لقمان

وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ ۚ وَمَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ۖ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ 12 وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ ۖ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ 13 وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَىٰ وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ 14 وَإِن جَاهَدَاكَ عَلَىٰ أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا ۖ وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا ۖ وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ ۚ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ 15 يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ 16 يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا أَصَابَكَ ۖ إِنَّ ذَٰلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ 17 وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا ۖ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ 18 وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ ۚ إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ 19

12وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلّهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ

13وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لاتُشْرِکْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ

14وَ وَصَّیْنَا الإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْن وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ

15وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

 

ترجمه:

12 ـ ما به «لقمان» حکمت دادیم; (و به او گفتیم) شکر خدا را به جاى آور، هر کس شکرگزارى کند، تنها به سود خویش شکر کرده; و آن کس که کفران کند، (زیانى به خدا نمى رساند); چرا که خداوند بى نیاز و ستوده است.

13 ـ (به خاطر بیاور) هنگامى را که «لقمان» به فرزندش ـ در حالى که او را موعظه مى کرد ـ گفت: «پسرم! چیزى را همتاى خدا قرار مده که شرک، ظلم بزرگى است».

14 ـ و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش کردیم; مادرش او را با ناتوانى روى ناتوانى حمل کرد، و دوران شیرخوارگى او در دو سال پایان مى یابد; (آرى به او توصیه کردیم) که براى من و براى پدر و مادرت شکر به جا آور که بازگشت (همه) به سوى من است!

15 ـ و هر گاه آن دو تلاش کنند که تو چیزى را همتاى من قرار دهى، که از آن آگاهى ندارى (بلکه مى دانى باطل است)، از ایشان اطاعت مکن، ولى با آن دو در دنیا به طرز شایسته اى رفتار کن; و از راه کسانى پیروى کن که توبه کنان به سوى من آمده اند; سپس بازگشت همه شما به سوى من است و من شما را از آنچه عمل مى کردید آگاه مى کنم.

تفسیر:

احترام پدر و مادر!

به تناسب بحثهاى گذشته پیرامون توحید و شرک و اهمیت و عظمت قرآن و حکمتى که در این کتاب آسمانى به کار رفته، در آیات مورد بحث و چند آیه بعد از آن، سخن از «لقمان حکیم» و بخشى از اندرزهاى مهم این مرد الهى در زمینه توحید و مبارزه با شرک به میان آمده، و مسائل مهم اخلاقى که در اندرزهاى «لقمان» به فرزندش منعکس است نیز بازگو شده است.

این «اندرزهاى ده گانه» که در طى چهار آیه بیان شده، هم مسائل اعتقادى را به طرز جالبى بیان مى کند، هم اصول وظایف دینى، و هم مباحث اخلاقى را.

در این که: «لقمان» که بود؟ و چه ویژگى هائى داشت؟ در بحث نکات به خواست خدا سخن خواهیم گفت، ولى، در اینجا همین اندازه مى گوئیم: قرائن نشان مى دهد، او پیامبر(صلى الله علیه وآله) نبود، بلکه مردى بود وارسته و مهذب، که در میدان مبارزه با هواى نفس، پیروز شده، و خداوند نیز چشمه هاى علم و حکمت را در قلب او گشوده بود.

در عظمت مقام او همین بس که خدا اندرزهایش را در کنار سخنان خود

قرار داده، و در لابلاى آیات قرآن ذکر فرموده است، آرى هنگامى که قلب انسان بر اثر پاکى و تقوا به نور حکمت روشن گردد، سخنان الهى بر زبانش جارى مى شود، و همان مى گوید، که خدا مى گوید، و آن گونه مى اندیشد که خدا مى پسندد!.

با این توضیح کوتاه، به تفسیر آیات باز مى گردیم.

