیه وآله) بعد از رسیدن به مرحله نبوت، احتمالاً توانائى بر نوشتن و خواندن از طریق تعلیمات الهى داشت، هر چند در هیچ تاریخى دیده نشده است که او از این علم و دانشش استفاده کرده باشد، چیزى را از رو بخواند و یا با دست خود نامه اى بنویسد، و شاید پرهیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تمام عمرش از این کار، باز براى این بود که دستاویزى به دست بهانه جویان ندهد.

تنها موردى که در بعضى کتب تاریخ و حدیث آمده، که پیامبر(صلى الله علیه وآله) خودش مطلبى را نوشت، در ماجراى صلح حدیبیه است که در «مسند احمد» آمده است: «پیامبر شخصاً قلم به دست گرفت و صلحنامه را نوشت».(8)

ولى جمعى، از علماى اسلام، این حدیث را انکار کرده اند و آن را مخالف صریح آیات فوق مى دانند، هر چند به عقیده بعضى، صراحتى هم ندارد، زیرا این آیات، ناظر به وضع پیامبر(صلى الله علیه وآله) قبل از نبوت است، چه مانعى دارد که بعد از نیل به مقام نبوت، استثنائاً در یک مورد خطى بنویسد که آن خود معجزه اى محسوب مى شود؟!

ولى به هر حال، در چنین مسأله اى تکیه کردن بر خبر واحد دور از حزم و احتیاط، و مخالف چیزى است که در «علم اصول» اثبات شده، هر چند این خبر چنان که گفتیم مشکلى ایجاد نکند.(9)

* * *

2 ـ راه نفوذ در دیگران

براى تسخیر دل ها و نفوذ سخن حق در افکار دیگران، تنها توسل به استدلالات قوى و نیرومند کافى نیست، نحوه برخورد با طرف، و شیوه بحث عمیق ترین اثر را در این مرحله مى گذارد، چه بسیارند کسانى که در بحثها دقیق و موشکاف، و بر مسائل علمى مسلط و آگاهند، اما چون از شیوه «جدال احسن» و بحث هاى سازنده آگاه نیستند، کمتر در گفتگو با دیگران، موفق به نفوذ در قلب آنها مى شوند.

حقیقت این است که، اقناع «عقل و فکر» به تنهائى کافى نیست، باید «عواطف» نیز اقناع گردد که نیمى از وجود انسان را تشکیل مى دهند.

به تعبیر دیگر، نفوذ در مرحله «خود آگاه» روح انسان، به تنهائى کفایت نمى کند، باید در مرحله «ناآگاه» که بخش مهم روح را تشکیل مى دهد نیز نفوذ کرد.

از بررسى حال پیامبران، مخصوصاً حال پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمه هدى(علیهم السلام) به خوبى استفاده مى شود، این بزرگواران براى تحقق بخشیدن به اهداف تبلیغى و تربیتى خود، از اخلاق اجتماعى و اصول روانشناسى و انسانى ترین شیوه هاى نفوذ در قلب ها، استفاده مى کردند.

طرز برخورد آنها با مردم چنان بود که، به سرعت آنها را به سوى اهداف خود جلب و جذب مى کردند، گرچه بعضى میل دارند، به این امور همیشه جنبه اعجاز دهند، اما چنین نیست، اگر ما هم سنت و روش و شیوه آنها را در برخورد با دیگران، به کار بندیم به سرعت مى توانیم در آنها اثر بگذاریم، و در اعماق جانشان نفوذ کنیم.

قرآن، با صراحت به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مى گوید: فَبِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ  وْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ:وَ لَ «به خاطر رحمت الهى است که نسبت به آنها نرمخو شده اى که اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراکنده مى شدند».(10)

بسیار دیده شده است: بعضى، بعد از ساعت ها بحث و گفتگو نه تنها پیشرفتى در مذاکرات خود حاصل نمى کنند، بلکه طرف را در عقیده باطل خویش راسخت تر و متعصب تر مى بینند، دلیل آن این است که از روش جدال به احسن استفاده نشده است.

خشونت در بحث، برترى جوئى، تحقیر طرف مقابل، اظهار کبر و غرور، عدم احترام به افکار دیگران، و عدم صمیمیت در بحث ها همه، از امورى است که باعث شکست انسان در بحث مى شود، لذا، در مباحث اخلاق اسلامى، بحثى تحت عنوان تحریم «جدال» و «مراء» مى بینیم، که منظور از آن، بحث هائى است که: در آن روح حق جوئى و حق طلبى نباشد، بلکه هدف از آن پرخاشگرى و برترى طلبى و به کرسى نشاندن سخن خویش است!

تحریم «جدال» و «مراء»، گذشته از جنبه هاى معنوى و اخلاقى، براى همین است که در این گونه بحث ها هرگز پیشرفت فکرى حاصل نمى شود.

مفهوم «جدال» و «مراء» به هم نزدیک است ولى دانشمندان اسلامى میان آنها فرق هائى گذارده اند: «مراء» به معنى اظهار فضل و کمال است، و «جدال» به منظور تحقیر طرف مقابل.

«جدال» به حملات ابتدائى در بحث گفته مى شود، ولى «مراء» به حملات دفاعى.

