يس

۞ وَمَا أَنزَلْنَا عَلَىٰ قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِن جُندٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَمَا كُنَّا مُنزِلِينَ 28 إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ 29 يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ ۚ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ 30 أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لَا يَرْجِعُونَ 31 وَإِن كُلٌّ لَّمَّا جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ 32 وَآيَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ 33 وَجَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِّن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ 34 لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ ۖ أَفَلَا يَشْكُرُونَ 35 سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُونَ 36 وَآيَةٌ لَّهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ 37 وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ۚ ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ 38 وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّىٰ عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ 39 لَا الشَّمْسُ يَنبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ ۚ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ 40

28وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْد مِنَ السَّماءِ وَ ما کُنّا مُنْزِلِینَ

29إِنْ کانَتْ إِلاّ صَیْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ

30یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُول إِلاّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

 

ترجمه:

28 ـ و ما بعد از او بر قومش هیچ لشکرى از آسمان نفرستادیم، و هرگز سنت ما بر این نبود.

29 ـ بلکه فقط یک صیحه آسمانى بود! ناگهان همگى خاموش شدند!!

30 ـ افسوس بر این بندگان که هیچ پیامبرى براى هدایت آنان نیامد مگر این که او را استهزاء مى کردند!

 
 
تفسیر:

با یک صیحه، همگى خاموش

دیدیم: مردم شهر «انطاکیه» چگونه به مخالفت با پیامبران الهى قیام کردند اکنون، ببینیم سرانجام کارشان چه شد؟

قرآن در این زمینه مى گوید: «ما بر قوم او بعد از وى هیچ لشکرى از آسمان نفرستادیم، و اصولاً سنت ما چنین نیست که: براى نابود ساختن این اقوام سرکش، متوسل به این امور شویم» (وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْد مِنَ السَّماءِ وَ ما کُنّا مُنْزِلِینَ).

ما نیازى به این امور نداریم، تنها یک اشاره کافى است که همه آنها را خاموش سازیم و به دیار عدم بفرستیم و تمام زندگى آنها را در هم بکوبیم.

تنها یک اشاره کافى است که عوامل حیات آنها تبدیل به عامل مرگشان شود، و در لحظه اى کوتاه، و زودگذر، طومار زندگانیشان را درهم پیچد!

* * *

پس از آن مى افزاید: «تنها یک صیحه آسمانى تحقق یافت، صیحه اى تکان دهنده و مرگبار، ناگهان همگى خاموش شدند»! (إِنْ کانَتْ إِلاّ صَیْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ).

آیا این صیحه، صداى صاعقه اى بود، که از ابرى برخاست و بر زمین نشست، لرزه اى بر همه چیز افکند، و تمام عمارتها را ویران ساخت، و آنها از شدت وحشت تسلیم مرگ شدند؟

یا صیحه اى بود که بر اثر یک زمین لرزه شدید از دل زمین برخاست، و در فضا، طنین افکند، و موج انفجارش همه را به کام مرگ کشید ؟!

هر چه بود، یک صیحه، آن هم در یک لحظه زودگذر، بیش نبود، فریادى بود که همه فریادها را خاموش کرد، و تکانى بود که همه را بى حرکت ساخت، و چنین است، قدرت خداوند، و چنان است سرنوشت یک قوم گمراه و بى ثمر!

بسوزند چوب درختان بى بر *** سزا خود همین است مربى برى را!

* * *

در آخرین آیه مورد بحث، با لحنى بسیار گیرا و مؤثر بر خورد تمام سرکشان تاریخ را با دعوت پیامبران خدا یک جا مورد بحث قرار داده مى گوید: «وا حسرتا بر این بندگان! که هیچ پیامبرى براى هدایت آنها نیامد، مگر این که: او را به باد استهزاء گرفتند» (یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُول إِلاّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ).

واى بر آنها! که دریچه هاى رحمت خدا را به روى خود بستند!  اسفا بر آنها! که چراغهاى هدایت خویش را شکستند!

بیچاره و محروم از سعادت، آن گروهى که نه تنها گوش هوش به نداى رهبران ندهند، بلکه به استهزاء و سخریه آنها بر خیزند، سپس آنها را از دم شمشیر بگذرانند، در حالى که آنها سرنوشت شوم طغیان گران بى ایمان را قبل از خود دیده بودند، و سرانجام دردناکشان را با گوش شنیده، یا در صفحات تاریخ خوانده بودند، اما کمترین عبرتى نگرفتند، و درست در همان وادى گام نهادند، و به همان سرنوشت گرفتار شدند!

