القيامة

فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ 48 فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ 49 كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ 50 فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ 51 بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ أَن يُؤْتَىٰ صُحُفًا مُّنَشَّرَةً 52 كَلَّا ۖ بَل لَّا يَخَافُونَ الْآخِرَةَ 53 كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ 54 فَمَن شَاءَ ذَكَرَهُ 55 وَمَا يَذْكُرُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ ۚ هُوَ أَهْلُ التَّقْوَىٰ وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ 56 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ 1 وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ 2 أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَّجْمَعَ عِظَامَهُ 3 بَلَىٰ قَادِرِينَ عَلَىٰ أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ 4 بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ 5 يَسْأَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ 6 فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ 7 وَخَسَفَ الْقَمَرُ 8 وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ 9 يَقُولُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ 10 كَلَّا لَا وَزَرَ 11 إِلَىٰ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ 12 يُنَبَّأُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ 13 بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ 14 وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَهُ 15 لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ 16 إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ 17 فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ 18 ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ 19

1لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ

2وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ

3أَ یَحْسَبُ الإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ

4بَلى قادِرِینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ

5بَلْ یُرِیدُ الإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ

6یَسْئَلُ أَیّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشایگر

1 ـ سوگند به روز قیامت.

2 ـ و سوگند به (نفس لوامه و) وجدان بیدار و ملامت گر (که رستاخیز حق است)!

3 ـ آیا انسان مى پندارد که هرگز استخوان هاى او را جمع نخواهیم کرد؟!

4 ـ آرى قادریم که انگشتان او را موزون و مرتب کنیم!

5 ـ (انسان شک در معاد ندارد) بلکه او مى خواهد در تمام عمر گناه کند.

6 ـ (از این رو) مى پرسد: «قیامت کى خواهد بود»؟!

 
تفسیر:

سوگند به روز قیامت و وجدان ملامت گر؟

این سوره با دو سوگند پر معنى، آغاز شده، مى فرماید: «سوگند به روز قیامت» (لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ).

* * *

«و سوگند به وجدان بیدار انسان ها و نفس ملامت کننده» (وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ).

در این که «لا» در این دو آیه «زائده» و براى تأکید است (بنابراین سوگند را نفى نمى کند، بلکه آن را مؤکدتر مى کند) و یا این که «لا» نافیه است، و هدف آن است که بگوید: این موضوع به قدرى مهم است که به آن سوگند یاد نمى کنم (مثل این که گاهى مردم به یکدیگر مى گویند به جان تو قسم یاد نمى کنم که برتر از سوگند است) در میان مفسران گفتگو است.

غالب مفسران احتمال اول را برگزیده اند، در حالى که بعضى طرفدار تفسیر دوم هستند و معتقدند: «لا» زائده در آغاز کلام نمى آید، بلکه باید در وسط کلام باشد.

تفسیر اول صحیح تر به نظر مى رسد; زیرا قرآن به امورى مهمتر از قیامت، مانند ذات پاک خدا، سوگند یاد کرده، بنابراین دلیلى ندارد که به روز قیامت در اینجا قسم یاد نشود، و قرار گرفتن «لا» زائده در آغاز کلام نیز نمونه دارد چنان که از اشعار «امرأ القیس» نقل کرده اند که در آغاز بعضى از قصائدش «لا» زائده را به کار برده است.(1)

ولى به عقیده ما، بحث پیرامون زائده بودن، یا نافیه بودن «لا» چندان مهم نیست; چرا که نتیجه نهائى هر دو یکى است، و آن اهمیت موضوعى است که سوگند به خاطر آن یاد شده.

مهم این است که: ببینیم در میان این دو سوگند (سوگند به روز قیامت و سوگند به وجدان بیدار) چه رابطه اى وجود دارد؟

حقیقت این است که یکى از دلائل وجود «معاد» وجود «محکمه وجدان» در درون جان انسان است که به هنگام انجام کار نیک، روح آدمى را مملوّ از شادى و نشاط مى کند، و از این طریق به او پاداش مى دهد، و به هنگام انجام کار زشت، یا ارتکاب جنایت، روح او را سخت در فشار قرار داده و مجازات و شکنجه مى کند، به حدّى که گاه، براى نجات از عذاب وجدان اقدام به خودکشى مى کند.