«جدال» در مسائل علمى است و «مراء» اعم است (البته تضادى در میان این  تفسیرها وجود ندارد).

به هر حال، مجادله و بحث با دیگران گاهى «جدال به احسن» است، و آن بحثى است که: شرایطى که در بالا گفتیم، دقیقاً در آن رعایت شود، و گاهى به «غیر احسن» است، و آن در صورتى است که امور بالا، به دست فراموشى سپرده شود.

این گفتار را با ذکر چند روایت گویا و آموزنده پایان مى دهیم.

1 ـ در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: لایَسْتَکْمِلُ عَبْدٌ حَقِیْقَةَ الاِیْمانِ حَتّى یَدَعَ الْمِراءَ وَ اِنْ کانَ مُحِقّاً: «هیچ کس حقیقت ایمان را به طور کامل درک نمى کند، مگر این که «مراء» را ترک گوید، هر چند حق با او باشد».(11)

2 ـ در حدیث دیگرى مى خوانیم که پیامبر خدا «سلیمان» به فرزندش گفت: یا بُنَىَّ اِیّاکَ وَ الْمِراءَ، فَاِنَّهُ لَیْسَتْ فَیْهِ مَنْفَعَةٌ، وَ هُوَ یُهَیِّجُ بَیْنَ الاِخْوانِ الْعَداوَةَ: «پسرم! از «جدال» بپرهیز، زیرا نه تنها سودى در آن نیست، بلکه آتش دشمنى را میان برادران شعلهور مى سازد».(12)

3 ـ و نیز از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: ما ضَلَّ قَوْمٌ بَعْدَ أَنْ هَداهُمْ اِلاّ أُوتُوا الْجِدالِ: «هیچ گروهى پس از هدایت گمراه نشدند، مگر این که از راه جدال و بحث هاى پرخاشگرانه و برترى جویانه، که حقیقت در آن دنبال نمى شود، وارد شدند».(13)

* * *

3 ـ «کافران» و «ظالمان»

در آیات فوق، یک بار با این جمله برخورد مى کنیم که: «آیات ما را جز  کافران از روى عناد انکار نمى کنند» و بار دیگر با همین جمله، با این تفاوت که، عنوان «ظالمان» به جاى «کافران» نشسته و مى گوید: «آیات ما را جز ظالمان انکار نمى کنند».

مقایسه این دو با هم، نشان مى دهد که مسأله از قبیل تکرار نیست، بلکه، بیان دو مطلب مختلف است، یکى به جنبه هاى عقیدتى اشاره مى کند، و دیگرى به جنبه هاى عملى.

نخست مى گوید: آنها که با پیشداورى هاى نادرست خود و یا تقلیدهاى کورکورانه از نیاکان، کفر و شرک را برگزیده اند، هر آیت و نشانه اى را از خدا ببینند نفى مى کنند، هر چند عقلشان آن را به درستى پذیرفته باشد.

در تعبیر دوم مى گوید: آنها که با ظلم و ستم بر خویشتن و جامعه، راهى را انتخاب کرده اند، و منافع نامشروعشان را در آن مى بینند، و مصمم به ادامه این ستمگرى هستند، طبیعى است که زیر بار آیات ما نمى روند، چرا که آیات ما همان گونه که با خط فکرى آنها سازگار نیست با خط عملى آنها نیز، سازگار نمى باشد.

* * *


1 ـ «التى» صفت است براى موصوف مقدرى مانند «الطریقة».

2 ـ تفسیر «نور الثقلین»، جلد 4، صفحه 163.

3 ـ بعضى از مفسران، جمله «الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ» را اشاره به مسلمانان دانسته اند، و جمله «مِنْ هؤُلاءِ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ» را اشاره به اهل کتاب، ولى این تفسیر، بسیار بعید به نظر مى رسد، زیرا تعبیر «الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ» و مانند آن، در هیچ موردى از قرآن، ظاهراً به غیر یهود و نصارى اطلاق نشده است.

4 ـ «راغب» در «مفردات» مى گوید: «الجُحُودُ نَفْىُ ما فِى الْقَلْبِ اِثْباتُهُ وَ اِثْباتُ ما فِى الْقَلْبِ نَفْیُهُ».

5 ـ ضمیر در «مِنْ قَبْلِهِ» به «قرآن» باز مى گردد، و تعبیر به «یمین» (دست راست) به خاطر آن است که غالباً انسان ها با دست راست مى نویسند، «مُبْطِلُون» جمع «مبطل» به معنى کسى است که در صدد «ابطال» چیزى است.

6 ـ این روایات به طور مشروح در تفسیر «برهان»، جلد 3، صفحه 254 به بعد آمده است6

7 ـ «فتوح البلدان»، بلاذرى، طبع مصر، صفحه 457.

8 ـ «مسند احمد»، جلد 4، صفحه 298.

9 ـ در جلد 6 تفسیر «نمونه»، صفحه 400 به بعد شرح دیگرى در زمینه پیامبر امّى (ذیل آیه 157 سوره اعراف) آمده است.

10 ـ آل عمران، آیه 159.

11 ـ «سفینة البحار»، ماده «مرأ».

12 و 13 ـ «احیاء العلوم».