السجدة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الم 1 تَنزِيلُ الْكِتَابِ لَا رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِينَ 2 أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ ۚ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ 3 اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۖ مَا لَكُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا شَفِيعٍ ۚ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ 4 يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ 5 ذَٰلِكَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ 6 الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ ۖ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ 7 ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاءٍ مَّهِينٍ 8 ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ ۖ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ ۚ قَلِيلًا مَّا تَشْكُرُونَ 9 وَقَالُوا أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ ۚ بَلْ هُم بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ 10 ۞ قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ 11
1الم
2تَنْزِیلُ الْکِتابِ لارَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ
3أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِیر مِنْ قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ
4اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیّام ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیّ وَ لا شَفِیع أَ فَلاتَتَذَکَّرُونَ
5یُدَبِّرُ الأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْم کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَة مِمّا تَعُدُّونَ
ترجمه:
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
1 ـ الم
2 ـ این کتابى است که از سوى پروردگار جهانیان نازل شده، و شک و تردیدى در آن نیست!
3 ـ ولى آنان مى گویند: «(محمّد) آن را به دروغ به خدا بسته است»، اما این سخن حقى است از سوى پروردگارت تا گروهى را انذار کنى که پیش از تو هیچ انذار کننده اى براى آنها نیامده است، شاید (پند گیرند و) هدایت شوند!
4 ـ خداوند کسى است که آسمانها و زمین و آنچه را میان این دو است در شش روز شش دوران آفریده، سپس بر عرش (قدرت) قرار گرفت; هیچ سرپرست و شفاعت کننده اى براى شما جز او نیست; آیا متذکر نمى شوید؟!
5 ـ امور این جهان را از آسمان به سوى زمین تدبیر مى کند; سپس در روزى که مقدار آن هزار سال از سالهائى است که شما مى شمرید، به سوى او بالا مى رود (و دنیا پایان مى یابد).
تفسیر:
عظمت قرآن، و مبدأ و معاد
باز در این سوره با «حروف مقطعه» (الف ـ لام ـ میم) روبرو مى شویم و این هجدهمین بار است که در آغاز سوره هاى قرآنى این گونه حروف را مى یابیم.
در آغاز سوره هاى «بقره» (جلد اول)، «آل عمران» (جلد دوم) و «اعراف» (جلد ششم) پیرامون تفاسیر مختلف این حروف، به طور مشروح بحث کرده ایم، بحثى که درباره اهمیت قرآن بلافاصله بعد از این حروف آمده است، بار دیگر بیانگر این حقیقت است که، «الم» اشاره به عظمت قرآن و قدرت نمائى عظیم پروردگار است، که چنین کتاب بزرگ و پر محتوا، که معجزه جاویدان محمّد(صلى الله علیه وآله) است، از حروف ساده «الفبا» که در دسترس همگان قرار دارد، به وجود آورده است.
* * *
مى فرماید: «این کتابى است، که از سوى پروردگار جهانیان نازل شده، و شک و تردیدى در آن راه ندارد» (تَنْزِیلُ الْکِتابِ لارَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ).(1)
این آیه، در واقع پاسخ به دو سؤال است: گوئى نخست از محتواى این کتاب آسمانى سؤال مى شود، در پاسخ مى گوید: محتواى آن حق است، و جاى کمترین شک و تردید نیست.
سپس سؤال درباره ابداع کننده آن به میان مى آید، در پاسخ مى گوید: این کتاب از سوى «ربّ العالمین» است.
این تفسیر نیز، محتمل است، که جمله «مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ» دلیلى باشد براى جمله «لارَیْبَ فِیهِ»، گوئى کسى سؤال مى کند: به چه دلیل این کتاب حق است، و جاى تردید ندارد؟ مى گوید: به دلیل این که: از سوى پروردگار جهانیان است، که هر حق و واقعیتى، از وجودش مى جوشد.
ضمناً تکیه بر صفت «رَبِّ الْعالَمِینَ» از میان اوصاف خدا، ممکن است اشاره به این باشد که: این کتاب، مجموعه اى است از شگفتى هاى جهان هستى و عصاره اى است از حقایق عالم وجود; چرا که از سوى پروردگار جهانیان است.
