الحجرات

وَلَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّىٰ تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ 5 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَىٰ مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ 6 وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ ۚ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِّنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ 7 فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَنِعْمَةً ۚ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ 8 وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ۖ فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّهِ ۚ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا ۖ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ 9 إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ 10 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِّن قَوْمٍ عَسَىٰ أَن يَكُونُوا خَيْرًا مِّنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِّن نِّسَاءٍ عَسَىٰ أَن يَكُنَّ خَيْرًا مِّنْهُنَّ ۖ وَلَا تَلْمِزُوا أَنفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ ۖ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ ۚ وَمَن لَّمْ يَتُبْ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ 11

6یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَة فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ

7وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللّهِ لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیر مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرّاشِدُونَ

8فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

 

ترجمه:

6 ـ اى کسانى که ایمان آورده اید! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهى از روى نادانى آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید.

7 ـ و بدانید رسول خدا در میان شماست; هر گاه در بسیارى از کارها از شما اطاعت کند، به مشقت خواهید افتاد; ولى خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دل هایتان زینت بخشیده، و (به عکس) کفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است; کسانى که داراى این صفاتند هدایت یافتگانند!

8 ـ (و این براى شما به عنوان) فضل و نعمتى از سوى خداست، و خداوند دانا و حکیم است.

 

شأن نزول:

براى نخستین آیه مورد بحث، دو شأن نزول، در تفاسیر آمده است که بعضى مانند «طبرسى» در «مجمع البیان» هر دو را ذکر کرده اند، و بعضى مانند «قرطبى» و «نور الثقلین» و «فى ظلال القرآن»، تنها به یکى اکتفاء کرده اند.

نخستین شأن نزولى که غالب مفسران آن را ذکر کرده اند این است که، آیه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ...»، درباره «ولید بن عقبه» نازل شده است، که پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را براى جمع آورى زکات از قبیله «بنى المصطلق» اعزام داشت، هنگامى که اهل قبیله با خبر شدند نماینده رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) مى آید، با خوشحالى به استقبال او شتافتند، ولى از آنجا که میان «ولید» و آنها در جاهلیت، خصومت شدیدى بود، تصور کرد آنها به قصد کشتنش آمده اند.

خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) بازگشت (بى آنکه تحقیقى در مورد این گمان کرده باشد) و عرض کرد: آنها از پرداخت زکات خوددارى کردند! (و مى دانیم امتناع از پرداخت زکات، یک نوع قیام بر ضد حکومت اسلامى تلقى مى شد، بنابراین مدعى بود آنها مرتد شده اند!).

پیامبر(صلى الله علیه وآله) سخت خشمگین شد، و تصمیم گرفت با آنها پیکار کند، آیه فوق نازل شد (و به مسلمانان دستور داد: هرگاه فاسقى خبرى آورد، درباره آن تحقیق کنید).(1)

بعضى نیز بر آن افزوده اند که بعد از اخبار «ولید» درباره ارتداد قبیله «بنى المصطلق»، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به «خالد بن ولید بن مغیره» دستور داد: به سراغ قبیله «بنى المصطلق» برود، ولى فرمود: شتابزده کارى انجام مده!

«خالد» شبانه به نزدیکى قبیله رسید، و مأموران اطلاعاتى خود را براى تحقیق فرستاد، آنها خبر آوردند که «بنى المصطلق» به اسلام کاملاً وفادارند، و صداى اذان و نماز آنها را با گوش خود شنیده اند، صبحگاهان «خالد» شخصاً به سراغ آنها آمد، و صدق گفتار مخبرین را ملاحظه کرد، به خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله)بازگشت و ماجرا را به عرض رسانید، در این هنگام، آیه فوق نازل شد، و به دنبال آن پیامبر مى فرمود: التَّأَنِّى مِنَ اللّهِ، وَ الْعَجَلَةُ مِنَ الشَّیْطانِ!: «درنگ کردن و تحقیق، از سوى خدا است و عجله از شیطان است»!.(2)

* * *

شأن نزول دیگرى که فقط، بعضى از مفسران به آن اشاره کرده اند، این است: آیه در مورد «ماریه» همسر پیامبر(صلى الله علیه وآله) (مادر ابراهیم) نازل شد، زیرا خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله)عرض کردند: او پسر عموئى دارد که گاه و بى گاه به سراغش مى آید (و روابط نامشروعى در میان است)، پیامبر، على(علیه السلام) را فرا خواند فرمود: برادرم! این شمشیر را بگیر، اگر او را نزد «ماریه» یافتى به قتل برسان!