در نخستین آیه مى فرماید: «ما به لقمان حکمت دادیم، و به او گفتیم: براى خدا شکرگزارى کن، زیرا هر کس، شکر نعمت او را ادا کند، تنها به سود خویش شکر کرده، و هر کس کفران کند، زیانى به خدا نمى رساند، چرا که خداوند، بى نیاز و ستوده است» (وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلّهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ).(1)

در این که: «حکمت» چیست؟ باید گفت: براى «حکمت» معانى فراوانى ذکر کرده اند، مانند «شناخت اسرار جهان هستى»، «آگاهى از حقایق قرآن»، «رسیدن به حق از نظر گفتار و عمل» و «معرفت و شناسائى خداوند».

اما همه این معانى را مى توان یک جا جمع کرده و در تفسیر حکمت چنین گفت: حکمتى که قرآن از آن سخن مى گوید و خداوند به «لقمان» عطا فرموده بود: «مجموعه اى از معرفت و علم، و اخلاق پاک و تقوا و نور هدایت بوده است».

در حدیثى از امام موسى بن جعفر(علیه السلام) مى خوانیم، که: در تفسیر این آیه براى «هشام بن حکم» فرمود: «مراد از حکمت، فهم و عقل است».(2)

در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) در تفسیر این آیه مى خوانیم: أُوتِىَ مَعْرِفَةُ إِمامِ زَمانِهِ: «حکمت این است که لقمان نسبت به امام و رهبر الهى عصر خود آگاهى داشت».(3)

روشن است، هر یک از اینها یکى از شاخه هاى مفهوم وسیع حکمت محسوب مى شود، و با هم منافاتى ندارد.

به هر حال، «لقمان» به خاطر داشتن این حکمت، به شکر پروردگارش پرداخت او هدف نعمت هاى الهى و کاربرد آن را مى دانست، و درست آنها را در همان هدفى که براى آن آفریده شده بودند، به کار مى بست، و اصلاً حکمت همین است: «به کار بستن هر چیز در جاى خود».

بنابراین «شکر» و «حکمت» به یک نقطه باز مى گردند.

ضمناً، نتیجه «شکر» و «کفران» نعمت ها در آیه به این صورت بیان شده که: «شکر نعمت به سود خود انسان» و «کفران نعمت نیز به زیان خود او است»; چرا که خداوند از همگان بى نیاز است، اگر همه ممکنات، شکرگزارى کنند چیزى بر عظمتش افزوده نمى شود، و «اگر جمله کاینات کافر گردند، بر دامن کبریاش ننشیند گرد»!.

«لام» در جمله «أَنِ اشْکُرْ لِلّهِ» لام اختصاص است و «لام» در «لِنَفْسِهِ» لام نفع است، بنابراین، سود شکرگزارى که همان دوام نعمت، و افزایش آن، به اضافه ثواب آخرت است، عائد خود انسان مى شود، همان گونه که زیان کفران فقط دامان خودش را مى گیرد.

تعبیر به «غَنِىٌّ حَمِیْدٌ»، اشاره به این است که: شکرگزار در برابر افراد عادى، یا چیزى به بخشنده نعمت مى دهد، و یا اگر چیزى نمى دهد، با ستایش او مقامش را در انظار مردم بالا مى برد، ولى در مورد خداوند هیچ یک از این دو معنى ندارد، او از همگان بى نیاز است، و شایسته ستایش همه ستایشگران، فرشتگان حمد او مى گویند و تمام ذرات موجودات به تسبیح و حمد او مشغولند و اگر انسانى به زبان قال، کفران کند، کمترین اثرى ندارد، حتى ذرات وجود خودش، به زبان حال مشغول حمد و ثناى اویند!.

قابل توجه است که: «شکر» با «صیغه مضارع» که نشانه تداوم و استمرار است بیان شده، و «کفر» با «صیغه ماضى» که حتى بر یک مرتبه نیز صادق است، اشاره به این که: کفران حتى براى یک بار ممکن است عواقب دردناکى بار آورد، اما شکرگزارى لازم است مستمر و مداوم باشد، تا انسان مسیر تکاملى خود را طى کند.

* * *

بعد از معرفى «لقمان» و مقام علم و حکمت او، به نخستین اندرز وى که در عین حال مهمترین توصیه به فرزندش مى باشد، اشاره کرده چنین مى فرماید:

«به خاطر بیاور هنگامى را که لقمان به فرزندش، در حالى که او را موعظه مى کرد، گفت: پسرم! هیچ چیز را شریک خدا قرار مده! که شرک، ظلم عظیمى است» (وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لاتُشْرِکْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ).

