يس

أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُم مِّمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَا أَنْعَامًا فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ 71 وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَكُوبُهُمْ وَمِنْهَا يَأْكُلُونَ 72 وَلَهُمْ فِيهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ ۖ أَفَلَا يَشْكُرُونَ 73 وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَّعَلَّهُمْ يُنصَرُونَ 74 لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ 75 فَلَا يَحْزُنكَ قَوْلُهُمْ ۘ إِنَّا نَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ 76 أَوَلَمْ يَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ 77 وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِيَ خَلْقَهُ ۖ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ 78 قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ 79 الَّذِي جَعَلَ لَكُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ 80 أَوَلَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَىٰ أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم ۚ بَلَىٰ وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ 81 إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ 82 فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ 83

81أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ بِقادِر عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلاّقُ الْعَلِیمُ

82إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ

83فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْء وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ

 

ترجمه:

81 ـ آیا کسى که آسمانها و زمین را آفرید، نمى تواند همانند آنان [= انسانهاى خاک شده] را بیافریند؟! آرى (مى تواند) و او آفریدگار داناست!

82 ـ فرمان او چنین است که هر گاه چیزى را اراده کند، تنها به آن مى گوید: «موجود باش»!، آن نیز بى درنگ موجود مى شود!

83 ـ پس منزه است خداوندى که مالکیت و (حاکمیت) همه چیز در دست او است; و شما را به سوى او باز مى گردانند!

تفسیر:

او مالک و حاکم بر همه چیز است!

بعد از ذکر دلائل معاد، از طریق توجه دادن به آفرینش نخستین، و آفرینش آتش از درخت سبز در آیات گذشته، در نخستین آیه مورد بحث، این مسأله را از طریق دومى تعقیب مى کند و آن از طریق قدرت بى پایان خدا است.

مى فرماید: «آیا کسى که آسمانها و زمین را با آن همه عظمت و عجایب و نظامات شگفت انگیز، آفریده، توانائى ندارد که، همانند این انسانهاى خاک شده را بیافریند؟ (و آنها را به حیات و زندگى جدیدى باز گرداند) آرى، مى تواند، و او آفریننده آگاه و دانا است» (أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ بِقادِر عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلاّقُ الْعَلِیمُ).

این جمله، که با «استفهام انکارى» شروع شده، در حقیقت سؤالى را در برابر وجدانهاى بیدار، و عقلهاى هشیار، مطرح مى کند که: آیا شما به این آسمان عظیم با آن همه ثوابت و سیارات عجیبش، و با آن همه منظومه ها، و کهکشان هایش نگاه نمى کنید، که هر گوشه اى از آن، دنیائى است وسیع؟! کسى که قادر بر آفرینش چنین عوالم فوق العاده عظیم و منظمى است، چگونه ممکن است قادر به زنده کردن مردگان نباشد؟!

و از آنجا که، پاسخ این سؤال در قلب و روح هر انسان بیدارى آماده است، در انتظار پاسخ نمى ماند، بلافاصله مى گوید: «آرى، او چنین قدرتى را دارد» و به دنبال آن، روى دو صفت بزرگ خداوند که در رابطه با این مسأله باید مورد توجه قرار گیرد ـ یعنى صفت خلاقیت و علم بى پایان او ـ تکیه مى کند، که در حقیقت دلیلى است بر گفتار پیشین، که اگر تردید شما از ناحیه قدرت او بر خلقت است او خلاق است (توجه داشته باشید که خلاق صیغه مبالغه است).

و اگر جمع و جور کردن این ذرات، نیاز به علم و دانش دارد او از هر نظر  عالم و آگاه است.

در این که: مرجع ضمیر «مِثْلَهُم» چیست؟ مفسران، احتمالات متعددى داده اند، ولى از همه مشهورتر، این است که: به «انسانها» باز مى گردد، یعنى آفریدگار آسمان و زمین، قادر بر آفرینش مثل انسانها مى باشد.

در اینجا این سؤال، پیش مى آید که، چرا نفرموده: «قادر است خود آنها را از نو بیافریند» بلکه گفته است: «مثل آنها را»؟

در برابر این سؤال، پاسخ هاى متعددى مطرح کرده اند، آنچه نزدیکتر به نظر مى رسد، این است:

هنگامى که بدن انسان تبدیل به خاک شد، صورت خود را از دست مى دهد، و در قیامت که باز مى گردد همان مواد پیشین، صورتى مانند صورت اول را به خود مى گیرد، یعنى ماده، همان ماده است ولى صورت شبیه صورت گذشته، چرا که عین آن صورت، مخصوصاً با توجه به قید زمان، امکان بازگشت ندارد، به خصوص این که: مى دانیم در رستاخیز، انسانها با تمام کیفیات گذشته محشور نمى شوند، مثلاً پیران به صورت جوان، و معلولان به صورت سالم خواهند بود.

و به تعبیر دیگر: بدن انسانها همانند خشتى است که از هم متلاشى مى شود، و خاک آن را جمع مى کنند، و بار دیگر به صورت گل در آورده، و در قالب مى ریزند، و خشت تازه از آن مى زنند.

این خشت نوین، از یک نظر عین همان است و از یک نظر مثل آن (ماده اش همان ماده و صورتش مانند آن صورت است دقت کنید).(1)

 

* * *

آیه بعد، تأکیدى است بر آنچه در آیات قبل گذشت، تأکیدى است بر این حقیقت که هر گونه ایجادى در برابر اراده و قدرت او، سهل و آسان است، ایجاد آسمانهاى عظیم، و کره خاکى، با ایجاد یک حشره کوچک براى او یکسان است مى فرماید: «فرمان او این است که: هر گاه چیزى را اراده کند به آن مى گوید: موجود باش! آن هم بى درنگ موجود مى شود»، همان گونه که خدا خواسته (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ).

همه چیز، به یک اشاره و فرمان او بسته است، کسى که داراى چنین قدرتى است آیا جاى این دارد که در احیاء مردگان، به وسیله او تردید شود؟

بدیهى است، امر و فرمان الهى در اینجا به معنى امر لفظى نیست، همچنین جمله «کُن» (موجود باش!) جمله اى نیست که خداوند به صورت لفظ بیان کند; چرا که نه او لفظى دارد، و نه نیازمند به الفاظ است، بلکه منظور همان تعلق اراده او به ایجاد و ابداع چیزى است، و تعبیر به کلمه «کُن» به خاطر آن است که از این تعبیر، کوتاهتر، و کوچک تر، و سریعتر تصور نمى شود.

آرى، تعلق اراده او به چیزى همان، و موجود شدن آن همان است!

