الروم

وَمِنْ آيَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ۚ ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِّنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تَخْرُجُونَ 25 وَلَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ كُلٌّ لَّهُ قَانِتُونَ 26 وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ ۚ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَىٰ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ 27 ضَرَبَ لَكُم مَّثَلًا مِّنْ أَنفُسِكُمْ ۖ هَل لَّكُم مِّن مَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِّن شُرَكَاءَ فِي مَا رَزَقْنَاكُمْ فَأَنتُمْ فِيهِ سَوَاءٌ تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنفُسَكُمْ ۚ كَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ 28 بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ ۖ فَمَن يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ ۖ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ 29 فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ۚ لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ 30 ۞ مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ 31 مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا ۖ كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ 32

30فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لاتَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لایَعْلَمُونَ

31مُنِیبِینَ إِلَیْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ لاتَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ

32مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً کُلُّ حِزْب بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ

 

ترجمه:

30 ـ پس روى خود را متوجه آئین خالص پروردگار کن. این فطرتى است که خداوند، انسان ها را بر آن آفریده، دگرگونى در آفرینش الهى نیست; این است آئین استوار; ولى اکثر مردم نمى دانند!

31 ـ این باید در حالى باشد که شما به سوى او بازگشت مى کنید و از (مخالفت فرمان) او بپرهیزید، نماز را بر پا دارید و از مشرکان نباشید.

32 ـ از کسانى که دین خود را پراکنده ساختند و به دسته ها و گروه ها تقسیم شدند; و (عجب این که) هر گروهى به آنچه نزد آنهاست (دلبسته و) خوشحالند!

 

 
تفسیر:

توحید فطرى

تا اینجا بحث هاى فراوانى پیرامون توحید و خداشناسى، از طریق مشاهده نظام آفرینش و استفاده از آن براى اثبات یک مبدأ علم و قدرت در ماوراى جهان طبیعت با استفاده از آیات توحیدى این سوره، داشته ایم.

و به دنبال آن در نخستین آیه، از آیات مورد بحث، سخن از توحید فطرى  است، یعنى همان مسأله را از طریق درون و مشاهده باطنى و درک ضرورى وجدانى تعقیب مى کند.

مى فرماید: «روى خود را متوجه آئین پاک و خالص پروردگار کن»! (فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً).

چرا که «این فطرتى است که خداوند انسان ها را بر آن آفریده، دگرگونى در آفرینش خدا نیست» (فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لاتَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ).

«این است دین و آئین محکم و استوار» (ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ).

«ولى اکثر مردم نمى دانند» (وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لایَعْلَمُونَ).

«وجه» به معنى «صورت» است، و در اینجا منظور صورت باطنى و روى دل مى باشد، بنابراین، منظور تنها توجه با صورت نیست، بلکه توجه با تمام وجود است، زیرا وجه و صورت، مهمترین عضو بدن و سنبل آن است.

«أقم» از ماده «اقامه» به معنى صاف و مستقیم کردن و بر پا داشتن است.

و «حنیف» از ماده «حنف» (بر وزن کنف)، به معنى تمایل از باطل به سوى حق و از کجى به راستى است، به عکس «جنف» (بر همین وزن) به معنى تمایل از راستى به گمراهى است.

بنابراین، «دین حنیف» یعنى دینى که از تمام کجى ها و از انحرافات و خرافات و گمراهى ها، به سوى راستى و درستى متمایل شده است.

مجموع این جمله، چنین معنى مى دهد: توجه خود را دائماً به سوى آئینى داشته باش که از هرگونه اعوجاج و کجى، خالى است، همان آئین اسلام و همان آئین پاک و خالص خدا.(1)  آیه فوق تأکید مى کند: دین حنیف و خالص خالى از هرگونه شرک، دینى است که خداوند در سرشت همه انسان ها آفریده است، سرشتى است جاودانى و تغییرناپذیر، هر چند بسیارى از مردم توجه به این واقعیت نداشته باشند.

