التوبة

ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِن بَعْدِ ذَٰلِكَ عَلَىٰ مَن يَشَاءُ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ 27 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَٰذَا ۚ وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاءَ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ 28 قَاتِلُوا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّىٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ 29 وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ۖ ذَٰلِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ ۖ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ ۚ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ ۚ أَنَّىٰ يُؤْفَكُونَ 30 اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَٰهًا وَاحِدًا ۖ لَّا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ 31

30 وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسیحُ ابْنُ اللّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى یُؤْفَکُونَ

31 اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ وَ الْمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمّا یُشْرِکُونَ

32 یُریدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ

33 هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ

 

ترجمه:

30 ـ یهود گفتند: «عزیر پسر خدا است»! و نصارى گفتند: «مسیح پسر خدا است»! این سخنى است که با زبان خود مى گویند، که همانند گفتار کافران پیشین است; خدا آنان را بکشد، چگونه از حق انحراف مى یابند!

31 ـ (آنها) دانشمندان و راهبان خویش را معبودهائى در برابر خدا قرار دادند، و (همچنین) مسیح فرزند مریم را; در حالى که دستور نداشتند جز خداوند یکتائى را که معبودى جز او نیست، بپرستند، او پاک و منزه است از آنچه همتایش قرار مى دهند!

32 ـ آنها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند; ولى خدا جز این نمى خواهد که نور خود را کامل کند، هر چند کافران ناخشنود باشند!

33 ـ او کسى است که رسولش را با هدایت و آئین حق فرستاد، تا آن را بر همه آئین ها غالب گرداند، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند!

 

تفسیر:

بت پرستى اهل کتاب

در آیات گذشته پس از بحث پیرامون مشرکان و لغو پیمان هاى آنها و لزوم بر چیده شدن آئین بت پرستى، اشاره به وضع اهل کتاب شده بود، که آنها نیز تحت شرائطى باید با مسلمانان همزیستى مسالمت آمیز داشته باشند و در غیر این صورت باید با آنها مبارزه کرد.

در آیات مورد بحث، وجه شباهت اهل کتاب ـ مخصوصاً یهود و نصارى ـ را با مشرکان و بت پرستان بیان مى کند تا روشن شود که: اگر در مورد اهل کتاب نیز تا حدودى سختگیرى به عمل آمده به خاطر انحرافشان از توحید و گرایش آنها به نوعى از «شرک در عقیده» و نوعى از «شرک در عبادت» است.

نخست مى فرماید: «یهود گفتند: عُزَیر پسر خدا است»! (وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ).

«و مسیحیان نیز گفتند: مسیح پسر خدا است»! (وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسیحُ ابْنُ اللّهِ).

«این سخنى است که آنها با زبان مى گویند و حقیقتى در آن نهفته نیست» (ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ).

«این گفتگوى آنها شبیه گفتار مشرکان پیشین است» (یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ).

«خداوند آنها را بکشد! و به لعن خود گرفتار و از رحمتش دور سازد! چگونه دروغ مى گویند و حقائق را تحریف مى کنند»؟! (قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى یُؤْفَکُونَ).

در مورد این که «عُزَیر» و «مسیح» فرزند خدا هستند، در نکات بحث خواهد شد.

* * *

در آیه بعد، به شرک عملى آنان (در مقابل شرک اعتقادى) و یا به تعبیر دیگر «شرک در عبادت» اشاره کرده، مى گوید: «یهود و نصارى دانشمندان و راهبان خود را، خدایان خود، در برابر پروردگار قرار دادند» (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ).

و نیز «مسیح فرزند مریم را به الوهیت پذیرفتند» (وَ الْمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ).

«أَحبار» جمع «حَبْر» به معنى دانشمند و عالم و «رُهبان» جمع «راهب» به افرادى گفته مى شود که به عنوان ترک دنیا در دیرها سکونت اختیار کرده و به عبادت مى پرداختند.

شک نیست یهود و نصارى در برابر علماء و راهبان خود سجده نمى کردند، و براى آنها نماز و روزه و یا سایر عبادت ها را انجام نمى دادند، ولى از آنجا که خود را بدون قید و شرط در اطاعت آنان قرار داده بودند و حتى احکامى را که بر خلاف حکم خدا مى گفتند واجب الاجرا مى شمردند، قرآن از این پیروى کورکورانه و غیر منطقى تعبیر به «اتخاذ ربّ» کرده است.

این معنى در روایتى که از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) نقل شده، آمده است که فرمودند: أَما وَ اللّهِ ما صامُوا لَهُمْ وَ لا صَلُّوا وَ لکِنَّهُمْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَراماً وَ حَرَمُّوا عَلَیْهِمْ حَلالاً فَاتَّبَعُوهُمْ وَ عَبَدُوهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ:

«به خدا سوگند! آنان (یهود و نصارى) براى پیشوایان خود روزه و نماز به جا نیاوردند ولى پیشوایانشان حرامى را براى آنان حلال، و حلالى را حرام کردند و آنها پذیرفتند و پیروى کردند و بدون توجه آنان را پرستش نمودند».(1)

در حدیث دیگرى چنین آمده است: «عدى ابن حاتم» مى گوید: خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمدم در حالى که صلیبى از طلا در گردن من بود، به من فرمود: اى عدىّ! این بت را از گردنت بیفکن! من چنین کردم، سپس نزدیک تر رفتم، شنیدم این آیه را مى خواند: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً...» هنگامى که آیه را تمام کرد گفتم:

ما هیچ گاه پیشوایان خود را نمى پرستیم!

فرمود: آیا چنین نیست که آنها حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مى کنند و شما از آنها پیروى مى کنید؟

گفتم: آرى، چنین است.

فرمود: همین عبادت و پرستش آنها است.(2)

دلیل این موضوع روشن است; زیرا قانونگذارى مخصوص خدا است، و هیچ کس جز او حق ندارد چیزى را براى مردم حلال و یا حرام کند و قانونى بگذارد، تنها کارى که انسان ها مى توانند انجام دهند، کشف قانون هاى پروردگار و تطبیق آن بر مصادیق مورد نیاز است.

بنابراین، اگر کسى اقدام به قانونگذارى بر ضد قوانین الهى کند، و کسى آن را به رسمیت بشناسد و بدون چون و چرا بپذیرد، مقام خدا را براى غیر خدا قائل شده است، و این یک نوع شرک عملى و بت پرستى و به تعبیر دیگر: پرستش غیر خدا است.

از قرائن، چنین بر مى آید که: یهود و نصارى براى پیشوایان خود چنین اختیارى را قائل بودند که گاهى قوانین الهى را به صلاحدید خود تغییر دهند و هم اکنون مسأله گناه بخشى در میان مسیحیان رائج است که در برابر کشیش اعتراف به گناه مى کنند و او مى گوید: بخشیدم!(3)

نکته دیگرى که باید به آن توجه داشت این است که: چون نوع پرستش و عبادت مسیحیان نسبت به «عیسى» با پرستش یهود نسبت به پیشوایشان تفاوت داشته: یکى واقعاً مسیح(علیه السلام) را پسر خدا مى دانسته و دیگرى به خاطر اطاعت بى قید و شرط به عنوان عبادت کردن پیشوایان معرفى شده اند، آیه فوق نیز میان آن دو تفاوت قائل شده و حسابشان را از هم جدا کرده است و مى گوید: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ».

سپس حضرت مسیح را جدا کرده مى گوید: «وَ الْمَسِیْحَ بْنَ مَرْیَمَ» و این نشان مى دهد که در تعبیرات قرآن همه ریزه کارى ها رعایت مى شود.

در پایان آیه روى این مسأله تأکید مى کند که: تمام این بشرپرستى ها بدعت و از مسائل ساختگى است «و هیچ گاه به آنها دستورى داده نشده که خدایان متعدد براى خود انتخاب کنند، بلکه به آنها دستور داده شده که تنها یک معبود را بپرستند» (وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً).

«معبودى که هیچ کس جز او شایسته پرستش نیست» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ).

«معبودى که منزه است از آنچه آنها شریک وى قرار مى دهند» (سُبْحانَهُ عَمّا یُشْرِکُونَ).

قرآن مجید در این آیه، درس بسیار پر ارزشى به همه پیروان خود مى دهد و یکى از عالى ترین مفاهیم توحید را ضمن آن خاطر نشان مى سازد، مى فرماید: هیچ مسلمانى حق ندارد اطاعت بى قید و شرط انسانى را بپذیرد; زیرا این کار مساویست با پرستش او، همه اطاعت ها باید در چهار چوبه اطاعت خدا در آید و پیروى از دستور یک انسان تا آنجا مجاز است که با قوانین خدا مخالفت نداشته باشد، این انسان هر کس و هر مقامى مى خواهد باشد.

زیرا اطاعت بى قید و شرط، مساوى است با پرستش، و شکلى است از بت پرستى و عبودیت، اما متأسفانه مسلمانان با فاصله گرفتن از این دستور مهم اسلامى و بر پا ساختن بت هاى انسانى گرفتار تفرقه ها، پراکندگى ها، استعمارها و استثمارها شده اند و تا این بت ها شکسته نشود و کنار نرود، نباید انتظار برطرف شدن نابسامانى ها را داشته باشند.