امیرمؤمنان على(علیه السلام) عرض کرد: اى رسول خدا! من مأمورم که مانند «سکه تفتیده»(3) دستور شما را پیاده کنم، یا این که شخص حاضر چیزى مى بیند که غائب نمى بیند؟ (با تحقیق بیشتر انجام وظیفه کنم).

فرمود: نه! بر اساس این که حاضر چیزى مى بیند که غائب نمى بیند عمل کن!

على(علیه السلام) مى فرماید: شمشیر را به کمر بستم و به سراغ او آمدم، دیدم نزد «ماریه» است، شمشیر را کشیدم، او فرار کرد و از نخلى بالا رفت، سپس خود را از بالا به زیر افکند، در این هنگام پیراهن او بالا رفت و معلوم شد اصلاً عضو جنسى ندارد، خدمت پیامبر آمدم و ماجرا را شرح دادم، پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: خدا را شکر که بدى و آلودگى و اتهام را از دامان ما دور مى کند.(4)

* * *

 
تفسیر:

به اخبار فاسقان اعتنا نکنید!

در آیات گذشته، سخن از وظائف مسلمانان در برابر رهبر و پیشوایشان پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود، و دو دستور مهم در آن آمده بود: نخست، پیشى نگرفتن بر خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله)، و دیگر، رعایت ادب به هنگام سخن گفتن و صدا زدن در محضر او.

آیات مورد بحث، ادامه وظائف امت در برابر این رهبر بزرگ است، و مى گوید: هنگامى که اخبارى را خدمت او مى آورند، باید از روى تحقیق باشد، و اگر شخص فاسقى خبر از چیزى داد، بدون تحقیق نپذیرند، و پیامبر(صلى الله علیه وآله) را براى پذیرش آن، تحت فشار قرار ندهند.

نخست مى فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده اید! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنید» (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَیَّنُوا).

سپس به علت آن اشاره کرده مى افزاید: «مبادا در صورت عمل کردن بدون تحقیق، به گروهى از روى نادانى آسیب برسانید، و از کرده خود پشیمان شوید»! (أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَة فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ).

همان گونه که اگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) به گفته «ولید بن عقبه» عمل مى فرمود، و با طایفه «بنى المصطلق»، به عنوان یک قوم مرتد، پیکار مى کرد، فاجعه و مصیبت دردناکى به بار مى آمد.

از لحن آیه بعد، چنین استفاده مى شود که جمعى اصرار بر این پیکار داشتند، قرآن مى گوید: این کار شایسته شما نیست، این عین جهالت و نادانى است و سرانجامش ندامت و پشیمانى خواهد بود.

جمعى از علماى «علم اصول» براى «حجیت خبر واحد» به این آیه استدلال کرده اند; چرا که آیه مى گوید: تحقیق و تبیّن در خبر «فاسق» لازم است، و مفهوم آن این است که اگر شخص «عادل» خبرى دهد، بدون تحقیق مى توان پذیرفت.

ولى، به این استدلال اشکالات فراوانى شده، که از همه مهم تر دو ایراد است، بقیه اهمیت چندانى ندارد:

نخست این که: استدلال فوق، متوقف بر قبول «حجیت مفهوم وصف» است، در حالى که معروف این است: مفهوم وصف حجت نیست.(5)

دیگر این که: علتى که در ذیل آیه آمده است، آن چنان گسترده است که خبر «عادل» و «فاسق» هر دو را شامل مى شود; زیرا عمل به خبر ظنى، هر چه باشد احتمال پشیمانى و ندامت دارد.

اما این هر دو اشکال قابل حل است; زیرا مفهوم وصف، و هر قید دیگر در مواردى که به اصطلاح منظور بیان قیود یک مسأله، و مقام احتراز است، حجت مى باشد و ذکر این قید (قید فاسق) در آیه فوق، طبق ظهور عرفى هیچ فایده قابل ملاحظه اى جز بیان حجیت خبر عادل ندارد.

