لقمان

أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً ۗ وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُّنِيرٍ 20 وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا ۚ أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطَانُ يَدْعُوهُمْ إِلَىٰ عَذَابِ السَّعِيرِ 21 ۞ وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ ۗ وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ 22 وَمَن كَفَرَ فَلَا يَحْزُنكَ كُفْرُهُ ۚ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ 23 نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلًا ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَىٰ عَذَابٍ غَلِيظٍ 24 وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ 25 لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ 26 وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ 27 مَّا خَلْقُكُمْ وَلَا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ ۗ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ 28

25وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لایَعْلَمُونَ

26لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الأَرْضِ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ

27وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الأَرْضِ مِنْ شَجَرَة أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُر ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ

28ما خَلْقُکُمْ وَ لا بَعْثُکُمْ إِلاّ کَنَفْس واحِدَة إِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ

29أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی إِلى أَجَل مُسَمّىً وَ أَنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ

30ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ

 

ترجمه:

25 ـ و هر گاه از آنان سؤال کنى: «چه کسى آسمانها و زمین را آفریده است»! مسلماً مى گویند: «اللّه» بگو: «الحمد للّه (که خود شما معترفید)»! ولى بیشتر آنان نمى دانند!

26 ـ آنچه در آسمان ها و زمین است از آن خداست; چرا که خداوند بى نیاز و شایسته ستایش است.

27 ـ و اگر همه درختان روى زمین قلم شود، و دریا (براى آن مرکب گردد، و) هفت دریا به آن افزوده شود، (اینها همه تمام مى شود ولى) کلمات خدا پایان نمى گیرد; خداوند عزیز و حکیم است.

28 ـ آفرینش و برانگیختن (و زندگى دوباره) همه شما (در قیامت) همانند یک فرد بیش نیست; خداوند شنوا و بیناست!

29 ـ آیا ندیدى که خداوند شب را در روز و روز را در شب داخل مى کند، و خورشید و ماه را مسخر ساخته و هر کدام تا سر آمد معینى به حرکت خود ادامه مى دهند؟! خداوند به آنچه انجام مى دهید آگاه است.

30 ـ اینها همه به دلیل آن است که خداوند حق است، و آنچه غیر از او مى خوانند باطل است، و خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه است!

 

 

تفسیر:

ده وصف از اوصاف پروردگار

در شش آیه فوق، مجموعه اى از صفات خداوند بیان شده است که در حقیقت ده صفت عمده یا ده اسم از اسماء الحسنى را بیان مى کند:

غنى، حمید، عزیز، حکیم، سمیع، بصیر، خبیر، حق، على و کبیر.

این از یک نظر، و از سوى دیگر، در آیه نخست از «خالقیت» خداوند سخن مى گوید، در آیه دوم از «مالکیت مطلقه» او، در آیه سوم از «علم بى انتهایش» بحث مى کند و در آیه چهارم و پنجم از «قدرت نامتناهیش».

و در آخرین آیه نتیجه مى گیرد: کسى که داراى این صفات است «حق» است و غیر از او همه باطل و هیچ و پوچند.

با توجه به این بحث اجمالى، به شرح آیات باز گردیم:

نخست مى فرماید: «اگر از آنها سؤال کنى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده است؟ به طور قطع در پاسخ مى گویند: اللّه» (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ).

این تعبیر که در آیات دیگر قرآن نیز دیده مى شود (سوره «عنکبوت» آیه 61 ـ 63، «زمر» 38، «زخرف» 9) از یک سو، دلیل بر این است که مشرکان هرگز منکر توحید خالق نبودند، و نمى توانستند خالقیت را براى بتها قائل شوند، تنها به شرک در عبادت و شفاعت بتها معتقد بودند.

و از سوى دیگر، دلیل بر فطرى بودن توحید و تجلى این نور الهى در سرشت همه انسان ها است.

بعد از آن مى گوید: حال که آنها به توحید خالق معترفند: «بگو حمد و ستایش مخصوص «اللّه» است که خالق همه چیز مى باشد، نه بتها که خود مخلوق اویند، ولى اکثر آنها نمى دانند و نمى فهمند که: عبادت باید منحصر به خالق جهان باشد» (قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لایَعْلَمُونَ).