اصولاً این گونه بت پرستى از بت پرستى هاى زمان جاهلیت که در برابر سنگ و چوب سجده مى کردند، خطرناکتر است; زیرا آن بت هاى بى روح پرستش کنندگان خویش را هیچ گاه استعمار نمى کردند.

اما انسان هائى که به شکل «بت» در مى آیند بر اثر خودکامگى، پیروان خود را به زنجیر اسارت مى کشند و گرفتار همه گونه انحطاط و بدبختى مى گردانند.

* * *

در سومین آیه مورد بحث، تشبیه جالبى براى تلاش هاى مذبوحانه و بى سرانجام یهود و نصارى و یا همه مخالفان اسلام حتى مشرکان، کرده است، مى گوید: «اینها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند ولى خداوند اراده اى جز این ندارد که این نور الهى را همچنان گسترده تر و کامل تر سازد، تا همه جهان را فرا گیرد، و تمام جهانیان از پرتو آن بهره گیرند، هر چند کافران را خوشایند نباشد» (یُریدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ).

در ذیل این آیه سه نکته قابل توجه است:

1 ـ در این آیه آئین خدا، قرآن مجید و تعالیم اسلام به نور و روشنائى تشبیه شده و مى دانیم نور سرچشمه حیات، جنبش، نمو و آبادى در روى زمین و منشأ هر گونه زیبائى است.

اسلام نیز آئینى است تحرک آفرین که جامعه انسانى را در مسیر تکامل ها به پیش مى برد و سرچشمه هر خیر و برکت است.

تلاش ها و کوشش هاى دشمنان را نیز به دمیدن و فوت کردن با دهان تشبیه کرده است و چه قدر مضحک است که انسان نور عظیمى همچون نور آفتاب را بخواهد با پف کردن خاموش کند؟

براى مجسم کردن حقارت تلاش هاى آنها تعبیرى از این رساتر به نظر نمى رسد و در واقع کوشش هاى یک مخلوق ناتوان در برابر اراده بى پایان و قدرت بى انتهاى حق غیر از این نخواهد بود.

2 ـ مسأله خاموش کردن نور خدا در دو مورد از قرآن آمده: یکى آیه فوق و دیگرى آیه 8 از سوره «صف» و در هر دو مورد به عنوان انتقاد از تلاش هاى دشمنان اسلام ذکر شده ولى در میان این دو آیه مختصر تفاوتى در تعبیر دیده مى شود، در آیه محل بحث «یُرِیْدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا» ذکر شده در حالى که در سوره «صف» «یُرِیْدُونَ لِیُطْفِئُوا» آمده است و مسلماً این تفاوت در تعبیر اشاره به نکته اى است.

«راغب» در «مفردات» در توضیح تفاوت این دو تعبیر مى گوید:

آیه نخست اشاره به خاموش کردن بدون مقدمه است.

ولى آیه دوم اشاره به خاموش کردن توام با توسل به مقدمات و اسباب است.

یعنى، خواه آنها بدون استفاده از مقدمات و خواه با توسل به اسباب مختلف براى خاموش کردن نور حق بپاخیزند، با شکست رو به رو خواهند شد.

3 ـ کلمه «یَأْبى» از ماده «اِباء» به معنى شدت امتناع و جلوگیرى کردن از چیزى است و این تعبیر اراده و مشیت حتمى پروردگار را براى تکمیل و پیشرفت آئین اسلام به ثبوت مى رساند و مایه دلگرمى و امیدوارى همه مسلمانان نسبت به آینده این آئین است، اگر مسلمانان، مسلمان واقعى باشند!

* * *

سرانجام در آخرین آیه مورد بحث، بشارت عالمگیر شدن اسلام را به مسلمانان داده و با آن، بحث آیه گذشته را دائر بر این که تلاش هاى مذبوحانه دشمنان اسلام به جائى نمى رسد، تکمیل مى کند و با صراحت مى گوید:

«او کسى است که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا او را بر تمام ادیان پیروز و غالب گرداند، هر چند مشرکان را خوشایند نباشد» (هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ).

منظور از «هدایت» دلائل روشن و براهین آشکارى است که در آئین اسلام وجود دارد.

و منظور از «دین حق» همین آئینى است که اصولش حق و فروعش نیز حق و بالاخره تاریخ و مدارک و اسناد و نتیجه و برداشت آن نیز حق است.

بدون شک آئینى که هم محتواى آن حق باشد و هم دلائل و مدارک و تاریخ آن روشن، باید سرانجام بر همه آئین ها پیروز گردد.

با گذشت زمان، پیشرفت علم و دانش، و سهولت ارتباطات، واقعیت ها چهره خود را از پشت پرده هاى تبلیغات مسموم به در خواهند آورد و موانعى را که مخالفان حق بر سر راه آن قرار مى دهند در هم کوبیده خواهد شد، و به این ترتیب آئین حق همه جا را فرا خواهد گرفت هر چند دشمنان حق نخواهند و از هیچ گونه کار شکنى مضایقه نکنند; زیرا حرکت آنها حرکتى است بر خلاف مسیر تاریخ و بر ضد سنن آفرینش!

* * *

نکته ها:

1 ـ «عُزَیْر» کیست؟

«عُزَیْر» در لغت عرب همان «عِزرا» در لغت یهود است، و از آنجا که عرب به هنگامى که نام بیگانه اى را به کار مى برد، معمولاً در آن تغییرى ایجاد مى کند، مخصوصاً گاه براى اظهار محبت آن را به صیغه «تصغیر» در مى آورد، «عِزرا» را نیز تبدیل به «عزیر» کرده است، همان گونه که نام اصلى «عیسى» که «یَسُوع» است و «یحیى» که «یُوحَنّا» است، پس از نقل به زبان عربى دگرگون شده و به شکل «عیسى» و «یحیى» در آمده است.(4)

به هر حال «عُزیر» یا «عزرا» در تاریخ یهود موقعیت خاصى دارد تا آنجا که بعضى اساس ملیت و درخشش تاریخ این جمعیت را به او نسبت مى دهند.

او خدمت بزرگى به این آئین کرد; زیرا به هنگامى که به وسیله «بُخْتَ نَصَّرْ» پادشاه «بابِل» وضع یهود به کلى در هم ریخته شد، شهرهاى آنها به دست سربازان «بُخْتَ نَصَّرْ» افتاد، معبدشان ویران، کتاب آنها «تورات» سوزانده شد، مردانشان به قتل رسیدند و زنان و کودکانشان اسیر و به «بابِل» انتقال یافتند، و حدود یک قرن در آنجا بودند. و سپس «کوروش» پادشاه «ایران»، «بابِل» را فتح کرد.

«عزرا» ـ که یکى از بزرگان یهود در آن روز بود ـ نزد وى آمده، براى آنها شفاعت کرد، و «کوروش» موافقت کرد که یهود به شهرهایشان باز گردند و «تورات» از نو نوشته شود.

در این هنگام او طبق آنچه در خاطرش از گفته هاى پیشینیان یهود باقى مانده بود «تورات» را از نو نوشت.

به همین دلیل، یهود او را یکى از نجات دهندگان و زنده کنندگان آئین خویش مى دانند و به همین جهت براى او فوق العاده احترام قائلند.(5)

این موضوع، سبب شد که گروهى از یهود لقب «ابن اللّه» (فرزند خدا) را براى او انتخاب کنند، هر چند از بعضى از روایات مانند روایت «احتجاج» «طبرسى» استفاده مى شود که: آنها این لقب را به عنوان احترام به «عُزَیر» اطلاق مى کردند.(6)

ولى در همان روایت مى خوانیم: هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) از آنها پرسید: «شما اگر عُزَیر را به خاطر خدمات بزرگش احترام مى کنید و به این نام مى خوانید پس چرا این نام را بر موسى(علیه السلام) که بسیار بیش از عُزَیر به شما خدمت کرده است، نمى گذارید؟ آنها از پاسخ فرو ماندند و جوابى براى این سؤال نداشتند».(7)

هر چه بود این نامگذارى در اذهان گروهى از صورت احترام بالاتر رفته بود و آن چنان که روش عوام است، آن را طبعاً بر مفهوم حقیقى حمل مى کردند و او را به راستى فرزند خدا مى پنداشتند; زیرا هم آنها را از در به درى و آوارگى نجات داده بود، و هم به وسیله بازنویسى «تورات»، به آئینشان سر و سامانى بخشید.

البته همه آنها چنین عقیده اى را نداشته اند، ولى از قرآن استفاده مى شود: این طرز فکر در میان گروهى از آنها که مخصوصاً در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى زیسته اند، وجود داشت به دلیل این که در هیچ تاریخى نقل نشده که آنها با شنیدن آیه فوق این نسبت را انکار و یا سر و صدا به راه انداخته باشند و اگر چنین بود حتماً از خود واکنش نشان مى دادند.

