التوبة
وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۚ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ 100 وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِّنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ ۖ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ ۖ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ ۖ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ۚ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٍ 101 وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا عَسَى اللَّهُ أَن يَتُوبَ عَلَيْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ 102 خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ ۖ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَّهُمْ ۗ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ 103 أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ 104 وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ ۖ وَسَتُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ 105 وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ 106
تفسیر:
پیشگامان اسلام
گر چه درباره شأن نزول آیه فوق، مفسران، روایات متعددى نقل کرده اند، ولى، چنان که خواهیم دید، هیچ کدام از آنها «شأن نزول» آیه نیست، بلکه در واقع، بیان مصداق و وجود خارجى آن است.
به هر حال، به دنبال آیات گذشته، که بیان حال کفار و منافقان را مى نمود، در آیه فوق، اشاره به گروه هاى مختلف از مسلمانان راستین شده است و آنها را در سه گروه مشخص، تقسیم مى کند.
نخست، آنها که «پیشگامان در اسلام و هجرت بوده اند» (وَ السّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ).
دوم، آنها که «پیشگام در نصرت و یارى پیامبر(صلى الله علیه وآله)، و یاران مهاجرش بودند» (وَ الأَنْصارِ).
سوم، آنها که بعد از این دو گروه آمدند، «و از برنامه هاى آنها به نیکى پیروى کردند، و با انجام اعمال نیک، قبول اسلام، هجرت، و نصرت آئین پیامبر(صلى الله علیه وآله)، به آنها پیوستند» (وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان).(1)
از آنچه گفتیم، روشن شد: منظور از «بِإِحْسان»، در واقع بیان اعمال و معتقداتى است که، در آنها از پیشگامان اسلام پیروى مى کنند، و به تعبیر دیگر: «احسان»، بیان وصف برنامه هائى است که، از آن متابعت مى شود.
ولى، این احتمال نیز در معنى آیه داده شده است که: «احسان» بیان وصف چگونگى متابعت و پیروى باشد، یعنى: آنها که به طور شایسته پیروى مى کنند (در صورت اول «باء» به معنى «فِى»، و در صورت دوم به معنى «مَعَ» است).
گر چه ظاهر آیه، مطابق تفسیر اول است.
پس از ذکر این گروه سه گانه، مى فرماید: «هم خداوند از آنها راضى، و هم آنها از خدا راضى شده اند» (رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ).
رضایت خدا از آنها; به خاطر ایمان و اعمال صالحى است که انجام داده اند، و خشنودى آنان از خدا، به خاطر پاداش هاى گوناگون، فوق العاده و پر اهمیتى است، که به آنان ارزانى داشته.
به تعبیر دیگر: آنچه خدا از آنها خواسته، انجام داده اند، و آنچه آنها از خدا خواسته اند، به آنان بخشیده، بنابراین، هم خدا از آنها راضى است، و هم آنان از خدا راضى هستند.
با این که، جمله گذشته همه مواهب و نعمت هاى الهى را در برداشت، (مواهب مادّى و معنوى، جسمانى و روحانى) ولى، بعنوان تأکید و بیان «تفصیل» بعد از «اجمال»، اضافه مى کند: «خداوند براى آنها باغ هائى از بهشت فراهم ساخته، که از زیر درختانش نهرها جریان دارند» (وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّات تَجْری تَحْتَهَا الأَنْهارُ).
از امتیازات این نعمت، آن است که: جاودانى است و «همواره در آن خواهند ماند» (خالِدینَ فیها أَبَداً).
«و مجموع این مواهب معنوى و مادّى، براى آنها پیروزى بزرگى محسوب مى شود» (ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ).
چه پیروزى از این برتر، که انسان احساس کند آفریدگار، معبود و مولایش، از او خشنود است، و کارنامه قبولى او را امضاء کرده؟
و چه پیروزى از این بالاتر، که با اعمال محدودى در چند روز عمر فانى، مواهب بى پایان ابدى پیدا کند.
این احتمال نیز وجود دارد که رضایت خدا مربوط به پذیرش آئین او باشد و رضایت آنها به خاطر عظمت قدرت و خروج از تحت سلطه فرهنگ منحط و ستمگران جاهلى.
* * *
نکته ها:
1 ـ موقعیت پیشگامان
در هر انقلاب وسیع اجتماعى، که بر ضد وضع نابسامان جامعه صورت مى گیرد، پیشگامانى هستند، که پایه هاى انقلاب و نهضت بر دوش آنها است، آنها در واقع وفادارترین عناصر انقلابى هستند; زیرا به هنگامى که پیشوا و رهبرشان از هر نظر تنها است، گرد او را مى گیرند، و با این که از جهات مختلف در محاصره قرار دارند و انواع خطرها از چهار طرف آنها را احاطه کرده، دست از یارى و فدا کارى برنمى دارند.
مخصوصاً مطالعه تاریخ آغاز اسلام، نشان مى دهد: پیشگامان و مؤمنان نخستین، با چه مشکلاتى روبرو بودند!
چگونه آنها را شکنجه و آزار مى دادند، ناسزا مى گفتند، متهم مى کردند، به زنجیر مى کشیدند و نابود مى نمودند!!
ولى، با این همه، گروهى با اراده آهنین، عشق سوزان، عزم راسخ و ایمان عمیق در این راه گام گذاردند و به استقبال انواع خطرها رفتند.
در این میان، سهم مهاجران نخستین از همه بیشتر بود، و به دنبال آنها انصار نخستین، یعنى: آنهائى که با آغوش باز، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به «مدینه» دعوت کردند، و یاران مهاجر او را همچون برادران خویش مسکن دادند، و از آنها با تمام وجود خود دفاع کردند، و حتى بر خویشتن نیز مقدم داشتند.