آیه فوق بیانگر چند حقیقت است:

1 ـ نه تنها خداشناسى، بلکه دین و آئین به طور کلى، و در تمام ابعاد، یک امر فطرى است، و باید هم، چنین باشد، زیرا مطالعات توحیدى به ما مى گوید: میان دستگاه «تکوین» و «تشریع» هماهنگى لازم است، آنچه در شرع وارد شده، حتماً ریشه اى در فطرت دارد، و آنچه در تکوین و نهاد آدمى است، مکملى براى قوانین شرع خواهد بود.

به تعبیر دیگر: «تکوین» و «تشریع» دو بازوى نیرومندند، که به صورت هماهنگ در تمام زمینه ها، عمل مى کنند، ممکن نیست در شرع دعوتى باشد که ریشه آن در اعماق فطرت آدمى نباشد، و ممکن نیست چیزى در اعماق وجود انسان باشد، و شرع با آن مخالفت کند.

بدون شک، شرع براى رهبرى فطرت، حدود و قیود و شرائطى تعیین مى کند، تا در مسیرهاى انحرافى نیفتد، ولى هرگز با اصل خواسته فطرى، مبارزه نمى کند، بلکه از طریق مشروع آن را هدایت خواهد کرد، و گرنه در میان تشریع و تکوین تضادى پیدا خواهد شد، که با اساس توحید سازگار نیست.

به عبارت روشن تر، خدا هرگز کارهاى ضد و نقیض نمى کند، که فرمان تکوینیش بگوید: انجام ده، و فرمان تشریعیش، بگوید: انجام نده!.

2 ـ دین به صورت خالص و پاک از هرگونه آلودگى، در درون جان آدمى وجود دارد، و انحرافات یک امر عارضى است، بنابراین وظیفه پیامبران این است که این امور عارضى را زایل کنند، و به فطرت اصلى انسان امکان شکوفائى دهند.

 3 ـ جمله «لاتَبْدِیْلَ لِخَلْقِ اللّه» و بعد از آن جمله «ذلِکَ الدِّیْنُ الْقَیِّم»، تأکیدهاى دیگرى بر مسأله «فطرى بودن دین و مذهب» و عدم امکان تغییر این فطرت الهى است، هر چند بسیارى از مردم، بر اثر عدم رشد کافى، قادر به درک این واقعیت نباشند.

توجه به این نکته نیز لازم است که: «فطرت» در اصل از ماده «فطر» (بر وزن بذر) به معنى شکافتن چیزى از طول است، و در این گونه موارد، به معنى خلقت به کار مى رود، گوئى به هنگام آفرینش موجودات، پرده عدم شکافته مى شود و آنها آشکار مى گردند.

به هر حال، از نخستین روزى که انسان قدم به عالم هستى مى گذارد، این نور الهى، در درون جان او شعلهور است.

روایات متعددى که در تفسیر این آیه آمده، آنچه را در بالا گفتیم تأیید مى کند، که در بحث نکات از آن سخن خواهیم گفت، علاوه بر بحث هاى دیگرى که در زمینه فطرى بودن توحید، خواهیم داشت.

* * *

در آیه بعد، چنین مى افزاید: این توجه شما، به دین حنیف خالص و فطرى «در حالى است که شما بازگشت به سوى پروردگار مى کنید» (مُنِیبِینَ إِلَیْهِ).

اصل و اساس وجود شما، بر توحید است، و سرانجام باید به سوى همین اصل بازگردید.

«مُنِیْبِین» از ماده «انابه»، در اصل به معنى بازگشت مکرر است، و در اینجا منظور، بازگشت به سوى خدا و بازگشت به سوى سرشت توحیدى مى باشد به این معنى که هر زمان عاملى پیدا شود که انسان را از نظر عقیده و عمل از اصل توحید منحرف سازد، باید به سوى او بازگردد، و هر قدر این امر تکرار شود  مانعى ندارد، تا سرانجام پایه هاى فطرت آن چنان محکم و موانع و دوافع آن چنان سست و بى اثر گردد، که به طور مداوم در جبهه توحید بایستید، و مصداق تام «وَ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّیْنِ حَنِیْفاً» گردد.

