سبإ
أَفْتَرَىٰ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَم بِهِ جِنَّةٌ ۗ بَلِ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذَابِ وَالضَّلَالِ الْبَعِيدِ 8 أَفَلَمْ يَرَوْا إِلَىٰ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ ۚ إِن نَّشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفًا مِّنَ السَّمَاءِ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لِّكُلِّ عَبْدٍ مُّنِيبٍ 9 ۞ وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا ۖ يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ ۖ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ 10 أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِي السَّرْدِ ۖ وَاعْمَلُوا صَالِحًا ۖ إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ 11 وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ ۖ وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ ۖ وَمِنَ الْجِنِّ مَن يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ۖ وَمَن يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ 12 يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِن مَّحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَّاسِيَاتٍ ۚ اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرًا ۚ وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ 13 فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَىٰ مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنسَأَتَهُ ۖ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَن لَّوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ مَا لَبِثُوا فِي الْعَذَابِ الْمُهِينِ 14
12وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ
13یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ وَ جِفان کَالْجَوابِ وَ قُدُور راسِیات اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ
14فَلَمّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلاّ دَابَّةُ الأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ما لَبِثُوا فِى الْعَذابِ الْمُهِینِ
ترجمه:
12 ـ و براى سلیمان باد را مسخر ساختیم که صبحگاهان مسیر یک ماه را مى پیمود و عصرگاهان مسیر یک ماه را; و چشمه مس (مذاب) را براى او روان ساختیم; و گروهى از جنّ پیش روى او به اذن پروردگارش کار مى کردند; و هر کدام از آنها که از فرمان ما سرپیچى مى کرد، او را از عذاب آتش سوزان مى چشاندیم!
13 ـ آنها هر چه سلیمان مى خواست برایش درست مى کردند; معبدها، تمثالها، ظروف بزرگ غذا همانند حوضها، و دیگهاى ثابت (که از بزرگى قابل حمل و نقل نبود; و به آنان گفتیم:) اى آل داود! شکر (این همه نعمت را) به جا آورید; ولى عده کمى از بندگان من شکرگذارند!
14 ـ پس هنگامى که مرگ را بر او مقرّر داشتیم، کسى آنها را از مرگ وى آگاه نساخت مگر جنبنده زمین[= موریانه] که عصاى او را مى خورد (تا شکست و پیکر سلیمان فرو افتاد); هنگامى که بر زمین افتاد جنّیان فهمیدند که اگر از غیب آگاه بودند در عذاب خوارکننده باقى نمى ماندند!
تفسیر:
حشمت سلیمان و مرگ عبرت انگیز او
به دنبال بحث از مواهبى که خدا به «داود»(علیه السلام) داده بود، سخن را به فرزندش سلیمان(علیه السلام) مى کشاند، و در حالى که در مورد داود از دو موهبت، سخن به میان آمد، در مورد فرزندش سلیمان از سه موهبت بزرگ بحث مى کند، مى فرماید: «ما باد را مسخر سلیمان قرار دادیم، که صبحگاهان مسیر یک ماه را مى پیمود، و عصرگاهان مسیر یک ماه»! (وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ).(1) جالب این که: براى پدر جسم خشن و فوق العاده محکمى، یعنى، آهن را مسخر مى کند، و براى فرزند، موجود بسیار لطیف، ولى هر دو کار ساز، و اعجاز آمیزند و مفید، جسم سخت را براى داود نرم مى کند، و امواج لطیف باد را براى سلیمان(علیه السلام) فعال و محکم!
لطافت باد، هرگز مانع از آن نیست که اعمال مهمى را انجام دهد، بادها هستند که کشتیهاى عظیم را بر سطح اقیانوسها به حرکت در مى آورند، سنگهاى سنگین آسیا را مى چرخانند، و بالن ها را بر فراز آسمان به شکل هواپیما به حرکت در مى آورند.
آرى، خداوند، این جسم لطیف را با این قدرت خیره کننده، در اختیار سلیمان قرار داد.
در این که: باد چگونه دستگاه سلیمان(علیه السلام) را (کرسى یا فرش او را) به حرکت در مى آورد، بر ما روشن نیست، همین قدر مى دانیم، هیچ چیز در برابر قدرت خدا مشکل و پیچیده نمى باشد، جائى که انسان بتواند با قدرت ناچیزش بالن ها (محفظه هائى که گازهاى سبک در آن مى کردند و به آسمان پرواز مى کرد، و گاه انسانهائى را نیز با خود مى برد) و امروز هواپیماهاى عظیم غول پیکر را، با صدها مسافر و وسائل زیاد، در اوج آسمانها به حرکت در آورد، چگونه حرکت دادن بساط سلیمان(علیه السلام) به وسیله باد براى خداوند مشکل است؟
چه عاملى سلیمان و دستگاه او را از سقوط و یا فشار هوا، و مشکلات دیگر ناشى از حرکت آسمانى حفظ مى کرد؟! این نیز، از مسائلى است که جزئیاتش براى ما روشن نیست، ولى مى دانیم، این گونه خارق عادتها در تاریخ انبیاء، فراوان بوده است، هر چند متأسفانه افراد نادان، یا دشمنان دانا، آنها را آمیخته با خرافاتى کرده اند، که چهره اصلى این مسائل را دگرگون و بد نما ساخته، و ما در این زمینه به همان مقدار که قرآن اشاره کرده، قناعت مى کنیم.(2)
«غُدُوّ» (بر وزن عُلُوّ) به معنى طرف صبح است، در مقابل «رَواح» که طرف غروب را مى گویند، که حیوانات براى استراحت به جایگاه خود باز مى گردند، ولى، از قرائن بر مى آید که در آیه مورد بحث، «غُدُوّ» به معنى نیم اول روز است، و «رَواح» نیم دوم، و مفهوم آیه این است که سلیمان(علیه السلام) از صبح تا به ظهر، با این مرکب راهوار، به اندازه یک ماه مسافران آن زمان راه مى رفت و نیم دوم روز، نیز به همین مقدار راه مى پیمود.