و اگر مى بینیم در آیه فوق به این دو گروه اهمیت فوق العاده اى داده شده است; به خاطر همین موضوع است.
با این حال، قرآن مجید ـ آن چنان که روش همیشگى او است ـ سهم دیگران را نیز نادیده نگرفته است، و به عنوان «تابعین به احسان»، از تمام گروه هائى که در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یا زمان هاى بعد به اسلام پیوستند، هجرت کردند، و یا مهاجران را پناه دادند و حمایت نمودند، یاد مى کند، و براى همه اجر و پاداش هاى بزرگى را نوید مى دهد.
* * *
2 ـ تابعین چه اشخاصى بودند؟
اصطلاح گروهى از دانشمندان بر این است: کلمه «تابِعِین» را تنها در مورد شاگردان صحابه به کار مى برند، یعنى: آن عده اى که پیامبر(صلى الله علیه وآله)را ندیدند، اما بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به روى کار آمدند، و علوم و دانش هاى اسلامى را وسعت بخشیدند، و به تعبیر دیگر: اطلاعات اسلامى خود را، بدون واسطه از صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله)گرفتند.
ولى، همان گونه که در بالا گفتیم، مفهوم آیه از نظر لغت به این گروه، محدود نمى شود، بلکه تعبیر «تابِعِین به احسان»، تمام گروه هائى را که در هر عصر و زمان، از برنامه و اهداف پیشگامان اسلام پیروى کردند، شامل مى شود.
توضیح این که:
بر خلاف آنچه بعضى فکر مى کنند، مسأله «هجرت» و همچنین «نصرت» که دو مفهوم سازنده اسلامى است، محدود به زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)نیست، بلکه، امروز نیز این دو مفهوم، در شکل هاى دیگرى وجود دارد، و فردا نیز وجود خواهد داشت.
بنابراین، تمام کسانى که به نحوى در مسیر این دو برنامه قرار مى گیرند، در مفهوم تابعین به احسان داخلند.
مهم آن است که: توجه داشته باشیم قرآن با ذکر کلمه «احسان» تأکید مى کند پیروى و تبعیت از پیشگامان در اسلام، نباید در دائره حرف و ادعا، و یا حتى ایمان بدون عمل خلاصه شود، بلکه باید این پیروى یک پیروى، فکرى، عملى و همه جانبه باشد.
* * *
3 ـ نخستین مسلمان چه کسى بود؟
در اینجا، بیشتر مفسران به تناسب بحث آیه فوق، این سؤال را مطرح کرده اند: نخستین کسى که اسلام آورد، و این افتخار بزرگ در تاریخ به نام او ثبت شد، چه کسى است؟
در پاسخ این سؤال، همه متفقاً گفته اند: از زنان، نخستین کسى که مسلمان شد، «خدیجه» همسر وفادار و فدا کار پیامبر(صلى الله علیه وآله)بود، و اما از مردان، همه دانشمندان و مفسران شیعه، به اتفاق گروه عظیمى از دانشمندان اهل سنت، «على»(علیه السلام) را نخستین کسى از مردان مى دانند که، دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را پاسخ گفت.
شهرت این موضوع در میان دانشمندان اهل تسنن، به حدّى است که: جمعى از آنها ادعاى اجماع و اتفاق بر آن کرده اند.
از جمله: «حاکم نیشابورى» در کتاب «معرفة علوم الحدیث»، صفحات 22 و 23 چنین مى گوید: لاأَعْلَمُ خِلافاً بَیْنَ أَصْحابِ التَّوارِیْخِ أَنَّ عَلِىَّ بْنِ أَبِى طالِب رَضِىَ اللّهُ عَنْهُ أَوَّلُهُمْ إِسْلاماً وَ إِنَّمَا اخْتَلَفُوا فِى بُلُوغِهِ:
«هیچ مخالفتى در میان تاریخ نویسان در این مسأله سراغ ندارم، که: على بن ابى طالب(علیه السلام)، نخستین کسى است که اسلام آورده، تنها در بلوغ او به هنگام پذیرش اسلام اختلاف دارند».(2)
«ابن عبد البرّ» در «استیعاب»، جلد 2، صفحه 457 چنین مى نویسد: إِتَّفَقُوا عَلى أَنَّ خَدِیْجَةَ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ صَدَّقَهُ فِیْما جاءَ بِهِ ثُمَّ عَلِىٌّ بَعْدَها:
«در این مسأله اتفاق است که: خدیجه نخستین کسى بود که ایمان به خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله)آورد، و او را در آنچه آورده بود تصدیق کرد، سپس على(علیه السلام) بعد از او همین کار را انجام داد».(3)
«ابو جعفر اسکافى معتزلى» مى نویسد: قَدْ رَوَى النّاسُ کافَّةً إِفْتِخارُ عَلِىٍّ بِالسَّبْقِ إِلَى الإِسْلامِ:
«عموم مردم نقل کرده اند که: افتخار سبقت در اسلام مخصوص على بن ابى طالب(علیه السلام) است».(4)
گذشته از این، روایات فراوانى از پیامبر(صلى الله علیه وآله)، و نیز از خود «على»(علیه السلام) و «صحابه» در این باره رسیده که: به حدّ تواتر مى رسد، و ذیلاً چند حدیث را به عنوان نمونه مى آوریم:
1 ـ پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: أَوَّلُکُمْ وارِداً عَلَىَّ الْحَوْضَ أَوَّلُکُمْ إسْلاماً، عَلِىُّ بْنِ أَبِى طالِب:
