الجن

وَأَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَمِنَّا الْقَاسِطُونَ ۖ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولَٰئِكَ تَحَرَّوْا رَشَدًا 14 وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا 15 وَأَن لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاءً غَدَقًا 16 لِّنَفْتِنَهُمْ فِيهِ ۚ وَمَن يُعْرِضْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذَابًا صَعَدًا 17 وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا 18 وَأَنَّهُ لَمَّا قَامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كَادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَدًا 19 قُلْ إِنَّمَا أَدْعُو رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِهِ أَحَدًا 20 قُلْ إِنِّي لَا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَلَا رَشَدًا 21 قُلْ إِنِّي لَن يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَلَنْ أَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا 22 إِلَّا بَلَاغًا مِّنَ اللَّهِ وَرِسَالَاتِهِ ۚ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا 23 حَتَّىٰ إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ نَاصِرًا وَأَقَلُّ عَدَدًا 24 قُلْ إِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَدًا 25 عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَدًا 26 إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا 27 لِّيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَىٰ كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا 28

 

25قُلْ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً

26عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً

27إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً

28لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصى کُلَّ شَیْء عَدَداً

 

ترجمه:

25 ـ بگو: «من نمى دانم آنچه به شما وعده داده شده نزدیک است یا پروردگارم زمانى براى آن قرار مى دهد؟!

26 ـ داناى غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمى سازد،

27 ـ مگر رسولانى که آنان را برگزیده و مراقبینى از پیش رو و پشت سر براى آنها قرار مى دهد.

28 ـ تا بداند پیامبرانش رسالت هاى پروردگارشان را ابلاغ کرده اند; و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و همه چیز را احصا کرده است»!

تفسیر:

عالم الغیب خدا است

در آیات قبل، اشاره به این حقیقت شده بود که «استهزا و سرکشى این گروه همچنان ادامه مى یابد تا زمانى که وعده الهى دائر بر عذاب فرا رسد» این سؤال را برمى انگیزد که: این وعده کى تحقق مى یابد؟ همان گونه که مفسران در شأن نزول آیه نیز ذکر کرده اند که بعضى از مشرکان مانند «نضر بن حارث» که بعد از نزول آیات گذشته همین سؤال را مطرح کردند.

قرآن مجید به پاسخ این سؤال پرداخته مى گوید:

«بگو من نمى دانم آنچه را که به شما وعده داده شده (از عذاب دنیا و قیام رستاخیز) نزدیک است، یا پروردگارم زمانى براى آن قرار مى دهد»؟ (قُلْ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً).

این علم، مخصوص ذات پاک خدا است، و او خواسته از بندگانش مکتوم بماند تا موضوع امتحان و آزمون خلق، کامل گردد; چرا که اگر بدانند دور است یا نزدیک در هر دو صورت امتحان کم اثر خواهد بود.

«أَمَد» (بر وزن صمد) به معنى زمان است، با این تفاوت که به گفته «راغب» در «مفردات»، «زمان» شامل ابتدا و انتها هر دو مى شود، ولى «أَمَد» تنها به انتهاى زمان چیزى مى گویند.

و نیز گفته اند: «أَمَد» و «ابد» از نظر معنى به هم نزدیکند، با این تفاوت که «ابد» مدت نامحدود را شامل مى شود، در حالى که «أمد» مدت محدودى را، هر چند طولانى باشد.

به هر حال، بارها در آیات قرآن مجید، به این معنى برخورد مى کنیم که: هر وقت از زمان قیامت سؤال مى شد، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) اظهار بى اطلاعى فرموده، مى گفت: علم آن مخصوص خدا است.

در حدیثى آمده است: روزى «جبرئیل» به صورت یک عرب بیابانى در برابر پیامبر(صلى الله علیه وآله) ظاهر شد، و از جمله سؤالاتى که از آن حضرت نمود این بود: أَخْبِرْنِى عَنِ السّاعَةِ: «به من بگو کى قیامت برپا مى شود»؟!

پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود: مَا الْمَسْئُولُ عَنْها بَأَعْلَمَ مِنَ السّاِئِل: «کسى که از او سؤال مى کنى (در این مسأله) آگاه تر از سؤال کننده نیست»!

بار دیگر آن مرد عرب با صداى بلند گفت: یا محمّد!(صلى الله علیه وآله) مَتَى السّاعَةُ: «اى محمّد! قیامت کى خواهد آمد»؟

پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: وَیْحَکَ اِنَّها کائِنَةٌ فَما أَعْدَدْتَ لَها؟!: «واى بر تو، قیامت مى آید، بگو ببینم چه چیز براى آن فراهم کرده اى»؟!

اعرابى گفت: من نماز و روزه بسیارى فراهم نکرده ام، ولى خدا و رسولش را دوست دارم.

پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: فَأَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ: «پس تو با کسى خواهى بود که دوستش دارى»!.

«انس» یکى از یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى گوید: فَما فَرِحَ الْمُسْلِمُونَ بِشَىْء فَرَحَهُمْ بِهذَا الْحَدِیْثِ: «مسلمانان از هیچ سخنى مانند این سخن خوشحال نشدند».(1)

* * *

در ادامه این بحث، یک قاعده کلى را در مورد علم غیب بیان مى دارد و مى فرماید: «عالم الغیب خدا است او هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمى سازد» (عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً).(2)

* * *

آن گاه به عنوان یک استثناء از این مسأله کلى مى افزاید: «مگر رسولى که او را برگزیده، و از آنان راضى شده» (إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول).