آن گاه به دومین موهبت الهى، نسبت به «سلیمان»(علیه السلام) اشاره کرده، مى گوید: «و براى او چشمه مس (مذاب) را روان ساختیم»! (وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ).
«أَسَلْنا» از ماده «سیلان» به معنى جارى ساختن است، و «قِطْر» به معنى «مس» مى باشد، و منظور این است که: ما این فلز را براى او ذوب کردیم و همچون چشمه آب روان گردید!
بعضى «قِطْر» را به معنى انواع مختلف فلزات، یا به معنى «روى» دانسته اند، و به این ترتیب، براى پدر آهن نرم شد، و براى پسر فلزات ذوب گردید (ولى معروف همان معنى اول است).
چگونه چشمه اى از مس مذاب، یا فلزات دیگر، در اختیار سلیمان(علیه السلام) قرار گرفت ؟ آیا خداوند، طریقه ذوب کردن این فلزات را در مقیاس بسیار وسیع و گسترده، از طریق اعجاز و الهام، به این پیامبر آموخت؟
و یا چشمه اى از این فلز مایع، شبیه همان چشمه هائى که به هنگام فعالیت کوههاى آتشفشانى از دامنه آنها سرازیر مى شود، به صورت اعجازآمیز، در اختیار او قرار گرفت؟
و یا به نحوى دیگر؟ دقیقاً بر ما روشن نیست، همین اندازه مى دانیم، این نیز از الطاف الهى درباره این پیامبر بزرگ بود.
و بالاخره، به بیان سومین موهبت پروردگار، نسبت به سلیمان(علیه السلام)، یعنى تسخیر گروه عظیمى از «جنّ» پرداخته، چنین مى گوید: «و گروهى از جنّ پیش روى او به اذن پروردگار، برایش کار مى کردند». (وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ).
«و هر گاه کسى از آنها از فرمان ما سرپیچى مى کرد، او را با آتش سوزان مجازات مى کردیم» (وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ).
«جنّ» چنان که از نامش نیز پیداست، موجودى است مستور از حس، داراى عقل و قدرت، و چنان که از آیات قرآن استفاده مى شود، مکلف به تکالیف الهى است.
درباره «جنّ» افسانه ها، و داستانهاى خرافى بسیار ساخته اند، ولى اگر این خرافات را حذف کنیم، اصل وجود آن، و صفات ویژه اى که در قرآن براى جنّ آمده، مطلبى است که هرگز با علم و عقل، مخالف نیست، و ما شرح بیشتر این موضوع را در تفسیر سوره «جنّ» به خواست خدا خواهیم داد.
به هر حال، از تعبیر آیه فوق، استفاده مى شود که، تسخیر این نیروى عظیم نیز به فرمان پروردگار بوده، و هر گاه، از انجام وظائفشان سر باز مى زدند مجازات مى شدند.
جمعى از مفسران گفته اند: منظور از «عَذابِ السَّعِیرِ» در اینجا، مجازات روز قیامت است، در حالى که ظاهر آیه، نظر به مجازات متخلفین در دنیا داشته، از آیات سوره «ص» نیز به خوبى استفاده مى شود که: خداوند گروهى از شیاطین را در اختیار او قرار داده بود، که براى او کارهاى عمرانى مهمى انجام مى دادند، و هر گاه تخلف مى کردند، آنها را به زنجیر مى افکند «وَ الشَّیاطِینَ کُلَّ بَنّاء وَ غَوّاص * وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الأَصْفادِ».(3)
قابل توجه این که: براى اداره یک حکومت وسیع، و کشور پهناورى همچون کشور سلیمان(علیه السلام) عوامل زیادى لازم است، ولى از همه مهمتر، سه عامل است که در آیه فوق به آنها اشاره شده:
نخست، یک وسیله نقلیه سریع و مستمر و فراگیر، که رئیس حکومت بتواند با آن از تمام جوانب کشورش آگاه گردد.
دوم، مواد اولیه اى که براى تهیه ابزار لازم براى زندگى مردم و صنایع مختلف، مورد استفاده قرار گیرد.
و سوم، نیروى فعال کار، که بتواند از آن مواد بهره گیرى کافى کند، و کیفیت لازم را به آنها بدهد، و نیازهاى مختلف کشور را از این نظر بر طرف سازد.
و مى بینیم: خداوند هر سه عامل را، در اختیار «سلیمان»(علیه السلام) قرار داده بود، و او نیز به نحو احسن، براى رفاه مردم و عمران و آبادانى و امنیت از آنها بهره مى گرفت.
این موضوع، اختصاص به عصر «سلیمان»(علیه السلام) و حکومت او ندارد، و توجه به آن، امروز و فردا و اینجا و همه جا، براى اداره صحیح کشورها ضرورت دارد.
* * *
در آیه بعد، به بخشى از کارهاى مهم تولیدى گروه «جنّ» که به فرمان سلیمان انجام مى دادند، اشاره کرده، چنین مى گوید:
«سلیمان هر چه مى خواست از معبدها، و تمثالها، و ظرفهاى بزرگ غذا که همچون حوض هاى بزرگ بود، و دیگهاى عظیم ثابت، براى او تهیه مى کردند» (یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ وَ جِفان کَالْجَوابِ وَ قُدُور راسِیات).
که بخشى از آنها مربوط به مسائل معنوى و عبادى بود، و بخشى با نیازهاى جسمانى انسانها، و جمعیت عظیم لشکریان و کارگزارانش، تناسب داشت.
«مَحارِیب» جمع «محراب» در لغت به معنى «عبادتگاه» یا «قصر و ساختمان بزرگى» است، که به منظور معبد ساخته مى شود.
گاهى، نیز به قسمت صدر مجلس، یا صدر مسجد، و معبد، نیز اطلاق مى شود، آنچه امروز به آن محراب مى گویند: همان محل امام جماعت است، و در حقیقت تعبیر و معنى تازه اى است که از ریشه اصلى گرفته شده است.