قابل توجه این که: «أقِمْ وَجْهَکَ» به صورت مفرد آمده، و «مُنِیْبِین» به صیغه جمع، این نشان مى دهد که دستور اول، گرچه مفرد است و مخاطب آن پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى باشد، ولى در حقیقت همه مؤمنین و مسلمین مخاطبند.

و به دنبال دستور «انابه» و بازگشت، دستور به «تقوا» مى دهد که جامع همه اوامر و نواهى الهى است، مى فرماید: «از خداوند بپرهیزید» (وَ اتَّقُوهُ).

یعنى از مخالفت فرمان او.

سپس، از میان تمام اوامر، تکیه و تأکید بر موضوع «نماز» کرده، مى گوید: «و نماز را بر پا دارید» (وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ).

چرا که نماز، در تمام ابعادش، مهمترین برنامه مبارزه با شرک، و مؤثرترین وسیله تقویت پایه هاى توحید و ایمان به خدا است.

لذا از میان تمام نواهى نیز، روى «شرک» تکیه مى کند و مى گوید: «و از مشرکان نباشید» (وَ لاتَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ).

چرا که شرک، بزرگترین گناه و اکبر کبائر است، که هر گناهى را ممکن است خداوند ببخشد، اما شرک را هرگز نخواهد بخشید، چنان که در آیه 48 «نساء» مى خوانیم: إِنَّ اللّهَ لایَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ: «خداوند شرک را نمى بخشد ولى کمتر از آن را براى هر کس بخواهد مى بخشد».

پیدا است، دستورات چهارگانه اى که در این آیه آمده، همه تأکیدى است بر مسأله «توحید» و آثار عملى آن، اعم از: توبه و بازگشت به سوى خدا، تقوا، اقامه نماز، و پرهیز از شرک.

 

* * *

در آخرین آیه مورد بحث، یکى از نشانه ها و پى آمدهاى شرک را در عبارتى کوتاه و پر معنى بیان کرده، مى گوید: «از مشرکان نباشید، از آنها که دین خود را پراکنده ساختند، و به دسته ها و گروه هاى مختلفى تقسیم شدند» (مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً).

و عجب این که، با تمام تضاد و اختلافى که داشتند «هر گروه از آئین و روش خود، شاد و خوشحالند»! (کُلُّ حِزْب بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ).

آرى، یکى از نشانه هاى شرک، پراکندگى و تفرقه است، چرا که معبودهاى مختلف، منشأ روش هاى متفاوت، و سرچشمه جدائى ها و پراکندگى هایند، به خصوص این که، شرک همواره توأم با هواى نفس و تعصب و کبر و خودخواهى و خودپسندى و مولود آن است، لذا اتحاد و وحدت جز در سایه خداپرستى و عقل و تواضع و ایثار امکان پذیر نیست.

بنابراین، هر جا اختلاف و پراکندگى دیدیم، باید بدانیم نوعى شرک حاکم است، این موضوع را به صورت نتیجه مى توان بازگو کرد که: نتیجه شرک جدائى صفوف، تضاد، هدر رفتن نیروها، و سرانجام ضعف و زبونى و ناتوانى است.

و اما این که: هر گروهى از منحرفان و مشرکان از راهى که انتخاب کرده اند خوشحالند، و آن را حق مى پندارند، دلیلش روشن است، چرا که هوا و هوس کارش زینت کردن خواسته هاى دل در نظر انسان است، و این تزیین، نتیجه اش دلبستگى هر چه بیشتر و خوشحالى به خاطر راهى است که برگزیده، هر چند بیراهه و گمراهى باشد.

هواپرستى، هرگز به انسان اجازه نمى دهد، چهره حقیقت را آن چنان که  هست ببیند، و قضاوت صحیح و خالى از حب و بغض ها پیدا کند.  قرآن مجید در آیه 8 سوره «فاطر» مى گوید: أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً: «آیا کسى که اعمال زشتش در نظرش تزیین شده، و آن را زیبا مى بیند» (همانند کسى است که در راه حق گام برمى دارد و حقایق را آن چنان که هست مى بیند و مى داند).

