المائدة

قَالُوا يَا مُوسَىٰ إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا مَّا دَامُوا فِيهَا ۖ فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ 24 قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي ۖ فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ 25 قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ ۛ أَرْبَعِينَ سَنَةً ۛ يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ ۚ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ 26 ۞ وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ ۖ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ 27 لَئِن بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ ۖ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ 28 إِنِّي أُرِيدُ أَن تَبُوءَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ ۚ وَذَٰلِكَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ 29 فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ 30 فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ ۚ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَٰذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءَةَ أَخِي ۖ فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ 31

نخستین قتل در روى زمین!

آیات قبل، درباره بنى اسرائیل و نعمت هاى الهى به آنان و تمرّد از دستور ورود به سرزمین قدس بحث مى نمود.

در این آیات، داستان فرزندان آدم، و قتل یکى به وسیله دیگرى، شرح داده شده است و شاید ارتباط آن با آیات سابق که درباره بنى اسرائیل بود این باشد که انگیزه بسیارى از خلافکارى هاى بنى اسرائیل مسأله «حسد» بود.

خداوند در این آیات گوشزد مى کند که سرانجامِ حسد چگونه ناگوار و مرگبار مى باشد، که حتى به خاطر آن برادر دست به خون برادر خود مى آلاید!

نخست مى فرماید: «اى پیامبر! داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان» (وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ).

ذکر کلمه «بِالْحَقِّ» ممکن است اشاره به این باشد که سرگذشت مزبور در «عهد قدیم» (تورات) با خرافاتى آمیخته شده، اما آنچه در قرآن آمده عین واقعیتى است که روى داده است.

شک نیست که منظور از کلمه «آدم» در اینجا همان آدم معروف، پدر نخستینِ نسل هاى کنونى است و این که بعضى احتمال داده اند: منظور از آن مردى به نام «آدم» از قبیله «بنى اسرائیل» بوده، بى اساس است; زیرا این کلمه کراراً در قرآن مجید به همین معنى آمده است و اگر در اینجا معنى دیگرى داشت، لازم بود قرینه اى ذکر شود، اما آیه: «مِنْ أَجْلِ ذلِک...» که تفسیر آن به زودى خواهد آمد، هرگز نمى تواند قرینه اى بر این معنى بوده باشد، چنان که خواهیم گفت.

پس از آن، به شرح داستان مى پردازد و مى گوید: «در آن هنگام که هر کدام کارى براى تقرب به پروردگار انجام دادند، اما از یکى پذیرفته شد و از دیگر پذیرفته نشد» (إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ).

و همین موضوع، سبب شد برادرى که عملش قبول نشده بود، دیگرى را تهدید به قتل کند، و «سوگند یاد نمود که تو را خواهم کشت»! (قالَ لاَ َقْتُلَنَّکَ).

اما برادر دوم او را نصیحت کرده، گفت: اگر چنین جریانى پیش آمده گناه من نیست، ایراد متوجه خود تو است که عملت با تقوا و پرهیزگارى همراه نبوده است; چرا که «خدا تنها از پرهیزگاران مى پذیرد» (قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ).

* * *

آنگاه اضافه کرد: حتى «اگر تو، به تهدیدت جامه عمل بپوشانى و دست به کشتن من دراز کنى، من هرگز مقابله به مثل نخواهم کرد و دست به قتل تو نمى گشایم» (لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِط یَدِیَ إِلَیْکَ لاِ َقْتُلَکَ).

«چرا که من از پروردگار جهانیان مى ترسم و هرگز دست به چنین گناهى نمى آلایم» (إِنِّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ).

* * *

به علاوه من نمى خواهم بار گناه دیگرى را به دوش بکشم، «بلکه مى خواهم تو بار گناه من و خویش را به دوش بکشى» (إِنِّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی وَ إِثْمِکَ).(1)

زیرا اگر به راستى این تهدید را عملى سازى، بار گناهان گذشته من نیز بر دوش تو خواهد افتاد; چرا که حق حیات را از من سلب نموده اى، باید غرامت آن را بپردازى و چون عمل صالحى ندارى باید گناهان مرا به دوش بگیرى!

و مسلماً با قبول این مسئولیت بزرگ «از دوزخیان خواهى بود و همین است جزاى ستمکاران» (فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ وَ ذلِکَ جَزاءُ الظّالِمینَ).

* * *

چهارمین آیه، دنباله ماجراى فرزندان آدم(علیه السلام) را بدین گونه تعقیب کرده، نخست مى گوید: «نفس سرکش قابیل او را مصمّم به کشتن برادر کرد و او را کشت» (فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ فَقَتَلَهُ).