به هر حال، از آنجا که این واژه از ماده «حرب» به معنى جنگ است، علت نام گذارى معابد را به «محراب» این دانسته اند که: محل محاربه و جنگ با شیطان و هواى نفس است.(4)
و یا از «حرب» به معنى مالى است که در میدان جنگ از تن دشمن گرفته مى شود، چرا که انسان در معبد باید پوشش افکار دنیوى و پراکندگى خاطر را از خود بر گیرد.(5)
به هر حال، این کارکنان فعال و چابک سلیمان(علیه السلام)، معابد بزرگ و باشکوهى که درخور حکومت الهى و مذهبى او بود، براى او ترتیب مى دادند، تا مردم بتوانند به راحتى به وظائف عبادى خود قیام کنند.
«تماثیل» جمع «تمثال» هم به معنى «نقش و عکس» آمده، و هم «مجسمه»، در این که: این مجسمه ها یا نقش ها صورتهاى چه موجوداتى بودند، و به چه منظور سلیمان(علیه السلام) دستور تهیه آنها را مى داد، تفسیرهاى مختلفى شده است:
ممکن است اینها جنبه تزیینى داشته، همان گونه که در بناهاى مهم قدیم بلکه جدید ما، نیز دیده مى شود.
و یا براى افزودن ابهّت به تشکیلات او بوده است; چرا که نقش پاره اى از حیوانات چون شیر، در افکار بسیارى از مردم ابهّت آفرین است.
آیا مجسمه سازى موجودات ذى روح، در شریعت سلیمان(علیه السلام) مجاز بوده، هر چند در اسلام ممنوع است؟ یا این که مجسمه هائى که براى سلیمان(علیه السلام)مى ساختند، از جنس غیر ذى روح بوده، مانند تمثالهاى درختان و کوهها و خورشید و ماه و ستارگان؟
و یا فقط براى او نقش و نگار بر دیوارها مى زدند، که در ظریف کاریهاى آثار باستانى بسیار دیده مى شود، و مى دانیم نقش و نگار هر چه باشد، بر خلاف مجسمه، حرام نیست.
همه اینها محتمل است; چرا که ممکن است تحریم «مجسمه سازى» در اسلام به منظور مبارزه شدید، با مسأله بت پرستى و ریشه کن کردن آن بوده، و این ضرورت در زمان سلیمان(علیه السلام) تا این اندازه وجود نداشته، و این حکم در شریعت او نبوده است.
ولى در روایتى که از امام صادق(علیه السلام) در تفسیر این آیه نقل شده، چنین مى خوانیم: وَ اللّهِ ما هِیَ تَماثِیلُ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ لکِنَّها الشَّجَرُ وَ شِبْهُهُ: «به خدا سوگند، تمثالهاى مورد در خواست سلیمان، مجسمه مردان و زنان نبوده، بلکه تمثال درخت و مانند آن بوده است».(6)
مطابق این روایت، مجسمه سازى ذى روح در شریعت وى نیز حرام بوده.
«جِفان» جمع «جفنه» (بر وزن وزنه) به معنى ظرفهاى غذاخورى است.
و «جَواب» جمع «جابیه» به معنى حوض آب است، و از این تعبیر استفاده مى شود که: ظرفهاى بسیار عظیم غذاخورى، که هر کدام همچون حوضى بود براى سلیمان، تهیه مى دیدند، تا گروه کثیرى بتوانند اطراف آن بنشینند و از آن غذا بخورند، و اگر فراموش نکرده باشیم، در زمانهاى کمى قدیم نیز، بر سر سفره ها از مجمع هاى بزرگ براى خوردن غذا به صورت دسته جمعى استفاده مى شد، و در حقیقت سفره آنها، همان ظرف بزرگ بود، و مثل امروز ظرفهاى مستقل و جداى از یکدیگر معمول نبود.
«قُدُور» جمع «قدر» (بر وزن قشر) به معنى ظرفى است که غذا در آن طبخ مى شود و «راسِیات» جمع «راسیه» به معنى «پا بر جا و ثابت» است، و در اینجا منظور دیگهائى است که به خاطر بزرگى، آن را از جا تکان نمى دادند.
در پایان آیه، بعد از ذکر این مواهب خداوند، خطاب به دودمان حضرت «داود»(علیه السلام) کرده، مى فرماید: «اى آل داود شکرگزارى کنید» (اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً). «اما عده کمى از بندگان من شکرگزارند»! (وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ).
بدیهى است، اگر منظور از شکرگزارى تنها شکر با زبان باشد، مسأله مشکلى نیست، تا عاملان به آن قلیل بوده باشند، بلکه منظور «شکر در عمل» است، یعنى استفاده از مواهب، در مسیر همان اهدافى که به خاطر آن آفریده و اعطا شده اند، و مسلم است کسانى که مواهب الهى را عموماً در جاى خود به کار گیرند، اندکى بیش نیستند.
بعضى از بزرگان، براى «شکر»، سه مرحله قائل شده اند:
شکر با قلب، که همان تصور نعمت و رضایت و خشنودى نسبت به آن است.
و شکر با زبان، که ثنا گفتن نعمت دهنده است.
و شکر سایر اعضاء و جوارح، و آن هماهنگ ساختن اعمال با آن نعمت است.
«شَکُور» صیغه مبالغه است و فزونى شکرگزارى را مى رساند، که همان تکرار شکر و تداوم آن با قلب و لسان و اعضاء است.
البته گاهى این صفت، براى خداوند نیز آورده شده است، مانند آنچه در آیه 17 سوره «تغابن» آمده «وَ اللّهُ شَکُورٌ حَلِیمٌ» و منظور از شکرگزارى خداوند آن است که، به مقدارى که بندگان در مسیر طاعت او گام برمى دارند، آنها را مشمول مواهب و الطاف خویش مى سازد، و از آنها تشکر و سپاسگزارى مى کند، و از فضل خود بیش از آنچه استحقاق دارند، بر آنها مى افزاید.