به او آنچه را بخواهد از علم غیب مى آموزد، و از طریق وحى به او ابلاغ مى کند.

«سپس مراقبین و نگهبانانى از پیش رو و پشت سر همراه او مى فرستد» (فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً).

«رَصَد» در اصل، معنى «مصدرى» دارد و به معنى آمادگى براى مراقبت از چیزى است، و بر اسم «فاعل» و «مفعول» نیز اطلاق شده است، و در مفرد و جمع هر دو به کار مى رود، یعنى به یک فرد مراقب و نگهبان یا جمعیت مراقبین و نگهبانان هر دو اطلاق مى شود.

و منظور از آن در اینجا فرشتگانى است که خداوند بعد از نزول وحى به آنها دستور مى دهد پیامبرش را از هر سو احاطه کنند، و از شر شیاطین جنّ و انس و وسوسه هاى آنها و آنچه اصالت وحى را خدشه دار مى کند، محافظت و پاسدارى نمایند، تا پیام الهى بى کم و زیاد و بدون کمترین خدشه اى به بندگان ابلاغ گردد.

و این، خود یکى از دلائل معصوم بودن پیامبران است که با نیروهاى غیبى، امدادهاى الهى، و مراقبت فرشتگان او، از لغزش ها و خطاها مصون و محفوظند.

* * *

در آخرین آیه مورد بحث، که آخرین آیه سوره است دلیل وجود این نگاهبانان و مراقبین را چنین بیان مى کند: مقصود این است که خدا بداند پیامبرانش رسالت هاى پروردگارشان را بى کم و کاست ابلاغ کرده اند، و خداوند به آنچه نزد آنها است احاطه دارد، و هر چیزى را دقیقاً احصا نموده است» (لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصى کُلَّ شَیْء عَدَداً).(3)

منظور از «علم» در اینجا علم فعلى است، و به تعبیر دیگر معنى آیه این نیست که خداوند چیزى را درباره پیامبرانش نمى دانسته و بعداً دانسته است، چه این که علم خدا ازلى، ابدى و بى پایان است، بلکه منظور این است: این علم الهى در خارج تحقق یابد، و صورت عینى به خود بگیرد، یعنى پیامبران رسالت او را عملاً ابلاغ کنند و اتمام حجت نمایند.

* * *

نکته ها:

1 ـ تحقیق گسترده اى پیرامون علم غیب

با دقت در آیات مختلف قرآن، به خوبى روشن مى شود: دو دسته آیه در زمینه علم غیب وجود دارد، نخست آیاتى که علم غیب را مخصوص خدا معرفى کرده و از غیر او نفى مى نماید، مانند آیه 59 «انعام»: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ: «کلیدهاى غیب نزد خدا است که جز او کسى آنها را نمى داند».

و آیه 65 «نمل»: قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللّهُ: «بگو هیچ یک از کسانى که در آسمان ها و زمین هستند غیب را نمى دانند، جز خدا».

و مانند آنچه درباره پیامبر(صلى الله علیه وآله) در آیه 50 سوره «انعام» آمده است: قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ:

«بگو من به شما نمى گویم خزائن خداوند نزد من است، و من غیب را نمى دانم».

و در آیه 188 «اعراف» مى خوانیم: وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ: «اگر من غیب را مى دانستم خیر فراوانى براى خود فراهم مى نمودم» و بالاخره در آیه 20 «یونس» مى خوانیم: فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلّهِ: «بگو غیب مخصوص خدا است». و امثال این آیات.

گروه دوم آیاتى است که به روشنى نشان مى دهد: اولیاى الهى «اجمالاً» از غیب آگاهى داشتند، چنان که در آیه 179 «آل عمران» مى خوانیم: وَ ما کانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ:

«چنان نبود که خدا شما را از علم غیب آگاه کند ولى خداوند از میان رسولان خود هر کس را بخواهد برمى گزیند» (و قسمتى از اسرار غیب را در اختیار او مى گذارد).

و در معجزات حضرت مسیح مى خوانیم: وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ: «من شما را از آنچه مى خورید، یا در خانه هاى خود ذخیره مى کنید خبر مى دهم».(4)

 

آیه مورد بحث نیز، با توجه به استثناءئى که در آن آمده نشان مى دهد: خداوند قسمتى از علم غیب را در اختیار رسولان برگزیده اش قرار مى دهد (زیرا استثناءء از نفى، همیشه اثبات است).

از سوى دیگر، آیاتى از قرآن که مشتمل بر خبرهاى غیبى است نیز کم نیست، مانند آیات دوم تا چهارم سوره «روم»: غُلِبَتِ الرُّومُ * فِی أَدْنَى الأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ * فِی بِضْعِ سِنِینَ: «رومیان مغلوب شدند * و این شکست در سرزمین نزدیک واقع شد، اما آنها بعد از این مغلوبیت به زودى غالب خواهند شد * در عرض چند سال».

