التوبة
يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُم بِرَحْمَةٍ مِّنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَّهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُّقِيمٌ 21 خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۚ إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ 22 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ ۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ 23 قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّىٰ يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ ۗ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ 24 لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ ۙ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ ۙ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ 25 ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنزَلَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا ۚ وَذَٰلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ 26
25 لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ فی مَواطِنَ کَثیرَة وَ یَوْمَ حُنَیْن إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرینَ
26 ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ ذلِکَ جَزاءُ الْکافِرینَ
27 ثُمَّ یَتُوبُ اللّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عَلى مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ
ترجمه:
25 ـ خداوند شما را در جاهاى زیادى یارى کرد (و بر دشمن پیروز شدید); و در روز حنین (نیز یارى نمود); در آن هنگام که فزونى جمعیتتان شما را مغرور ساخت، ولى (این فزونى جمعیت) هیچ به دردتان نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد; سپس پشت (به دشمن) کرده، فرار نمودید!
26 ـ سپس خداوند، «سکینه» (و آرامش) خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل کرد; و لشکرهائى فرستاد که شما نمى دیدید; و کافران را مجازات کرد; و این است جزاى کافران!
27 ـ سپس خداوند ـ بعد از آن ـ توبه هر کس را بخواهد (و شایسته بداند)، مى پذیرد; و خداوند آمرزنده و مهربان است.
تفسیر:
انبوه جمعیت به تنهائى کارى نمى کند
در آیات گذشته دیدیم که خداوند مسلمانان را دعوت به فداکارى همه جانبه در مسیر جهاد و برانداختن ریشه شرک و بت پرستى مى کند، و به آنها که عشق زن و فرزند، اقوام و خویشاوندان، و مال و ثروت آن چنان روحشان را فرا گرفته که حاضر به فداکارى و جهاد نیستند، شدیداً اخطار مى کند.
به دنبال آن، در آیات مورد بحث، به مسأله مهمى اشاره مى کند که هر رهبرى در لحظات حساس باید پیروان خود را به آن متوجه سازد، و آن این که:
اگر عشق مال و فرزند، گروهى از افراد ضعیف الایمان را از جهاد بزرگى که با مشرکان در پیش داشتند باز دارد، نباید گروه مؤمنان راستین از این موضوع نگرانى به خود راه دهند، چرا که خداوند نه در آن روزهائى که نفراتشان کم بود (مانند میدان جنگ «بدر») آنها را تنها گذارد، و نه در آن روز که جمعیتشان چشم پر کن بود (مانند میدان جنگ حُنَین)، انبوه جمعیت دردى را از آنها دوا کرد.
بلکه در هر حال یارى خدا و مددهاى او بود که باعث پیروزیشان شد.
از این جهت در آیه نخست مى فرماید: «خداوند شما را در موارد بسیارى یارى کرد» (لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ فی مَواطِنَ کَثیرَة).
«مَواطِن» جمع «مَوْطِن» به معنى محلى است که انسان براى اقامت دائمى یا موقت انتخاب مى کند. ولى یکى از معانى آن میدان هاى جنگ مى باشد به تناسب این که جنگجویان مدتى کوتاه یا طولانى در آن اقامت مى کنند.
سپس اضافه مى کند: «و در روز حنین شما را یارى نمود، در آن روز که فزونى جمعیتتان مایه اعجاب شما بود، ولى هیچ مشکلى را براى شما حل نکرد» (وَ یَوْمَ حُنَیْن إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً).
تعداد لشکر اسلام را در این جنگ دوازده هزار نفر، و بعضى ده هزار یا هشت هزار نوشته اند.
ولى روایات مشهور و صحیح دوازده هزار را تأیید مى کنند،(1) که در هیچ یک از جنگ هاى اسلامى تا آن روز این عدد سابقه نداشت، آن چنان که بعضى از مسلمانان مغرورانه گفتند: لَنْ نُغْلَبَ الْیَوْمَ!: «هیچ گاه با این همه جمعیت امروز شکست نخواهیم خورد».(2)
اما چنان که در شرح غزوه «حنین» به خواست خدا خواهیم گفت، این انبوه جمعیت که گروهى از آنها از افراد تازه مسلمان و ساخته نشده بودند، موجب فرار لشکر و شکست ابتدائى شدند، گر چه سرانجام لطف خدا آنها را نجات داد.
