المائدة
قَالُوا يَا مُوسَىٰ إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا مَّا دَامُوا فِيهَا ۖ فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ 24 قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي ۖ فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ 25 قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ ۛ أَرْبَعِينَ سَنَةً ۛ يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ ۚ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ 26 ۞ وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ ۖ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ 27 لَئِن بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ ۖ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ 28 إِنِّي أُرِيدُ أَن تَبُوءَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ ۚ وَذَٰلِكَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ 29 فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ 30 فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ ۚ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَٰذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءَةَ أَخِي ۖ فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ 31
در این آیات، براى زنده کردن روح حق شناسى در یهود، و بیدار کردن وجدان آنها در برابر خطاهائى که در گذشته مرتکب شدند ـ تا به فکر جبران بیفتند ـ بخش هائى از نعمت هائى که به آنها داده، بازگو شده است و نیز به سستى و تنبلى و بهانه جوئى آنها به طور اجمال پرداخته و سرانجام به محرومیت آنها از نعمت ورود به سرزمین مقدس. نخست چنین مى گوید: «به خاطر بیاورید زمانى را که موسى به پیروان خود گفت: اى بنى اسرائیل نعمت هائى که خدا به شما ارزانى داشته است را به یاد آورید و آنها را فراموش نکنید» (وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ). روشن است کلمه «نِعْمَةَ اللّهِ» همه مواهب و نعمت هاى پروردگار را شامل مى شود، ولى به دنبال آن به سه قسمت مهم از آنها اشاره کرده است. در مرحله اول، نعمت وجود پیامبران و رهبران فراوان در میان آنها که بزرگ ترین موهبت الهى درباره آنان بود، مى فرماید: «چرا که پیامبرانى در میان شما قرار داد» (إِذْ جَعَلَ فیکُمْ أَنْبِیاءَ). تا آنجا که مى گویند: تنها در زمان موسى بن عمران(علیه السلام) بالغ بر هفتاد پیامبر وجود داشت و تمام هفتاد نفرى که با او به کوه طور رفتند در زمره پیامبران قرار گرفتند. در پرتو این نعمت بود که از دره هولناک شرک و بت پرستى و گوساله پرستى رهائى یافتند و از انواع خرافات، موهومات، زشتى ها و پلیدى ها نجات پیدا کردند، و این بزرگ ترین نعمت معنوى در حق آنها بود. در مرحله دوم، به بزرگ ترین موهبت مادّى که به نوبه خود مقدمه مواهب معنوى نیز مى باشد اشاره کرده، مى فرماید: «شما را صاحب اختیار جان و مال و زندگى خود قرار داد» (وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً). زیرا بنى اسرائیل سالیان دراز در زنجیر اسارت و بردگى فرعون و فرعونیانبنى اسرائیل و سرزمین مقدس
بودند و هیچ گونه «اختیارى» از خود نداشتند، و با آنها همچون حیوانات اسیر معامله مى شد، خداوند به برکت قیام موسى بن عمران(علیه السلام) زنجیرهاى بردگى و استعمار را از دست و پاى آنها گشود و آنها را صاحب اختیار هستى و زندگى خود ساخت.
بعضى چنین پنداشته اند که: منظور از «ملوک» در اینجا «سلاطین و پادشاهانى» است که از بنى اسرائیل برخاستند.
در حالى که مى دانیم بنى اسرائیل تنها در دوران کوتاهى داراى حکومت و سلطنت بودند.
به علاوه، تنها بعضى از آنها به چنین مقامى رسیدند، در حالى که آیه فوق مى گوید: وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً: «خداوند به همه شما این مقام را داد»، از این روشن مى شود که منظور از آیه همان است که در بالا گفتیم.