و آیه 85 سوره «قصص» که مى گوید: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعاد: «آن کس که قرآن را بر تو فرض کرد تو را به جایگاهت (مکّه) بازمى گرداند».

و آیه 27 «فتح» که مى گوید: لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنِینَ: «شما به خواست خدا مسلماً وارد مسجد الحرام مى شوید در نهایت امنیت». و مانند این آیات.

اصولاً وحى آسمانى که بر پیامبران نازل مى شود، نوعى غیب است که در اختیار آنان قرار مى گیرد، چگونه مى توان گفت، آنها آگاهى از غیب ندارند در حالى که وحى بر آنان نازل مى شود.

از همه اینها گذشته، روایات زیادى داریم که نشان مى دهد: پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) اجمالاً از غیب آگاهى داشتند، و گاه از آن خبر مى دادند. مثلاً در داستان فتح «مکّه» و ماجراى «حاطب بن ابى بلتعه» که نامه اى به مردم «مکّه» نوشت و به دست زنى به نام ساره داد، تا به مشرکان «مکّه» برساند، و آنها را از حمله قریب الوقوع لشکر اسلام آگاه سازد، و آن زن نامه را در میان گیسوان خود پنهان کرد، و به سوى «مکّه» حرکت نمود، پیامبر(صلى الله علیه وآله) على(علیه السلام) و بعضى دیگر از مسلمانان را به سراغ او فرستاده، فرمود:

در منزلگاهى که نامش روضه «خاخ» است به چنین زنى برخورد مى کنید که نامه اى از «حاطب» به مشرکان «مکّه» دارد، نامه را از او بگیرید، و آنها رفتند و او را یافتند، او در آغاز شدیداً انکار کرد، ولى سرانجام اعتراف نمود و نامه را از او گرفتند.(5)

و مانند خبر دادن از ماجراى جنگ «موته» و شهادت «جعفر»، و بعضى دیگر از فرماندهان اسلام که در همان لحظه وقوع، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در «مدینه» مسلمانان را آگاه کرد(6) و مانند آن در زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) کم نیست.

در «نهج البلاغه» نیز پیشگوئى هاى بسیارى از حوادث آینده به چشم مى خورد که نشان مى دهد، على(علیه السلام) این اسرار غیب را مى دانست، مانند آنچه در خطبه 13 در مذمت اهل «بصره» آمده است که مى فرماید: کَأَنِّی بِمَسْجِدِکُمْ کَجُؤْجُؤِ سَفِینَة قَدْ بَعَثَ اللَّهُ عَلَیْهَا الْعَذَابَ مِنْ فَوْقِهَا وَ مِنْ تَحْتِهَا وَ غَرِقَ مَنْ فِی ضِمْنِهَا:

«گویا مى بینم عذاب خدا از آسمان و زمین بر شما فرود آمده و همه غرق شده اید، تنها قله بلند مسجدتان، همچون سینه کشتى در روى آب نمایان است»!.

در روایات دیگرى که در کتب علماى اهل سنت و شیعه نقل شده، پیشگوئى هاى متعددى از آن حضرت(علیه السلام) نسبت به حوادث آینده آمده است، مانند آنچه به «حجر بن قیس» فرمود که تو را بعد از من مجبور به لعن مى کنند.(7)

و آنچه درباره «مروان» فرمود که او پرچم ضلالت را بعد از پیرى به دوش خواهد کشید.(8)

و آنچه «کمیل بن زیاد» به «حجاج» گفت که: «امیر مؤمنان على(علیه السلام) به من خبر داده تو قاتل منى».(9)

و آنچه درباره خوارج «نهروان» فرمود که در جنگ با آنها از گروه ما، ده نفر کشته نمى شود، و از آنها ده نفر نجات نمى یابد و مطلب عیناً چنین شد.(10)

و آنچه درباره محل قبر امام حسین(علیه السلام) به هنگام عبور از کنار سرزمین کربلا به «اصبغ بن نباته» فرمود.(11)

در کتاب «فضائل الخمسه» روایات فراوانى از کتب اهل سنت درباره وسعت فوق العاده علم على(علیه السلام) نقل شده که ذکر همه آنها در اینجا به طول مى انجامد.(12)

در روایات اهلبیت(علیهم السلام) نیز در احادیث متعددى اشاره به علم غیب براى امامان معصوم شده است از جمله در کتاب «کافى»، جلد اول در ابواب متعدد تصریح یا اشاراتى در این زمینه دیده مى شود.

و مرحوم «علامه مجلسى» در «بحار الانوار»، جلد 26 احادیث زیادى که بالغ بر 22 حدیث مى شود در این زمینه آورده است.

روى هم رفته روایات در زمینه آگاهى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) بر اسرار غیب در حدّ تواتر است.

اکنون سخن در این است که چگونه بین این آیات و روایات که بعضى علم غیب را از غیر خدا نفى، و بعضى اثبات مى کنند جمع کنیم؟

در اینجا طرق مختلفى براى جمع وجود دارد.

1 ـ از معروفترین راه هاى جمع این است که: منظور از اختصاص علم غیب به خدا علم ذاتى و استقلالى است، بنابراین، غیر او مستقلاً هیچگونه آگاهى از غیب ندارند، و هر چه دارند از ناحیه خدا است، با الطاف و عنایت او است، و جنبه تبعى دارد.