این شکست ابتدائى چنان بود که قرآن اضافه مى کند: «زمین با آن همه وسعتش بر شما تنگ شد» (وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الأَرْضُ بِما رَحُبَتْ).
«سپس پشت به دشمن کرده و فرار نمودید» (ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرینَ).
* * *
در این موقع که سپاه اسلام در اطراف سرزمین «حنین» پراکنده شده بود، و جز گروه کمى با پیامبر(صلى الله علیه وآله) باقى نمانده بودند، و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به خاطر فرار آنها شدیداً نگران و ناراحت بود، «خداوند آرامش و اطمینان خویش را بر پیامبرش و بر مؤمنان فرستاد» (ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ).
«و هم چنین لشکریانى که شما نمى دیدید، براى تقویت و یاریتان فرو فرستاد» (وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها).
همان گونه که در ذیل آیات مربوط به «غزوه بدر» گفتیم، نزول این ارتش نامرئى الهى براى تحکیم و تقویت روح مسلمانان و ایجاد نیروى ثبات و استقامت در جان و دل آنان بود، نه این که فرشتگان و نیروهاى غیبى در جنگ شرکت کرده باشند.(3)
و در پایان نتیجه نهائى جنگ «حنین» را چنین بیان مى کند: «خداوند افراد بى ایمان و بت پرست را کیفر داد» (گروهى کشته، گروهى اسیر و جمعى پا به فرار گذاردند آن چنان که از دسترس ارتش اسلام خارج شدند) (وَ عَذَّبَ الَّذینَ کَفَرُوا).
«و این است کیفر افراد بى ایمان»! (وَ ذلِکَ جَزاءُ الْکافِرینَ).
* * *
ولى با این حال درهاى توبه و بازگشت را به روى اسیران و فرارکنندگان از کفار باز گذارد که اگر مایل باشند، به سوى خدا باز گردند و آئین حق را بپذیرند، لذا در آخرین آیه مورد بحث مى فرماید: «سپس خداوند بعد از این جریان توبه هر کس را بخواهد (و او را شایسته و آماده براى توبه واقعى بداند) مى پذیرد» (ثُمَّ یَتُوبُ اللّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عَلى مَنْ یَشاءُ ).
جمله «یَتُوبُ» که با فعل مضارع ذکر شده و دلالت بر استمرار دارد مفهومش این است که: درهاى توبه و بازگشت همچنان به روى آنها باز و گشوده است.
«چرا که خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ)، هیچ گاه درهاى توبه را به روى کسى نمى بندد، و از رحمت گسترده خود کسى را نومید نمى سازد.
* * *
اکنون که تفسیر آیات به طور فشرده روشن شد، باید به نکات مهمى که در لابلاى همین بحث وجود دارد، توجه کرد:
1 ـ غزوه عبرت انگیز حنین
«حنین» سرزمینى است در نزدیکى شهر «طائف» و چون این غزوه در آنجا واقع شد به نام «غزوه حنین» معروف شده، و در قرآن از آن تعبیر به «یوم حنین» شده است.
نام دیگر آن غزوه «اوطاس» و غزوه «هوازن» است (اوطاس نام سرزمینى در همان حدود، و هوازن نام یکى از قبائلى است که در آن جنگ با مسلمانان درگیر بودند).
این «غزوه» بنا به گفته «ابن اثیر» در کتاب «کامل»، از آنجا شروع شد که طایفه بزرگ هوازن هنگامى که از فتح «مکّه» با خبر شدند، رئیسشان «مالک بن عوف» آنها را جمع کرد و به آنها گفت: ممکن است «محمّد» بعد از فتح «مکّه» به جنگ با آنها برخیزد، و آنها گفتند: پیش از آن که او با ما نبرد کند، صلاح در این است که ما پیش دستى کنیم.
