الأحزاب

وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ۗ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا 36 وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ ۖ فَلَمَّا قَضَىٰ زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا ۚ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا 37 مَّا كَانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ ۖ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ ۚ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَّقْدُورًا 38 الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ ۗ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ حَسِيبًا 39 مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَٰكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ ۗ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا 40 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا 41 وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلًا 42 هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۚ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا 43

36وَ ما کانَ لِمُؤْمِن وَ لا مُؤْمِنَة إِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِیناً

37وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللّهَ وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمّا قَضى زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً

38ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَج فِیما فَرَضَ اللّهُ لَهُ سُنَّةَ اللّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ قَدَراً مَقْدُوراً

 

ترجمه:

36 ـ هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بدانند، اختیارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد; و هر کس نافرمانى خدا و رسولش را کند، به گمراهى آشکارى گرفتار شده است!

37 ـ (به خاطر بیاور) زمانى را که به آن کس که خداوند به او نعمت داده بود و تو نیز به او نعمت داده بودى به =] فرزند خوانده ات «زید»[ مى گفتى: «همسرت را نگاه دار و از خدا بپرهیز»! و در دل چیزى را پنهان مى داشتى که خداوند آن را آشکار مى کند; و از مردم مى ترسیدى در حالى که خداوند سزاوارتر است که از او بترسى! هنگامى که زید نیازش را از آن زن به سر آورد (و از او جدا شد) ما او را به همسرى تو در آوردیم تا مشکلى براى مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخوانده هایشان ـ هنگامى که طلاق گیرند ـ نباشد; و فرمان خدا انجام شدنى است (و سنت غلط تحریم این زنان باید شکسته شود).

38 ـ هیچگونه منعى بر پیامبر در آنچه خدا بر او واجب کرده نیست، این سنت الهى در مورد کسانى که پیش از این بوده اند نیز جارى بوده; و فرمان خدا روى حساب و برنامه دقیقى است!

 

شأن نزول:

آیات فوق ـ به گفته غالب مفسران و مورخان اسلامى ـ در مورد داستان ازدواج «زینب بنت جحش» (دختر عمه پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله)) با «زید بن حارثه» برده آزاد شده پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده است.

ماجرا از این قرار بود که: قبل از زمان بعثت و بعد از آن که «خدیجه» با پیامبر(صلى الله علیه وآله) ازدواج کرد، «خدیجه» برده اى به نام «زید» خریدارى نمود که بعداً آن را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) بخشید، و پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را آزاد فرمود، و چون طائفه اش او را از خود راندند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) نام «فرزند خود» بر او نهاد و به اصطلاح او را «تَبَنِّى» کرد.

بعد از ظهور اسلام «زید» مسلمانى مخلص و پیشتاز شد، و موقعیت ممتازى در اسلام پیدا کرد، و چنان که مى دانیم سرانجام یکى از فرماندهان لشکر اسلام در جنگ «موته» شد که در همان جنگ شربت شهادت نوشید.

هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) تصمیم گرفت، براى «زید» همسرى برگزیند از «زینب بنت جحش» که دختر «امیه» دختر «عبدالمطلب» (دختر عمّه اش) بود، براى او خواستگارى نمود «زینب» نخست چنین تصور مى کرد که پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى خواهد او را براى خود انتخاب کند، خوشحال شد و رضایت داد، ولى بعداً که فهمید خواستگارى از او براى «زید» است، سخت ناراحت شد و سر باز زد، برادرش که «عبداللّه» نام داشت او نیز با این امر به سختى مخالفت نمود.

در اینجا بود که نخستین آیه از آیات مورد بحث نازل شد، و به امثال «زینب» و «عبداللّه» هشدار داد که، آنها نمى توانند هنگامى که خدا و پیامبرش کارى را لازم مى دانند، مخالفت کنند، آنها این مسأله را که شنیدند در برابر فرمان خدا تسلیم شدند (البته چنان که خواهیم دید این ازدواج، ازدواج ساده اى نبود و مقدمه اى بود براى شکستن یک سنت غلط جاهلى، زیرا در عصر جاهلیت هیچ زن با شخصیت و سرشناسى حاضر نبود، با برده اى ازدواج کند، هر چند داراى ارزشهاى والاى انسانى باشد).