از آنچه گفتیم پاسخ این سؤال روشن مى شود که: امروز در میان یهود چنین عقیده اى وجود ندارد و هیچ کس «عُزَیر» را پسر خدا نمى داند، با این حال چرا قرآن چنین نسبتى را به آنها داده است؟

توضیح این که:

لزومى ندارد همه یهود چنین اعتقادى را داشته باشند، همین قدر مسلّم است که در عصر نزول آیات قرآن در میان یهود گروهى با این عقائد وجود داشته اند. به دلیل این که هیچ گاه نسبت فوق را انکار نکردند و تنها طبق روایات آن را توجیه نمودند و نامگذارى «عُزَیر» به «ابن اللّه» را به عنوان یک احترام معرفى کردند که در برابر ایراد پیامبر(صلى الله علیه وآله) که: چرا این احترام را براى خود موسى(علیه السلام) قائل نیستید، عاجز ماندند.

به هر حال هر گاه عقیده اى را به قومى نسبت مى دهند لزومى ندارد که همه آنها در آن متفق باشند، بلکه همین مقدار که عده قابل ملاحظه اى چنین عقیده اى را داشته باشند کافى است.

* * *

2 ـ مسیح(علیه السلام)فرزند خدا نبود

در مورد مسیحیان جاى تردید نیست که آنها مسیح را فرزند حقیقى خدا مى دانند و این نام را نه به عنوان احترام و تشریفات، بلکه به معنى واقعى بر او اطلاق مى کنند و صریحاً در کتب خود مى نویسند: اطلاق این نام بر غیر مسیح(علیه السلام)به معنى واقعى جائز نیست.

شک نیست که این یکى از بدعت هاى نصارى است.

و همان گونه که در جلد 4، ذیل آیه 171 سوره «نساء» گفتیم، مسیح هرگز چنین ادعائى نداشت و او تنها خود را بنده و پیامبر خدا معرفى مى کرد.

و اصولاً معنى ندارد که رابطه پدر و فرزندى که مخصوص جهان ماده و عالم ممکنات است، میان خداوند و کسى برقرار گردد.

* * *

3 ـ اقتباس این خرافات از دیگران

قرآن مجید در آیه فوق (آیه 30)، مى گوید: آنها در این انحرافات شبیه بت پرستان پیشین هستند (یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ).

اشاره به این که از آنها تقلید کرده اند که: بعضى از خدایان را خداى پدر، و بعضى را خداى پسر و حتى بعضى را خداى مادر و یا همسر مى دانستند.

در ریشه عقائد بت پرستان «هند»، «چین» و «مصر» قدیم، این گونه افکار دیده مى شود که بعدها به میان یهود و نصارى رخنه کرده است.

در عصر حاضر گروهى از محققان به فکر افتاده اند که مندرجات «عهدین» (تورات، انجیل و کتب وابسته به آنها) را با عقائد «بودائیان» و «برهمائیان» مقایسه کرده، ریشه هاى محتویات این کتب را در میان عقائد آنان جستجو کنند، و قابل ملاحظه این است که: بسیارى از معارف «انجیل» و «تورات» با خرافات «بودائیان» و «برهمائیان» تطبیق مى کند، حتى بسیارى از داستان ها و حکایاتى که در «انجیل» موجود است، عین همان است که در آن دو کیش دیده مى شود.

اگر امروز، محققان به این فکر افتاده اند، قرآن این حقیقت را در چهارده قرن پیش در آیه بالا به طور اشاره بیان کرده است.

* * *

4 ـ منظور از «قاتَلَهَمُ اللّهُ»

جمله «قاتَلَهَمُ اللّهُ» گر چه در اصل به معنى این است که خدا با آنها مبارزه کند و یا آنها را بکشد، ولى به طورى که «طبرسى» در «مجمع البیان» از «ابن عباس» نقل کرده این جمله کنایه از لعنت است، یعنى خداوند آنها را از رحمت خود به دور دارد.(8)

* * *

5 ـ منظور از «هدایت» و «دین حق» چیست؟

این که قرآن در آیه چهارم مورد بحث مى گوید: «أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دینِ الْحَقِّ» گویا اشاره به دلیل پیروزى اسلام بر همه ادیان جهان است; زیرا هنگامى که محتواى دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله) هدایت بود و عقل در هر مورد به آن گواهى داد، و نیز هنگامى که اصول و فروعش موافق حق و طرفدار حق و خواهان حق بود، چنین آئینى طبعاً بر همه آئین هاى جهان پیروز مى گردد.

از یکى از دانشمندان «هند» ـ که مدتى در ادیان مختلف جهان مطالعه و بررسى مى کرد ـ نقل شده: عاقبت پس از مطالعه بسیار، اسلام را انتخاب کرد و کتابى به زبان انگلیسى تحت عنوان «چرا مسلمان شدم»؟ نوشت و مزایاى اسلام را نسبت به همه ادیان در آن روشن ساخت.

از مهم ترین مسائلى که توجه او را جلب کرده، این است که مى گوید: «اسلام تنها دینى است که تاریخ ثابت و محفوظ دارد».

او تعجب مى کند که چگونه اروپا آئینى را براى خود انتخاب کرده است که آورنده آن آئین را از مقام یک انسان برتر برده و خدایش قرار داده است در حالى که هیچ گونه تاریخ مستند و قابل قبولى ندارد.(9)

مطالعه و بررسى در اظهارات کسانى که اسلام را پذیرفته و آئین سابق خود را ترک گفته اند نشان مى دهد که آنها تحت تأثیر سادگى فوق العاده، مستدل بودن و استحکام اصول و فروع این آئین و مسائل انسانى آن واقع شده اند مسائلى که از هر گونه خرافه پیراسته است و نور حق و هدایت از آن جلوه گر است.

* * *

6 ـ غلبه منطقى یا غلبه قدرت؟

در این که اسلام چگونه بر همه ادیان پیروز مى گردد؟

و این پیروزى به چه شکل خواهد بود؟ در میان مفسران گفتگو است:

بعضى این پیروزى را تنها پیروزى منطقى و استدلالى دانسته اند و مى گویند: این موضوع حاصل شده است; زیرا اسلام از نظر منطق و استدلال قابل مقایسه با آئین هاى موجود نیست.

ولى بررسى موارد استعمال ماده «اِظهار» (لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّیْنِ) در آیات قرآن نشان مى دهد که: این ماده بیشتر به معنى غلبه جسمانى و قدرت ظاهرى آمده است چنان که در داستان «اصحاب کهف» مى خوانیم: اِنَّهُمْ اِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ: «اگر آنها (دقیانوس و دار و دسته اش) بر شما غالب شوند، سنگسارتان مى کنند».(10)

و نیز درباره مشرکان مى خوانیم: کَیْفَ وَ اِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیْکُمْ اِلاّ وَ لا ذِمَّةً: «هر گاه آنها بر شما چیره شوند، نه ملاحظه خویشاوندى و قرابت را مى کنند و نه عهد و پیمان را».(11)

بدیهى است: غلبه در این گونه موارد غلبه منطقى نیست، بلکه غلبه عملى و عینى است. صحیح تر این است که: پیروزى و غلبه فوق را، غلبه همه جانبه بدانیم; زیرا با مفهوم آیه که از هر نظر مطلق است نیز، سازگارتر مى باشد، یعنى روزى فرا مى رسد که: اسلام هم از نظر منطق و استدلال و هم از نظر نفوذ ظاهرى و حکومت بر تمام ادیان جهان پیروز خواهد شد و همه را تحت الشعاع خویش قرار خواهد داد.

* * *

7 ـ قرآن و قیام مهدى(علیه السلام)

آیه فوق (آیه 33) که عیناً و با همین الفاظ در سوره «صف» نیز آمده است(12)و با تفاوت مختصرى در سوره «فتح» تکرار شده،(13) خبر از واقعه مهمى مى دهد که اهمیتش موجب این تکرار شده است، خبر از جهانى شدن اسلام و عالمگیر گشتن این آئین مى دهد.

گر چه بعضى از مفسران پیروزى مورد بحث این آیه را به معنى پیروزى منطقه اى و محدود گرفته اند که در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یا زمان هاى بعد از آن براى اسلام و مسلمین صورت پذیرفت.

ولى با توجه به این که در آیه، هیچ گونه قید و شرطى نیست و از هر نظر مطلق است، دلیلى ندارد که معنى آن را محدود کنیم.

مفهوم آیه، پیروزى همه جانبه اسلام بر همه ادیان جهان است، و معنى این سخن آن است که: سرانجام اسلام همه کره زمین را فرا خواهد گرفت و بر همه جهان پیروز خواهد گشت.

شک نیست که در حال حاضر، این موضوع تحقق نیافته، ولى مى دانیم: این وعده حتمى خدا تدریجاً در حال تحقق است.

سرعت پیشرفت اسلام در جهان، و به رسمیت شناخته شدن این آئین در کشورهاى مختلف اروپائى;

نفوذ سریع آن در آمریکا و آفریقا;

اسلام آوردن بسیارى از دانشمندان و مانند اینها همگى نشان مى دهد که: اسلام رو به سوى عالمگیر شدن پیش مى رود.

ولى طبق روایات مختلفى که در منابع اسلامى وارد شده تکامل این برنامه هنگامى خواهد بود که «مهدى»(علیه السلام) ظهور کند و به برنامه جهانى شدن اسلام تحقق بخشد.