هنگامى که این خبر به گوش پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسید به مسلمانان دستور داد آماده حرکت به سوى سرزمین هوازن شوند.(4)
گر چه درباره جریان این جنگ و کلیات آن در میان مورخان تقریباً اختلافى نیست، ولى در جزئیات آن روایات گوناگونى دیده مى شود که کاملاً متفق نیستند و ما آنچه را ذیلاً به طور فشرده مى آوریم، طبق روایتى است که مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان» آورده است.
در آخر ماه «رمضان» یا در ماه «شوال» سنه هشتم هجرت بود که رؤساى طایفه هوازن نزد «مالک بن عوف» جمع شدند و اموال، فرزندان و زنان خود را به همراه آوردند، تا به هنگام درگیرى با مسلمانان هیچ کس فکر فرار در سر نپروراند و به این ترتیب وارد سرزمین «اوطاس» گردیدند.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) پرچم بزرگ لشکر را بست و به دست على(علیه السلام) داد و تمام کسانى که براى «فتح مکّه» پرچمدار بخشى از لشکر اسلام بودند، به دستور پیامبر با همان پرچم به سوى میدان «حنین» حرکت کردند.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مطلع شد که «صفوان ابن امیه» مقدار زیادى زره در اختیار دارد، به نزد او فرستاد و یکصد زره به عنوان عاریت از او خواست.
«صفوان» سؤال کرد: به راستى عاریه است یا غصب؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: عاریه اى است که ما آن را تضمین مى کنیم و سالم بر مى گردانیم.
«صفوان» یکصد زره به عنوان عاریت به پیامبر(صلى الله علیه وآله) داد، و خود شخصاً با حضرت حرکت کرد.
دو هزار نفر از مسلمانانى که در فتح «مکّه» اسلام را پذیرفته بودند، به اضافه ده هزار نفر از سربازان اسلام که همراه پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى فتح «مکّه» آمده بودند مجموعاً دوازده هزار نفر، براى میدان جنگ حرکت کردند.
«مالک بن عوف» که مرد پر جرأت و با شهامتى بود، به قبیله خود دستور داد: غلاف هاى شمشیر را بشکنند و در شکاف هاى کوه، دره هاى اطراف، و لابلاى درختان، بر سر راه سپاه اسلام کمین کنند، و به هنگامى که در تاریکى اول صبح مسلمانان به آنجا رسیدند، یک باره به آنان حملهور شوند و لشکر را در هم بکوبند.
او اضافه کرد: محمّد(صلى الله علیه وآله) با مردان جنگى هنوز رو به رو نشده است، تا طعم شکست را بچشد!
هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) نماز صبح را با یاران خواند فرمان داد به طرف سرزمین «حنین» سرازیر شدند، در این موقع بود که ناگهان لشکر «هوازن» از هر سو مسلمانان را زیر رگبار تیرهاى خود قرار دادند.
گروهى که در مقدمه لشکر قرار داشتند (و در میان آنها تازه مسلمانان «مکّه» بودند) فرار کردند، و این امر سبب شد که باقیمانده لشکر به وحشت بیفتند و فرار کنند.
خداوند در اینجا آنها را با دشمنان به حال خود واگذارد و موقتاً دست از حمایت آنها برداشت; زیرا به جمعیت انبوه خود مغرور بودند، آثار شکست در آنان آشکار گشت.
اما على(علیه السلام) که پرچمدار لشکر بود با عده کمى در برابر دشمن ایستادند و هم چنان به پیکار ادامه دادند.
(در این هنگام پیامبر در قلب سپاه قرار داشت)، عباس عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و چند نفر دیگر از بنى هاشم که مجموعاً از نُه نفر تجاوز نمى کردند و دهمین آنها «اَیمَن» فرزند «اُمّ اَیمَن» بود، اطراف پیامبر(صلى الله علیه وآله) را گرفتند.
