الأحزاب
قُل لَّن يَنفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِّنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذًا لَّا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلًا 16 قُلْ مَن ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُم مِّنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سُوءًا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ رَحْمَةً ۚ وَلَا يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا 17 ۞ قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنكُمْ وَالْقَائِلِينَ لِإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا ۖ وَلَا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا 18 أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ ۖ فَإِذَا جَاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشَىٰ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ ۖ فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ ۚ أُولَٰئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ ۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا 19 يَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ يَذْهَبُوا ۖ وَإِن يَأْتِ الْأَحْزَابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُم بَادُونَ فِي الْأَعْرَابِ يَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِكُمْ ۖ وَلَوْ كَانُوا فِيكُم مَّا قَاتَلُوا إِلَّا قَلِيلًا 20 لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا 21 وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَٰذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ۚ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَانًا وَتَسْلِيمًا 22
12وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّ غُرُوراً
13وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَة إِنْ یُرِیدُونَ إِلاّ فِراراً
14وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاّ یَسِیراً
15وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ لایُوَلُّونَ الأَدْبارَ وَ کانَ عَهْدُ اللّهِ مَسْئُولاً
16قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لاتُمَتَّعُونَ إِلاّ قَلِیلاً
17قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً وَ لایَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِیّاً وَ لا نَصِیراً
ترجمه:
12 ـ و (نیز به خاطر آورید) زمانى را که منافقان و بیماردلان مى گفتند: «خدا و پیامبرش جز وعده هاى دروغین به ما نداده اند»!.
13 ـ و (نیز به خاطر آورید) زمانى را که گروهى از آنها گفتند: «اى اهل یثرب (اى مردم مدینه)! اینجا جاى توقف شما نیست; به خانه هاى خود باز گردید»! و گروهى از آنان از پیامبر اجازه مى خواستند و مى گفتند: «خانه هاى ما بى حفاظ است»! در حالى که بى حفاظ نبود; آنها فقط مى خواستند (از جنگ) فرار کنند.
14 ـ و اگر دشمنان از اطراف مدینه بر آنان وارد مى شدند و پیشنهاد بازگشت به سوى شرک به آنان مى کردند مى پذیرفتند، و جز مدت کمى (براى انتخاب این راه) درنگ نمى کردند.
15 ـ (در حالى که) آنان قبل از این با خدا عهد کرده بودند که پشت به دشمن نکنند; و عهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت (و در برابر آن مسئولند)!
16 ـ بگو: «اگر از مرگ یا کشته شدن فرار کنید، سودى به حال شما نخواهد داشت; و در آن هنگام جز بهره کمى از زندگانى نخواهید گرفت»!
17 ـ بگو: «چه کسى مى تواند شما را در برابر اراده خدا حفظ کند، اگر او بدى یا رحمتى را براى شما اراده کند؟!، و آنها جز خدا هیچ سرپرست و یاورى براى خود نخواهند یافت.
تفسیر:
منافقان و ضعیف الایمان ها در صحنه احزاب
گفتیم: کوره امتحان «جنگ احزاب» داغ شد، و همگى در این امتحان بزرگ درگیر شدند، روشن است در این گونه موارد بحرانى، مردمى که در شرائط عادى ظاهراً در یک صف قرار دارند به صفوف مختلفى تقسیم مى شوند، در اینجا نیز مسلمانان به گروههاى مختلفى تقسیم شدند: جمعى مؤمنان راستین بودند، گروهى خواص مؤمنان، جمعى افراد ضعیف الایمان، جمعى منافق، جمعى منافق لجوج و سرسخت، گروهى در فکر خانه و زندگى خویشتن، و در فکر فرار، جمعى سعى داشتند دیگران را از جهاد باز دارند، و گروهى تلاش مى کردند، رشته اتحاد خود را با منافقین محکم کنند.