اما این ازدواج دیرى نپائید و بر اثر ناسازگاریهاى اخلاقى میان طرفین، منجر به طلاق شد، هر چند پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) اصرار داشت که این طلاق رخ ندهد اما رخ داد.

سپس، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) براى جبران این شکستِ «زینب» در ازدواج، او را به فرمان خدا به همسرى خود برگزید، و این قضیه در اینجا خاتمه یافت، ولى گفتگوهاى دیگرى در میان مردم پدید آمد که قرآن با بعضى از آیات مورد بحث آنها را بر چید که شرح آن به خواست خدا خواهد آمد.(1)

* * *

تفسیر:

سنت شکنى بزرگ

مى دانیم، روح اسلام «تسلیم» است، آن هم «تسلیم بى قید و شرط در برابر فرمان خدا» این معنى در آیات مختلفى از قرآن با عبارات گوناگون منعکس شده است، از جمله آیه فوق است که مى فرماید: «هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد، هنگامى که خدا و پیامبرش مطلبى را لازم بدانند اختیارى از خود در برابر فرمان خدا داشته باشند» (وَ ما کانَ لِمُؤْمِن وَ لا مُؤْمِنَة إِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ).

آنها باید اراده خود را تابع اراده حق کنند، همان گونه که سر تا پاى وجودشان وابسته به او است.

«قَضى» در اینجا به معنى «قضاى تشریعى» و قانون و فرمان و داورى است و بدیهى است که نه خدا نیازى به اطاعت و تسلیم مردم دارد، و نه پیامبر چشم داشتى، در حقیقت، مصالح خود آنها است که گاهى بر اثر محدود بودن آگاهیشان از آن با خبر نمى شوند، ولى خدا مى داند، و به پیامبرش دستور مى دهد.

این درست، به آن مى ماند که: یک طبیب ماهر به بیمار مى گوید، در صورتى به درمان تو مى پردازم که در برابر دستوراتم تسلیم محض شوى، و از خود اراده اى نداشته باشى، این نهایت دلسوزى طبیب را نسبت به بیمار نشان مى دهد، و خدا از چنین طبیبى برتر و بالاتر است.

لذا، در پایان آیه، به همین نکته اشاره کرده مى فرماید: «کسى که نافرمانى خدا و پیامبرش را کند، گرفتار گمراهى آشکارى شده است» (وَ مَنْ یَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِیناً).

راه سعادت گم مى کند، و به بیراهه و بدبختى کشیده مى شود; چرا که فرمان خداوند عالم، مهربان و فرستاده او را که ضامن خیر و سعادت او است نادیده گرفته و چه ضلالتى از این آشکارتر؟!

* * *

سپس، به داستان معروف «زید» و همسرش «زینب» که یکى از مسائل حساس زندگانى پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) است و ارتباط با مسأله همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) که در آیات پیشین گذشت، دارد، پرداخته چنین مى گوید: «به خاطر بیاور زمانى را که به آن کس که، خداوند به او نعمت داده بود، و تو نیز به او نعمت بخشیده بودى مى گفتى: همسرت را نگاهدار و از خدا بپرهیز» (وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللّهَ).

منظور از نعمت خداوند، همان نعمت هدایت و ایمان است که نصیب «زید بن حارثه» کرده بود، و نعمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) این بود که، وى را آزاد کرد و همچون فرزند خویش گرامیش داشت.

از این آیه استفاده مى شود که، میان «زید» و «زینب»، مشاجره اى در گرفته بود و این مشاجره ادامه یافت و در آستانه جدائى و طلاق قرار گرفت، و با توجه به جمله «تَقُولُ» که فعل مضارع است، پیامبر(صلى الله علیه وآله) کراراً و مستمراً او را نصیحت مى کرد و از جدائى و طلاق باز مى داشت.

آیا این مشاجره، به خاطر عدم توافق وضع اجتماعى «زینب» با «زید» بود که او از یک قبیله سرشناس و این یک برده آزاد شده بود؟

یا به خاطر پاره اى از خشونتهاى اخلاقى «زید»؟

و یا هیچکدام؟ بلکه توافق روحى و اخلاقى در میان آن دو نبود; چرا که گاه، ممکن است دو نفر خوب باشند، ولى از نظر فکر و سلیقه اختلافاتى داشته باشند که نتوانند به زندگى مشترک با هم ادامه دهند.