«حکمت لقمان» ایجاب مى کند: قبل از هر چیز، به سراغ اساسى ترین مسأله عقیدتى برود و آن مسأله «توحید» است، توحید در تمام زمینه ها و ابعاد، زیرا هر حرکت تخریبى و ضد الهى از شرک سرچشمه مى گیرد، از دنیا پرستى، مقام پرستى، هوا پرستى، و مانند آن، که هر کدام شاخه اى از شرک محسوب مى شود.

همان گونه که اساس تمام حرکتهاى صحیح و سازنده، توحید است، یعنى تنها دل به خدا بستن، سر بر فرمان او نهادن، از غیر او بریدن و همه بتها را در آستان کبریائى او در هم شکستن!.

قابل توجه این که: «لقمان حکیم»، دلیل بر نفى شرک را این ذکر مى کند که: «شرک ظلم عظیم» است، آن هم با تعبیرى که از چند جهت، تأکید در بر دارد.(4)

و چه ظلمى از این بالاتر که، هم در مورد خدا انجام گرفته، که موجود بى ارزشى را همتاى او قرار دهند، هم درباره خلق خدا، که آنها را به گمراهى بکشانند و با اعمال جنایت بار خود آنها را مورد ستم قرار دهند، و هم درباره خویشتن که از اوج عزت عبودیت پروردگار، به قعر درّه ذلّت پرستش غیر او ساقط کنند!.

* * *

دو آیه بعد، در حقیقت جمله هاى معترضه اى است که در لابلاى اندرزهاى «لقمان» از سوى خداوند بیان شده است، اما معترضه، نه به معنى بى ارتباط، بلکه به معنى سخنان الهى که ارتباط روشنى با سخنان «لقمان» دارد; زیرا در این دو آیه، بحث از نعمت وجود پدر و مادر و زحمات و خدمات و حقوق آنها است و قرار دادن شکر پدر و مادر در کنار شکر «اللّه».

به علاوه، تأکیدى بر خالص بودن اندرزهاى «لقمان» به فرزندش نیز محسوب مى شود; چرا که پدر و مادر با این علاقه وافر و خلوص نیت، ممکن نیست جز خیر و صلاح فرزند را در اندرزهایشان بازگو کنند.

نخست مى فرماید: «ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش کردیم» (وَ وَصَّیْنَا الإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ).

آن گاه به زحمات فوق العاده مادر، اشاره کرده مى گوید: «مادرش او را حمل کرد در حالى که هر روز ضعف و سستى تازه اى بر ضعف او افزوده مى شد» (حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْن).(5)

این مسأله از نظر علمى ثابت شده، و تجربه نیز نشان داده که مادران در دوران باردارى گرفتار وهن و سستى مى شوند، چرا که شیره جان و مغز استخوانشان را به پرورش جنین خود اختصاص مى دهند، و از تمام مواد حیاتى وجود خود بهترینش را تقدیم او مى دارند.

به همین دلیل، مادران در دوران باردارى گرفتار کمبود انواع ویتامینها مى شوند که اگر جبران نگردد ناراحتیهائى براى آنها به وجود مى آورد، حتى این مطلب در دوران رضاع و شیر دادن نیز ادامه مى یابد، چرا که شیر، شیره جان مادر است.

لذا به دنبال آن مى افزاید: پایان دوران شیرخوارگى او دو سال است (وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ).

همان گونه که در جاى دیگر قرآن نیز اشاره شده است: وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ: «مادران فرزندانشان را دو سال تمام شیر مى دهند».(6)

البته، منظور دوران کامل شیرخوارگى است، هر چند ممکن است گاهى کمتر از آن انجام شود.

به هر حال، مادر، در این سى و سه ماه (دوران حمل و دوران شیرخوارگى) بزرگترین فداکارى را هم از نظر روحى و عاطفى، و هم از نظر جسمى، و هم از جهت خدمات در مورد فرزندش انجام مى دهد.