* * *

پس از آن به مسأله «مالکیت» حق مى پردازد; چرا که بعد از ثبوت خالقیت، نیاز به دلیل دیگرى بر مالکیت او نیست، مى فرماید: «از آن خدا است آنچه در آسمان ها و زمین است» (لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الأَرْضِ).

بدیهى است آن کس که «خالق» و «مالک» است، «مدبّر» امور جهان نیز مى باشد و به این ترتیب، بخشهاى سه گانه توحید (توحید خالقیت، توحید مالکیت و توحید ربوبیت) ثابت مى گردد.

و کسى که چنین است از همه چیز بى نیاز، و شایسته هرگونه ستایش است به همین دلیل، در پایان آیه مى افزاید: «خداوند غنى و حمید است» (إِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ).

او «غنىّ» على الاطلاق، و «حمید» از هر نظر است، چرا که هر موهبتى در جهان است به او باز مى گردد، و هر کس هر چه دارد از او دارد، و خزائن همه خیرات به دست او است و این دلیل زنده غناى او مى باشد.

و از آنجا که «حمد» به معنى ستایش بر کار نیکى است که با اختیار از کسى سر مى زند، و هر نیکى در جهان مى بینیم، از سوى پروردگار است، پس همه ستایشها از آن او است، حتى اگر ما زیبائى گل را مى ستائیم و جاذبه عشق هاى ملکوتى را توصیف مى کنیم، و عظمت کار یک ایثارگر جانباز را ارج مى نهیم، باز در حقیقت او را مى ستائیم که این زیبائى و آن جاذبه و عظمت نیز از او است، پس او «حمید على الاطلاق» است.

* * *

آیه بعد، ترسیمى از علم بى پایان خدا است، که با ذکر مثالى بسیار گویا و رسا مجسم شده است.

قبلاً ذکر این نکته را لازم مى دانیم که مطابق آنچه در تفسیر «على بن ابراهیم» آمده است: «گروهى از یهود، هنگامى که پیرامون مسأله روح از پیامبر(صلى الله علیه وآله) سؤال کردند و قرآن در پاسخ آنها گفت: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً: «روح از فرمان پروردگار من است، و بهره شما از علم جز اندکى بیش نیست».

این سخن بر آنان گران آمد، و از پیامبر(صلى الله علیه وآله) پرسیدند که آیا این فقط درباره ما است، فرمود: نه، همه را شامل مى شود (حتى ما را).

ولى آنها افزودند: اى محمد! تو در مورد خود گمان مى کنى بهره کمى از علم دارى در حالى که قرآن به تو داده شده، و به ما هم «تورات»، در قرآنت آمده است: «کسى که حکمت به او داده شده، خیر کثیر به او داده شده است» این سخنان با هم سازگار نیست!

در اینجا آیه «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الأَرْضِ مِنْ شَجَرَة أَقْلامٌ...» (آیه مورد بحث) نازل شد، و روشن ساخت: علم انسان هر قدر هم گسترده باشد، در برابر علم خداوند ذره بى مقدارى بیش نیست، و آنچه نزد شما بسیار است نزد خدا بسیار کم است.(1)

نظیر این روایت را از طریق دیگرى در ذیل آیه 109 سوره «کهف» بیان کردیم.

به هر حال، قرآن مجید براى ترسیم علم نامتناهى خداوند، چنین مى گوید: «اگر آنچه روى زمین از درختان است قلم شوند، و دریا براى آن مرکب گردد، و هفت دریا بر این دریا افزوده شود، تا علم خدا را بنویسند، اینها همه تمام مى شوند اما کلمات خدا پایان نمى گیرد، خداوند عزیز و حکیم است» (وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الأَرْضِ مِنْ شَجَرَة أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُر ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ).

«یَمُدُّهُ» از ماده «مداد» به معنى مرکب یا ماده رنگینى است که با آن مى نویسند، و در اصل از «مدّ» به معنى کشش گرفته شده; زیرا خطوط به وسیله کشش قلم بر صفحه کاغذ پیدا مى شود.

بعضى از مفسران، معنى دیگرى نیز براى آن نقل کرده اند و آن «روغنى» است که در چراغ مى ریزند و سبب روشنائى چراغ است، و هر دو معنى در واقع به یک ریشه باز مى گردد.