و به تعبیر دیگر: هنگامى که خداوند چیزى را اراده کند، بلافاصله تحقق مى یابد، به طورى که در میان «اراده» او و «وجود اشیاء» چیزى فاصله نیست.

 بنابراین تعبیر به «امر» و «قول» و جمله «کُن» همه، توضیحى است براى مسأله خلق و ایجاد، و چنان که گفتیم: در اینجا امر لفظى و قول و سخن و کلمه «کاف و نون» مطرح نیست، همه اینها بیانگر تحقق سریع اشیاء بعد از تعلق اراده الهى است، او چه حاجتى به الفاظ و کلمات دارد؟ و اصولاً بعد از تعلق مشیت او بر ایجاد چیزى، وساطت الفاظ، بى معنى است.

و باز به تعبیر روشن تر در افعال خداوند دو مرحله بیشتر وجود ندارد: مرحله اراده، و مرحله ایجاد، که در آیه فوق از مرحله دوم به عنوان امر و قول و جمله «کُن» تعبیر شده است.

جمعى از مفسران قدیم، پنداشته اند: در اینجا قول و سخنى در کار است، و آن را یکى از اسرار ناشناخته مى دانند، آنها در حقیقت در پیچ و خم لفظ گرفتار شده اند، و از محتوا و معنى آن بى خبر مانده اند، و کارهاى الهى را با مقیاس وجود خود سنجیده اند.

چه زیبا مى فرماید امیر مؤمنان على(علیه السلام) در یکى از خطبه هاى «نهج البلاغه»: یَقُولُ لِمَنْ أَرادَ کَوْنَهُ کُنْ فَیَکُونُ(2) لابِصَوْت یَقْرَعُ وَ لابِنِداء یُسْمَعُ وَ إِنَّما کَلامُهُ سُبْحانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ وَ مَثَّلَهُ لَمْ یَکُنْ مِنْ قَبْلِ ذلِکَ کائِناً وَ لَوْ کانَ قَدِیماً لَکانَ إِلهاً ثانِیاً:

«او هر چه را اراده کند به آن مى گوید: باش! آن بلا درنگ موجود مى شود، اما کلام او نه صوتى است که در گوشها نشیند، نه فریادى است که شنیده شود، بلکه سخن خدا همان فعل او است که ایجاد مى کند، و پیش از او چیزى وجود نداشته،

و اگر بود خداى دومى محسوب مى شد».(3)

از این گذشته، اگر پاى لفظى در میان آید، دو اشکال در برابر ما خودنمائى خواهد کرد:

نخست این که: این لفظ خود مخلوقى از مخلوقات است و براى ایجاد آن کلمه «کُنِ» دیگر لازم است، این سخن درباره «کُن» دوم نیز تکرار مى شود و به صورت تسلسل پیش مى رود.

دیگر این که: هر خطابى مخاطبى مى خواهد و هنگامى که چیزى موجود نشده، چگونه خداوند آن را با جمله «کُن» مخاطب مى سازد، مگر معدوم قابل خطاب است؟

در آیات دیگرى از قرآن، همین معنى با تعبیرهاى دیگر آمده است مانند آیه 117 سوره «بقره»: وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ: «هنگامى که قضا و حکم او به چیزى تعلق گیرد، تنها به او مى گوید: موجود باش! او نیز بلافاصله موجود مى شود».

و مانند آیه 40 سوره «نحل»: إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْء إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ: «سخن ما براى چیزى که مى خواهیم ایجاد شود، همین است که مى گوئیم: موجود باش! بلافاصله موجود مى شود».(4)

* * *

آخرین آیه مورد بحث، که آخرین آیه سوره «یس» است به صورت یک نتیجه گیرى کلى در مسأله مبدأ و معاد این بحث را به طرز زیبائى پایان مى دهد،  مى گوید: «پس منزه است خداوندى که ملکوت همه چیز، در دست قدرت او است و همه شما به سوى او باز مى گردید» (فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْء وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ).

با توجه به این که: «مَلَکُوت» از ریشه «ملک» (بر وزن حکم) به معنى «حکومت و مالکیت» است و اضافه «واو» و «ت» به آن براى تأکید و مبالغه مى باشد، مفهوم آیه چنین مى شود:

حاکمیت و مالکیت بى قید و شرط همه چیز، به دست قدرت خدا است، و چنین خداوندى از هر گونه عجز و ناتوانى، منزّه و مبرّا است، و در این صورت، احیاء مردگان، و پوشیدن لباس حیات بر استخوانهاى پوسیده، و خاکهاى پراکنده، مشکلى براى او ایجاد نخواهد کرد، چون چنین است، به طور یقین همه شما به سوى او باز مى گردید، و معاد حق است!

* * *

نکته ها:

کراراً در این تفسیر وعده داده ایم که بحث فشرده اى پیرامون مسائل معاد در پایان سوره «یس» بیاوریم اکنون، براى وفاى به این عهد، و اداى گوشه اى از حق این مسأله، نظر خوانندگان عزیز را به مباحث ششگانه زیر جلب مى کنیم:

 

 

1 ـ اعتقاد به معاد یک امر فطرى است

اگر انسان، براى فنا آفریده شده بود، باید عاشق «فنا» باشد، و از مرگ ـ هر چند مرگ به موقع ـ و در پایان عمر لذت برد، در حالى که مى بینیم قیافه مرگ، به معنى نیستى، براى انسان در هیچ زمانى خوشایند نبوده، سهل است، با تمام وجودش از آن مى گریزد!

کوشش براى باقى نگهداشتن جسم مردگان از طریق مومیائى کردن، و  ساختن مقابر جاویدانى، همچون «اهرام مصر»، و دویدن دنبال آب حیات، و اکسیر جوانى، و آنچه مایه طول عمر است، دلیل روشنى از عشق سوزان انسان به مسأله بقا است.

اگر ما براى فنا آفریده شدیم، این علاقه به بقا چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟ جز یک علاقه مزاحم و حداقل بیهوده و بى مصرف!

فراموش نکنید! ما بحث معاد را بعد از پذیرش وجود خداوند حکیم و دانا دنبال مى کنیم، ما معتقدیم هر چه او در وجود ما آفریده، روى حساب است، بنابراین، «عشق به بقا» نیز باید حسابى داشته باشد، و آن، هماهنگى با آفرینش و جهان بعد از این عالم است.