خلاصه، هر کس اسرار باطنى خویش را در این رستاخیز عجیب و «یوم البروز» آشکار ساخت.
در آیات گذشته از جمعیت مسلمانان ضعیف الایمان، و وسوسه ها، و گمانهاى بدى که با آن دست به گریبان بودند، سخن در میان بود، و در نخستین آیات مورد بحث، گفتگوى منافقان، و بیماردلان منعکس شده است.
مى فرماید: «به خاطر بیاورید هنگامى را که منافقان، و آنها که دلى بیمار داشتند مى گفتند: خدا و پیامبرش چیزى جز وعده هاى دروغین به ما نداده اند»! (وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّ غُرُوراً).
در تاریخ «جنگ احزاب» چنین آمده است: در اثناى حفر «خندق» که مسلمانان هر یک مشغول کندن بخشى از خندق بودند، روزى به قطعه سنگ سخت و بزرگى برخورد کردند که هیچ کلنگى در آن اثر نمى کرد، خبر به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دادند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) شخصاً وارد «خندق» شد، و در کنار سنگ قرار گرفت، کلنگى را به دست گرفت و نخستین ضربه محکم را بر مغز سنگ فرود آورد، قسمتى از آن متلاشى شد و برقى از آن جستن کرد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) تکبیر پیروزى گفت، مسلمانان نیز همگى تکبیر گفتند.
بار دوم ضربه شدید دیگرى بر سنگ فرو کوفت، قسمت دیگرى در هم شکست، و برقى از آن جستن نمود، پیامبر(صلى الله علیه وآله) تکبیر گفت، و مسلمانان نیز تکبیر گفتند.
سرانجام، پیامبر(صلى الله علیه وآله) سومین ضربه را بر سنگ فرود آورد، و برق جستن کرد، و باقیمانده سنگ متلاشى شد، حضرت(صلى الله علیه وآله) باز تکبیر گفت، و مسلمانان نیز صدا به تکبیر بلند کردند، «سلمان» از این ماجرا سؤال کرد، پیامبر فرمود:
«در میان برق اول، سرزمین «حیره» و قصرهاى پادشاهان «ایران» را دیدم، و «جبرئیل» به من بشارت داد که: امت من بر آنها پیروز مى شوند!، و در برق دوم قصرهاى سرخ فام «شام و روم» نمایان گشت، و «جبرئیل» به من بشارت داد که: امت من بر آنها نیز پیروز خواهند شد! در برق سوم قصرهاى «صنعا و یمن» را دیدم و «جبرئیل» باز به من خبر داد که: امتم باز بر آنها پیروز خواهند شد، بشارت باد بر شما اى مسلمانان!.
منافقان نگاهى به یکدیگر کرده گفتند: چه سخنان عجیبى؟ و چه حرفهاى باطل و بى اساسى؟ او از «مدینه» دارد سرزمین «حیره» و «مدائن کسرى» را مى بیند، و خبر فتح آن را به شما مى دهد، در حالى که هم اکنون شما در چنگال یک مشت عرب گرفتارید (و حالت دفاعى به خود گرفته اید، چه خیال باطل و پندار خامى؟!).
آیه فوق نازل شد و گفت: که این منافقان و بیماردلان مى گویند: خدا و پیغمبرش جز فریب و دروغ وعده اى به ما نداده اند، آنها از قدرت بى پایان پروردگار بى خبرند.(1)
و راستى در آن روز، چنین اخبار و بشارتى جز در نظر مؤمنان آگاه، فریب و غرورى بیش نبود، اما دیده ملکوتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در لابلاى جرقه هاى آتشینى که از برخورد کلنگ هائى که براى حفر «خندق» بر زمین کوبیده مى شد، جستن مى کرده، مى توانست گشوده شدن درهاى قصرهاى پادشاهان «ایران»، «روم» و «یمن» را ببیند، و به امت جان بر کفش، بشارت دهد، و از اسرار آینده پرده بردارد.
