النساء
فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِم بِآيَاتِ اللَّهِ وَقَتْلِهِمُ الْأَنبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ ۚ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا 155 وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَىٰ مَرْيَمَ بُهْتَانًا عَظِيمًا 156 وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِن شُبِّهَ لَهُمْ ۚ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ ۚ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ ۚ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا 157 بَل رَّفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا 158 وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ ۖ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا 159 فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيرًا 160 وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ ۚ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا 161 لَّٰكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ ۚ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلَاةَ ۚ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ أُولَٰئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْرًا عَظِيمًا 162
گوشه دیگرى از خلافکارى هاى یهود
در این آیات، به قسمت هاى دیگرى از خلافکارى هاى بنى اسرائیل، کارشکنى ها، عداوت ها و دشمنى هاى آنها با پیامبران خدا اشاره شده است.
در آیه نخست، به پیمان شکنى و کفر جمعى از آنها و قتل پیامبران به دست آنان اشاره کرده، چنین مى فرماید: «آنها به خاطر این که پیمانشان را شکستند و آیات خدا را انکار کردند و پیامبران را به ناحق کشتند و به خاطر این که مى گفتند: بر دل هاى ما پرده افکنده شده، آنها را از رحمت خود دور ساختیم یا قسمتى از نعمت هاى پاکیزه را بر آنان تحریم نمودیم» (فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللّهِ وَ قَتْلِهِمُ الأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ).(1)
از سیاق آیه مى توان استفاده کرده که: آنها به دنبال این پیمان شکنى، آیات پروردگار را انکار کردند و راه مخالفت پیش گرفتند، لذا مى فرماید: (وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللّهِ).
و به این نیز قناعت نکردند، بلکه دست به جنایت بزرگ دیگرى یعنى قتل و کشتن راهنمایان و هادیان راه حق زدند و بدون هیچ مجوزى آنها را از بین بردند، که با جمله (وَ قَتْلِهِمُ الأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقّ) به آن اشاره شده.
و به قدرى در اعمال خلاف جسور و بى باک بودند که گفتار پیامبران را به باد استهزاء مى گرفتند و صریحاً به آنها مى گفتند: بر دل هاى ما پرده افکنده شده که مانع شنیدن و پذیرش دعوت شما است! که جمله (وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ) دلالت بر آن دارد.
پس از آن قرآن توجه مى دهد که: پس از این همه جنایت، دل هاى آنها به کلّى مُهر شده و هیچگونه حقى در آن نفوذ نمى کند، البته عامل آن کفر و بى ایمانى، خود آنها هستند و به همین دلیل جز افراد کمى که خود را از این گونه لجاجت ها بر کنار داشته اند، شایستگى ایمان آوردن ندارند، لذا مى فرماید: «خدا (به جهات مذکور) بر دل هاى آنها مُهر زده و جز عده کمى از آنها ایمان نمى آورند» (بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً).
یعنى نه تنها دل هاى آنها در غلاف است و چیزى در آن نفوذ نمى کند که مُهر کامل عدم پذیرش حق به آن خورده است.
* * *
در آیه بعد مى افزاید: خلافکارى هاى آنان منحصر به اینها نیست، آنها در راه کفر آن چنان سریع تاختند که به مریم پاکدامن، مادر پیامبر بزرگ خدا که به فرمان الهى بدون همسر باردار شده بود تهمت بزرگى زدند، مى فرماید: «این عدم امکانِ ایمان، به خاطر کفر آنها و تهمت بزرگى است که به مریم زدند» (وَ بِکُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظیماً).
* * *
آنها حتى به کشتن پیامبر افتخار مى کردند «و مى گفتند: ما مسیح عیسى بن مریم رسول خدا را کشته ایم» (وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللّهِ).
شاید تعبیر به رسول اللّه در مورد مسیح را از روى استهزاء و سخریه مى گفتند.
در حالى که در این ادعاى خود نیز کاذب بودند; زیرا:
«آنها هرگز نه مسیح را کشتند و نه به دار آویختند، بلکه دیگرى را که شباهت به او داشت اشتباهاً به دار زدند» (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ).
قرآن پس از آن مى گوید: «آنها که درباره مسیح اختلاف کردند، خودشان در شک بودند و هیچ یک به گفته خود ایمان نداشتند و تنها از تخمین و گمان پیروى مى کردند» (وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی شَکّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْم إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ).
درباره این که آنها در مورد چه چیز اختلاف کردند؟ در میان مفسران گفتگو است:
احتمال دارد: این اختلاف مربوط به اصل موقعیت و مقام مسیح(علیه السلام) بوده که جمعى از مسیحیان او را فرزند خدا مى دانستند و بعضى به عکس همانند یهود او را اصلاً پیامبر نمى دانستند و همگى در اشتباه بودند.
و نیز ممکن است اختلاف در چگونگى قتل او باشد که بعضى مدّعى کشتن او بودند و بعضى مى گفتند: کشته نشده، و هیچ یک به گفته خود اطمینان نداشتند.