شاهد این جمع همان آیه مورد بحث است، که مى گوید:

«خداوند هیچ کس را از اسرار غیب آگاه نمى کند، مگر رسولانى را که مورد رضایت او هستند».

در «نهج البلاغه» نیز به همین معنى اشاره شده است که: وقتى على(علیه السلام) از حوادث آینده خبر مى داد (و حمله مغول را به کشورهاى اسلامى پیش بینى مى فرمود) یکى از یارانش عرض کرد: اى امیر مؤمنان آیا داراى علم غیب هستى؟ حضرت خندیده، فرمود: لَیْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَیْب وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِی عِلْم!: «این علم غیب نیست، این علمى است که از صاحب علمى (پیامبر) آموخته ام»!.(13)

این جمع را بسیارى از دانشمندان و محققان پذیرفته اند.

2 ـ اسرار غیب دو گونه است: قسمتى مخصوص به خدا است و هیچ کس جز او نمى داند، مانند قیام قیامت، و امورى از قبیل آن، و قسمتى از آن را به انبیاء و اولیاء مى آموزد، چنان که در «نهج البلاغه» در ذیل همان خطبه اى که در بالا اشاره کردیم مى فرماید: وَ إِنَّمَا عِلْمُ الْغَیْبِ عِلْمُ السَّاعَةِ، وَ مَا عَدَّدَهُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِقَوْلِهِ: إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ، وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الأَرْحامِ، وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْض تَمُوتُ:

«علم غیب تنها علم قیامت و آنچه خداوند در این آیه برشمرده است مى باشد آنجا که مى فرماید: آگاهى از زمان قیامت مخصوص خدا است و او است که باران را نازل مى کند، و آنچه در رحم مادران است مى داند، و هیچ کس نمى داند فردا چه مى کند یا در چه سرزمین مى میرد».

سپس امام(علیه السلام) در شرح این معنى افزود: «خداوند سبحان از آنچه در رحم ها قرار دارد آگاه است، پسر است یا دختر؟ زشت است یا زیبا؟ سخاوتمند است یا بخیل؟ سعادتمند است یا شقى؟ اهل دوزخ است یا بهشت؟... اینها علوم غیبى است که غیر از خدا کسى نمى داند، و غیر از آن علومى است که خدا به پیامبرانش تعلیم کرده و او به من آموخته است».(14)

ممکن است بعضى از انسان ها علم اجمالى به وضع جنین، یا نزول باران و مانند آن پیدا کنند، اما علم تفصیلى و آگاهى بر جزئیات این امور، مخصوص ذات پاک خدا است، همان گونه که در مورد قیامت، ما نیز علم اجمالى داریم، اما از جزئیات و خصوصیات قیامت بى خبریم، و اگر در روایاتى آمده است که پیامبر یا امامان از بعضى از نوزادان، یا از پایان عمر بعضى از افراد خبر دادند، مربوط به همان علم اجمالى است.

3 ـ راه دیگر براى جمع میان این دو گروه از آیات و روایات این که: اسرار غیب در دو جا ثبت است: در لوح محفوظ: «خزانه مخصوص علم خداوند» که هیچگونه دگرگونى در آن رخ نمى دهد و هیچ کس از آن آگاه نیست و «لوح محو و اثبات» که علم به مقتضیات است نه علت تامه، و به همین دلیل قابل دگرگونى است و آنچه دیگران نمى دانند مربوط به همین قسمت است.

لذا در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: اِنَّ لِلّهِ عِلْماً لَمْ یَعْلَمْهُ اِلاّ هُوَ، وَ عِلْماً أَعْلَمَهُ مَلائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ، فَما أَعْلَمَهُ مِلائکِتَهُ وَ أَنْبِیائَهُ وَ رُسُلَهُ فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ:

«خداوند علمى دارد که جز خودش نمى داند و علمى دارد که فرشتگان و پیامبران را از آن آگاه ساخته، آنچه را به فرشتگان و پیامبران و رسولانش داده ما مى دانیم».(15)

از امام على بن الحسین(علیه السلام) نیز نقل شده است که فرمود: لَوْ لا آیَةٌ فِى کِتابِ اللّهِ لَحَدَّثْتُکُمْ بِما یَکُونُ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ! فَقُلْتُ لَهُ أَیَّةُ آیَة؟ قالَ: قَوْلُ اللّهِ: یَمْحُو اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ:

«اگر آیه اى در قرآن مجید نبود من از آنچه در گذشته اتفاق افتاده، و حوادثى که تا روز قیامت اتفاق مى افتد، خبر مى دادم.

کسى عرض کرد: کدام آیه؟

فرمود: خداوند مى فرماید یَمْحُو اللّهُ ما یَشاءُ: «خدا هر چیزى را بخواهد محو مى کند، و هر چیزى را بخواهد ثابت مى دارد و ام الکتاب (لوح محفوظ) نزد او است».

تقسیم بندى علوم، مطابق این جمع، بر اساس حتمى بودن و نبودن آن است و در جمع سابق بر اساس مقدار معلومات است (دقت کنید)

4 ـ راه دیگر این که خداوند بالفعل از همه اسرار غیب آگاه است، ولى انبیاء و اولیاء ممکن است بالفعل بسیارى از اسرار غیب را ندانند، اما هنگامى که اراده کنند، خداوند به آنها تعلیم مى دهد، و البته این اراده نیز با اذن و رضاى خدا انجام مى گیرد.

