الشورى
وَتَرَاهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا خَاشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِيٍّ ۗ وَقَالَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۗ أَلَا إِنَّ الظَّالِمِينَ فِي عَذَابٍ مُّقِيمٍ 45 وَمَا كَانَ لَهُم مِّنْ أَوْلِيَاءَ يَنصُرُونَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ ۗ وَمَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن سَبِيلٍ 46 اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لَّا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ ۚ مَا لَكُم مِّن مَّلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ وَمَا لَكُم مِّن نَّكِيرٍ 47 فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا ۖ إِنْ عَلَيْكَ إِلَّا الْبَلَاغُ ۗ وَإِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا ۖ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْإِنسَانَ كَفُورٌ 48 لِّلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ ۚ يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ إِنَاثًا وَيَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ 49 أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَانًا وَإِنَاثًا ۖ وَيَجْعَلُ مَن يَشَاءُ عَقِيمًا ۚ إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ 50 ۞ وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ ۚ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ 51
51وَ ما کانَ لِبَشَر أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِىَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِىٌّ حَکِیمٌ
ترجمه:
51 ـ و شایسته هیچ انسانى نیست که خدا با او سخن گوید، مگر از راه وحى یا از پشت حجاب، یا رسولى مى فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحى مى کند; چرا که او بلند مقام و حکیم است!
شأن نزول:
بعضى از مفسران، شأن نزولى براى این آیه، ذکر کرده اند که حاصلش چنین است: جمعى از یهود، خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمدند و عرض کردند: چرا تو با خداوند سخن نمى گوئى؟ و به او نگاه نمى کنى؟ اگر پیامبرى، همان گونه که موسى(علیه السلام) با او سخن گفت و به او نگاه کرد، تو نیز چنین کن. ما هرگز به تو ایمان نمى آوریم، مگر این که همین کار را انجام دهى، پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: موسى هرگز خدا را ندید، اینجا بود که آیه فوق نازل شد (و چگونگى ارتباط پیامبران را با خداوند متعال تشریح کرد).(1)
تفسیر:
طرق ارتباط پیامبران با خداوند
همان گونه که در آغاز این سوره، گفتیم، در این سوره تکیه خاصى روى مسأله وحى و نبوت، شده است، سوره با مسأله وحى، آغاز شد، و با مسأله وحى که همین آیات است پایان مى یابد.
و از آنجا که در آیات گذشته، از نعمت هاى الهى سخن در میان بود، این آیات از مهم ترین نعمت هاى پروردگار و پربارترین مواهب او براى جهان انسانیت که همان مسأله وحى و ارتباط انبیاء با خدا است، سخن مى گوید.
نخست مى فرماید: «شایسته هیچ انسانى نیست که خدا با او سخن بگوید (و با او روبرو گردد، چرا که او منزه از جسم و جسمانیت است) مگر از طریق وحى و الهام مرموز، به قلب او» (وَ ما کانَ لِبَشَر أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیاً).
«یا شنیدن سخنان پروردگار، از پشت حجاب» (أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب).
آن گونه که «موسى بن عمران» در کوه طور، سخن مى گفت، و پاسخ شنید، از طریق امواج صوتى که خداوند در فضا ایجاد مى کند بى آن که کسى او را مشاهده کند، چرا که او مشاهده کردنى نیست.
«و یا از طریق فرستادن رسولى که پیام الهى را به او ابلاغ کند» (أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً).
آن گونه که فرشته وحى و پیک الهى «جبرئیل امین» بر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نازل مى شد.
«در این هنگام، فرستاده الهى به فرمان پروردگار، آنچه را خدا مى خواهد به پیامبرش وحى مى کند» (فَیُوحِىَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ).
آرى، راهى براى سخن گفتن خداوند، با بندگان، جز این سه راه نیست «چرا که او بلند مقام و حکیم است» (إِنَّهُ عَلِىٌّ حَکِیمٌ).
بالاتر از آن است که دیده شود، یا با زبان سخن گوید، و تمام افعالش حکیمانه است، و ارتباطش با پیامبران روى حساب.
این آیه، در حقیقت پاسخى است روشن، به افرادى که به خاطر بى خبرى ممکن است توهم کنند، مسأله وحى، دلیل بر این است که پیامبران خدا را مى بینند، و با او سخن مى گویند، این آیه روح و حقیقت وحى را به صورت فشرده و دقیقى منعکس کرده است.