روشن است، این جمله، گفتار خدا است چون تمام این آیات از سوى او بیان مى شود، ولى البته جمله «حسرت» به معنى ناراحتى درونى در برابر حوادثى که کارى از دست انسان در مورد آن ساخته نیست، درباره خداوند معنى ندارد، همان گونه که «خشم» و «غضب» و مانند آن نیز به مفهوم حقیقى در مورد او وجود ندارد، بلکه منظور این است: حال این تیره روزان چنان بود که هر انسانى از وضع آنها آگاه مى شد، متأسف و متأثر مى گشت که، چرا با این همه وسائل نجات در این گرداب هولناک غرق شوند؟!.(1)

تعبیر به «عِباد» (بندگان خدا) اشاره به این است که: تعجب از این است که بندگان خدا که غرق نعمتهاى او هستند، دست به چنین جنایاتى زدند.

* * *

نکته ها:

اول ـ داستان رسولان «انطاکیه»

«انطاکیه» یکى از قدیمى ترین شهرهاى «شام» است که به گفته بعضى در  سیصد سال قبل از مسیح(علیه السلام) بنا گردید، این شهر در روزگار قدیم، از حیث ثروت، علم و تجارت یکى از سه شهر بزرگ کشور «روم» محسوب مى شد.

شهر «انطاکیه» تا «حلب» کمتر از یکصد کیلومتر و تا «اسکندرون» حدود شصت کیلومتر فاصله دارد.(2)

این شهر، در زمان خلیفه دوم به دست «ابو عبیده جراح» فتح شد، و از دست رومیان در آمد، مردم آن که مسیحى بودند پرداخت جزیه را پذیرفتند، و بر آئین خود باقى ماندند.(3)

بعد از جنگ جهانى اول، این شهر، به تصرف فرانسویان در آمد، و هنگامى که فرانسویان خواستند «شام» را رها کنند، چون غالب اهل «انطاکیه» مسیحى و با فرانسویان هم کیش بودند و نخواستند در آشوبهائى که پس از خروج آنها از «شام» در این کشور اتفاق مى افتد به مسیحیان آسیب رسد، آن را به «ترکیه» دادند!

«انطاکیه» براى مسیحیان مانند «مدینه» براى مسلمانان، دومین شهر مذهبى محسوب مى شود، شهر اولشان «بیت المقدس» است که حضرت مسیح(علیه السلام)دعوت خود را از آنجا آغاز کرد، و بعداً گروهى از مؤمنان به مسیح(علیه السلام) به «انطاکیه» هجرت کردند، «پولس» و «برنابا»(4) بدان شهر رفتند و مردم را به این  آئین خواندند، و از آنجا دین مسیح(علیه السلام) گسترش یافت، و به همین جهت در قرآن مجید، از این شهر به خصوص (در آیات مورد بحث) سخن به میان آمده.(5)

مفسر عالیقدر «طبرسى» در «مجمع البیان» چنین مى گوید: حضرت مسیح(علیه السلام) دو فرستاده از حواریین را به شهر «انطاکیه» فرستاد، هنگامى که آنها به نزدیکى شهر رسیدند، پیرمردى را دیدند که، چند گوسفند را به چرا آورده بود، این همان «حبیب، صاحب یس» بود، بر او سلام کردند، پیرمرد جواب داده پرسید شما کیستید؟

گفتند: فرستادگان عیسى(علیه السلام) هستیم، آمده ایم شما را از عبادت بتها به سوى عبادت خداوند رحمان دعوت کنیم.

پیرمرد پرسید: آیا معجزه و نشانه اى هم دارید؟

گفتند: آرى، بیماران را شفا مى دهیم، و نابیناى مادرزاد و مبتلا به «برص» را به اذن خداوند بهبودى مى بخشیم.

پیرمرد گفت: من فرزند بیمارى دارم که سالها در بستر افتاده.

گفتند: با ما بیا تا به خانه تو برویم و از حالش خبر گیریم.

پیرمرد، همراه آنها رفت، آنها دستى بر تن فرزند او کشیدند، به فرمان خدا سالم از جاى برخاست!

این خبر، در شهر پخش شد، و به دنبال آن، خداوند، گروه کثیرى از بیماران را به دست آنها شفا داد.