«نخستین کسى که در کنار حوض کوثر بر من وارد مى شود، نخستین کسى است که اسلام آورده، و او على بن ابى طالب(علیه السلام) است».(5)
2 ـ گروهى از دانشمندان اهل سنت، از پیامبر(صلى الله علیه وآله)نقل کرده اند که: پیامبر(صلى الله علیه وآله)دست على(علیه السلام) را گرفت و فرمود: إِنَّ هذا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِى وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ یُصافِحُنِى وَ هُوَ الصِّدِّیْقُ الأَکْبَرُ:
«این، اولین کسى است که به من ایمان آورده، و اولین کسى است که در قیامت با من مصافحه مى کند، و او صدّیق اکبر است».(6)
3 ـ «ابو سعید خُدرى»، چنین نقل مى کند: پیامبر(صلى الله علیه وآله) دست به میان شانه هاى على(علیه السلام) زد و فرمود: یا عَلِىُّ لَکَ سَبْعُ خِصال لایُحاجُّکَ فِیْهِنَّ أَحَدٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ: أَنْتَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِیْنَ بِاللّهِ إِیْماناً وَ أَوْفاهُمْ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَقْوَمُهُمْ بِأَمْرِ اللّهِ...:
«اى على! هفت صفت ممتاز دارى، که احدى در قیامت نمى تواند درباره آنها با تو گفتگو کند: تو نخستین کسى هستى که به خدا ایمان آوردى، و از همه نسبت به پیمان هاى الهى باوفاترى، و در اطاعت فرمان خدا پابرجاترى...».(7)
همان گونه که اشاره کردیم، ده ها روایت در کتب مختلف تاریخ و تفسیر و حدیث، در این باره از پیامبر(صلى الله علیه وآله)و دیگران نقل شده است.(8)
جالب این است: گروهى که نتوانسته اند سبقت على(علیه السلام) را در ایمان و اسلام انکار کنند ـ به عللى که ناگفته پیدا است ـ کوشش دارند آن را به نحو دیگرى انکار، یا کم اهمیت جلوه دهند.
و بعضى دیگر کوشش دارند، به جاى او «ابوبکر» را بگذارند، که او اولین مسلمان است.
گاهى، مى گویند: على(علیه السلام) در آن هنگام ده ساله بود و طبعاً نابالغ، بنابراین اسلام او، به عنوان اسلام یک کودک، تأثیرى در قوت و قدرت جبهه مسلمین در برابر دشمن نداشت، (این سخن را «فخر رازى» در تفسیرش ذیل آیه فوق آورده است).
و این، به راستى عجیب است، و در واقع ایرادى است بر شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله); زیرا مى دانیم هنگامى که در «یوم الدّار»، پیامبر(صلى الله علیه وآله)، اسلام را به عشیره و طایفه خود عرضه داشت، هیچ کس آن را نپذیرفت جز على(علیه السلام)، که برخاست و اعلام اسلام نمود، پیامبر(صلى الله علیه وآله)اسلامش را پذیرفت، و حتى اعلام کرد که تو برادر، وصىّ و خلیفه منى!.
این حدیث را، که گروهى از حافظان حدیث از «شیعه» و «سنى»، در کتب «صحاح» و «مسانید»، و همچنین گروهى از مورخان اسلام، نقل کرده و بر آن تکیه نموده اند، نشان مى دهد: نه تنها پیامبر(صلى الله علیه وآله)اسلام على(علیه السلام) را در آن سن و سال کم، پذیرفت، بلکه او را به عنوان برادر، وصىّ و جانشین خود معرفى نمود.(9)
و گاهى با این تعبیر که: «خدیجه» نخستین مسلمان از زنان و «ابوبکر» نخستین مسلمان از مردان و على(علیه السلام) نخستین مسلمان از کودکان بود، خواسته اند از اهمیت آن بکاهند (این تعبیر را مفسر معروف و متعصب، نویسنده «المنار» ذیل آیه مورد بحث ذکر کرده است).
در حالى که:
اوّلاً ـ همان گونه که گفتیم: کمى سن على(علیه السلام) در آن روز، به هیچ وجه از اهمیت موضوع نمى کاهد، به خصوص این که قرآن درباره حضرت «یحیى» صریحاً مى گوید: وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً: «ما فرمان را به او در حال کودکى دادیم».(10)
و درباره عیسى(علیه السلام) نیز مى خوانیم: در حال کودکى به سخن آمد، و به آنها که درباره او گرفتار شک و تردید بودند، گفت: إِنِّى عَبْدُ اللّهِ آتانِىَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِى نَبِیّاً: «من بنده خدایم، کتاب آسمانى به من داده، و مرا پیامبر قرار داده است».(11)
هنگامى که، این گونه آیات را، با حدیثى که از پیامبر(صلى الله علیه وآله)در بالا نقل کردیم، که: او على(علیه السلام) را وصىّ، خلیفه و جانشین خود قرار داد، ضمیمه کنیم، روشن مى شود: سخن «المنار» گفتار تعصب آمیزى بیش نیست.
ثانیاً ـ این موضوع از نظر تاریخى مسلّم نیست، که «ابوبکر» سومین نفرى باشد که اسلام را پذیرفته است، بلکه در بسیارى از کتب تاریخ و حدیث، اسلام آوردن گروه دیگرى را قبل از او، ذکر کرده اند.
