سبإ

لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ ۖ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمَالٍ ۖ كُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ ۚ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ 15 فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُم بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَوَاتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ وَشَيْءٍ مِّن سِدْرٍ قَلِيلٍ 16 ذَٰلِكَ جَزَيْنَاهُم بِمَا كَفَرُوا ۖ وَهَلْ نُجَازِي إِلَّا الْكَفُورَ 17 وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا قُرًى ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ ۖ سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَأَيَّامًا آمِنِينَ 18 فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ 19 وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقًا مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ 20 وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِّن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ ۗ وَرَبُّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ 21 قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ ۖ لَا يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِّن ظَهِيرٍ 22

22قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ لایَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّة فِى السَّماواتِ وَ لا فِى الأَرْضِ وَ ما لَهُمْ فِیهِما مِنْ شِرْک وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِیر

23وَ لاتَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ قالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ

24قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ قُلِ اللّهُ وَ إِنّا أَوْ إِیّاکُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِی ضَلال مُبِین

25قُلْ لاتُسْئَلُونَ عَمّا أَجْرَمْنا وَ لانُسْئَلُ عَمّا تَعْمَلُونَ

26قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنا رَبُّنا ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتّاحُ الْعَلِیمُ

27قُلْ أَرُونِیَ الَّذِینَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَکاءَ کَلاّ بَلْ هُوَ اللّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ

 

ترجمه:

 

22 ـ بگو: «کسانى را که غیر از خدا (معبود خود) مى پندارید بخوانید! (آنها هرگز گرهى از کار شما نمى گشایند، چرا که) آنها به اندازه ذره اى در آسمانها و زمین مالک نیستند، و نه در (خلقت و مالکیت) آنها شریکند، و نه یاور او (در آفرینش) بودند.

23 ـ هیچ شفاعتى نزد او، جز براى کسانى که اذن داده، سودى ندارد! تا زمانى که اضطراب از دلهاى آنان زائل گردد (و فرمان از ناحیه او صادر شود; مجرمان به شفیعان) مى گویند: «پروردگارتان چه دستورى داده»؟ مى گویند: «حق را (بیان کرد و اجازه شفاعت درباره مستحقان داد); و او است بلند مقام و بزرگ مرتبه»!

24 ـ بگو: «چه کسى شما را از آسمانها و زمین روزى مى دهد»؟ بگو: «اللّه! و ما یا شما بر (طریق) هدایت یا در ضلالت آشکارى هستیم»!

25 ـ بگو: «شما از گناهى که ما کرده ایم سؤال نخواهید شد، (همان گونه که) ما در برابر اعمال شما مسئول نیستیم»!

26 ـ بگو: «پروردگار ما همه ما را جمع مى کند، سپس در میان ما به حق داورى مى نماید (و مجرمان را از نیکوکاران جدا مى سازد)، و اوست داور آگاه».

27 ـ بگو: «کسانى را که به عنوان شریک به او ملحق ساخته اید به من نشان دهید! هرگز چنین نیست! (او شریک و شبیهى ندارد) بلکه او خداوند عزیز و حکیم است»!

 

تفسیر:

به من بگوئید چرا...؟

در آغاز سوره گفتیم، بخش قابل ملاحظه اى از آیات این سوره، پیرامون مبدأ و معاد و اعتقادات حق، سخن مى گوید، و از پیوند آنها مجموعه اى از معارف راستین حاصل مى شود.

در این بخش از آیات، در واقع مشرکان را به محاکمه مى کشد، با ضربات  کوبنده، و سؤالات منطقى، آنها را به زانو در مى آورد، و بى پایه بودن منطق پوسیده آنها را در زمینه شفاعت بتها آشکار مى سازد.

در این سلسله آیات، پنج بار پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مخاطب مى سازد و مى گوید: به آنها بگو... و در هر بار مطلب تازه اى را در ارتباط با سرنوشت بت و بت پرستى مطرح مى کند، به گونه اى که انسان در پایان، به خوبى احساس مى کند: مکتبى تو خالى تر از مکتب بت پرستان نیست، بلکه نمى توان نام مکتب و مذهب بر آن گذاشت.