گذشته از این «مَلِک» (بر وزن اَلِف) در لغت هم به معنى سلطان و زمامدار آمده و هم به معنى کسى که مالک و صاحب اختیار چیزى است.(1)
در حدیثى که در تفسیر «درّ المنثور» از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل شده چنین آمده:
کانَتْ بَنُو اِسْرائِیْلَ اِذا کانَ لاَِحَدِهِمْ خادِمٌ وَ دابَّةٌ وَ امْرَأَةٌ کُتِبَ مَلِکاً:
«در بنى اسرائیل رسم بر این بود، هر گاه کسى داراى همسر و خدمتکار و مَرکب بود، به او ملک مى گفتند».(2)
علاوه بر همه اینها، این سخن از زبان موسى(علیه السلام) است و در آن زمان از ملوک و پادشاهان بنى اسرائیل خبرى نبود.
و در پایان آیه، به طور کلّى به نعمت هاى مهم و برجسته اى که در آن زمان به احدى داده نشده بود، اشاره فرموده، مى گوید: «به شما چیزهائى داد که به احدى از عالمیان نداد» (وَ آتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمینَ).
این نعمت هاى متنوع، فراوان بودند، از جمله: نجات معجزه آسا از چنگال فرعونیان، شکافته شدن دریا براى آنها و استفاده کردن از غذاى مخصوصى به نام «مَنّ و سَلْوى» که شرح آن در جلد اول، ذیل آیه 57 سوره «بقره» گذشت و مانند آنها.
* * *
پس از آن، در آیه بعد، جریان ورود بنى اسرائیل به سرزمین مقدس را چنین بیان مى کند: «موسى به قوم خود چنین گفت: شما به سرزمین مقدسى که خداوند برایتان مقرّر داشته است وارد شوید، عقب نشینى نکنید، براى ورود به آن از مشکلات نترسید و از فداکارى مضایقه ننمائید، اگر به این فرمان پشت کنید، زیان خواهید دید» (یا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ).
در این که «ارض مقدسة» که در آیه فوق به آن اشاره شده، چه نقطه اى است، مفسران گفتگو بسیار کرده اند:
بعضى آن را سرزمین بیت المقدس.
بعضى شام.
و بعضى دیگر «اردن»، یا «فلسطین»، یا سرزمین «طور»، مى دانند.(3)
اما بعید نیست منظور از سرزمین مقدس تمام منطقه شامات باشد که با همه این احتمالات سازگار است; زیرا این منطقه به گواهى تاریخ، مهد پیامبران الهى و سرزمین ظهور ادیان بزرگ، و در طول تاریخ مدت ها مرکز توحید و خداپرستى و نشر تعلیمات انبیاء بوده است، و به همین جهت نام سرزمین مقدس براى آن انتخاب شده است، اگر چه گاهى به خصوص منطقه «بیت المقدس» نیز این نام اطلاق مى شود، همان طور که در جلد اول، ذیل آیه 58 سوره «بقره» توضیح داده شد.
از جمله «کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ» استفاده مى شود: خداوند چنین مقرّر داشته بود که بنى اسرائیل در این سرزمین مقدس با آرامش و رفاه زندگى کنند، مشروط به این که آن را از لوث شرک و بت پرستى پاک سازند و خودشان نیز از تعلیمات انبیاء منحرف نشوند، اما اگر این دستور را به کار نبندند، زیان هاى سنگینى دامان آنها را خواهد گرفت.
بنابراین، اگر ملاحظه مى کنیم نسلى از بنى اسرائیل که این آیه خطاب به آنها بود، بالاخره موفق به ورود در این سرزمین مقدس نشدند، بلکه چهل سال در بیابان سرگردان ماندند، و نسل آینده آنها این توفیق را یافت، منافاتى با جمله کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ: «خداوند براى شما مقرّر داشته» ندارد; زیرا این تقدیر مشروط به شرائطى بود که آنها انجام ندادند، همان طور که از آیات بعد استفاده مى شود.