* * *

نکته ها:

1 ـ توحید یک جاذبه نیرومند درونى

بدون شک، همان گونه که دلائل عقلى و منطقى به انسان جهت مى دهد، در درون جان او نیز کشش ها و جاذبه هائى وجود دارد که گاهى آگاهانه و گاه ناخود آگاه، براى او تعیین جهت مى کند.

فلسفه وجودى آنها همین است که، در مسائل حیاتى، انسان همیشه نمى تواند به انتظار عقل و منطق بنشیند، چرا که این کار، گاهى سبب تعطیل هدف هاى حیاتى مى شود، مثلاً اگر انسان براى خوردن غذا، یا آمیزش جنسى، بخواهد از «منطق لزوم بدل ما یتحلل» و «لزوم تداوم نسل از طریق توالد و تناسل» الهام بگیرد، و طبق آن حرکت کند، باید مدت ها پیش از این، نوع او منقرض شده باشد، ولى غریزه و جاذبه جنسى از یکسو، و اشتها به تغذیه از سوى دیگر، خواه ناخواه او را به سوى این هدف مى کشاند، و هر قدر هدف ها حیاتى تر و عمومى تر باشد، این جاذبه ها نیرومندتر است !.

ولى باید توجه داشت این کشش ها و جاذبه ها بر دو گونه است: بعضى ناآگاه است، یعنى نیاز به وساطت عقل و شعور ندارد، همان گونه که حیوان بدون نیاز به تفکر، به سوى غذا و جنس مخالف جذب مى شود.

 اما گاهى تأثیر آن به صورت آگاهانه است، یعنى این جاذبه درونى در عقل و اندیشه اثر مى گذارد و او را وادار به انتخاب طریق مى کند.

معمولاً قسم اول را «غریزه»، و قسم دوم را «فطرت» مى نامند (دقت کنید).

خداگرائى و خداپرستى به صورت یک فطرت در درون جان همه انسان ها قرار دارد.

ممکن است بعضى در اینجا این سخن را تنها یک ادعا بدانند، که از ناحیه خداپرستان جهان عنوان شده، ولى شواهد گوناگونى در دست داریم که فطرى بودن «خداگرائى» بلکه مذهب را در تمام اصولش روشن مى کند:

1 ـ دوام اعتقاد مذهبى و ایمان به خدا، در طول تاریخ پرماجراى بشر، خود نشانه اى بر فطرى بودن آن است، چرا که اگر عادت بود، نه جنبه عمومى و همگانى داشت، و نه دائمى و همیشگى بود، این عمومیت و جاودانگى آن، دلیلى است بر این که ریشه فطرى دارد.

مورخان بزرگ مى گویند: تا آنجا که تاریخ بشر را بررسى کرده اند، و تا آنجا که دسترسى به دوران قبل از تاریخ دارند، هرگز «لا دینى» را جز به صورت یک استثناء در جوامع انسانى ندیده اند.

«ویل دورانت» مورخ معروف معاصر، مى گوید:

«اگر دین را به معنى «پرستش نیروهاى برتر از طبیعت» تعریف کنیم، از همان ابتداى بحث باید این نکته را در نظر بگیریم که، بعضى از اقوام ابتدائى ظاهراً هیچ گونه دینى نداشته اند»... سپس بعد از ذکر نمونه هائى براى این موضوع، چنین ادامه مى دهد: «با وجود اینها، نمونه هائى که ذکر شد جزء «حالات نادر» است، و این اعتقاد کهن که: «دین نمودى است که عموم افراد بشر را شامل مى شود» با حقیقت وفق مى دهد...».

