الزمر

إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ ۖ فَمَنِ اهْتَدَىٰ فَلِنَفْسِهِ ۖ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا ۖ وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ 41 اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا ۖ فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَىٰ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ 42 أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ شُفَعَاءَ ۚ قُلْ أَوَلَوْ كَانُوا لَا يَمْلِكُونَ شَيْئًا وَلَا يَعْقِلُونَ 43 قُل لِّلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا ۖ لَّهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ 44 وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ ۖ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ 45 قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ أَنتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِي مَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ 46 وَلَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِن سُوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۚ وَبَدَا لَهُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ 47

41إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیل

42اللّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَل مُسَمّىً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیات لِقَوْم یَتَفَکَّرُونَ

43أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لایَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لایَعْقِلُونَ

44قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ

ترجمه:

41 ـ ما این کتاب (آسمانى) را براى مردم به حق بر تو نازل کردیم; هر کس هدایت را پذیرد به نفع خود اوست; و هر کس گمراهى را برگزیند، تنها به زیان خود گمراه مى گردد; و تو مأمور اجبار آنها به هدایت نیستى.

42 ـ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى کند، و ارواحى را که نمرده اند نیز به هنگام خواب مى گیرد; سپس ارواح کسانى را که فرمان مرگشان را صادر کرده نگه مى دارد، و ارواح دیگرى را (که باید زنده بمانند) باز مى گرداند تا سرآمدى معین; در این امر نشانه هاى روشنى است براى کسانى که اندیشه مى کنند!

43 ـ آیا آنان غیر از خدا شفیعانى گرفته اند؟! به آنان بگو: «آیا (از آنها شفاعت مى طلبید) هر چند مالک چیزى نباشند و درک و شعورى براى آنها نباشد؟!

44 ـ بگو: «تمام شفاعت از آنِ خداست، (زیرا) حاکمیت آسمان ها و زمین از آنِ اوست و سپس همه شما را به سوى او باز مى گردانند»!

تفسیر:

خداوند ارواح را به هنگام مرگ و خواب مى گیرد

بعد از ذکر دلائل توحید، و بیان سرگذشت مشرکان و موحدان، در نخستین آیه مورد بحث، این حقیقت را توضیح مى دهد که: پذیرش و عدم پذیرش شما سود و زیانش متوجه خودتان است، و اگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این زمینه اصرار مىورزد، نه به خاطر نفعى است که عائد او شود، بلکه صرفاً انجام وظیفه الهى است، مى فرماید: «ما این کتاب آسمانى را به حق براى مردم بر تو نازل کردیم» (إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ).(1)

«هر کس هدایت را پذیرا شود به نفع خود او است، و هر کس گمراهى را برگزیند تنها به زیان خود او تمام مى شود» (فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها).

و در هر حال، «تو مأمور نیستى که حق را در قلوب آنها به اجبار داخل کنى» وظیفه تو تنها ابلاغ و انذار است (وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیل).

این سخن که: هر کس، راه حق را پیش گیرد، سودش عائد خود او مى شود، و هر کس در بیراهه گام نهد، زیانش دامن خود او را مى گیرد، کراراً در آیات قرآن آمده است، و تأکیدى است بر این واقعیت که نه خدا نیازى به ایمان بندگان و وحشتى از کفر آنها دارد، و نه پیامبر او، او این برنامه را تنظیم نکرده تا سودى کند، «بلکه تا بر بندگانش جودى کند».

تعبیر «وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیل» (با توجه به این که: وکیل در اینجا به معنى کسى است که موظف بر ایمان آوردن گمراهان باشد) کراراً در آیات قرآن با همین عبارت و یا شبیه به آن، تکرار شده، و بیانگر این حقیقت است که: پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مسئول ایمان مردم نیست، اصولاً ایمان از طریق اجبار به دست نمى آید، او تنها موظف است که در ابلاغ فرمان الهى، به مردم لحظه اى کوتاهى و سستى نکند، خواه پذیرا شوند، یا روى گردان؟

* * *

پس از آن براى این که، روشن سازد همه چیز انسان ها و از جمله حیات و مرگشان، به دست خدا است مى گوید: «خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى کند» (اللّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها).(2)

«و ارواحى را که نمرده اند نیز، به هنگام خواب مى گیرد» (وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها).(3)

و به این ترتیب، «خواب» برادر «مرگ» است و شکل ضعیفى از آن; چرا که رابطه روح با جسم، به هنگام خواب به حداقل مى رسد و بسیارى از پیوندهاى این دو، قطع مى شود.