با توجه به این که: «طوع» در اصل، به معنى رام شدن چیزى است، از این جمله استفاده مى شود که بعد از قبولى عملِ «هابیل»، طوفانى در دل «قابیل» به وجود آمد.

از یکسو، آتش حسد هر دم در دل او زبانه مى کشید، و او را به انتقامجوئى دعوت مى کرد.

و از سوى دیگر، عاطفه برادرى و عاطفه انسانى و تنفّر ذاتى از گناه و ظلم و بیدادگرى و قتل نفس، او را از این جنایت باز مى داشت.

ولى سرانجام نفس سرکش، آهسته، آهسته بر عوامل باز دارنده چیره شد، و وجدان بیدار و آگاه او را رام کرد، به زنجیر کشید و براى کشتن برادر آماده ساخت.

جمله «طَوَّعَتْ» در عین کوتاهى اشاره اى پر معنى به همه اینها است; زیرا مى دانیم رام کردنِ چیزى در یک لحظه صورت نمى گیرد، بلکه به طور تدریجى و پس از کشمکش هائى صورت مى گیرد.

پس از آن مى گوید: «و بر اثر این عمل زیانکار شد» (فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ).

چه زیانى از این بالاتر که عذاب وجدان، مجازات الهى و نام ننگین را تا دامنه قیامت براى خود خرید.

بعضى خواسته اند از کلمه «أَصْبَحَ» استفاده کنند که: این قتل در شب واقع شده، در حالى که این کلمه در لغت عرب مخصوص به شب یا روز نیست، بلکه دلیل بر وقوع چیزى است مانند آیه 103 «آل عمران» که مى گوید: فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اِخْواناً: «به برکت نعمت خداوند همه شما برادر شدید».

از بعضى روایات که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده، استفاده مى شود: هنگامى که «قابیل» برادر خود را کشت او را در بیابان افکنده بود و نمى دانست چه کند؟ چیزى نگذشت که درندگان به سوى جسد «هابیل» روى آوردند و او (که گویا تحت فشار شدید وجدان قرار گرفته بود) براى نجات جسد برادر خود مدتى آن را بر دوش کشید.

ولى باز پرندگان اطراف او را گرفته بودند، و در این انتظار بودند که چه موقع جسد را به خاک مى افکند، تا به آن حملهور شوند!(2)

* * *

در این موقع ـ همان طور که قرآن مى گوید ـ خداوند زاغى را فرستاد که خاک هاى زمین را کنار بزند و با پنهان کردن جسد بى جان زاغ دیگر، و یا با پنهان کردن قسمتى از طعمه خود ـ آن چنان که عادت زاغ است ـ به «قابیل» نشان دهد که چگونه جسد برادر خویش را به خاک بسپارد، مى فرماید: «سپس خداوند زاغى را فرستاد که در زمین جستجو مى کرد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن کند» (فَبَعَثَ اللّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِی الأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ).(3)

این موضوع جاى تعجب نیست که انسان مطلبى را از پرنده اى بیاموزد; زیرا تاریخ و تجربه هر دو نشان داده اند که بسیارى از حیوانات داراى یک سلسله معلومات غریزى هستند که بشر در طول تاریخ خود آنها را از آنان آموخته و دانش خود را با آن تکمیل کرده است، حتى در بعضى از کتب طبّى مى نویسند: انسان در قسمتى از معلومات طبّى خود، مدیون حیوانات است!

سپس قرآن اضافه مى کند: در این موقع «قابیل» از غفلت و بى خبرى خود ناراحت شد و «فریاد بر آورد: اى واى بر من! آیا من باید از این زاغ هم ناتوان تر باشم و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن کنم» (قالَ یا وَیْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخی).

با آموزش چگونگى دفن از زاغ، جسد برادر را دفن نمود، ولى سخت پشیمان شد; چرا که هم برادر را از دست داده بود، هم نمى دانست جواب پدر و مادر را چه بگوید، و هم وجدانش پى در پى او را ملامت مى کرد!

آرى، «سرانجام از کرده خود نادم و پشیمان شد» (فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ).

اما سؤال این است: آیا پشیمانى او به خاطر این بود که عمل زشت و ننگینش سرانجام بر پدر و مادر و احتمالاً بر برادران دیگر آشکار خواهد شد؟ و او را شدیداً سرزنش خواهند کرد؟

یا به خاطر این بود که چرا مدتى جسد برادر را بر دوش مى کشید و آن را دفن نمى کرد؟

و یا به خاطر این بوده که اصولاً انسان بعد از انجام هر کار زشتى یک نوع حالت ناراحتى و ندامت در دل خویش احساس مى کند؟

ولى روشن است: انگیزه ندامت او هر یک از احتمالات سه گانه فوق باشد، دلیل بر توبه او از گناه نخواهد بود، توبه آن است که از ترس خدا و به خاطر زشتى عمل انجام گیرد، و او را وادار کند که در آینده هرگز به سراغ چنین کارهائى نرود، در حالى که هیچ گونه نشانه اى در قرآن از صدور چنین توبه اى از «قابیل» به چشم نمى خورد، بلکه شاید در آیه بعد، اشاره به عدم چنین توبه اى نیز باشد.