«کَلِمات» جمع «کلمه» است و در اصل به معنى الفاظى است که انسان با آن سخن مى گوید، سپس به معنى گسترده ترى اطلاق شده، و آن هر چیزى است که مى تواند بیانگر مطلبى باشد، و از آنجا که مخلوقات گوناگون این جهان هر کدام بیانگر ذات پاک خدا و علم و قدرت اویند، به هر موجودى «کلمة اللّه» اطلاق شده، مخصوصاً در مورد موجودات شریف تر و باعظمت تر، این تعبیر به کار رفته، چنان که درباره مسیح(علیه السلام) در آیه 171 سوره «نساء» مى خوانیم: «إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَ کَلِمَتُهُ» (نظیر همین معنى در آیه 45 سوره «آل عمران» نیز آمده است).

سپس، به همین مناسبت «کلمات اللّه» به معنى علم و دانش پروردگار به کار رفته است.

اکنون باید درست بیندیشیم که: براى نوشتن تمام معلومات یک انسان، گاه یک قلم با مقدارى مرکب، کفایت مى کند، حتى ممکن است با همین یک قلم انسان هاى دیگرى نیز مجموعه معلوماتشان را بر صفحه کاغذ بیاورند ولى قرآن مى گوید: «اگر تمام درختان روى زمین قلم شوند».

مى دانیم گاه از یک درخت تنومند، از ساقه و شاخه هایش، هزاران، بلکه میلیونها قلم به وجود مى آید، و با در نظر گرفتنِ حجم عظیم درختان روى زمین، و جنگل هائى که بسیارى از کوه ها و دشت ها را پوشانیده است، و تعداد قلم هائى که از آن به وجود مى آید، و همچنین اگر تمام اقیانوسهاى روى زمین که تقریباً سه چهارم صفحه کره زمین را با عمق و ژرفاى بسیار پوشانیده است مرکب شوند، چه وضع عجیبى را براى نوشتن ایجاد مى کند و چقدر علوم و دانش ها را با آن مى توان نوشت!.

مخصوصاً با توجه به افزوده شدن هفت دریاى دیگر به آن، که هر کدام از آنها معادل تمام اقیانوسهاى روى زمین باشد،(2) و بالاخص با توجه به این که عدد هفت در اینجا به معنى تعداد نیست بلکه براى تکثیر است و اشاره به دریاهاى بى حساب مى کند، روشن مى شود که وسعت دامنه علم خداوند، تا چه حد گسترده است و تازه همه اینها پایان مى گیرد، و باز علوم او پایان نخواهد گرفت.

آیا ترسیمى براى بى نهایت، از این جالب تر و زیباتر به نظر مى رسد؟ این عدد به قدرى زنده و گویا است که امواج فکر انسان را در افقهاى بیکران و نامحدود با خود همراه مى برد، و غرق در حیرت و ابهت مى کند.

با توجه به این بیان گویا و روشن، انسان احساس مى کند: معلوماتش در برابر آنچه در علم خدا است همچون یک صفر در برابر بى نهایت است، و شایسته است فقط بگوید: «دانش من به آنجا رسیده که به نادانى خود پى برده ام» حتى تشبیه به قطره و دریا براى بیان این واقعیت، نارسا به نظر مى رسد.

از جمله نکاتِ لطیفى که در آیه، به چشم مى خورد، این است که «شجره» به صورت مفرد، و «اقلام» به صورت جمع آمده، تا بیانگر تعداد فراوان قلم هائى باشد که از یک درخت با تمام ساقه و شاخه هایش، به وجود مى آید.

و نیز تعبیر «البحر» به صورت مفرد و «الف و لام جنس» براى آن است که تمام اقیانوسهاى روى زمین را شامل شود، به خصوص این که: تمام اقیانوسهاى جهان با هم مربوط و متصلند و در واقع در حکم یک دریاى پهناورند.

و جالب این که: درباره «قلم ها» سخن از قلم هاى اضافى و کمکى نمى کند اما درباره اقیانوسها سخن از هفت دریاى دیگر به میان مى آورد; چرا که به هنگام نوشتن، قلم بسیار کم مصرف مى شود، آنچه بیشتر مصرف مى گردد مرکّب است.