جالب این که: در آغاز، توصیه درباره هر دو مى کند ولى به هنگام بیان زحمات و خدمات، تکیه روى زحمات مادر مى نماید تا انسان را متوجه ایثارگرى ها و حق عظیم او سازد.

سپس، مى گوید: «توصیه کردم که هم شکر مرا بجاى آور و هم شکر پدر و مادرت را» (أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ).

شکر مرا به جا آور که خالق و منعم اصلى توام، و چنین پدر و مادر مهربانى به تو داده ام، و هم شکر پدر و مادرت را که واسطه این فیض و عهده دار انتقال نعمت هاى من به تو مى باشند.

و چقدر جالب و پر معنى است که: شکر پدر و مادر درست در کنار شکر خدا قرار گرفته.

و در پایان آیه، با لحنى که خالى از تهدید و عتاب نیست مى فرماید: «بازگشت همه شما به سوى من است» (إِلَیَّ الْمَصِیرُ).

آرى، اگر در اینجا کوتاهى کنید، در آنجا تمام این حقوق و زحمات و خدمات مورد بررسى قرار مى گیرد و مو، به مو حساب مى شود، باید از عهده حساب الهى در مورد شکر نعمت هایش، و همچنین در مورد شکر نعمت وجود پدر و مادر و عواطف پاک و بى آلایش آنها، بر آئید.

بعضى از مفسران، در اینجا به نکته اى توجه کرده اند که: در قرآن مجید تأکید بر رعایت حقوق پدر و مادر، کراراً آمده است، اما سفارش نسبت به فرزندان کمتر دیده مى شود (جز در مورد نهى از کشتن فرزندان که یک عادت شوم و زشت استثنائى در عصر جاهلیت بوده است).

این به خاطر آن است که: پدر و مادر به حکم عواطف نیرومندشان کمتر ممکن است فرزندان را به دست فراموشى بسپارند، در حالى که زیاد دیده شده است: فرزندان، پدر و مادر را مخصوصاً به هنگام پیرى و از کار افتادگى فراموش مى کنند، و این دردناکترین حالت براى آنها و بدترین ناشکرى براى فرزندان

محسوب مى شود.(7)

* * *

و از آنجا که توصیه به نیکى در مورد پدر و مادر، ممکن است این توهم را براى بعضى ایجاد کند که حتى در مسأله عقائد و کفر و ایمان، باید با آنها مماشات کرد، در آیه بعد مى افزاید: «هر گاه آن دو، تلاش و کوشش کنند که، چیزى را شریک من قرار دهى که از آن (حداقل) آگاهى ندارى، از آنها اطاعت مکن» (وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما).

هرگز نباید رابطه انسان و پدر و مادرش، مقدم بر رابطه او با خدا باشد، و هرگز نباید عواطف خویشاوندى حاکم بر اعتقاد مکتبى او گردد.

تعبیر به «جاهَداک» اشاره به این است که: پدر و مادر، گاه به گمان این که: سعادت فرزند را مى خواهند، تلاش و کوشش مى کنند، او را به عقیده انحرافى خود بکشانند، و این در مورد همه پدران و مادران، دیده مى شود.

وظیفه فرزندان، این است: هرگز در برابر این فشارها تسلیم نشوند، و استقلال فکرى خود را حفظ کرده، عقیده توحید را با هیچ چیز معاوضه نکنند.

ضمناً، جمله «ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» (چیزى که به آن علم و آگاهى ندارى) اشاره به این است که: اگر فرضاً دلائل بطلان شرک را نادیده بگیریم، حداقل دلیلى بر اثبات آن نیست، و هیچ شخص بهانه جوئى نیز، نمى تواند دلیلى بر اثبات شرک اقامه کند.

از این گذشته، اگر شرک حقیقتى داشت، باید دلیلى بر اثبات آن وجود داشته باشد، و چون دلیلى بر اثبات آن نیست، خود دلیلى بر بطلان آن مى باشد.