و اما در مورد تعلیلى که در ذیل آیه آمده، ظاهر این است که: هر گونه عمل به ادله «ظنیه» را شامل نمى شود، بلکه ناظر به مواردى است که در آنجا عمل، عمل جاهلانه یا سفیهانه و ابلهانه است; چرا که در آیه، روى عنوان «جهالت» تکیه شده، و مى دانیم غالب ادله اى که تمام عقلاى جهان در مسائل روزمره زندگى روى آن تکیه مى کنند، دلائل ظنى است (از قبیل ظواهر الفاظ، قول شاهد، قول اهل خبره، قول ذو الید و مانند اینها).

معلوم است که هیچ یک از اینها جاهلانه و سفیهانه شمرده نمى شود، و اگر احیاناً مطابق با واقع نباشد، مسأله ندامت نیز در آن مطرح نیست، چون یک راه عمومى و همگانى است.

به هر حال، به عقیده ما، این آیه، از آیات محکمى است که دلالت بر «حجیت خبر واحد» حتى در «موضوعات» دارد، و در این زمینه بحث هاى فراوانى است که اینجا جاى شرح آن نیست.

به علاوه، نمى توان انکار کرد که مسأله اعتماد بر اخبار موثق، اساس تاریخ و زندگى بشر را تشکیل مى دهد، به طورى که اگر مسأله حجیت خبر عادل یا موثق از جوامع انسانى حذف شود، بسیارى از میراث هاى علمى گذشته، و اطلاعات مربوط به جوامع بشرى، و حتى مسائل زیادى از آنچه امروز در جامعه خود با آن سر و کار داریم، به کلى حذف خواهد شد، و نه تنها انسان به عقب باز مى گردد، بلکه گردش چرخ هاى زندگى فعلى او نیز متوقف خواهد شد.

لذا اجماع همه عقلا بر حجیت آن است، و شارع مقدس نیز آن را «قولاً» و «عملاً» امضاء فرموده است.

ولى، به همان اندازه که «حجیت خبر واحد ثقه» به زندگى سامان مى بخشد، تکیه بر اخبار غیر موثق بسیار خطرناک، و موجب از هم پاشیدگى نظام جامعه ها است، مصائب فراوانى به بار مى آورد، حیثیت و حقوق اشخاص را به خطر مى اندازد، انسان را به بیراهه و انحراف مى کشاند، و به تعبیر جالب قرآن در آیه مورد بحث، سرانجام مایه ندامت و پشیمانى خواهد بود.

این نکته نیز قابل توجه است که: ساختن خبرهاى دروغین و تکیه بر اخبار غیر موثق، یکى از حربه هاى قدیمى نظام هاى جبار و استعمارى است، که به وسیله آن جوّ کاذبى ایجاد کرده، و با فریب و اغفال مردم ناآگاه، آنها را گمراه مى سازند، و سرمایه هاى آنها را به تاراج مى برند.

اگر مسلمانان دقیقاً به همین دستور الهى که در این آیه وارد شده، عمل کنند، و خبرهاى فاسقین را بدون تحقیق و تبیّن نپذیرند، از این بلاهاى بزرگ، مصون خواهند ماند.

این نکته نیز قابل توجه است که: مسأله مهم وثوق و اعتماد به خود خبر است ، منتها گاهى این وثوق، از ناحیه اعتماد به «شخص خبر دهنده» حاصل مى شود، و گاه از قرائن دیگرى از بیرون، لذا در پاره اى از موارد با این که گوینده خبر، فاسق است، ما به خبر او اطمینان پیدا مى کنیم.

روى این اصل این وثوق و اعتماد، از هر راهى حاصل شود، خواه از طریق عدالت و تقوا و صداقت گوینده باشد، و یا از قرائن خارجى، براى ما معتبر است، و سیره عقلا که مورد امضاى شرع اسلام قرار گرفته، نیز بر همین اساس است.

به همین دلیل، در «فقه اسلامى» مى بینیم، بسیارى از اخبارى که سند آنها ضعیف است، به خاطر این که مورد «عمل مشهور»، قرار گرفته، و آنها از روى قرائنى به صحت خبر واقف شده اند، معیار عمل قرار مى گیرد، و بر طبق آن فتوا مى دهند.