به هر حال، تا اینجا مسأله پیچیده اى نیست، بعد مى افزاید: «تو در دل چیزى را پنهان مى داشتى که خداوند آن را آشکار مى کند، و از مردم مى ترسیدى در حالى که خداوند سزاوارتر است که از او بترسى»! (وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ).

مفسران در اینجا سخنان فراوانى گفته اند و ناشى گرى بعضى از آنان در تعبیرات، بهانه هائى به دست دشمنان داده است، در حالى که از قرائنى که در خود آیه و شأن نزول آیات و تاریخ، وجود دارد، مفهوم این آیه مطلب پیچیده اى نیست، زیرا:

پیامبر(صلى الله علیه وآله) در نظر داشت، که اگر کار صلح میان دو همسر به انجام نرسد و کارشان به طلاق و جدائى بیانجامد، براى جبران این شکست که دامنگیر دختر عمه اش «زینب» شده ـ که حتى برده اى آزاد شده او را طلاق داده، ـ وى را به همسرى خود برگزیند، ولى از این بیم داشت که از دو جهت مردم به او خرده گیرند و مخالفان پیرامون آن جنجال بر پا کنند.

نخست این که: «زید» پسر خوانده پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود، و مطابق یک سنت جاهلى پسر خوانده، تمام احکام پسر را داشت، از جمله این که ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده را حرام مى پنداشتند.

دیگر این که: پیامبر(صلى الله علیه وآله) چگونه حاضر مى شود با همسر مطلقه برده آزاد شده اى ازدواج کند و این دون شأن و مقام او است.

از بعضى از روایات اسلامى، به دست مى آید که پیامبر(صلى الله علیه وآله) این تصمیم را به فرمان خدا گرفته بود، و در قسمت بعد آیه نیز، قرینه اى بر این معنى وجود دارد.

بنابراین، این مسأله، یک مسأله اخلاقى و انسانى بود و نیز وسیله مؤثرى براى شکستن دو سنت غلط جاهلى (ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده، و ازدواج با همسر مطلقه یک غلام و برده آزاد شده).

مسلّم است که، پیامبر(صلى الله علیه وآله) نباید در این مسائل از مردم بترسد، و از جوسازیها و سم پاشیها واهمه اى به خود راه دهد، ولى، به هر حال، طبیعى است انسان در این گونه موارد ـ به خصوص که پاى مسائل مربوط به انتخاب همسر در کار بوده باشد، ـ گرفتار ترس و وحشت شود، به خصوص این که: ممکن بود این گفتگوها و جنجالها در روند پیشرفت هدف مقدس او، و گسترش اسلام اثر بگذارد، و افراد ضعیف الایمان را تحت تأثیر قرار دهد، و شک و تردید در دل آنها ایجاد کند.

لذا، در دنباله آیه، مى فرماید: «هنگامى که زید حاجت خود را به پایان برد و او را رها کرد، ما او را به همسرى تو در آوردیم، تا مشکلى براى مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخوانده هاى خود، ـ هنگامى که از آنها طلاق بگیرند، ـ نباشد» (فَلَمّا قَضى زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً).

و این کارى بود که مى بایست انجام بشود «و فرمان خدا انجام شدنى است» (وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً).

«أَدْعِیاء» جمع «دَعِى» به معنى پسر خوانده و «وَطْر» به معنى نیاز و حاجت مهم است، و انتخاب این تعبیر، در مورد طلاق و رهائى «زینب» در حقیقت به خاطر لطف بیان است که با صراحت عنوان «طلاق» که براى زنان و حتى مردان عیب است، مطرح نشود، گوئى این دو به یکدیگر نیازى داشته اند که مدتى زندگى مشترک داشته باشند و جدائى آنها به خاطر پایان این نیاز، بوده است.