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان» از امام باقر(علیه السلام) در تفسیر این آیه چنین نقل مى کند: اِنَّ ذلِکَ یَکُونُ عِنْدَ خُرُوجِ الْمَهْدِىِّ مِنْ آلِ مُحَمَّد فَلا یَبْقىْ أَحَدٌ اِلاّ أَقَرَّ بِ مُحَمَّد(صلى الله علیه وآله):

«وعده اى که در این آیه است به هنگام ظهور مهدى از آل محمّد(صلى الله علیه وآله)صورت مى پذیرد، در آن روز هیچ کس در روى زمین نخواهد بود مگر این که اقرار به حقانیت محمّد(صلى الله علیه وآله) مى کند».(14)

و نیز در همان تفسیر از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) چنین نقل شده که:

لایَبْقى عَلى ظَهْرِ الأَرْضِ بَیْتُ مَدَر وَ لا وَبَر اِلاّ أَدْخَلَهُ اللّهُ کَلِمَةَ الاِسْلامِ:

«بر صفحه زمین هیچ خانه اى باقى نمى ماند، نه خانه هائى که از سنگ و گِل ساخته شده و نه خیمه هائى که از کرک و مو بافته اند، مگر این که خداوند نام اسلام را در آن وارد مى کند»!(15)

و نیز از «صدوق» در کتاب «اکمال الدین» از امام صادق(علیه السلام) در تفسیر این آیه چنین نقل شده: وَ اللّهِ ما نَزَلَ تَأْوِیْلُها بَعْدُ وَ لا یَنْزِلُ تَأْوِیْلُها حَتّى یَخْرُجَ الْقائِمُ فَاِذا خَرَجَ الْقائِمُ لَمْ یَبْقَ کافِرٌ بِاللّهِ الْعَظِیْمِ:

«به خدا سوگند هنوز محتواى این آیه تحقق نیافته است و تنها زمانى تحقق مى پذیرد که قائم خروج کند و به هنگامى که او قیام کند، کسى که خدا را انکار نماید در تمام جهان باقى نخواهد ماند».(16)

احادیث دیگرى نیز به همین مضمون از پیشوایان اسلام نقل شده است.

گروهى از مفسران نیز این تفسیر را ذیل آیه ذکر کرده اند.

ولى تعجب آور این است که: نویسنده «المنار» نه تنها در اینجا تفسیر فوق را نپذیرفته، بلکه به تناسب، وارد بحث پیرامون احادیث مهدى(علیه السلام) شده، و با تعصب خاصى که در برابر شیعه دارد و به هر بهانه اى از حملات ناجوانمردانه فروگذار نمى کند به کلى احادیث مربوط به «مهدى»(علیه السلام) را انکار کرده و آنها را متضاد! و غیر قابل قبول شمرده است! به گمان این که عقیده به وجود مهدى(علیه السلام)تنها مربوط به شیعه و یا آنها که به تشیّع تمایل دارند مى باشد!

و از این گذشته، اعتقاد به وجود مهدى(علیه السلام) را عاملى براى رکود و عقب ماندگى شمرده است.

به همین دلیل، ناگزیریم به طور کاملاً فشرده، بحثى در زمینه روایات مربوط به ظهور مهدى(علیه السلام) و بحثى هم پیرامون آثار این عقیده در پیشرفت جامعه اسلامى و مبارزه با ظلم و فساد ایراد کنیم، تا روشن شود، هر گاه پاى تعصب به میان آید علم و دانش از در دیگر فرار خواهد کرد و مفسر نامبرده با این که اطلاعات قابل ملاحظه اى در مسائل اسلامى دارد، اما به خاطر این نقطه ضعف (تعصب شدید) چگونه بعضى از حقائق روشن را وارونه دیده است!

* * *

8 ـ روایات اسلامى پیرامون ظهور مهدى(علیه السلام)

گر چه کتاب هاى فراوانى به وسیله دانشمندان اهل سنت، و علماى شیعه پیرامون احادیث مربوط به قیام مهدى(علیه السلام) نوشته شده است، ولى به عقیده ما چیزى گویاتر و در عین حال فشرده تر از نامه اى که گروهى از دانشمندان «حجاز» در پاسخ یکى از سؤال کنندگان فرستاده اند نیست، بدین رو عین ترجمه آن را ذیلاً از نظر خوانندگان محترم مى گذرانیم.

اما قبلاً یادآور مى شویم که:

روایات مربوط به قیام مهدى(علیه السلام) چنان است که هیچ محقق اسلامى پیرو هر یک از گروه ها و مذاهب باشد نمى تواند «تواتر» آن را انکار کند.

تا کنون کتاب هاى زیادى در این زمینه نوشته شده و نویسندگان آنها متفقاً صحت احادیث مربوط به مصلح جهانى یعنى «مهدى»(علیه السلام) را پذیرفته اند. تنها افراد بسیار معدودى مانند «ابن خلدون» و «احمد امین مصرى» در صدور این اخبار از پیامبر(صلى الله علیه وآله) تردید کرده اند و قرائنى در دست داریم که انگیزه آنها در این کار ضعف اخبار نبوده بلکه فکر مى کردند روایات مربوط به «مهدى»(علیه السلام) مشتمل بر مسائلى است که به سادگى نمى توان آنها را باور کرد.

یا به خاطر این که احادیث درست از نادرست را نتوانسته اند جدا کنند، یا تفسیر آن را در نیافته اند.

در هر صورت لازم است قبل از هر چیز سؤال و جوابى را که اخیراً از طرف «رابطة العالم الاسلامى» که زیر نفوذ افراطى ترین جناح هاى اسلامى، یعنى «وهابیان» قرار دارد، نشر یافته، از نظر خوانندگان عزیز بگذرانیم، تا روشن شود مسأله ظهور مهدى(علیه السلام) در میان مسلمانان قولى است که جملگى بر آنند و به عقیده ما مدارک لازم در این رساله کوتاه آن چنان جمع آورى شده که هیچ کسى را یاراى انکار آن نیست، و اگر «وهابیان» سختگیر نیز در برابر آن تسلیم شده اند، به همین دلیل است.

در حدود یک سال قبل(17) شخصى به نام «ابومحمّد» از «کنیا» سؤالى درباره ظهور مهدى منتظر(علیه السلام) از «رابطة العالم الاسلامى» کرده.

دبیر کل «رابطه» یعنى «محمّد صالح القزاز» در پاسخى که براى او فرستاده است ضمن تصریح به این که «ابن تیمیة» مؤسس مذهب وهابیان نیز احادیث مربوط به ظهور مهدى(علیه السلام) را پذیرفته، متن رساله اى را که پنج تن از علماى معروف فعلى «حجاز» در این زمینه تهیه کرده اند، براى او ارسال داشته است.

در این رساله پس از ذکر نام حضرت مهدى(علیه السلام) و محل ظهور او یعنى «مکّه» چنین مى خوانیم:

«...به هنگام ظهور فساد در جهان و انتشار کفر و ستم، خداوند به وسیله او (مهدى(علیه السلام)) جهان را پر از عدل و داد مى کند، همان گونه که از ظلم و ستم پر شده است...».

او آخرین «خلفاى راشدین دوازده گانه» است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) خبر از آنها در کتب «صحاح» داده است.

احادیث مربوط به مهدى را بسیارى از صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند از جمله:

عُثمان بن عَفّان، على بن ابى طالب، طَلْحَة بن عُبَیْداللّه، عَبْدُ الرَّحْمن بن عَوْف، عبداللّه بن عباس، عمار یاسر، عبداللّه بن مسعود، ابوسعید خدرى، ثوبان، قرة بن ایاس مزنى، عبداللّه بن حارث، ابوهُرَیره، حُذَیفَة بن یَمان، جابر بن عبداللّه، ابوأَمامَه، جابر بن ماجد، عبداللّه بن عُمَر، انس بن مالک، عمران بن حُصَین، و امّ سَلَمَه.

اینها بیست نفر از کسانى هستند که روایات مهدى(علیه السلام) را نقل کرده اند و غیر از آنها افراد زیاد دیگرى نیز وجود دارند.

سخنان فراوانى نیز از خود صحابه نقل شده که در آن بحث از ظهور مهدى(علیه السلام) به میان آمده که آنها را نیز مى توان در ردیف روایات پیامبر(صلى الله علیه وآله) قرار داد.

زیرا این مسأله از مسائلى نیست که با اجتهاد بتوان چیزى پیرامون آن گفت (بنابراین آنها نیز طبعاً این مطلب را از پیامبر(صلى الله علیه وآله) شنیده اند).

سپس اضافه مى کند:

هم احادیث بالا که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل شده، و هم شهادت و گواهى صحابه که در اینجا در حکم حدیث است، در بسیارى از کتب معروف اسلامى و متون اصلى حدیث اعم از «سنن»، «معاجم» و «مسانید» آمده است. از جمله:

«سنن ابوداود»، «سنن ترمذى»، «ابن ماجه»، «ابن عمرو الدانى»، «مسند احمد» و «ابن یعلى»، «بزّاز»، «صحیح حاکم»، «معاجم طبرانى» (کبیر و متوسط) «رویانى»، «دارقطنى»، «ابونعیم» در «اخبار المهدى»، «خطیب» در «تاریخ بغداد»، «ابن عساکر» در «تاریخ دمشق»، و غیر اینها.