شاید نیاز به تذکر نداشته باشد که: منظور از «الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» همان منافقان است، و ذکر این جمله در واقع توضیحى است براى کلمه «منافقین» که قبل از آن آمده است، و چه بیمارى بدتر از بیمارى نفاق؟! چرا که انسان سالم و داراى فطرت الهى، یک چهره بیشتر ندارد، انسان هاى دو چهره، و چند چهره بیمارانى هستند که دائماً در اضطراب، تضاد، و تناقض گرفتارند.
شاهد این سخن، چیزى است که در آغاز سوره «بقره» آمده است که در توصیف منافقین مى گوید: فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً: «در دلهاى آنها یک نوع بیمارى است و خدا (به خاطر اعمالشان) بر بیمارى آنها مى افزاید»!.(2)
* * *
در آیه بعد، به شرح حال گروه خطرناکى از همین منافقان بیمار دل، که نسبت به دیگران خباثت و آلودگى بیشترى داشتند، پرداخته مى گوید: «و نیز به خاطر بیاورید، هنگامى را که گروهى از آنها گفتند: اى مردم یثرب! (مدینه) اینجا جاى توقف شما نیست، به خانه هاى خود بازگردید» (وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا).
خلاصه، در برابر این انبوهِ دشمن، کارى از شما ساخته نیست، خود را از معرکه بیرون کشیده، و خویشتن را به هلاکت، و زن و فرزندتان را به دست اسارت نسپارید.
و به این ترتیب، مى خواستند: جمعیت انصار را از لشکر اسلام جدا کنند، این از یکسو.
از سوى دیگر «گروهى از همین منافقین که در «مدینه» خانه داشتند از
پیامبر(صلى الله علیه وآله) اجازه مى خواستند که باز گردند، و براى بازگشت خود عذرتراشى مى کردند، از جمله، مى گفتند: خانه هاى ما دیوار، و در و پیکر درستى ندارد، در حالى که چنین نبود، آنها فقط مى خواستند: صحنه را خالى کرده فرار کنند» (وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَة إِنْ یُرِیدُونَ إِلاّ فِراراً).
واژه «عَوْرَه» در اصل از ماده «عار» است، و به چیزى گفته مى شود که: آشکار ساختنش موجب عار باشد، به شکاف هائى که در لباس یا دیوار خانه ظاهر مى شود، و همچنین به نقاط آسیب پذیر مرزها، و آنچه انسان از آن بیم و وحشت دارد نیز «عوره» گفته مى شود، در اینجا منظور خانه هائى است که در و دیوار مطمئنى ندارد، و بیم حمله دشمن به آن مى رود.
«منافقان» با مطرح ساختن این عذرها، مى خواستند: میدان جنگ را ترک کرده، و به خانه هاى خود پناه برند.
در روایتى آمده است: طایفه «بنى حارثه» کسى را خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرستاده گفتند: خانه هاى ما بدون حفاظ است و هیچ یک از خانه هاى «انصار» همچون خانه هاى ما نیست، و میان ما و طایفه «غطفان» که از شرق «مدینه» هجوم آورده اند، حایل و مانعى وجود ندارد، اجازه فرما به خانه هاى خود باز گردیم، و از زنان و فرزندانمان دفاع کنیم، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنها اجازه داد.(3)
این موضوع، به گوش «سعد بن معاذ»، بزرگ انصار رسید، به پیامبر(صلى الله علیه وآله)عرض کرد: به آنها اجازه نفرما، به خدا سوگند! تاکنون هر مشکلى براى ما پیش آمده، این گروه، همین بهانه را پیش کشیده اند، اینها دروغ مى گویند، پیامبر(صلى الله علیه وآله)دستور داد باز گردند.
«یثرب» نام قدیمى «مدینه»، پیش از آن که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنجا هجرت کند بوده، بعد از آن کم کم نام «مدینة الرسول» (شهر پیغمبر) بر آن گذارده شد، که مخفف آن همان «مدینه» بود.