توجه به این نکته، نیز لازم است که قرآن نمى خواهد در اینجا به صرف ادعا قناعت کند، بلکه مى خواهد بگوید: چیزى که عیانست چه حاجت به بیان است، محتواى این کتاب، خود گواه حقانیت و صحّت آنست.
* * *
آن گاه، به تهمتى که بارها مشرکان و منافقان بى ایمان به این کتاب بزرگ آسمانى بسته بودند، اشاره کرده، مى فرماید: «آنها مى گویند: محمّد اینها را به دروغ بر خدا بسته است و از ناحیه پروردگار جهانیان نیست» (أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ).(2)
در پاسخ ادعاى بى دلیل آنها مى گوید: «این افترا نیست، بلکه سخن حقى است از سوى پروردگارت» (بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ).
و دلیل حقانیت آن در خود آن آشکار و نمایان است:
آن گاه به هدف نزول آن پرداخته، مى گوید: «هدف این بوده که گروهى را انذار کنى، که پیش از تو انذار کننده اى براى آنها نیامده است، شاید پند گیرند و هدایت شوند» (لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِیر مِنْ قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ).
گر چه، دعوت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، هم «بشارت» است و هم «انذار» و پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیش از آنچه «نذیر» است، «بشیر» است ولى، در برابر قومى گمراه و لجوج باید بیشتر روى «انذار» تکیه کرد.
جمله «هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ» باز اشاره به این است که: دلیل حقانیتش در خود آن مشهود است.
و جمله «لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ» اشاره است به این که: قرآن زمینه ساز هدایت است، ولى تصمیم گیرى نهائى، ـ به هر حال ـ با خود انسان مى باشد.
در اینجا دو سؤال پیش مى آید:
1 ـ منظور از این قوم که هیچ بیم دهنده اى قبل از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) براى آنها نیامده بود، چه قومى است؟
2 ـ به علاوه مگر قرآن نمى گوید: وَ إِنْ مِنْ أُمَّة إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ: «هیچ امتى نبوده، مگر این که بیم دهنده اى در آن وجود داشته است».(3)
در پاسخ سؤال اول، جمعى از مفسران گفته اند: منظور قبیله قریش است، که پیش از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) انذار کننده الهى نداشتند.
بعضى دیگر گفته اند: منظور دوران «فترت» است (یعنى فاصله میان قیام عیسى(علیه السلام) و ظهور پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)).
ولى هیچکدام از این دو پاسخ، صحیح به نظر نمى رسد; زیرا طبق عقیده مستدل، هرگز زمین از حجت الهى خالى نمى ماند، و در هر عصر و زمان پیامبر یا وصى پیامبرى براى اتمام حجت، در میان انسان ها وجود داشته، و دارد.
بنابراین، به نظر مى رسد: منظور از «نذیر» در اینجا پیامبر بزرگى باشد، که دعوت خود را آشکارا و توأم با معجزات و در محیطى وسیع و گسترده، آشکار سازد، و مى دانیم چنین انذار کننده اى در «جزیره عربستان»، و در میان قبائل «مکّه» قیام نکرده بود.
و در پاسخ سؤال دوم، باید گفت: جمله «وَ إِنْ مِنْ أُمَّة إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ» مفهومش این است که: هر امتى، انذار کننده اى داشته است، و اما این که: این انذار کننده در هر مکان، شخصاً حضور داشته باشد، لازم نیست، همین اندازه که صداى دعوت پیامبران بزرگ الهى به وسیله اوصیاى آنها به گوش همه مردم جهان برسد کافى است.
این سخن، درست به آن مى ماند که، بگوئیم: هر امتى پیامبر اولوالعزمى داشته، و داراى کتاب آسمانى بوده، مفهومش این است که: صداى این پیامبر، و کتاب آسمانى او از طریق نمایندگان، و اوصیایش، به همه آن امت، در طول تاریخ رسیده است.