تعبیر به «زَوَّجْناکَها» (او را به همسرى تو در آوردیم) دلیل بر این است که این ازدواج یک ازدواج الهى بود، لذا، در تواریخ آمده است که «زینب» بر سایر همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) به این امر مباهات مى کرد، و مى گفت: زَوَّجَکُنَّ أَهْلُوکُنَّ وَ زَوَّجْنِى اللّهُ مِنَ السَّماءِ: «شما را خویشاوندانتان به همسرى پیامبر(صلى الله علیه وآله)درآوردند، ولى مرا خداوند از آسمان به همسرى پیامبر(صلى الله علیه وآله) خدا درآورد».(2)

قابل توجه این که قرآن، براى رفع هرگونه ابهام، با صراحت تمام، هدف اصلى این ازدواج را که شکستن یک سنت جاهلى در زمینه خوددارى ازدواج با همسران مطلقه پسرخوانده ها بوده است، بیان مى دارد، و این خود اشاره اى است به یک مسأله کلى که ازدواجهاى متعدد پیامبر(صلى الله علیه وآله)، امر ساده اى نبود، بلکه هدفهائى را تعقیب مى کرد که در سرنوشت مکتب او اثر داشت.

جمله «کانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً» اشاره به این است که: در این گونه مسائل باید قاطعیت به خرج داد، و کارى که شدنى است باید بشود; زیرا تسلیم جنجالها شدن در مسائلى که ارتباط با هدفهاى کلى و اساسى دارد بى معنى است.

با تفسیر روشنى که در مورد آیه فوق آوردیم، معلوم مى شود: پیرایه هائى را که دشمنان و یا دوستان نادان، خواسته اند به این آیه ببندند کاملاً بى اساس است، و در بحث نکات توضیح بیشترى در این زمینه، به خواست خدا، خواهیم داد.

* * *

آخرین آیه مورد بحث، در تکمیل بحثهاى گذشته چنین مى گوید: «هیچگونه سختى و حرجى بر پیامبر در آنچه خدا براى او واجب کرده است نیست» (ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَج فِیما فَرَضَ اللّهُ لَهُ).

آنجا که خداوند فرمانى به او مى دهد، ملاحظه هیچ امرى در برابر آن جائز نیست، و بدون هیچ چون و چرا، باید به مرحله اجرا در آید.

رهبران آسمانى، هرگز نباید در اجراى فرمانهاى الهى گوش به حرف این و آن دهند، یا ملاحظه جوسازیهاى سیاسى، و آداب و رسوم غلط حاکم بر محیط را کنند، چه بسا آن دستور، براى شکستن همین شرائط نادرست، و در هم کوبیدن بدعتهاى زشت و رسوا باشد.

آنها باید، به مصداق «وَ لایَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم»(3) بدون خوف از سرزنشها و جنجالها، فرمان خدا را به کار بندند.

اصولاً، اگر ما بخواهیم بنشینیم تا براى اجراى فرمان حق، رضایت و خشنودى همه را جلب کنیم، چنین چیزى امکان پذیر نیست، گروههائى هستند که تنها هنگامى راضى مى شوند که ما تسلیم خواسته ها یا پیرو مکتب آنها شویم، چنان که قرآن مى گوید: وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ: «هرگز یهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد، تا از آئین آنها بى قید و شرط پیروى کنى».(4)

و درباره آیه مورد بحث، مطلب چنین بود; زیرا ازدواج پیامبر(صلى الله علیه وآله) با «زینب» ـ چنان که گفتیم ـ در افکار عمومى مردم آن محیط، دو ایراد داشت: یکى ازدواج با «همسر مطلقه پسر خوانده» که در نظر آنها همچون ازدواج با همسر پسر حقیقى بود، و این بدعتى بود که مى باید در هم شکسته مى شد.

و دیگر ازدواج مرد با شخصیتى همچون پیامبر(صلى الله علیه وآله) با همسر مطلقه یک برده آزاد شده، عیب و ننگ بود; چرا که پیامبر را با یک برده هم ردیف قرار مى داد، این فرهنگ غلط نیز باید برچیده شود، و ارزشهاى انسانى به جاى آن بنشیند، و «کفو» بودن دو همسر، تنها بر اساس ایمان و اسلام و تقوا استوار گردد.

اصولاً، سنت شکنى، و برچیدن آداب و رسوم خرافى، و غیر انسانى همواره با سر و صدا توأم است، و پیامبران هرگز نباید به این سر و صداها اعتنا کنند.

لذا، در جمله بعد مى فرماید: «این سنت الهى در مورد پیامبران در امم پیشین نیز جارى بوده است» (سُنَّةَ اللّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ).