باز از آنجا که، ممکن است، این فرمان، این توهم را به وجود آورد که: در برابر پدر و مادر مشرک، باید شدت عمل و بى حرمتى به خرج داد، بلا فاصله

اضافه مى کند: عدم اطاعت آنها در مسأله کفر و شرک، دلیل بر قطع رابطه مطلق با آنها نیست بلکه در عین حال، «با آنها در دنیا به طرز شایسته اى رفتار کن» (وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً).

از نظر دنیا و زندگى مادى، با آنها مهر و محبت و ملاطفت کن، و از نظر اعتقاد و برنامه هاى مذهبى، تسلیم افکار و پیشنهادهاى آنها نباش، این درست نقطه اصلى اعتدال است که: حقوق خدا و پدر و مادر، در آن جمع است.

لذا، بعداً مى افزاید: «راه کسانى را پیروى کن که به سوى من باز گشته اند» راه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مؤمنان راستین (وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ).

چرا که بعد از آن، «بازگشت همه شما به سوى من است و من شما را از آنچه در دنیا عمل مى کردید، آگاه مى سازم» و بر طبق آن پاداش و کیفر مى دهم (ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

نفى و اثباتهاى پى در پى، و امر و نهى ها در آیات فوق، براى این است که: مسلمانان در این گونه مسائل ـ که در بدو نظر، تضادى در میان انجام دو وظیفه لازم تصور مى شود ـ خط اصلى را پیدا کنند، و بدون کمترین افراط و تفریط، در مسیر صحیح قرار گیرند، و این دقت و ظرافت قرآن، در این ریزه کارى ها، از چهره هاى فصاحت و بلاغت عمیق آن است.

به هر حال، آیه فوق کاملاً شبیه چیزى است که در آیه 8 سوره «عنکبوت» آمده است که مى گوید: «وَ وَصَّیْنَا الإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاتُطِعْهُما إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».

و درباره آن شأن نزولى در بعضى از تفاسیر نقل شده است که در ذیل آن آیه آوردیم.

* * *

نکته ها:

1 ـ لقمان که بود؟

نام «لقمان» در دو آیه از قرآن در همین سوره، آمده است، در قرآن دلیل صریحى بر این که: او پیامبر بوده است یا تنها یک فرد حکیم، وجود ندارد، ولى لحن قرآن، در مورد «لقمان»، نشان مى دهد: او پیامبر نبود; زیرا در مورد «پیامبران» سخن از رسالت و دعوت به سوى توحید و مبارزه با شرک و انحرافات محیط و عدم مطالبه اجر و پاداش، و نیز بشارت و انذار در برابر «امت ها» معمولاً دیده مى شود، در حالى که در مورد «لقمان» هیچ یک از این مسائل ذکر نشده و تنها اندرزهاى او که به صورت خصوصى با فرزندش، بیان شده ـ هر چند محتواى آن جنبه عمومى دارد ـ و این گواه بر این است که او تنها یک مرد حکیم بوده است.

در حدیثى که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز نقل شده، چنین مى خوانیم: حَقّاً أَقُولُ لَمْ یَکُنْ لُقْمانُ نِبِیّاً، وَ لکِنْ کانَ عَبْداً کَثِیْرَ التَّفَکُّرِ، حَسَنَ الْیَقِیْنِ، أَحَبَّ اللّهَ فَأَحَبَّهُ وَ مَنَّ عَلَیْهِ بِالْحِکْمَةِ...: «به حق مى گویم: «لقمان» پیامبر نبود، ولى بنده اى بود که بسیار فکر مى کرد، ایمان و یقینش عالى بود، خدا را دوست مى داشت، و خدا نیز او را دوست داشت، و نعمت حکمت بر او ارزانى فرمود..».

در بعضى از تواریخ آمده است: «لقمان» غلامى سیاه از «مردم سودان» بود، و با وجود چهره نازیبا، دلى روشن و روحى مصفّا داشت، او از همان آغاز به راستى سخن مى گفت، امانت را به خیانت نمى آلود، و در امورى که مربوط به او نبود دخالت نمى کرد.(8)

بعضى از مفسران، احتمال نبوت او را داده اند ولى چنان که گفتیم، هیچ دلیلى بر آن نیست، بلکه شواهد روشنى بر ضد آن داریم.