بنابراین جمع آیات و روایاتى که مى گوید: «آنها نمى دانند» اشاره به ندانستن فعلى است.

و آنها که مى گوید: «مى دانند» اشاره به امکان دانستن آن است.

این، درست به آن مى ماند که کسى نامه اى را به انسان بدهد که به دیگرى برساند، در اینجا مى توان گفت: او از محتواى نامه اطلاعى ندارد، و در عین حال، مى تواند نامه را باز کند و باخبر شود، گاه صاحب نامه اجازه مطالعه را به او داده، در این صورت مى توان او را از یک نظر عالم به محتواى نامه دانست، و گاه به او اجازه نداده است.

شاهد این جمع روایاتى است که در کتاب «کافى» در بابى تحت عنوان: اِنَّ الأَئِمَّةَ اِذا شاؤُا أَنْ یَعْلَمُوا عُلِّمُوا: «امامان هر گاه بخواهند چیزى را بدانند به آنها تعلیم داده مى شود».

از جمله در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: إِذَا أَرَادَ الإِمَامُ أَنْ یَعْلَمَ شَیْئاًأَعْلَمَهُ اللَّهُ ذَلِکَ: «هنگامى که امام اراده مى کند چیزى را بداند خدا به او تعلیم مى دهد».(16)

این وجه جمع، بسیارى از مشکلات را در زمینه علم پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام)حل مى کند، از جمله این که: چگونه آنها، آب یا غذائى را که مثلاً مسموم بود مى خوردند، در حالى که جایز نیست انسان به کارى که موجب خطر براى او است اقدام کند.

باید گفت: در این گونه موارد پیامبر(صلى الله علیه وآله) یا امام(علیه السلام) اجازه نداشته اند اراده کنند تا اسرار غیب بر آنها آشکار گردد.

همچنین گاه مصلحت ایجاب مى کند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) یا امام(علیه السلام) مطلبى را نداند، یا آزمایشى براى او صورت گیرد که موجب تکامل او گردد، همان گونه که در داستان «لیلة المبیت» آمده است که على(علیه السلام) در بستر پیغمبر خوابید، در حالى که از خود آن حضرت نقل شده است: نمى دانست صبحگاهان که مشرکان قریش به آن بستر حمله مى کنند شهید خواهد شد، یا جان به سلامت مى برد؟

در اینجا مصلحت این بوده: امام(علیه السلام) از سرانجام این کار آگاه نگردد، تا آزمون الهى تحقق یابد، و اگر امام(علیه السلام) مى دانست در بستر پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خوابد و صبح سالم برمى خیزد چندان افتخارى محسوب نمى شد، و آنچه در آیات قرآن و روایات در اهمیت این ایثارگرى وارد شده است چندان موجه به نظر نمى رسید.

آرى، مسأله علم ارادى پاسخى است براى تمام این گونه اشکالات.

5 ـ راه جمع دیگرى نیز براى روایات مختلف در علم غیب وجود دارد (هر چند این راه فقط در مورد قسمتى از این روایات صادق است) و آن این که مخاطبین در این روایات مختلف بودند، آنها که استعداد و آمادگى پذیرش مسأله علم غیب را درباره امامان داشتند، حق مطلب به آنها گفته مى شد، ولى در برابر افراد مخالف یا ضعیف و کم استعداد، سخن به اندازه فهم شنونده مطرح مى گشت.

مثلاً در حدیثى مى خوانیم: «ابو بصیر» و چند تن از یاران بزرگ امام صادق(علیه السلام) در مجلسى بودند، امام غضبناک وارد مجلس شد، هنگامى که نشست، در حضور جمع فرمود: یَا عَجَباً لاِ َقْوَام یَزْعُمُونَ أَنَّا نَعْلَمُ الْغَیْبَ! ما یَعْلَمُ الْغَیْبَ إِلاَّ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ، لَقَدْ هَمَمْتُ بِضَرْبِ جَارِیَتِی فُلانَةِ، فَهَرَبَتْ مِنِّی فَمَا عَلِمْتُ فِی أَیِّ بُیُوتِ الدَّارِ هِیَ:

«عجیب است که عده اى گمان مى کنند ما علم غیب داریم، هیچ کس جز خداوند متعال از غیب آگاه نیست، من الآن مى خواستم کنیزم را تأدیب کنم از دست من گریخت، ندانستم در کدام یک از اطاق هاى خانه است»!!.(17)

راوى حدیث مى گوید: هنگامى که امام(علیه السلام) از مجلس برخاست من و بعضى دیگر از یاران حضرت، وارد اندرون منزل شدیم و گفتیم: فدایت شویم شما درباره کنیزتان چنین گفتى، در حالى که ما مى دانیم شما علوم زیادى دارید و ما نامى از علم غیب نمى بریم؟

امام(علیه السلام) سپس شرحى در این زمینه داد که مفهومش آگاهى او بر اسرار غیب بود.

واضح است در آن مجلس افرادى بوده اند که آمادگى و استعداد لازم براى درک این معانى و معرفت مقام امام نداشته اند.

باید توجه داشت: این طرق پنجگانه منافاتى با هم ندارند و همه آنها مى تواند صادق باشد (دقت کنید).