آنها پادشاهى بت پرست داشتند، خبر به او رسید، آنها را فرا خواند پرسید: شما کیستید؟ گفتند: فرستادگان عیسى(علیه السلام) هستیم، آمده ایم تو را از عبادت  موجوداتى که نه مى شنوند و نه مى بینند، به عبادت کسى که هم شنوا و هم بیناست، دعوت کنیم.

پادشاه گفت: آیا معبودى جز خدایان ما وجود دارد؟

گفتند: آرى، همان کسى که تو و معبودهایت را آفرید!

پادشاه گفت: برخیزید! تا من درباره شما اندیشه کنم (و این تهدیدى نسبت به آنها بود) سپس مردم، آن دو نفر را در بازار گرفتند و زدند.

ولى، در روایت دیگرى چنین آمده: دو فرستاده عیسى(علیه السلام) دستشان به پادشاه نرسید، مدتى در آن شهر ماندند، روزى پادشاه از قصر خود بیرون آمده بود، آنها صدا را به تکبیر بلند کرده و نام «اللّه» را به عظمت یاد کردند، پادشاه در غضب شده دستور حبس آنها را صادر کرد، و هر کدام را یکصد تازیانه زد.

هنگامى که این دو فرستاده مسیح(علیه السلام) تکذیب شده مضروب گشتند، حضرت مسیح(علیه السلام) «شمعون الصفا» را که بزرگ حواریّین بود، به دنبال آنها فرستاد.

«شمعون» به صورت ناشناخته وارد شهر شد، و طرح دوستى با اطرافیان شاه ریخت، آنها از دوستى او لذت بردند، و خبر را به پادشاه رسانیدند، او نیز از وى دعوت کرد، و از همنشینان خود قرار داد و احترام نمود.

«شمعون» روزى گفت: اى پادشاه! من شنیده ام دو نفر در حبس تو زندانى شده اند، و هنگامى که تو را به غیر آئینت خوانده اند، آنها را زده اى؟ آیا هیچ به سخنان آنها گوش فرا داده اى؟!

شاه گفت: خشم من مانع از این کار شد.

«شمعون» گفت: اگر پادشاه صلاح بداند، آنها را فرا خواند، تا ببینیم چه چیز در چنته دارند؟  

پادشاه آنها را فرا خواند.

«شمعون» (گوئى هیچ آنها را نمى شناسد) به آنها گفت: چه کسى شما را به اینجا فرستاده است؟!

گفتند: خدائى که همه چیز را آفریده، و هیچ شریکى براى او نیست.

گفت: نشانه و معجزه شما چیست؟

گفتند: هر چه تو بخواهى!

شاه، دستور داد: غلام نابینائى را آوردند و آنها به فرمان خدا او را شفا دادند، پادشاه، در تعجب فرو رفت، در اینجا «شمعون» به سخن در آمد به شاه گفت: آیا اگر چنین درخواستى از خدایانت مى کردى، آنها نیز قادر بر چنین کارى بودند؟

شاه گفت: از تو چه پنهان: خدایانى که ما مى پرستیم، نه ضررى دارند، و نه سود و خاصیتى!

سپس، پادشاه به آن دو گفت: اگر خداى شما، بتواند مرده اى را زنده کند ما به او و به شما ایمان مى آوریم.

گفتند: خداى ما قادر بر همه چیز هست!

شاه گفت: در اینجا مرده اى است که: هفت روز از مرگ او مى گذرد، هنوز او را دفن نکرده ایم، و در انتظار این هستیم که پدرش از سفر بیاید.

مرده را آوردند، آن دو آشکارا دعا مى کردند، و «شمعون» مخفیانه، ناگهان مرده تکانى خورد و از جا برخاست.

گفت: من هفت روز است مرده ام و آتش دوزخ را با چشم خود دیده ام، و من به شما هشدار مى دهم، همگى به خداى یگانه ایمان بیاورید.

پادشاه تعجب کرد، هنگامى که «شمعون» یقین پیدا کرد، سخنانش در او مؤثر افتاده، او را به خداى یگانه دعوت کرد و او ایمان آورد، اهل کشورش نیز به  او پیوستند، هر چند گروهى به کفر خود باقى ماندند.

نظیر این روایت در تفسیر «عیاشى» از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) نیز نقل شده است هر چند در میان آنها تفاوت هائى وجود دارد.(6)

ولى، با توجه به ظاهر آیات گذشته، ایمان آوردن اهل آن شهر، بسیار بعید به نظر مى رسد; چرا که قرآن مى گوید: آنها به وسیله صیحه آسمانى هلاک شدند.