یعنى، در واقع وجدان، حکم اعدام او را صادر کرده، و به دست خودش اجرا مى کند!

بازتاب «نفس لوّامه» در وجود انسان ها بسیار وسیع و گسترده، و از هر نظر قابل دقت و مطالعه است، و در بحث نکات، اشاره بیشترى به آن خواهیم کرد.

وقتى «عالم صغیر» یعنى وجود انسان، در دل خود محکمه و دادگاه کوچکى دارد، چگونه «عالم کبیر» با آن عظمتش، محکمه عدل عظیمى نخواهد داشت؟!

و از اینجا است که ما از وجود «وجدان اخلاقى»، به وجود «رستاخیز و قیامت» پى مى بریم و نیز از همین جا رابطه جالب این دو سوگند روشن مى شود، و به تعبیر دیگر سوگند دوم دلیلى است، بر سوگند اول.

در این که مراد از «نفس لوّامه»(2) چیست؟ مفسران تفسیرهاى مختلفى براى آن ذکر کرده اند.

یک تفسیر معروف همان است که در بالا گفتیم، یعنى «وجدان اخلاقى» که انسان را به هنگام اعمال خلاف در این دنیا ملامت مى کند، و به جبران و تجدید نظر وا مى دارد.

تفسیر دیگر این که: منظور ملامت کردن همه انسان ها در قیامت نسبت به خویشتن است، مؤمنان به این جهت خود را ملامت مى کنند که: چرا اعمال صالح کم به جا آورده اند؟ و کافران از این جهت که، چرا راه کفر و شرک و گناه پیموده اند؟

سوم این که: منظور تنها نفس کافران است که در قیامت آنها را به خاطر اعمال سوءشان بسیار ملامت و سرزنش مى کند.

ولى مناسب با آیه قبل و بعد، همان تفسیر اول است.

آرى؟ این دادگاه وجدان آن قدر عظمت و احترام دارد که خداوند به آن سوگند یاد مى کند، و آن را بزرگ مى شمرد، و به راستى بزرگ است; چرا که یکى از عوامل مهم نجات انسان، محسوب مى شود، به شرط آن که وجدان بیدار باشد، و بر اثر کثرت گناه، ضعیف و ناتوان نگردد.

این نکته نیز قابل توجه است که: به دنبال این دو سوگند پر اهمیت و پر معنى بیان نشده است که: براى چه چیز سوگند یاد شده؟ و به اصطلاح «مُقْسَمٌ لَهُ» محذوف است.

این به خاطر آن است که: از سیاق آیات بعد، مطلب روشن است، بنابراین، آیات فوق، چنین معنى مى دهد: «سوگند به روز قیامت، و نفس لوّامه که همه شما در قیامت برانگیخته مى شوید و به سزاى اعمالتان مى رسید».(3)

جالب این که: به روز قیامت، سوگند یاد شده که قیامت و رستاخیزى هست، این به خاطر آن است که: مسأله رستاخیز آن چنان مسلّم شمرده شده که حتى در برابر منکران مى توان به آن سوگند یاد کرد.

* * *

در آیه بعد به عنوان یک استفهام انکارى، مى افزاید: «آیا انسان مى پندارد که ما استخوان هاى او را جمع نخواهیم کرد»؟ (أَ یَحْسَبُ الإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ).

* * *

«آرى، ما قادریم حتى انگشتان (خطوط سر انگشتان) او را دوباره به صورت اول موزون و مرتب کنیم» (بَلى قادِرِینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ).

در روایتى آمده است: یکى از مشرکان که در همسایگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) زندگى مى کرد، به نام «على بن ابى ربیعه» خدمت حضرت(صلى الله علیه وآله) آمد و از روز قیامت سؤال کرد که: چگونه است؟ و کى خواهد بود؟ سپس افزود: اگر آن روز را من با چشم خودم. ببینم باز تصدیق تو نمى کنم، و به تو ایمان نمى آورم! آیا ممکن است خداوند این استخوان ها را جمع آورى کند؟ این باور کردنى نیست!