تنها تو نیستى که گرفتار این مشکلى، بلکه همه انبیاء به هنگام شکستن سنتهاى غلط گرفتار این ناراحتیها بوده اند.

مشکل بزرگ در این قضیه، منحصر به شکستن این دو سنت جاهلى نبود، بلکه، چون پاى ازدواج پیامبر(صلى الله علیه وآله) در میان بود، این امر مى توانست دستاویز دیگرى به دشمنان براى عیب جوئى بدهد که شرح آن خواهد آمد.

و در پایان آیه، براى تثبیت قاطعیت در این گونه مسائل بنیادى، مى فرماید: «فرمان خدا همواره روى حساب و برنامه دقیقى است و باید به مرحله اجرا در آید» (وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ قَدَراً مَقْدُوراً).

تعبیر به «قَدَراً مَقْدُوراً»، ممکن است اشاره، به حتمى بودن فرمان الهى باشد، و ممکن است ناظر به رعایت حکمت و مصلحت در آن، اما مناسبتر با مورد آیه این است که هر دو معنى از آن اراده شود، یعنى فرمان خدا هم روى حساب است و هم بى چون و چرا و لازم الاجرا است.

جالب این که: در تواریخ مى خوانیم: پیامبر اسلام در مورد ازدواج با «زینب» آن چنان دعوت عامى براى صرف غذا از مردم به عمل آورد، که در مورد هیچ یک از همسرانش سابقه نداشت!.(5)

گویا با این کار، مى خواست نشان دهد که: به هیچ وجه مرعوب سنتهاى خرافى محیط نیست، بلکه به اجراى این دستور الهى افتخار مى کند، به علاوه در نظر داشت، که از این راه آوازه شکستن این سنت جاهلى را، به گوش همگان در سراسر جزیره عرب برساند.

* * *

نکته ها:

1 ـ افسانه هاى دروغین

داستان ازدواج پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) با «زینب» با تمام صراحتى که قرآن در این مسأله، و هدف این ازدواج به خرج داده، و آن را شکستن یک سنت جاهلى در ارتباط با ازدواج با همسر مطلقه فرزند خوانده، معرفى کرده باز مورد بهره بردارى سوء جمعى، از دشمنان اسلام گردیده است، آنها خواسته اند: از آن یک داستان عشقى بسازند که ساحت قدس پیامبر را با آن آلوده کنند، و احادیث مشکوک و یا مجعولى را در این زمینه دستاویز قرار داده اند.

از جمله این که، نوشته اند: هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى حال پرسى «زید» به خانه او آمد، همین که در را گشود، چشمش به جمال «زینب» افتاد، و گفت: سُبْحانَ اللّهِ خالِقُ النُّورِ تَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِیْنَ!: «منزه است خداوندى که خالق نور است و جاوید و پر برکت است خدائى که احسن الخالقین مى باشد»!

و این جمله را دلیلى بر علاقه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به «زینب» گرفته اند.

در حالى که، شواهد روشنى ـ قطع نظر از مسأله نبوت و عصمت ـ در دست است که این افسانه ها را تکذیب مى کند.

نخست این که: «زینب» دختر عمه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود، و در محیط خانوادگى تقریباً با او بزرگ شده بود، پیامبر(صلى الله علیه وآله) شخصاً او را براى «زید» خواستگارى کرد، و اگر «زینب» جمال فوق العاده اى داشت و فرضاً جمال او جلب توجه حضرت را کرده بود، نه جمالش امر مخفى بود و نه ازدواج با او قبل از این ماجرا، مشکلى داشت، بلکه با توجه به این که «زینب» هیچگونه تمایلى براى ازدواج با «زید» نشان نمى داد، بلکه مخالفت خود را صریحاً بیان کرد، و کاملاً ترجیح مى داد همسر پیامبر(صلى الله علیه وآله) شود، به طورى که وقتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به خواستگارى او براى «زید» رفت خوشحال شد; زیرا تصور مى کرد پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را براى خود خواستگارى مى کند، اما بعداً با نزول آیه قرآن و امر به تسلیم در برابر فرمان خدا و پیامبر، تن به ازدواج با «زید» داد.