 

سپس اضافه مى کنند: «این قضیه در نظر فیلسوف، یکى از قضایاى اساسى تاریخ و روانشناسى بشمار مى رود، او به این نکته قانع نمى شود که، همه ادیان از مطالب لغو و باطل آکنده است، بلکه به این مسأله توجه دارد که دین از قدیم الایام با تاریخ بشر همراه بوده است...».

و در پایان سخنش با این استفهام پر معنى گفتار خویش را خاتمه مى دهد: «آیا منبع این تقوائى که به هیچ وجه از دل انسان زدوده نمى شود، در کجا قرار دارد».(2)

همان «مورخ» در تحقیقات دیگرى که در زمینه وجود مذهب در دوران هاى قبل از تاریخ نموده، چنین مى گوید:

«و اگر ما براى مذهب ریشه هائى در دوران پیش از تاریخ تصور نکنیم، هرگز نمى توانیم آنها را در دوران تاریخى چنان که هست بشناسیم».(3)

کاوش هائى که پیرامون انسان هاى قبل از تاریخ از طریق حفارى ها، انجام شده نیز این مطالب را تأیید مى کند، چنان که جامعه شناس معروف، «ساموئل کنیگ» در کتاب خود به نام «جامعه شناسى» تصریح مى کند: «اسلاف انسان هاى امروزى (انسان نئاندرتال) حتماً داراى مذهب بوده اند»، سپس براى اثبات این مطلب به آثارى که در حفارى ها به دست آمده که آنها مرده هاى خود را با وضع مخصوصى به خاک مى سپردند، و اشیائى همراه آنها دفن مى کردند که بیانگر اعتقاد آنها به رستاخیز بوده است، استدلال مى نماید.(4)

به هر حال، جدا کردن مذهب از تاریخ بشر، چیزى نیست که هیچ محققى بتواند بپذیرد.  

2 ـ مشاهدات عینى در دنیاى امروز نشان مى دهد، با تمام تلاش و کوششى که بعضى از رژیم هاى استبدادى جهان براى محو مذهب و آثار مذهبى از طرق مختلف به خرج داده اند، نتوانسته اند مذهب را از اعماق این جوامع ریشه کن سازند.

به خوبى مى دانیم حزب حاکم «روسیه شوروى» بیش از 60 سال است که با تبلیغات مستمر و بدون هیچ گونه وقفه، و با کمک گرفتن از تمام وسائل ارتباط جمعى، سعى کرده است: مغزها و دل ها را به کلى از اعتقادات مذهبى شستشو دهد، ولى اخبارى که جسته گریخته از این محیط در بسته بخارج درز کرده، و اخیراً در مطبوعات خواندیم، نشان مى دهد که، نه تنها با آن همه تبلیغات و سخت گیرى ها نتوانسته اند، به چنان هدفى برسند، بلکه در این اواخر جنب و جوش و کشش بیشترى نسبت به مسائل مذهبى در بعضى از جمهورى هاى شوروى به چشم مى خورد، که سران نظام حاکم را متوحش ساخته، و این نشان مى دهد که اگر یک روز فشار و اختناق برداشته شود، مذهب به سرعت جاى خود را باز خواهد یافت، و این شاهد دیگرى بر فطرى بودن مذهب است.(5)

3 ـ کشفیات اخیر روانکاوان و روانشناسان در زمینه ابعاد روح انسانى، شاهد دیگرى بر این مدعا است، آنها مى گویند: بررسى درباره ابعاد روح انسان، نشان مى دهد که یک بُعد اصیل آن «بُعد مذهبى»، یا به تعبیر آنها «قدسى» و «یزدانى» است، و گاه این بُعد مذهبى را سرچشمه ابعاد سه گانه دیگر یعنى بُعد «راستى» (علم) و «نیکوئى» و «زیبائى» دانسته اند.

آنها مى گویند: انگیزه هاى اصولى و اساسى روح آدمى، به شرح زیر است:  

1 ـ «حس راستى» که سرچشمه انواع علوم و دانش ها و انگیزه کنجکاوى مستمر و پى گیر در شناخت جهان هستى است.