به تعبیر دیگر، اگر دستگاه آفرینش در وجود ما عطش را آفرید، دلیل بر این است که آبى در خارج وجود دارد، همچنین اگر غریزه جنسى و علاقه به جنس مخالف در انسان وجود دارد، نشانه این است که جنس مخالفى در خارج هست، و گرنه جاذبه و کشش، بدون چیزى که به آن مجذوب گردد، با حکمت آفرینش سازگار نیست.

از سوى دیگر، هنگامى که تاریخ بشر را از زمانهاى دور دست و قدیمیترین ایام بررسى مى کنیم، نشانه هاى فراوانى بر اعتقاد راسخ انسان به زندگى پس از مرگ، مى یابیم.

آثارى که از انسانهاى پیشین ـ حتى انسانهاى قبل از تاریخ ـ امروز در دست ما است، مخصوصاً طرز دفن مردگان، کیفیت ساختن قبور، و حتى دفن اشیائى همراه مردگان، گواه بر این است که: در درون وجدان ناآگاه آنها، اعتقاد به زندگى بعد از مرگ نهفته بوده است.

یکى از روانشناسان معروف مى گوید: «تحقیقات دقیق نشان مى دهد:  طوائف نخستین بشر، داراى نوعى مذهب بوده اند، زیرا مردگان خود را به طرز مخصوص به خاک مى سپردند، و ابزار کارشان را در کنارشان مى نهادند، و به این طریق عقیده خود را به وجود دنیاى دیگر، به ثبوت مى رساندند».(5)

اینها نشان مى دهد: این اقوام، زندگى پس از مرگ را پذیرفته بودند، هر چند در تفسیر آن راه خطا مى پیمودند، و چنین مى پنداشتند که آن زندگى، درست شبیه همین زندگى است.

به هر حال، این اعتقاد قدیمى ریشه دار را نمى توان ساده پنداشت و یا صرفاً نتیجه یک تلقین و عادت دانست.

از سوى سوم، وجود محکمه درونى به نام «وجدان» گواه دیگرى بر فطرى بودن معاد است.

هر انسانى در برابر انجام کار نیک، در درون وجدانش احساس آرامش مى کند، آرامشى که گاه با هیچ بیان و قلمى قابل توصیف نیست.

و به عکس، در برابر گناهان، مخصوصاً جنایات بزرگ، احساس ناراحتى مى کند، تا آنجا که بسیار دیده شده، دست به خودکشى مى زند، و یا خود را تسلیم مجازات و چوبه دار مى کند، و دلیل آن را رهائى از شکنجه وجدان مى داند.

با این حال، انسان از خود مى پرسد: چگونه ممکن است عالم کوچکى همچون وجود من داراى چنین «دادگاه و محکمه اى» باشد؟ اما عالم بزرگ از چنین وجدان و دادگاهى تهى باشد؟

و به این ترتیب، فطرى بودن مسأله معاد و زندگى پس از مرگ، از طرق مختلف بر ما روشن مى شود.

 از راه عشق عمومى انسانها به بقاء.  

از طریق وجود این ایمان در طول تاریخ بشر.

و از راه وجود نمونه کوچک آن در درون جان انسان.

* * *

2 ـ باز تاب معاد در زندگى انسانها

اعتقاد به عالم پس از مرگ، و بقاى آثار اعمال آدمى، و جاودانگى کارهاى او، اعم از خیر و شر، اثر بسیار نیرومندى بر فکر و اعصاب و عضلات انسانها مى گذارد، و به عنوان یک عامل مؤثر در تشویق به نیکى ها، و مبارزه با زشتى ها مى تواند تأثیرگذار باشد.

اثراتى که ایمان به زندگى پس از مرگ، مى تواند در اصلاح افراد فاسد و منحرف، و تشویق افراد فداکار و مجاهد و ایثارگر بگذارد، به مراتب بیش از اثرات دادگاهها و کیفرهاى معمولى است، چرا که مشخصات دادگاه رستاخیز با دادگاههاى معمولى بسیار متفاوت است، در آن دادگاه، نه تجدید نظر وجود دارد، و نه زر و زور روى فکر ناظرانش اثر مى گذارد، نه ارائه مدارک دروغین در آن فایده اى دارد، و نه تشریفات آن نیازمند به طول زمان است.

قرآن مجید مى گوید: وَ اتَّقُوا یَوْماً لاتَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَیْئاً وَ لایُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لایُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ:

«از روزى بپرهیزید که هیچ کس به جاى دیگرى جزا داده نمى شود، و نه شفاعتى از او پذیرفته خواهد شد و نه غرامت و بدل، و نه کسى به یارى او مى آید».(6)

 و نیز مى گوید: وَ لَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْس ظَلَمَتْ ما فِی الأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لایُظْلَمُونَ: «هر کس از آنها که ظلم و ستم کرده، اگر تمامى روى زمین را در اختیار داشته باشد، در آن روز، همه را براى نجات خویش مى دهد، و هنگامى که عذاب الهى را مى بینند پشیمانى خود را مکتوم مى دارند (مبادا رسواتر شوند) و در میان آنها به عدالت داورى مى شود و ستمى بر آنها نخواهد رفت».(7)

و نیز مى خوانیم: لِیَجْزِیَ اللّهُ کُلَّ نَفْس ما کَسَبَتْ إِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ: «هدف این است که خداوند هر کس را به آنچه انجام داده جزا دهد چرا که خداوند سریع الحساب است».(8)

به قدرى حساب او سریع و قاطع است که طبق بعضى از روایات: إِنَّ اللّهِ تَعالى یُحاسِبُ الْخَلائِقَ کُلَّها فِى مِقْدارِ لَمْحِ الْبَصَرِ!: «خداوند در یک چشم به هم زدن حساب همه را مى رسد»!.(9)

به همین دلیل، در قرآن مجید سرچشمه بسیارى از گناهان، فراموش کردن روز جزا ذکر شده، در آیه 14 سوره «الم سجده» مى فرماید: فَذُوقُوا بِما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا: «بچشید آتش دوزخ را به خاطر این که: ملاقات امروز را فراموش کردید».

حتى از پاره اى از تعبیرات، استفاده مى شود: انسان اگر گمانى به قیامت داشته باشد، نیز از انجام بسیارى از اعمال خلاف خود دارى مى کند، چنان که درباره کم فروشان مى فرماید: أَ لا یَظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ * لِیَوْم عَظِیم: «آیا آنها گمان نمى کنند که براى روز بزرگى مبعوث مى شوند».(10)

 

حماسه هاى جاویدانى که مجاهدان اسلام در گذشته و امروز در میدانهاى جهاد مى آفرینند، و گذشت و ایثار و فداکارى عظیمى که بسیارى از مردم در زمینه دفاع از کشورهاى اسلامى و حمایت از محرومان و مستضعفان نشان مى دهند، همه، بازتاب اعتقاد به زندگى جاویدان سراى دیگر است، مطالعات دانشمندان و تجربیات مختلف نشان داده: این گونه پدیده ها در مقیاس وسیع و گسترده جز از طریق عقیده اى که زندگى پس از مرگ در آن جاى ویژه اى دارد، امکان پذیر نیست.