انتخاب کلمه «سبع» (هفت) در لغت عرب براى تکثیر، شاید از این نظر باشد که پیشینیان عدد کرات منظومه شمسى را هفت مى دانستند (و در واقع آنچه از منظومه شمسى امروز نیز با چشم غیر مسلح دیده مى شود، هفت کره بیش نیست ) و با توجه به این که: «هفته» به صورت یک دوره کامل زمان، هفت روز بیشتر نیست و تمام کره زمین را نیز به هفت منطقه تقسیم مى کردند، و نام هفت اقلیم بر آن گذارده بودند، روشن مى شود که: چرا «هفت» به عنوان یک عدد کامل در میان آحاد و براى بیان کثرت به کار رفته است.(3)

* * *

بعد از ذکر علم بى پایان پروردگار، سخن از قدرت بى انتهاى او به میان مى آورد و مى فرماید: «آفرینش همه شما و نیز برانگیخته شدن شما بعد از مرگ، همانند یک فرد بیش نیست، خداوند شنوا و بینا است» (ما خَلْقُکُمْ وَ لا بَعْثُکُمْ إِلاّ کَنَفْس واحِدَة إِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ).

بعضى از مفسران گفته اند: جمعى از کفار قریش، از روى تعجب و استبعاد در مسأله معاد مى گفتند: خداوند ما را به گونه هاى مختلفى، و در طى مراحل گوناگون آفریده است: روزى نطفه بودیم، پس از آن علقه شدیم، بعد مضغه گشتیم، و سپس تدریجاً به صورتهاى گوناگون در آمدیم، چگونه خداوند همه ما را در یک ساعت آفرینش جدیدى مى دهد؟

آیه مورد بحث نازل شد و به سخن آنها پاسخ گفت.

در حقیقت آنها از این نکته غافل بودند که: مفاهیمى همچون «سخت»، «آسان»، «کوچک» و «بزرگ» براى موجوداتى همچون ما که قدرت محدودى داریم، قابل تصور است، ولى در برابر قدرت بى پایان حق، همگى یکسان و برابر مى باشند، آفرینش یک انسان با آفرینش همه انسان ها هیچ تفاوتى ندارد، و آفرینش یک موجود، در یک لحظه یا در طول سالیان دراز در پیشگاه قدرت او یکسان است.

اگر تعجب کفار قریش از این بوده است که: چگونه این طبایع مختلف، و اشکال گوناگون و شخصیتهاى متنوع، آن هم بعد از آنکه بدن انسان خاک شد و خاکها پراکنده گشتند و به هم آمیختند، ممکن است از هم جدا شوند و هر کدام به جاى خود باز گردند؟.

پاسخ آن را علم بى پایان، و قدرت بى انتهاى خداوند مى دهد.

او چنان روابطى در میان موجودات بر قرار ساخته که یک واحد، همچون یک مجموعه، و یک مجموعه همانند یک واحد است.

اصولاً انسجام و به هم پیوستگى این جهان، آن چنان است که هر کثرتى در آن به وحدت باز مى گردد، و خلقت مجموع انسان ها از همان اصولى تبعیت مى کند، که خلقت یک انسان تبعیت دارد.

و اگر تعجب آنها از کوتاهى زمان بوده که: چگونه مراحلى را که انسان از حال نطفه تا دوران جوانى طى سالیان دراز، طى مى کند، ممکن است در لحظات کوتاهى طى شود؟ پاسخ آن را نیز قدرت پروردگار مى دهد، ما در جهان جانداران اطفال انسان را مى بینیم که باید مدتها طول بکشد تا راه رفتن را به خوبى یاد بگیرند یا قادر به استفاده از هر نوع غذا شوند، در حالى که جوجه پرندگان را مى بینیم همین که: سر از تخم بیرون آوردند و متولد شدند، برمى خیزند و راه مى روند و حتى بعضى بدون نیاز به مادر غذا مى خورند، اینها نشان مى دهد: این گونه مسائل در برابر قدرت خداوند، تأثیرى ندارد.

