نوح

فَلَا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ 40 عَلَىٰ أَن نُّبَدِّلَ خَيْرًا مِّنْهُمْ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ 41 فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَيَلْعَبُوا حَتَّىٰ يُلَاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ 42 يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ سِرَاعًا كَأَنَّهُمْ إِلَىٰ نُصُبٍ يُوفِضُونَ 43 خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ۚ ذَٰلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كَانُوا يُوعَدُونَ 44 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ إِنَّا أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوْمِهِ أَنْ أَنذِرْ قَوْمَكَ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ 1 قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ 2 أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِيعُونِ 3 يَغْفِرْ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرْكُمْ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى ۚ إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَاءَ لَا يُؤَخَّرُ ۖ لَوْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ 4 قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَنَهَارًا 5 فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَارًا 6 وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا 7 ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهَارًا 8 ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَارًا 9 فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا 10

 

5قالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلاً وَ نَهاراً

6فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلاّ فِراراً

7وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً

8ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً

9ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً

 

ترجمه:

5 ـ (نوح) گفت: «پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (به سوى تو) دعوت کردم.

6 ـ اما دعوت من چیزى جز فرار از حق بر آنان نیفزود.

7 ـ و من هر زمان آنها را دعوت کردم که (ایمان بیاورند و) تو آنها را بیامرزى، انگشتان خویش را در گوش هایشان قرار داده و لباس هایشان را بر خود پیچیدند، و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدت استکبار کردند.

8 ـ سپس من آنها را با صداى بلند (به اطاعت و فرمان تو) دعوت کردم.

9 ـ سپس آشکارا و نهان (حقیقت توحید و ایمان را) براى آنان بیان داشتم.

 
تفسیر:

از هر فرصتى براى هدایت آنها استفاده کردم، اما...

در این آیات، در ادامه رسالت و مأموریت نوح براى دعوت قومش، سخنانى از زبان خود او، هنگامى که به پیشگاه پروردگار شکایت مى برد، نقل شده که بسیار آموزنده است.

سخنان نوح در این زمینه، سخنانى است که مى تواند راهگشا براى همه مبلغان دینى باشد، مى فرماید: «نوح گفت: پروردگارا! من قوم خود را شب و روز به سوى تو دعوت کردم» (قالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلاً وَ نَهاراً).

و لحظه اى در ارشاد و تبلیغ آنها کوتاهى نکردم.

* * *

«اما این دعوت و ارشاد من چیزى جز فرار از حق بر آنها نیفزود» (فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلاّ فِراراً).

و این، عجیب است که: دعوت به سوى چیزى سبب فرار از آن شود، اما با توجه به این که تأثیر دعوت ها، نیاز به یک نوع آمادگى و سنخیت و جاذبه متقابل دارد، جاى تعجب نیست که در دل هاى نا آماده اثر معکوس و منفى ببخشد، و به تعبیر دیگر، افراد لجوج و دشمن حق هنگامى که دعوت مردان خدا را مى شنوند، در مقابل آن مقاومت به خرج مى دهند، و همین مقاومت آنها را از خدا دورتر مى کند و کفر و نفاق را راسخ تر مى سازد.

این، درست همانند چیزى است که در آیه 82 سوره «اسراء» آمده است: وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظّالِمِینَ إِلاّ خَساراً:

«ما در قرآن آیاتى نازل کرده ایم که مایه شفاء و رحمت براى مؤمنان است اما ظالمان را جز خسران و زیان نمى افزاید»!.

و این که در آیات قرآن مى خوانیم: «این کتاب آسمانى مایه هدایت پرهیزگاران است» (هُدىً لِلْمُتَّقِینَ)(1) به خاطر همین است که باید مرحله اى از تقوا هر چند ضعیف، در وجود انسان باشد، تا آماده پذیرش حق گردد، این مرحله همان «روح حقیقت جوئى» و آمادگى براى پذیرش گفتار حق است.