سربازى که، منطقش این است: قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ: «بگو شما دشمنان درباره ما چه مى اندیشید؟ جز رسیدن به یکى از دو خیر و سعادت و افتخار» (یا پیروزى بر شما و یا رسیدن به افتخار شهادت)(11) قطعاً سربازى است شکست ناپذیر.

چهره مرگ که براى بسیارى از مردم جهان وحشت انگیز است، و حتى از نام آن و هر چیز که آن را تداعى کند مى گریزند، براى عقیده مندان، به زندگى پس از مرگ، نه تنها نا زیبا نیست، بلکه دریچه اى است به جهانى بزرگ، شکستن قفس و آزاد شدن روح انسان، گشوده شدن درهاى زندان تن، و رسیدن به آزادى مطلق است.

اصولاً ـ مسأله معاد، بعد از مبدأ، خط فاصل فرهنگ خدا پرستان و مادیین است; چرا که دو دیدگاه مختلف در اینجا وجود دارد:

دیدگاهى که مرگ را فنا و نابودى مطلق مى بیند، و با تمام وجودش از آن مى گریزد; چرا که همه چیز با آن پایان مى گیرد.

 و دیدگاهى که مرگ را یک تولد جدید، و گام نهادن به عالمى وسیع و پهناور و روشن، و پر گشودن در آسمان بى کران مى شمرد.

طبیعى است: طرفداران این مکتب، نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف، ترس و وحشتى به خود راه نمى دهند، بلکه با الهام گرفتن از مکتب امیر مؤمنان على(علیه السلام) که مى فرماید: وَ اللّهِ لاَبْنُ أَبِى طالِب آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ: «به خدا سوگند! فرزند ابى طالب علاقه اش به مرگ بیشتر است از کودک شیرخوار به پستان مادر»(12) از مرگ در راه هدف استقبال مى کنند.

و به همین دلیل، هنگامى که ضربه شمشیر جنایتکار روزگار «عبد الرحمن بن ملجم» بر فرق مبارکش فرو نشست فرمود: فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَهِ: «به خداى کعبه، پیروز، رستگار و راحت شدم».

کوتاه سخن این که: ایمان به معاد از انسان ترسو و بى هدف، آدم شجاع و با شهامت و هدفدارى مى آفریند که زندگیش مملو از حماسه ها و ایثارها و پاکى و تقوا است.

* * *

3 ـ دلائل عقلى معاد

گذشته از دلائل نقلى فراوانى که براى معاد در قرآن مجید آمده است و شامل صدها آیه در این زمینه مى شود، دلائل عقلى روشنى نیز، بر این امر وجود دارد، که به طور فشرده در اینجا قسمتى از آن یادآورى مى شود:

الف ـ برهان حکمت

اگر زندگى این جهان را بدون جهان دیگر در نظر بگیریم، پوچ و بى معنى  خواهد بود، درست به این مى ماند که زندگى دوران جنیین را بدون زندگى این دنیا فرض کنیم.

اگر قانون خلقت، این بود که تمام جنین ها در لحظه تولد خفه مى شدند و مى مردند چقدر دوران جنینى بى مفهوم جلوه مى کرد؟ همچنین اگر زندگى این جهان، بریده از جهان دیگر تصور شود این سر در گمى وجود خواهد داشت; زیرا چه لزومى دارد که ما هفتاد سال یا کمتر و بیشتر در این دنیا در میان مشکلات دست و پا زنیم؟ مدتى خام و بى تجربه باشیم «و تا پخته شود خامى، عمر تمام است»!

مدتى به دنبال تحصیل علم و دانش باشیم، هنگامى که از نظر معلومات به جائى رسیدیم، برف پیرى بر سر ما نشسته!

تازه براى چه زندگى مى کنیم؟ خوردن مقدارى غذا، و پوشیدن چند دست لباس، و خوابیدن و بیدار شدن هاى مکرر، و ادامه دادن این برنامه خسته کننده تکرارى را دهها سال؟!

آیا به راستى، این آسمان گسترده، این زمین پهناور، و این همه مقدمات و مؤخرات و این همه استادان و مربیان و این همه کتابخانه هاى بزرگ و این ریزه کارى هائى که در آفرینش ما و سایر موجودات به کار رفته، همه براى همان خوردن و نوشیدن و پوشیدن و زندگى مادى است؟

اینجا است آنها که معاد را قبول ندارند، اعتراف به پوچى این زندگى مى کنند، و گروهى از آنها اقدام به خودکشى و نجات از این زندگى پوچ و بى معنى را مجاز و یا مایه افتخار مى شمرند!

چگونه ممکن است کسى به خداوند و حکمت بى پایان او ایمان داشته باشد، و زندگى این جهان را بى آن که مقدمه اى براى زندگى جاویدان جهان دیگر  باشد، قابل توجه بشمرد؟.

قرآن مجید مى گوید: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لاتُرْجَعُونَ: «آیا گمان کردید بیهوده آفریده شده اید، و به سوى ما باز نمى گردید»؟(13) یعنى اگر بازگشت به سوى خدا نبود، زندگى این جهان عبث و بیهوده بود.

آرى، در صورتى زندگى این دنیا مفهوم و معنى پیدا مى کند و با حکمت خداوندى سازگار مى شود که این جهان را مزرعه اى براى جهان دیگر (الدُّنْیا مَزْرَعَةُ الآخِرَةِ) و گذرگاهى براى آن عالم وسیع (الدُّنْیا قَنْطَرَة) و کلاس تهیه و دانشگاهى براى جهان دیگر و تجارتخانه اى براى آن سرا بدانیم، همان گونه که امیر مؤمنان على(علیه السلام) در کلمات پرمحتوایش فرمود: إِنَّ الدُّنْیَا دارُ صِدْق لِمَنْ صَدَقَها وَ دارُ عافِیَة لِمَنْ فَهِمَ عَنْها وَ دارُ غِنىً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْها وَ دارُ مَوْعِظَة لِمَنِ اتَّعَظَ بِها مَسْجِدُ أَحِبّاءِ اللّهِ وَ مُصَلّى مَلائِکَةِ اللّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْیِ اللّهِ وَ مَتْجَرُ أَوْلِیاءِ اللّهِ:

«این دنیا جایگاه صدق و راستى است براى آن کس که با آن به راستى رفتار کند، و خانه تندرستى است براى آن کس که از آن چیزى بفهمد، و سراى بى نیازى است براى آن کس که از آن توشه بر گیرد، و محل اندرز است، براى آن که از آن اندرز گیرد، مسجد دوستان خدا است، نماز گاه فرشتگان پروردگار، و محل نزول وحى الهى، و تجارتخانه اولیاءء حق است».(14)

کوتاه سخن این که: مطالعه و بررسى وضع این جهان به خوبى گواهى مى دهد بر این که: عالم دیگرى پشت سر آن است: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الأُولى فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ: «شما نشأه اولى و آفرینش خود را در این دنیا دیدید، چرا متذکر  نمى شوید که از پى آن جهان دیگرى است»؟.(15)

ب ـ برهان عدالت

دقت در نظام هستى و قوانین آفرینش، نشان مى دهد همه چیز آن حساب شده است.

در سازمان تن ما آن چنان نظام عادلانه اى حکم فرما است که هر گاه کمترین تغییر و ناموزونى رخ مى دهد، سبب بیمارى یا مرگ مى شود، حرکات قلب ما، گردش خون ما، پرده هاى چشم ما و جزء، جزء سلولهاى تن ما مشمول همان نظام دقیق است که در کل عالم حکومت مى کند: وَ بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَ الأَرْضُ: «آسمانها و زمین به وسیله عدالت بر پا است»(16) آیا انسان مى تواند یک وصله ناجور در این عالم پهناور باشد؟!

درست است که: خداوند به انسان آزادى اراده و اختیار داده تا او را بیازماید و در سایه آن مسیر تکامل را طى کند، ولى اگر انسان از آزادى سوء استفاده کرد، چه مى شود؟ اگر ظالمان و ستمگران، گمراهان و گمراه کنندگان، با سوء استفاده از این موهبت الهى، به راه خود ادامه دادند عدل خداوند چه اقتضاء مى کند؟

درست است که: گروهى از بدکاران در این دنیا مجازات مى شوند و به کیفر اعمال خود ـ یا لااقل قسمتى از آن ـ مى رسند، اما مسلماً چنان نیست که همه مجرمان، همه کیفر خود را ببینند، و همه پاکان و نیکان به پاداش اعمال خود در این جهان برسند.

آیا ممکن است: این دو گروه در کفّه عدالت پروردگار یکسان باشند؟ به گفته قرآن مجید: أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ * ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ: «آیا  کسانى را که در برابر قانون خدا به حق و عدالت تسلیم اند همچون مجرمان قرار دهیم * چگونه حکم مى کنید»؟.(17)

و در جاى دیگر مى فرماید: أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجّارِ: «آیا ممکن است پرهیزگاران را همچون فاجران قرار دهیم»؟.(18)

به هر حال، تفاوت انسانها در اطاعت فرمان حق، جاى تردید نیست همان گونه که عدم کفایت دادگاه «مکافات این جهان» و «محکمه وجدان» و «عکس العملهاى گناهان» براى برقرارى عدالت نیز، به تنهائى کافى به نظر نمى رسد.

بنابراین، باید قبول کرد: براى اجراى عدالت الهى لازم است محکمه و دادگاه عدل عامى باشد، که سر سوزن کار نیک و بد در آنجا حساب شود، و گرنه، اصل عدالت تأمین نخواهد شد.

از این رو باید پذیرفت: قبول عدل خدا، مساوى است با قبول وجود معاد و رستاخیز، قرآن مجید مى گوید: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ: «ما ترازوهاى عدالت را در روز قیامت بر پا مى کنیم».(19)

و نیز مى فرماید: وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لایُظْلَمُونَ: «در روز قیامت در میان آنها به عدالت حکم مى شود و ظلم و ستمى بر آنها نخواهد شد».(20)

ج ـ برهان هدف

بر خلاف پندار مادیین، در جهان بینى الهى، براى آفرینش انسان هدفى بوده است که در تعبیرات فلسفى از آن به تکامل، و در لسان قرآن و حدیث، گاهى از آن به «قرب به خدا» و یا «عبادت و بندگى» تعبیر شده است:  وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ  وَ الإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ: «من جنّ و انس را نیافریدم مگر به این منظور که مرا پرستش کنند» (و در سایه عبادت و بندگى، کامل شوند و به حریم قرب من راه یابند).(21)

آیا اگر، مرگ پایان همه چیز باشد، این هدف بزرگ تأمین مى گردد؟

بدون شک پاسخ این سؤال منفى است.

باید جهانى بعد از این جهان باشد، و خط تکامل انسان در آن ادامه یابد، و محصول این مزرعه را در آنجا درو کند، و حتى ـ چنان که در جاى دیگر گفته ایم ـ در جهان دیگر نیز این سیر ادامه یابد، تا هدف نهائى تأمین شده باشد.

خلاصه این که: تأمین هدف آفرینش، بدون پذیرش معاد، ممکن نیست، و اگر ارتباط این زندگى را از جهان پس از مرگ قطع کنیم، همه چیز، شکل معمّا به خود مى گیرد و پاسخى براى چراها نخواهیم داشت.

د ـ برهان نفى اختلاف

بى شک همه ما از اختلافاتى که در میان مکتبها و مذهبها در این جهان وجود دارد رنج مى بریم، و همه آرزو مى کنیم: روزى این اختلافات بر چیده شود، در حالى که همه قرائن نشان مى دهد: این اختلافات در طبیعت زندگى این دنیا حلول کرده، و حتى از دلائلى استفاده مى شود: بعد از قیام حضرت مهدى(علیه السلام)آن بر پا کننده حکومت واحد جهانى ـ هر چند بسیارى از اختلافات حل خواهد
شد ـ ولى باز اختلاف مکتبها به کلى بر چیده نمى شود، و به گفته قرآن مجید یهود و نصارى تا دامنه قیامت به اختلافاتشان باقى خواهند ماند: «فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ».(22) ولى، خداوندى که همه چیز را به سوى وحدت مى برد، سرانجام به اختلافات پایان خواهد داد، و چون با وجود پرده هاى ضخیم عالم ماده، این امر به طور کامل در این دنیا امکان پذیر نیست، مى دانیم در جهان دیگرى که عالم بروز و ظهور است، این مسأله عملى خواهد شد، و حقائق آن چنان آفتابى مى گردد که: اختلاف مکتب و عقیده، به کلى برچیده مى شود.