به عکس، گاه اخبارى نقل شده که گوینده آن شخص معتبرى است، ولى قرائنى از خارج ما را به آن خبر بدبین مى سازد، اینجاست که چاره اى از رها کردن آن نداریم، هر چند گوینده آن شخص عادل و معتبرى است.

بنابراین، معیار در همه جا اعتماد به خود «خبر» است، هر چند عدالت و صداقت راوى غالباً وسیله اى است براى این اعتماد، اما یک قانون کلى نیست (دقت کنید).

* * *

در آیه بعد، براى تأکید مطلب مهمى که در آیه گذشته آمده، مى افزاید: «بدانید رسول اللّه در میان شماست، هر گاه در بسیارى از امور، از شما اطاعت کند، به مشقت خواهید افتاد» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللّهِ لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیر مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ).(6)

این جمله، چنان که جمعى از مفسران هم گفته اند، نشان مى دهد: بعد از خبر «ولید» از مرتد شدن طایفه «بنى المصطلق»، عده اى از مسلمانان ساده دل و ظاهربین، به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فشار مى آورند که بر ضد طایفه مزبور، به جنگ اقدام کند.

قرآن مى گوید: «از خوشبختى شما این است که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در میان شما است، و رابطه او با عالم وحى بر قرار است، و هر گاه خط و خطوط انحرافى در میان شما پیدا شود، از این طریق شما را آگاه مى سازد».

ولى، او رهبر است، انتظار نداشته باشید که از شما اطاعت کند، و دستور بگیرد، او نسبت به شما از هر کس مهربان تر است، براى تحمیل افکار خود به او فشار نیاورید، که این به زیان شما است.

در دنباله آیه، به یکى دیگر از مواهب بزرگ الهى به مؤمنان اشاره کرده، مى فرماید: «لکن خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده، و آن را در دل هایتان زینت بخشیده» (وَ لکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ).

«و به عکس، کفر و فسق و گناه را منفور شما قرار داده است» (وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ).

در حقیقت، این تعبیرات اشاره لطیفى است به قانون «لطف»، آن هم «لطف تکوینى».

توضیح این که: وقتى شخص حکیم، کارى را مى خواهد تحقق بخشد، زمینه هاى آن را از هر نظر فراهم مى سازد، این اصل، در مورد هدایت انسان ها نیز کاملاً صادق است.

خدا مى خواهد همه انسان ها ـ بى آنکه تحت برنامه جبر قرار گیرند ـ با میل و اراده خود، راه حق را بپویند، لذا از یکسو، ارسال رسل مى کند، و انبیاء را با کتاب هاى آسمانى مى فرستد، و از سوى دیگر، «ایمان» را محبوب انسان ها قرار مى دهد، آتش عشق حق طلبى و حق جوئى را در درون جان ها شعلهور مى سازد، و احساس نفرت و بیزارى از کفر و ظلم و نفاق و گناه را در دل ها مى آفریند.

و به این ترتیب، هر انسانى فطرتاً خواهان ایمان و پاکى و تقوا است، و بیزار از کفر و گناه.

ولى، کاملاً ممکن است در مراحل بعد، این آب زلالى که از آسمان خلقت در وجود انسان ها ریخته شده، بر اثر تماس با محیط هاى آلوده، صفاى خود را از دست دهد، و بوى نفرت انگیز گناه و کفر و عصیان گیرد.

این موهبت فطرى، انسان ها را به پیروى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و تقدم نیافتن بر او دعوت مى کند.

این نکته نیز لازم به یادآورى است که، محتواى این آیه، با موضوع «مشورت» هرگز منافات ندارد; زیرا هدف از «شورى» این است که هر کس عقیده خود را بیان کند، ولى، نظر نهائى با شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) است، چنان که از آیه «شورى» نیز همین استفاده مى شود.

به تعبیر دیگر: «شورى» مطلبى است، و تحمیل فکر و عقیده کردن مطلب دیگر، آیه مورد بحث «تحمیل فکر» را نفى مى کند، نه «مشورت» را.