این بحث را، با ذکر این نکته پایان مى دهیم که: على(علیه السلام) در سخنانش بارها به این موضوع، که: «من اولین مؤمن و اولین مسلمان و نخستین نمازگزار با پیامبرم» اشاره نموده، و موقعیت خود را روشن ساخته است، این مطلب در بسیارى از نامه هاى آن حضرت نقل شده.
به علاوه، «ابن ابى الحدید»، از دانشمند معروف «ابو جعفر اسکافى معتزلى» نقل مى کند: این که بعضى مى گویند: «ابوبکر» سبقت در اسلام داشته، اگر صحیح باشد، چرا خودش در هیچ مورد به این موضوع، بر فضیلت خود استدلال نکرده است، و هیچ یک از هواداران او از صحابه چنین ادعائى را نکرده اند.(12)
* * *
4 ـ آیا همه صحابه افراد صالحى بودند؟
سابقاً به این موضوع اشاره کردیم که: دانشمندان اهل سنت، معمولاً معتقدند: همه یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله)پاک، درستکار، صالح، شایسته و اهل بهشتند.
در اینجا، به تناسب آیه فوق، که بعضى آن را دلیل قاطعى بر ادعاى فوق گرفته اند، بار دیگر این موضوع مهم را که سرچشمه دگرگونى هاى زیادى در مسائل اسلامى مى شود، مورد تجزیه و تحلیل قرار مى دهیم:
بسیارى از مفسران اهل سنت، این حدیث را ذیل آیه فوق نقل کرده اند که: «حمید بن زیاد »مى گوید: نزد «محمّد بن کعب قرظى» رفتم و به او گفتم: درباره اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چه مى گوئى؟
گفت: جَمِیْعُ أَصْحابِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) فِى الْجَنَّةِ مُحْسِنُهُمْ وَ مُسِیْئُهُم!:
«همه یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) در بهشتند، اعم از نیکوکار و بدکار و گنهکار»!
گفتم: این سخن را از کجا مى گوئى؟
گفت: این آیه را بخوان «وَ السّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِیْنَ وَ الأَنْصارِ...» تا آنجا که مى فرماید: «رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ».
سپس گفت: اما درباره تابعین شرطى قائل شده، و آن این است که: آنها باید تنها در کارهاى نیک از صحابه پیروى کنند (فقط در این صورت اهل نجاتند، و اما صحابه چنین قید و شرطى را ندارند).(13)
ولى این ادعا، به دلائل زیادى مردود و غیر قابل قبول است; زیرا:
اوّلاً ـ حکم مزبور در آیه فوق شامل تابعین هم مى شود، و منظور از تابعان همان گونه که اشاره کردیم: تمام کسانى هستند که از روش مهاجران و انصار نخستین، و برنامه هاى آنها پیروى مى کنند، بنابراین باید تمام امت بدون استثناء اهل نجات باشند!
و اما این که، در حدیث «محمّد بن کعب» از این موضوع جواب داده شده که: خداوند در تابعین قید احسان را ذکر کرده، یعنى از برنامه نیک و روش صحیح صحابه پیروى کنند، نه از گناهانشان، این سخن از عجیب ترین بحث ها است.
چرا که مفهومش، اضافه «فرع» بر «اصل» است، جائى که شرط نجات تابعان و پیروان صحابه این باشد که: در اعمال صالح از آنها پیروى کنند، به طریق اولى باید این شرط در خود صحابه بوده باشد.
و به تعبیر دیگر، خداوند در آیه فوق مى گوید: رضایت و خشنودى او شامل حال همه مهاجران و انصار نخستین، که داراى برنامه صحیح بودند و همه پیروان آنها است، نه این که مى خواهد مهاجران و انصار را چه خوب باشند و چه بد، مشمول رضایت خود قرار دهد، اما تابعان را با قید و شرط خاصى بپذیرد.
ثانیاً ـ این موضوع با دلیل عقل به هیچ وجه سازگار نیست; زیرا عقل، هیچ گونه امتیازى براى یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله)بر دیگران قائل نمى باشد، چه تفاوتى میان «ابو جهل ها» و کسانى است که نخست ایمان آوردند، سپس از آئین او منحرف شدند.
و چرا کسانى که سال ها و قرن ها بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله)قدم به این جهان گذاردند، و فداکارى ها و جانبازى هاى آنها در راه اسلام، کمتر از یاران نخستین پیامبر(صلى الله علیه وآله)نبود ـ بلکه این امتیاز را داشتند که: پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نادیده، شناختند، و به او ایمان آوردند ـ مشمول این رحمت و رضایت الهى نباشند.
قرآنى که مى گوید: گرامى ترین شما نزد خدا، پرهیزکارترین شما است، چگونه این تبعیض غیر منطقى را مى پسندد؟
قرآنى که در آیات مختلفش، به ظالمان و فاسقان لعن مى کند، و آنها را مستوجب عذاب الهى مى شمرد، چگونه این «مصونیت غیر منطقى صحابه» را، در برابر کیفر الهى مى پسندد؟
آیا این گونه لعن ها و تهدیدهاى قرآن قابل استثناء است، و گروه خاصى از آن خارج اند؟ چرا و براى چه؟!
از همه گذشته، آیا چنین حکمى به منزله چراغ سبز دادن به صحابه، نسبت به هر گونه گناه و جنایت محسوب نمى شود؟
ثالثاً ـ این حکم، با متون تاریخ اسلامى به هیچ وجه سازگار نیست; زیرا بسیار کسانى بودند که روزى در ردیف مهاجران و انصار بودند، و سپس از راه خود منحرف شدند، و مورد خشم و غضب پیامبر(صلى الله علیه وآله)، که توأم با خشم و غضب خدا است قرار گرفتند.