* * *
بعد از بیان عظمت قرآن، و رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به یکى دیگر از مهمترین پایه هاى عقائد اسلامى، یعنى توحید و نفى شرک پرداخته، چنین مى گوید: «خدا آن کسى است که آسمانها و زمین، و آنچه را در میان این دو است، در شش روز آفریده است» (اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیّام).(4)
کراراً گفته ایم، منظور از شش روز در این آیات، «شش دوران» است، زیرا مى دانیم: یکى از معانى «روز» در استعمالات روزمره، «دوران» است، چنان که مى گوئیم: روزى رژیم استبدادى حکومت مى کرد، و امروز نظام «شورائى»، در حالى که مى دانیم: رژیم هاى استبدادى هزاران سال حکومت مى کردند، اما از آن تعبیر به «روز» مى کنند.
و از سوى دیگر مى دانیم: بر آسمان و زمین دورانهاى مختلفى گذشته است:
روزى، تمام کرات منظومه شمسى به صورت توده واحد مذابى بود.
روز دیگرى، سیارات از خورشید جدا شدند و به دور آن به گردش در آمدند.
روزى، زمین یکپارچه آتش بود.
و روز دیگر، سرد و آماده زندگى گیاهان و حیوانات شد، سپس موجودات زنده طى مراحل مختلف به وجود آمدند.(5)
بدیهى است قدرت بى انتهاى پروردگار، براى ایجاد تمام این جهان در یک لحظه کوتاه و کمتر از آن کافى است، ولى این نظام تدریجى بهتر مى تواند بیانگر عظمت خدا و علم و تدبیر او در تمام مراحل باشد.
فى المثل، اگر «جنین» در یک لحظه، تمام دوران تکامل خود را طى مى کرد، و متولد مى شد، شگفتیهاى آن از نظر انسان دور مى ماند، اما هنگامى که مى بینیم، هر روز، و هر هفته، در طول این نُه ماه، شکل و شرائط شگرف تازه اى به خود مى گیرد، و مراحل گوناگون عجیبى را یکى، بعد از دیگرى پشت سر مى گذارد، به عظمت آفریدگار بهتر آشنا مى شویم.
بعد از مسأله آفرینش، به مسأله «حاکمیت خداوند» بر عالم هستى پرداخته مى گوید: «سپس خداوند بر عرش قدرت قرار گرفت، و بر کل عالم هستى حکومت کرد» (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ).
کلمه «عَرْش» چنان که قبلاً نیز گفته ایم، در اصل به معنى تخت هاى بلند پایه است، و معمولاً کنایه از قدرت مى آید، چنان که در تعبیرات روزانه مى گوئیم، پایه هاى تخت فلان کس فرو ریخت یعنى قدرتش بر باد رفت.
بنابراین، قرار گرفتن خداوند بر عرش نه به معنى جسمانى آن است، که خداوند همچون پادشاهان تختى داشته باشد، و روى آن بنشیند، بلکه به این معنى است که او هم خالق جهان هستى است، و هم حاکم بر کل عالم.(6)
و در پایان آیه با اشاره به مسأله توحید «ولایت» و «شفاعت» مراحل توحید را کامل مى کند، مى فرماید: «جز او ولى و شفیعى براى شما نیست» (ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیّ وَ لا شَفِیع).
با این دلیل روشن، که خالقیت جهان، نشانه حاکمیت او است، و حاکمیت، دلیل بر توحیدِ ولىّ و شفیع و معبود است; چرا بیراهه مى روید و دست به دامن بت ها مى زنید؟ «آیا متذکر نمى شوید»؟! (أَ فَلاتَتَذَکَّرُونَ).
در حقیقت، مراحل سه گانه توحید که در آیه فوق منعکس است، هر کدام دلیلى بر دیگرى محسوب مى شود، توحید خالقیت دلیل بر توحید حاکمیت
است، و توحید حاکمیت دلیل بر توحید ولى و شفیع و معبود.
در اینجا سؤالى براى بعضى از مفسران مطرح شده، که: جواب آن چندان پیچیده نیست، و آن این که: جمله اخیر مى گوید: غیر از خدا سرپرست و شفاعت کننده اى ندارید، و مفهومش این است که: ولى و شفیع شما تنها خدا است، آیا ممکن است کسى نزد خودش شفاعت کند؟!