ممکن است در این قسمت از روایت، اشتباهى از ناحیه راوى صادر شده باشد.

این نکته نیز، قابل توجه است که: تعبیر به «مرسلون» در آیات فوق، نشان مى دهد: آنها پیامبر و فرستاده خدا بودند، به علاوه، قرآن مى گوید: مردم شهر به آنها گفتند: شما جز بشرى همانند ما نیستید، و خداوند چیزى نازل نفرموده است.

این گونه تعبیرات، در قرآن مجید، معمولاً در مورد پیامبران الهى آمده است، مگر این که گفته شود: فرستادگان پیامبران، نیز فرستاده خدا هستند اما این توجیه بعید به نظر مى رسد.

* * *

دوم ـ نکته هاى آموزنده این داستان

از آنچه در آیات بالا، پیرامون این داستان خواندیم، مسائل بسیارى مى توان آموخت از جمله امور زیر است:

1 ـ افراد با ایمان در راه خدا هرگز از تنهائى وحشت نمى کنند، همان گونه که یک فرد مؤمن، همچون «حبیب نجار» از انبوه مشرکان شهر وحشت نکرد، على(علیه السلام) مى فرماید: أَیُّهَا النّاسُ لاتَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ:  «اى مردم! هرگز در طریق هدایت به خاطر کمى نفرات وحشت نکنید».(7)

2 ـ مؤمن، عاشق هدایت مردم است، و از گمراهى آنها رنج مى برد، حتى بعد از شهادتش نیز آرزو مى کند: اى کاش! دیگران مقامات او را مى دیدند و ایمان مى آوردند!.

3 ـ محتواى دعوت انبیاء، خود بهترین گواه بر هدایت و حقانیت آنهاست (وَ هُمْ مُهْتَدُونَ).

4 ـ دعوت به سوى اللّه، باید خالى از هر گونه چشم داشت پاداش باشد، تا اثر کند.

5 ـ گاهى گمراهى ها عامل مخفى و پنهانى ندارد، بلکه ضلال مبین و آشکار است و بت پرستى و شرک، مصداق روشن «ضلال مبین» محسوب مى شود.

6 ـ مردان حق، بر واقعیات تکیه مى کنند و گمراهان بر موهومات و پندارها.

7 ـ اگر شوم و نکبتى وجود داشته باشد، سرچشمه آن خود انسان و اعمال او است.

8 ـ «اسراف» عامل بسیارى از بدبختیها و انحرافات است.

9 ـ وظیفه پیامبران و رهروان راه آنها «بلاغ مبین» و دعوت آشکار در همه زمینه هاست، خواه مردم پذیرا شوند، یا نشوند.

10 ـ اجتماع و جمعیت، از عوامل مهم پیروزى و عزت و قوت است (فَعَزَّزْنا بِثالِث).

11 ـ خداوند، براى درهم کوبیدن یاغیان سرکش، لشکرهاى عظیم آسمان و زمین را بسیج نمى کند، بلکه با یک اشارت، همه چیز آنها را در هم مى کوبد.

 12 ـ میان شهادت و بهشت فاصله اى وجود ندارد، و شهید قبل از آن که از مرکب بر زمین بیفتد در آغوش حور العین قرار مى گیرد.(8)

13 ـ خداوند، نخست انسان را از گناه شستشو مى کند و بعد او را در جوار رحمتش جاى مى دهد (بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ).

14 ـ از مخالفت و سرسختى دشمنان حق، نباید وحشت کرد; چرا که این برنامه همیشگى آنها در طول تاریخ بوده است (یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُول إِلاّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ).

چه حسرتى از این بالاتر، که انسان درهاى هدایت را به خاطر تعصب و لجاجت و غرور به روى خود، ببندد و آفتاب عالمتاب حق را نبیند.

15 ـ ایمان آورندگان به انبیاء، قبل از همه، مستضعفان جامعه بودند (وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ).

16 ـ همانها بوده اند که در راه طلب، هرگز خسته نمى شدند، و تلاش و کوشش آنها محدود به هیچ حدى نبود (یَسْعى).

17 ـ شیوه تبلیغ را باید از رسولان الهى یاد گرفت، که از تمام روشها و تاکتیکهاى مؤثر براى نفوذ در دلهاى بى خبران استفاده مى کردند که نمونه اى از آن در آیه فوق و روایاتى که در تفسیر آن آمده است، مشاهده مى شود.