* * *
اما بنى اسرائیل در برابر این پیشنهاد موسى ـ همان طور که روش افراد ضعیف، ترسو و بى اطلاع است که مایلند همه پیروزى ها در سایه تصادف ها و یا معجزات براى آنها فراهم شود و به اصطلاح لقمه را بگیرند و در دهانشان بگذارند ـ «به او گفتند: اى موسى! تو که مى دانى در این سرزمین جمعیتى جبّار و زورمند زندگى مى کنند و ما هرگز در آن گام نخواهیم گذاشت تا آنها این سرزمین را تخلیه کرده و بیرون روند، هنگامى که آنها خارج شوند ما فرمان تو را اطاعت خواهیم کرد و گام در این سرزمین مقدس خواهیم گذاشت» (قالُوا یا مُوسى إِنَّ فیها قَوْماً جَبّارینَ وَ إِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّى یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ).(4)
این پاسخ بنى اسرائیل به خوبى نشان مى دهد استعمار فرعونى در طول سالیان دراز چه اثر شومى روى نسل آنها گذارده بود، و کلمه «لَنْ» که معمولاً به معنى «نفى ابد» است، نشان دهنده وحشت عمیق این جمعیت از دست زدن به مبارزه براى آزاد کردن و پاک ساختن سرزمین مقدس است.
ولى مقرّر این بود که: بنى اسرائیل سرزمین مقدس را با فداکارى، تلاش و کوشش و جهاد به دست آورند و اگر فرضاً بر خلاف سنت الهى با یک معجزه تمام دشمنان بدون هیچ گونه اقدامى محو و نابود مى شدند و بنى اسرائیل بدون رنج و زحمت وارث این منطقه آباد و وسیع مى شدند، تازه از اداره کردن آن عاجز مى ماندند و علاقه اى به حفظ چیزى که براى آن زحمتى نکشیده بودند، نشان نمى دادند، و آمادگى و شایستگى چنان کارى را نداشتند.
ضمناً منظور از «قوم جبّار» در این آیه ـ آن گونه که از تواریخ استفاده مى شود ـ جمعیت «عمالقه»(5) بوده اند که اندام هاى درشت و بلند داشتند.
گاهى درباره طول قد آنها مبالغه ها شده و افسانه ها ساخته اند و مطالب مضحکى که با هیچ دلیل علمى همراه نیست، پیرامون آنها ـ مخصوصاً پیرامون «عوج» در تواریخ ساختگى و آمیخته به خرافات ـ دیده مى شود.
چنین به نظر مى رسد که این گونه افسانه ها که به پاره اى از کتب اسلامى نیز راه یافته از ساخته هاى بنى اسرائیل است که معمولاً از آنها به عنوان «اسرائیلیات» نام مى برند.
شاهد این سخن این است که: در متن «تورات» فعلى نیز نمونه اى از این افسانه ها به چشم مى خورد.
در «سفر اعداد» اواخر فصل سیزدهم چنین مى خوانیم: «درباره زمینى که (جاسوسان بنى اسرائیلى) تجسّس نموده بودند خبر بد از آن بنى اسرائیل رسانیده گفتند: زمینى که از آن، جهت تجسّس نمودنش، گذر کردیم زمینى است که ساکنانش را تلف مى نماید و تمامى قومى که در آن دیدیم مردمان بلند قدند و هم در آنجا بلندقدان یعنى اولاد «عناق» که بلند قدانند دیدیم، و مادر نظر خود مثل ملخ نمودار بودیم و همچنین در نظر ایشان نیز مى نمودیم»!(6)
* * *
سپس در آیه بعد مى گوید: «در این هنگام دو نفر از مردان با ایمان که ترس از خدا در دل آنها جاى داشت و به همین دلیل مشمول نعمت هاى بزرگ او شده بودند و روح استقامت و شهامت را با دوراندیشى و آگاهى اجتماعى و نظامى آمیخته بودند براى دفاع از پیشنهاد موسى(علیه السلام) به پا خاستند و به بنى اسرائیل گفتند: شما از دروازه شهر وارد بشوید، هنگامى که وارد شدید (و آنها را در برابر عمل انجام شده قرار دادید) پیروز خواهید شد» (قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذینَ یَخافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ).
«ولى باید در هر صورت از روح ایمان استمداد کنید و بر خدا تکیه نمائید تا به این هدف برسید» (وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ).
