الدخان
وَأَن لَّا تَعْلُوا عَلَى اللَّهِ ۖ إِنِّي آتِيكُم بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ 19 وَإِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ 20 وَإِن لَّمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ 21 فَدَعَا رَبَّهُ أَنَّ هَٰؤُلَاءِ قَوْمٌ مُّجْرِمُونَ 22 فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلًا إِنَّكُم مُّتَّبَعُونَ 23 وَاتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْوًا ۖ إِنَّهُمْ جُندٌ مُّغْرَقُونَ 24 كَمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ 25 وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ 26 وَنَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ 27 كَذَٰلِكَ ۖ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْمًا آخَرِينَ 28 فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ 29 وَلَقَدْ نَجَّيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِينِ 30 مِن فِرْعَوْنَ ۚ إِنَّهُ كَانَ عَالِيًا مِّنَ الْمُسْرِفِينَ 31 وَلَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَىٰ عِلْمٍ عَلَى الْعَالَمِينَ 32 وَآتَيْنَاهُم مِّنَ الْآيَاتِ مَا فِيهِ بَلَاءٌ مُّبِينٌ 33 إِنَّ هَٰؤُلَاءِ لَيَقُولُونَ 34 إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولَىٰ وَمَا نَحْنُ بِمُنشَرِينَ 35 فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ 36 أَهُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ۚ أَهْلَكْنَاهُمْ ۖ إِنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ 37 وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ 38 مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ 39
37أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّع وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَکْناهُمْ إِنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ
38وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ
39ما خَلَقْناهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لایَعْلَمُونَ
ترجمه:
37 ـ آیا آنها بهترند یا قوم «تُبِّع» و کسانى که پیش از آنها بودند؟! ما آنان را هلاک کردیم، چرا که مجرم بودند!
38 ـ ما آسمان ها و زمین و آنچه را که در میان این دو است به بازى (و بى هدف) نیافریدیم.
39 ـ ما آن دو را جز به حق نیافریدیم; ولى بیشتر آنان نمى دانند!
تفسیر:
آنها بهترند یا قوم «تُبّع»؟!
سرزمین «یمن» که در جنوب «جزیره عربستان» قرار دارد، از سرزمین هاى آباد و پربرکتى است که در گذشته مهد تمدن درخشانى بوده است، پادشاهانى بر آن حکومت مى کردند که «تُبّع» (جمع آن «تبابعه») نام داشتند، به خاطر این که مردم از آنها «تبعیت» مى کردند، و یا از این نظر که یکى بعد از دیگرى روى کار مى آمدند.
به هر حال، قوم «تُبَّع» جمعیتى بودند با قدرت و نیروى فراوان و حکومت پهناور و گسترده.
در آیات فوق، به دنبال بحثى که پیرامون مشرکان «مکّه» و لجاجت و انکار آنها نسبت به معاد آمده، با اشاره به سرگذشت قوم «تُبَّع»، آنها را تهدید مى کند که نه تنها عذاب الهى در قیامت در انتظارشان است، که در این دنیا نیز سرنوشتى همچون قوم گنهکار و کافر «تُبَّع» پیدا خواهند کرد.
مى فرماید: «آیا آنها بهترند، یا قوم تبّع، و کسانى که پیش از آنان بودند؟! ما آنها را هلاک کردیم، چرا که مجرم بودند» (أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّع وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَکْناهُمْ إِنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ).
روشن است که مردم «حجاز» از سرگذشت قوم «تُبَّع» که در همسایگى آنها مى زیستند کم و بیش اطلاع داشتند، و لذا در آیه، شرح بیشترى پیرامون آنها نمى دهد، همین اندازه مى گوید: بترسید از این که سرنوشتى همانند آنها و اقوام دیگرى که در گرداگرد شما، در مسیرتان به سوى «شام» و در سرزمین «مصر» نزدیک شما زندگى داشتند، پیدا کنید.
به فرض که شما قیامت را منکر شوید، ولى آیا مى توانید عذاب هائى را که بر این اقوام مجرم و سرکش نازل شد، انکار نمائید؟!.
منظور از «الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِم»، اقوامى همچون قوم «نوح» و «عاد» و «ثمود» است.
درباره قوم «تُبَّع» در نکات، به خواست خدا بحث خواهیم کرد.