مقدمه سپاه به هنگام فرار و عقب نشینى از کنار پیامبر(صلى الله علیه وآله) عبور کردند، پیامبر(صلى الله علیه وآله)به عباس که صداى بلند و رسائى داشت دستور داد: فوراً از تپه اى که در آن نزدیکى بود بالا رود و فریاد زند: یا مَعْشَرَ الْمُهاجِرِیْنَ وَ الأَنْصارِ یا أَصْحابَ سُورَةِ الْبَقَرَةِ یا أَهْلَ بَیْعَةِ الشَّجَرَةِ اِلى أَیْنَ تَفِرُّونَ هذا رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله):
«اى گروه مهاجران و انصار! و اى یاران سوره بقره! و اى اهل بیعت شجره! به کجا فرار مى کنید؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) این جا است»!
هنگامى که مسلمانان صداى «عباس» را شنیدند، بازگشتند و گفتند: «لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ» مخصوصاً انصار در این بازگشت پیش قدم بودند، و حمله سختى از هر جانب به سپاه دشمن کردند، و با یارى پروردگار به پیشروى ادامه دادند، آن چنان که طایفه «هوازن» به طرز وحشتناکى به هر سو پراکنده شدند و پیوسته مسلمانان آنها را تعقیب مى کردند.
حدود یکصد نفر از سپاه دشمن کشته شد و اموالشان به غنیمت به دست مسلمانان افتاد و گروهى نیز اسیر شدند.(5)
و در پایان این نقل تاریخى مى خوانیم که: پس از پایان جنگ نمایندگان قبیله «هوازن» خدمت پیامبر آمدند و اسلام را پذیرفتند و پیامبر به آنها محبت زیاد کرد و حتى «مالک بن عوف» رئیس و بزرگ آنها اسلام را پذیرفت، پیامبر(صلى الله علیه وآله) اموال و اسیرانش را به او بر گرداند، و ریاست مسلمانان قبیله اش را به او واگذار کرد.
در حقیقت عامل مهم شکست مسلمانان در آغاز کار، علاوه بر غرورى که به خاطر کثرت جمعیت پیدا کردند وجود دو هزار نفر از افراد تازه مسلمان بود که طبعاً جمعى از منافقان، و عده اى براى کسب غنائم جنگى و گروهى بى هدف در میان آنها وجود داشتند، و فرار آنها در بقیه نیز اثر گذاشت.
و عامل پیروزى نهائى، ایستادگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) و گروه اندکى از یاران و یادآورى خاطره پیمان هاى پیشین، ایمان به خدا و توجه به حمایت خاص او بود.
* * *
2 ـ چه کسانى فرار کردند؟
شک نیست که در این میدان اکثریت قریب به اتفاق در آغاز کار فرار کردند، و باقیمانده را طبق روایت فوق ده نفر، و بعضى حتى چهار نفر، و بعضى حداکثر حدود یکصد نفر نوشته اند.
و از آنجا که طبق بعضى از روایات مشهور خلفاى نخستین نیز در جمع فرارکنندگان بودند، بعضى از مفسران اهل سنت سعى دارند این فرار را یک امر طبیعى معرفى کنند.
نویسنده «المنار» در اینجا مى گوید: «به هنگامى که رگبار تیرهاى دشمن متوجه مسلمین شد، گروهى که از «مکّه» به سپاه اسلام ملحق شده بودند، و در میان آنها منافقان، افراد ضعیف الایمان و جستجوگران غنیمت قرار داشتند فرار کردند، و پشت به میدان نمودند، باقیمانده لشکر «طبعاً» مضطرب و پریشان شد، آنها نیز طبق «عادت» و نه از روى ترس! پا به فرار گذاشتند، و این یک امر طبیعى است، که به هنگام فرار کردن یک گروه بقیه بدون توجه متزلزل مى شوند.
بنابراین، فرار آنها به معنى ترک یارى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و رها کردن او در دست کفار نبود، که مستحق غضب و خشم خداوند شوند»!(6)
ما شرحى براى این سخن ذکر نمى کنیم و داورى آن را به خوانندگان واگذار مى کنیم.