یا این که: مدعیان قتل مسیح(علیه السلام) به خاطر عدم آشنائى با او، در شک بودند آن کس را که کشتند خود مسیح بوده یا دیگرى به جاى او؟
آنگاه قرآن به عنوان تأکید مطلب مى گوید: «قطعاً او را نکشتند» (وَ ما قَتَلُوهُ یـَقیناً).
* * *
و سرانجام اعلام مى دارد: «خداوند او را به سوى خود بالا برد و خداوند قادر و حکیم است» (بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللّهُ عَزیزاً حَکیماً).
* * *
نکته:
مسیح کشته نشد
قرآن در آیه فوق مى گوید: «مسیح نه کشته شد، و نه به دار رفت، بلکه امر بر آنها مشتبه گردید و پنداشتند او را به دار زده اند و یقیناً او را نکشتند»!
ولى «اناجیل» چهارگانه کنونى همگى مسأله مصلوب شدن (به دار آویخته شدن) مسیح(علیه السلام)و کشته شدن او را ذکر کرده اند، و این موضوع در فصول آخر هر چهار انجیل (متى، لوقا، مرقس و یوحنا) مشروحاً بیان گردیده، و اعتقاد عمومى مسیحیان امروز نیز بر این مسأله استوار است.
بلکه به یک معنى مسأله قتل و مصلوب شدن مسیح(علیه السلام)، یکى از مهمترین مسائل زیربناى آئین مسیحیت کنونى را تشکیل مى دهد، چه این که: مى دانیم مسیحیان کنونى، مسیح(علیه السلام) را پیامبرى که براى هدایت، تربیت و ارشاد خلق آمده باشد نمى دانند، بلکه او را «فرزند خدا»! و «یکى از خدایان سه گانه»! مى دانند که هدف اصلى آمدن او به این جهان، فدا شدن و بازخرید گناهان بشر بوده است.
مى گویند: او آمده تا قربانى گناهان ما شود، او به دار آویخته و کشته شد، تا گناهان بشر را بشوید و جهانیان را از مجازات نجات دهد.
بنابراین، راه نجات را منحصراً در پیوند با مسیح(علیه السلام) و اعتقاد به این موضوع مى دانند!
به همین دلیل، گاهى مسیحیت را مذهب «نجات» یا «فداء» قلمداد و مسیح را «ناجى» و «فادى» لقب مى دهند.
و این که مى بینیم: مسیحیان روى مسأله «صلیب» فوق العاده تکیه مى کنند و شعارشان «صلیب» است از همین نقطه نظر مى باشد.
این بود، خلاصه اى از عقیده مسیحیان درباره سرنوشت حضرت مسیح(علیه السلام).
ولى هیچ یک از مسلمانان در بطلان این عقیده تردید ندارند; زیرا:
اوّلاً ـ مسیح(علیه السلام) پیامبرى همچون سایر پیامبران خدا بود، نه خدا بود و نه فرزند خدا، خداوند، یکتا و یگانه است، شبیه، نظیر، مثل، مانند، همسر و فرزند ندارد.
ثانیاً ـ «فداء» و قربانى گناهان دیگران شدن مطلبى کاملاً غیر منطقى است، هر کس در گرو اعمال خویش است و راه نجات نیز تنها ایمان و عمل صالح خود انسان است.
ثالثاً ـ عقیده «فداء» گناهکارپرور و تشویق کننده به فساد، تباهى و آلودگى است.
و اگر مى بینیم: قرآن مخصوصاً روى مسأله مصلوب نشدن مسیح(علیه السلام) تکیه کرده است، با این که ظاهراً موضوع ساده اى به نظر مى رسد، به خاطر همین است که عقیده خرافى فداء و بازخرید گناهان امت را به شدت بکوبد و مسیحیان را از این عقیده خرافى باز دارد، تا نجات را در گرو اعمال خویش ببینند، نه در پناه بردن به صلیب.
و رابعاً ـ قرائنى در دست است که مسأله مصلوب شدن عیسى(علیه السلام) را تضعیف مى کند، این قرائن عبارتند از:
1 ـ مى دانیم «اناجیل» چهارگانه کنونى که گواهى به مصلوب شدن عیسى(علیه السلام) مى دهند، همگى سال ها بعد از مسیح(علیه السلام) به وسیله شاگردان و یا شاگردانِ شاگردان او نوشته شده اند، و این سخنى است که مورخان مسیحى به آن معترفند.
و نیز مى دانیم شاگردان مسیح(علیه السلام) به هنگام حمله دشمنان به او فرار کردند، و اناجیل نیز گواه بر این مطلب مى باشد.(2)
بنابراین، مسأله مصلوب شدن عیسى(علیه السلام) را از افواه مردم گرفته اند و همان طور که بعداً اشاره خواهیم کرد، اوضاع و احوال چنان پیش آمد که موقعیت براى اشتباه کردن شخص دیگرى به جاى مسیح(علیه السلام) آماده گشت.