به هر حال، این تعبیر، که افراد کمى از بندگان من شکرگزارند، ممکن است براى بیان عظمت مقام این گروه باشد، که افراد نمونه اى هستند، و یا به این منظور، که شما کوشش کنید و در زمره آنان در آئید، تا بر جمع شاکران افزوده شود.
* * *
آخرین آیه مورد بحث، که در عین حال آخرین سخن، پیرامون سلیمان(علیه السلام)است، از مرگ عجیب و عبرت انگیز این پیامبر بزرگ خدا، سخن مى گوید، و این واقعیت را روشن مى سازد که: پیامبر با آن عظمت، و حکمرانى با آن قدرت و ابهت، چگونه به آسانى جان به جان آفرین سپرد، و حتى پیش از آن که تن او در بستر آرام گیرد، چنگال اجل گریبانش را گرفت!
مى فرماید: «هنگامى که مرگ را براى سلیمان مقرر کردیم، کسى مردم را از مرگ او آگاه نساخت، مگر جنبنده اى از زمین، که عصاى او را مى خورد تا عصا شکست و پیکر سلیمان فرو افتاد» (فَلَمّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلاّ دابَّةُ الأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ).(7)
از تعبیر آیه فوق و همچنین روایات متعدد، استفاده مى شود، هنگامى که: مرگ سلیمان(علیه السلام) فرا رسید، (ایستاده یا نشسته) و بر عصاى خود تکیه کرده بود، ناگهان مرگ گریبانش را گرفت و روح از بدنش پرواز کرد، او در همان حال، مدتى سر پا ماند، تا این که: موریانه که قرآن از آن به «دابَّةُ الأَرْضِ» (جنبنده زمین) تعبیر کرده، عصاى او را خورد، و تعادل خود را از دست داد و روى زمین افتاد، و مردم از مرگ او آگاه شدند!
لذا، بعد از آن مى افزاید: «هنگامى که سلیمان فرو افتاد، جنّیان فهمیدند که اگر از غیب آگاه بودند در عذاب خوارکننده باقى نمى ماندند» (فَلَمّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ما لَبِثُوا فِى الْعَذابِ الْمُهِینِ).
جمله «تَبَیَّنَت» از ماده «تبین» معمولاً به معنى آشکار شدن است (فعل لازم) و گاهى نیز به معنى دانستن و آگاه شدن از چیزى آمده است (فعل متعدى) و اینجا متناسب با معنى دوم است، یعنى تا آن زمان گروه «جنّ» از مرگ «سلیمان» آگاه نبودند، و فهمیدند که اگر از اسرار غیب آگاه بودند، در این مدت در زحمت و رنج کارهاى سنگین، باقى نمى ماندند.
جمعى از مفسران، این جمله را به معنى اول، گرفته اند و گفته اند: مفهوم آیه چنین است که: بعد از افتادن سلیمان وضع جنّیان براى انسانها آشکار شد، که آنها از اسرار غیب آگاه نیستند، و بى جهت عده اى چنین عقیده اى را درباره آنها داشتند(8) تعبیر به «عذاب مُهین» ممکن است اشاره به کارهاى سنگین و سختى بوده باشد، که سلیمان گاهى به عنوان جریمه و مجازات، بر عهده گروهى از جنّ مى گذارد، و گرنه، پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) هرگز، کسى را بى جهت در فشار و عذاب، آن هم «عذاب خوارکننده» قرار نمى دهد.
* * *
نکته ها:
1 ـ دورنمائى از زندگانى عبرت انگیز سلیمان(علیه السلام)
قرآن مجید ـ بر خلاف «تورات» کنونى که سلیمان(علیه السلام) را یک پادشاه جبار و بتخانه ساز، و تسلیم هوسهاى زنان معرفى کرده،(9) سلیمان(علیه السلام) را پیغمبر بزرگ خدا مى شمرد، و او را به عنوان سمبل قدرت و حکومت بى نظیر، مطرح کرده، و در لابلاى بحثهاى مربوط به سلیمان درسهاى بزرگى به انسانها داده، که هدف اصلى از ذکر این داستانها همانها بوده است.
در آیات فوق خواندیم، خداوند مواهب عظیمى به این پیامبر بزرگ داد، مرکبى بسیار سریع و تندرو، ـ که با آن مى توانست در مدتى کوتاه سراسر کشور پهناورش را سیر کند ـ.
مواد معدنى فراوان براى انواع صنایع.
نیروى فعال کافى براى شکل دادن به این مواد معدنى.
او با بهره گیرى از این وسائل، معابد بزرگى ساخت، و مردم را به عبادت ترغیب نمود، و نیز براى پذیرائى از لشکریان و کارمندان حکومت و توده هاى مستضعف مردم، برنامه وسیع و گسترده اى تنظیم کرد، که از نمونه ظروفش ـ که در آیات بالا آمده ـ مى توان بقیه را حدس زد.
در برابر همه این مواهب، به او دستور شکرگزارى داد، با تأکید بر این مطلب که، حق شکر نعمتهاى خدا را کمتر کسى مى تواند به جا آورد!
سپس روشن ساخت: مردى، با این قدرت و عظمت، چقدر در برابر مرگ آسیب پذیر و ناتوان بود، که در یک لحظه، به مرگ ناگهانى از دنیا رفت، آن چنان که اجل حتى مجال نشستن و یا خوابیدن در بستر را به او نداد، تا مغروران سرکش گمان نکنند، اگر به جائى رسیدند و قدرتى کسب کردند، در واقع توانا شده اند، که جنّ و انس، شیطان و پرى خدمتکار او بودند و زمین و آسمان جولانگاه او بود، و در حشمت او هر کس که شک نماید «بر عقل و فکرت او خندند مرغ و ماهى»! در یک لحظه کوتاه، همچون حبابى بر امواج دریا محو و نابود شد!