ذکر این جمله نیز لازم است که در «صحیح بخارى» معتبرترین منابع اهل سنت، هنگامى که سخن از هزیمت و فرار مسلمین در این میدان به میان آورده، چنین نقل مى کند:
فَاِذا عُمَرُ بْنُ الخَطّابِ فِى النّاسِ، فَقُلْتُ ما شَأْنُ النّاسِ، قالَ أَمْرُ اللّهِ، ثُمَّ تَراجَعَ النّاسُ اِلى رَسُولُ اللّهِ...:
«ناگهان دیدم عمر بن خطاب در میان مردم بود، گفتم: مردم چه کردند؟ گفت: قضاى الهى بود!، سپس مردم به سوى پیامبر(صلى الله علیه وآله) بازگشتند».(7)
ولى اگر پیشداورى ها را کنار بگذاریم و قرآن را مورد توجه قرار دهیم مى بینیم که گروه بندى در میان فرارکنندگان قائل نشده است، بلکه همه را یکسان مذمت مى کند، که پا به فرار گذاشتند.
نمى دانیم چه تفاوتى بین جمله «ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِیْنَ» که در آیات فوق خواندیم، و جمله دیگرى که در آیه 16 سوره «انفال» گذشت مى باشد، آنجا که مى گوید: وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذ دُبُرَهُ اِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتال أَوْ مُتَحَیِّزاً اِلى فِئَة فَقَدْ باءَ بِغَضَب مِنَ اللّهِ:
«هر کس پشت به دشمن کند، به غضب پروردگار گرفتار خواهد شد، مگر کسى که به منظور حمله به دشمن و یا پیوستن به گروهى از سربازان تغییر مکان دهد».
بنابراین، اگر این دو آیه را در کنار هم قرار دهیم ثابت مى شود که مسلمانان در آن روز ـ مگر گروه کمى ـ مرتکب خطاى بزرگى شدند، منتها بعداً توبه کردند و بازگشتند.
* * *
3 ـ ایمان و آرامش
«سَکینَة» در اصل از ماده «سُکون» به معنى یک نوع حالت آرامش و اطمینان است، که هر گونه شک، دودلى، ترس و وحشت را از انسان دور مى سازد، و او را در برابر حوادث سخت و پیچیده ثابت قدم مى گرداند.
«سَکینَه» با ایمان رابطه نزدیکى دارد، یعنى زائیده ایمان است، افراد با ایمان هنگامى که به یاد قدرت بى پایان خداوند مى افتند و لطف و مرحمت او را در نظر مى آورند، موجى از امید در دلشان پیدا مى شود، و این که مى بینیم در بعضى از روایات «سکینه» به «ایمان» تفسیر شده(8) و در بعضى دیگر به یک «نسیم بهشتى» در شکل و صورت انسان،(9) همه بازگشت به همین معنى مى کند.
در قرآن مجید سوره «فتح»، آیه 4 مى خوانیم: هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ السَّکِیْنَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِیْنَ لِیَزْدادُوا اِیْماناً مَعَ اِیْمانِهِمْ:
«او کسى است که سکینه را در دل هاى مؤمنان فرو فرستاد، تا ایمانى بر ایمان آنها افزوده شود».
در هر حال، این حالت فوق العاده روانى، موهبتى است الهى و آسمانى که در پرتو آن، انسان مشکل ترین حوادث را در خود هضم مى کند، و یک دنیا آرامش و ثباتِ قدم در درون خویش احساس مى نماید.
جالب توجه این که: قرآن در آیات مورد بحث نمى گوید: «ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکِیْنَتَةُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَیْکُمْ» با این که تمام جمله هاى پیش از آن به صورت خطاب و با ضمیر «کُمْ» ذکر شده است، بلکه مى گوید: «عَلَى الْمُؤْمِنِیْنَ»، اشاره به این که منافقان، و آنها که طالبان دنیا در میدان جهاد بودند سهمى از این «سکینه» و آرامش نداشتند، و تنها این موهبت نصیب افراد با ایمان مى شود.
و در روایات مى خوانیم: این نسیم بهشتى با انبیاء و پیامبران خدا بوده است(10) به همین دلیل، در حوادثى که هر کس در برابر آن کنترل خویش را از دست مى دهد آنها روحى آرام، عزمى راسخ، و اراده اى آهنین، و تزلزل ناپذیر داشتند.