درباره این که این دو نفر چه کسانى بوده اند غالب مفسران نوشته اند که: آنها «یوشع بن نون» و «کالب بن یوفنا» (یفنه) بوده اند که از نقباى دوازده گانه
بنى اسرائیل محسوب مى شدند که سابقاً به آنها اشاره کردیم.(7)-(8)
در تفسیر جمله «مِنَ الَّذِیْنَ یَخافُونَ» گرچه احتمالات متعددى داده شده، ولى روشن است مفهوم ظاهر جمله این است: آن دو مرد از افرادى بودند که از خدا مى ترسیدند و به همین دلیل از غیر خدا وحشتى نداشتند.
جمله أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا: «خداوند نعمتش را بر آنها ارزانى داشته بود» نیز شاهد این معنى است، چه نعمتى بالاتر از این که انسان تنها از خدا بترسد، نه از غیر او.
در اینجا این سؤال پیش مى آید که این دو نفر از کجا مى دانستند اگر
بنى اسرائیل با یک حمله غافلگیرانه وارد شهر بشوند، «عمالقه» عقب نشینى خواهند کرد؟
پاسخ این است: شاید از این نظر بوده که آنها علاوه بر اطمینانى که به وعده موسى بن عمران(علیه السلام) دائر بر فتح و پیروزى داشتند، مى دانستند یک قاعده کلّى در تمام جنگ ها وجود دارد که اگر جمعیت مهاجم بتوانند خود را به مرکز اصلى دشمن برسانند، یعنى در خانه او با او بجنگند، معمولاً پیروز خواهند شد.(9)
به علاوه، جمعیت «عمالقه» همان طور که دانستیم داراى اندام هاى درشت بودند (اگر چه جنبه هاى افسانه اى این مطلب را انکار کردیم) معلوم است چنین جمعیتى در میدان هاى جنگ بیابانى بهتر مى توانند هنرنمائى کنند، اما در پیچ و خم کوچه هاى شهر آمادگى براى جنگ تن به تن کمتر دارند.
از همه اینها گذشته، به طورى که مى گویند: آنها بر خلاف درشتى قامتشان افرادى ترسو بودند که با حمله غافلگیرانه زود مرعوب مى شدند.
مجموع این جهات، سبب شد که آن دو نفر پیروزى بنى اسرائیل را در چنین حمله اى تضمین کنند.
* * *
ولى بنى اسرائیل هیچ یک از این پیشنهادها را نپذیرفتند و به خاطر ضعف و زبونى که در روح و جان آنها لانه کرده بود، صریحاً به موسى خطاب کرده، «گفتند: ما تا آنها در این سرزمینند هرگز و ابداً وارد آن نخواهیم شد، تو و پروردگارت که به تو وعده پیروزى داده است بروید و با عمالقه بجنگید، هنگامى که پیروز شدید ما را خبر کنید، ما در اینجا نشسته ایم»! (قالُوا یا مُوسى إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ).
این آیه نشان مى دهد که بنى اسرائیل جسارت را در مقابل پیامبر خود به حداکثر رسانیده بودند; زیرا:
اوّلاً ـ با کلمه «لَنْ» و «أَبَداً» مخالفت صریح خود را اظهار داشتند.
ثانیاً ـ با این جمله که: «تو و پروردگارت بروید و جنگ کنید، ما در اینجا نشسته ایم»، موسى(علیه السلام) و وعده هاى او را در واقع تحقیر کردند، و حتى به پیشنهاد آن دو مرد الهى نیز اعتنا نکردند و شاید کمترین جوابى نگفتند.