و نیز روشن سازد، چگونه یک عصاى ناچیز او را مدتى سر پا داشت، و با ملاحظه قامت نشسته یا ایستاده او، جنّیان گرما گرم مشغول کار بودند؟
و نیز چگونه موریانه اى او را بر زمین افکند، و تمام رشته هاى کشور او را به هم ریخت، آرى «یک عصا» نیروى فعال کشورى پهناور را به حرکت در آورده بود، و «یک موریانه» آن را از حرکت باز داشت!.
جالب این که در بعضى از روایات، آمده است: در آن روز، سلیمان(علیه السلام) دید جوانى خوشرو، و خوش لباس، از یکى از زوایاى قصر بیرون آمد، و به سوى او حرکت نمود، سلیمان تعجب کرد، گفت: تو کیستى؟ و به اذن چه کسى اینجا آمدى؟! من گفته بودم: هیچ کس امروز اینجا نیاید!
در پاسخ گفت: من کسى هستم که نه از شاهان مى ترسم! نه رشوه مى گیرم! ـ سلیمان بیشتر تعجب کرد ـ اما او مجالى نداد افزود: من فرشته مرگم، آمده ام تا قبض روح تو کنم! این را گفت و فوراً او را قبض روح کرد!.(10)
این را نیز باید یادآورى کنیم که، داستان سلیمان مانند بسیارى از داستانهاى انبیاء، با روایات مجعولى متأسفانه آمیخته شده، و خرافاتى به آن بسته اند که چهره این پیامبر بزرگ را، دگرگون ساخته، و بسیارى از این خرافات از «تورات» کنونى گرفته شده است، و اگر ما به آنچه قرآن گفته، قناعت کنیم، هیچ مشکلى پیش نخواهد آمد.
* * *
2 ـ چرا مرگ سلیمان مدتى مکتوم ماند؟
در این که: چه مدت مرگ حضرت سلیمان بر کارکنان حکومتش مخفى ماند؟ دقیقاً روشن نیست، یک سال؟ یک ماه؟ یا چند روز؟
مفسران در این باره نظر واحدى ندارند.
آیا این کتمان از ناحیه اطرافیان او صورت گرفت، که آگاهانه براى این که: رشته امور کشور، موقتاً از هم متلاشى نشود، مرگ او را مکتوم داشتند؟ و یا این که: اطرافیان نیز از این امر آگاهى نداشتند؟!
بسیار بعید به نظر مى رسد که براى یک مدت طولانى، حتى بیش از یک روز، اطرافیان او آگاه نشوند، چرا که مسلماً افرادى مأمور بودند که براى او غذا و سایر احتیاجات ببرند، آنها از این ماجرا آگاه مى شدند.
بنابراین بعید نیست ـ همان گونه که بعضى از مفسران گفته اند ـ آنها از این امر آگاهى یافتند، ولى آن را به خاطر مصالحى مخفى کردند، لذا در بعضى از روایات آمده است: در این مدت، «آصف بن برخیا» وزیر مخصوص او، امور کشور را تدبیر مى کرد.
آیا سلیمان در حال ایستاده تکیه بر عصا کرده بود، یا نشسته دستها را بر عصا نهاده، و سر را به روى دست تکیه داده بود، و به همین حال قبض روح شد و مدتى باقى ماند؟ احتمالات مختلفى وجود دارد، هر چند احتمال اخیر نزدیک تر به نظر مى رسد.
آیا اگر این مدت طولانى بوده، نخوردن غذا و ننوشیدن آب، مسأله اى براى بینندگان مطرح نمى کرده؟
از آنجا که همه کار سلیمان(علیه السلام) عجیب بوده، شاید این مسأله را نیز از عجائب او مى شمردند، حتى در روایتى مى خوانیم: کم کم این زمزمه در میان گروهى پیدا شد که: باید سلیمان را پرستش کرد، مگر نه این است که او مدتى بر جاى خود ثابت مانده، نه مى خوابد، و نه غذا مى خورد و نه آب مى نوشد.(11)
اما به هنگامى که عصا در هم شکست و فرو افتاد، همه این رشته ها از هم گسست، و خیالات آنها نقش بر آب شد.
به هر حال، هر چه بود، این تأخیر در اعلام مرگ سلیمان بسیار چیزها را فاش ساخت:
1 ـ بر همگان روشن شد، که انسان اگر هم به اوج قدرت برسد، باز موجودى است ضعیف، در برابر حوادث، و همچون پر کاهى است در مسیر طوفان، به هر سو پرتاب مى شود.
امیر مؤمنان على(علیه السلام) در یکى از خطب «نهج البلاغه» مى فرماید: فَلَوْ أَنَّ أَحَداً یَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِیلاً لَکانَ ذلِکَ سُلَیْمانَ بْنَ داوُدَ(علیه السلام)الَّذِی سُخِّرَ لَهُ مُلْکُ الْجِنِّ وَ الإِنْسِ مَعَ النُّبُوَّةِ وَ عَظِیمِ الزُّلْفَةِ: «اگر کسى در این جهان نردبانى به عالم بقا مى یافت، و یا مى توانست مرگ را از خود دور کند، سلیمان بن داود بود، که حکومت بر جن و انس، توأم با نبوت و مقام والا، براى او فراهم شده بود».(12)
2 ـ بر همه روشن شد، که گروه جنّ از غیب آگاه نیستند، و انسانهاى نادان و بى خبرى که آنها را پرستش مى کردند، سخت در اشتباه و خطا بودند.
3 ـ براى همه مردم این حقیقت فاش گشت که: چگونه ممکن است نظام و شیرازه کشورى بستگى به موضوع کوچکى پیدا کند، با وجود آن بر پا باشد، و با فرو ریختنش فرو ریزد، و در ماوراى این امور، قدرت بى انتهاى پروردگار تجلّى نماید.