نزول «سکینه» بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) در میدان «حنین» ـ همان گونه که گفتیم ـ براى رفع اضطرابى بود که از فرار کردن جمعیت به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دست داده بود، و گرنه او در این صحنه چون کوه، ثابت و پا بر جا بود، و هم چنین على(علیه السلام) و گروه کوچکى از مسلمانان!
* * *
4 ـ تعداد جنگ هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله)
در آیات فوق اشاره به نصرت خداوند نسبت به مسلمانان در مواطن کثیرة: «میدان هاى بسیار» شده است.
درباره تعداد جنگ هائى که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) شخصاً در آن شرکت و مبارزه کرد، یا با مسلمانان بود، اما شخصاً جنگ نکرد، و هم چنین میدان هائى که سپاه اسلام در مقابل دشمنان قرار گرفت، اما پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در آن حضور نداشت، در میان مورخان گفتگو بسیار است، ولى از بعضى از روایات که از طرق اهل بیت(علیهم السلام) به ما رسیده استفاده مى شود که عدد آنها به هشتاد مى رسید.(11)
در کتاب «کافى» نقل شده که یکى از خلفاى عباسى نذر کرده بود که اگر از مسمومیت نجات یابد، مال کثیرى به فقرا بدهد، هنگامى که بهبودى یافت، فقهائى که اطراف او بودند درباره مبلغ آن اختلاف کردند و هیچ کدام مدرک روشنى نداشتند، سرانجام از امام نهم حضرت محمّد بن على التقى(علیه السلام) سؤال کرد، فرمود: «کثیر» «هشتاد» است.
وقتى از علت آن سؤال کردند: حضرت به آیه فوق اشاره کرد و فرمود: ما تعداد میدان هاى نبرد اسلام و کفر را که در آن مسلمانان پیروز شدند برشمردیم، عدد آن هشتاد بود.(12)
* * *
5 ـ غرور ممنوع
نکته اى که امروز توجه به آن براى مسلمانان نهایت لزوم را دارد، این است که از حوادثى چون حادثه «حنین» تجربه بیندوزند، و بدانند کثرت نفرات و جمعیت انبوهشان هرگز نباید مایه غرورشان گردد.
از جمعیت انبوه به تنهائى کارى ساخته نیست، مسأله مهم وجود افراد ساخته شده و مؤمن و مصمم است، هر چند گروه کوچکى باشند، همان گونه که یک گروه کوچک، سرنوشت جنگ «حنین» را تغییر داد، بعد از آن که انبوه جمعیت ناآزموده و ساخته نشده مایه هزیمت و شکست شده بودند.
مهم این است که: افراد آن چنان با روح ایمان، استقامت و فداکارى پرورش یابند که دل هایشان مرکز «سکینه» الهى گردد، و در برابر سخت ترین طوفان هاى زندگى چون کوه پا بر جا و آرام بایستند.
* * *
1 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحات 146، 147، 149، 155 و 165.
2 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحات 147، 155 و 165 ـ «ارشاد مفید»، جلد 1، صفحه 140، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 هـ ق ـ «اعلام الورى»، صفحه 113، دار الکتب الاسلامیة، تهران ـ «الافصاح»، صفحه 68، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 هـ ق ـ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید»، جلد 15، صفحه 106، کتابخانه آیت اللّه مرعشى، قم، 1404 هـ ق ـ «مناقب آل ابى طالب»، جلد 1، صفحه 210، انتشارات علامه، قم، 1379 هـ ق.
3 ـ براى توضیح بیشتر، به همین جلد از تفسیر «نمونه»، ذیل آیات 9 تا 12 سوره «انفال» مراجعه نمائید.
4 ـ «کامل ابن اثیر»، جلد 2، صفحه 261 (جلد 1، صفحه 624 به بعد، دار احیاء التراث العربى، بیروت،
طبع اول، 1408 هـ ق).