* * *

پس از آن، نوح در ادامه این سخن، مى افزاید: «خداوندا! من هر زمان آنها را دعوت کردم که ایمان بیاورند تا تو آنها را مشمول آمرزش خود قرار دهى، آنها انگشتان خویش را در گوش هاى خود قرار داده، و لباس هایشان را بر خود پیچیدند، در مخالفت و عدم ایمان اصرار ورزیدند و شدیداً استکبار کردند» (وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً).

گذاشتن انگشت در گوش ها، براى این بوده که صداى حق را نشنوند، و پیچیدن لباس بر خویشتن یا به این معنى است که لباس بر سر مى انداختند تا پشتوانه اى براى انگشتان فرو کرده در گوش باشد، و کمترین امواج صوتى به پرده صماخ آنها نرسد، و از آنجا پیامى به مغز منتقل نگردد!.

و یا مى خواستند صورت خود را بپوشانند، مبادا چشمانشان بر قیافه ملکوتى نوح این پیامبر بزرگ بیفتد، در واقع اصرار داشتند: هم گوش از شنیدن باز ماند و هم چشم از دیدن!.

راستى، حیرت انگیز است انسان به این مرحله از عداوت و دشمنى با حق برسد، که حتى اجازه دیدن، شنیدن و اندیشیدن را به خود ندهد.

در بعضى از تفاسیر اسلامى آمده است: بعضى از آن قوم منحرف دست فرزندان خویش را گرفته، نزد نوح مى بردند، و به فرزند خود چنین مى گفتند: از این مرد، بترس! مبادا تو را گمراه کند، این وصیتى است که پدرم به من کرده، و من الآن همان سفارش را به تو مى کنم (تا حق وصیت و خیر خواهى را ادا کرده باشم).(2)

این آیه، نشان مى دهد: نوح با عمر طولانى خود در طى چند نسل، همچنان به دعوت الهى خویش ادامه مى داد و هرگز خسته نمى شد.

ضمناً، نشان مى دهد: یکى از عوامل مهم بدبختى آنها استکبار و غرور بود; زیرا خود را بالاتر از این مى دیدند که در برابر انسانى مانند خود هر چند نماینده خدا باشد، و قلبش کانون علم و دانش و تقوا سر تسلیم فرود آورند، این کبر و غرور همیشه یکى از موانع مهم راه حق بوده و ثمره شومِ آن را در تمام طول تاریخ بشر در زندگى افراد بى ایمان مشاهده مى کنیم.

* * *

نوح، همچنان به سخنان خود، در پیشگاه پروردگار ادامه داده، مى گوید: خداوندا! «سپس آنها را آشکارا به توحید و عبادت تو دعوت کردم» (ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً).

در جلسات عمومى و با صداى بلند آنها را به سوى ایمان فرا خواندم.

* * *

به این، نیز قناعت نکردم «آشکارا و نهان، حقیقت توحید و ایمان را براى آنها بیان داشتم» (ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً).

به گفته بعضى از مفسران، نوح براى نفوذ در این جمعیت لجوج و خودخواه، دعوت خود را از سه طریق مختلف دنبال کرد: گاه، تنها دعوت مخفیانه مى نمود که مواجه با عکس العمل هاى چهارگانه شد (انگشت ها را در گوش گذاشته، لباس ها را به خود پیچیدند، و در کفر اصرار ورزیدند، و استکبار نمودند) و گاه، تنها دعوت علنى و آشکار داشت، و گاه نیز، از روش آمیختن دعوت آشکار و نهان استفاده مى کرد، ولى هیچ یک از اینها مؤثر نیفتاد.(3)

اصولاً، ساختمان انسان چنین است که اگر در مسیر باطل آن قدر پیش برود که ریشه هاى فساد در وجود او مستحکم گردد، و در اعماق وجودش نفوذ کرده به صورت طبیعت ثانوى در آید، نه دعوت مردان خدا در او اثر مى بخشد، و نه پیام هاى رساى الهى فایده اى مى دهد.