بعد از آن اضافه مى کند:

بعضى از دانشمندان اسلامى در این زمینه، کتاب هاى مخصوصى تألیف کرده اند از جمله:

«ابونعیم» کتاب «اخبار المهدى»، «ابن حجر هیثمى» کتاب «القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر»، «شوکانى» کتاب «التوضیح فى تواتر ما جاء فى المنتظر و الدجال و المسیح»، «ادریس عراقى مغربى» کتاب «المهدى»، «ابوالعباس ابن عبد المؤمن المغربى» کتاب «الوهم المکنون فى الرد على ابن خلدون».

و آخرین کسى که در این زمینه بحث مشروحى نگاشته، مدیر دانشگاه اسلامى «مدینه» است که در چندین شماره در مجله دانشگاه مزبور بحث کرده است.

باز اضافه مى کند:

عده اى از بزرگان و دانشمندان اسلام از قدیم و جدید نیز در نوشته هاى خود تصریح کرده اند که: احادیث در زمینه مهدى(علیه السلام) در سر حدّ تواتر است (و به هیچ وجه قابل انکار نیست) از جمله:

«السّخاوى» در کتاب «فتح المغیث»، «محمّد ابن احمد سفاوینى» در «شرح العقیدة»، «ابوالحسن الابرى» در «مناقب الشافعى»، «ابن تیمیه» در کتاب فتاوایش، «سیوطى» در «الحاوى»، «ادریس عراقى» در تألیفى که در زمینه مهدى دارد، «شوکانى» در کتاب «التوضیح فى تواتر ما جاء فى المنتظر...»، «محمّد جعفر کنانى» در «نظم التناثر»، «ابوالعباس ابن عبد المؤمن» در «الوهم المکنون»...

در پایان بحث مى گوید: (تنها) «ابن خلدون» است که خواسته احادیث مربوط به مهدى را با حدیث بى اساس و مجعولى که مى گوید: لا مَهْدِىَّ اِلاّ عِیْسى: «مهدى جز عیسى نیست»!(18) مورد ایراد قرار دهد.

ولى بزرگان پیشوایان و دانشمندان اسلام گفتار او را رد کرده اند، به خصوص «ابن عبد المؤمن» که در رد گفتار او کتاب ویژه اى نوشته است که سى سال قبل در شرق و غرب انتشار یافته.

حفاظ احادیث و بزرگان دانشمندان حدیث نیز تصریح کرده اند که احادیث مهدى(علیه السلام) مشتمل بر احادیث «صحیح» و «حسن» است و مجموع آن متواتر مى باشد.

«بنابراین اعتقاد به ظهور مهدى (بر هر مسلمانى) واجب است، و این جزء عقاید اهل سنت و جماعت محسوب مى شود و جز افراد نادان و بى خبر یا بدعت گذار آن را انکار نمى کنند»!

مدیر اداره مجمع فقهى اسلامى

محمّد منتصر کنانى(19)

* * *

9 ـ اثرات سازنده انتظار ظهور مهدى(علیه السلام)

در بحث گذشته دانستیم که این عقیده در تعلیمات اسلامى از قطعى ترین مباحثى است که از شخص پایه گذار اسلام گرفته شده، و عموم فِرق اسلامى در

این زمینه متفقند و احادیث در این زمینه متواتر مى باشد.

اکنون به سراغ پى آمدهاى این انتظار در وضع کنونى جوامع اسلامى برویم که ببینیم: آیا ایمان به چنین ظهورى انسان را چنان در افکار رؤیائى فرو مى برد که از وضع موجود خود غافل مى گردد و تسلیم هر گونه شرائطى مى کند؟

و یا این که به راستى این عقیده یک نوع دعوت به قیام و سازندگى فرد و اجتماع است؟

آیا ایجاد تحرک مى کند یا رکود؟

آیا مسئولیت آفرین است یا مایه فرار از زیر بار مسئولیت ها؟!

و بالاخره آیا مخدر است یا بیدارکننده؟

ولى قبل از توضیح و بررسى این سؤالات، توجه به یک نکته کاملاً ضرورى است و آن این که: سازنده ترین دستورات و عالى ترین مفاهیم، هر گاه به دست افراد ناوارد یا نالایق یا سوءاستفاده چى، بیفتد ممکن است چنان مسخ شود که درست نتیجه اى بر خلاف هدف اصلى بدهد و در مسیرى بر ضد آن حرکت کند و این نمونه هاى بسیار دارد و مسأله «انتظار» به طورى که خواهیم دید در ردیف همین مسائل است.

به هر حال براى رهائى از هر گونه اشتباه در محاسبه در این گونه مباحث باید به اصطلاح، آب را از سرچشمه گرفت تا آلودگى هاى احتمالى نهرها و کانال هاى میان راه در آن اثر نگذارد.

یعنى ما در بحث «انتظار» مستقیماً به سراغ متون اصلى اسلامى رفته و لحن گوناگون روایاتى را که روى مسأله انتظار تأکید مى کند، مورد بررسى قرار مى دهیم تا از هدف اصلى آگاه شویم.

اکنون با دقت به این چند روایت توجه کنید:

الف ـ کسى از امام صادق(علیه السلام) پرسید: چه مى گوئید درباره کسى که داراى ولایت پیشوایان است و انتظار ظهور حکومت حق را مى کشد و در این حال از دنیا مى رود؟

امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود: هُوَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ کانَ مَعَ الْقائِمِ فِى فُسْطاطِهِ ـ ثُمَّ سَکَتَ هُنَیْئَةً ـ ثُمَّ قالَ هُوَ کَمَنْ کانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ!:

«او همانند کسى است که با رهبر این انقلاب در خیمه او (ستاد ارتش او) بوده باشد ـ سپس کمى سکوت کرد ـ و فرمود: مانند کسى است که با پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در مبارزاتش همراه بوده است».(20)

عین این مضمون در روایات زیادى با تعبیرات مختلفى نقل شده است.

ب ـ در بعضى بِمَنْزِلَةِ الضّارِبِ بِسَیْفِهِ فِى سَبِیْلِ اللّهِ: «همانند شمشیر زنى در راه خدا».(21)

ج ـ در بعضى دیگر کَمَنْ قارَعَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ بِسَیْفِهِ: «همانند کسى است که در خدمت پیامبر با شمشیر بر مغز دشمن بکوبد»!(22)

د ـ در بعضى دیگر بِمَنْزِلَةِ مَنْ کان قاعِداً تَحْتَ لَواءِ الْقائِمِ: «همانند کسى است که زیر پرچم قائم بوده باشد».(23)

هـ ـ در بعضى دیگر بِمَنْزِلَةِ الْمُجاهِدِ بَیْنَ یَدَىْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله): «همانند کسى است که پیش روى پیامبر جهاد کند».(24)

و ـ و در بعضى دیگر بِمَنْزِلَةِ مَنِ اسْتَشْهَدَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ: «همانند کسى است که با پیامبر شهید شود».(25)

این تشبیهات هفتگانه که در مورد انتظار ظهور مهدى(علیه السلام) در این شش روایت وارد شده روشنگر این واقعیت است که یک نوع رابطه و تشابه میان مسأله «انتظار» از یک سو، و «جهاد» و مبارزه با دشمن در آخرین شکل خود از سوى دیگر وجود دارد (دقت کنید).

در روایات متعددى داشتن انتظار چنین حکومتى، به عنوان بالاترین عبادت معرفى شده است.

این مضمون، در بعضى از احادیث از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و در بعضى از امیر مؤمنان على(علیه السلام) نقل شده است.

در حدیثى مى خوانیم که پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:

أَفْضَلُ أَعْمالِ أُمَّتِى اِنْتِظارُ الْفَرَجِ مِنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ: «بالاترین اعمال امت من انتظار فرج از ناحیه خدا کشیدن است».(26)

و در حدیث دیگرى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أَفْضَلُ الْعِبادَةِ اِنْتِظارُ الْفَرَجِ».(27)

این حدیث اعم از این که انتظار فرج را به معنى وسیع کلمه بدانیم یا به مفهوم خاص، یعنى انتظار ظهور مصلح بزرگ جهانى، اهمیت انتظار را در مورد بحث ما روشن مى سازد.

این تعبیرات، همگى حاکى از این است که کشیدن انتظارِ چنان انقلابى، همیشه توأم با یک جهاد وسیع و دامنه دار است، این را در نظر داشته باشید تا به سراغ مفهوم انتظار رفته سپس از مجموع آنها نتیجه گیرى کنیم.

* * *

10 ـ مفهوم انتظار

«انتظار» معمولاً به حالت کسى گفته مى شود که: از وضع موجود ناراحت است و براى ایجاد وضع بهترى تلاش مى کند.

فى المثل بیمارى که انتظار بهبودى مى کشد، یا پدرى که در انتظار بازگشت فرزندش از سفر است، از بیمارى و فراق فرزند ناراحتند و براى وضع بهترى مى کوشند.