جالب این که: «تورات» کنونى نیز قسمت هاى مهمى از این داستان را در باب چهاردهم از سفر اعداد آورده است، آنجا که مى گوید: «و تمامى بنى اسرائیل بر موسى و هارون گله جو (اعتراض کننده) شدند و همگى جماعت به ایشان گفتند: اى کاش! در زمین مصر مى مردیم و یا این که در بیابان وفات مى کردیم که خداوند چرا ما را به این مرز بوم آورده است تا آن که به شمشیر افتاده، زنان ما و اطفال ما به یغما برده شوند... پس موسى و هارون در حضور جمهور جماعت بنى اسرائیل بر رو افتادند و یوشع بن نون و کالیب بن یَفُنَّه که از جمله متجسّسان زمین بودند لباس خود را دریدند...».(10)
* * *
در آیه بعد مى خوانیم که موسى به کلّى از جمعیت مأیوس گشت و دست به دعا برداشت و جدائى خود را از آنها با این عبارت تقاضا کرد: «پروردگارا! من تنها اختیاردار خود و برادرم هستم، خداوندا! میان ما و جمعیت فاسقان و متمرّدان جدائى بیفکن تا نتیجه اعمال خود را ببینند و اصلاح شوند» (قالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی وَ أَخی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ).
البته کارى که بنى اسرائیل کردند یعنى ردّ صریح فرمان پیامبرشان در سر حدّ کفر بود، و اگر مى بینیم قرآن لقب «فاسق» به آنها داده است به خاطر آن است که فاسق معنى وسیعى دارد و هر نوع خروج از رسم عبودیت و بندگى خدا را شامل مى شود، لذا درباره شیطان نیز مى خوانیم: فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ: «در برابر فرمان خدا فاسق گردید و مخالفت کرد».(11)
ذکر این نکته نیز لازم است که: از جمله «مِنَ الَّذِیْنَ یَخافُونَ» در آیات گذشته چنین استفاده مى شود که اقلیتى در میان بنى اسرائیل بودند که از خدا مى ترسیدند و یوشع و کالیب جزء آنها محسوب مى شدند.
ولى در اینجا مى بینیم موسى تنها از خودش و برادرش هارون اسم مى برد و اشاره اى به آنها نمى کند، شاید این موضوع به خاطر آن باشد که هارون، هم جانشین موسى(علیه السلام) بود و هم شاخص ترین فرد بنى اسرائیل بعد از موسى، و لذا نام او را به خصوص برده است.
* * *
سرانجام دعاى موسى(علیه السلام) به اجابت رسید و بنى اسرائیل نتیجه شوم اعمال خود را گرفتند; زیرا از طرف خداوند به موسى(علیه السلام) چنین وحى فرستاده شد که: «این جمعیت از ورود در این سرزمین مقدس که مملوّ از انواع مواهب مادّى و معنوى بود، تا چهل سال محروم خواهند ماند» (قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً).
به علاوه «در این چهل سال باید در بیابان ها سرگردان باشند» (یَتیهُونَ فِی الأَرْضِ).(12)
سپس به موسى(علیه السلام) مى گوید: «هر چه بر سر این جمعیت در این مدت بیاید به جا است هیچ گاه درباره آنها از این سرنوشت غمگین مباش» (فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقینَ).
جمله اخیر شاید براى این باشد که پس از صدور فرمان مجازات سرگردانى بنى اسرائیل به مدت چهل سال در بیابان ها، عواطف موسى(علیه السلام) تحریک شد و شاید ـ همان طور که در «تورات» کنونى آمده است ـ درخواست عفو و گذشت از درگاه خداوند درباره آنها نمود.
ولى به زودى به او پاسخ داده شد که: آنها چنین استحقاقى را دارند، نه استحقاق عفو و گذشت; زیرا آنها همان طور که قرآن مى گوید: افراد فاسق، متمرّد و سرکشى بودند و هر کس چنین باشد چنین سرنوشتى براى او حتمى است.
باید توجه داشت: این محرومیت چهل ساله، هرگز جنبه انتقامى نداشت (همان طور که هیچ یک از مجازات هاى الهى چنین نیست، بلکه یا سازنده است و یا نتیجه عمل است).