* * *
3 ـ چهره سلیمان در قرآن و تورات کنونى؟
در حالى که قرآن، سلیمان(علیه السلام) را پیامبرى بزرگ مى خواند، با علم سرشار و تقواى بسیار، پیامبرى که با داشتن حکومت عظیم، هرگز اسیر مقام و مال نشد، و به آنها که از سوى ملکه «سبأ» براى فریفتنش هدایاى بسیار گرانبهائى آورده بودند، گفت: أَ تُمِدُّونَنِ بِمال فَما آتانِیَ اللّهُ خَیْرٌ مِمّا آتاکُمْ: «آیا مرا به وسیله مال مى خواهید کمک کنید؟ در حالى که آنچه خدا به من داده است، از آنچه به شما داده برتر است».(13)
پیامبرى که، تمام آرزویش این بود، بتواند شکر نعمتهاى پروردگار را به جا آورد: وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلى والِدَیَّ: «گفت پروردگارا ! مرا یارى و الهام کن، تا بتوانم شکر نعمتهائى را که بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى به جاى آورم».(14)
رهبرى که، حتى اجازه نمى داد، کسى آگاهانه به مورچه اى ستم کند، لذا در وادى «نمل»، مورچه اى صدا زد: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لایَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لایَشْعُرُونَ: «اى مورچگان به لانه ها بروید، مبادا سلیمان و لشکریانش نا آگاهانه شما را پایمال کنند»!.(15)
عبادتکارى بود که، هر گاه لحظه اى به دنیا مشغول و از ذکر خدا غافل مى شد در مقام جبران بر مى آمد و مى گفت: إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی: «افسوس که علاقه به نیکى ها (اسب هاى سوارى آماده جهاد) مرا لحظه اى از یاد خدایم به خود مشغول داشت».(16)
حکیمى بود که، در عین قدرت، جز با منطق، سخن نمى گفت، و حتى در گفتگو با پرنده اى همچون «هدهد»، حق و عدالت را از دست نمى داد.
حاکمى بود که، معاونش آن چنان از «علم کتاب» سرشار بود، که در یک لحظه مى توانست تخت «بلقیس» را حاضر کند.
و قرآن او را با اوصافى همچون «أَوّاب» (بسیار بازگشت کننده به سوى خدا) و «نِعْمَ العَبْدُ» (بنده بسیار خوب) خوانده.
کسى که، خداوند «حکومت» و «علم» را در اختیار او قرار داده بود، و کسى که، او را مشمول هدایت خویش فرموده بود، و کسى که، یک لحظه در عمرش به خدا شرک نورزید.
با این حال، ببینیم تورات تحریف یافته کنونى، چگونه دامان پاک این پیامبر بزرگ را آلوده به شرک و غیر آن مى کند.
تورات، بدترین نسبت ها را در زمینه بنا کردن بتکده و ترویج از بت پرستى، و عشق بى حساب به زنان و تعبیرات بسیار زننده از توصیفهاى عاشقانه او بیان کرده، که نقل همه آن، شرم آور است، تنها به یک قسمت که ملایمتر به نظر مى رسد قناعت مى کنیم.
در کتاب اول «ملوک و پادشاهان» چنین مى خوانیم:
و سلیمان ملک، سواى دختر فرعون، زنان بیگانه بسیارى را از «موآبیان» و «عمونیان» و «ادومیان» و «صیدونیان» و «حتیان» دوست مى داشت، از امتهائى که خداوند بنى اسرائیل را فرموده بود: شما به ایشان در نیائید، (و ازدواج نکنید) و ایشان به شما در نیایند، که ایشان قلب شما را به خدایان خودشان مایل خواهند گردانید، و سلیمان از راه محبت به ایشان ملصق شد!
و او را هفتصد زن «بانویه» (عقدى) و سیصد «متعه» (موقت) بود! و ایشان قلبش را برگردانیدند! و واقع شد، وقت پیرى سلیمان که زنهایش قلبش را به سمت خدایان غریب برگردانیدند، و قلبش مثل قلب پدرش داود(علیه السلام) با خدایش کامل نبود! و سلیمان در عقب «عشترون» خداى «صیدونیان» و «ملکوم» مکروه «عمونیان» (بت عمونیان) رفت، و سلیمان در نظر خداوند بدى کرد، و مثل پدرش «داود» راه خداوند را تماماً نرفت!!
آن گاه سلیمان مقام بلندى را به کوهى که روبروى «اورشلیم» است به خصوص «کموش» مکروه پسران «عمون» بنا کرد، پس خداوند به سلیمان غضبناک شد، به سبب این که قلبش از خداوند خداى اسرائیل که وى را دو مرتبه مرئى شد، برگردانید... و خداوند به سلیمان گفت: چون که این عمل از تو صادر شد، و عهد مرا و فرائضى که به تو امر فرموده، نگاه نداشتى، البته مملکت تو را از دست تو خواهم گرفت! و به بنده ات خواهم داد! نهایت، به ایام تو این را نخواهم کرد، به سبب پدرت داود، و از دست پسرت آن را خواهم گرفت ... نهایت، تمامى مملکت را از دست او (سلیمان) نخواهم گرفت، بلکه به پاس خاطر بنده من داود که برگزیدم به جهت این که اوامر و فرائض مرا نگاه داشته بود! او را در تمامى روزهاى عمرش سلطان خواهم نمود... .(17)
از مجموع این داستان دروغین «تورات» چنین بر مى آید:
1 ـ سلیمان علاقه زیادى به زنان طوایف بت پرست داشت، و بر خلاف دستور خدا، عده زیادى از آنان را گرفت، و کم کم به مذهب آنها تمایل پیدا کرد! و با این که «شخص زن ندیده اى» هم نبود، بلکه 700 زن عقدى و 300 زن متعه داشت! علاقه شدید او به زنها او را از راه خدا بیرون برد! (نعوذ باللّه).
2 ـ سلیمان صریحاً دستور ساختن بتخانه داد، و روى کوهى که در برابر «اورشلیم» آن مرکز مقدس اسرائیل، قرار داشت، بتکده اى براى بت «کموش»، بت معروف طایفه «موآبیان» و بت «مولک» ـ بت مخصوص طایفه «بنى عمون» بنا کرد و به بت «عشترون» بت «صیدونیان» نیز علاقه خاصى پیدا کرد و همه اینها در سر پیرى واقع شد!