ذکر «سمیع» و «بصیر» بودن خداوند، در پایان این آیه، ممکن است پاسخ به ایراد دیگرى از ناحیه مشرکان باشد که به فرض، همه انسان ها با تنوع خلقتى که دارند و با تمام ویژگیهایشان در ساعت معینى برانگیخته شوند، ولى اعمال آنها و سخنانشان چگونه مورد حساب قرار مى گیرد؟ اعمال و گفتار، امورى هستند که بعد از وجود نابود مى شوند.

قرآن پاسخ مى دهد: خداوند شنوا و بینا است، تمام سخنان آنها را شنیده و همه اعمالشان را دیده (به علاوه فنا و نابودى مطلق در این جهان مفهوم ندارد، بلکه اعمال و اقوالشان همواره موجود خواهد بود).

از این گذشته، جمله فوق تهدیدى است نسبت به این بهانه جویان که خداوند از گفتگوهاى شما براى سمپاشى در افکار عمومى بى خبر نیست، و حتى از آنچه در دل دارید، و بر زبان جارى نکرده اید نیز آگاه است.

* * *

آیه بعد، تأکید و بیان دیگرى است براى قدرت واسعه خداوند، روى سخن را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) کرده، مى گوید: «آیا ندیدى که خداوند شب را در روز، و روز را در شب داخل مى کند»؟ (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ).

و نیز آیا ندیدى که «خداوند خورشید و ماه را در مسیر منافع انسان ها مسخر ساخته»؟ (وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ).

و «هر کدام تا سرآمد معینى به حرکت خود ادامه مى دهند» (کُلٌّ یَجْرِی إِلى أَجَل مُسَمّىً).

«و این که خداوند از آنچه انجام مى دهید آگاه است»؟ (وَ أَنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ).

«ولوج» در اصل به معنى «دخول» است، و داخل کردن شب در روز، و روز در شب، ممکن است اشاره به افزایش تدریجى و کوتاه شدن شب و روز در طول سال باشد، که تدریجاً از یکى کاسته، و به صورت نامحسوسى بر دیگرى مى افزاید، تا فصول چهار گانه سال با ویژگى ها و آثار پر برکتش ظاهر گردد (تنها در دو نقطه از روى زمین است که این تغییر تدریجى و فصول چهار گانه نیست یکى نقطه حقیقى قطب شمال و جنوب است که در طول سال، شش ماه شب، و شش ماه روز مى باشد، و دیگرى خط باریک و دقیق استوا است که در تمام سال، شب و روز یکسان است).

و یا اشاره به این باشد که تبدیل شب به روز، و روز به شب، به خاطر وجود جو زمین به طور ناگهانى صورت نمى گیرد، تا انسان و همه موجودات زنده را در برابر خطرات مختلف قرار دهد، بلکه نخستین اشعه آفتاب از هنگام طلوع فجر در اعماق تاریکى نفوذ کرده، کم کم نفوذ بیشترى پیدا مى کند، تا تمام صفحه آسمان را بگیرد، درست به عکس چیزى که به هنگام پایان روز و دخول شب تحقق مى یابد.

این انتقال تدریجى و کاملاً منظم و حساب شده، از مظاهر قدرت خدا است.

البته این دو تفسیر، با هم منافاتى ندارند و ممکن است جمعاً در معنى آیه منظور باشند.

در مورد تسخیر «شمس» و «قمر» و سایر کرات آسمانى براى انسان ها ـ چنان که قبلاً هم گفته ایم ـ منظور، تسخیر در راه خدمت به انسان است، و به تعبیر دیگر «لام» در «سَخَّرَ لَکُم» لام نفع است، نه لام اختصاص، و این تعبیر در قرآن مجید در مورد خورشید و ماه، شب و روز و نهرها و دریاها و کشتى ها آمده است، و همه اینها بیانگر عظمت شخصیت انسان و گستردگى نعمت هاى خداوند در مورد او است که تمام موجودات زمین و آسمان، به فرمان خدا سرگشته و فرمانبردار او هستند و با این حال شرط انصاف نیست که او فرمان نبرد.(4)

جمله «کُلٌّ یَجْرِی إِلى أَجَل مُسَمّىً» اشاره به این است که: این نظام حساب شده و دقیق تا ابد، ادامه نمى یابد، و پایان و سرانجامى دارد که همراه با پایان گرفتن دنیا است، همان چیزى که در سوره «تکویر» چنین از آن یاد شده است: : إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ * وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ: «هنگامى که خورشید بى فروغ گردد * و ستارگان به تیرگى گرایند...».