از مجموع آیه، چنین بر مى آید که، راه ارتباط پیامبران با خدا منحصر به سه راه بوده است:
1 ـ القاى به قلب ـ که در مورد بسیارى از انبیاء بوده است، مانند «نوح» که مى گوید: فَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا: «ما به نوح وحى کردیم که کشتى در حضور ما و مطابق فرمان ما بساز».(2)
2 ـ از پشت حجاب ـ آن گونه که خداوند در کوه «طور» با موسى(علیه السلام) سخن مى گفت: «وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَکْلِیماً».(3)
بعضى نیز «من وراء حجاب» را شامل رؤیاى صادقه نیز مى دانند.
3 ـ از طریق ارسال رسول ـ آن گونه که در مورد پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) آمده: «قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللّهِ: «بگو کسى که دشمن جبرئیل باشد (دشمن خدا است) چرا که او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرد».(4)
البته، وحى بر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) منحصر به این طریق نبوده است، از طرق دیگر نیز صورت گرفته است.
این نکته نیز، قابل توجه است که وحى از طریق القاى به قلب، گاه در بیدارى صورت مى گرفته، چنان چه در بالا اشاره شد، و گاه در خواب و رؤیاى صادقه، چنان که در مورد «ابراهیم» و دستور ذبح «اسماعیل» آمده است (هر چند بعضى آن را مصداق من وراء حجاب دانسته اند).
گر چه شاخه هاى اصلى وحى، همان سه شاخه مذکور در آیه فوق است، ولى بعضى از این شاخه ها، خود نیز شاخه هاى فرعى دیگرى دارد، چنان که بعضى معتقدند نزول وحى از طریق فرستادن فرشته وحى، خود به چهار طریق صورت مى گرفته:
1 ـ آنجا که فرشته بى آن که بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) ظاهر شود، در روح او القاء مى کرده است ، چنان که در حدیثى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: إِنَّ رُوحَ الْقُدْسِ نَفَثَ فِی رُوْعِى أَنَّهُ لَنْ تَمُوْتُ نَفْسٌ حَتّى تَسْتَکْمِلَ رِزْقَها فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَجْمِلُوا فِى الطَّلَبِ: «روح القدس در قلب من این معنى را دمیده که هیچ کس نمى میرد تا روزى خود را به طور کامل بگیرد، بنابراین از خدا بپرهیزید، و در طلب روزى حریص نباشید».(5)
2 ـ گاه فرشته، به صورت انسانى در مى آمد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مخاطب مى ساخت و مطالب را به او مى گفت (چنان که در مورد ظهور «جبرئیل» به صورت «دحیه کلبى»(6)
3 ـ گاه، به صورتى بود که همچون زنگ در گوشش صدا مى کرد و این سخت ترین نوع وحى بر پیامبر بود، به گونه اى که حتى در روزهاى بسیار سرد صورت مبارکش غرق عرق مى شد، و اگر بر مرکب سوار بود مرکب چنان سنگین مى شد که بى اختیار به زمین مى نشست.
4 ـ گاه، «جبرئیل» به صورت اصلیش که خدا او را بر آن صورت آفریده بود بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) ظاهر مى شد و این در طول عمر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) تنها دو بار صورت گرفت (همان گونه که در سوره «نجم» ـ آیه 12 شرح آن خواهد آمد).(7)
نکته ها:
1 ـ وحى در لغت و قرآن و سنت:
اصل وحى، چنان که «راغب» در «مفردات» مى گوید، «اشاره سریع» است خواه با کلام رمزى باشد، و یا صداى خالى از ترکیب کلامى، و یا اشاره با اعضاء (با چشم و دست و سر) و یا با نوشتن.
از این تعبیرات، به خوبى استفاده مى شود که در «وحى» اشاره از یکسو و سرعت از سوى دیگر، نهفته شده، و به همین دلیل، براى ارتباط مرموز و سریع انبیاء با عالم غیب، و ذات پاک پروردگار، این کلمه استخدام شده است.
در قرآن مجید، و لسان اخبار «وحى» به معانى مختلفى به کار رفته است، گاه در مورد انبیاء، گاه در انسان هاى دیگر، گاه در مورد ارتباط هاى رمزى میان انسان ها، و گاه ارتباط مرموز شیاطین و گاه در مورد حیوان ها.