3 ـ خداوند به خاطر این انحراف و گناه بزرگ مجازاتى براى او قائل شد، و آن مجازات این بود که کشور او را از دستش بگیرد، ولى نه از دست خودش بلکه از دست فرزندش «رحبعام»! و به او مهلت خواهد داد، هر چه مى خواهد سلطنت کند ، این هم به خاطر بنده خاص خدا داود(علیه السلام) پدر سلیمان بود، همان بنده خاص خدا که طبق تصریح تورات ـ العیاذ باللّه ـ مرتکب قتل نفس و زناى محصنه، و تصاحب زن افسر رشید و خدمتگزار خود گردیده بود!! آیا این تهمتهاى ناروا را کسى مى تواند، به ساحت مقدس مردى، مانند سلیمان نسبت دهد؟!
اگر ما سلیمان(علیه السلام) را ـ همانطور که قرآن مى گوید ـ پیامبر بدانیم، که وضع روشن است، و اگر هم او را در ردیف پادشاهان بنى اسرائیل بدانیم، باز چنین نسبتهائى ممکن نیست درباره او صادق باشد.
چه این که، اگر او را پیامبر ندانیم، مسلماً تالى تلو پیامبر بوده، زیرا دو کتاب از کتب «عهد قدیم» یکى به نام «مواعظ سلیمان ـ یا ـ حکمتهاى سلیمان» و دیگرى به نام «سرود سلیمان» از گفته هاى این مرد بزرگ الهى است.
به راستى یهودیان و مسیحیان که به تورات کنونى معتقدند، چه جوابى براى این سؤالات دارند؟ و این رسوائى ها را چگونه مى پذیرند؟!
* * *
4 ـ شکرگزاران واقعى اندک اند
قبل از هر چیز، در این زمینه توجه به ریشه اصلى لغت «شکر» لازم است:
«راغب» در «مفردات» مى گوید: «شکر» همان تصور نعمت و اظهار آن است، بعضى گفته اند: در اصل «کشر» به معنى «کشف» (بر وزن آن) بوده است، سپس مقلوب گشته و «شکر» شده است، و نقطه مقابل آن «کفر» است که فراموشى نعمت و پوشاندن آن مى باشد.
سپس، به تقسیم «شکر» به شعب سه گانه: «شکر قلب» یعنى اندیشه درباره نعمت، و «شکر زبان» یعنى ثنا گفتن بر منعم، و «شکر سایر اعضا» یعنى قدردانى و پاسخگوئى در برابر نعمت، پرداخته است.
تعبیر قرآن در آیات فوق، به جمله «اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً» نشان مى دهد که: شکر، بیشتر از مقوله «عمل» است، و باید آن را در لابلاى اعمال انسان ارائه داد، و شاید به همین دلیل، قرآن تعداد «شکرگزاران» واقعى را اندک شمرده است، و علاوه بر آیات فوق، در آیه 23 سوره «ملک» بعد از آن که نعمتهاى بزرگى، همچون آفرینش گوش و چشم و دل را بر مى شمرد، اضافه مى کند: قَلِیلاً ما تَشْکُرُونَ: «کمتر شکر او را به جا مى آورید» و در آیه 73 «نمل» نیز آمده: وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لایَشْکُرُونَ: «بیشتر آنها شکرگزارى نمى کنند» این از یکسو.
از سوى دیگر، با توجه به این نکته که: نعمتهاى خداوند ـ که سر تا پاى وجود انسان را احاطه کرده ـ آن قدر زیاد است که: قابل شماره و احصا نیست، چنان که قرآن مى گوید:«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لاتُحْصُوها»(18) روشن مى شود: چرا شکر، به مفهوم واقعیش در برابر تمام نعمتها، به گونه اى که، همه را بدون استثناء در طریق بندگى خدا، که نعمتها براى آن آفریده شده است، به کار گیرد، کمتر یافت مى شود.
به تعبیر دیگر، و به گفته بعضى از مفسران بزرگ: «شکر مطلق» این است که انسان همواره به یاد خدا باشد، بى هیچ گونه فراموشى، و در راه او گام بردارد
بدون هیچ گونه معصیت، و اطاعت فرمان او کند، خالى از هر گونه سر پیچى، و مسلم است که این اوصاف در کمتر کسى جمع مى شود، و این که: بعضى اصولاً آن را محال پنداشته اند، بى اساس است، و دلیل بر عدم آشنائى آنها به این مفاهیم و این مراحل از عبودیت است.(19)
گاه گفته مى شود: اداى حق شکر پروردگار، از یک نظر بسیار مشکل است، زیرا همین که انسان در مقام شکر بر مى آید، و این توفیق نصیبش مى گردد، و وسائل شکرگزارى در اختیارش قرار مى گیرد، خود نعمت تازه اى است که نیاز به شکر مجددى دارد، و این موضوع به صورت تسلسل ادامه مى یابد، و هر چه انسان تلاش بیشتر در طریق شکر او مى کند، مشمول نعمت افزونترى مى گردد که قادر بر شکر آن نیست!
ولى با توجه به این که: یکى از طرق اداى حق شکر الهى همان اظهار عجز از اداى شکر اوست روشن مى شود: که قلیلى از بندگان پروردگار ـ همان گونه که قرآن بیان فرموده ـ به راستى در این مسیر قرار مى گیرند.