اینجا بود که آیات فوق نازل شد و به او پاسخ گفت، و لذا پیغمبر(صلى الله علیه وآله) درباره این مرد لجوج معاند، مى فرمود: أَلّلهُمَّ أکْفِنِى شَرَّ جارِى السُّوءِ: «خداوندا شرّ این همسایه بد را از من دور کن».(4)

نظیر این معنى در آیات دیگر قرآن نیز به چشم مى خورد، از جمله در آیه 78 سوره «یس» مى خوانیم: یکى از منکران معاد قطعه استخوان پوسیده اى را به دست گرفته بود، و به پیغمبر مى گفت: مَنْ یُحْیِى الْعِظامُ وَ هِىَ رَمِیْم: «چه کسى این استخوان ها را زنده مى کند، در حالى که پوسیده است»؟(5)

ضمناً، تعبیر به «یَحْسَبُ» (از ماده «حسبان» به معنى گمان) اشاره به این است که این منکران هرگز به گفته خود ایمان نداشتند، بلکه تنها بر پندار و گمان هاى واهى و بى اساس تکیه مى کردند.

اما ببینیم چرا مخصوصاً روى استخوان ها تکیه شده است؟ این به خاطر آن است که:

اولاً، دوام استخوان بیش از سایر اعضا مى باشد، و لذا هنگامى که بپوسد و خاک شود، و ذرات غبارش پراکنده گردد، امید بازگشت آن در نظر افراد سطحى کمتر است.

ثانیاً، استخوان مهمترین رکن بدن انسان مى باشد; چرا که ستون هاى بدن را استخوان ها تشکیل مى دهند، و تمام حرکات، جابه جائى و فعالیت هاى مهم بدن به وسیله استخوان ها انجام مى گیرد، کثرت، تنوع، اشکال و اندازه هاى مختلف استخوان ها در بدن انسان، از عجایب خلقت خداوند محسوب مى شود، و ارزش یک مهره کوچک پشت انسان، هنگامى ظاهر مى شود که از کار بیفتد و مى بینیم که تمام بدن را فلج مى کند.

«بَنان» در لغت هم به معنى «انگشتان» آمده، و هم به معنى «سر انگشتان» و در هر دو صورت اشاره به این نکته است که نه تنها خداوند استخوان ها را جمع آورى مى کند، و به حال اول باز مى گرداند، بلکه استخوان هاى کوچک و ظریف و دقیق انگشتان را همه در سر جاى خود قرار مى دهد، و از آن بالاتر خداوند حتى سر انگشتان او را به طور موزون به صورت نخست باز مى گرداند.

این تعبیر، مى تواند اشاره لطیفى به خطوط سر انگشت انسان ها باشد که مى گویند: کمتر انسانى در روى زمین پیدا مى شود که: خطوط سر انگشت او با دیگرى یکسان باشد، یا به تعبیر دیگر، خطوط ظریف و پیچیده اى که بر سر انگشتان هر انسانى نقش است معرف شخص او است، و لذا در عصر ما مسأله «انگشت نگارى» به صورت علمى در آمده، و به وسیله آن بسیارى از مجرمان شناخته شده، و جرم ها کشف گردیده است، همین قدر کافى است که مثلاً یک سارق، هنگامى که وارد اتاق یا منزلى مى شود، دست خود را بر دستگیره در، یا شیشه اطاق، یا قفل و صندوق بگذارد و اثر خطوط انگشتانش روى آن بماند، فوراً از آن نمونه بردارى کرده، با سوابقى که از سارقان و مجرمان دارند مطابقه نموده و مجرم را پیدا مى کنند.

* * *

آن گاه به یکى از علل حقیقى انکار معاد، اشاره کرده، مى فرماید: چنین نیست که انسان در قدرت خداوند بر جمع استخوان ها و زنده کردن مردگان تردید داشته باشد، «بلکه هدفش از انکار این است که: مادام العمر گناه کند» (بَلْ یُرِیدُ الإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ).

او مى خواهد از طریق انکار معاد، کسب آزادى براى هر گونه هوسرانى، ظلم، بیدارگرى و گناه بنماید، هم وجدان خود را از این طریق اشباع کاذب کند، و هم در برابر خلق خدا مسئولیتى براى خود قائل نباشد; چرا که ایمان به معاد و رستاخیز، و دادگاه عدل خدا سدّ عظیمى است در مقابل هر گونه عصیان و گناه.