در حقیقت، فلسفه اى داشت و آن این که: بنى اسرائیل سالیان دراز در زیر ضربات استعمار فرعون به سر برده بودند و رسوبات این دوران به صورت عقده هاى حقارت، خود کم بینى و احساس ذلت و کمبود در روح آنها لانه کرده بود، لذا حاضر نشدند در مدتى کوتاه زیر نظر رهبرى بزرگ همانند موسى(علیه السلام)روح و جان خود را شستشو دهند و با یک جهش سریع براى زندگى نوینى که توأم با افتخار، قدرت و سربلندى باشد آماده شوند، و آنچه را به موسى(علیه السلام) در مورد عدم اقدام به یک جهاد آزادى بخش در سرزمین هاى مقدس گفتند، دلیل روشن این حقیقت بود.
لذا مى بایست سالیان دراز در بیابان ها سرگردان بمانند و نسل موجود که نسل ضعیف و ناتوان بود تدریجاً از میان برود، نسلى نو در محیط صحرا، در محیط آزادى و حریت، در آغوش تعلیمات الهى، و در عین حال در میان مشکلات و سختى ها که به روح و جسم انسان توان و نیرو مى بخشد پرورش یابد، تا بتواند دست به چنان جهادى بزند و حکومت حق را در سرزمین هاى مقدس بر پا دارد!
* * *
1 ـ در کتب لغت مى خوانیم: اَلْمَلِکُ مَنْ کانَ لَهُ الْمُلْکُ وَ الْمُلْکُ هُوَ ما یَمْلِکُهُ الاِنْسانُ وَ یَتَصَرَّفُ بِهِ ـ أَوْ ـ العَظَمَةُ وَ السُّلْطَةُ: «مَلِک کسى است که ملک داشته و مالک کلیه چیزهائى است که انسان مالک آن مى شود و در آن تصرف مى کند، یا به معنى عظمت و سلطه است».
2 ـ «المیزان»، جلد 5، صفحه 295، انتشارت جامعه مدرسین قم ـ «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 270، دار المعرفة، مطبعة الفتح جدة، طبع اول، 1365 هـ ق ـ تفسیر «ابن کثیر»، جلد 2، صفحه 39، دار المعرفة بیروت، 1412 هـ ق ـ «فتح القدیر» شوکانى، جلد 2، صفحه 29، عالم الکتب ـ «جامع البیان»، جلد 6، صفحه 231، دار الفکر بیروت، 1415 هـ ق.
3 ـ «مجمع البیان»، جلد 3، صفحه 308، ذیل آیه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات بیروت، طبع اول، 1415 هـ ق - تفسیر «تبیان»، جلد 3، صفحه 483، مکتب الاعلام الاسلامى، طبع اول، 1409، هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 13، صفحه 186 ـ «جامع البیان»، جلد 6، صفحه 234، دار الفکر بیروت، 1415 هـ ق ـتفسیر «قرطبى»، جلد 6، صفحه 125، مؤسسة التاریخ العربى بیروت، 1405 هـ ق.
4 ـ باید توجه داشت: واژه «جبّار» در اصل، از ماده «جبر» به معنى اصلاح کردن چیزى است که توأم با فشار و قهر باشد، به همین جهت، بستن استخوان شکسته را «جبر» مى گویند.
ولى بعداً از یکسو، به هر نوع جبران و از سوى دیگر به هر نوع قهر و غلبه اطلاق شده است (و اگر به خداوند نام «جبّار» اطلاق مى شود، یا به خاطر تسلط او بر همه چیز است و یا به خاطر اصلاح کردن هر موجود نیازمند به اصلاح است).
5 ـ «عمالقه»، جمعیتى از نژاد سامى بودند که در شمال «شبه جزیره عربستان»، نزدیک صحراى سینا زندگى مى کردند، آنها به «مصر» حمله کردند و مدت ها آن را در اختیار داشتند، حکومت آنها در حدود 500 سال طول کشید، از سال 2213 قبل از میلاد تا 1703 قبل از میلاد. (دائرة المعارف فرید وجدى، جلد 6، صفحه 232، طبع سوم).