ارتباط جمله «أَنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ» با توجه به آنچه در بالا گفتیم، با این بحث روشن مى شود; زیرا خداوندى که خورشید و ماه با عظمت را با آن حساب دقیق به کار گرفته، و شب و روز را با آن نظم مخصوص هزاران و میلیونها سال وارد یکدیگر مى کند، چنین پروردگارى چگونه ممکن است از اعمال انسان ها بى خبر بماند؟ آرى او هم اعمال را مى داند و هم نیات و اندیشه ها را.

* * *

و در آخرین آیه مورد بحث، به صورت یک نتیجه گیرى جامع و کلى مى فرماید: «اینها دلیل بر آن است که: خداوند حق است، و آنچه غیر از او مى خوانند باطل است، و خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه است» (ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ).(5)

مجموع بحث هائى که در آیات قبل، پیرامون خالقیت و مالکیت و علم و قدرت بى انتهاى پروردگار آمده بود، این امور را اثبات کرد که «حق» تنها او است و غیر او زائل و باطل و محدود و نیازمند است، و «علىّ و کبیر» که از هر چیز برتر و از توصیف بالاتر است، ذات پاک او مى باشد و به گفته شاعر:

أَلا کُلُّ شَىْء ما خَلاَ اللّهُ باطِلٌ *** وَ کُلُّ نَعِیْم لا مُحالَةَ زائِلٌ:

«آگاه باشید، هر چه جز خدا است باطل است و هر نعمتى سرانجام، زوال پذیر است».(6)

این سخن را به تعبیر فلسفى مى توان چنین بیان کرد:

حق اشاره به وجود حقیقى و پایدار است، و در این جهان آن وجود حقیقى که قائم بالذات و ثابت و بر قرار و جاودانى باشد، تنها او است، و بقیه هر چه هست در ذات خود وجودى ندارد، و عین بطلان است که هستى خود را از طریق وابستگى به آن وجود حق، پیدا مى کند، و هر لحظه نظر لطفش را از آنها بر گیرد در ظلمات فنا و نیستى، محو و ناپدید مى شود.

به این ترتیب، هر قدر ارتباط موجودات دیگر به وجود حق تعالى بیشتر گردد به همان نسبت حقانیت بیشترى کسب مى کند.

به هر حال، همان گونه که گفتیم: این آیات مجموعه اى از ده صفت از صفات برجسته خدا، و ده اسم از اسماء حسناى او است، و مشتمل بر دلائل قوى و انکار ناپذیرى بر بطلان هرگونه شرک و لزوم توحید در تمام مراحل عبودیت است.

* * *

 


1 ـ تفسیر «برهان»، جلد 3، صفحه 279.

2 ـ واژه «البحر» در آیه فوق اشاره به مجموع دریاهاى روى زمین است زیرا «الف و لام» آن جنس و در اینجا به معنى عموم است.

3 ـ در زمینه «علم بى پایان پرودگار» در جلد 12، ذیل آیه 109 سوره «کهف»، صفحه 574 نیز سخن گفته ایم.

4 ـ در مورد «تسخیر خورشید و ماه و موجودات دیگر براى انسان» در جلد 10، ذیل آیه 2 سوره «رعد»، صفحه 120 و آیه 32 سوره «ابراهیم»، صفحه 350 بحث مشروحى داشتیم.

5 ـ «باء» در «بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ» گرچه در بدو امر «باء سببیة» به نظر مى آید، و شاید به همین دلیل، بعضى از مفسران مانند: «آلوسى» در «روح المعانى»، مضمون این آیه را سبب مطالب گذشته گرفته، ولى سیاق آیات، و ذکر صفات گذشته، یعنى «خالقیت» و «مالکیت» و «علم و قدرت» و نشانه هاى آن در عالم آفرینش، ظاهر در این است که آنها همه گواه براى این نتیجه بوده است، بنابراین محتواى این آیه، نتیجه آیات قبل است نه سبب آنها.

6 ـ «بحار الانوار»، جلد 22، صفحه 267.