جالب این که: در آیات متعددى از قرآن مجید، روى این مسأله تکیه شده است، در یک جا مى فرماید: فَاللّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ: «خداوند روز قیامت، در میان آنها داورى مى کند در آنچه با هم اختلاف داشتند».(23)

و در جاى دیگر مى فرماید: وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لایَبْعَثُ اللّهُ مَنْ یَمُوتُ بَلى وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لایَعْلَمُونَ * لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ کانُوا کاذِبِینَ:

«آنها سوگند مؤکد یاد کردند که: خداوند کسانى را که مى میرند هرگز زنده نمى کند، ولى چنین نیست، این وعده قطعى خداست (که همه آنها را زنده کند) ولى اکثر مردم نمى دانند * هدف این است که آنچه را در آن اختلاف داشتند براى آنها روشن سازد، تا کسانى که منکر شدند بدانند دروغ مى گفتند».(24)

* * *

4 ـ قرآن و مسأله معاد

بعد از مسأله توحید، که اساسى ترین مسأله در تعلیمات انبیاء است، مسأله معاد با ویژگیها و آثار تربیتى و فرهنگیش در درجه اول، قرار دارد، لذا در بحثهاى  قرآنى بیشترین آیات را بعد از توحید و خداشناسى، به خود اختصاص داده است.

مباحث قرآنى معاد، گاه، به صورت استدلالهاى منطقى است و گاه، به صورت بحثهاى خطابى و تلقینات مؤثر و کوبنده، که گاه، از شنیدن آن مو بر بدن انسان راست مى شود، و لحن صادقانه کلام، چنان است که همچون استدلالات در اعماق جان و روح انسان نفوذ مى کند.

در بخش اول، یعنى استدلالات منطقى، قرآن بیشتر روى موضوع امکان معاد تکیه مى کند، چرا که منکران غالباً آن را محال مى پنداشتند، و معتقد بودند، معاد آن هم به صورت «معاد جسمانى» که مستلزم بازگشت اجسام پوسیده و خاک شده، به حیات و زندگى نوین است، امکان پذیر نیست.

در این بخش، قرآن از طرق کاملاً گوناگون و متنوع وارد مى شود، طرقى که همه به یک جا ختم مى گردد، و آن مسأله «امکان عقلى معاد» است:

گاه، زندگى نخستین را در نظر انسان مجسم مى کند، و در یک عبارت کوتاه و گویا و روشن مى گوید: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُون: «همان گونه که شما را از آغاز آفرید باز مى گردید».(25)

گاه، زندگى و مرگ گیاهان، و رستاخیز آنها را که همه سال با چشم مى بینیم مجسم کرده و در پایان آن مى گوید: رستاخیز شما نیز همین گونه است: وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنّات وَ حَبَّ الْحَصِیدِ... * وَ أَحْیَیْنا بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً کَذلِکَ الْخُرُوجُ: «ما از آسمان آب پر برکتى فرستادیم و به وسیله آن باغهاى سر سبز رویاندیم و دانه هاى درو شده... * و به وسیله آن سرزمین مرده اى را زنده  کردیم، رستاخیز (شما) نیز همین گونه است»؟.(26)

در جاى دیگر، مى گوید: وَ اللّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ فَتُثِیرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى بَلَد مَیِّت فَأَحْیَیْنا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها کَذلِکَ النُّشُورُ: «خداوند همان کسى است، که بادها را فرستاد، تا ابرها را به حرکت در آورند، و آن را به سوى سرزمین مرده راندیم، و به وسیله آن زمین را بعد از مرگش، حیات بخشیدیم، رستاخیز نیز چنین است»!.(27)

گاه، مسأله قدرت خداوند را در آفرینش آسمانها و زمین مطرح کرده مى گوید: «آیا نمى دانند خداوندى که آسمانها و زمین را آفرید و از آفرینش آنها خسته نشد، قادر است که مردگان را زنده کند؟، آرى او بر هر چیز تواناست» (أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ وَ لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِر عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْء قَدِیرٌ).(28)

و گاه، رستاخیز انرژیها و بیرون پریدن آتش از درون درخت سبز را به عنوان نمونه اى از قدرت او، و قرار گرفتن آتش در دل آب، مطرح کرده، مى گوید: الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الأَخْضَرِ ناراً: «آن خدائى مردگان را لباس حیات مى پوشاند، که از درخت سبز براى شما آتش آفرید»!.(29)

گاه، زندگى جنینى را در نظر انسان مجسم مى سازد، و مى گوید: «اى مردم! اگر در رستاخیز شک دارید، فراموش نکنید که ما شما را از خاک آفریدیم، سپس از نطفه، و بعد، از علقه (خون بسته شده) سپس از مضغه (پاره گوشتى همچون گوشت جویده شده) که بعضى داراى شکل و خلقت است و بعضى بى شکل، هدف این است: ما براى شما روشن سازیم (که بر هر چیز قادریم) و جنین هائى  را که بخواهیم تا مدت معینى در رحم مادران نگاه مى داریم، سپس شما را به صورت طفلى به عالم دنیا مى فرستیم» (یا أَیُّهَا النّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْب مِنَ الْبَعْثِ فَإِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُراب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ مِنْ عَلَقَة ثُمَّ مِنْ مُضْغَة مُخَلَّقَة وَ غَیْرِ مُخَلَّقَة لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِی الأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَل مُسَمّىً ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً).(30)

و بالاخره، گاه، شبح رستاخیز را در خوابهاى طولانى ـ خواب هائى که برادر مرگ است بلکه از جهاتى خود مرگ باشد ـ مانند خواب سیصد و نه ساله «اصحاب کهف» نشان مى دهد، و بعد از شرح جالب و زیبائى پیرامون خواب و بیدارى آنها مى فرماید: «این چنین مردم را متوجه حال آنها کردیم تا بدانند وعده رستاخیز خداوند، حق است و در قیام قیامت تردیدى نیست» (وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السّاعَةَ لارَیْبَ فِیها).(31)

این شش راه مختلف است که در لابلاى آیات قرآن براى بیان امکان معاد مطرح شده است.

علاوه بر این، داستان مرغان چهارگانه «ابراهیم»(علیه السلام)(32) و سرگذشت «عزیر»(علیه السلام)(33) و داستان کشته اى از «بنى اسرائیل»(34) که هر کدام یک نمونه تاریخى براى این مسأله است، شواهد و دلائل دیگرى است که قرآن در این زمینه ذکر مى کند.