او مى خواهد این لجام را بر گیرد و این سد را در هم بشکند و آزادانه هر عملى را خواست انجام دهد.

این منحصر به زمان هاى گذشته نبوده است، امروز هم یکى از علل گرایش به مادیگرى و انکار مبدأ و معاد، کسب آزادى براى «فجور»، گریز از مسئولیت ها، و شکستن هر گونه قانون الهى است، و گرنه دلائل مبدأ و معاد آشکار است.

در تفسیر «على بن ابراهیم» آمده است: که در توضیح معنى این آیه فرمود: یُقَدَّمُ الذَّنْبَ وَ یُؤَخَّرُ التَّْوَبَة وَ یَقُولُ سَوْفَ أَتُوبُ: آیه اشاره به کسى است که «گناه را مقدم مى دارد و توبه را به تأخیر مى اندازد و مى گوید: بعداً توبه خواهم کرد».(6)

بعضى نیز گفته اند: منظور از «فجور» در آیه، «تکذیب» است، بنابراین معنى آیه چنین مى شود: انسان مى خواهد قیامت و رستاخیز را که در پیش روى او قرار دارد تکذیب کند، ولى تفسیر اول مناسب تر است.

* * *

و به دنبال آن، مى افزاید: لذا «مى پرسد قیامت کى خواهد بود»؟! (یَسْئَلُ أَیّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ).

آرى، او براى گریز از مسئولیت ها استفهام انکارى درباره وقت قیام قیامت مى کند، تا راه را براى فجور خود بگشاید.

این نکته لازم به یادآورى است که: سؤال آنها از وقت بر پا شدن قیامت نه به این معنى است که: اصل آن را قبول داشتند و از وقت آن سؤال مى کردند، بلکه این سؤال مقدمه اى بوده براى انکار اصل قیامت، درست مثل این که کسى مى گوید: «فلان شخص از سفر مى آید» و هنگامى که طول کشید و نیامد دیگرى که منکر آمدن آن مسافر است مى گوید: پس این مسافر کى خواهد آمد؟

* * *

 
نکته ها:

1 ـ «محکمه وجدان» یا «قیامت صغرى»

از قرآن مجید، به خوبى استفاده مى شود که: روح و نفس انسانى داراى سه مرحله است:

1 ـ «نفس اماره» یعنى روح سرکش، که پیوسته انسان را به زشتى ها و بدى ها دعوت مى کند، شهوات و فجور را در برابر او زینت مى بخشد، این همان چیزى است که همسر عزیز مصر، آن زن هوسباز، هنگامى که پایان شوم کار خود را مشاهده کرد به آن اشاره نمود و گفت: وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لاَ َمّارَةٌ بِالسُّوءِ:

«من هرگز نفس خود را تبرئه نمى کنم، چرا که نفس سرکش همواره به بدى ها فرمان مى دهد».(7)

2 ـ «نفس لوّامه» که در آیات مورد بحث به آن اشاره شده، روحى است بیدار و نسبتاً آگاه، هر چند هنوز در برابر گناه مصونیت نیافته، گاه لغزش پیدا مى کند و در دامان گناه مى افتد اما کمى بعد بیدار مى شود، توبه مى کند و به مسیر سعادت باز مى گردد، انحراف درباره او کاملاً ممکن است، ولى موقتى است نه دائم، گناه از او سر مى زند، اما چیزى نمى گذرد که جاى خود را به ملامت و سرزنش و توبه مى دهد.

این همان چیزى است که از آن به عنوان «وجدان اخلاقى» یاد مى کنند، در بعضى از انسان ها بسیار قوى و نیرومند است و بعضى بسیار ضعیف و ناتوان، ولى به هر حال، در هر انسانى وجود دارد، مگر این که با کثرت گناه آن را به کلى از کار بیندازد.

3 ـ «نفس مطمئنه» یعنى روح تکامل یافته اى که به مرحله اطمینان رسیده، نفس سرکش را رام کرده، و به مقام تقواى کامل و احساس مسئولیت رسیده که دیگر به آسانى لغزش براى او امکان پذیر نیست.