در بعضى از روایات آمده است: شخصى به «لقمان» گفت: مگر تو با ما شبانى نمى کردى؟

در پاسخ گفت: آرى چنین است.

سؤال کننده پرسید: پس از کجا این همه علم و حکمت نصیب تو شد؟

در پاسخ گفت: قَدَرُ اللّهِ، وَ أَداءُ الأَمانَةِ وَ صِدْقُ الْحَدِیْثِ وَ الصَّمْتُ عَمّا لایُعْنِیْنِى: «این خواست خدا بود، اداء امانت کردن، راستگوئى و سکوت در برابر آنچه به من مربوط نبود».(9)

در ذیلِ روایتى که در بالا از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل کردیم، نیز چنین آمده است: «روزى لقمان در وسط روز، براى استراحت خوابیده بود، ناگهان ندائى شنید که اى لقمان! آیا مى خواهى خداوند تو را خلیفه در زمین قرار دهد که در میان مردم به حق قضاوت کنى؟!

«لقمان» در پاسخ آن ندا گفت: اگر پروردگارم مرا مخیر کند، راه عافیت را مى پذیرم و تن به این آزمون بزرگ نمى دهم! ولى اگر فرمان دهد، فرمانش را به جان پذیرا مى شوم; زیرا مى دانم، اگر چنین مسئولیتى بر دوش من بگذارد حتماً مرا کمک مى کند و از لغزش ها نگه مى دارد.

فرشتگان ـ در حالى که آنها را نمى دید ـ گفتند: اى «لقمان» براى چه؟

گفت: براى این که: داورى در میان مردم سخت ترین منزلگاه ها، و مهمترین مراحل است، و امواج ظلم و ستم از هر سو متوجه آن است، اگر خدا انسان را حفظ کند، شایسته نجات است و اگر راه خطا برود، از راه بهشت منحرف شده است کسى که در دنیا سر بزیر و در آخرت سربلند باشد، بهتر از کسى است که در دنیا سربلند و در آخرت سربزیر باشد، و کسى که دنیا را بر آخرت برگزیند به دنیا نخواهد رسید و آخرت را نیز از دست خواهد داد!

فرشتگان از منطقِ جالب «لقمان» در شگفتى فرو رفتند.

«لقمان» این سخن را گفت و به خواب فرو رفت، و خداوند نور حکمت در دل او افکند، هنگامى که بیدار شد، زبان به حکمت گشود!...».(10)

* * *

2 ـ گوشه اى از حکمت لقمان

بعضى از مفسران در اینجا به تناسب اندرزهاى «لقمان» که در آیات این سوره منعکس است قسمت هائى از سخنان حکمت آمیز این مرد الهى را بازگو کرده اند که ما فشرده اى از آن را در اینجا مى آوریم:

الف ـ لقمان به فرزندش چنین مى گفت: یَا بُنَیَّ إِنَّ الدُّنْیَا بَحْرٌ عَمِیقٌ، وَ قَدْ هَلَکَ فِیهَا عَالَمٌ کَثِیرٌ، فَاجْعَلْ سَفِینَتَکَ فِیهَا الإِیمَانَ بِاللَّهِ، وَ اجْعَلْ شِرَاعَهَا التَّوَکُّلَ عَلَى اللَّهِ، وَ اجْعَلْ زَادَکَ فِیهَا تَقْوَى اللَّهِ، فَإِنْ نَجَوْتَ فَبِرَحْمَةِ اللَّهِ وَ إِنْ هَلَکْتَ فَبِذُنُوبِکَ!:

«پسرم! دنیا دریاى ژرف و عمیقى است که خلق بسیارى در آن غرق شده اند، تو کشتى خود را در این دریا، ایمان به خدا قرار ده، بادبان آن را توکل بر خدا، زاد و توشه ات را در آن تقواى الهى، اگر از این دریا رهائى یابى به برکت رحمت خدا است، و اگر هلاک شوى به خاطر گناهان تو است».(11)