کوتاه سخن این که: ترسیمى که قرآن مجید از معاد و چهره هاى آن و مقدمات و نتائج آن دارد، و دلائل گویائى که در این زمینه مطرح کرده است، به

قدرى زنده و قانع کننده است، که هر کس، کمترین بهره اى از وجدان بیدار داشته باشد، تحت تأثیر عمیق آن قرار مى گیرد.

به گفته بعضى: حدود یک هزار و دویست آیه از قرآن، پیرامون معاد بحث مى کند که اگر آنها جمع آورى و تفسیر شود، خود کتاب قطورى خواهد شد، و ما امیدواریم بعد از پایان نگارش این تفسیر، هنگامى که به خواست خدا به بحث «تفسیر موضوعى» مى پردازیم این مجموعه را در دسترس علاقمندان قرار دهیم.(35)

* * *

5 ـ معاد جسمانى

منظور از معاد جسمانى، این نیست که تنها جسم در جهان دیگر بازگشت مى کند، بلکه هدف این است که روح و جسم، توأماً مبعوث مى شود، و به تعبیر دیگر، بازگشت روح مسلم است، گفتگو از بازگشت جسم است.

جمعى از فلاسفه پیشین، تنها به «معاد روحانى» معتقد بودند، و جسم را مرکبى مى دانستند که تنها در این جهان با انسان است، و بعد از مرگ از آن بى نیاز مى شود ، آن را رها مى سازد و به عالم ارواح مى شتابد.

ولى عقیده علماى بزرگ اسلام این است که: معاد در هر دو جنبه «روحانى و جسمانى» صورت مى گیرد.

در اینجا بعضى مقید به خصوص جسم سابق نیستند، و مى گویند: خداوند جسمى را در اختیار روح مى گذارد، و چون شخصیت انسان به روح او است، این جسم، جسم او محسوب مى شود!

 در حالى که، محققین معتقدند: همان جسمى که خاک و متلاشى گشته، به فرمان خدا جمع آورى مى شود، و لباس حیات نوینى بر آن مى پوشاند، و این عقیده اى است که از متون آیات قرآن مجید گرفته شده است.

شواهد معاد جسمانى، در قرآن مجید آن قدر زیاد است که به طور یقین مى توان گفت: آنها که معاد را منحصر در روحانى مى دانند کمترین مطالعه اى در آیات فراوان معاد نکرده اند و گرنه جسمانى بودن معاد در آیات قرآن به قدرى روشن است که جاى هیچ گونه تردید نیست.

همین آیاتى که در آخر سوره «یس» خواندیم، به وضوح بیانگر این حقیقت است; چرا که آن مرد عرب، تعجبش از این بود که: این استخوان پوسیده را که در دست دارد، چه کسى مى تواند زنده کند؟

و قرآن با صراحت در پاسخ او مى گوید: قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة: «بگو همین استخوان پوسیده را خدائى که روز نخست آن را ابداع و ایجاد کرد زنده مى کند».

تمام تعجب مشرکان و مخالفت آنها در مسأله معاد، بر سر همین مطلب بود که: «چگونه وقتى ما خاک شدیم و خاکهاى ما در زمین گم شد، دوباره لباس حیات در تن مى کنیم»؟ (وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الأَرْضِ أَ إِنّا لَفِی خَلْق جَدِید).(36)

آنها مى گفتند: «چگونه این مرد به شما وعده مى دهد: وقتى که مردید و خاک شدید، بار دیگر به زندگى باز مى گردید» (أَ یَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ).(37)

آنها به قدرى از این مسأله تعجب مى کردند که اظهار آن را نشانه جنون و یا  دروغ بر خدا مى پنداشتند: وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلى رَجُل یُنَبِّئُکُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّق إِنَّکُمْ لَفِی خَلْق جَدِید: «کافران گفتند: مردى را به شما نشان دهیم که به شما خبر مى دهد هنگامى که کاملاً خاک و پراکنده شدید، دیگر بار آفرینش جدیدى مى یابید»؟.(38)

به همین دلیل، عموماً «استدلالات قرآن درباره امکان معاد» بر محور همین معاد جسمانى دور مى زند، و بیانات ششگانه اى که در فصل قبل گذشت، همه شاهد و گواه این مدعا است.

به علاوه، قرآن کراراً خاطر نشان مى کند که شما در قیامت از قبرها خارج مى شوید(39) قبرها مربوط به معاد جسمانى است.

داستان مرغ هاى چهارگانه «ابراهیم»(علیه السلام)، و همچنین داستان «عزیر»(علیه السلام) و زنده شدن او بعد از مرگ، و ماجراى «مقتول بنى اسرائیل» که در بحثهاى گذشته به آن اشاره کردیم، همه با صراحت از معاد جسمانى سخن مى گوید.

توصیفهاى زیادى که قرآن مجید از مواهب مادى و معنوى بهشت کرده است، همه نشان مى دهد: معاد، هم در مرحله جسم و هم در مرحله روح، تحقق مى پذیرد، و گرنه حور و قصور و انواع غذاهاى بهشتى و لذائذ مادى، در کنار مواهب معنوى معنى ندارد.

به هر حال، ممکن نیست کسى کمترین آگاهى از منطق و فرهنگ قرآن داشته باشد، و معاد جسمانى را انکار کند، و به تعبیر دیگر، انکار معاد جسمانى از نظر قرآن مساوى است، با انکار اصل معاد!

علاوه بر این، دلائل نقلى، شواهد عقلى نیز، در این زمینه وجود دارد که: اگر  بخواهیم وارد آن شویم، سخن به درازا مى کشد.

البته، اعتقاد به معاد جسمانى، پاره اى از سؤالات و اشکالات را برمى انگیزد مانند شبهه آکل و مأکول، که محققان اسلامى از آن پاسخ گفته اند و ما شرح جامع و فشرده اى در همین زمینه در ذیل آیه 260 سوره «بقره» آورده ایم.(40)

* * *

 

6 ـ بهشت و دوزخ

بسیارى چنین مى پندارند که عالم پس از مرگ، کاملاً شبیه این جهان است، منتهى در شکلى کامل تر و جالب تر.

ولى قرائن زیادى، در دست داریم که نشان مى دهد: فاصله زیادى از نظر کیفیت و کمیت، میان این جهان و آن جهان است، حتى این که: اگر این فاصله را به تفاوت میان عالم کوچک جنین، با این دنیاى وسیع تشبیه مى کنیم، باز مقایسه کاملى به نظر نمى رسد.