جامع ترین سخن، در این زمینه سخنى است که از على(علیه السلام) در پاسخ شخصى که از «مسأله وحى» سؤال نمود، نقل شده، امام آن را به هفت قسمت تقسیم فرمود:
1 ـ وحى رسالت و نبوت مانند: إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوح وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنا إِلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِیسى وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَیْمانَ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً: «ما به تو وحى فرستادیم، همان گونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحى فرستادیم، و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط (طوائف بنى اسرائیل) و عیسى و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحى نمودیم، و به داود زبور دادیم».(8)
2 ـ وحى به معنى الهام مانند: وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ: «پروردگارت به زنبور عسل الهام فرستاد».(9)
3 ـ وحى به معنى اشاره مانند: فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیّاً: «زکریا از محراب عبادتش به سوى مردم بیرون آمد و با اشاره به آنها گفت صبح و شام، خدا را تسبیح گوئید».(10)
4 ـ وحى به معنى تقدیر مانند: وَ أَوْحى فِی کُلِّ سَماء أَمْرَها: «خداوند در هر آسمانى تقدیر و تدبیر لازم را فرمود».(11)
5 ـ وحى به معنى امر مانند: وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی: «به خاطر بیاور، هنگامى را که به حواریین امر کردم که به من و فرستاده من ایمان بیاورید».(12)
6 ـ وحى به معنى دروغ پردازى مانند: وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِىّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً: «این چنین در برابر هر پیامبرى دشمنى از شیاطین انس و جن، قرار دادیم که سخنان فریبنده و دروغ را به طور سرى به یکدیگر مى گفتند».(13)
7 ـ وحى به معنى خبر مانند: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ: «و آنها را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مى کردند، و انجام کارهاى نیک را به آنها خبر دادیم».(14)-(15)
البته، بعضى از این اقسام هفت گانه، مى تواند شاخه هائى داشته باشد، که بر حسب آن موارد، استعمال وحى در کتاب و سنت، افزایش خواهد یافت، و لذا «تفلیسى» در کتاب «وجوه القرآن» «وحى» را بر ده وجه، شمرده، و بعضى، عدد را از این هم بیشتر دانسته اند.
اما از یک نظر، از مجموع موارد استعمال وحى، و مشتقات آن مى توان نتیجه گرفت که «وحى» از سوى پروردگار، دو گونه است: «وحى تشریعى» و «وحى تکوینى»: «وحى تشریعى» همان است که بر پیامبران فرستاده مى شد، و رابطه خاصى میان آنها و خدا بود که فرمانهاى الهى و حقایق را از این طریق دریافت مى داشتند.
و «وحى تکوینى» در حقیقت، همان غرائز و استعدادها و شرائط و قوانین تکوینى خاصى است که خداوند در درون موجودات مختلف جهان، قرار داده است.
* * *
2 ـ حقیقت اسرارآمیز وحى
در مورد «ماهیت وحى» سخن بسیار گفته شده، ولى از آنجا که این ارتباط مرموز، از حدود ادراکات ما خارج است، این بیانات نیز نمى تواند ترسیم روشنى از مسأله کند، و حتى گاه به بیراهه کشانده شده، آنچه گفتنى است در حقیقت، در آیه مورد بحث به صورت فشرده و زیبائى بیان شده است، و بیش از آن تلاش و کوشش دانشمندان در این بحث، به جائى نرسیده است، در عین حال لازم است بعضى از تفسیرها را که فلاسفه قدیم و جدید درباره وحى گفته اند، در اینجا یاد آور شویم:
الف ـ تفسیر بعضى از فلاسفه قدیم
آنها روى مقدمات مفصلى، معتقد بودند که «وحى» عبارت است از اتصال فوق العاده نفس پیامبر(صلى الله علیه وآله) با «عقل فعال» که سایه آن بر عالم «حس مشترک» و «خیال» نیز گسترده مى شود.
توضیح این که: آنها معتقد بودند روح انسانى داراى سه قوه است: «حس مشترک» که با آن صور محسوسات را ادراک مى کند، و «قوه خیال» که با آن صورت هاى جزئیه ذهنى را درک مى نماید و «قوه عقلیه» که با آن صور کلیه را درک مى کند.
این از یکسو، از سوى دیگر، آنها اعتقاد به افلاک نُه گانه «بطلمیوسى» داشتند، و براى افلاک، نفس مجرد (همچون روح براى بدن ما) معتقد بودند، و مى افزودند: این نفوس فلکى، از موجودات مجردى بنام «عقول» الهام مى گیرند، و به این ترتیب «نه عقل» مربوط به «افلاک نه گانه» قائل بودند.