و بعد مى افزاید: «ارواح کسانى را که فرمان مرگ آنها را صادر کرده نگه مى دارد (به گونه اى که هرگز از خواب بیدار نمى شوند) و ارواح دیگرى را که فرمان ادامه حیاتشان داده به بدنهایشان باز مى گرداند، تا سرآمد معینى» (فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَل مُسَمّىً).

آرى، «در این مسأله، آیات و نشانه هاى روشنى است، براى کسانى که تفکر مى کنند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیات لِقَوْم یَتَفَکَّرُونَ).

* * *

از این آیه امور زیر به خوبى استفاده مى شود:

1 ـ انسان ترکیبى است از روح و جسم، روح گوهرى است غیر مادى که ارتباط آن با جسم مایه نور و حیات آن است.

2 ـ به هنگام مرگ، خداوند این رابطه را قطع مى کند، و روح را به عالم ارواح مى برد، و به هنگام خواب نیز این روح را مى گیرد، اما نه آن چنان که رابطه به کلى قطع شود، بنابراین، روح نسبت به بدن داراى سه حالت است: ارتباط تام، (حالت حیات و بیدارى) ارتباط ناقص، (حالت خواب) قطع ارتباط به طور کامل، (حالت مرگ).

3 ـ «خواب» چهره ضعیفى از «مرگ» است، و «مرگ» نمونه کاملى از «خواب»!

4 ـ خواب از دلائل استقلال و اصالت روح است، مخصوصاً هنگامى که با «رؤیا» آن هم رؤیاهاى صادقه توأم باشد، این معنى روشن تر مى شود.

5 ـ بعضى از ارواح، هنگامى که در عالم خواب رابطه آنها با جسم ضعیف مى شود، گاه به قطع کامل این ارتباط مى انجامد، به طورى که صاحبان آنها هرگز بیدار نمى شوند، و اما ارواح دیگر، در حال خواب و بیدارى در نوسانند تا فرمان الهى فرا رسد.

6 ـ توجه به این حقیقت که، انسان همه شب به هنگام «خواب» در آستانه مرگ قرار مى گیرد، درس عبرتى است که اگر در آن بیندیشد، براى «بیدارى» او کافى است.

7 ـ تمام این امور، به دست قدرت خداوند انجام مى گیرد، و اگر در آیات دیگر، سخن از قبض روح به دست «ملک الموت» و فرشتگان مرگ آمده، به عنوان این است که: آنها فرمانبران حق و مجریان اوامر او هستند، و تضادى میان این دو وجود ندارد.

به هر حال، این که در پایان آیه مى فرماید: «در این موضوع نشانه هاى روشنى است براى کسانى که اندیشه مى کنند»، منظور نشانه هائى از قدرت خداوند و مسأله مبدأ و معاد، و ضعف و ناتوانى انسان، در برابر اراده او است.

* * *

از آنجا که در آیه گذشته حاکمیت «اللّه» بر وجود انسان، و تدبیر او از طریق نظام مرگ و حیات و خواب و بیدارى مسلّم شد، در آیه بعد سخن از انحراف مشرکان در مسأله شفاعت، به میان مى آورد تا به آنها ثابت کند، مالک شفاعت، همان مالک مرگ و حیات آدمى است، نه بت هاى فاقد شعور، مى فرماید: «آنها غیر خدا را شفیعان خود برگزیدند» (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ).(4)

مى دانیم: یکى از بهانه هاى معروف بت پرستان در مورد پرستش بت ها، این بود که مى گفتند: «ما آنها را به خاطر این مى پرستیم که شفیعان ما نزد اللّه بوده باشند» چنان که در اوائل همین سوره خواندیم «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى»(5) خواه از این جهت که بت ها را تمثال ها و مظاهرى براى فرشتگان و ارواح مقدسه مى دانستند، و یا براى این سنگ و چوبهاى بى جان قدرت مرموزى قائل بودند.