* * *

2 ـ راه دیگرى براى اثبات علم غیب پیشوایان

در اینجا دو راه دیگر براى اثبات این واقعیت که پیامبر (صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) اجمالاً از اسرار غیب آگاه بودند وجود دارد.

نخست این که: مى دانیم دایره مأموریت آنها محدود به مکان و زمان خاصى نبوده، بلکه رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامت امامان(علیهم السلام) جهانى و جاودانى است، چگونه ممکن است کسى چنین مأموریت گسترده اى داشته باشد؟ در حالى که هیچگونه آگاهى جز بر زمان و محیط محدود خود نداشته باشد؟

آیا کسى را ـ که مثلاً مأمور امارت و استاندارى بخش عظیمى از کشورى مى کنند ـ مى تواند از آن منطقه آگاهى نداشته باشد و در عین حال مأموریت خود را به خوبى انجام دهد؟!.

به تعبیر دیگر: پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام) در مدت حیات خود باید آن چنان احکام الهى را بیان و اجرا کند که جوابگوى نیازمندى هاى همه انسان ها در هر زمان و مکان باشد، و این ممکن نیست مگر این که لااقل بخشى از اسرار غیب را بداند.

دیگر این که: سه آیه در قرآن مجید است که اگر آنها را در کنار هم بچینیم مسأله علم غیب پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان(علیهم السلام) از آن روشن مى شود.

نخست این که: قرآن در مورد کسى که تخت ملکه «سبا» را در یک چشم بر هم زدن نزد «سلیمان» آورد (یعنى آصف بن برخیا) مى گوید: قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی:

«کسى که دانشى از کتاب داشت گفت: من آن را پیش از آن که چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد، و هنگامى که (سلیمان) آن را نزد خود مستقر دید گفت: این از فضل پروردگار من است».(18)

در آیه دیگر مى خوانیم: قُلْ کَفى بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ: «بگو کافى است براى گواه میان من و شما، خداوند، و کسى که علم کتاب نزد او است».(19)

از سوى دیگر، در احادیث متعددى که در کتب اهل سنت و شیعه نقل شده چنین مى خوانیم: «ابو سعید خدرى» مى گوید: از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) معنى «الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ» را سؤال کردم.

فرمود: «او وصى برادرم سلیمان بن داود بود».

گفتم: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ» کیست؟

فرمود: ذاکَ أَخِى عَلِىُّ بْنِ أَبِیْطالِبِ!: «او برادرم على بن ابیطالب است».(20)

با توجه به این که «عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ» که در مورد «آصف» آمده «علم جزئى» را مى گوید، و «علم الکتاب» که درباره على(علیه السلام) آمده «علم کلى» را مى گوید، تفاوت میان مقام علمى «آصف» و «على»(علیه السلام) روشن مى گردد.

از سوى سوم، در آیه 89 سوره «نحل» مى خوانیم: وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْء: «ما قرآن را بر تو نازل کردیم که بیانگر هر چیزى است».

روشن است کسى که عالم به اسرار چنین کتابى باشد، باید اسرار غیب را بداند، و این دلیلى است آشکار بر این که ممکن است انسانى از اولیاء اللّه، از اسرار غیب به فرمان خدا آگاه گردد.(21)

* * *

3 ـ تحقیقى پیرامون آفرینش «جنّ»

«جنّ» چنان که از مفهوم لغوى این کلمه به دست مى آید، موجودى است نا پیدا که مشخصات زیادى در قرآن براى او ذکر شده، از جمله این که:

1 ـ موجودى است که از شعله آتش آفریده شده، بر خلاف انسان که از خاک آفریده شده است، (وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِج مِنْ نار).(22)

2 ـ داراى علم و ادراک و تشخیص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است (آیات مختلف سوره جن).

3 ـ داراى تکلیف و مسئولیت است (آیات سوره جنّ و سوره الرحمن).

4 ـ گروهى از آنها مؤمن صالح و گروهى کافرند (وَ أَنّا مِنَّا الصّالِحُونَ وَ مِنّا دُونَ ذلِکَ).(23)

5 ـ آنها داراى حشر و نشر و معادند (وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً).(24)

6 ـ آنها قدرت نفوذ در آسمان ها و خبرگیرى و استراق سمع داشتند، و بعداً ممنوع شدند (وَ أَنّا کُنّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِعِ الآنَ یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً).(25)

7 ـ آنها با بعضى انسان ها ارتباط برقرار مى کردند و با آگاهى محدودى که نسبت به بعضى از اسرار نهانى داشتند، به اغواى انسان ها مى پرداختند (وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجال مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً).(26)

8 ـ در میان آنها افرادى یافت مى شوند که از قدرت زیادى برخوردارند، همان گونه که در میان انسان ها نیز چنین است: قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ: «یکى از گردنکشان جنّ به سلیمان گفت من تخت ملکه سبا را پیش از آن که از جاى برخیزى از سرزمین او به اینجا مى آورم»!.(27)

9 ـ آنها قدرت بر انجام بعضى کارهاى مورد نیاز انسان دارند وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّه... * یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ وَ جِفان کَالْجَوابِ: «گروهى از جن پیش روى سلیمان به اذن پروردگار کار مى کردند، * و براى او معبدها، تمثال ها، و ظروف بزرگ غذا تهیه مى کردند».(28)

10 ـ خلقت آنها در روى زمین قبل از خلقت انسان ها بوده است (وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ)(29) و ویژگى هاى دیگر.