آیا در آیات قبل، داستان «ثعلبة بن حاطب انصارى» را نخواندیم، که چگونه منحرف گردید و مغضوب پیامبر(صلى الله علیه وآله)شد؟
روشن تر بگوئیم: اگر منظور آنها این است که: صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله)، عموماً مرتکب هیچ گونه گناهى نشدند و معصوم و پاک از هر معصیتى بودند، این از قبیل انکار بدیهیات است.
و اگر منظور آن است که: آنها گناه کردند و اعمال خلافى انجام دادند، ولى باز هم خدا از آنها راضى است، مفهومش این است که: خدا رضایت به گناه داده است!
چه کسى مى تواند «طلحه» و «زبیر»، که در آغاز از یاران خاص پیامبر(صلى الله علیه وآله)بودند، و همچنین «عایشه» همسر پیامبر(صلى الله علیه وآله)را، از خون هفده هزار نفر مردم مسلمانى که خونشان در میدان جنگ «جمل» ریخته شد تبرئه کند؟
آیا خدا به این خون ریزى ها راضى بود؟
آیا مخالفت با على(علیه السلام) خلیفه پیامبر(صلى الله علیه وآله) ـ که اگر فرضاً خلافت منصوص او را نپذیریم ـ حداقل، با اجماع امت برگزیده شده بود، و شمشیر کشیدن به روى او و یاران وفادارش، چیزى است که خدا از آن خشنود و راضى باشد؟
حقیقت این است که: طرفداران فرضیه «تنزیه صحابه»، با اصرار و پافشارى روى این مطلب، چهره پاک اسلام، که همه جا میزان شخصیت اشخاص را، ایمان و عمل صالح قرار مى دهد، زشت و بلامنظر ساخته اند.
آخرین سخن این که: رضایت و خشنودى خدا، که در آیه فوق است، روى یک عنوان کلّى قرار گرفته و آن: «هجرت»، «نصرت»، «ایمان» و «عمل صالح» است، تمام صحابه و تابعان، مادام که تحت این عناوین قرار داشتند، مورد رضاى خدا بودند، و آن روز که از تحت این عناوین خارج شدند، از تحت رضایت خدا نیز خارج گشتند.
از آنچه گفتیم به خوبى روشن مى شود: گفتار مفسر دانشمند، اما متعصّب، یعنى: نویسنده «المنار» که در اینجا «شیعه» را به خاطر عدم اعتقاد به پاکى و درستى همه صحابه، مورد سرزنش و حمله قرار مى دهد، کمترین ارزشى ندارد، «شیعه» گناهى نکرده، جز این که حکم عقل، شهادت تاریخ و گواهى قرآن را در اینجا پذیرفته، و به امتیازات واهى و نادرست متعصبان، گوش فرا نداده است.
* * *
5 ـ پرسش هائى پیرامون سخن «محمّد بن کعب قرظى»(14)
صرف نظر از آنچه گفته شد، سؤالات زیر درباره تنزیه صحابه با توجه به سخن «محمّد بن کعب قرظى» مطرح است:
الف ـ سؤال اول:
منظور از «السّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِیْنَ وَ الأَنْصارِ» چه کسانى هستند؟
احتمالات ممکن عبارت است از:
1 ـ مهاجرانِ اولین، مهاجران به «حبشه» به سرپرستى «جعفر بن ابى طالب» باشند و انصار نخستین، اولین گروه اهل «مدینه» که در بیعت «عقبه اول» خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رسیدند و پس از آن از «مصعب بن عمیر» حمایت نمودند.
2 ـ مهاجرانِ اولین، افراد و گروه هائى باشند که قبل از ورود پیامبر(صلى الله علیه وآله) به «مدینه»، به آن مکان هجرت کردند; و انصارِ نخستین، کسانى که این مهاجران را پناه دادند.
3 ـ مهاجرانِ اولین، کسانى باشند که در سال هاى آغاز ورود رسول خدا(صلى الله علیه وآله)به «مدینه» مهاجرت نمودند; و انصارِ نخستین، کسانى که از پیامبر و این گروه حمایت کردند.
4 ـ مهاجرانِ اولین، کسانى باشند که تا قبل از نبرد «احزاب» ـ که شکست «قریش» قطعى شد ـ مهاجرت کردند; و انصارِ نخستین، کسانى که از این مهاجران دفاع نمودند (از این جهت این زمان مورد توجه قرار مى گیرد که پس از آن ماجراى «بنى قریظه» و «بنى نضیر» پیش آمد و مهاجران به نحوى از کمک هاى انصار بى نیاز شدند).
5 ـ مهاجرانِ اولین، کسانى باشند که تا قبل از «فتح مکّه» مهاجرت نموده; و انصارِ نخستین، کسانى که تا این زمان از آنان حمایت کردند.
و جمله «وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان» به نسبت هر کدام از این مقاطع مى تواند معنى خود را داشته باشد.
6 ـ مهاجرینِ اولین، کسانى باشند که تا قبل از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مهاجرت نموده; و انصارِ نخستین، کسانى که تا این زمان از آنها حمایت داشتند.
این احتمال بر این مبنى است که رضایت خداوند شامل تمام اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) (کسانى که او را دیده اند) بشود، وکسانى که ندیده اند «تابعین» به حساب آیند.
اما باید خوب توجه کنیم که طبق آیه، رضایت وخشنودى خداوند شامل «پیشگامانِ از مهاجران و انصار» مى شود، به همین دلیل احتمال آخر قابل قبول نیست; زیرا در این صورت کس دیگرى وجود نخواهد داشت که صدق غیرپیشگام کند.