این سؤال را از سه راه مى توان پاسخ گفت:
1 ـ با توجه به این که: همه شفیعان باید به اجازه او شفاعت کنند: مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ: «چه کسى مى تواند نزد او جز به اجازه او شفاعت کند»(7) مى توان گفت: شفاعت هر چند از ناحیه پیامبران و اولیاء الهى باشد، باز به ذات پاک او بر مى گردد، خواه شفاعت براى آمرزش گناهان باشد، و یا براى رسیدن به نعمت هاى الهى.
شاهد این سخن، آیه اى است که: درست به مضمون همین آیه در آغاز سوره «یونس» آمده، در آنجا مى خوانیم: یُدَبِّرُ الأَمْرَ ما مِنْ شَفِیع إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ: «هیچ شفاعت کننده اى جز بعد از اجازه او نخواهد بود».(8)
2 ـ با توجه به این که: به هنگام توسل به درگاه پروردگار، ما به صفات او متوسل مى شویم، از رحمانیت و رحیمیتش، از غفاریت و غفوریتش، و از فضل و کرمش استمداد مى جوئیم، گوئى او را نزد خودش شفیع قرار مى دهیم، و این صفات را واسطه میان خود و ذات پاکش مى شمریم، هر چند در حقیقت صفات او عین ذات او است.
این همان چیزى است که در دعاى «کمیل» در عبارت پر معنى على(علیه السلام) آمده است: وَ أَسْتَشْفِعُ بِکَ اِلى نَفْسِکَ: «من به وسیله تو نزد تو شفاعت مى طلبم»!
3 ـ منظور از «شفیع» در اینجا ناصر و یار و یاور است، و مى دانیم یار و یاور و ناصر تنها خدا است، و این که: بعضى شفاعت را در اینجا به معنى آفرینش و تکمیل نفوس گرفته اند، در حقیقت به همین معنى باز مى گردد.
* * *
در آخرین آیه مورد بحث، نخست اشاره به توحید پروردگار، آن گاه به مسأله «معاد» اشاره مى کند، و به این ترتیب، سه شاخه توحید که در آیات گذشته بیان شده (توحید خالقیت و حاکمیت و عبودیت) در اینجا با ذکر «توحید ربوبیت» یعنى تدبیر جهان هستى تنها به وسیله خداوند، تکمیل مى گردد.
مى فرماید: «خداوند امور این جهان را از مقام قرب خود به سوى زمین تدبیر مى کند» (یُدَبِّرُ الأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الأَرْضِ).
و به تعبیر دیگر، خداوند تمام عالم هستى را از آسمان گرفته تا زمین، زیر پوشش تدبیر خود قرار داده است، و جز او مدبرى در این جهان وجود ندارد.(9)
سپس مى افزاید: «تدبیر امور در روزى که مقدار آن هزار سال از سالهائى است که شما مى شمارید، به سوى او باز مى گردد» (ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْم کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَة مِمّا تَعُدُّونَ).
منظور از این روز، روز قیامت است.
توضیح این که: مفسران در تفسیر آیه فوق سخنان فراوانى گفته اند و احتمالات مختلفى داده اند:
1 ـ بعضى آن را اشاره به «قوس نزولى» و «صعودى» تدبیر عالم در همین دنیا دانسته اند.
2 ـ بعضى اشاره به فرشتگان الهى مى دانند که فاصله آسمان را تا زمین در مدت پانصد سال طى مى کنند، و در همین مدت نیز باز مى گردند، و به تدبیر این جهان به فرمان خدا مشغولند.
3 ـ بعضى دیگر، آن را اشاره به دورانهاى تدبیر الهى در این عالم مى دانند، و معتقدند: دورانهاى مختلف تدبیر هر یک، هزار ساله است، و در هر هزار سال، خداوند تدبیر امر آسمان و زمین را به فرشتگان خود، دستور مى دهد، و پس از پایان این دوران هزار ساله، دوران دیگرى آغاز مى شود.
این تفسیرها در عین این که: مطالب گنگ و مبهمى را ارائه مى دهد، قرینه و شاهد خاصى از خود آیه و از آیات دیگر قرآن ندارد.