* * *
سپس، بار دیگر به مسأله معاد بازمى گردد، و با استدلال لطیفى این واقعیت را اثبات کرده، مى گوید: «ما آسمان ها و زمین و آنچه را در میان این دو است بیهوده و بى هدف نیافریدیم» (وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ).(1)
آرى، این آفرینش عظیم و گسترده هدفى داشته است، اگر به گفته شما، مرگ نقطه پایان زندگى است، و بعد از چند روز، خواب و خور و شهوت و امیال حیوانى، زندگى پایان مى گیرد، و همه چیز تمام مى شود، این آفرینش لعب و لغو و بیهوده خواهد بود.
باور کردنى نیست که خداوند قادر حکیم، این دستگاه عظیم را تنها براى این چند روز زندگى زودگذر و بى هدف و توأم با انواع درد و رنج، آفریده باشد، این با حکمت خداوند هرگز سازگار نخواهد بود.
بنابراین، مشاهده وضع این جهان، نشان مى دهد که مدخل و دالانى است براى جهانى عظیم تر و ابدى، چرا در این باره اندیشه نمى کنید؟
این حقیقت را قرآن کراراً در سوره هاى مختلف بازگو کرده است.
در سوره «انبیاء» آیه 16 در همین زمینه مى گوید: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ».
و در سوره «واقعه» آیه 62 مى گوید: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ: «شما عالَم نخستین را دانستید; چگونه متذکر نمى شوید»؟.
به هر حال، در صورتى آفرینش این جهان هدفدار خواهد شد، که جهان دیگرى پشت سر آن باشد، و به همین دلیل مکتب هاى الحادى و منکران معاد، معتقد به بیهودگى و پوچى آفرینش هستند.
* * *
سپس، براى تأکید این سخن مى افزاید: «ما آن دو را جز به حق نیافریدیم» (ما خَلَقْناهُما إِلاّ بِالْحَقِّ).
حق بودن این دستگاه ایجاب مى کند که هدف معقولى داشته باشد، و آن بدون وجود جهان دیگر ممکن نیست، به علاوه، حق بودن آن، اقتضاء دارد که افراد نیکوکار و بدکار یکسان نباشند، و از آنجا که در این جهان کمتر مشاهده مى کنیم، هر یک از این دو گروه جزاى مناسب کار خویش را دریابند، حق
ایجاب مى کند که حساب و کتاب و پاداش و کیفرى در جهان دیگرى در کار باشد، تا هر کس جزاى مناسب عمل خویش را بیابد.
خلاصه این که، «حق» در این آیه، اشاره به هدف صحیح آفرینش و آزمایش انسان ها و قانون تکامل، و همچنین اجراى اصول عدالت است.
«ولى غالب آنها این حقایق را نمى دانند» ( وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لایَعْلَمُونَ).
چرا که اندیشه و فکر خود را به کار نمى گیرند، و گرنه دلائل مبدأ و معاد، واضح و آشکار است.
* * *
نکته:
قوم «تُبَّع» چه کسانى بودند؟
تنها در دو مورد از قرآن مجید واژه «تُبَّع» آمده است، یکى در آیات مورد بحث، و دیگرى در آیه 14 سوره «ق» آنجا که مى گوید: وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ وَ قَوْمُ تُبَّع کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ: «و اصحاب الایکه (قوم شعیب)، و قوم تبّع، هر یک از آنها فرستادگان الهى را تکذیب کردند و وعده عذاب درباره آنان تحقق یافت»!
همان گونه که قبلاً نیز اشاره شد، «تُبَّع» یک لقب عمومى براى ملوک و شاهان «یمن» بود، مانند «کسرى» براى سلاطین «ایران»، و «خاقان» براى شاهان «ترک»، و «فرعون» براى سلاطین «مصر»، و «قیصر» براى سلاطین «روم».
این تعبیر (تُبَّع) از این نظر بر ملوک «یمن» اطلاق مى شد که مردم را به پیروى خود دعوت مى کردند، یا یکى بعد از دیگرى روى کار مى آمدند.
ولى ظاهر این است که قرآن از خصوص یکى از شاهان «یمن» سخن مى گوید، (همان گونه که فرعون معاصر موسى(علیه السلام) که قرآن از او سخن مى گوید، شخص معینى بود) و در بعضى از روایات آمده که نام او «اسعد ابوکرب» بود.
جمعى از مفسران معتقدند: او شخصاً مرد حق جو و مؤمنى بود، و تعبیر به قوم «تُبَّع» در دو آیه از قرآن را دلیل بر این معنى گرفته اند، زیرا در این دو آیه از شخص او مذمت نشده، بلکه از قوم او مذمت شده است.