به همین نسبت احتمالات پیشین نیز تضعیف مى گردد. خصوصاً که از آیه 14 سوره «واقعه» استفاده مى شود: «سابِقُون» و پیشگامان تعدا زیادى نبوده اند (وَ قَلیلٌ مِنَ الآخِرینَ).
اما آنچه از نوشته هاى اهل تسنن در این باره آمده این است:
بعضى گفته اند: مراد از «سابقون الاولون»: الِّذِینَ صَلُّوا الْقِبْلَتَیْنِ: «کسانى هستند که به سوى دو قبله نماز خوانده اند».(15)
بنابراین کسانى که پس از تحول قبله، اسلام را پذیرفته اند «سابقون الاولون» نیستند.
«شعبى» گفته است: هُمْ أَهْلُ بَیْعَةِ الرِّضْوانِ وَ کانَتْ بِالْحُدَیْبِیَّةِ: «کسانى هستند که در بیعت رضوان شرکت داشتند که در حدیبیّه انجام شد».(16)
و بعضى دیگر گفته اند: آنها کسانى هستند که قبل از هجرت، اسلام را پذیرفته اند، و از انصار، اهل بیعت عقبه اُولى، در سال یازدهم بعثت، که طبق روایات، هفت نفر بودند و همچنین اهل بیعت عقبه ثانیه، در سال دوازدهم که هفتاد مرد و دو زن بودند.(18)-(17)
اما از نظر نفرات، بیشترین عددى که براى «سابقون الاولون» شمرده اند، همان است که در کتاب «سِیَرُ أَعلام النُّبلاء» آمده است که عبارتند از:
1 ـ خــدیجة دختـر خویـلـد 2 ـ عـلـى بـن ابى طالب 3 ـ ابوبکر صدیق 4 ـ زید بن حارثة ـ 5 ـ عثمان 6 ـ زبیر 7 ـ سعد بن ابى وقاص 8 ـ طلحة بن عبیداللّه 9 ـ عبد الرحمن بن عوف 10 ـ ابو عبیده جراح 11 ـ ابو سلمة بن عبدالاسد 12 ـ ارقم بن ابى ارقم 13 ـ عثمان بن مظعون جمحى 14 ـ عبیدة بن حارث بن مطلّب 15 ـ سعید بن زید بن عمرو بن نفیل عدوى 16 ـ اسماء دختر صدیق 17 ـ خبّاب بن ارّت خزاعى 18 ـ عمیر بن ابى وقاص 19 ـ عبداللّه بن مسعود هذلى 20 ـ مسعود بن ربیعة 21 ـ سلیط بن عمرو بن عبد شمس عامرى 22 ـ عیّاش بن ابى ربیعة بن مغیره مخزومى 23 ـ همسر او اسماء بنت سلامه تمیمى 24 ـ خنیس بن حذافه سهمى 25 ـ عامر بن ربیعه عنزى 26 ـ عبداللّه بن جحش بن رئاب اسدى 27 ـ جعفر بن ابى طالب هاشمى 28 ـ همسر او اسماء بنت عمیس 29 ـ حاطب بن حارث جمحى 30 ـ همسر او فاطمة دختر مجلل عامرى 31 ـ برادرش خطّاب 32 ـ همسر او فکیهة دختر یسار 33 ـ برادر این دو: معمر بن حارث 34 ـ سائب فرزند عثمان بن مظعون 35 ـ مطلّب بن أزهر بن عبد عوف زهرى 36 ـ همسر او رملة دختر أبى عوف سهمى 37 ـ نحام، نعیم بن عبداللّه عدوى 38 ـ عامر بن فهیرة، مولى صدیق 39 ـ خالد بن سعید بن عاص بن امیة 40 ـ هـمسـر او أمـیمة دختـر خلـف خزاعـى 41 ـ حاطب بن عمرو عامرى 42 ـ ابو حذیفة بن عتبة بن ربیعه عبشمى 43 ـ واقد بن عبداللّه بن عبد مناف تمـیـمى یربوعى 44، 45، 46 و 47 ـ خالـد، عامـر، عاقـل و ایـاس پسـران بکیـر 48 ـ عمار بن یاسر بن عامر عنسى 49 ـ صهـیب بن سنان بن مالک نمرى رومى 50 ـ ابوذر جندب بن جناده غفارى 51 ـ ابو نجیح عمرو بن عنبسه سلمى بجلى.(19)
و پس از این افراد، أسداللّه حمزة بن عبدالمطلب، و فاروق عمر بن خطاب اسلام آوردند.
با توجه به آنچه در اینجا آمد ـ که سابقون الاولون تعدادشان مشخص است ـ چگونه مى توان گفت: جمیع اصحاب رسول خدا در بهشتند؟
علاوه «محمّد بن کعب» طبق استنباط خود از آیه این سخن را گفته است و دیگران همه از او نقل کرده اند، در حالى که عدم صحت این استنباط کاملاً واضح و روشن است.
و استدلال «فخر رازى» ـ که بعضى معتقدند «مِن» براى تبعیض و برخى «مِن» را بیانیه مى دانند، بنابراین شامل تمام صحابه مى شود; چرا که صحابه نسبت به سایر مسلمانان «سابقون الاولون» هستند ـ درست نیست.
ب ـ سؤال دوم:
آیا رضایت و خشنودى خداوند که در این آیه اظهار شده، مفهومش این است که اینان در قیامت مورد لطف خدا هستند.