با این مقدمات، چه جاى این توهم که او از چگونگى و جمال و کمال «زینب» با خبر نباشد؟ و چه جاى این توهم که تمایل ازدواج با او را داشته باشد، و نتواند اقدام کند؟

دیگر این که: هنگامى که «زید» براى طلاق دادن همسرش «زینب» به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مراجعه مى نماید، حضرت بارها او را نصیحت مى کند و مانع این طلاق مى شود، این خود شاهد دیگرى بر نفى آن افسانه ها است.

از سوى دیگر، قرآن با صراحت هدف این ازدواج را بیان کرده تا جائى براى گفتگوهاى دیگر نباشد.

از سوى چهارم، در آیات فوق خواندیم که: خدا به پیامبر مى گوید: در ماجراى ازدواج با همسر مطلقه «زید» جریانى وجود دارد که از مردم مى ترسى در حالى که باید از خدا بترسى.

مسأله ترس از خدا نشان مى دهد که: این ازدواج به عنوان یک وظیفه انجام شده که باید به خاطر پروردگار، ملاحظات شخصى را کنار بگذارد، تا یک هدف مقدس الهى تأمین شود، هر چند به قیمت زخم زبان کوردلان، و افسانه بافى هاى منافقان در زمینه متهم ساختن پیامبر(صلى الله علیه وآله) تمام گردد، و این بهاى سنگینى بود که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مقابل اطاعت فرمان خدا، و شکستن یک سنت غلط پرداخت و هنوز هم مى پردازد!

اما در طول زندگى رهبران راستین، لحظاتى فرا مى رسد که: باید ایثار و فداکارى کنند، و خود را در معرض اتهام این گونه افراد قرار دهند، تا هدفشان پیاده شود.

آرى، اگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) هرگز «زینب» را ندیده بود، و نشناخته بود، و هرگز «زینب» تمایل با ازدواج او نداشت، و «زید» نیز حاضر به طلاق دادن او نبود، (قطع نظر از مسأله نبوت و عصمت) جاى این گفتگو و توهمات بود، ولى با توجه به نفى همه این شرائط، ساختگى بودن این افسانه ها روشن مى شود.

به علاوه، تاریخ زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به هیچ وجه نشان نمى دهد که او علاقه و تمایل خاصى نسبت به «زینب» داشت، بلکه همچون سایر همسران، بلکه شاید از جهاتى کمتر از بعضى همسران پیامبر بوده، و این خود شاهد تاریخى دیگرى بر نفى آن افسانه ها است.

آخرین سخنى که در اینجا اشاره به آن را لازم مى دانیم این که: ممکن است کسى بگوید: شکستن چنین سنت غلطى لازم بود، اما چه ضرورتى داشت که شخص پیامبر اقدام به سنت شکنى کند، مى توانست مسأله را به صورت یک قانون بیان نماید، و دیگران را تشویق به گرفتن همسر مطلقه پسر خوانده خود، کند.

ولى، باید توجه داشت گاهى یک سنت جاهلى و غلط مخصوصاً مربوط به ازدواج با افرادى که دون شأن انسان از نظر ظاهرى هستند، با سخن امکان پذیر نیست، و مردم مى گویند اگر این کار خوب بود، چرا خود او انجام نداد،؟ چرا او با همسر برده آزاد شده اى ازدواج نکرد؟! چرا او با همسر مطلقه فرزند خوانده اش عقد همسرى نبست؟!.

در این گونه موارد، یک نمونه عملى به همه این چراها پایان مى دهد. و به طور قاطع آن سنت غلط شکسته مى شود. گذشته از این که نفس این عمل، یک نوع ایثار و فداکارى بود.

* * *

2 ـ تسلیم در برابر حق، روح اسلام است

بدون شک، استقلال فکرى و روحى انسان، اجازه نمى دهد: بى قید و شرط تسلیم کسى شود; چرا که او هم انسانى است مثل خودش، و ممکن است در مسائلى اشتباهاتى داشته باشد.

اما هنگامى که مسأله به خداوند عالم و حکیم و پیامبرى که از او سخن مى گوید، و به فرمان او گام بر مى دارد، مى رسد، تسلیم مطلق نبودن دلیل بر گمراهى است; چرا که فرمانش کمترین خطا و اشتباهى ندارد.