این شهر نامهاى متعددى دارد، «سید مرتضى» (رحمة اللّه علیه) علاوه بر این دو نام، (یثرب و مدینه) یازده نام دیگر براى این شهر ذکر کرده، از جمله: «طیبه» و «طابه» و «سکینه» و «محبوبه» و «مرحومه» و «قاصمه» است (بعضى یثرب را نام زمین این شهر مى دانند).(4)
در پاره اى از روایات آمده است: پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «این شهر را «یثرب» ننامید» شاید به این جهت که: «یثرب» در اصل از ماده «ثرب» (بر وزن حرب) به معنى ملامت کردن است، و پیامبر(صلى الله علیه وآله) چنین نامى را براى این شهر پر برکت نمى پسندید.
به هر حال، این که، منافقان اهل «مدینه» را با عنوان «یا اهل یثرب» خطاب کردند، بى دلیل نیست، شاید به خاطر این بوده که مى دانستند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) از این نام متنفر است، و یا مى خواستند: عدم رسمیت اسلام و عنوان «مدینة الرسول» را اعلام دارند، و یا آنها را به دوران جاهلیت توجه دهند!.
* * *
آیه بعد، به سستى ایمان این گروه اشاره کرده مى گوید: «آنها در اظهار اسلام آن قدر سست و ضعیفند که اگر دشمنان از اطراف و جوانب «مدینه» وارد آن شوند، و این شهر را اشغال نظامى کنند، و به آنها پیشنهاد نمایند که به سوى آئین شرک و کفر باز گردید، به سرعت مى پذیرند، و جز مدت کمى (براى انتخاب این راه) درنگ نخواهند کرد»! (وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاّ یَسِیراً).
پیدا است، مردمى که این چنین ضعیف و بى پاشنه اند، نه آماده پیکار با دشمن اند، و نه پذیراى شهادت در راه خدا، به سرعت تسلیم مى شوند، و تغییر مسیر مى دهند.
بنابراین، منظور از کلمه «فتنه» در اینجا همان شرک و کفر است (همان گونه که در آیات دیگر قرآن از قبیل آیه 193 سوره «بقره» آمده است).
ولى بعضى از مفسران، احتمال داده اند که: مراد از «فتنه» در اینجا جنگ بر ضد مسلمانان است که اگر به این گروه منافق، پیشنهاد شود، به زودى این دعوت را اجابت کرده و با فتنه جویان همکارى مى کنند!
اما این تفسیر، با ظاهر جمله «وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها» (اگر از اطراف، بر مدینه هجوم آورند...) سازگار نیست، و شاید به همین دلیل اکثر مفسران، همان معنى اول را انتخاب کرده اند.
* * *
سپس قرآن، این گروه منافق را به محاکمه مى کشد و مى گوید: «آنها قبلاً با خدا عهد و پیمان بسته بودند که پشت به دشمن نکنند، و بر سر عهد خود در دفاع از توحید و اسلام و پیامبر بایستند، مگر آنها نمى دانند که عهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت» و آنها در برابر آن مسئولند (وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ لایُوَلُّونَ الأَدْبارَ وَ کانَ عَهْدُ اللّهِ مَسْئُولاً).
بعضى گفته اند: منظور از این عهد و پیمان، همان تعهدى است که طایفه «بنى حارثه» در روز «جنگ احد» با خدا و پیامبر کردند، در آن هنگام که تصمیم به مراجعت از میدان گرفتند، و بعد پشیمان شدند، عهد بستند که: دیگر هرگز گرد این امور نروند، اما همانها در میدان «جنگ احزاب» باز به فکر پیمان شکنى افتادند.(5)
بعضى نیز، آن را اشاره به عهدى مى دانند که: در «جنگ بدر» و یا در «عقبه» قبل از هجرت پیامبر، با آن حضرت بستند.(6)
ولى به نظر مى رسد: آیه فوق مفهوم وسیع و گسترده اى دارد که هم این عهد و پیمانها و هم سایر عهد و پیمانهاى آنها را شامل مى شود.