* * *

سوم ـ پاداش و عذاب برزخ

در آیات بالا آمده بود: «مؤمن» مزبور، بعد از شهادت، در بهشت الهى جاى گرفت و آرزو مى کرد اى کاش! بازماندگان، از سرنوشت او آگاه مى شدند، مسلماً  این آیات، همانند آیات مربوط به شهیدان، مربوط به بهشت جاویدان رستاخیز نیست که بر طبق آیات، ورود در آن بعد از رستاخیز مردگان و حساب محشر صورت خواهد گرفت.

از اینجا روشن مى شود: ما بهشت و دوزخى نیز در برزخ داریم که شهیدان در آن متنعم، و طاغیان همچون «آل فرعون» صبح و شام در برابر آتش آن قرار مى گیرند، و با توجه به این مطلب، بسیارى از مسائلى که در مورد بهشت و دوزخ وارد شده، همانند آنچه در روایات «معراج» و امثال آن آمده است، حل مى شود.

* * *

چهارم ـ پیشگامان امتها!

در تفسیر «ثعلبى» از پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) چنین نقل شده: سُبّاقُ الأُمَمِ ثَلاثَةٌ لَمْ یَکْفُرُوا بِاللّهِ طَرْفَةَ عَیْن: عَلِىُّ بْنِ أَبِى طالِب(علیه السلام) وَ صاحِبُ یس وَ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَونَ، فَهُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ عَلىٌّ أَفْضَلُهُمْ:

«پیشگامان امتها سه نفر بودند که هرگز حتى به اندازه یک چشم به هم زدن به خدا کافر نشدند: على بن ابى طالب، و صاحب یس (حبیب نجار) و مؤمن آل فرعون، آنها پیامبر زمان خود را (قولاً و عملاً) تصدیق کردند و على برترین آنهاست».(9)

همین معنى در تفسیر «درّ المنثور» به عبارت دیگرى از رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: الصِّدِّیقُونَ ثَلاثَةٌ: حَبِیْبُ النَّجارِ مُؤْمِنُ آلِ یس الَّذِى قالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا المُرْسَلِیْنَ، وَ حِزْقِیْلُ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ الَّذِى قالَ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّىَ اللّهُ، وَ عَلِىُّ بْنُ أَبِى طالِب(علیه السلام) وَ هُوَ أَفْضَلُهُمْ:

 «تصدیق کنندگان انبیاء، سه کس بودند: حبیب نجار مؤمن آل یس، که صدا زد اى قوم من! از فرستادگان خدا تبعیت کنید، و حزقیل مؤمن آل فرعون که (به هنگام دفاع از موسى(علیه السلام) در برابر توطئه قتل که از سوى فرعونیان ترتیب داده شده بود) گفت: آیا مردى را مى خواهید به قتل برسانید که مى گوید: پروردگار من اللّه است؟! و على بن ابى طالب، که برترین آنهاست».(10)

* * *

 


1 ـ «راغب» در «مفردات» مى گوید: «حسرت» به معنى اندوه بر چیزى است که از دست رفته.

2 ـ فاصله مستقیم بین «انطاکیه» تا «حلب» (شرق انطاکیه) 88 کیلومتر، و تا «اسکندرون» 42 کیلومتر است. «اسکندرون» در شمال «انطاکیه» است و غیر از «اسکندریه» مصر است.

3 ـ «فرهنگ قصص قرآن»، ماده «انطاکیه»، صفحه 320.

4 ـ «پولس» از مبلغان معروف مسیحى است که براى گسترش مسیحیت کوشش فراوان کرد و «بَرنابا» (به فتح باء) نام اصلیش «یوسف» و از یاران «پولس» و «مرقس» بوده، «انجیل» معروفى دارد که در آن بشارات زیادى از ظهور پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)دیده مى شود، ولى مسیحیان آن را غیر قانونى مى شمرند و مى گویند: به وسیله یک مسلمان نوشته شده است.

5 ـ تفسیر «ابوالفتوح رازى»، پاورقى هاى عالم بزرگوار مرحوم «شعرانى».

6 ـ تفسیر «مجمع البیان»، جلد 8، صفحه 419، ذیل آیات مورد بحث (با کمى تلخیص).

7 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 201.

8 ـ در این زمینه روایت مشروحى از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله)نقل شده که در جلد 3، صفحه 172، ذیل آیه 169 «آل عمران» آوردیم.

9 ـ «مجمع البیان»، «قرطبى»، «المیزان» و «نور الثقلین».

10 ـ تفسیر «درّ المنثور»، بنا به نقل «المیزان»، جلد 17، صفحه 86.