از سوى سوم، عقیده داشتند که نفوس انسانى، و ارواح آنها براى فعلیت یافتن استعدادها و درک حقایق، باید از وجود مجردى که آن را «عقل فعال» مى نامیدند، کسب فیض کنند، که نامش «عقل دهم» یا «عقل عاشر» بود، و نام «عقل فعال» را به این مناسبت بر آن مى گذاردند که سبب فعلیت استعدادهاى «عقول جزئیه» بود.
از سوى چهارم، معتقد بودند، هر قدر روح انسان قوى تر باشد، ارتباط و اتصالش با «عقل فعال» که منبع و خزانه معلومات است، بیشتر خواهد بود، بنابراین یک روح قوى و کامل، مى تواند در کوتاه ترین مدت، وسیع ترین معلومات را به فرمان خدا از «عقل فعال» کسب کند.
و همچنین هر اندازه «قوه خیال»، قوى تر باشد، بهتر مى تواند، این مفاهیم را در لباس صورت هاى حسى قرار دهد، و هر اندازه حس مشترک قوى تر، گردد انسان صور محسوسه خارجیه را بهتر درک مى کند.
سپس از مجموع این مقدمات، چنین نتیجه مى گرفتند: روح پیامبر(صلى الله علیه وآله) چون فوق العاده قوى است رابطه و اتصالش با «عقل فعال» بسیار زیاد است، و به همین دلیل مى تواند، در اکثر اوقات، معلومات را به صورت کلى از «عقل فعال» بگیرد.
و از آنجا که «قوه خیالیه» او نیز بسیار قوى است، و در عین حال تابع قوه عقلیه است، مى تواند «صورت هاى محسوسه» مناسبى به آن صور کلیه که از «عقل فعال» دریافت داشته، بدهد، و در لباس هاى حسى در افق ذهن خود ببیند! مثلاً اگر آن حقایق کلى از قبیل معانى و احکام باشد، به صورت الفاظى بسیار موزون، و در نهایت فصاحت و بلاغت، از زبان شخصى در نهایت کمال بشنود!
و چون «قوه خیالیه» او تسلط کامل بر حس مشترک دارد، مى تواند به این صور جنبه حسى دهد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن شخص را با چشم ببیند و الفاظش را با گوش بشنود!
نقد و بررسى
البته، این بیان متکى بر مقدماتى است که امروز بسیارى از آنها مردود شناخته شده، از جمله افلاک نه گانه «بطلمیوسى»، و نفوس و عقولى که متعلق به آنها است، فعلاً جزء اساطیر محسوب مى شود; چرا که هیچ دلیلى بر اثبات آنها در دست نیست و یا حتى دلائلى بر خلاف آن در دست داریم.
و از سوى دیگر، این فرضیه با آنچه از آیات قرآن به روشنى درباره وحى استفاده مى شود، هماهنگ نیست، زیرا آیات قرآن، با صراحت، وحى را یک نوع ارتباط با خدا مى شمرد، که گاه از طریق الهام به قلب، و گاه به واسطه فرشته وحى، و یا شنیدن امواج صوتى، صورت مى گیرد، و اعتقاد به این که اینها نتیجه فعالیت «قوه خیالیه» و حس مشترک و مانند آن است، بسیار بى پایه و ناهماهنگ با آیات قرآن است، و عیب مهم دیگر آن این است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) را هم ردیف فلاسفه و نوابغ مى شمرد، با عقلى قوى تر و روحى نیرومندتر، در حالى که مى دانیم راه وحى از راه ادراکات عقلیه جدا است، این دسته از فلاسفه، بى آن که توجه داشته باشند به تخریب مبانى وحى و نبوت پرداخته اند «و چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند».
شرح بیشتر، پیرامون این موضوع در لابلاى بحث هاى آینده خواهد آمد.
ب ـ تفسیر جمعى از فلاسفه جدید در مورد وحى
این گروه از فلاسفه، به طور خلاصه وحى را به عنوان یکى از مظاهر «شعور باطن» یا «شعور ناآگاه» مى شمرند.
در «دائرة المعارف» قرن بیستم در ماده «وحى» چنین آمده است: «غربى ها تا قرن شانزده میلادى مانند سایر ملت ها قائل به وحى بودند، چون کتاب هاى مذهبى آنان پر از اخبار انبیاء بود، علم جدید آمد، و قلم روى کلیه مباحث روحى و ماوراء طبیعى کشید، و مسأله وحى نیز جزء افسانه هاى قدیمى شمرده شد!...