به هر حال، از آنجا که شفاعت «اولاً» فرع بر درک فهم و شعور است، و «ثانیاً» فرع بر قدرت و مالکیت و حاکمیت، در دنباله آیه، در پاسخ آنها چنین مى فرماید: «به آنها بگو: آیا از آنها شفاعت مى طلبید، هر چند مالک چیزى نباشند، و حتى درک و شعورى براى آنها نباشد»؟! (قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لایَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لایَعْقِلُونَ).(6)

اگر شفیعان خود را فرشتگان و ارواح مقدسه، مى دانید آنها از خود چیزى ندارند، هر چه دارند از ناحیه خدا است، و اگر از بت هاى سنگى و چوبى شفاعت مى طلبید، آنها علاوه بر عدم مالکیت، کمترین عقل و شعورى ندارند، این بهانه ها را رها کنید، و رو به سوى کسى آورید که مالکیت و حاکمیت تمام عالم هستى براى او است، و تمام خطوط به او منتهى مى گردد.

* * *

لذا در آیه بعد، اضافه مى کند: «بگو تمام شفاعت از آن خدا است» (قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً).

«چرا که مالکیت و حاکمیت آسمان ها و زمین از آن او است، و سپس همه شما به سوى او باز مى گردید» (لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ).

و به این ترتیب، آنها را به کلى خلع سلاح مى کند; چرا که توحید حاکم بر کل عالم، مى گوید: شفاعت نیز جز به اذن پروردگار، ممکن نیست: مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ: «چه کسى است که نزد او، جز به اذن و فرمان او شفاعت کند»؟!.(7)

یا به گفته بعضى از مفسران، اساساً حقیقت شفاعت همان توسل به اسماء حسناى خداوند است، توسل به رحمانیت و غفاریت و ستاریت او است، بنابراین هر گونه شفاعتى سرانجام به ذات پاک او بر مى گردد، با این حال چگونه مى توان از غیر او بدون اذن او، شفاعت طلبید؟.(18)

در مورد ارتباط جمله «ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» (سپس به سوى او باز مى گردید) با ما قبل آن، بیانات مختلفى از سوى مفسران ارائه شده:

1 ـ این جمله، اشاره به آن است که: نه تنها شفاعت در این دنیا در اختیار خداوند است، و نباید همچون مشرکان، حل مشکلات و رفع مصائب را از غیر خدا طلب نمود، بلکه در آخرت نیز، شفاعت و نجات از آن او، و از ناحیه او است.

2 ـ این جمله، دلیل دومى است براى اختصاص شفاعت به خداوند; زیرا در دلیل اول، روى «مالکیت» خداوند تکیه شده، و در اینجا روى «بازگشت همه اشیاء به سوى او».

3 ـ این جمله، تهدیدى است براى مشرکان، و به آنها مى گوید: شما به سوى خدا باز مى گردید، و نتیجه افکار و اعمال شوم و زشت خود را خواهید دید.

همه این تفسیرها، مناسب است هر چند تفسیر اول و دوم، صحیح تر به نظر مى رسد.

* * *

نکته ها:

1 ـ جهان اسرار آمیز خواب

حقیقت خواب چیست؟ و چه مى شود که انسان به خواب مى رود؟ در این باره دانشمندان بحث هاى فراوانى دارند:

بعضى، آن را نتیجه انتقال قسمت عمده خون از مغز، به سایر قسمت هاى بدن مى دانند، و به این ترتیب، براى آن «عامل فیزیکى» قائلند.

بعضى دیگر، عقیده دارند: فعالیت هاى زیاد جسمانى سبب جمع شدن مواد سمى مخصوصى در بدن مى شود، و همین امر، روى سیستم سلسله اعصاب اثر مى گذارد و حالت خواب به انسان دست مى دهد، و این حال ادامه دارد تا این سموم تجزیه و جذب بدن گردد، به این ترتیب «عامل شیمیائى» براى آن قائل شده اند.