همین مطلب در کتاب «کافى»، ضمن سخنان امام کاظم(علیه السلام) به «هشام بن حکم» به صورت کاملترى از «لقمان حکیم» نقل شده است:

یَا بُنَیَّ إِنَّ الدُّنْیَا بَحْرٌ عَمِیقٌ، قَدْ غَرِقَ فِیهَا عَالَمٌ کَثِیرٌ، فَلْتَکُنْ سَفِینَتُکَ فِیهَا تَقْوَى اللَّهِ، وَ حَشْوُهَا الإِیمَانَ، وَ شِرَاعُهَا التَّوَکُّلَ، وَ قَیِّمُهَا الْعَقْلَ، وَ دَلِیلُهَا الْعِلْمَ، وَ سُکَّانُهَا الصَّبْرَ:

«پسرم دنیا دریاى عمیقى است که گروه بسیارى در آن غرق شدند، کشتى تو در این دریا باید تقواى الهى باشد، و زاد و توشه ات ایمان، بادبان این کشتى توکل، ناخداى آن عقل، راهنماى آن علم، و سکان آن صبر».(12)

ب ـ در گفتار دیگرى به فرزندش در آداب مسافرت، چنین مى گوید:

«پسرم! هنگامى که مسافرت مى کنى، اسلحه و لباس و خیمه و وسیله نوشیدن آب، و وسائل دوختن و داروهاى ضرورى را که هم خود، و هم همراهانت از آن استفاده مى توانید بکنید بردار، و با همسفران در همه چیز، جز در معصیت الهى همراهى کن!

پسرم! هنگامى که با جمعى مسافرت کردى در کارهایت با آنها مشورت کن.

در صورت آنها بسیار تبسّم نما.

در مورد زاد و توشه اى که دارى سخاوتمند باش!

هنگامى که تو را صدا زنند، پاسخ گو و اگر از تو کمک بخواهند آنها را یارى کن.

تا مى توانى سکوت اختیار کن!

نماز بسیار بخوان!

در مرکب و آب و غذا که دارى سخاوتمند باش!

اگر از تو گواهى به حق بطلبند گواهى ده!

اگر از تو مشورتى بخواهند، براى به دست آوردن نظر صائب کوشش کن! و بدون اندیشه و تأمل کافى، پاسخ مگو، و تمام نیروى تفکرت را براى جواب مشورت به کار گیر، که هر کس در پاسخ مشورت خالص ترین نظر خود را اظهار نکند، خداوند نعمت تشخیص و اندیشه را از او مى گیرد.

هنگامى که ببینى همراهان تو راه مى روند، و تلاش مى کنند، با آنها به تلاش بر خیز!

دستور کسى را که از تو بزرگتر است بشنو!

اگر از تو تقاضاى مشروعى دارند، همیشه جواب مثبت بده، و هرگز «نه» نگوى، زیرا گفتن نه، نشانه عجز و ناتوانى و سبب ملامت است...

هرگز «نماز» را از اول وقت، تأخیر نینداز، و دین خود را فوراً ادا کن.

با جماعت نماز بگذار، هر چند در سخت ترین حالات باشید...

اگر مى توانى، از هر غذائى مى خواهى بخورى قبلاً مقدارى از آن را در راه خدا انفاق کن!

کتاب الهى را تلاوت کن، و ذکر خدا را فراموش منما»!.(13)

ج ـ این داستان نیز از «لقمان» معروف است، در آن هنگام که به صورت برده اى براى آقایش کار مى کرد، روزى به او گفت: گوسفندى براى من ذبح کن و دو عضو که بهترین اعضاى آنست براى من بیاور!

او گوسفندى را ذبح کرد و زبان و دل آن را براى وى آورد.

چند روز دیگر همین دستور را به او داد منتها گفت: دو عضو که بدترین اعضاى آن است براى من بیاور! «لقمان» بار دیگر گوسفندى را ذبح کرد و همان «زبان و دل» را براى او آورد، او تعجب کرد، و از این ماجرا سؤال کرد.