قرن نوزده میلادى، فرا رسید جهان روح، به وسیله دانشمندان، به کمک دلائل حسى اثبات شد، مسأله وحى، نیز مجدداً زنده گردید، این مباحث را روى اسلوب تجربى و عملى دنبال کردند، و به نتائجى رسیدند که هر چند با نظریه علماى اسلامى تفاوت داشت، اما قدم برجسته به سوى اثبات، موضوع مهمى محسوب مى شود که روزى از خرافات شمرده مى شد.
این جمعیت، روى مباحث روحى مطالعه کردند و تاکنون (هنگام تألیف دائرة المعارف) پنجاه جلد کتاب بزرگ از طرف جمعیت مزبور، پیرامون مطالب فوق نگاشته شده، و بسیارى از مسائل روحى به کمک آنها حل گردید از جمله مسأله وحى بود».(16)
سخن، در این زمینه بسیار است اما جان کلام آنها این است که: وحى را «تجلى شعور ناآگاه» (وجدان مخفى) مى شمرند، که به مراتب از شعور آگاه قوى تر و نیرومندتر است، و چون پیامبران مردان فوق العاده اى بوده اند، وجدان مخفى آنها نیز بسیار نیرومند بوده، و تراوش هاى آنها فوق العاده مهم و قابل ملاحظه بوده است.
نقد و بررسى
ناگفته پیداست، آنچه را این گروه گفته اند صرفاً یک فرضیه است، و هیچگونه دلیلى بر آن اقامه نکرده اند، و در حقیقت آنها پیامبران را مردانى با نبوغ فکرى، و عظمت شخصیت، معرفى کرده اند، بى آن که رابطه آنها را با مبدأ جهان هستى، خداوند، و دریافت علوم از ناحیه او، و از بیرون وجود خود، پذیرفته باشند.
تمام اشتباه آنها از اینجا سرچشمه مى گیرد که خواسته اند، وحى را با معیارهاى علوم تجربى خود دریابند، و هر چه از این قلمرو، بیرون است نفى کنند، و موجودات عالم را مساوى با آن بدانند که آنها درک کرده اند، و آنچه را درک نکرده اند، معدوم بشمرند.
این طرز تفکر، آثار شومى نه تنها در بحث وحى که در بسیارى از مباحث فلسفى و عقیدتى دیگر، از خود به جاى گذاشته است، و اصولاً این طرز تفکر از پاى بست ویران است; زیرا منحصر ساختن تمام موجودات جهان را به موجودات مادى و عوارض آنها، با هیچ دلیلى ثابت نکرده اند.
ج ـ نبوغ فکرى
بعضى دیگر، مطلب را از این هم فراتر برده اند و وحى را رسماً نتیجه نبوغ فکرى انبیاء، پنداشته اند، و مى گویند: آنها مردانى بودند، پاک فطرت و داراى نبوغ فوق العاده، که با آن مصالح جامعه انسانى را درک مى کردند، و به صورت معارف و قوانینى بر انسان ها، عرضه مى داشتند.
این سخن، در حقیقت انکار صریح نبوت انبیاء، و تکذیب گفته همه آنها، و متهم ساختن آنها، به انواع خلاف گوئى ها است (العیاذ باللّه).
به تعبیر روشن تر، هیچ یک از اینها تفسیر وحى نیست، فرضیه هائى است که در حدود افکار خود، ساخته و پرداخته اند، و چون نخواسته اند بپذیرند که ماوراى معلومات آنها، حقایق دیگرى است به این بیراهه ها کشانده شده اند.
* * *
حق کلام درباره وحى
بدون شک، ما نمى توانیم از رابطه وحى، و حقیقت آن، اطلاع زیادى پیدا کنیم، چرا که این یک نوع ادراکى است خارج از حدود ادراکات ما، و یک نوع ارتباطى است خارج از ارتباط هاى شناخته شده ما، عالم وحى براى ما عالمى است ناشناخته و ما فوق ادراکات ما.
به راستى، چگونه یک انسان خاکى، با مبدأ عالم هستى ارتباط پیدا مى کند؟ و چگونه خداوند ازلى و ابدى و بى نهایت از هر جهت، با مخلوقى محدود و ممکن الوجود رابطه بر قرار مى سازد؟ و در لحظه نزول وحى، چگونه پیامبر یقین پیدا مى کند که این ارتباط از ناحیه او است؟!
این ها، سؤالاتى است که پاسخ آن براى ما مشکل است، و اصرار در فهم آن بسیار بى مورد.
تنها مطلبى که براى ما در اینجا معقول و قابل طرح است، اصل وجود یا امکان چنین ارتباط مرموزى است.