جمعى دیگر، یک نوع «عامل عصبى» براى خواب قائلند و مى گویند: دستگاه فعال عصبى مخصوصى که در درون مغز انسان است، و مبدأ حرکات مستمر اعضا مى باشد، بر اثر خستگى زیاد از کار مى افتد و خاموش مى شود.

ولى، هیچ یک از این نظرات نتوانسته است پاسخ قانع کننده اى به مسأله خواب بدهد، هر چند تأثیر این عوامل را به طور اجمال نمى توان انکار کرد؟

ما فکر مى کنیم: چیزى که سبب شده دانشمندان امروز، از بیان تفسیر روشنى براى مسأله خواب عاجز بمانند، همان تفکر مادى آنها است، آنها مى خواهند بدون قبول اصالت و استقلال روح، این مسأله را تفسیر کنند، در حالى که خواب قبل از آن که یک پدیده جسمانى باشد، یک پدیده روحانى است که بدون شناخت صحیح روح، تفسیر آن غیر ممکن است.

قرآن مجید، در آیات فوق، دقیق ترین تفسیر را براى مسأله خواب بیان کرده; زیرا مى گوید: خواب یک نوع «قبض روح» و جدائى روح، از جسم است اما نه جدائى کامل.

به این ترتیب، هنگامى که به فرمان خدا، پرتو روح از بدن برچیده مى شود و جز شعاع کم رنگى از آن بر این جسم نمى تابد، دستگاه درک و شعور، از کار مى افتد، و انسان از حس و حرکت باز مى ماند، هر چند قسمتى از فعالیت هائى که براى ادامه حیات او ضرورت دارد، مانند ضربان قلب و گردش خون، و فعالیت دستگاه تنفس و تغذیه، ادامه مى یابد.

در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: ما مِنْ أَحَد یَنامُ اِلاّ عَرَجَتْ نَفْسُهُ اِلَى السَّماءِ، وَ بَقِیَتْ رُوحُهُ فِى بَدَنِهِ، وَ صارَ بَیْنَهُما سَبَبٌ کَشَعاعِ الشَّمْسِ، فَاِنْ أَذِنَ اللّهُ فِى قَبْضِ الاَرْواحِ أَجْابَتِ الرُّوحُ النَّفْسَ، وَ اِذا أَذِنَ اللّهُ فِى رَدِّ الرُّوحِ أَجْابَتِ النَّفْسُ الرُّوحَ، وَ هُوَ قُولُهُ سُبْحانَهُ: اللّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها...: «هر کس مى خوابد، نفس او به آسمان صعود مى کند و روح در بدنش مى ماند، و در میان این دو ارتباطى همچون پرتو آفتاب است، هر گاه خداوند فرمان قبض روح آدمى را صادر کند، «روح» دعوت نفس را اجابت مى کند، و به سوى او پرواز مى نماید، و هنگامى که خداوند اجازه بازگشت روح را دهد «نفس» دعوت «روح» را اجابت مى کند و به تن باز مى گردد، و این است معنى سخن خداوند سبحان که مى فرماید: اللّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها...».(9)-(10)

ضمناً، از اینجا مسأله مهم دیگرى که مسأله «رؤیا» (خواب دیدن است) نیز حل مى شود، چرا که بسیارند، خواب هائى که عیناً یا با مختصر تغییرى در خارج واقع مى شوند.

تفسیرهاى مادى از بیان و توجیه این گونه خواب ها، عاجزند، در حالى که تفسیرهاى روحى، به خوبى مى توانند، این مطلب را روشن سازند; زیرا روح انسان به هنگام جدائى از تن، و ارتباط با عالم ارواح، حقایق بیشترى را مربوط به گذشته و آینده درک مى کند، و همین است که اساس رؤیاهاى صادقه را تشکیل مى دهد.(11)

* * *

2 ـ «خواب» در روایات اسلامى

از روایاتى که مفسران در ذیل آیات فوق، ذکر کرده اند، نیز به خوبى روشن مى شود که خواب در اسلام، به عنوان حرکت روح به سوى عالم ارواح شمرده شده، و بیدارى، بازگشت روح به بدن، و نوعى حیات مجدد است.