و از این گذشته، فرمان او حافظ منافع خود انسان است، و چیزى نیست که به ذات پاک خدا برگردد، آیا ممکن است هیچ انسان عاقلى، با تشخیص این حقیقت، مصالح خود را زیر پا بگذارد؟

از همه اینها گذشته، ما از آن او هستیم، و هر چه داریم از او است، و جز تسلیم در برابر او کارى نمى توانیم داشته باشیم.

لذا، در سراسر قرآن، آیات فراوانى دیده مى شود که: به این مسأله اشاره مى کند:

گاه، مى گوید: پیروان واقعى انبیاء کسانى هستند که در برابر حکم خدا و رسولش مى گویند: شنیدیم و اطاعت کردیم (إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).(6)

و گاه، مى گوید: «سوگند به پروردگارت، آنها به حقیقت ایمان نمى رسند تا زمانى که تو را در اختلافاتشان حَکَم سازند، و سپس در دل خود از داورى تو، کوچکترین ناراحتى نداشته باشند، و کاملاً تسلیم شوند» (فَلا وَ رَبِّکَ لایُؤْمِنُونَ حَتّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لایَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً).(7)

و در جاى دیگر مى گوید: «چه کسى آئینش بهتر است از آن کس که با تمام وجود خود، تسلیم پروردگار شده و نیکوکار است»؟ (وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ).(8)

اصولاً «اسلام» از ماده «تسلیم» گرفته شده، و به همین حقیقت اشاره مى کند، بنابراین، هر انسانى به مقدار تسلیمش در برابر حق از روح اسلام برخوردار است .

مردم در این زمینه، چند گروهند:

گروهى تنها در مواردى تسلیم فرمان حقند که با منافعشان تطبیق کند، اینها در حقیقت مشرکانى هستند که نام «مسلم» بر خود گذارده اند، و کارشان تجزیه احکام الهى به مصداق «نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نُکَفِّرُ بِبَعْض» است حتى در آنجا که ایمان مى آورند، در حقیقت به منافعشان ایمان آورده اند، نه به حکم خدا!.

گروه دیگرى آنها هستند که اراده و خواستشان تحت الشعاع اراده و خواست خدا است، و به هنگام تضاد منافع زود گذرشان با فرمان حق، از آن چشم مى پوشند و تسلیم فرمان خدا مى شوند، اینها مؤمنان و مسلمانان راستینند.

گروه سومى از این هم برترند، و اصولاً جز آنچه خدا اراده کند اراده اى ندارند، و جز آنچه او مى خواهد، خواسته اى در دل آنها نیست، آنها به جائى رسیده اند که: فقط چیزى را دوست مى دارند که او دوست دارد، و از چیزى متنفرند که او نمى خواهد.

اینها خاصان و مخلصان و مقربان درگاه او هستند که تمام وجودشان به رنگ توحید در آمده و غرق محبت و محو جمال اویند.(9)

* * *

 


1 ـ اقتباس از تفسیر «مجمع البیان» و تفسیر «قرطبى» و «المیزان» و تفسیر «فخر رازى» و «فى ظلال» و تفسیرهاى دیگر ذیل آیات مورد بحث، و همچنین «سیره ابن هشام»، جلد اول، صفحه 264 و «کامل ابن اثیر»، جلد 2، صفحه 177.

2ـ «کامل ابن اثیر»، جلد 2، صفحه 177، قابل توجه است که ازدواج پیامبر(صلى الله علیه وآله) با زینب در سال پنجم هجرى واقع شد (همان مدرک).

3 ـ مائده، آیه 54.

4 ـ بقره، آیه 120.

5 ـ مفسر بزرگ مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان» چنین نقل مى کند: فَتَزَوَّجَها رَسُولُ اللّهِ9... وَ ما أَوْلَمَ عَلى اِمْرَئَة مِنْ نِسائِهِ ما أَوْلَمَ عَلَیْها، ذَبَحَ شاةً وَ أَطْعَمَ النّاسَ الْخُبْزَ وَ اللَّحْمَ، حَتّى امْتَدَّ النَّهارُ (مجمع البیان، جلد 8، صفحه 361).

6 ـ نور، آیه 51.

7 ـ نساء، آیه 65.

8 ـ نساء، آیه 125.

9 ـ بحث دیگرى در این زمینه نیز در جلد سوم، صفحه 454، ذیل آیه 65 سوره «نساء» آورده ایم.