در حدیثى از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل شده که:

لا تُقْتَلُ نَفْسٌ ظُلْماً اِلاّ کانَ عَلَى ابْنِ آدَمَ الأَوَّلِ کِفْلٌ مِنْ دَمِها لاَِنَّهُ کانَ أَوَّلَ مَنْ سَنَّ الْقَتْلَ:

«خون هیچ انسانى به ناحق ریخته نمى شود، مگر این که سهمى از مسئولیت آن بر عهده قابیل، نخستین فرزند آدم است، که این سنت شوم آدم کشى را در دنیا بنا نهاد».(4)

ضمناً از این حدیث، به خوبى بر مى آید که هر سنت زشت و شومى مادام که در دنیا باقى است، سهمى از مجازات آن بر دوش نخستین پایه گذار آن مى باشد!

شک نیست که سرگذشت فرزندان آدم(علیه السلام) یک سرگذشت واقعى است.

علاوه بر این که ظاهر آیات قرآن و اخبار اسلامى این واقعیت را اثبات مى کند، تعبیر «بِالْحَقِّ» که در نخستین آیه از این آیات وارد شده نیز، شاهدى براى این موضوع است.

بنابراین، کسانى که به این آیات جنبه تشبیه و کنایه و داستان فرضى و به اصطلاح «سمبولیک» داده اند، گفتارى بدون دلیل دارند.

ولى در عین حال، هیچ مانعى ندارد که این «سرگذشت واقعى» نمونه اى از نزاع و جنگ مستمرى باشد که همیشه در زندگانى بشر بوده است:

در یکسو، مردان پاک و با ایمان، با اعمال صالح و مقبول درگاه خدا.

و در سوى دیگر، افراد آلوده و منحرف با یک مشت کینه توزى و حسادت و تهدید و قلدرى، قرار داشته اند، و چه بسیار از افراد پاک که به دست آنها شربت شهادت نوشیده اند.

ولى سرانجام، آنها از عاقبت زشت اعمال ننگینشان آگاه مى شوند، و براى پرده پوشى و دفن آن به هر سو مى دوند، و در این موقع آرزوهاى دور و دراز که زاغ سمبل و مظهر آن است به سراغشان مى شتابد، و آنها را به پرده پوشى بر آثار جنایاتشان دعوت مى کند، اما در پایان، جز خسران و زیان و حسرت چیزى عائدشان نخواهد شد!

* * *

نکته ها:

1 ـ در قرآن مجید نامى از فرزندان آدم(علیه السلام) نه در اینجا و نه در جاى دیگر برده نشده، ولى طبق آنچه در روایات اسلامى آمده است نام یکى «هابیل» و دیگرى «قابیل» بوده، اما در سفر تکوین «تورات»، باب چهارم، نام یکى «قائن» و دیگرى «هابیل» ذکر شده، و به طورى که مفسر معروف «ابوالفتوح رازى» مى گوید: در نام هر کدام چندین لغت است، نام اوّلى «هابیل» یا «هابل» یا «هابن» بوده، و نام دیگرى «قابیل» یا «قابین» یا «قابل» یا «قابن» و یا «قبن».

در هر صورت، تفاوت میان روایات اسلامى و متن «تورات» در مورد نام «قابیل»، بازگشت به اختلاف لغت مى کند و مطلب مهمى نیست.

ولى شگفت آور این که یکى از دانشمندان مسیحى این موضوع را به عنوان یک ایراد بر قرآن ذکر کرده که: چرا قرآن به جاى «قائن»، «قابیل» گفته است؟! در حالى که:

اوّلاً ـ این گونه اختلاف در لغت و حتى در ذکر نام ها فراوان است، مثلاً تورات، «ابراهیم» را «ابراهام» و قرآن او را «ابراهیم» نامیده.