در نخستین آیه مى فرماید: «به آنها بگو: کسانى را که غیر از خدا (معبود خود) مى پندارید بخوانید، اما بدانید آنها هرگز دعاى شما را اجابت نمى کنند، و گرهى از کارتان نمى گشایند» (قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ).(1)

آن گاه به دلیل این سخن پرداخته، مى گوید: «این به خاطر آن است که این معبودهاى ساختگى نه مالک ذره اى در آسمانها و زمین اند، و نه شرکت و نصیبى در خلقت و مالکیت آنها دارند، و نه هیچ یک از آنها یاور خداوند در آفرینش بوده اند»! (لایَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّة فِى السَّماواتِ وَ لا فِى الأَرْضِ وَ ما لَهُمْ فِیهِما مِنْ شِرْک وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِیر).

اگر آنها قادر بر حل مشکلى باشند، باید یکى از این سه وصف را دارا باشند: یا مالکیت مستقل چیزى در آسمانها و زمین، و یا لااقل شرکت با خداوند در امر خلقت، و یا دست آخر معاونت پروردگار در چیزى از این امور.

در حالى که روشن است «واجب الوجود» یکى است، و بقیه همه «ممکن  الوجود» و وابسته به اویند، که اگر لحظه اى نظر لطفش از آنها برداشته شود، راهى دیار عدم مى شوند: «اگر نازى کند یک دم، فرو ریزند قالبها»!.

جالب این که، مى گوید: «مِثْقالَ ذَرَّة فِى السَّماواتِ وَ لا فِى الأَرْضِ» یعنى موجوداتى که به اندازه سنگینى یک ذره بى مقدار، مالک چیزى در این آسمان بیکران و زمین پهناور نیستند، چه مشکلى را از خود مى توانند حل کنند، تا از شما؟!

* * *

در اینجا فوراً این سؤال، به ذهن مى آید که: اگر چنین است، پس مسأله «شفاعت» شفیعان چه مى شود؟

در آیه بعد، به پاسخ این سؤال پرداخته، چنین مى گوید: اگر شفیعانى در درگاه خدا وجود دارند آن هم به اذن و فرمان او است، زیرا: «هیچ شفاعتى نزد او، جز براى کسانى که اذن داده، فایده ندارد» (وَ لاتَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ).

بنابراین، بهانه بت پرستان براى پرستش بتها که مى گفتند: هوُلاءِ شُفَعائُنا عِنْدَ اللّهِ: «اینها شفیعان ما نزد خدایند»!(2) به این وسیله قطع مى شود، چرا که خدا، هرگز اجازه شفاعتى به آنها نداده است.

در این که: جمله «إِلاّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ» (مگر کسى که براى او اذن دهد) اشاره به «شفیعان» است یا «شفاعت شدگان»؟ مفسران دو احتمال داده اند، اما به تناسب این که: در آیه قبل، سخن از بتها مطرح بود، و آنها بتها را شفیعان خود مى پنداشتند، مناسب این است که: اشاره به «شافعان» باشد.

 آیا منظور از «شفاعت» در اینجا، شفاعت در دنیاست یا آخرت؟ هر دو محتمل است، ولى جمله هاى بعد، نشان مى دهد که نظر به شفاعت آخرت مى باشد.

لذا، بعد از این جمله، چنین مى گوید: در آن روز اضطراب و وحشتى بر دلها چیره مى شود (هم شفاعت کنندگان، و هم شفاعت شوندگان، غرق در اضطراب مى شوند، و در انتظار این هستند: ببینند خداوند به چه کسانى اجازه شفاعت مى دهد؟ و درباره چه کسانى؟ و این حالت اضطراب و نگرانى همچنان ادامه مى یابد) «تا زمانى که فزع و اضطراب از دلهاى آنها زایل گردد، و فرمان از ناحیه خدا صادر شود» (حَتّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ).(3)

به هر حال، آن روز غوغائى برپاست، چشم شفاعت شوندگان، به شافعان دوخته شده، و با زبان حال، یا به زبان قال، ملتمسانه از آنها تقاضاى شفاعت مى کنند.

اما شفاعت کنندگان، نیز چشم به فرمان خدا دوخته اند، تا چگونه، و درباره چه کسى اجازه شفاعت دهد؟ این وحشت و اضطراب عمومى و همگانى ادامه مى یابد، تا فرمان شفاعت درباره کسانى که لایق آن هستند، از طرف خداوند حکیم صادر شود.