2 ـ «حس نیکى» که انسان را به سوى مفاهیم اخلاقى همچون عدالت و شهامت و فداکارى و مانند آن جذب مى کند، حتى اگر انسان خود داراى این صفات نباشد، به قهرمانان این صفات عشق مىورزد، و این نشان مى دهد که عشق به نیکى در ریشه هاى جان او نهفته است.

3 ـ «حس زیبائى» که انسان را به سوى هنرهاى اصیل، زیبائى ها، ادبیات، مسائل ذوقى جذب مى کند، و گاه سرچشمه تحول هائى در زندگى فرد و جامعه مى شود.

4 ـ «حس مذهبى» یعنى ایمان به یک مبدء متعالى و پرستش و نیایش او.

در مقاله اى که «کوونتایم» در این زمینه نگاشته، چنین مى خوانیم:

«روانشناسى به وسیله جستجو در روان ناآگاه بشر، که توسط «فروید» شروع و به کمک «آدلر» و «یونگ» ادامه یافت، در اعماق روح انسان به عالم تازه اى از قواى مستور، و انحاء درک و معرفت وراء عقل، رسیده است، که ممکن است یکى از کلیدهاى حل معماى «حس دینى» شود.

هر چند در این باره، هنوز از اتفاق نظر دوریم، اما با این حال، هم اکنون یک جریان فکرى وجود دارد که روز به روز تعداد بیشترى از متفکران را از مکتبهاى گوناگون به تعریفى همانند آنچه ذیلاً مى آوریم معتقد مى سازد:

«حس دینى یکى از عناصر اولیه و ثابت و طبیعى روح انسانى است، اصلى ترین و ماهوى ترین قسمت آن، و به هیچ یک از رویدادهاى دیگر قابل تطبیق نیست، بلکه... یکى از چشمه هاى آن از ژرفاى روان ناخودآگاه فوران مى کند، و نسبت به مفاهیم زیبائى، نیکى و راستى، «مفهوم دینى» یا به  طور صحیح تر «مفهوم مقدس» مقوله چهارمى است که داراى همان اصالت و استقلال سه مفهوم دیگر است».(6)

و نیز در ترجمه و اقتباسى که از مقاله محققانه «تانه گى ـ دو ـ کِنتِن» شده، چنین مى خوانیم: «همان گونه که یکى از مزایاى عصر حاضر است که در عالم طبیعت بُعد چهارمى به نام «زمان» یا جایگاه کشف کنند، که از سه بُعد فضائى مشخص و در عین حال جامع آن سه بعد است، همچنین در این عصر، به موازات سه مفهوم زیبائى، نیکوئى، و راستى، مقوله چهارم «قدسى» یا «یزدانى» که در حقیقت بُعد چهارم روح انسانى است دو باره کشف گردیده، در این مقام نیز این بُعد چهارم روحى از سه مفهوم دیگر مجزا است، و ممکن است منشأ تولید سه بعد دیگر بوده باشد»!.(7)

4 ـ پناه بردن انسان در شدائد و سختى ها به یک نیروى مرموز ماوراى طبیعى، و تقاضاى حل مشکلات و فرونشستن طوفان هاى سخت زندگى از درگاه او، نیز گواه دیگرى بر اصالت این جاذبه درونى و الهام فطرى است، ـ که به انضمام سایر شواهدى که گفتیم ـ مى تواند ما را به وجود چنین کشش نیرومندى در درون وجودمان، به سوى خدا واقف سازد.

البته ممکن است، بعضى این توجه را واکنش تلقینات و تبلیغات مذهبى محیط بدانند، که در تمام طول عمر تحت تأثیر آن بوده و هستیم.

ولى عمومیت این پدیده، در همه انسان ها و حتى در آنهائى که معمولاً با مسائل مذهبى سر و کار ندارند، نشان مى دهد: ریشه اى عمیق تر از این فرضیه دارد، ریشه اى که در اعماق وجود انسان نهفته شده، و نه مولود تبلیغ و تلقین  است.