ما مى گوئیم: هیچ دلیل عقلى که امکان چنین امرى را نفى کند وجود ندارد، بلکه، به عکس ما ارتباط هاى مرموزى را در جهان خود مى بینیم که از تفسیر آن عاجزیم، و این ارتباط ها نشان مى دهد که مافوق حواس و ارتباط هاى ما، نیز درک و دیده هاى دیگرى وجود دارد.
بد نیست با ذکر مثالى این موضوع را روشن تر سازیم.
فرض کنید: ما در میان شهر کوران (البته کوران مادر زاد!) با دو چشم بینا زندگى کنیم، تمام اهل شهر، چهار حسى هستند (بنابراین که مجموع حواس ظاهرى انسان را پنج حس بدانیم) تنها ما هستیم که آدم «پنج حسى» مى باشیم، پیوسته، با چشم خود حوادث زیادى را در آن شهر مى بینیم، و به اهل شهر خبر مى دهیم، اما آنها همه تعجب مى کنند، که این حس مرموز پنجم، چیست؟ که دایره فعالیتش این گونه وسیع و گسترده است؟ و هر قدر بخواهیم درباره حس بینائى و عملکرد آن براى آنها بحث کنیم، بى فایده است، جز شبح مبهمى در ذهن آنها چیزى نمى آید، از یکسو نمى توانند منکر آن شوند، چون آثار
گوناگونش را مى یابند و حس مى کنند، و از سوى دیگر نمى توانند، حقیقت بینائى را دریابند، چون در تمام عمر، حتى یک لحظه بینا نبوده اند.
نمى گوئیم، وحى «حس ششم» است، بلکه مى گوئیم: یک نوع درک و ارتباط با عالم غیب و ذات پاک خداوند است که چون ما فاقد آن هستیم، حقیقت آن را درک نمى کنیم، هر چند از طریق آثار به وجودش ایمان داریم.
ما همین اندازه مى بینیم، مردانى بزرگ با دعوتى که محتواى آن ما فوق افکار بشر است به سوى انسان ها مى آیند و آنها را به خداوند و آئین الهى دعوت مى کنند، و معجزات و خارق عاداتى که آن نیز فوق طاقت بشر است، با خود دارند که ارتباطشان را با عالم غیب روشن مى سازد، آثار، نمایان است اما حقیقت امر مخفى.
مگر ما تمام اسرار این جهان را کشف کرده ایم که اگر با پدیده وحى برخورد کردیم و درک حقیقت آن بر ما مشکل شد، آن را نفى کنیم؟
ما حتى در عالم حیوانات پدیده هاى مرموزى مى بینیم که از تفسیر آن عاجزیم، مگر پرندگان مهاجر که در مسافرت طولانى خود، گاهى در سال هیجده هزار کیلومتر راه طى مى کنند و از قطب شمال به جنوب و بالعکس، حرکت مى نمایند زندگى اسرارآمیزشان براى ما روشن است؟
آنها چگونه جهت یابى مى کنند، و راه را دقیقاً مى شناسند؟ گاه در روزها و گاه در شبهاى تاریک سفر دور و دراز خود را ادامه مى دهند، در حالى که ما اگر بدون وسائل فنى و دلیل راه، حتى یک صدم مسیر آنها را بخواهیم طى کنیم به زودى گم مى شویم، این چیزى است که هنوز علم و دانش نتوانسته است پرده از روى آن بردارد، گروه هائى از ماهیان در اعماق دریاها زندگى مى کنند که معمولاً به هنگام تخم ریزى، به زادگاه اصلى خود، که شاید هزاران کیلومتر با آنها فاصله دارد، باز مى گردند آنها از کجا زادگاه خود را به این آسانى مى یابند؟
و امثال این پدیده هاى مرموز، در جهانى که ما در آن زندگى مى کنیم بسیار زیاد است، و همین هاست که ما را از توسل به انکار و نفى باز مى دارد، و توصیه «شیخ الرئیس ابو على سینا» را به یاد ما مى آورد که: کُلُّ ما قَرَعَ سَمْعُکَ مِنَ الْغَرائِبِ فَضَعْهُ فِی بُقْعَةِ الاِمْکانِ لَمْ یَذُدْکَ عَنْهُ قاطِعُ الْبُرْهانِ: «هر چه از عجائب بشنوى آن را انکار مکن، و در بقعه امکان جاى ده، مادام که دلیل قاطعى تو را مانع نشود»!
اکنون ببینیم، مادى ها براى انکار مسأله وحى، چه دست و پائى کرده اند.