اینجاست که هر دو گروه، رو به یکدیگر مى کنند و از هم «مى پرسند (یا مجرمان از شافعان مى پرسند) پروردگار شما، چه دستورى داده»؟ (قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ).

 «در پاسخ مى گویند: خداوند حق را بیان کرد» (قالُوا الْحَقَّ).

و حق، چیزى جز اجازه شفاعت درباره آنها، که رابطه خود را به کلى از درگاه خدا قطع نکرده اند نمى باشد، نه آلودگانى که تمام حلقه هاى ارتباطى را در هم شکستند، و به کلى از خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) و دوستان او بیگانه شدند.

و در پایان آیه اضافه مى کند: «او است خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه» (وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ).

این جمله، دنباله سخن شافعان و مکمل آن است، در حقیقت آنها مى گویند: چون خداوند «على و کبیر» است، هر دستورى مى دهد، عین واقعیت، و هر واقعیتى منطبق بر دستور اوست.

آنچه در بالا گفتیم، نزدیکترین تفسیرى است که با جمله هاى آیه هماهنگ و منسجم است، در اینجا مفسران تفسیرهاى دیگرى نیز ذکر کرده اند و عجب این که: در بعضى از آنها ارتباط و پیوند صدر و ذیل آیه و قبل و بعد آن، به هیچ وجه در نظر گرفته نشده است.

* * *

در آیه بعد، از طریق دیگرى براى ابطال عقائد مشرکان وارد مى شود، و مسأله «رازقیت» را بعد از مسأله «خالقیت» که در آیات گذشته مطرح بود، عنوان مى کند، این دلیل، نیز به صورت سؤال و جواب است تا وجدان خفته آنها را از این طریق بیدار سازد، و از پاسخى که از درونشان مى جوشد، به اشتباه خود پى ببرند.

مى گوید: «بگو چه کسى شما را از آسمانها و زمین روزى مى دهد و برکات آن را در اختیارتان مى گذارد»؟! (قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ).

بدیهى است، هیچ کس از آنها نمى توانستند بگویند: این بتهاى سنگى و  چوبى باران را از آسمان نازل مى کنند، گیاهان را از زمین مى رویانند، و منابع ارضى و سماوى را در اختیار ما مى گذارند.

جالب این که: بدون آن که در انتظار پاسخ آنها باشد، بلافاصله مى فرماید: «بگو الله» (قُلِ اللّهُ).

بگو: خداست که منبع همه این برکات است، یعنى مطلب به قدرى واضح و روشن است که نیاز به پاسخ طرف ندارد، بلکه سؤال کننده و شنونده با یکدیگر همصدا هستند، چرا که، حتى مشرکان، خداوند را خالق و معطى ارزاق مى دانستند، و براى بتها تنها مقام شفاعت قائل بودند.

این نکته نیز قابل توجه است که، روزیهاى پروردگار که از ناحیه آسمان به انسانها مى رسد منحصر به باران نیست، «نور و حرارت آفتاب» و «هوا» که در جو زمین وجود دارد، از قطرات حیات بخش باران نیز مهمتر است.

همان گونه که برکات زمین نیز منحصر به گیاهان نیست، بلکه انواع منابع آبهاى زیرزمینى، معادن گوناگون که بعضى در آن زمان کشف شده بود، و بعضى با گذشت زمان آشکار گشت، همه، در این عنوان جمع اند.

در پایان آیه اشاره به مطلبى مى کند که خود، مى تواند پایه دلیلى را تشکیل دهد، دلیلى واقع بینانه و توأم با نهایت انصاف و ادب، به گونه اى که طرف از مرکب لجاج و غرور پائین آید، و به اندیشه و فکر بپردازد، مى گوید: «مسلماً ما یا شما، بر هدایت، یا ضلالت آشکارى هستیم»! (وَ إِنّا أَوْ إِیّاکُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِی ضَلال مُبِین).(4)

اشاره به این که: عقیده ما و شما با هم تضاد روشنى دارد، بنابراین ممکن  نیست هر دو حق باشد; چرا که جمع بین نقیضین و ضدین امکان ندارد، پس حتماً یک گروه اهل هدایت است و گروه دوم گرفتار ضلالت.

اکنون بیندیشید: کدام یک هدایت یافته و کدامیک گمراه است؟ نشانه ها را در هر دو گروه بنگرید، که با کدامین گروه نشانه هاى هدایت و با دیگرى ضلالت است؟!.