اما در دنیا چنانچه مرتکب خلافى شدند مى بایست حدود اسلامى درموردشان اجراء گردد؟
و یا این که: به مناسبت رضایت خداوند از آنها، نه در دنیا مجازات مى شوند و نه در آخرت؟
اگر چنین باشد هیچ گونه مجازات و توبیخى نسبت به آنها نباید روا داشت در حالى که تاریخ اسلام خلاف این را نشان مى دهد.
ج ـ سؤال سوم:
آیا رضایت خداوند شامل تمام گناهان ـ حتى شرک ـ نیز مى شود؟
یا به گناهان خاصى اختصاص مى یابد؟
کدام یک از گناهان؟
روشن است: سخن «محمّد بن کعب قرظى» مطلق است و هیچ استثنائى در آن وجود ندارد.
و اگر گفته شود: قرآن شرک را استثناء کرده، در سایر موارد نیز باید به آیات قرآن مراجعه شود.
د ـ سؤال چهارم:
خداوند در موارد دیگرى نیز اعلام رضایت کرده، مانند: آیه 18 سوره «فتح» و آیات آخر سوره «بیّنه».
اگر رضایت خداوند شامل شرک نیز بشود، مى بایست «عبداللّه بن سعد بن ابى سرح» که مرتد شد، و از اسلام بازگشت نیز در بهشت باشد.
و اگر قرار باشد خشنودى خدا شامل عدم مجازات آنها در دنیا بشود، نمى بایست «اصحاب ردّه» مورد تعرض، قتل و کشتار خلیفه اول «ابوبکر» قرار گیرند.
و نمى بایست «ابوذر» به وسیله «عثمان» تبعید شود.
و نمى بایست «عمّار» مورد ضرب و شتم «عثمان» قرار گیرد.
و نمى بایست هیچ کدام از اصحاب پیامبر ـ حداقل در عصر خلفاء ـ مورد تعرض، مجازات و... واقع شوند.
آیا چنین چیزى مورد عمل قرار گرفته است؟
مگر «عایشه»، «عثمان» را «نعثل» نمى خواند و او را لازم القتل نمى دانست؟
مگر او با «طلحه» و «زبیر» در برابر «امام على»(علیه السلام) قیام نکردند؟
مگر در «جمل» آن همه جمعیت را به کشتن ندادند؟
و مگر بسیارى از آنها صحابه نبودند؟
با این پرسش ها آیا چنین عبارتى که از آقاى «محمّد بن کعب قرظى» در مورد صحابه نقل شده قابل توجیه است؟
از همه اینها که بگذریم، آیات قبل و بعد از این آیه، مسلمانان «مدینه» را به دو گروه تقسیم نموده:
گروهى منافق سرسخت و گروهى که اعمال خوب و بد را به هم آمیخته اند.
بر این اساس: این دو دسته نمى توانند از لطف و مرحمت خدا در مورد «سابقون اولون» برخوردار باشند.
به نظر مى رسد: در این زمینه بدون مطالعه سخن گفته شده و آن همه آیات قرآن که اصحاب را مورد توبیخ و ملامت قرار داده نادیده گرفته شده است.
این در صورتى است که نخواهیم بدبینانه سخنى گفته باشیم و گر نه، از «محمد بن کعب قرظى»، بازمانده یهودِ «بنى قریظه» مى بایست بیش از این براى ایجاد تفرقه میان مسلمانان انتظار داشت; چرا که اصل این گفته از او صادر شده و از دانشمندان اسلامى کسى دیگر چنین برداشتى از این آیه نکرده است، جز کسانى که از او پیروى نموده اند.
* * *
1 ـ بسیارى از مفسران، کلمه «مِن» را در جمله بالا (وَ السّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الأَنْصار) «تبعیضیه» دانسته اند، و ظاهر آیه نیز همین است; زیرا در آیه، سخن از پیشگامان مهاجران و انصار است، نه همه آنها. و در واقع بقیه در مفهوم جمله بعد، یعنى تابعان وارد مى شوند.
2 ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 5، صفحه 3075 ـ «بحار الانوار»، جلد 38، صفحه 235 (با اندکى تفاوت) ـ «المناقب»، جلد 2، صفحه 11 (با اندکى تفاوت) ـ «معرفة علوم الحدیث»، صفحات 22 و 23 (دار الآفاق الجدیدة، بیروت، 1400 هـ .ق، طبع چهارم).
3 ـ «الغدیر»، جلد 3، صفحات 237 و 238 ـ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید»، جلد 4، صفحه 118 ـ «الاستیعاب»، جلد 3، صفحه 1092 (دار الجبل، بیروت، طبع اول، 1412 هـ .ق).
4 ـ «الغدیر»، جلد 3، صفحات 237 و 238 (دار الکتاب العربى) ـ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید»، جلد 13، صفحه 244 (دار احیاء الکتب العربیة).
5 ـ حدیث فوق، طبق نقل «الغدیر» («الغدیر»، جلد 3، صفحه 21 و 220، دار الکتاب العربى، چاپ چهارم،
1397 هـ .ق) در «مستدرک حاکم»، جلد 2، صفحه 136 (جلد 3، صفحه 147، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1411 هـ .ق، طبع اول)، و «استیعاب»، جلد 2، صفحه 457 (جلد 3، صفحه 1091، دار الجبل، بیروت، طبع اول، 1412 هـ .ق)، و «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید»، جلد 3، صفحه 258، و جلد 13، صفحه 229 آمده است.