5 ـ در زندگى انسان رویدادهائى دیده مى شود که، جز از طریق اصالت حسّ مذهبى، قابل تفسیر نیست: انسان هائى را مى بینیم که همه امکانات مادى خود را عاشقانه فداى عواطف مذهبى کرده و مى کنند، و همه آنچه را که دارند، با گذشت بى نظیرى در پاى مذهب خود ریخته، و حتى جان خویش را بر سر این کار مى نهند.

شهیدانى که در میدان هاى جنگ، براى پیشبرد اهداف الهى شربت شهادت را با شوق و عشق نوشیده اند که نمونه هاى آن نه تنها در تاریخ انقلاب اسلامى به وضوح و فراوان به چشم مى خورد، بلکه در تاریخ اقوام و ملل دیگر نیز کم نیست روشنگر این حقیقت است که، حس مذهبى ریشه عمیقى در روح انسان دارد.

ممکن است ایراد شود: افرادى مانند کمونیست ها، که موضعگیرى الحادى و ضد مذهبى خود را هرگز مکتوم نکرده و نمى کنند، نیز کم و بیش داراى چنین فداکارى هائى در راه حفظ مکتب و اعتقادات خود هستند.

ولى با توجه به یک نکته، این ایراد کاملاً حل مى شود و آن این که: حتى کمونیست ها که ظاهراً مذهب را به کلى نفى مى کنند، و معتقدند: مذهب مربوط به تاریخ گذشته است، و در جامعه هاى کمونیستى هرگز نمى تواند جائى داشته باشد، ـ آرى همان ها ـ به طور ناخودآگاه، شکل دیگرى از مذهب را پذیرا گشته اند.

آنها به پیشوایانشان به همان دید نگاه مى کنند که، بت پرستان مصرى به بتهایشان، و صف هاى طولانى که بسیارى روزها در کنار قبر «لنین» براى زیارتش تشکیل مى شود، دلیل دیگرى بر این موضوع است.

 

آنها غالباً «اصول مارکسیسم» را همانند وحى آسمانى «خدشه ناپذیر» و «مقدس» مى شمرند، و «مارکس» و «لنین» را همچون معصومانى خالى از خطا و اشتباه مى پندارند، و حتى تجدید نظر در این اصول را، گناه نابخشودنى مى پندارند، و مخالفان را با همان تعبیر مذهبى «مرتد» خطاب مى کنند، و به این ترتیب بسیارى از مفاهیم و مراسم و اعتقادات مذهبى را، پذیرفته اند، منتها این یک نوع تفکر مذهبى در شکل انحرافى است!

* * *

2 ـ فطرت خداشناسى در احادیث اسلامى:

نه تنها در آیات قرآن، که در احادیث اسلامى نیز، درباره فطرى بودن «معرفة اللّه و توحید» بحث هاى قابل ملاحظه اى وارد شده است، که در بعضى تأکید بر «فطرت توحیدى»، و در بعضى تحت عنوان «معرفت»، و در بعضى دیگر «فطرت اسلامى» و بالاخره در بعضى نیز به عنوان «ولایت» آمده است.

در حدیث معتبرى که محدث بزرگوار «کلینى» در «اصول کافى» آورده از «هشام بن سالم» چنین نقل مى کند: از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم: منظور از «فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» چیست؟ فرمود: «منظور، توحید است».(8)

و نیز در همان کتاب «کافى» از یکى دیگر از یاران امام صادق(علیه السلام) نقل شده که وقتى از امام، تفسیر آیه را مطالبه کرد، امام فرمود: «هِىَ الاِسْلامُ».(9)

در حدیث مشابهى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم که در پاسخ «زراره» یکى از یاران دانشمندش، که از تفسیر آیه سؤال کرده بود، فرمود: فَطَرَهُمْ عَلَى الْمَعْرِفَةِ بِهِ: «خداوند سرشت آنها را بر معرفت و شناخت خود قرار داد».(10)