و این، یکى از بهترین روشهاى مناظره و بحث است، که طرف را به اندیشه و خودجوشى وا دارند، و این که: بعضى آن را یک نوع تقیه پنداشته اند، نهایت اشتباه است.

جالب این که، «هدایت» را با کلمه «على» ذکر کرده، و «ضلالت» را با «فى»، اشاره به این که: هدایت یافتگان گوئى بر مرکب را هوارى نشسته، و یا بر فراز بلندى قرار گرفته و کاملاً بر همه چیز مسلطند، در حالى که گمراهان در گمراهى و ظلمت جهلشان، فرو رفته اند.

این نیز قابل توجه است که، نخست از «هدایت» سخن گفته، سپس از «ضلالت»; چرا که در آغاز جمله، نخست مى گوید: «ما» و بعد مى گوید «شما» تا اشاره لطیف و کم رنگى به هدایت گروه اول، و عدم هدایت گروه دوم باشد!.

گر چه توصیف «مبین» را جمعى از مفسران، تنها مربوط به «ضلال» مى دانند; چرا که ضلالت انواعى دارد، و ضلالت شرک، از همه آشکارتر است.

ولى، این احتمال نیز وجود دارد که: این توصیف براى «هدایت» و «ضلالت» هر دو باشد، زیرا در این گونه موارد، در کلمات فصحا «وصف» تکرار نمى شود، بنابراین، هم «هدایت» توصیف به «مبین» شده است، و هم «ضلالت»، همان گونه که در سایر آیات قرآن این توصیف، در هر دو قسمت  دیده مى شود.(5)

* * *

آیه بعد، باز همان استدلال را به شکل دیگرى ـ با همان لحن منصفانه اى که خصم را از مرکب لجاجت و غرور فرود آورد ـ ادامه مى دهد، مى گوید: «بگو شما مسئول گناهان ما نیستید، و ما نیز در برابر اعمال شما مسئول نخواهیم بود» (قُلْ لاتُسْئَلُونَ عَمّا أَجْرَمْنا وَ لانُسْئَلُ عَمّا تَعْمَلُونَ).

عجب این که، در اینجا پیامبر(صلى الله علیه وآله) مأمور است در مورد خودش، تعبیر «جرم» کند، و در مورد مخالفان تعبیر به کارهائى که انجام مى دهند! و به این ترتیب، این حقیقت را روشن مى سازد که هر کس، باید پاسخگوى اعمال و کردار خویش باشد; چرا که نتائج اعمال هر انسانى، چه زشت و چه زیبا به خود او مى رسد.

ضمناً اشاره لطیفى به این نکته نیز دارد که، اگر ما اصرار به راهنمائى شما داریم نه به خاطر این است که گناه شما را پاى ما مى نویسند، و یا شرک شما ضررى به ما مى زند، ما روى دلسوزى و حق جوئى و حق طلبى بر این کار اصرار مىورزیم.

* * *

آیه بعد، در حقیقت بیان نتیجه دو آیه قبل است; زیرا هنگامى که به آنها اخطار کرد که: یکى از ما دو گروه بر حق و دیگرى بر باطلیم، و نیز اخطار کرد که: هر کدام از ما مسئول اعمال خویشتن هستیم، به بیان این حقیقت مى پردازد که: چگونه به وضع همگى رسیدگى مى شود، و حق و باطل از هم جدا مى گردد، و  هر کدام بر طبق مسئولیت هایشان پاداش و کیفر مى بینند، مى فرماید: «به آنها بگو: پروردگارِ ما، همه ما را در روز رستاخیز جمع مى کند، سپس در میان ما به حق داورى مى کند» و ما را از یکدیگر جدا مى سازد، تا هدایت شدگان از گمراهان، باز شناخته شوند، و هر کدام به نتیجه اعمالشان برسند (قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنا رَبُّنا ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنا بِالْحَقِّ).

اگر مى بینید امروز، همه با هم آمیخته اند، و هر کسى ادعا مى کند: من بر حقم و اهل نجاتم، این وضع، براى همیشه ادامه پیدا نخواهد کرد، و سرانجام روز جدائى صفوف فرا خواهد رسید، چرا که «ربوبیت» پروردگار، چنین اقتضاء مى کند که «سره» از «ناسره» و «خالص» از «ناخالص» و «حق» از «باطل» جدا شوند، و هر کدام در بستر خویش قرار گیرند.