همچنین تاجرى که از بازار آشفته ناراحت است و در انتظار فرو نشستن بحران اقتصادى مى باشد این دو حالت را دارد «بیگانگى با وضع موجود» و «تلاش براى وضع بهتر».

بنابراین، مسأله انتظار حکومت حق و عدالت «مهدى»(علیه السلام) و قیام مصلح جهانى در واقع مرکب از دو عنصر است، عنصر «نفى» و عنصر «اثبات».

عنصر نفى همان بیگانگى با وضع موجود و عنصر اثبات خواهان وضع بهترى بودن است.

و اگر این دو جنبه در روح انسان به صورت ریشه دار حلول کند، سرچشمه دو رشته اعمال دامنه دار خواهد شد.

این دو رشته اعمال عبارتند از: ترک هر گونه همکارى و هماهنگى با عوامل ظلم و فساد و حتى مبارزه و درگیرى با آنها از یک سو.

خودسازى و خودیارى و جلب آمادگى هاى جسمى و روحى و مادى و معنوى براى شکل گرفتن آن حکومت واحد جهانى و مردمى از سوى دیگر.

خوب که دقت کنیم مى بینیم هر دو قسمت آن سازنده و عامل تحرک و آگاهى و بیدارى است.

با توجه به مفهوم اصلى «انتظار»، معنى روایات متعددى که در بالا درباره پاداش و نتیجه کار منتظران نقل کردیم به خوبى درک مى شود. اکنون مى فهمیم: چرا منتظران واقعى:

گاهى همانند کسانى شمرده شده اند که: در خیمه حضرت مهدى(علیه السلام) یا زیر پرچم او هستند، یا کسى که در راه خدا شمشیر مى زند، یا به خون خود آغشته شده، یا شهید گشته است.

آیا اینها اشاره به مراحل مختلف و درجات مجاهده در راه حق و عدالت نیست که متناسب با مقدار آمادگى و درجه انتظار افراد است؟

یعنى، همان طور که میزان فداکارى مجاهدان راه خدا و نقش آنها با هم متفاوت است انتظار، خودسازى و آمادگى نیز درجات کاملاً متفاوتى دارد که هر کدام از اینها با یکى از آنها از نظر مقدمات و نتیجه شباهت دارد.

هر دو جهادند و هر دو آمادگى مى خواهند و خودسازى، کسى که در خیمه رهبر چنان حکومتى قرار گرفته یعنى در مرکز ستاد فرماندهى یک حکومت جهانى است، نمى تواند یک فرد غافل، بى خبر و بى تفاوت بوده باشد.

آنجا جاى هر کس نیست، جاى افرادى است که به حق، شایستگى چنان موقعیت و اهمیتى را دارند.

همچنین کسى که سلاح در دست دارد، در برابر رهبر این انقلاب با مخالفان حکومت صلح و عدالتش مى جنگد، آمادگى فراوان روحى و فکرى و رزمى باید داشته باشد.

براى آگاهى بیشتر از اثرات واقعى انتظار ظهور مهدى(علیه السلام) به توضیح زیر توجه کنید:

* * *

11 ـ انتظار یعنى آماده باش کامل

من اگر ظالم و ستمگرم، چگونه ممکن است در انتظار کسى باشم که طعمه شمشیرش خون ستمگران است؟.

من اگر آلوده و ناپاکم، چگونه مى توانم منتظر انقلابى باشم که شعله اولش دامان آلودگان را مى گیرد؟

ارتشى که در انتظار جهاد بزرگى است آمادگى رزمى نفرات خود را بالا مى برد، روح انقلابى در آنها مى دمد و هر گونه نقطه ضعفى را اصلاح مى کند.

زیرا چگونگى «انتظار» همواره متناسب با هدفى است که در انتظار آن هستیم.

انتظار آمدن یک مسافر عادى از سفر.

انتظار بازگشت یک دوست بسیار عزیز.

انتظار فرا رسیدن فصل چیدن میوه از درخت و درو کردن محصول.

هر یک از این انتظارها آمیخته با یک نوع آمادگى است، در یکى باید خانه را آماده کرد و وسائل پذیرائى فراهم ساخت، در دیگرى ابزار لازم، و داس و کمباین و...

اکنون فکر کنید آنها که انتظار قیام یک مصلح بزرگ جهانى را مى کشند، در واقع انتظار انقلاب و دگرگونى و تحولى را دارند که وسیع ترین و اساسى ترین انقلاب هاى انسانى در طول تاریخ بشر است.

انقلابى که بر خلاف انقلاب هاى پیشین جنبه منطقه اى نداشته، بلکه هم عمومى و همگانى است و هم تمام شئون و جوانب زندگى انسان ها را شامل مى شود.

انقلابى است سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و اخلاقى.

* * *

12 ـ نخستین فلسفه: خودسازى فردى

چنین تحولى، قبل از هر چیز، نیازمند به عناصر آماده و با ارزش انسانى است که بتوانند بار سنگین چنان اصلاحات وسیعى را در جهان بر دوش بکشند، و این، در درجه اول محتاج به بالا بردن سطح اندیشه، آگاهى و آمادگى روحى و فکرى براى همکارى در پیاده کردن آن برنامه عظیم است.

تنگ نظرى ها، کوته بینى ها، کج فکرى ها، حسادت ها، اختلافات کودکانه و نابخردانه و به طور کلى هر گونه نفاق و پراکندگى با موقعیت «منتظران واقعى» سازگار نیست.

نکته مهم این است که: منتظر واقعى براى چنان برنامه مهمى هرگز نمى تواند نقش تماشاچى را داشته باشد، باید از هم اکنون حتماً در صف انقلابیون قرار گیرد.

ایمان به نتائج و عاقبت این تحول، هرگز به او اجازه نمى دهد در صف مخالفان باشد و قرار گرفتن در صف موافقان نیز محتاج به داشتن «اعمالى پاک» و روحى پاک تر و برخوردارى از «شهامت» و «آگاهى» کافى است.

من اگر فاسد و نادرستم، چگونه مى توانم در انتظار نظامى که افراد فاسد و نادرست در آن هیچ گونه نقشى ندارند بلکه مطرود و منفور خواهند بود، روز شمارى کنم؟

آیا این انتظار براى تصفیه روح و فکر و شستشوى جسم و جان من از لوث آلودگى ها کافى نیست؟

ارتشى که در انتظار جهاد آزادى بخش به سر مى برد، حتماً به حالت آماده باش کامل در مى آید.

سلاحى را که براى چنین میدان نبردى شایسته است به دست مى آورد.

سنگرهاى لازم را مى سازد.

آمادگى رزمى افراد خود را بالا مى برد.

روحیه افراد خود را تقویت مى کند و شعله عشق و شوق براى چنین مبارزه اى را در دل فرد فرد سربازانش زنده نگه مى دارد.

ارتشى که داراى چنین آمادگى نیست، هرگز در انتظار به سر نمى برد، و اگر بگوید، دروغ مى گوید.

انتظار یک مصلح جهانى به معناى آماده باش کامل فکرى و اخلاقى، مادى و معنوى، براى اصلاح همه جهان است. فکر کنید چنین آماده باشى چقدر سازنده است؟!

اصلاح تمام روى زمین، و پایان دادن به همه مظالم و نابسامانى ها، شوخى نیست و کار ساده اى نمى تواند باشد.

آماده باش براى چنین هدف بزرگى باید متناسب با آن باشد، یعنى باید به وسعت و عمق آن باشد!

براى تحقق بخشیدن به چنین انقلابى مردانى بسیار بزرگ، مصمم، بسیار نیرومند و شکست ناپذیر، فوق العاده پاک و بلندنظر، کاملاً آماده و داراى بینش عمیق لازم است.

و خودسازى براى چنین هدفى مستلزم به کار بستن عمیق ترین برنامه هاى اخلاقى و فکرى و اجتماعى است.

این است معناى انتظار واقعى آیا هیچ کس مى تواند بگوید چنین انتظارى سازنده نیست؟

* * *

13 ـ فلسفه دوم: خودیارى هاى اجتماعى

منتظران راستین در عین حال وظیفه دارند تنها به خویش نپردازند، بلکه مراقب حال یکدیگر باشند، و علاوه بر اصلاح خویش، در اصلاح دیگران نیز بکوشند; زیرا برنامه عظیم و سنگینى که انتظارش را مى کشند، یک برنامه فردى نیست، برنامه اى است که تمام عناصر انقلاب باید در آن شرکت جویند.

باید کار به صورت دسته جمعى و همگانى باشد، کوشش ها و تلاش ها باید هماهنگ گردد، و عمق و وسعت این هماهنگى باید به عظمت همان برنامه انقلاب جهانى باشد که انتظار آن را دارند.

در یک میدان وسیع مبارزه دسته جمعى، هیچ فردى نمى تواند از حال دگران غافل بماند، بلکه موظف است هر نقطه ضعفى را در هر کجا ببیند، اصلاح کند و هر موضع آسیب پذیرى را ترمیم نماید، و هر قسمت ضعیف و ناتوانى را تقویت کند; زیرا بدون شرکت فعالانه و هماهنگ تمام مبارزین، پیاده کردن چنان برنامه اى امکان پذیر نیست.