 حدیث معروف «کُلُّ مَوْلُود یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ حَتّى لَیَکُونُ أَبَواهُ هُمَا اللَّذانِ یُهَوِّدانِهِ وَ یُنَصِّرانِهِ» که از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل شده، نیز نشان مى دهد: هر نوزادى بر فطرت اسلام و دین خالى از شرک متولد مى شود، و معتقد است همچون، «یهودیت و نصرانیت» انحرافى، از طریق پدر و مادر به آنها القاء مى شود».(11)

و بالاخره، در حدیثى که آن نیز در «اصول کافى» از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است در تفسیر همین آیه، مى خوانیم: قالَ هِىَ الْوِلایَةُ: «فرمود: منظور فطرت ولایت و پذیرش رهبرى اولیاى الهى است».(12)

در خطبه اول «نهج البلاغه» نیز از امیرمؤمنان على(علیه السلام) در عبارتى کوتاه و پر معنى چنین آمده است: فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ: «خداوند رسولان خود را به سوى انسان ها فرستاد و انبیاى خود را یکى پس از دیگرى، مأموریت داد، تا وفاى به پیمان فطرت را از آنها مطالبه کنند، و نعمت هاى فراموش شده الهى را به آنها یادآور شوند، از طریق تبلیغ بر آنان اتمام حجت نمایند، و گنجینه هاى اندیشه ها را براى آنها فاش سازند»!

طبق روایات فوق، نه تنها «معرفة اللّه»، که مجموع اسلام به صورت فشرده، در درون سرشت انسانى نهاده شده، از توحید گرفته تا رهبرى پیشوایان الهى و جانشینان راستین پیامبر(صلى الله علیه وآله) و حتى فروع احکام.

بنابراین، طبق تعبیرى که در «نهج البلاغه» آمده، کار پیامبران شکوفا ساختن فطرت ها، و به یاد آوردن نعمت هاى فراموش شده الهى، از جمله سرشت  توحیدى، و استخراج گنج هاى معرفت است که در درون جان و اندیشه انسان ها نهفته و مستور مى باشد.

جالب توجه این که، قرآن مجید در آیات متعددى از شدائد و مشکلات و حوادث دردناکى که در زندگى انسان روى مى دهد، به عنوان «زمینه ساز شکوفائى حس مذهبى» یاد مى کند، از جمله مى گوید: فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ: «هنگامى که بر کشتى سوار مى شوند (و در وسط دریا گرفتار مشکلات وحشتناک مى گردند) خدا را با اخلاص مى خوانند، اما هنگامى که آنها را به سلامت به خشکى مى رساند باز مشرک مى شوند»!.(13)

البته در این زمینه، ذیل آیات بعد در همین سوره که بى شباهت به آیه سوره «عنکبوت» نیست، باز هم به خواست خدا سخن خواهیم گفت.

* * *


1 ـ «الف و لام» در «الدین» الف و لام «عهد» است، و اشاره به همان دین و آئینى است که پیامبر(صلى الله علیه وآله)مأمور ابلاغ آن بوده.

2 ـ «تاریخ تمدن»، جلد 1، صفحه 87 تا 89.

3 ـ «تاریخ تمدن»، جلد 1، صفحه 156.

4 ـ «جامعه شناسى»، صفحه 192.

5 ـ و اکنون که تصحیح این کتاب انجام مى شود، سال ها از فروپاشى شوروى مى گذرد و مردم جمهورى هاى آن به آئین اسلام یا مسیحیت پیوسته و تعداد کمى تفکر بى دینى دارند.

6 ـ به مقاله «کوونتایم» ترجمه مهندس «بیانى» در کتاب «حس مذهبى یا بُعد چهارم روح انسانى» مراجعه شود.

7 ـ همان مدرک، چاپ دوم، صفحه 39.

8 و 9 و 10 ـ «اصول کافى»، جلد 2، صفحه 12، باب فطرة الخلق على التوحید.

11 ـ تفسیر «جوامع الجامع»، مرحوم «طبرسى»، ذیل آیات مورد بحث.

12 ـ تفسیر «نور الثقلین»، جلد 4، صفحه 182.

13 ـ عنکبوت، آیه 65.