روایتى که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل شده نیز شاهد این معنى است، در این روایت مى خوانیم که: لاتَسُبُّوا تُبَّعاً فَإِنَّهُ کانَ قَدْ أَسْلَمَ: «به «تُبَّع» بد نگوئید، چرا که او اسلام آورد».(2)
و در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: إِنَّ تُبَّعاً قالَ لِلْأَوْسِ وَالْخَزْرَجِ کُونُوا هاهُنا حَتّى یَخْرُجَ هذَا النَّبِىُّ، أَمّا أَنَا لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ وَ خَرَجْتُ مَعَهُ: «شما در اینجا بمانید تا این پیامبر خروج کند، اگر من زمان او را درک مى کردم کمر خدمت او را مى بستم، و با او قیام مى کردم»!.(3)
در روایت دیگرى آمده است: هنگامى که «تُبَّع» در یکى از سفرهاى کشورگشائى خود، نزدیک «مدینه» آمد، براى علماى یهود که ساکن آن سرزمین بودند، پیام فرستاد که من این سرزمین را ویران مى کنم تا هیچ یهودى در آن نماند، و آئین عرب در اینجا حاکم شود.
«شامول» یهودى، که اعلم علماى یهود در آنجا بود گفت: اى پادشاه ! این شهرى است که هجرتگاه پیامبرى از دودمان اسماعیل(علیه السلام) است که در «مکّه» متولد مى شود، سپس بخشى از اوصاف پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را برشمرد، «تُبَّع» که گویا سابقه ذهنى در این باره داشت گفت: بنابراین من اقدام به تخریب این شهر نخواهم کرد.(4)
حتى در روایتى در ذیل همین داستان آمده است که، او به بعضى از قبیله «اوس» و «خزرج» که همراه او بودند دستور داد: در این شهر بمانید، و هنگامى که پیامبر موعود خروج کرد، او را یارى کنید، و فرزندان خود را به این امر توصیه نمائید، حتى نامه اى نوشت و به آنها سپرد، و در آن اظهار ایمان به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) کرد.(5)
نویسنده «اعلام قرآن» چنین نقل کرده است: «تبّع یکى از پادشاهان جهان گشاى «یمن» بود که تا «هند» لشکرکشى کرد، و تمام کشورهاى آن منطقه را به تصرف خویش درآورد. ضمن یکى از لشکرکشى ها وارد «مکّه» شد، و قصد داشت «کعبه» را ویران کند، بیمارى شدیدى به او دست داد که اطباء از درمان او عاجز شدند.
در میان ملازمان او جمعى از دانشمندان بودند، و رئیس آنان حکیمى به نام «شامول» بود، او گفت: بیمارى تو به خاطر قصد سوء درباره خانه «کعبه» است، و هرگاه از این فکر منصرف گردى و استغفار کنى، شفا خواهى یافت.
«تُبَّع» از تصمیم خود بازگشت و نذر کرد خانه «کعبه» را محترم دارد، و هنگامى که بهبودى یافت، پیراهنى از «بُرد یمانى» بر «کعبه» پوشانید».
«در تواریخ دیگر نیز داستان پیراهن «کعبه» نقل شده، به اندازه اى که به حد تواتر رسیده است، این لشکرکشى و مسأله پوشاندن پیراهن به «کعبه» در قرن پنجم میلادى اتفاق افتاده، و هم اکنون در شهر مکّه، محلى است که «دار التّبابعة» نامیده مى شود».(6)
ولى به هر حال، بخش عمده سرگذشت شاهان «تبابعه یمن»، از نظر تاریخى خالى از ابهام نیست، چرا که درباره تعداد آنها، و مدت حکومتشان، اطلاعات زیادى در دست نداریم، و گاه به روایات ضد و نقیض در این زمینه برخورد مى کنیم، آنچه بیشتر در کتب اسلامى اعم از تفسیر و تاریخ و حدیث مطرح شده، پیرامون همان سلطانى است که قرآن در دو مورد به او اشاره کرده است.
* * *
1 ـ «لاعِب» از ماده «لعب» به گفته «راغب» به معنى عملى است که بدون قصد صحیح انجام شود، ضمناً باید توجه داشت که تثنیه در «ما بَیْنَهُما» به خاطر این است که، منظور جنس آسمان و زمین است.
2 ـ «مجمع البیان»، جلد 9، صفحه 66 (ذیل آیه مورد بحث)، نظیر این معنى را تفسیر «درّ المنثور» نیز نقل کرده است، و همچنین در «روح المعانى»، جلد 25، صفحه 116 آمده.
3 ـ «مجمع البیان»، ذیل آیات مورد بحث.
4 و 5 ـ «روح المعانى»، جلد 25، صفحه 118.
6 ـ «اعلام القرآن»، صفحه 257 تا 259 (با تلخیص).