به عقیده ما منظور از این آیه، به قرینه آیات دیگر قرآن، و نیز روایاتى که در تفسیر آیه وارد شده چیز دیگرى است.
و آن این که: خداوند این جهان را آفریده، و آسمان و زمین را با تدبیر خاصى نظم بخشیده، و به انسان ها و دیگر موجودات زنده لباس حیات پوشانده، ولى در پایان جهان، این تدبیر را بر مى چیند، خورشید تاریک و ستارگان بى فروغ مى شوند و به گفته قرآن، آسمانها را همچون طومارى در مى نوردد، تا به حالت قبل از گسترش این جهان در مى آیند: یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْق نُعِیدُهُ: «آن روز که آسمان را همچون طومارى در هم مى پیچیم، سپس همان گونه که آفرینش را آغاز کردیم آن را باز مى گردانیم».(10)
و به دنبال در هم پیچیده شدن این جهان، طرحى نوین و جهانى وسیع تر ابداع مى گردد، یعنى پس از پایان این دنیا جهان دیگر آغاز مى شود.
این معنى در آیات دیگر قرآن نیز، آمده است از جمله در آیه 156 سوره «بقره» مى خوانیم: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ: «ما از آن خدا و از سوى او هستیم، و به سوى او باز مى گردیم».
و در سوره «روم» آیه 27 چنین آمده است: هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ: «او کسى است که آفرینش را آغاز مى کند و سپس باز مى گرداند و این بر او آسان تر است».
و در آیه 34 «یونس» مى خوانیم: قُلِ اللّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فَأَنّى تُؤْفَکُونَ: «بگو خداوند آفرینش را آغاز کرده، سپس آن را باز مى گرداند، با این حال چرا از حق روى گردان مى شوید»؟
با توجه به این تعبیرات، و تعبیرات دیگرى که مى گوید: تمام امور، سرانجام به خدا باز مى گردند: «وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الأَمْرُ کُلُّهُ»(11) روشن مى شود: آیه مورد بحث نیز از آغاز و ختم جهان، و بر پا شدن روز قیامت سخن مى گوید، که گاهى از آن تعبیر به «قوس نزولى» و «قوس صعودى» مى کنند.
بنابراین، مفهوم آیه چنین مى شود: «خداوند تدبیر امر این جهان از آسمان به زمین مى کند (از آسمان آغاز و به زمین منتهى مى گردد) سپس همه اینها در روز قیامت به سوى او باز مى گردند».
در تفسیر «على بن ابراهیم» در ذیل همین آیه، مى خوانیم: «منظور تدبیر امورى است که خداوند به تدبیر آن مى پردازد، و همچنین امر و نهى که در شرع وارد شده، و اعمال همه بندگان، تمام اینها روز قیامت آشکار مى شود، و مقدار آن روز به اندازه هزار سال از سالهاى این دنیا است».(12)
در اینجا این سؤال پیش مى آید که: در آیه 4 سوره «معارج» در مورد طول روز قیامت مى خوانیم: تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْم کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَة: «فرشتگان و روح به سوى او عروج مى کنند، در روزى که پنجاه هزار سال است» چگونه مى توان میان آیه مورد بحث، که مقدار آن را فقط یک هزار سال تعیین مى کند، و آیه سوره «معارج» جمع کرد؟
پاسخ این سؤال، در حدیثى که در «امالى شیخ طوسى» آمده از «امام صادق»(علیه السلام) نقل شده، فرمود: اِنَّ فِى الْقِیامَةِ خَمْسِیْنَ مَوْقِفاً، کُلُّ مَوْقِف مِثْلُ أَلْفِ سِنَة مِمّا تَعُدُّونَ، ثُمَّ تَلا هذِهِ الآیَةَ فِی یَوْم کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَة:
«در قیامت پنجاه موقف (محل توقف براى رسیدگى به اعمال و حساب) است که هر موقفى به اندازه یک هزار سال از سال هائى است که شما مى شمرید، سپس این آیه را تلاوت فرمود: در روزى که مقدارش پنجاه هزار سال است».