در این که منظور از «فسوق» در آیه فوق چیست؟ بعضى آن را تفسیر به «کذب و دروغ» کرده اند، ولى با توجه به گسترش مفهوم لغوى آن، و عدم وجود قید در آیه، هر گونه گناه و خروج از طاعت را شامل مى گردد، بنابراین تعبیر به «عصیان» بعد از آن، به عنوان تأکید است، همان گونه که جمله زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ: «آن را در دل شما زینت داده» تأکیدى است بر جمله حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ: «ایمان را محبوب شما قرار داد».

بعضى، «فسوق» را اشاره به «گناهان کبیره» مى دانند، در حالى که «عصیان» را اعم دانسته اند، ولى این تفاوت نیز دلیلى ندارد.

به هر حال، در پایان آیه، به صورت یک قاعده کلى و عمومى مى فرماید: «کسانى که واجد این صفاتند (ایمان در نظرشان محبوب و مزین، و کفر و فسق و عصیان در نظرشان منفور است) هدایت یافتگانند» (أُولئِکَ هُمُ الرّاشِدُونَ)یعنى اگر این موهبت الهى، (عشق به ایمان و نفرت از کفر و گناه) را حفظ کنید، و این پاکى و صفاى فطرت را آلوده نسازید، رشد و هدایت بى شک در انتظار شماست.

قابل توجه این که: جمله هاى قبل، به صورت خطاب به مؤمنین بود، اما این جمله، از آنها به صورت غایب یاد مى کند، این تفاوت تعبیر، ظاهراً براى آن است که نشان دهد این حکم اختصاص به یاران پیامبر (صلى الله علیه وآله) ندارد، بلکه یک قانون همگانى است، که هر کس در هر عصر و زمان صفاى فطرت خویش را حفظ کند، اهل نجات و هدایت است.

* * *

آخرین آیه مورد بحث، این حقیقت را روشن مى سازد که، این محبوبیت ایمان، و منفور بودن کفر و عصیان، از مواهب بزرگ الهى بر بشر است.

مى فرماید: «این فضلى است از ناحیه خداوند، و نعمتى است که بر شما ارزانى داشته، و خداوند دانا و حکیم است» (فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ).(7)

آگاهى و حکمت او ایجاب مى کند، که عوامل رشد و سعادت را در شما بیافریند، و آن را با دعوت انبیاء هماهنگ و تکمیل سازد، و سرانجام شما را به سر منزل مقصود برساند.

ظاهر این است که «فضل» و «نعمت»، هر دو اشاره به یک واقعیت است، و آن مواهبى است که از ناحیه خداوند، به بندگان اعطاء مى شود، منتها «فضل» از این نظر بر آن اطلاق مى شود که خدا به آن نیاز ندارد، و «نعمت» از این نظر که بندگان به آن محتاجند، بنابراین، به منزله دو روى یک سکه اند.

بدون شک، علم خداوند به نیاز بندگان، و حکمت او در زمینه تکامل و پرورش مخلوقات، ایجاب مى کند، این نعمت هاى بزرگ معنوى، یعنى محبوبیت ایمان و منفور بودن کفر و عصیان را، به آنها مرحمت کند.

* * *

نکته ها:

1ـ «هدایت الهى» و «آزادى اراده»

آیات فوق ترسیم روشنى از دیدگاه اسلام در زمینه مسأله «جبر و اختیار» و «هدایت و اضلال» است; زیرا این نکته را به خوبى آشکار مى کند که: کار خداوند، فراهم آوردن زمینه هاى رشد و هدایت است.

از یکسو، «رسول اللّه»(صلى الله علیه وآله) را در میان مردم قرار مى دهد، و «قرآن» که برنامه هدایت و نور است را نازل مى کند، و از سوى دیگر، «عشق به ایمان» و «تنفر و بیزارى از کفر و عصیان» را به عنوان زمینه سازى در درون جان ها به ودیعه مى گذارد، ولى سرانجام تصمیم گیرى را به خود آنها واگذار کرده، و تکالیف را در این زمینه تشریع مى کند.

طبق آیات فوق، عشق به ایمان، و تنفر از کفر، در دل همه انسان ها بدون استثناء وجود دارد، و اگر کسانى این زمینه ها را ندارند، از ناحیه تربیت هاى غلط و اعمال خودشان است، خدا در دل هیچ کس «حب عصیان» و «بغض ایمان» را نیافریده است.