5 ـ «مجمع البیان»، جلد 5، صفحه 33، ذیل آیه مورد بحث ـ «نور الثقلین»، جلد 2، صفحه 197، مؤسسه اسماعیلیان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «المیزان»، جلد 9، صفحه 230، انتشارات جامعه مدرسین قم ـ «انوار العلویة و الاسرار المرتضویة»، صفحه 203، حیدریه نجف، طبع دوم، 1381 هـ ق ـ «مناقب آل ابى طالب»، جلد 1، صفحه 180، طبع حیدریه نجف، 1376 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 139، باب 27: ذکر الحوادث بعد الفتح الى غزوة حنین، و صفحه 146، باب 28: غزوة حنین و الطائف و أوطاس و...
6 ـ تفسیر «المنار»، جلد 10، صفحات 262، 263 و 265 ـ «صحیح بخارى»، جلد 4، صفحات 57 و 58، و جلد 5، صفحات 100 و 101، دار الفکر بیروت، از طبع دار الطباعة العامرة باستانبول، 1401 هـ ق ـ «سنن ابى داود»، جلد 1، صفحه 616، دار الفکر بیروت، طبع اول، 1410 هـ ق، تحقیق: سعید محمد اللحام ـ «سنن کبراى بیهقى»، جلد 6، صفحه 306، دار الفکر بیروت ـ «تاریخ مدینه دمشق»، جلد 67، صفحه 147، دار الفکر بیروت، 1415 هـ ق، تحقیق: على شیرى.
7 ـ تفسیر «المنار»، جلد 10، صفحات 262، 263 و 265 ـ «صحیح بخارى»، جلد 4، صفحات 57 و 58، و جلد 5، صفحات 100 و 101، دار الفکر بیروت، از طبع دار الطباعة العامرة باستانبول، 1401 هـ ق ـ «سنن ابى داود»، جلد 1، صفحه 616، دار الفکر بیروت، طبع اول، 1410 هـ ق، تحقیق: سعید محمد اللحام ـ «سنن کبراى بیهقى»، جلد 6، صفحه 306، دار الفکر بیروت ـ «تاریخ مدینه دمشق»، جلد 67، صفحه 147، دار الفکر بیروت، 1415 هـ ق، تحقیق: على شیرى.
8 ـ تفسیر «برهان»، جلد 2، صفحه 114 (جلد 2، صفحه 755، بنیاد بعثت تهران، طبع اول، 1415 هـ ق) ـ «کافى»، جلد 2، صفحه 15، بابٌ فِى أَنَّ السَّکِیْنَةَ، هِىَ الإِیْمانُ، دار الکتب الاسلامیة ـ «بحار الانوار»، جلد 13، صفحه 443، و جلد 66، صفحات 199 و 200.
9 ـ «نور الثقلین»، جلد 2، صفحه 201، مؤسسه اسماعیلیان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «کافى»، جلد 3، صفحات 471 و 472، و جلد 4، صفحه 206، و جلد 5، صفحه 257، دار الکتب الاسلامیة ـ «وسائل الشیعه»، جلد 7، صفحه 396، و جلد 13، صفحات 212 و 213، چاپ آل البیت ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحات 102 و 103، و جلد 13، صفحات 440، 443، 444، 450 و 451، و جلد 21، صفحه 147، و جلد 26، صفحه 203، و جلد 73، صفحات 243 و 286، و جلد 96، صفحات 48 و 53.
10 ـ تفسیر «برهان»، جلد 2، صفحه 112 (جلد 2، صفحات 753 و 756، بنیاد بعثت تهران، طبع اول،
1415 هـ ق) ـ «کافى»، جلد 4، صفحه 206، دار الکتب الاسلامیة ـ «وسائل الشیعه»، جلد 13، صفحه 212، چاپ آل البیت ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحه 102، و جلد 13، صفحات 443، 444، 450 و 451 و...
11 ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحات 155 و 165، و جلد 21، صفحه 146، و جلد 48، صفحه 75، و جلد 50، صفحه 163، و جلد 100، صفحه 207، و جلد 101، صفحات 216، 217، 222، 227، 230، 246 و 247.
12 ـ «نور الثقلین»، جلد 2، صفحه 197، مؤسسه اسماعیلیان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «کافى»، جلد 7، صفحات 463 و 464، دار الکتب الاسلامیة ـ «وسائل الشیعه»، جلد 23، صفحات 298 و 299، چاپ آل البیت ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحه 165.