اکنون، بیندیشید در آن روز، چه خواهید کرد؟ و در کدامین صف قرار خواهید گرفت؟ و آیا پاسخى براى سؤالات پروردگار در آن روز آماده کرده اید؟

در پایان آیه، براى این که روشن سازد این کار قطعاً شدنى است مى افزاید: «اوست داور و جدا کننده آگاه» (وَ هُوَ الْفَتّاحُ الْعَلِیمُ).

این دو نام که از اسماء الحسنى الهى است، یکى اشاره به قدرت او بر مسأله جداسازى صفوف مى کند، و دیگرى به علم بى پایان او، چرا که جدا ساختن صفوف حق و باطل از یکدیگر بدون این دو، ممکن نیست.

تکیه کردن در آیه فوق بر روى عنوان «رّب» (پروردگار) اشاره به این است که: خداوند «مالک و مربى» همه ماست، و این مقام، ایجاب مى کند: برنامه چنین روزى را فراهم سازد، و در حقیقت اشاره لطیفى است به یکى از دلائل «معاد».

واژه «فتح» به طورى که «راغب» در «مفردات» مى گوید: در اصل به معنى از بین بردن پیچیدگى و اشکال است، و آن بر دو گونه است: گاهى، با چشم دیده  مى شود، مانند گشودن قفل، و گاه، با اندیشه درک مى شود، مانند گشودن پیچیدگى اندوهها و غصه ها، و یا گشودن رازهاى علوم، و همچنین داورى کردن میان دو کس و گشودن مشکل نزاع و مخاصمه آنها.

بنابراین، اگر در مورد جداسازى صفوف، مخصوصاً در آنجا که همه با هم آمیخته اند، این واژه به کار رفته، به خاطر همین است، چرا که علاوه بر جداسازى میان آنها، قضاوت و داورى که یکى از معانى فتح است نیز انجام مى گیرد، و هر کدام را به آنچه استحقاق دارد، جزا مى دهد.

قابل توجه این که، در بعضى از روایات روى ذکر «یا فَتّاح» براى حل مشکلات تکیه شده است; چرا که این اسم بزرگ الهى که به صورت صیغه مبالغه از «فتح» آمده، بیانگر قدرت پروردگار، بر گشودن هر مشکل و از میان بردن هر اندوه و غم، و فراهم ساختن اسباب هر فتح و پیروزى است، در واقع هیچ کس جز او «فتّاح» نیست، و «مفتاح» و کلید همه درهاى بسته در دست قدرت اوست.

* * *

در آخرین آیه مورد بحث، که پنجمین فرمان به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى باشد، بار دیگر به مسأله «توحید» که سخن را از آن آغاز کرده بود، باز مى گردد و با این مسأله بحث را خاتمه مى دهد:

مى فرماید: «بگو: کسانى را که به عنوان شریک به خداوند ملحق ساخته اید، به من ارائه دهید» (قُلْ أَرُونِیَ الَّذِینَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَکاءَ).

آنها چه ارزشى و لیاقتى دارند؟ اگر منظورتان این یک مشت سنگ و چوب بى جان و خاموش است، زهى بدبختى و شرمسارى که ساخته ها و پرداخته هاى دست خود را از عالم جمادات، که پائین ترین موجوداتند، برگیرید و همسان  خداوند بزرگ پندارید.

و اگر اینها را سمبل ارواح و فرشتگان مى دانید، باز مصیبت است و گمراهى; چرا که آنها نیز مخلوق او هستند و سر بر فرمان او.

لذا، به دنبال این جمله با یک کلمه، خط بطلان بر همه این اوهام کشیده، مى گوید «نه، هرگز چنین نیست»! (کَلاّ).

اینها هرگز ارزش معبود بودن را ندارند، و در این پندارهاى شما چیزى از واقعیت نیست، بس است، بیدار شوید، تا کى این راه نادرست را ادامه مى دهید؟!

در حقیقت «کَلاّ» کلمه کوچکى است که همه این معانى را در بر گرفته.

و سرانجام، براى تأکید و تحکیم این سخن، مى گوید: «بلکه تنها اوست خداوند عزیز و حکیم» (بَلْ هُوَ اللّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ).

عزت و شکست ناپذیریش ایجاب مى کند، که در حریم ربوبیتش کسى راه نیابد، و حکمتش اقتضاء مى کند که این قدرت را به جا صرف کند.