* * *

2 ـ رهبرى و اطاعت

این آیات، بار دیگر تأکید مى کند که وجود «رهبر الهى» براى نمو و رشد یک جمعیت لازم است، مشروط بر این که «مطاع» باشد، نه «مطیع»، پیروان، فرمان او را بر دیده گذارند، نه این که او را براى اجراى مقاصد و افکار محدود خود، تحت فشار قرار دهند.

نه تنها در مورد رهبران الهى این اصل ثابت است، که در «مدیریت» و «فرماندهى»، همه جا این امر باید حکومت کند.

حاکمیت این اصل، نه به معنى استبداد رهبران است و نه ترک شورى، چنان که در بالا نیز اشاره شد.

* * *

 

3 ـ ایمان نوعى «عشق» است، نه تنها «درک عقل»

این آیات، در ضمن اشاره اى است به این حقیقت که، ایمان نوعى علاقه شدید الهى و معنوى است، هر چند از استدلالات عقلى ریشه گیرد، و لذا در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که از حضرتش سؤال کردند: «آیا حب و بغض از ایمان است»؟ در جواب فرمود:

وَ هَلِ الْإِیمَانُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ؟! ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرّاشِدُونَ: «مگر ایمان جز حب و بغض چیز دیگرى است؟! سپس امام(علیه السلام) به آیه (مورد بحث) استدلال فرمود که مى گوید: خداوند ایمان را محبوب شما قرار داد، و آن را در دل هایتان تزیین کرد، و کفر و فسق و عصیان را منفور شما ساخت، و کسانى که چنین باشند هدایت یافتگانند».(8)

در حدیث دیگرى از امام باقر(علیه السلام) چنین آمده است:

وَ هَلِ الدِّیْنُ اِلاَّ الحُبُّ؟!: «آیا دین چیزى، جز محبت است»؟! سپس به چند آیه از قرآن مجید از جمله آیه مورد بحث استدلال فرمود، و در پایان اضافه کرد:

اَلدِّیْنُ هُوَ الْحُبُّ، وَ الْحُبُّ هُوَ الدِّیْنُ: «دین محبت است، و محبت دین است»!.(9)

ولى بدون شک، این محبت ـ چنان که گفتیم ـ باید از ریشه هاى استدلالى و منطقى نیز سیراب گردد و بارور شود.

* * *


1 ـ تفسیر «مجمع البیان»، جلد 9، صفحه 132.

2 ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 9، صفحه 6131.

3 ـ «سکه» در لغت عرب به معنى وسیله اى است که با آن پول ها را نقش مى زنند، و براى این منظور آن را داغ مى کنند تا نقش خود را دقیقاً بر درهم ودینار منتقل کند، و منظور از این تعبیر این است که: باید دستور بى چون و چرا، و بدون بررسى مجدد، اجرا شود.

4 ـ «مجمع البیان»، جلد 9، صفحه 132 ـ در تفسیر «نور الثقلین» نیز این شأن نزول به صورت 2مشروح ترى آمده است (جلد 5، صفحه 81).

5 ـ بعضى گمان کرده اند که این جا از قبیل مفهوم شرط است، و مفهوم شرط حجت است، در حالى که ارتباطى با مفهوم شرط ندارد، به علاوه جمله شرطیه در این جا براى بیان موضوع است، و مى دانیم در این گونه موارد «جمله شرطیه» نیز داراى مفهوم نیست (دقت کنید).

6 ـ «لَعَنِتُّم» از ماده «عنت» به معنى افتادن در کارى است که انسان از عواقب آن مى ترسد، و یا امرى است مشقت بار، و به همین جهت هنگامى که به استخوان شکسته فشارى برسد و تولید ناراحتى کند، «عنت» گفته مى شود.

7 ـ «فَضْلاً وَ نِعْمَةً» یا «مفعول لاجله» است براى «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ...»، و یا «مفعول به» براى فعل مقدر، و در تقدیر چنین است: «أَفْضَلَ فَضْلاً وَ أَنْعَمَ نِعْمَةً».

8 ـ «اصول کافى»، جلد 2، بابُ الحُبِّ فِى اللّهِ وَ الْبُغْضُ فِى اللّهِ، حدیث 5.

9 ـ تفسیر «نور الثقلین»، جلد 5، صفحات 83 و 84.