به علاوه از آیات قرآن به خوبى استفاده مى شود: بر خلاف آنچه در افواه مردم عوام مشهور است و آنها را «از ما بهتران» مى دانند، انسان نوعى است برتر از آنها، به دلیل این که تمام پیامبران الهى از انسان ها برگزیده شدند، آنها به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) که از نوع بشر بود، ایمان آوردند، و از او تبعیت کردند.

اصولاً واجب شدن سجده در برابر آدم بر شیطان که بنا به تصریح قرآن آن روز از (بزرگان) طایفه جنّ بود(30) دلیل بر فضیلت نوع انسان بر جنّ مى باشد.

تا اینجا سخن از مطالبى بود که از قرآن مجید درباره این موجود نا پیدا استفاده مى شود که خالى از هر گونه خرافه و مسائل غیر علمى است، ولى مى دانیم مردم عوام و نا آگاه، خرافات زیادى درباره این موجود ساخته اند که با عقل و منطق جور نمى آید، و به همین جهت، یک چهره خرافى و غیر منطقى به این موجود داده که وقتى کلمه جنّ گفته مى شود، مشتى خرافات نیز با آن تداعى مى شود.

از جمله این که: آنها را با اشکال غریب و عجیب و وحشتناک، و موجوداتى دم دار و سم دار!، موذى و پر آزار، کینه توز و بد رفتار که ممکن است از ریختن یک ظرف آب داغ در یک نقطه خالى، خانه هائى را به آتش کشند! و موهومات دیگرى از این قبیل.

در حالى که اگر موضوع وجود جن از این خرافات پیراسته شود، اصل مطلب کاملاً قابل قبول است; چرا که هیچ دلیلى بر انحصار موجودات زنده به آنچه ما مى بینیم، نداریم، بلکه علماء و دانشمندان علوم طبیعى مى گویند:

موجوداتى را که انسان با حواس خود مى تواند درک کند، در برابر موجوداتى که با حواس قابل درک نیستند ناچیز است.

تا این اواخر که موجودات زنده ذره بینى کشف نشده بود، کسى باور نمى کرد: در یک قطره آب، یا یک قطره خون، هزاران هزار موجود زنده باشد که انسان قدرت دید آنها را نداشته باشد.

و نیز دانشمندان مى گویند: چشم ما رنگ هاى محدودى را مى بیند، و گوش ما امواج صوتى محدودى را مى شنود، رنگ ها و صداهائى که با چشم و گوش ما قابل درک نیست، بسیار بیش از آن است که قابل درک است.

وقتى وضع جهان، چنین باشد چه جاى تعجب که انواع موجودات زنده اى در این عالم وجود داشته باشند که ما نتوانیم با حواس خود آنها را درک کنیم، و وقتى مخبر صادقى مانند پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) از آن خبر دهد چرا نپذیریم؟

به هر حال از یکسو، قرآن کلام ناطق صادق، خبر از وجود جنّ با ویژگى هائى که در بالا ذکر شد داده است، و از سوى دیگر، هیچ دلیل عقلى بر نفى آن وجود ندارد، بنابراین باید آن را پذیرفت، و از توجیهات غلط و ناروا باید برحذر بود همان گونه که از خرافات عوام در این قسمت باید اجتناب کرد.

این نکته نیز قابل توجه است که: جنّ گاهى بر یک مفهوم وسیع تر اطلاق مى شود که انواع موجودات نا پیدا را شامل مى گردد، اعم از آنها که داراى عقل و درکند و آنها که عقل و درک ندارند، و حتى گروهى از حیواناتى که با چشم دیده مى شوند و معمولاً در لانه ها پنهانند، نیز در این معنى وسیع وارد است.

شاهد این سخن روایتى است که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که: خَلَقَ اللّهُ الجِنَّ خَمْسَةَ أَصْناف: صِنْف کَالرِّیْحِ فِى الْهَواءِ، وَ صِنْف حَیّات وَ صِنْف عَقارِبَ، وَ صِنْف حَشَراتِ الأَرْضِ، وَ صِنْف کَبَنِى آدَمَ عَلَیْهِمُ الْحِسابُ وَ الْعِقابُ:

«خداوند جنّ را پنج صنف آفریده است: صنفى مانند باد در هوا (نا پیدا هستند) و صنفى به صورت مارها، و صنفى به صورت عقربها و صنفى حشرات زمین اند، و صنفى از آنها مانند انسانند که بر آنها حساب و عقاب است».(31)

با توجه به این روایت و مفهوم گسترده آن، بسیارى از مشکلاتى که در روایات و داستان ها در مورد جنّ گفته مى شود، حل خواهد شد.