و ثانیاً ـ اساساً اسم هابیل و قابیل در قرآن نیست و تنها در روایات اسلامى آمده است.(5)

* * *

2 ـ مى دانیم «قربان» به معنى چیزى است که باعث تقرّب به پروردگار

مى شود، اما درباره کارى که آن دو برادر انجام داده اند در قرآن ذکرى به میان نیامده، ولى طبق بعضى از روایات اسلامى و آنچه در «تورات»، سفر تکوین، باب چهار آمده است، «هابیل» چون دامدارى داشت یکى از بهترین گوسفندان و فراورده هاى آن را براى این کار انتخاب نمود، در حالى که «قابیل» مردى کشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشه ها یا آردى براى این منظور تهیه کرد.

* * *

3 ـ در این که فرزندان آدم از کجا فهمیدند عمل یکى در پیشگاه پروردگار پذیرفته شده، و عمل دیگرى مردود؟ باز در قرآن توضیحى داده نشده، تنها در بعضى از روایات اسلامى مى خوانیم که آن دو فراورده هاى خود را به بالاى کوهى بردند، صاعقه اى به نشانه قبولى به فراورده «هابیل» خورد و آن را سوزاند، اما دیگرى به حال خود باقى ماند و این نشانه سابقه نیز داشته است.

اما بعضى از مفسران معتقدند: قبولى عمل یکى، و ردّ عمل دیگرى، از طریق وحى به آدم(علیه السلام) به آنها اعلام گشت و علت آن هم چیزى جز این نبود که «هابیل» مردى با صفا، فداکار و با گذشت در راه خدا بود، ولى «قابیل» مردى تاریک دل، حسود و لجوج بود، و سخنانى که قرآن در همین آیات از این دو برادر نقل مى کند، به خوبى روشنگر چگونگى روحیه آنها است.

* * *

4 ـ از این آیات به خوبى استفاده مى شود که: سرچشمه نخستین اختلافات، قتل، تعدّى و تجاوز در جهان انسانیت، مسأله «حسد» بوده، و این موضوع ما را به خطرناک بودن این رذیله اخلاقى و اثر فوق العاده آن در رویداده هاى اجتماعى آشنا مى سازد.

بر این اساس، براى تربیت انسان ها از کودکى تا کهنسالى باید به گونه اى برنامه ریزى کرده که بذر غبطه در وجود آنها تبدیل به حسادت نشود، و به وسیله گناهان و صفات رذیله دیگر، آبیارى نگردد که تبدیل به درخت تناورى شود و دیگر نتوان آن را از بین برد.

* * *


1 ـ «تَبُوءَ» از ماده «بواء» به معنى بازگشت است.

2 ـ «مجمع البیان»، جلد 3، صفحه 319، ذیل آیه 31 سوره «مائده»، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات بیروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 11، صفحه 219 ـ تفسیر «صافى»، جلد 2، صفحه 29، مکتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق ـ «نور الثقلین»، جلد 1، صفحه 610، مؤسسه اسماعیلیان، طبع چهارم، 1412 هـ ق.

3 ـ «یَبْحَثُ» از ماده «بحث»، به طورى که در «مجمع البیان» آمده، در اصل به معنى جستجوى چیزى در خاک است، ولى بعداً به هرگونه جستجو حتى در مباحث فکرى و عقلى آمده است.

«سَوْأَةَ» در اصل، به معنى هر چیزى که انسان را ناخوش آید مى باشد، لذا گاهى به جسد مرده و حتى به عورت گفته مى شود.

ضمناً باید توجه داشت: فاعل در جمله «لِیُرِیَهُ» ممکن است خداوند باشد، یعنى خدا مى خواست براى حفظ احترام «هابیل» طرز دفن او را به «قابیل» بیاموزد و نیز ممکن است فاعل آن همان زاغ باشد که به فرمان خداوند چنین برنامه اى را اجرا کرد.

4 ـ «المیزان»، جلد 5، صفحه 321، انتشارات جامعه مدرسین قم ـ «فى ظلال القرآن»، جلد 2، صفحه 703، دار احیاء التراث العربى بیروت، طبع پنجم، 1386 هـ ق ـ «شرح نهج البلاغه» ابن ابى الحدید، جلد 13، صفحه 146، دار احیاء الکتب العربیة ـ «مسند احمد»، جلد 1، صفحات 383 و 433، دار صادر بیروت ـ «صحیح بخارى»، جلد 2، صفحات 79 و 80، جلد 4، صفحه 104، و جلد 8، صفحه 151، دار الفکر بیروت ـ «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 276، دار المعرفة، مطبعة الفتح جدة، طبع اول، 1365 هـ ق.

5 ـ علامه فقید «شیخ محمّد جواد بلاغى» رساله اى در این زمینه به نام: الاکاذیب الاعاجیب: «دروغ هاى شگفت انگیز» نوشته است که در آن دروغ هائى همانند دروغ فوق جمع آورى شده. این رساله به فارسى ترجمه و چاپ شده است.