بنابراین، منتظران واقعى علاوه بر این که در اصلاح خویش مى کوشند وظیفه خود مى دانند که دیگران را نیز اصلاح کنند.

این است اثر سازنده دیگرى براى انتظار قیام یک مصلح جهانى و این است فلسفه آن همه فضیلت ها که براى منتظران راستین شمرده شده است.

* * *

14 ـ فلسفه سوم: منتظران راستین در فساد محیط حل نمى شوند

اثر مهم دیگرى که انتظار مهدى(علیه السلام) دارد، حل نشدن در مفاسد محیط و عدم تسلیم در برابر آلودگى ها است.

توضیح این که: هنگامى که فساد فراگیر مى شود و اکثریت یا جمع کثیرى را به آلودگى مى کشاند، گاهى افراد پاک در یک بن بست سخت روانى قرار مى گیرند، بن بستى که از یأس اصلاحات سرچشمه مى گیرد.

گاهى فکر مى کنند کار از کار گذشته و دیگر امیدى به اصلاح نیست، و تلاش و کوشش براى پاک نگاهداشتن خویش بیهوده است.

این نومیدى و یأس ممکن است آنها را تدریجاً به سوى فساد و همرنگى با محیط بکشاند و نتوانند خود را به صورت یک اقلیت صالح در برابر اکثریت ناسالم حفظ کنند و همرنگ جماعت نشدن را موجب رسوائى بدانند!

تنها چیزى که مى تواند در آنها «امید» بدمد و به مقاومت و خویشتن دارى دعوت کند و نگذارد در محیط فاسد حل شوند، امید به اصلاح نهائى است، تنها در این صورت است که آنها دست از تلاش و کوشش براى حفظ پاکى خویش و اصلاح دیگران بر نخواهند داشت.

و اگر مى بینیم در دستورات اسلامى یأس از آمرزش، یکى از بزرگ ترین گناهان شمرده شده است و ممکن است افراد ناوارد تعجب کنند که: چرا یأس از رحمت خدا این قدر مهم تلقى شده؟! ـ حتى مهم تر از بسیارى از گناهان ـ فلسفه اش در حقیقت همین است که گناهکار مأیوس از رحمت، هیچ دلیلى نمى بیند که به فکر جبران بیفتد و یا لااقل دست از ادامه گناه بر دارد، و منطق او این است:

اکنون که آب از سر من گذشته است چه یک قامت چه صد قامت؟

من که رسواى جهانم غم دنیا هیچ است!

بالاتر از سیاهى رنگ دیگر نباشد، آخرش جهنم است، من که هم اکنون آن را براى خود خریده ام دیگر از چه مى ترسم؟! و مانند این منطق ها...

اما هنگامى که روزنه امید براى او گشوده شود، امید به عفو پروردگار، امید به تغییر وضع موجود، نقطه عطفى در زندگى او خواهد شد و او را به توقف کردن در مسیر گناه و بازگشت به سوى پاکى و اصلاح دعوت مى کند.

به همین دلیل، امید را مى توان همواره به عنوان یک عامل مؤثر تربیتى در مورد افراد فاسد شناخت، همچنین افراد صالحى که در محیط هاى فاسد گرفتارند، بدون امید نمى توانند خویشتن را حفظ کنند.

نتیجه این که: انتظار ظهور مصلحى که هر قدر دنیا فاسدتر مى شود امید ظهورش بیشتر مى گردد، اثر فزاینده روانى در معتقدان دارد، و آنها را در برابر امواج نیرومند فساد بیمه مى کند.

آنها نه تنها با گسترش دامنه فساد محیط مأیوس نمى شوند، که به مقتضاى:

وعده وصل چون شود نزدیک *** آتش عشق تیزتر گردد

وصول به هدف را در برابر خویش مى بینند و کوشششان براى مبارزه با فساد و یا حفظ خویشتن با شوق و عشق زیادترى تعقیب مى گردد.

* * *

 

15 ـ جمع بندى

از مجموع بحث هاى گذشته چنین نتیجه مى گیریم که: اثر تخدیرى انتظار تنها در صورتى است که مفهوم آن مسخ یا تحریف شود ـ همان گونه که جمعى از مخالفان، تحریفش کرده اند و جمعى از موافقان مسخش ـ .

اما اگر به مفهوم واقعى در جامعه و فرد پیاده شود، یک عامل مهم تربیت، خودسازى، تحرک و امید خواهد بود.

از جمله مدارک روشنى که این موضوع را تأیید مى کند این است که در ذیل آیه: وَعَدَ اللّهُ الَّذِیْنَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الأَرْضِ...:

«خداوند به آنها که ایمان دارند و عمل صالح انجام مى دهند، وعده داده است که حکومت روى زمین را در اختیارشان بگذارد...».(28)

از پیشوایان بزرگ اسلام نقل شده است که منظور از این آیه هُوَ الْقائِمُ وَ أَصْحابُهُ: «مهدى(علیه السلام) و یاران او هستند».(29)

و در حدیث دیگرى مى خوانیم: نَزَلَتْ فِى الْمَهْدِىِّ: «این آیه درباره مهدى(علیه السلام) نازل شده است».(30)

در این آیه مهدى(علیه السلام) و یارانش به عنوان الَّذِیْنَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ: «آنها که ایمان و عمل صالحى دارند» معرفى شده اند.

بنابراین، تحقق این انقلاب جهانى بدون یک ایمان مستحکم که هر گونه ضعف و زبونى و ناتوانى را دور سازد، و بدون اعمال صالحى که راه را براى اصلاح جهان بگشاید امکان پذیر نیست.

و آنها که در انتظار چنین برنامه اى هستند، هم باید سطح آگاهى و ایمان خود را بالا ببرند و هم در اصلاح اعمال خویش بکوشند.

تنها چنین کسانى هستند که مى توانند نوید همگامى در حکومت او به خود دهند، نه آنها که با ظلم و ستم همکارى دارند، و نه آنها که از ایمان و عمل صالح بیگانه اند، نه افراد ترسو و زبونى که بر اثر ضعف ایمان از همه چیز حتى از سایه خود مى ترسند.

و نه افراد سست و بى حال و بیکاره اى که دست روى دست گذارده و در برابر مفاسد محیط و جامعه شان سکوت اختیار کرده و کمترین تلاش و کوششى در راه مبارزه با فساد ندارند.

این است اثر سازنده انتظار قیام مهدى(علیه السلام) در جامعه اسلامى.

* * *


1 ـ «مجمع البیان»، جلد 5، صفحه 23، ذیل آیه مورد بحث ـ «نور الثقلین»، جلد 2، صفحه 209 (با مختصر تفاوت) ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحه 97، و جلد 24، صفحه 246 ـ «کافى»، جلد 1، صفحه 53، دار الکتب الاسلامیة ـ «وسائل الشیعه»، جلد 27، صفحه 125، چاپ آل البیت ـ تفسیر «عیاشى»، جلد 2، صفحه 86، چاپخانه علمیه تهران، 1380 هـ ق.

2 ـ «مجمع البیان»، جلد 5، صفحه 23، ذیل آیه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحه 98 ـ «سنن ترمذى»، جلد 4، صفحه 342، دار الفکر، طبع دوم، 1403 هـ ق ـ «سنن کبراى بیهقى»، جلد 10، صفحه 116، دار الفکر بیروت ـ «معجم کبیر»، جلد 17، صفحه 92، دار احیاء التراث العربى، طبع دوم ـ «جامع البیان»، جلد 10، صفحه 147، دار الفکر بیروت، 1415 هـ ق ـ «معجم احکام القرآن»، جلد 2، صفحه 20، دار الکتب العلمیة، بیروت، طبع اول، 1415 هـ ق.

3 ـ در جلد دوم تفسیر «نمونه»، ذیل آیه 80 سوره «آل عمران»، درباره بشرپرستى اهل کتاب نیز توضیحاتى داده ایم.

4 ـ منظور از «تصغیر» همان طور که در بحث هاى ادبى آمده است این است: براى بیان نوع کوچک چیزى صیغه خاصى از اسم اصلى مى سازند، مانند: «رجل» (مرد) که تصغیر آن «رُجَیْل» (یعنى، مرد کوچک) است، اما گاهى به کار بردن این کلمه به خاطر کوچکى نیست، بلکه براى اظهار محبت به شخص یا چیزى است، همان گونه که انسان نسبت به فرزند خود اظهار محبت مى کند.

5 ـ «المیزان»، جلد 9، صفحه 243، و جلد 14، صفحه 358، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1402 هـ ق ـ «المنار»، جلد 10، صفحه 322 (براى توضیح بیشتر مى توانید به «بحار الانوار»، جلد 14، صفحه 351،
باب 25: قصص ارمیا و دانیال و عزیر و بختنصر رجوع فرمائید).