* * *

 
نکته ها:

1 ـ راه و رسم تبلیغ

آنچه در آیات فوق درباره دعوت نوح آمده، در عین این که وسیله اى براى تسلّى خاطر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مؤمنان اندکى که در «مکّه» به او پیوستند بود، یک برنامه عمومى و همگانى را براى همه مبلغان راه خدا ارائه مى دهد.

او، هرگز انتظار نداشت مردم دعوتش را اجابت کرده، در مرکز عمومى شهر جمع شوند، سپس با آرامش خاطر در حالى که همگان چشم به دهان او دوخته و گوش به سخنانش دارند، پیام الهى را به آنان برساند، بلکه از لحن آیات استفاده مى شود (و در بعضى از روایات نیز آمده:) او گاه به سراغ مردم در خانه هایشان مى رفت، یا در کوچه و بازار آنها را به طور خصوصى صدا مى زد، و با حوصله و لحن محبت آمیزى تبلیغ مى کرد، و گاه در مجالس عمومى که به منظورهاى دیگرى از قبیل جشن و عزا تشکیل شده بود مى رفت، و با صداى بلند و آشکار فرمان خدا را بر آنها مى خواند، اما همیشه با عکس العمل هاى نامطلوب و توهین و استهزاء، و گاه ضرب و جرح روبرو مى شد، ولى با این حال، هرگز دست از کار خود برنداشت.

این حوصله عجیب، و آن دلسوزى عجیب تر، و پشتکار و استقامت بى نظیر، سرمایه او در راه دعوت به آئین حق بود.

و شگفت انگیزتر این که: در طول نُهصد و پنجاه سال دعوتش، تنها حدود هشتاد نفر به او ایمان آوردند که اگر این دو عدد را بر یکدیگر تقسیم کنیم، روشن مى شود که براى هدایت هر یک نفر به طور متوسط حدود دوازده سال تبلیغ کرد!!.

آیا اگر مبلغان اسلامى از یک چنین استقامت و پشتکارى برخوردار باشند، اسلام با این محتواى غنى و جالب عالمگیر نخواهد شد؟!

* * *

2 ـ فرار از حقیقت چرا؟

گاه، انسان تعجب مى کند: مگر ممکن است در زیر این آسمان، کسانى پیدا شوند که حتى حاضر به شنیدن حرف حق نباشند، و از آن فرار کنند؟ سخن از پذیرش نیست، سخن تنها از شنیدن است.

ولى، تاریخ مى گوید: این گونه افراد بسیار بوده اند.

نه تنها قوم نوح، به هنگامى که آنها را دعوت به توحید مى کرد انگشت در گوش نهاده و جامه بر سر و صورت مى پیچیدند، که حق را نشنوند و نبینند، بلکه در عصر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) طبق صریح قرآن گروهى بودند که وقتى صداى دل انگیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آیات قرآن بلند مى شد، با جار و جنجال و سوت و صفیر چنان غوغائى به راه مى انداختند که هیچ کس صداى او را نشنود، وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ:

«کافران گفتند: گوش به این قرآن فرا ندهید و به هنگام تلاوت آن جنجال کنید، تا پیروز شوید».(4)

در تاریخ خونین «کربلا» نیز آمده است: هنگامى که امام حسین(علیه السلام) سالار شهیدان مى خواست دشمنان منحرف را ارشاد و بیدار کند، چنان جنجالى به راه انداختند که صداى امام در میان آنها گم شد.(5)

امروز نیز، این برنامه ادامه دارد، منتهى در اشکال و چهره هاى دیگر، طرفداران باطل با انواع سرگرمى هاى ناسالم، موسیقى هاى مخرب مواد مخدر و مانند آن، چنان جوى فراهم کرده اند که مردم مخصوصاً جوانان نتوانند صداى دلنواز مردان خدا را بشنوند.

* * *

 


1 ـ بقره، آیه 2.

2 ـ «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه 361.

3 ـ تفسیر «فخر رازى»، جلد 30، صفحه 136.

4 ـ فصلت، آیه 26.

5 ـ «بحار الانوار»، جلد 45، صفحه 8.