آرى، داشتن این صفات، نشانه واجب الوجود بودن اوست، و واجب الوجود، هستى بى انتهاست، هرگز قابل تعدد نیست و شریک و شبیهى ندارد; چرا که هر تعددى او را محدود و ممکن مى سازد، در حالى که وجود بى پایان همیشه یکى است (دقت کنید).

* * *

نکته:

راه تسخیر دلها!

بسیار دیده شده است، افراد با فضیلت و دانشمندى، بر اثر عدم آشنائى به فنون بحث و استدلال، و عدم رعایت جنبه هاى روانى، هرگز نمى توانند در افکار دیگران نفوذ کنند.

 به عکس، افرادى را سراغ داریم که به آن حد از نظر علمى نیستند ولى در جذب قلوب، و تسخیر دلها، و نفوذ در افکار دیگران، پیروز و موفقند.

علت اصلى آن است که، نحوه طرح بحثها، و طرز برخورد با طرف مقابل، باید با اصولى از نظر اخلاق و روان توأم باشد، تا جنبه هاى منفى را در طرف مقابل تحریک نکند، و او را به لجاج و عناد وادار نسازد، بلکه به عکس وجدان او را بیدار کرده و روح حق طلبى و حق جوئى را در او زنده کند.

در اینجا مهم این است که: بدانیم، انسان تنها اندیشه و خرد نیست تا فقط در برابر قدرت استدلال تسلیم گردد، بلکه، علاوه بر آن، مجموعه اى از «عواطف» و «احساسات» گوناگون ـ که بخش مهمى از روح او را تشکیل مى دهد ـ در وجود او نهفته است که باید آنها را به طرز صحیح و معقولى اشباع کرد.

قرآن، این راه و روش را به ما آموخته، که چگونه در برابر مخالفان در عین طرح بحثهاى منطقى، چنان آن را با اصول اخلاقى بیامیزیم، که در اعماق روح آنها نفوذ کند.

شرط نفوذ این است که: طرف مقابل احساس کند، گوینده واجد اوصاف زیر است:

1 ـ به گفته هاى خود ایمان دارد، و آنچه را که مى گوید از اعماق جانش برمى خیزد.

2 ـ هدفش از بحث، حق جوئى و حق طلبى است، نه برترى جوئى و تفوق طلبى.

3 ـ او هرگز نمى خواهد طرف را تحقیر کند و خود را بزرگ نماید.

4 ـ او آنچه مى گوید از طریق دلسوزى مى گوید، و منافع شخصى و خصوصى در این کار ندارد.

 5 ـ او براى طرف مقابل احترام قائل است، و به همین دلیل در تعبیرات خود نزاکت در بحث را فراموش نمى کند.

6 ـ او نمى خواهد حس لجاجت طرف را بى جهت برانگیزد، و اگر درباره موضوعى به اندازه کافى بحث شده، به همان قناعت مى کند، و از اصرار در بحث و به کرسى نشاندن حرف خویش، پرهیز دارد.

7 ـ او منصف است و جانب انصاف را هرگز از دست نمى دهد، هر چند طرف مقابل، این اصول را رعایت نکند.

8 ـ او نمى خواهد افکار خود را بر دیگران تحمیل کند، بلکه علاقه دارد جوششى در دیگران ایجاد کند، تا در عین آزادى، این خود جوشى آنها را به حقیقت برساند.

دقت در آیات فوق و طرز بر خورد پیامبر(صلى الله علیه وآله) ـ به فرمان خدا ـ با مخالفان که توأم با ریزه کاریهاى جالبى بود، گواه بسیار زنده اى بر بحثهاى بالاست.

او گاه، تا اینجا پیش مى رود که حتى دقیقاً تعیین نمى کند: ما در طریق هدایتیم و شما در طریق گمراهى، بلکه مى گوید: «ما یا شما در طریق هدایتیم یا در ضلالت»، تا در فکر فرو روند که نشانه هاى هدایت و ضلالت در کدامین گروه است؟

و یا این که مى گوید: «روز قیامت خداوند در میان همه ما داورى مى کند و هر کس را به آنچه لایق است جزا مى دهد».