البته این تعبیرات، منافاتى با این مطلب نیز ندارد، که عدد هزار و پنجاه هزار در اینجا عدد شماره اى نباشد، بلکه هر کدام براى تکثیر و بیان فزونى باشد، یعنى در قیامت پنجاه موقف است، که در هر موقفى انسان مدت بسیار زیادى باید توقف کند.
* * *
نکته:
سوء استفاده از آیه «یدبر الامر»
بعضى از پیروان مسلک هاى ساختگى در عصر ما براى توجیه مسلک خود، آیه فوق را دستاویز قرار داده و با اشتباه کارى و مغالطه، خواسته اند آن را بر منظور خود تطبیق کنند، و اتفاقاً وقتى انسان با غالب مبلغین آنها روبرو مى شود، از جمله دلائلى که فوراً به آن متشبث مى شوند همین آیه «یُدَبِّرُ الأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الأَرْضِ...» مى باشد، آنها مى گویند:
منظور از «امر» در این آیه «دین و مذهب» است و «تدبیر» به معنى فرستادن دین و «عروج» به معنى برداشتن و نسخ دین است! و روى این حساب هر مذهبى بیش از هزار سال نمى تواند عمر کند و باید جاى خود را به مذهب دیگر بسپارد، و به این ترتیب مى گویند: ما قرآن را قبول داریم، اما مطابق همین قرآن پس از گذشتن هزار سال، مذهب دیگر خواهد آمد!!
اکنون مى خواهیم به عنوان یک فرد بى طرف آیه مزبور را درست بررسى و تجزیه و تحلیل کنیم، ببینیم آیا ارتباطى به آنچه آنها مدعى هستند دارد یا نه؟ بگذریم از این که: این معنى به قدرى از مفهوم آیه دور است که به فکر هیچ خواننده خالى الذهنى نمى آید.
پس از دقت مى بینیم تطبیق آیه بر آنچه آنها مى گویند نه تنها با مفهوم آیه سازگار نیست بلکه از جهات بسیارى اشکال واضح دارد:
1 ـ کلمه «امر» را به معنى «دین و مذهب» گرفتن، نه تنها دلیلى ندارد، بلکه آیات دیگر قرآن آن را نفى مى کند، زیرا در آیات دیگرى «امر» به معنى «فرمان آفرینش» استعمال شده است مانند: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ: «جز این نیست که امر او این است، که هر گاه چیزى را اراده کند، مى گوید موجود باش!، فوراً موجود مى شود».(13)
در این آیه و آیات دیگرى مانند آیه 50 سوره «قمر»، و 27 سوره «مؤمنون»، و 54 سوره «اعراف»، و 32 سوره «ابراهیم»، و 12 سوره «نحل»، و 25 سوره «روم»، و آیه 12 سوره «جاثیه»، و بسیارى آیات دیگر «امر» به همین معنى «امر تکوینى» استعمال شده، نه به معنى تشریع دین و مذهب.
اساساً هر جا سخن از آسمان و زمین و آفرینش و خلقت و مانند اینها است «امر» به همین معنى است (دقت کنید).
2 ـ کلمه «تدبیر» نیز در مورد خلقت، آفرینش و سامان بخشیدن به وضع جهان هستى به کار مى رود، نه به معنى نازل گردانیدن مذهب، لذا مى بینیم در آیات دیگر قرآن (آیات یکدیگر را تفسیر مى کنند) در مورد دین و مذهب هرگز کلمه «تدبیر» به کار نرفته، بلکه کلمه «تشریع» یا «تنزیل» یا «انزال» به کار رفته است، مانند:
شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً: «سرآغاز شریعت از چیزى بود که به نوح توصیه کرد».(14)
وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ: «کسى که به آنچه خدا نازل کرده حکم نکند کافر است».(15)
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ: «قرآن را به حق بر تو نازل کرد، که تصدیق کننده کتب آسمانى قبل است».(16)
3 ـ آیات قبل و بعدِ «آیه مورد بحث» مربوط به خلقت و آفرینش جهان است، نه مربوط به تشریع ادیان، زیرا در آیه «قبل» گفتگو از آفرینش آسمان و زمین در شش روز (و به عبارت دیگر شش دوران) بود، و در آیات «بعد» سخن از آفرینش انسان است.