* * *
منطق منکران وحى
بعضى از آنها، هنگامى که مسأله وحى مطرح مى شود، پاسخ عجولانه اى به آن مى دهند و مى گویند: چنین چیزى بر خلاف علم است!
و اگر بپرسیم، کجاى آن بر خلاف علم است؟ با یک لحن قاطع و غرورآمیز مى گویند: همین اندازه که علوم طبیعى، چیزى را ثابت نکرد، کافى است که آن را انکار کنیم؟ اصولاً مطلبى براى ما قابل قبول است که با معیارهاى علوم تجربى ثابت شده باشد!
از این گذشته، در بررسى ها و پژوهش هاى علمى درباره جسم و روان انسان به حس مرموزى که بتواند ما را با جهان ماوراء طبیعت مربوط کند، برخورد نکرده ایم.
پیامبران از جنس ما بودند، چگونه مى توان باور کرد که آنها احساس یا ادراکى ماوراى احساسات و ادراکات ما داشته اند؟
* * *
ایراد همیشگى و پاسخ همیشگى
این گونه برخورد مادى ها با مسأله وحى، منحصر به این مورد نیست، آنها در برابر تمام مسائل مربوط به «ماوراء طبیعت» چنین قیافه اى را به خود مى گیرند، و ما نیز در همه جا براى رفع اشتباه آنها مى گوئیم:
فراموش نکنید، قلمرو علم (البته آنها هر جا علم مى گویند، به معنى علوم تجربى و طبیعى است) جهان ماده است، معیارها و ابزارهائى که براى مباحث علمى پذیرفته شده، آزمایشگاه ها، تلسکوب ها، میکروسکوب ها و سالن هاى تشریح، همه در همین محدوده کار مى کنند، این علوم با این ابزارها و معیارها مطلقاً در مورد خارج از محدوده عالم ماده، نمى تواند سخن بگوید، نه نفى و نه اثبات، دلیل آن هم روشن است، و آن این که این معیارها توانائى محدود، و قلمرو خاصى دارند.
بلکه، ابزار هر یک از علوم طبیعى، نیز براى علم دیگر فاقد توانائى و کاربرد است، فى المثل اگر «میکرب سل» را در پشت تلسکوب هاى عظیم نجومى نبینیم نمى توانیم آن را انکار کنیم، و یا اگر ستاره «پلوتون»، با میکرسکوب ها و ذره بین ها قابل مشاهده نباشد، نباید زیر سؤال قرار گیرد!
ابزار شناخت، در هر جا متناسب همان علم است، و ابزار شناخت براى ماوراء طبیعت، چیزى جز استدلالات نیرومند عقلى که راه ما را به سوى آن جهان بزرگ باز مى کند، نخواهد بود.
آنها که علم را از قلمروش خارج مى کنند، در حقیقت نه عالمند و نه فیلسوف، مدعیانى هستند خطاکار و گمراه.
ما همین اندازه مى بینیم مردانى بزرگ آمده اند و مسائلى به ما ارائه کرده اند که از قدرت بشر خارج است و ارتباط آنها را با خارج از جهان ماده مسلّم مى سازد،
اما این ارتباط مرموز چگونه است؟ براى ما روشن نیست، مهم این است که ما مى دانیم چنین ارتباطى وجود دارد.