البته انکار نمى توان کرد که اینها، همه در مورد کسانى است که امید هدایت آنها باشد، و الا با دشمنان لجوج و ستمگر و بى رحم که امیدى به پذیرش آنها  نیست، قرآن طور دیگرى برخورد مى کند.(6)

بررسى طرز بحثهاى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و امامان(علیهم السلام) با مخالفانشان الگوى بسیار زنده اى براى این مبحث است، به عنوان نمونه به آنچه از امام صادق(علیه السلام) در این زمینه در کتب حدیث ثبت است توجه کنید:

در مقدمه حدیث معروف «توحید مفضل بن عمر» چنین مى خوانیم: «او مى گوید من در کنار قبر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بودم و در عظمت مقام پیامبر(صلى الله علیه وآله) اندیشه مى کردم، ناگهان دیدم «ابن ابى العوجاء» (مرد مادى معروف) وارد شد و در گوشه اى نشست، به طورى که سخنش را مى شنیدم، هنگامى که دوستانش اطراف او جمع شدند، شروع به سخنان کفرآمیزى کرد، که نتیجه آن انکار نبوت محمّد(صلى الله علیه وآله) و از آن بالاتر، انکار خداوند تبارک و تعالى بود، بسیار شیطنت آمیز و حساب شده بیان کرد.

من از شنیدن سخنان او سخت خشمگین و ناراحت شدم، برخاستم و فریاد زدم: اى دشمن خدا! راه الحاد پیش گرفتى؟ و خداوندى که تو را در بهترین صورت آفرید انکار کردى؟...

«ابن ابى العوجاء» رو به من کرده گفت: تو کیستى؟ اگر از دانشمندان علم کلامى دلیل بیاور تا از تو پیروى کنیم، و اگر نیستى سخن مگو، و اگر از پیروان «جعفر بن محمد صادق»(علیه السلام) هستى، او این چنین با ما سخن نمى گوید، و مانند برخورد تو، برخورد نمى کند.

او از این بالاتر از ما شنیده است، هرگز به ما فحش و ناسزا نگفته، و در پاسخ ما راه خشونت و تعدى نپیموده، او مرد بردبار، عاقل، هوشیار، و متینى است، که  هرگز سبک سرى دامن گیرش نمى شود، او به خوبى به سخنان ما گوش فرا مى دهد، حرفهاى ما را مى شنود، و از دلائل ما آگاه مى شود، هنگامى که تمام حرف خود را زدیم و گمان کردیم که ما بر او پیروز شدیم، با متانت شروع به سخن مى کند، با جمله هاى کوتاه و سخنانى فشرده، تمام دلائل ما را پاسخ مى گوید، و بهانه هاى ما را قطع مى کند، آن چنان که قدرت بر پاسخ گفتن نداریم، تو اگر از یاران او هستى، این چنین با ما سخن بگو».(7)

* * *


1 ـ در این جمله، در حقیقت دو تقدیر است: نخست بعد از «زَعَمْتُم» جمله «أَنَّهُمْ آلِهَةٌ» مقدر است و بعد از «مِنْ دُونِ اللّه» جمله «لایَسْتَجِیبُونَ دُعائکم» و مجموعاً چنین مى شود: «قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ آلِهَةٌ مِنْ دُونِ اللّهِ لایَسْتَجِیبُونَ دُعائکُمْ».

2 ـ یونس، آیه 18.

3 ـ «فُزِّعَ» از ماده «فزع» هر گاه به وسیله «عَن» متعدى شود، به معنى «ازاله فزع» و برطرف ساختن وحشت و اضطراب است، این ماده حتى در صورتى که در شکل ثلاثى مجرد باشد و با «عَن» متعدى شود، نیز همین معنى را دارد.

4 ـ این جمله، در حقیقت بازگشت به دو جمله مى کند به این ترتیب: «وَ إِنّا لَعَلى هُدىً أَوْ فِی ضَلال مُبِین وَ إِنَّکُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِی ضَلال مُبِین»، (تفسیر «مجمع البیان»، جلد 7، صفحه 388).

5 ـ به آیات 1 ـ سوره نمل، 12 ـ نور، 6 ـ هود، 2 ـ قصص و 79 ـ نمل مراجعه شود.

6 ـ در جلد شانزدهم تفسیر «نمونه»، در ذیل آیه 46 سوره «عنکبوت» نیز بحث مشروحى در این زمینه داشتیم.

7 ـ «توحید مفضّل» (اوائل کتاب).