ناگفته پیدا است: تناسب آیات، ایجاب مى کند، این آیه هم که در وسط آیات «خلقت» واقع شده مربوط به مسأله خلقت و تدبیر امر آفرینش باشد.
لذا اگر کتب تفسیر را که صدها سال قبل نوشته شده، مطالعه کنیم مى بینیم با این که: در تفسیر این آیه، احتمالات گوناگونى داده اند، هیچ کس احتمال نداده که آیه مربوط به تشریع ادیان بوده باشد. مثلاً در تفسیر «مجمع البیان» که از مشهورترین تفاسیر اسلامى است و مؤلف آن در قرن ششم هجرى مى زیسته با این که، اقوال مختلفى در تفسیر آیه فوق ذکر شده از احدى از دانشمندان اسلام قولى دائر بر این که: آیه مربوط به تشریع ادیان است نقل نکرده است.
4 ـ کلمه «عروج» به معنى «صعود کردن و بالا رفتن» است، نه به معنى نسخ ادیان و زائل شدن، و در هیچ جاى قرآن «عروج» به معنى «نسخ» دیده نمى شود (این کلمه در پنج آیه از قرآن ذکر شده و در هیچ مورد به این معنى نیست) بلکه در مورد ادیان، همان کلمه «نسخ» یا «تبدیل» و امثال آن به کار مى رود.
اساساً ادیان و کتب آسمانى چیزى نیستند که مثلاً مانند ارواح بشر پس از پایان عمر، با فرشتگان به آسمان پرواز کنند، بلکه آئین هاى نسخ شده در همین زمین هستند، ولى در پاره اى از مسایل از درجه اعتبار افتاده اند، در حالى که اصول آنها به قوت خود باقى است.
خلاصه این که: کلمه «عروج» علاوه بر این که: در هیچ جاى قرآن مجید به معنى نسخ ادیان به کار نرفته، اصولاً با مفهوم نسخ ادیان، سازش ندارد، زیرا ادیان منسوخه، عروجى به آسمان ندارند.
5 ـ علاوه بر همه اینها، این معنى با واقعیت عینى ابداً تطبیق نمى کند، زیرا فاصله ادیان گذشته با یکدیگر در هیچ مورد، یک هزار سال نبوده است!.
مثلاً فاصله میان ظهور حضرت «موسى»(علیه السلام) و حضرت «مسیح»(علیه السلام) بیش از 1500 سال و فاصله میان حضرت «مسیح»(علیه السلام) و ظهور پیامبر بزرگ اسلام(صلى الله علیه وآله)کمتر از 600 سال، است!
همان طور که ملاحظه مى کنید، هیچ یک از این دو، نه تنها با هزار سال که آنها مى گویند، جور نیست بلکه فاصله زیادى دارد.
فاصله میان ظهور «نوح»(علیه السلام) که یکى از پیامبران «اولوا العزم» و پایه گذار آئین و شریعت خاصى است، با قهرمان بت شکن «ابراهیم»(علیه السلام) که یکى دیگر از پیامبران صاحب شریعت است بیش از 1600 سال و فاصله «ابراهیم»(علیه السلام) با «موسى»(علیه السلام) را کمتر از 500 سال نوشته اند.
از این موضوع، چنین نتیجه مى گیریم که: حتى به عنوان یک نمونه، فاصله یکى از مذاهب و ادیان گذشته، با آئین بعد از خود، هزار سال نبوده است، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
6 ـ از همه اینها که بگذریم دعوى «سیّد على محمّد باب» که این همه توجیهات ناروا را به خاطر او متحمل شده اند، با این حساب ابداً نمى سازد، زیرا به اعتراف خود آنها تولدش در سال 1235 و شروع ادعایش در سال 1260 هجرى قمرى بود و با توجه به این که: شروع دعوت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) 13 سال پیش از هجرت بوده فاصله میان این دو 1273 سال مى شود یعنى «273» سال اضافه دارد! اما با چه نقشه اى مى توان این «273» را نادیده گرفت و چگونه این عدد بزرگ را پنهان کرد؟ باید از خودشان پرسید!.