6 ـ «نور الثقلین»، جلد 2، صفحه 204، مؤسسه اسماعیلیان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «احتجاج طبرسى»، جلد 1، صفحات 22 و 23، نشر مرتضى مشهد، 1403 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحات 257 و 258 ـ تفسیر «امام حسن عسکرى»، صفحات 530 و 531، مدرسه امام مهدى (عج)، قم، 1409 هـ ق.

7 ـ «نور الثقلین»، جلد 2، صفحه 204، مؤسسه اسماعیلیان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «احتجاج طبرسى»، جلد 1، صفحات 22 و 23، نشر مرتضى مشهد، 1403 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحات 257 و 258 ـ تفسیر «امام حسن عسکرى»، صفحات 530 و 531، مدرسه امام مهدى (عج)، قم، 1409 هـ ق.

8 ـ «مجمع البیان»، ذیل آیه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 61، و جلد 90، صفحه 115 ـ «احتجاج طبرسى»، جلد 1، صفحه 250، نشر مرتضى، مشهد، 1403 هـ ق ـ «صحیح بخارى»، جلد 3، صفحه 40، دار الفکر بیروت، از طبعه دار الطباعة العامرة باستانبول، 1401 هـ ق ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 230، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

9 ـ «المنار»، جلد 10، صفحه 389.

10 ـ کهف، آیه 20.

11 ـ توبه، آیه 8.

12 ـ صف، آیه 9.

13 ـ فتح، آیه 28.

14 ـ «مجمع البیان»، جلد 5، صفحه 45، ذیل آیه مورد بحث ـ «معجم احادیث الامام المهدى(عج)»، جلد 5، صفحه 142، مؤسسة المعارف الاسلامیة، طبع اول، 1411 هـ ق ـ «الأصفى فى تفسیر القرآن»، جلد 1، صفحه 463، انتشارات دفتر تبلیغات، طبع اول، 1418 هـ ق.

15 ـ «مجمع البیان»، جلد 5، صفحه 45، ذیل آیه مورد بحث ـ «میزان الحکمة»، جلد 2، صفحه 1339، دار الحدیث، طبع اول ـ «مسند احمد»، جلد 6، صفحه 4، دار صادر بیروت ـ «مستدرک حاکم»، جلد 4،
صفحه 430، دار المعرفة بیروت، 1406 هـ ق ـ «سنن کبراى بیهقى»، جلد 9، صفحه 181، دار الفکر بیروت ـ «مجمع الزوائد»، جلد 6، صفحه 14، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1408 هـ ق.

16 ـ «نور الثقلین»، جلد 2، صفحه 211 ـ «کمال الدین و تمام النعمة»، صفحه 670، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1405 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 52، صفحه 324 ـ «معجم احادیث الامام المهدى(عج)»، جلد 5، صفحات 145 و 446، مؤسسة المعارف الاسلامیة، طبع اول، 1411 هـ ق ـ تفسیر «صافى»، جلد 2،
صفحه 338، مکتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق.

17 ـ سال 1976 میلادى.

18 ـ «بحار الانوار»، جلد 51، صفحه 93 ـ «کشف الغمة»، جلد 2، صفحه 484، مکتبة بنى هاشمى تبریز،
1381 هـ ق ـ «مناقب اهل البیت»، صفحه 299، مطبعة المنشورات الاسلامیة، 1414 هـ ق ـ «معجم احادیث الامام المهدى(عج)»، جلد 1، صفحات 53، 55، 563، 564، 566، 568 و 569، مؤسسة المعارف الاسلامیة، طبع اول، 1411 هـ ق ـ «تحفة الاحوذى فى شرح الترمذى»، جلد 6، صفحه 402، دار الکتب العلمیة، بیروت، طبع اول، 1410 هـ ق ـ «عون المعبود»، جلد 11، صفحه 244، دار الکتب العلمیة، بیروت، طبع دوم، 1415 هـ ق ـ «تذکرة الموضوعات»، صفحه 223 ـ «فیض القدیر»، جلد 5، صفحه 422، و جلد 6، صفحه 362، دار الکتب العلمیة، بیروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «کشف الخفاء»، جلد 2، صفحه 123، دار الکتب العلمیة، بیروت، طبع دوم، 1408 هـ ق ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 8، صفحه 122، مؤسسة التاریخ العربى، بیروت، 1405 هـ ق.

20 ـ «بحار الانوار»، جلد 52، صفحه 125 ـ «محاسن برقى»، جلد 1، صفحه 173، دار الکتب الاسلامیة، قم، 1371 هـ ق ـ «مستدرک سفینة البحار»، جلد 10، صفحه 90، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1419 هـ ق ـ «معجم احادیث الامام المهدى(عج)»، جلد 3، صفحه 403، مؤسسة المعارف الاسلامیة، طبع اول، 1411 هـ ق ـ «مجمع النورین»، صفحه 296.

21 ـ «بحار الانوار»، جلد 52، صفحات 126 و 146 ـ «محاسن برقى»، جلد 1، صفحه 174، دار الکتب الاسلامیة، 1371 هـ ق ـ «معجم احادیث الامام المهدى(عج)»، جلد 3، صفحه 403، مؤسسة المعارف الاسلامیة، طبع اول، 1411 هـ ق ـ «کافى»، جلد 8، صفحه 146، دار الکتب الاسلامیة.

22 ـ «بحار الانوار»، جلد 52، صفحه 126 ـ «محاسن برقى»، جلد 1، صفحه 174، دار الکتب الاسلامیة، 1371 هـ ق ـ «شرح الاخبار»، جلد 3، صفحه 571، انتشارات جامعه مدرسین قم ـ «انوار البهیة»،
صفحه 369، انتشارات جامعه مدرسین قم، طبع اول، 1417 هـ ق ـ «معجم احادیث الامام المهدى(عج)»،
جلد 3، صفحه 403، مؤسسة المعارف الاسلامیة، طبع اول، 1411 هـ ق.

23 ـ «بحار الانوار»، جلد 52، صفحه 142 ـ «کافى»، جلد 1، صفحه 371، دار الکتب الاسلامیة، طبع سوم، 1388 هـ ق ـ «شرح اصول کافى»، جلد 6، صفحه 342 ـ «الغیبة» محمد بن ابراهیم نعمانى، صفحه 329، مکتبة الصدوق تهران ـ «معجم احادیث الامام المهدى(عج)»، جلد 5، صفحه 231، مؤسسة المعارف الاسلامیة، طبع اول، 1411 هـ ق.

24 ـ «بحار الانوار»، جلد 36، صفحات 385 و 387، و جلد 51، صفحه 133، و جلد 52، صفحه 122 ـ «احتجاج طبرسى»، جلد 2، صفحه 318، نشر مرتضى، مشهد، 1403 هـ ق ـ «اعلام الورى»، صفحه 408، دار الکتب الاسلامیة.

25 ـ «محاسن برقى»، جلد 1، صفحات 172 و 173، دار الکتب الاسلامیة ـ «شرح الاخبار»، جلد 3، صفحه 438، انتشارات جامعه مدرسین قم ـ «معجم احادیث الامام المهدى(عج)»، جلد 3، صفحه 402، موسسة المعارف الاسلامیة، طبع اول، 1411 هـ ق ـ «کافى»، جلد 1، صفحه 371، دار الکتب الاسلامیة ـ «بحار الانوار»، جلد 27، صفحه 127، و جلد 52، صفحات 126 و 142.

26 ـ «بحار الانوار»، جلد 50، صفحه 318، و جلد 52، صفحات 122 و 128 ـ «عیون اخبار الرضا»، جلد 2، صفحه 36، انتشارات جهان، 1378 هـ ق ـ «مناقب آل ابى طالب»، جلد 4، صفحه 426، انتشارات علامه قم، 1379 هـ ق ـ «مستدرک سفینة البحار»، جلد 10، صفحه 90، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1419 هـ ق ـ «معجم احادیث الامام المهدى(عج)»، جلد 1، صفحه 270، و جلد 4، صفحه 249، مؤسسة المعارف الاسلامیة، طبع اول، 1411 هـ ق ـ «میزان الحکمة»، جلد 1، صفحه 182، انتشارات دار الحدیث، طبع اول.

27 ـ «بحار الانوار»، جلد 52، صفحه 125، و جلد 68، صفحه 96، و جلد 74، صفحه 422، و جلد 75،
صفحات 38 و 326 ـ «معجم احادیث الامام المهدى(عج)»، جلد 1، صفحه 270، مؤسسة المعارف    2
الاسلامیة، طبع اول، 1411 هـ ق ـ «میزان الحکمة»، جلد 1، صفحه 182، انتشارات دار الحدیث، طبع اول ـ «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 149، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

28 ـ نور، آیه 55.

29 ـ «بحار الانوار»، جلد 51، صفحه 58.

30 ـ «بحار الانوار»، جلد 51، صفحه 54 ـ تفسیر «على بن ابراهیم قمى»، جلد 1، صفحه 14، دار الکتاب قم، 1404 هـ ق ـ «الغیبة طوسى»، صفحه 177، مؤسسه معارف اسلامى، قم، 1411 هـ ق ـ «الغیبة نعمانى»، صفحه 240، مکتبة الصدوق تهران، 1397 هـ ق.

 

19 ـ «حکومت جهانى مهدى»، صفحات 144 تا 155.