6 ـ در همان مدرک («الغدیر»، جلد 2، صفحه 313 و جلد 3، صفحه 21، دار الکتاب العربى، چاپ چهارم، 1397 هـ .ق)، این حدیث از «طبرانى» و «بیهقى» و «هیثمى» در «مجمع البیان»، و «حافظ گنجى» در «کفایة» و «إِکمالِ کنز العمال» («کنز العمال»، جلد 11، صفحه 616، موسسة الرساله بیروت) نقل شده است.
«بحار الانوار»، جلد 38، صفحات 127 و 210، و جلد 40، صفحه 50، و جلد 89، صفحه 26 ـ «امالى صدوق»، صفحه 205 (انتشارات کتابخانه اسلامیة) ـ و «امالى شیخ طوسى»، صفحات 147، 210 و 250، انتشارات دار الثقافة، (با اندکى تفاوت).
7 ـ این حدیث، طبق نقل «الغدیر» («الغدیر»، جلد 3، صفحه 221، دار الکتاب العربى، چاپ چهارم، 1397 هـ .ق) در کتاب «حلیة الاولیاء»، جلد اول، صفحه 66 نقل شده است ـ «الصراط المستقیم»، جلد 1، صفحه 330 (چاپ کتابخانه حیدریه، 1384 هـ .ق) ـ «بحار الانوار»، جلد 38، صفحه 230 ـ «مناقب»، جلد 2، صفحه 6 (مؤسسه انتشارات علامه، 1379 هـ .ق).
8 ـ علاقمندان مى توانند براى توضیح بیشتر، به جلد سوم «الغدیر»، صفحات 220 تا 240، و کتاب «احقاق الحق»، جلد 3، صفحات 114 تا 120 مراجعه نمایند.
9 ـ این حدیث، به عبارات مختلف نقل شده، و آنچه در بالا آوردیم عبارتى است که «ابو جعفر اسکافى» در کتاب «نهج العثمانیه»، و «برهان الدین» در «انباء نجباء الانباء»، و «ابن اثیر» در «کامل» و بعضى دیگر نقل کرده اند (براى توضیح بیشتر به جلد دوم «الغدیر»، صفحات 278 تا 286 مراجعه کنید).
10 ـ مریم، آیه 12.
11 ـ مریم، آیه 30.
12 ـ «الغدیر»، جلد 3، صفحه 240 ـ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید معتزلى»، جلد 13، صفحه 224 (کتابخانه آیة اللّه مرعشى نجفى).
13 ـ تفسیر «المنار»، تفسیر «فخر رازى»، «آلوسى»، «زاد المسیر»، «درّ المنثور» و «شوکانى»، ذیل آیه مورد بحث.
14 ـ«محمّد بن کعب قرظى» کیست؟
بر اساس آنچه در کتب تواریخ و سِیَر آمده، نامبرده از بقایاى «بنى قریظه» است ـ پدرش «کعب» به هنگام نبرد رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) با یهود «بنى قریظه» قبل از بلوغ اسیر گشت، (پس از بلوغ مسلمان شد) ـ او مدت ها ساکن «کوفه» گردید، سپس به «مدینه» بازگشت و در آنجا سکونت گزید (محمّد بن کعب بن حیان بن سلیم بن اسد القرظى ابوحمزه... و کانَ أبوهُ مِنْ سُبِىِّ بَنى قُرَیْظَة سَکَنَ الکوفةَ ثُمَّ تَحَوَّلَ إلَى الْمَدِینَةِ فَسَکَنَها...
وَ قالَ الْ بُخارِىُّ: کانَ أَبُوهُ مِمَّنْ لَمْ یَنْبُتْ یَوْمَ قُرَیْظَة فَتُرِکَ.) («تهذیب الکمال»، جلد 26، صفحات 340 و 341، شماره 5573، مؤسسة الرسالة، طبع اول، 1413 هـ .ق).
بر اساس نقل «ترمذى» از «سعد بن قتیبه»: «محمّد بن کعب» در زمان حیات پیامبر متولد شده.
ولى «یعقوب بن شیبه سدوسى» مى گوید: او در اواخر خلافت «على بن ابى طالب»(علیه السلام) سال چهلم هجرت متولد شده است. (قالَ التِّرْمِذى: سَمِعْتُ قُتَیْبَةَ بْنِ سَعْد یَقُولُ: بَلَغَنِى أَنَّ مُحَمَّدَ بْنِ کَعْبَ الْقُرَظِى وُلِدَ فِى حَیاتِ النَّبى(صلى الله علیه وآله).
وَ قالَ یَعْقُوبُ بْنِ شَیْبَةِ السَّدُوسى:... وُلِدَ فى آخِرِ خِلافَةِ عَلِىَّ بْنِ أَبِى طالِبِ فِى سَنَةِ أَرْبَعینَ.) به کتاب «تهذیب الکمال»، جلد 26، صفحه 344 (مؤسسة الرسالة، طبع اول، 1413 هـ .ق) مراجعه فرمائید.
15 ـ تفاسیر «طبرى»، «شوکانى»، و «درّ المنثور»، ذیل آیه مورد بحث.
16 ـ تفاسیر «قرطبى»، «شوکانى»، «آلوسى»، و «کشاف»، ذیل آیه مورد بحث.
17 ـ «آلوسى»، جلد 11، صفحه 7.
18 ـ به تفسیر «شوکانى»، جلد 2، صفحه 397، ذیل آیه مورد بحث مراجعه شود.
19 ـ «سِیَرُ أَعلام النُّبلاء»، جلد 1، صفحه 110 (جلد 1، صفحه 126، مؤسسة الرسالة، بیروت، طبع نهم، 1413 هـ .ق).