مثلاً در بعضى از روایات از امیر مؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: لا تَشْرَبُوا الْماءَ مِنْ ثُلْمَةِ الإِنَاءِ وَ لا مِنْ عُرْوَتِهِ فَإِنَّ الشَّیْطانَ یَقْعُدُ عَلَى الْعُرْوَةِ وَ الثُّلْمَةِ:

«از قسمت شکسته ظرف و طرف دستگیره آن آب نخورید; زیرا شیطان، روى دستگیره، و قسمت شکسته مى نشیند».(32)

با توجه به این که «شیطان» از «جنّ» است، و با توجه به این که جاى شکسته ظرف ، و همچنین دسته آن محل اجتماع انواع میکرب ها است، بعید به نظر نمى رسد که «جنّ و شیطان» به «مفهوم عام» این گونه موجودات را نیز شامل شود هر چند معنى خاصى دارد که به معنى موجودى است که داراى فهم و شعور و مسئولیت و تکلیف است.

و روایات در این زمینه فراوان است.(33)

* * *

پروردگارا! در آن روز که جنّ و انس در دادگاه عدل تو حاضر مى شوند و بدکاران همگى از کرده خود پشیمانند ما را در سایه لطفت قرار ده!

خداوندا! دامنه ملک تو وسیع و گسترده است و معلومات و معرفت ما محدود، ما را از لغزش ها و خطاها و داورى به غیر حق مصون و محفوظ دار!

بار الها! مقام پیامبرت آن قدر والا است که دعوت او را علاوه بر انسان ها پریان نیز اجابت کردند ما را در زمره مؤمنان به دعوت او قرار ده!

 

آمِیْنَ یا رَبَّ الْعالَمِیْنَ

 

پایان سوره جنّ(34)

21 / محرم الحرام / 1407

4 / 7 / 1365

 


1 ـ تفسیر «مراغى»، جلد 29، صفحه 105.

2 ـ «عالِمُ الْغَیْبِ» خبر براى مبتداى محذوفى است، و در تقدیر «هُوَ الْعالِمُ الْغَیْبِ» مى باشد، و بعضى آن را صفت، یا بدل، براى «رَبِّى» در آیه قبل دانسته اند.

3 ـ جمعى از مفسران ضمیر «لِیَعْلَمَ» را به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) باز گردانده اند و گفته اند: منظور این است: خداوند حافظان و نگاهبانانى براى اسرار وحى و رسالت قرار مى دهد، تا پیامبر بداند آنها دقیقاً وحى الهى را به او ابلاغ کرده اند، و هیچگونه شک و تردیدى در اصالت وحى نکند.

ولى این تفسیر، با توجه به این که رسالت کار پیامبر(صلى الله علیه وآله) است نه کار فرشتگان، و تعبیر به «رسول» در آیه قبل، و «رسالات» در چند آیه گذشته در مورد شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى باشد، بعید به نظر مى رسد، 2و حق همان تفسیر اول است.

4 ـ آل عمران، آیه 49.

5 ـ شرح این ماجرا و مدرک آن در همین جلد در تفسیر سوره «ممتحنه» آمده است.

6 ـ «کامل ابن اثیر»، جلد 2، صفحه 237 (ماجراى غزوه موته).

7 ـ «مستدرک الصحیحین»، جلد 2، صفحه 358.

8 ـ «طبقات ابن سعد»، جلد 5، صفحه 30.

9 ـ «الاصابة ابن حجر»، جلد 5، قسم 3، صفحه 325.

10 ـ «هیثمى» در «مجمع»، جلد 6، صفحه 241.

11 ـ «الریاض النظرة»، جلد 2، صفحه 222.

12 ـ «فضائل الخمسه»، جلد 2، صفحات 231 تا 253.

13 و 14 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 128.

15 ـ «بحار الانوار»، جلد 26، صفحه 160، حدیث 5، در این زمینه روایات متعدد دیگرى در همین منبع نقل شده است.

16 ـ کتاب «کافى»، جلد 1، صفحه 258 (دار الکتب الاسلامیه)، باب ان الائمة اذا شاؤا ان یعلموا علموا، حدیث 3، روایات دیگرى در همین باب نیز به این مضمون نقل شده است.

17 ـ «اصول کافى»، جلد 1، صفحه 257 (دار الکتب الاسلامیه)، باب نادر فیه ذکر الغیب، حدیث 3.

18 ـ نمل، آیه 40.

19 ـ رعد، آیه 43.

20 ـ به جلد 3 «احقاق الحق»، صفحات 280 و 281 و «نور الثقلین»، جلد 2، صفحه 523 مراجعه شود.

21 ـ در زمینه علم غیب ذیل آیات 50 و 59 سوره «انعام»، جلد 5، صفحات 245 و 268، و آیه 188 سوره «اعراف»، جلد 7، صفحه 46، بحث هاى دیگرى داشته ایم.

22 ـ رحمان، آیه 15.

23 ـ جنّ، آیه 11.

24 ـ جنّ، آیه 15.

25 ـ جنّ، آیه 9.

26 ـ جنّ، آیه 6.

27 ـ نمل، آیه 39.

28 ـ سبأ، آیات 12 و 13.

29 ـ حجر، آیه 27.

30 ـ کهف، آیه 50.

31 ـ «سفینة البحار»، جلد 1، صفحه 186 (ماده جنّ).

32 ـ کتاب «کافى»، جلد 6، صفحه 385 (دار الکتب الاسلامیه)، کتاب الاشربة باب الاوانى، حدیث 5.

33 ـ در جلد اول کتاب «اولین دانشگاه و آخرین پیامبر» حدود بیست و سه روایت در این زمینه جمع آورى شده است.

34 ـ پایان تصحیح: 13 / 2 / 1383.