طبق صریح بعضى از آیات و روایات، در آنجا چیزهائى است که چشمى ندیده و گوشى نشنیده، و حتى از فکر انسانى خطور نکرده است، قرآن مجید مى گوید: فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُن: «هیچ انسانى نمى داند چه چیزهائى که مایه روشنى چشم است براى او پنهان نگهداشته شده».(41)

نظامات حاکم بر آن جهان، نیز با آنچه در این عالم حاکم است کاملاً تفاوت دارد، در اینجا افراد به عنوان شهود در دادگاه حاضر مى شوند، ولى در آنجا دست و پا و حتى پوستِ تن، شهادت مى دهد: «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ».(42)

«وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْء».(43)

به هر حال، آنچه درباره جهان دیگر گفته شود، تنها شبحى از دور، در نظر ما مجسم مى کند، و اصولاً الفباى ما و فرهنگ فکرى ما، در این جهان، قادر به توصیف حقیقى آن نیست، و از اینجا به بسیارى از سؤالات، در زمینه بهشت، و دوزخ و چگونگى نعمتها و عذابهایش پاسخ داده خواهد شد.

همین قدر مى دانیم: بهشت کانون انواع مواهب الهى، اعم از مادى و معنوى است، و دوزخ کانونى است از شدیدترین عذابها در هر دو جهت.

و در مورد جزئیات این دو، قرآن اشاراتى دارد که ما به آن مؤمن هستیم اما تفصیل آن را تا کسى نبیند نمى داند!

در زمینه وجود بهشت و دوزخ در حال حاضر، و این که: در کجا است بحث نسبتاً مشروحى در جلد سوم، ذیل آیه 133 سوره «آل عمران» (صفحه 92 به بعد) داشته ایم.

و همچنین در زمینه پاداش و کیفر، در عالم قیامت و مسأله «تجسم اعمال» و «نامه اعمال» در جلد دوم، صفحه 378 (ذیل آیه 30 آل عمران) و جلد دوازدهم، صفحه 455 (ذیل آیه 49 سوره کهف) بحثى داشته ایم.

علاوه بر همه اینها، بحثهاى مختلف دیگرى ذیل آیات مناسب مخصوصاً در سوره هاى اواخر قرآن، به خواست خدا در مورد خصوصیات معاد خواهد آمد.

* * *

پروردگارا! در آن روز پر خوف و خطر، در آن رستاخیز بزرگ و دادگاه عدل، ما را به لطفت امنیت و آرامش بخش!

خداوندا! اگر داورى بر معیار اعمال باشد، دست ما تهى است، با ترازوى فضل و کرم، حسنات ناچیز ما را بسنج، و با رحمت و غفرانت بر سیئات ما پرده بیفکن!

بار الها! آن چنان کن که سرانجام کار، هم تو از ما خشنود باشى و هم ما در پیشگاهت رستگار باشیم.

 

آمِیْنَ یا رَبَّ العالَمِیْنَ

پایان جلد 18 تفسیر نمونه

 

پایان سوره یس

هشتم / رمضان المبارک / 1404

18 / 3 / 1363

پایان تصحیح این جلد: 12 / 9 / 82

 


1 ـ بعضى از مفسران ضمیر «مِثْلَهُم» را به آسمانهاو زمین بازگردانده اند و گفته اند: انتخاب ضمیر، جمع عاقل دراینجا به خاطر آن است که: در زمین و آسمان موجودات عاقل فراوانى وجود دارند.

بعضى دیگر تعبیر به «مثل» را شاهد بر این گرفته اند که بازگشت عین آن جسم و آن مواد که در دنیا بود ضرورتى ندارد، چرا که شخصیت انسان به روح او است، و این روح به هر ماده اى تعلق بگیرد مثل انسان است.

ولى باید توجه داشت که این سخن با ظاهر آیات قرآن ـ حتى با آیات مورد بحث ـ ابداً سازگار نیست، چرا که قرآن صریحاً در همین آیات مى گوید: خدا همان استخوانهاى پوسیده را زنده مى کند، و لباس حیات بر آنها مى پوشاند نه مواد دیگرى (دقت کنید).

2 ـ در بعضى از نسخ «نهج البلاغه» مانند نسخه «منهاج البراعة» تعبیر به «لِما أَرادَ» شده، تفسیر «نور الثقلین» نیز از «نهج البلاغه» همین گونه نقل مى کند ولى در نسخ دیگر مانند نسخه «ابن ابى الحدید» و «ابن میثم» و «صبحى صالح» «لِمَنْ أَرادَ» آمده است ولى مناسب همان اول است.

3 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 186.

4 ـ بحث دیگرى درباره تفسیر جمله «کُنْ فَیَکُون» در جلد اول، ذیل آیه 117 سوره «بقره»، صفحه 418 آمده است.

5 ـ «جامعه شناسى ساموئیل کنیک»، صفحه 192 (با کمى تلخیص).

6 ـ بقره، آیه 48.

7 ـ یونس، آیه 54.

8 ـ ابراهیم، آیه 51.

9 ـ «مجمع البیان»، ذیل آیه 202 سوره «بقره».

10 ـ مطففین، آیات 4 و 5.

11 ـ توبه، آیه 52.

12 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 5.

13 ـ مؤمنون، آیه 115.

14 ـ «نهج البلاغه»، کلمات قصار، کلمه 131.

15 ـ واقعه، آیه 62.

16 ـ تفسیر «صافى»، ذیل آیه 7 سوره «الرحمن».

17 ـ قلم، آیات 35 و 36.

18 ـ ص، آیه 28.

19 ـ انبیاء، آیه 47.

20 ـ یونس، آیه 54.

21 ـ ذاریات، آیه 56.

22 ـ مائده، آیه 14.

23 ـ بقره، آیه 113.

24 ـ نحل، آیات 38 و 39.

25ـ اعراف، آیه 29.

26 ـ ق، آیات 9 تا 11.

27 ـ فاطر، آیه 9.

28 ـ احقاف، آیه 33.

29 ـ یس، آیه 80.

30 ـ حج، آیه 5.

31 ـ کهف، آیه 21.

32 ـ بقره، آیه 260.

33 ـ بقره، آیه 259.

34 ـ بقره، آیه 73.

35 ـ خوشبختانه این عمل انجام شده و جلد 5 و 6 کتاب «پیام قرآن» درباره معاد است.

36 ـ الم سجده، آیه 10.

37 ـ مؤمنون، آیه 35.

38 ـ سبأ، آیه 7.

39 ـ یس، آیه 51 ـ قمر، آیه 7.

40 ـ براى توضیح بیشتر به جلد دوم تفسیر «نمونه»، صفحه 228 به بعد مراجعه شود.

41 ـ سجده، آیه 17.

42 ـ یس، آیه 65.

43 ـ فصلت، آیه 21.