این همان است که در سوره «فجر» آیات 27 و 28 مى فرماید: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً:

«اى نفس مطمئنه! * به سوى پروردگارت باز گرد، در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو».

این «نفس لوّامه» چنان که گفتیم، رستاخیز کوچکى است در درون جان هر انسان که بعد از انجام یک کار نیک، یا بد، بلا فاصله محکمه آن در درون جان تشکیل مى گردد و به حساب و کتاب او مى رسد.

لذا گاه، در برابر یک کار نیک و مهم چنان احساس آرامش درونى مى کند، و روح او لبریز از شادى و نشاط مى شود، که لذت و شکوه و زیبائى آن با هیچ بیان و قلمى قابل توصیف نیست.

و به عکس، گاهى به دنبال یک خلاف و جنایت بزرگ، چنان گرفتار کابوس وحشتناک، و طوفانى از غم و اندوه مى گردد، و از درون مى سوزد، که از زندگى به کلى سیر مى شود، و حتى گاه، براى رهائى از چنگال این ناراحتى خود را آگاهانه به مقامات قضائى معرفى و به چوبه دار تسلیم مى کند.

این دادگاه عجیب درونى، شباهت عجیبى به دادگاه رستاخیز دارد:

1 ـ قاضى، شاهد و مجرى حکم در حقیقت در اینجا یکى است همانطور که در قیامت چنین است: عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ: «خداوندا تو از اسرار پنهان و آشکار آگاهى و تو در میان بندگانت قضاوت خواهى کرد».(8)

2 ـ این دادگاه وجدان، توصیه، رشوه، پارتى و پرونده سازى رائج بشرى را نمى پذیرد، همانطور که درباره دادگاه قیامت نیز مى خوانیم: وَ اتَّقُوا یَوْماً لاتَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ: «از آن روز بترسید که هیچ کس به جاى دیگرى مجازات نمى شود، و نه شفاعتى پذیرفته مى گردد، و نه فدیه و رشوه اى، و نه یارى مى شوند».(9)

3 ـ محکمه وجدان مهمترین و قطورترین پرونده ها را در کوتاه ترین مدت رسیدگى کرده، حکم نهائى خود را به سرعت صادر مى کند، نه استیناف در آن هست، نه تجدید نظر، و نه ماه ها و سال ها سرگردانى، همانطور که در دادگاه رستاخیز نیز مى خوانیم: وَ اللّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسابِ: «خداوند حکم مى کند و حکم او رد و نقض نمى شود و حساب او سریع است».(10)

4 ـ مجازات و کیفرش بر خلاف مجازات هاى دادگاه هاى رسمى این جهان، نخستین جرقه هایش در اعماق دل و جان افروخته مى شود، و از آنجا به بیرون سرایت مى کند، نخست روح انسان را مى آزارد، سپس آثارش در جسم، و چهره و دگرگون شدن خواب و خوراک او آشکار مى شود، همانطور که درباره دادگاه قیامت نیز مى خوانیم: نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الأَفْئِدَةِ: «آتش بر افروخته الهى * که از قلب ها زبانه مى کشد»!.(11)

5 ـ این دادگاه وجدان، چندان نیاز به ناظر و شهود ندارد، بلکه معلومات و آگاهى هاى خود انسان متهم را به عنوان «شهود» به نفع یا بر ضد او مى پذیرد! همانطور که در دادگاه رستاخیز نیز، ذرات وجود انسان حتى دست و پا و پوست تن او گواهان بر اعمال او هستند چنان که مى فرماید:

حَتّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ: «چون به کنار آتش دوزخ برسند گوش و چشم و پوست تن آنها بر ضد آنها گواهى

مى دهد».(12)

این شباهت عجیب در میان این دو دادگاه، نشانه دیگرى بر فطرى بودن مسأله معاد است; زیرا چگونه مى توان باور کرد در وجود یک انسان که قطره کوچکى از این اقیانوس عظیم هستى است، چنان حساب، کتاب و دادگاه مرموز و اسرار آمیزى وجود داشته باشد، اما در درون این عالم بزرگ مطلقاً حساب و کتاب و دادگاه و محکمه اى وجود نداشته باشد؟ این باور کردنى نیست.(13)

* * *

2 ـ نام هاى قیامت در قرآن مجید

مى دانیم قسمت مهمى از معارف قرآن، و مسائل اعتقادى آن، بر محور مسائل مربوط به قیامت و رستاخیز دور مى زند; چرا که مهمترین تأثیر را در تربیت انسان و روند تکامل او دارد.