در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که به یارانش چنین تعلیم مى داد: لایَنَامُ الْمُسْلِمُ وَ هُوَ جُنُبٌ، وَ لایَنَامُ إِلَّا عَلَى طَهُور، فَإِنْ لَمْ یَجِدِ الْمَاءَ فَلْیَتَیَمَّمْ بِالصَّعِیدِ، فَإِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ تُرْفَعُ إِلَى اللَّهِ تَبارَکَ وَ تَعالى فَیَقْبَلُها، وَ یُبَارِکُ عَلَیْهَا، فَإِنْ کَانَ أَجَلُهَا قَدْ حَضَرَ جَعَلَهَا فِی کُنُوزِ رَحْمَتِهِ، وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ أَجَلُهَا قَدْ حَضَرَ بَعَثَ بِهَا مَعَ أُمَنَائِهِ مِنَ مَلَائِکَتِهِ، فَیَرُدونُّهَا فِی جَسَدِهِ:

«مسلمان نباید با حالت جنابت بخوابد، و جز با طهارت و وضو به بستر نرود، هر گاه آب نیابد، تیمم کند، زیرا روح مؤمن به سوى خداوند متعال بالا مى رود، او را مى پذیرد، و به او برکت مى دهد، هر گاه پایان عمرش فرا رسیده باشد، او را در گنج هاى رحمتش قرار مى دهد، و اگر فرا نرسیده باشد، او را با امنائش از فرشتگان به جسدش باز مى گرداند».(12)

در حدیث دیگرى از امام باقر(علیه السلام) چنین مى خوانیم:

اِذا قُمْتَ بِالْلَّیْلِ مِنْ مَنامِکَ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی رَدَّ عَلَىَّ رُوحِی لِأَحْمَدَهُ وَ أَعْبُدَهُ: «هنگامى که در شب از خواب برمى خیزى، بگو حمد خدائى را که روح مرا به من بازگرداند، تا او را حمد و سپاس گویم و عبادت کنم».(13)

و حدیث در این زمینه بسیار است.

* * *


1 ـ «بِالْحَقِّ» ممکن است حال براى «کِتاب» یا براى فاعل در «أَنْزَلْنا» بوده باشد، هر چند معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد، بنابراین مفهوم آیه چنین است که: «ما قرآن را در حالى که همراه و همگام با حق است بر تو فرستادیم».

2 ـ «تَوَفِّى» به معنى قبض و دریافت کامل است، و «أَنْفُس» در اینجا به معنى «ارواح» است به قرینه «یَتَوَفّى».

3 ـ «مَنام» معنى مصدرى دارد و به معنى «نوم» (خواب) است.

4 ـ «أَمْ» در اینجا منقطعه و به معنى «بَل» مى باشد، و اگر متصله باشد باید لنگه اى در مقابل آن تقدیر گرفته شود که، خلاف ظاهر است.

5 ـ زمر، آیه 3.

6 ـ جمله «أَ وَ لَوْ کانُوا لایَمْلِکُونَ شَیْئاً» چیزى در تقدیر دارد، و در معنى چنین است: «َ یَشْفَعُونَ لَکُمْ وَ لَوْ کانُوا لایَمْلِکُونَ شَیْئاً».

7 ـ بقره، آیه 255.

8 ـ «المیزان»، جلد 17، صفحه 286.

9 ـ «مجمع البیان»، ذیل آیه مورد بحث، و تفسیر «صافى» ـ «بحار الانوار»، جلد 58، صفحه 27.

10 ـ توجه داشته باشید که «روح» در این روایت به معنى روح حیوانى و کار کردن دستگاه هاى اصلى بدن، و «نفس» به معنى روح انسان است.

11 ـ براى توضیح بیشتر به جلد نهم تفسیر «نمونه» صفحه 312، ذیل آیه 4 سوره «یوسف» مراجعه فرمائید، که مشروحاً در این زمینه بحث شده است.

12 ـ «خصال صدوق»، مطابق نقل تفسیر «نور الثقلین»، جلد 4، صفحه 488.

13 ـ «اصول کافى»، مطابق نقل «نور الثقلین»، جلد 4، صفحه 488.