اصولاً ـ هر کسى ایمان مى آورد، و با پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیعت مى کند، این عهد را با او بسته، که از اسلام و قرآن تا سر حد جان دفاع کند.
تکیه بر عهد و پیمان در اینجا به خاطر این است که: حتى عرب جاهلى به مسأله عهد و پیمان احترام مى گذاشت، چگونه ممکن است کسى بعد از ادعاى اسلام، پیمان خود را زیر پا بگذارد؟
* * *
بعد از آن که، خداوند نیت منافقان را افشاء کرد که: منظورشان حفظ خانه هایشان نیست، بلکه فرار از صحنه جنگ است، با دو دلیل به آنها پاسخ مى گوید:
نخست، به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «بگو اگر از مرگ یا کشته شدن فرار کنید، این فرار سودى به حال شما نخواهد داشت، و بیش از چند روزى از زندگى دنیا بهره نخواهید گرفت» (قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لاتُمَتَّعُونَ إِلاّ قَلِیلاً).
گیرم، موفق به فرار شدید، از دو حال خارج نیست:
یا اجلتان سر آمده و مرگ حتمى شما فرا رسیده است، ـ هر جا باشید مرگ گریبان شما را مى گیرد، حتى در خانه ها، و در کنار زن و فرزندانتان، و حادثه اى از درون یا از برون به زندگى شما پایان مى دهد ـ .
و اگر اجل شما فرا نرسیده باشد، چهار روزى در این دنیا زندگى توأم با ذلت و خفت خواهید داشت، و اسیر چنگال دشمنان، و سپس عذاب الهى، خواهید شد.
در حقیقت، این بیان شبیه همان چیزى است که در «جنگ احد»، خطاب به گروه دیگرى از منافقان سست عنصر، نازل گردید: قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ: «بگو: اگر هم در خانه هاى خود بودید، آنها که کشته شدن بر آنها مقدر شده بود قطعاً به سوى آرامگاه هاى خود بیرون مى آمدند».(7)
* * *
دیگر این که: مگر نمى دانید تمام سرنوشت شما به دست خدا است، و هرگز نمى توانید از حوزه قدرت و مشیت او فرار کنید.
«اى پیامبر! به آنها بگو! چه کسى مى تواند، شما را در برابر اراده خدا حفظ کند، اگر او مصیبت یا رحمتى را براى شما بخواهد»؟! (قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً).
آرى، «آنها غیر از خدا هیچ سرپرست و یاورى نخواهند یافت» (وَ لایَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِیّاً وَ لا نَصِیراً).
بنابراین، اکنون که همه مقدرات شما به دست او است، فرمان او را در زمینه جهاد که مایه عزت و سربلندى در دنیا و در پیشگاه خدا است، به جان بپذیرید، و حتى اگر شهادت در این راه به سراغ شما آید، با آغوش باز از آن استقبال کنید.
1 ـ «کامل ابن اثیر»، جلد 2، صفحه 179. در «سیره ابن هشام» همین جریان با مختصر تفاوتى آمده و آن این که پیامبر فرمود: «در برق اول، فتح یمن را دیدم، و در برق دوم فتح شام و مغرب، و در برق سوم پیروزى بر شرق (سرزمین ایران) را مشاهده کردم که با ترتیب تاریخى فتح این سه منطقه هماهنگ است.
2 ـ بقره، آیه 10.
3 ـ تفسیر «فى ظلال»، جلد 6، صفحه 554.
4 ـ «مجمع البیان»، جلد 8، صفحه 346.
5 ـ تفسیر «قرطبى»، و تفسیر «فى ظلال»، ذیل آیات مورد بحث.
6 ـ «آلوسى» در «روح المعانى» این قول را نقل کرده است.
7 ـ آل عمران، آیه 154.