* * *
چند حدیث پیرامون مسأله وحى
روایات فراوانى پیرامون مسأله وحى، در منابع اسلامى وارد شده که گوشه هائى از این ارتباط اسرارآمیز پیامبران را با مبدأ وحى روشن مى سازد:
1 ـ از بعضى از روایات، استفاده مى شود، هنگامى که وحى بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) از طریق فرشته نازل مى شد، حال پیامبر عادى بود، اما هنگامى که ارتباط مستقیم و بدون واسطه برقرار مى گشت، پیامبر(صلى الله علیه وآله) سنگینى فوق العاده اى احساس مى کرد، تا آنجا که گاه مدهوش مى شد، چنان که در «توحید صدوق» از امام صادق(علیه السلام)نقل شده که از حضرتش پرسیدند: أَلْغَشْیَةُ الَّتِی کانَتْ تُصِیْبُ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله علیه وآله)إِذا نَزَلَ عَلَیْهِ الْوَحْىُ؟ فَقالَ ذلِکَ إِذا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللّهِ أَحَدٌ، ذاکَ إِذا تَجَلَّى اللّهُ لَهُ: «آن حالت مدهوشى که به پیامبر(صلى الله علیه وآله) به هنگام وحى دست مى داد چه بود؟ فرمود: این در هنگامى بود که، در میان او و خداوند هیچ کس واسطه نبود و خداوند مستقیماً بر او تجلى مى کرد»!.(17)
2 ـ دیگر این که، هنگامى که جبرئیل بر آن حضرت(صلى الله علیه وآله) نازل مى شد، بسیار مؤدبانه و توأم با احترام بود، چنان که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: کانَ جَبْرَئِیْلُ إِذا أَتَى النَّبِىُّ قَعَدَ بَیْنَ یَدَیْهِ قَعَدَةَ الْعَبْدِ، وَ کانَ لایَدْخُلُ حَتّى یَسْتَأْذَنَهُ: «هنگامى که جبرئیل خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى آمد همچون بندگان در برابر حضرتش مى نشست و هرگز بدون اجازه وارد نمى شد»!.(18)
3 ـ از روایات دیگرى استفاده مى شود پیامبر(صلى الله علیه وآله) با یک توفیق الهى (و شهود باطنى) «جبرئیل» را به خوبى تشخیص مى داد، چنان که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است که: ما عَلِمَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) أَنَّ جَبْرَئِیْلَ مِنْ قِبَلِ اللّهِ إِلاّ بِالتَّوْفِیْقِ: «پیامبر(صلى الله علیه وآله) نمى دانست، جبرئیل از طرف خدا است مگر از طریق توفیق الهى».(19)
4 ـ در حدیث دیگرى که از «ابن عباس» نقل شده، تفسیرى براى مسأله مدهوش شدن پیامبر(صلى الله علیه وآله) به هنگام نزول وحى دیده مى شود که قابل توجه است:
او مى گوید: کانَ النَّبِىُّ إِذا نَزَلَ عَلَیْهِ الْوَحْىُ وَجَدَ مِنْهُ أَلَماً شَدِیْداً وَ یَتَصَدَّعُ رَأْسُهُ، وَ یَجِدُ ثِقْلاً (وَ ذلِکَ) قَوْلُهُ إِنّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیْلاً، وَ سَمِعْتُ أَنَّهُ نَزَلَ جَبْرَئِیْلُ عَلى رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) سِتِّیْنَ أَلْفَ مَرَّه: «هنگامى که وحى به پیامبر(صلى الله علیه وآله)نازل مى شد، احساس درد شدیدى مى کرد و سر مبارکش درد شدیدى مى گرفت، و در خود سنگینى فوق العاده مى یافت، و این همان است که قرآن مى گوید: ما به زودى بر تو گفتار سنگینى القاء مى کنیم، (سپس مى افزاید:) من شنیده ام که جبرئیل 60 هزار بار بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نازل شد»!.(20)
* * *
1 ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 8، صفحه 5873.
2 ـ مؤمنون، آیه 27.
3 ـ نساء، آیه 164.
4 ـ بقره، آیه 97.
5 ـ «مجموعه ورام»، جلد 1، صفحه 163.
6 ـ «دحیة بن خلیفة الکلبى» برادر رضاعى پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود، و از زیباترین مردم آن زمان محسوب مى شد، و هنگامى که جبرئیل به سراغ پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى آمد، در آن چهره نمایان مى گشت (مجمع البحرین، ماده دحى) ـ او از مشاهیر صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و به حسن صورت معروف بود، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)او را به رسالت نزد «قیصر» روم «هرقل» فرستاد، در سال 6 یا 7 هجرى، و تا زمان خلافت «معاویه» زنده بود (لغتنامه دهخدا).
7 ـ «فى ظلال القرآن»، جلد 7، صفحه 306.
8 ـ نساء، آیه 163.
9 ـ نحل، آیه 68.
10 ـ مریم، آیه 11.
11 ـ فصلت، آیه 12.
12 ـ مائده، آیه 111.
13 ـ انعام، آیه 112.
14 ـ انبیاء، آیه 73.
15 ـ «بحار الانوار»، جلد 18، صفحه 254.
16 ـ دائرة المعارف قرن بیستم (فرید وجدى، ماده وحى).
17 ـ «توحید صدوق»، صفحه 115، طبق نقل «بحار الانوار»، جلد 18، صفحه 256.
18 ـ «علل الشرایع»، جلد 1، صفحه 7، حدیث 2، طبق نقل «بحار الانوار»، جلد 18، صفحه 256.
19 ـ «بحار الانوار»، جلد 18، صفحه 256.
20 ـ «بحار الانوار»، جلد 18، صفحه 261.