نام هائى که در قرآن براى این روز بزرگ انتخاب شده، نیز بسیار است و هر کدام بیانگر بعدى از ابعاد آن روز مى باشد، و به تنهائى مى تواند مسائل بسیارى را در این رابطه بازگو کند.

به گفته مرحوم «فیض کاشانى» در «محجة البیضاء» در زیر هر یک از این نام ها سرّى نهفته شده، و در هر توصیفى معناى مهمى بیان گشته، باید کوشید تا این معانى را درک کرد، و این اسرار را یافت.

او بیش از یک صد نام براى قیامت ذکر کرده که همه، یا اکثر آن را مى توان از قرآن مجید استفاده کرد. مانند «یوم الحسرة»، «یوم الندامة، «یوم المحاسبة»، «یوم المسالة»، «یوم الواقعة»، «یوم القارعة»، «یوم الراجفة»، «یوم الرادفة»، «یوم الطلاق»، «یوم الفراق»، «یوم الحساب»، «یوم التناد»، «یوم العذاب»، «یوم الفرار»، «یوم الحق»، «یوم الحکم»، «یوم الفصل»، «یوم الجمع»، «یوم الدین»، «یوم تبلى السرائر»، «یوم لا یغنى مولى عن مولى شیئا»، «یوم یفر المرء من اخی»، «یوم لا ینفع مال و لا بنون» و «یوم التغابن» و....(14)

ولى معروف ترین نام آن همان «یوم القیامة» است که هفتاد بار در قرآن مجید ذکر شده، و حکایت از قیام عمومى بندگان و رستاخیز عظیم انسان ها دارد و توجه به آن نیز، انسان را به قیام در این دنیا براى انجام وظیفه دعوت مى نماید.

به عقیده ما براى بیدار شدن از خواب غفلت و غرور، و مهار کردن نفس سرکش، و تعلیم و تربیت انسان، کافى است که در این نام ها بیندیشیم و وضع خود را در آن روز عظیم، روزى که همگى در پیشگاه خداوند بزرگ حاضر مى شویم، و پرده ها کنار مى رود و اسرار درون ظاهر مى شود، بهشت تزیین مى گردد و جهنم بر افروخته مى شود، و همگان در پاى میزان عدل الهى حاضر مى شویم در نظر بگیریم (خداوندا ما را در آن روز در پناه خودت جاى ده).

* * *

 


1 ـ لا وَ أَبِیْکَ اِبْنَةَ الْعامِرِلا یَدَّعِى الْقَوْمُ أَنِّى أَفِرُّ:

«سوگند به پدرت اى دختر «عامر» * قوم هرگز نمى تواند ادعا کند که من فرار مى کنم».

2 ـ «لوّامه» صیغه مبالغه است و به معنى «بسیار ملامت کننده» مى باشد.

3 ـ در تقدیر «لَتُبْعَثُنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ» یا «اِنَّکُمْ تُبْعَثُونَ» مى باشد.

4 ـ این روایت را «مراغى»، همچنین «روح المعانى» و تفسیر «صافى»با مختصر تفاوتى نقل کرده اند.

5 ـ یس، آیه 78.

6 ـ تفسیر «على بن ابراهیم»، جلد 2، صفحه 396.

7 ـ یوسف، آیه 53.

8 ـ زمر، آیه 46.

9 ـ بقره، آیه 48.

10 ـ رعد، آیه 41.

11 ـ همزه، آیات 6 و 7.

12 ـ فصلت، آیه 20.

13 ـ براى توضیح بیشتر پیرامون «محکمه وجدان» به کتاب «رهبران بزرگ» (بحث وجدان) و کتاب «معاد و عالم پس از مرگ» (بحث دلائل معاد) مراجعه فرمائید.

14 ـ «المحجة البیضاء»، جلد 8، صفحه 331. (با اختصار). و براى آگاهى بیشتر مى توانید به جلد پنجم «پیام قرآن» مراجعه فرمائید.