6 ـ «کتاب مقدس»، سفر اعداد، فصل 13، شماره هاى 32 و 33:
«و درباره زمینى که آن را جاسوسى کرده بودند خبر بد نزد بنى اسرائیل آورده گفتند زمینى که براى جاسوسى آن از آن گذشتیم زمینى است که ساکنان خود را مى خورد و تمامى قومى که در آن دیدیم مردان بلند قد بودند * و در آنجا جبّاران بنى عقاق را دیدیم که اولاد جبّارانند و ما در نظر خود مثل ملخ بودیم و همچنین در نظر ایشان مى نمودیم».
7 ـ از باب اول سفر تثنیه تورات کنونى نیز استفاده مى شود که: نام این دو نفر «یوشع» و «کالیب»بوده است (سفر تثنیه، فصل اول، شماره هاى 36 و 38).
در شماره 30 باب سیزدهم سفر اعداد، چنین آمده: «و کالیب قوم را پیش موسى خاموش ساخته گفت: فى الفور برویم و آن را در تصرف آریم، زیرا که مى توانیم بر آن غالب شویم» (عهد عتیق، ترجمه به همت انجمن بخش کتب مقدسه در میان ملل، صفحه 236).
8 ـ «مجمع البیان»، جلد 3، صفحه 311، ذیل آیه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات بیروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ تفسیر «تبیان»، جلد 3، صفحه 486، مکتب الاعلام الاسلامى، طبع اول، 1409 هـ ق ـ «المیزان»، جلد 5، صفحات 292 و 296، انتشارات جامعه مدرسین قم ـ تفسیر «عیاشى»، جلد 1، صفحه 303، چاپخانه علمیه تهران، 1380 هـ ق ـ «نور الثقلین»، جلد 1، صفحه 607، مؤسسه اسماعیلیان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق.
9 ـ در «نهج البلاغه» در خطبه جهاد، نیز به این تاکتیک جنگى اشاره شده، فرموده است: فَوَ اللّهِ ما غُزِىَ قَوْمٌ قَطُّ فِى عُقْرِ دارِهِمْ اِلاّ ذَلُّوا: «به خدا سوگند هیچ ملتى در خانه خود مورد هجوم واقع نشد، مگر این که ذلیل شدند» (خطبه 27 نهج البلاغه).
10 ـ «و تمامى جماعت آواز خود را بلند کرده فریاد نمودند و قوم در آن شب مى گریستند * و جمیع بنى اسرائیل بر موسى و هارون همهمه کردند و تمامى جماعت به ایشان گفتند کاش که در زمین مصر مى مردیم یا در این صحرا وفات مى یافتیم * و چرا خداوند ما را به این زمین مى آورد تا به دم شمشیر بیفتیم و زنان و اطفال ما به یغما برده شوند آیا برگشتن به مصر براى ما بهتر نیست * و به یکدیگر گفتند سردارى براى خود مقرّر کرده به مصر برگردیم * پس موسى و هارون به حضور تمامى گروه جماعت بنى اسرائیل به رو افتادند * و یوشع بن نون و کالیب بن یَفُنَّه که از جاسوسان زمین بودند رخت خود را دریدند * و تمامى جماعت بنى اسرائیل را خطاب کرده گفتند زمینى که براى جاسوسى آن از آن عبور نمودیم زمین بسیار بسیار خوبیست * اگر خداوند از ما راضى است ما را به این زمین آورده آن را به ما خواهد بخشید زمینى که به شیر و شهد جاریست * زنهار از خداوند متمرّد مشوید و از اهل زمین ترسان مباشید زیرا که ایشان خوراک ما هستند سایه ایشان از ایشان گذشته است و خداوند با ماست از ایشان مترسید» (عهد عتیق، باب چهاردهم از سفر اعداد، شماره هاى 1 تا 9).
11 ـ کهف، آیه 50.
12 ـ «یَتیهُونَ» از ماده «تیه» به معنى سرگردانى است، ولى بعداً این نام (نام تیه) به بیابانى گذارده شد که بنى اسرائیل در آن سرگردان بودند و این بیابان همان طور که در جلد اول این تفسیر، ذیل آیه 57 سوره «بقره» آوردیم، بخشى از بیابان سینا بوده است.