2 ـ عامل دیگر که اشتباه شدن عیسى را به شخص دیگر امکان پذیر مى کند این است: کسانى که براى دستگیر ساختن حضرت عیسى(علیه السلام) به باغ «جستیمانى» در خارج شهر رفته بودند، گروهى از لشکریان رومى بودند که در اردوگاه ها مشغول وظائف لشکرى بودند.
این گروه، نه یهودیان را مى شناختند، نه آداب و زبان و رسوم آنها را مى دانستند و نه شاگردان(علیه السلام) عیسى را از استادشان تشخیص مى دادند.
3 ـ «اناجیل» مى گوید: حمله به محل عیسى(علیه السلام) شبانه انجام یافت و چه آسان است که در این گیر و دار شخص مورد نظر فرار کند و دیگرى به جاى او گرفتار شود.
4 ـ از نوشته همه «اناجیل» استفاده مى شود که: شخص گرفتار در حضور «پیلاطس» (حاکم رومى در بیت المقدس) سکوت اختیار کرد و کمتر در برابر سخنان آنها سخن گفت، و از خود دفاع نکرد.
بسیار بعید به نظر مى رسد که عیسى(علیه السلام) خود را در خطر ببیند و با آن بیان رسا و گویاى خود و با شجاعت و شهامت خاصى که داشت از خود دفاع نکرده باشد.
آیا جاى این احتمال نیست که دیگرى (به احتمال قوى «یهوداى اسخریوطى» که به مسیح(علیه السلام) خیانت کرد و نقش جاسوس را ایفا نمود و مى گویند: شباهت کاملى به مسیح(علیه السلام) داشت) به جاى او دستگیر شده و چنان در وحشت و اضطراب فرو رفته که حتى نتوانسته است از خود دفاع کند، و سخنى بگوید به خصوص این که در اناجیل مى خوانیم: «یهوداى اسخریوطى» بعد از این واقعه دیگر دیده نشد و طبق گفته اناجیل انتحار کرد!(3)
5 ـ همان طور که گفتیم: شاگردان مسیح(علیه السلام) به هنگام احساس خطر، طبق شهادت «اناجیل»، فرار کردند، و طبعاً دوستان دیگر هم در آن روز مخفى شدند و از دور بر اوضاع نظر داشتند.
بنابراین، شخص دستگیر شده در حلقه محاصره نظامیان رومى بوده و هیچ یک از دوستان او اطراف او نبودند، به این ترتیب چه جاى تعجب که اشتباهى واقع شده باشد؟
6 ـ در «اناجیل» مى خوانیم که: شخص محکوم بر چوبه دار از خدا شکایت کرد که چرا او را تنها گذارده و به دست دشمن براى قتل سپرده است!(4)
اگر مسیح(علیه السلام) براى این به دنیا آمده که به دار آویخته شود و قربانى گناهان بشر گردد، چنین سخن ناروائى از او به هیچ وجه درست نبوده است، این جمله به خوبى نشان مى دهد که شخص مصلوب آدم ضعیف، ترسو و ناتوانى بوده است که صدور چنین سخنى از او امکان پذیر بوده است، و او نمى تواند مسیح باشد.(5)
7 ـ بعضى از «اناجیل» موجود (غیر از اناجیل چهارگانه مورد قبول مسیحیان) مانند: انجیل برنابا رسماً مصلوب شدن عیسى(علیه السلام) را نفى کرده.
نیز بعضى از فرق مسیحى در مصلوب شدن عیسى(علیه السلام) تردید کرده اند.(6)
و حتى بعضى از محققان معتقد به وجود دو عیسى در تاریخ شده اند:
یکى «عیساى مصلوب» و دیگرى «عیساى غیر مصلوب» که میان آن دو پانصد سال فاصله بوده است!(7)
مجموع آنچه در بالا گفته شد، قرائنى است که گفته قرآن را در مورد اشتباه در قتل و صلب مسیح روشن مى سازد.
* * *
1 ـ «فَبِما نَقْضِهِمْ» از نظر ادبى جار و مجرور است و باید عاملى داشته باشد، ممکن است عامل آن «لَعَنّاهُمْ» محذوف و مقدّر بوده باشد و یا جمله «حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ...» که در آیه 160 خواهد آمد.
بنابراین، آنچه در این وسط آمده، حال جمله معترضه را دارد که در این گونه موارد بر زیبائى کلام مى افزاید.
2 ـ «... در آن وقت جمیع شاگردان او را واگذارده بگریختند» (انجیل متى، باب 26، جمله 57).
3 ـ «انجیل متى»، باب 27، شماره 6.
4 ـ «...عیسى به آواز بلند صدا زده گفت: اِیِلى! اِیِلى! لما سبقتنى، یعنى الهى! الهى! مرا چرا ترک کردى»؟! (انجیل متى، باب 27، جمله هاى 46 و 47).
5 ـ در چند قسمت از قرائن فوق از کتاب «قهرمان صلیب» استفاده شده است.
6 ـ تفسیر «المنار»، جلد 6، صفحه 34.
7 ـ «المیزان»، جلد 3، صفحه 345 (جلد 3، صفحه 314 و جلد 5، صفحه 132، انتشارات جامعه مدرسین).