توجه به احادیث زیر، مى تواند در این بحث به قدر کافى روشنگر باشد:
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: کسى پرسید: آیا شکر پروردگار حدى دارد که اگر انسان، به آن حد برسد، شاکر محسوب شود؟ فرمود: آرى سؤال کرد: چگونه؟ فرمود: یَحْمَدُ اللّهَ عَلى کُلِّ نِعْمَة عَلَیْهِ فِی أَهْل وَ مال، وَ إِنْ کانَ فِیما أَنْعَمَ عَلَیْهِ فِی مالِهِ حَقٌّ أَدّاهُ: «خدا را بر تمام نعمتهایش چه در خانواده و چه در اموال، حمد و ستایش کند، و اگر در اموالى که به او داده، حقى باشد ادا نماید».(20)
در حدیث دیگرى از همان امام(علیه السلام) مى خوانیم: شُکْرُ النِّعْمَةِ اجْتِنابُ الْمَحارِمِ: «شکر نعمت پرهیز از گناه است».(21)
و نیز در حدیثى دیگر از همان حضرت(علیه السلام) آمده است که فرمود : فِیمَا أَوْحَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلى مُوسى(علیه السلام) یا مُوسَى! اشْکُرْنِی حَقَّ شُکْرِی، فَقالَ یا رَبِّ! وَ کَیْفَ أَشْکُرُکَ حَقَّ شُکْرِکَ وَ لَیْسَ مِنْ شُکْر أَشْکُرُکَ بِهِ إِلاّ وَ أَنْتَ أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَیَّ؟ قالَ یا مُوسى! الآنَ شَکَرْتَنِی حِینَ عَلِمْتَ أَنَّ ذلِکَ مِنِّی!: «خداوند متعال به موسى وحى کرد: اى موسى! حق شکر مرا به جاى آور، عرض کرد: چگونه حق شکر تو را به جا آورم در حالى که هر شکرى به جا آورم به خاطر آن نعمت تازه اى به من داده اى ؟ فرمود: اى موسى الان شکر مرا به جاى آوردى، چون مى دانى همین توفیق نیز از من است»!.(22)
توجه به این نکته نیز لازم است که: تشکر و قدردانى از کسانى که وسیله نعمتى براى انسان هستند نیز، شعبه اى از شکر خداست، چنان که امام سجاد على بن الحسین(علیهما السلام) مى فرماید: «روز قیامت که مى شود، خداوند متعال به بعضى از بندگانش مى گوید: آیا شکر فلان کس را به جاى آوردى؟ عرض مى کند: پروردگارا! من شکر تو را به جاى آوردم، خداوند مى فرماید: چون شکر او را به جا نیاوردى شکر مرا به جا نیاورده اى»!.
سپس افزود: أَشْکَرُکُمْ لِلّهِ أَشْکَرُکُمْ لِلنّاسِ: «از همه شما شکرگزارتر در پیشگاه خدا، کسى است که، بیشتر از نعمتها و زحمات مردم قدردانى و شکرگزارى کند».(23)
درباره حقیقت «شکر»، و این که: چگونه مایه فزونى نعمت، و «کفر» مایه فناى آن است، بحث مشروحى در جلد «دهم» ذیل آیه 7 سوره «ابراهیم» آورده ایم.(24)
* * *
1 ـ «لِسُلَیمان» جار و مجرور متعلق به فعل مقدرى است، یعنى «سخرنا»، که به قرینه آیات قبل مفهوم مى شود، و در آیه 36 سوره «ص» به آن تصریح شده است، آنجا که مى گوید: «فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ».
بعضى از مفسران معتقدند «لام» در «لسلیمان» براى اختصاص است، اشاره به این که این معجزه مخصوص این پیامبر بود، و هیچ پیامبر دیگرى با او در این امر شرکت نداشت.
2 ـ در این باره در جلد 13، صفحه 472 به بعد، ذیل آیه 81 سوره «انبیاء» نیز بحث کرده ایم.
3 ـ ص، آیات 37 و 38.
4 و 5 ـ «مفردات راغب»، ماده «حرب».
6 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 12، باب 94، ابواب «ما یکتسب به»، حدیث 1.
7 ـ «مِنْسَأَتَهُ» از ماده «نسأ» (بر وزن نسخ) و «نسىء» (بر وزن نصیب) به معنى تأخیر است و از آنجا که به وسیله عصا اشیائى را به عقب مى رانند و دور مى کنند کلمه «مِنْسَأَة» به آن اطلاق شده است (یعنى وسیله عقب رانى).
بعضى از مفسران گفته اند: این واژه از واژه هاى اهل «یمن» بوده و از آنجا که سلیمان بر این منطقه حکومت داشت، قرآن در مورد او به کار برده است (به «مفردات راغب» و تفسیر «قرطبى» و «روح البیان» مراجعه شود).
8 ـ در صورت اول، ترکیب آیه چنین مى شود: «تَبَیَّنَت» فعل، «جنّ» فاعل (در اینجا معنى جمعى دارد) «وَ أَن لَوْ کانُوا...» مفعول آن است و در صورت دوم «تَبَیَّنَت» فعل، و «امر الجنّ» فاعل، سپس مضاف حذف شده و مضاف الیه جانشین آن گردیده و «أَنْ لَوْ کانُوا...» بیان و توضیح آن است.
9 ـ «تورات»، کتاب اول «ملوک و پادشاهان».
10 ـ تفسیر «برهان»، جلد 3، صفحه 345، «علل الشرایع»، طبق نقل تفسیر «المیزان»، جلد 16، صفحه 391.
11 ـ تفسیر «برهان»، جلد 3، صفحه 345.
12 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 182.
13 ـ نمل، آیه 36.
14 ـ نمل، آیه 19.
15 ـ نمل، آیه 18.
16 ـ ص، آیه 32.
17 ـ «تورات»، کتاب اول «ملوک و پادشاهان»، فصل یازدهم، جمله هاى 1 تا 34.
18 ـ ابراهیم، آیه 34.
19 ـ تفسیر «المیزان»، جلد 4، صفحه 38.
20 و 21 ـ «اصول کافى»، جلد 2، باب الشکر، حدیث 12 و 10.
22 ـ «اصول کافى»، جلد 2، صفحه 94، باب الشکر، حدیث 27.
23 ـ «اصول کافى»، باب الشکر، حدیث 30.
24 ـ صفحه 278.