«لقمان» در پاسخ گفت: «قلب و زبان» اگر پاک باشند از هر چیز بهترند و اگر ناپاک شوند از همه چیز خبیث تر و بدتر»!.(14)

این گفتار را با حدیثى از امام صادق (علیه السلام) پایان مى دهیم.

فرمود: «به خدا سوگند، حکمتى که به لقمان از سوى پروردگار عنایت

شده بود، به خاطر نسب، مال، جمال و جسم او نبود بلکه او مردى بود که در انجام فرمان خدا، قوى و نیرومند بود، از گناه و شبهات اجتناب مى کرد، ساکت و خاموش بود با دقت مى نگریست بسیار فکر مى کرد، تیزبین بود، هرگز در (آغاز) روز نخوابید و در مجالس (به رسم مستکبران) تکیه نمى کرد، کاملاً آداب را رعایت مى نمود، آب دهن نمى افکند، با چیزى بازى نمى کرد، و هرگز در حال نامناسبى دیده نشد... هیچ گاه دو نفر را در حال نزاع ندید، مگر این که آنها را با هم صلح داد، و اگر سخن خوبى از کسى مى شنید، حتماً مأخذ آن سخن و تفسیر آن را سؤال مى کرد، با «فقیهان و عالمان» بسیار نشست و برخاست داشت... به سراغ علومى مى رفت که، بتواند به وسیله آن بر هواى نفس چیره شود، نفس خود را با نیروى فکر و اندیشه و عبرت مداوا مى نمود، و تنها به سراغ کارى مى رفت که به سود (دین یا دنیاى) او بود، در امورى که به او ارتباط نداشت، هرگز دخالت نمى کرد، و از این رو خداوند حکمت را به او ارزانى داشت».(15)

* * *

 

 


1 ـ در این که: جمله «أَنِ اشْکُرْ لِلّهِ»، چیزى در تقدیر دارد یا نه؟ در میان مفسران گفتگو است:

بعضى معتقدند جمله «قُلْنا لَهُ» قبل از آن در تقدیر است، و بعضى مى گویند: نیازى به تقدیر نیست، و «أَنْ» در جمله «أَنِ اشْکُرْ» تفسیریه است، چرا که شکرگزارى خود عین حکمت است و حکمت عین آن (هر دو تفسیر قابل قبول است).

2 ـ «اصول کافى»، جلد 1، صفحه 13، کتاب العقل و الجهل، حدیث 12.

3 ـ «نور الثقلین»، جلد 4، صفحه 196.

4 ـ «اِنَّ» و «لام» و «جمله اسمیه»، هر کدام یکى از اسباب تأکید است.

5 ـ جمله «وَهْناً عَلى وَهْن» ممکن است «حال» باشد براى «أُمّ» به تقدیر کلمه «ذات» و در تقدیر چنین بوده: «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ ذاتَ وَهْن عَلى وَهْن».

این احتمال نیز داده شده که مفعول مطلق بوده باشد، براى فعل مقدرى از ماده «وهن» و در تقدیر چنین بوده: «تَهِنُ وَهْناً عَلى وَهْن».

6 ـ بقره، آیه 233.

7 ـ تفسیر «فى ظلال»، جلد 6، صفحه 484.

8 ـ «قصص قرآن»، (شرح حالات لقمان).

9 ـ «مجمع البیان»، ذیل آیات مورد بحث.

10 ـ «مجمع البیان»، جلد 8، صفحه 316، ذیل آیه مورد بحث.

11 ـ «مجمع البیان»، جلد 8، صفحه 317، ذیل آیه مورد بحث.

12 ـ «اصول کافى»، جلد 1، صفحه 13، کتاب العقل و الجهل.

13 ـ «مجمع البیان»، جلد 8، صفحه 317.

14 ـ تفسیر «بیضاوى» و «ثعلبى»، ولى تفسیر «مجمع البیان» تنها قسمت اول سخن لقمان را نقل کرده است.

15 ـ «مجمع البیان»، جلد 8، صفحه 317، (با تلخیص).