7 ـ وانگهى فرض کنید، تمام این شش ایراد را کنار بگذاریم، و از این تجزیه و تحلیل هاى روشن، صرف نظر نمائیم، و خرد را به داورى طلبیم، فرض کنید: ما به جاى قرآن مى خواستیم تکلیف آیندگان را در برابر مدعیان تازه نبوت، روشن سازیم، و بگوئیم: «بعد از گذشتن هزار سال در انتظار پیامبر تازه اى باشید» آیا راهش این بود که به صورتى که در آیه مزبور ذکر شده، مطلب را بگوئیم که تا دوازده، سیزده قرن احدى از دانشمندان و غیر دانشمندان، کمترین اطلاعى از معنى آیه پیدا نکنند، و بعد از گذشتن 1273 سال عده اى به عنوان یک «کشف جدید» که آن نیز تنها مورد قبول خودشان است نه دیگران، از آن پرده بر دارند؟
آیا عاقلانه تر نبود به جاى این جمله گفته شود: «به شما بشارت مى دهم که بعد از هزار سال پیامبرى به این نام ظهور خواهد کرد» چنان که عیسى(علیه السلام) درباره پیامبر اسلام گفته: «وَ مُبَشِّراً بِرَسُول یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ».(17)
به هر حال، شاید این مسأله تا این حد نیاز به بحث نداشت، ولى براى روشن ساختن نسل جوان مسلمان، نسبت به دام هائى که استعمار جهانى تهیه دیده، و مسلک هائى که براى تضعیف جبهه اسلام ساخته، و پرداخته، چاره اى جز این نداشتیم تا گوشه اى از منطق آنها را بدانند و بقیه را خود حساب کنند.
* * *
1 ـ «تَنْزِیلُ الْکِتابِ» خبر است براى مبتداى محذوفى که «هذا» بوده باشد، و جمله «لارَیْبَ فِیهِ» صفت آن است و «مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ» صفتى دیگر، بعضى نیز احتمال داده اند: هر سه، خبرهائى پشت سر هم بوده باشند، ولى معنى اول مناسب تر است، و به هر حال «تنزیل» مصدرى است که به معنى اسم مفعول آمده است و اضافه آن به «کتاب» از قبیل اضافه صفت به موصوف است، این احتمال نیز وجود دارد که: مصدر به همان معنى اصلى بوده باشد و معنى مبالغه را برساند.
2 ـ «أَم» در اینجا به معنى «بَل» مى باشد، بعضى نیز احتمال داده اند که: در جمله، تقدیرى است و در اصل چنین بوده: «أَمْ یَعْتَرِفُونَ بِهِ أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ» (تفسیر فخر رازى و ابوالفتوح) ولى این احتمال بعید به نظر مى رسد.
3 ـ فاطر، آیه 24.
4 ـ «اللّه» در این جمله مبتدا و «الَّذِى» خبر آن است، احتمالات دیگرى در ترکیب این جمله نیز داده شده، از جمله این که: «اللّه» خبر مبتداى محذوف، و یا «اللّه» مبتدا و خبر آن «ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیّ» است، ولى این دو احتمال چندان مناسب به نظر نمى رسد.
5 ـ شرح این معنى و دورانهاى ششگانه را به طور مبسوط در جلد ششم، صفحه 200 به بعد ذیل آیه 54 سوره «اعراف» آورده ایم.
6 ـ توضیح بیشتر این سخن را در جلد 6، صفحه 204، ذیل آیه 54 سوره «اعراف» مطالعه فرمائید.
7 ـ بقره، آیه 255.
8 ـ یونس، آیه 3.
9 ـ طبق تعبیر اول «سماء» به معنى مقام قرب خدا است، و طبق تعبیر دوم «سماء» به معنى همین آسمان است (دقت کنید).
10 ـ انبیاء، آیه 104.
11 ـ هود، آیه 123.
12 ـ تفسیر «نور الثقلین»، جلد 4، صفحه 221 و تفسیر «صافى»، ذیل آیه مورد بحث.
13 ـ یس، آیه 82.
14 ـ شورى، آیه 13.
15 ـ مائده، آیه 44.
16 ـ آل عمران، آیه 3.
17 ـ صف، آیه 6.