هود

قَالَتْ يَا وَيْلَتَىٰ أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَٰذَا بَعْلِي شَيْخًا ۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ 72 قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ ۖ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ ۚ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَّجِيدٌ 73 فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَىٰ يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ 74 إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُّنِيبٌ 75 يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هَٰذَا ۖ إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ ۖ وَإِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ 76 وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِيءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَٰذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ 77 وَجَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِن قَبْلُ كَانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ ۚ قَالَ يَا قَوْمِ هَٰؤُلَاءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ ۖ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي ۖ أَلَيْسَ مِنكُمْ رَجُلٌ رَّشِيدٌ 78 قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ 79 قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَىٰ رُكْنٍ شَدِيدٍ 80 قَالُوا يَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَن يَصِلُوا إِلَيْكَ ۖ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّيْلِ وَلَا يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَكَ ۖ إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ ۚ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ ۚ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ 81

81قالُوا یا لُوطُ إِنّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْع مِنَ اللَّیْلِ وَ لایَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصیبُها ما أَصابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَریب

82فَلَمّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَیْها حِجارَةً مِنْ سِجِّیل مَنْضُود

83مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ وَ ما هِیَ مِنَ الظّالِمینَ بِبَعید

 

ترجمه:

81 ـ (فرشتگان عذاب) گفتند: «اى لوط! ما رسولان پروردگار توایم; آنها هرگز دسترسى به تو پیدا نخواهند کرد! در دل شب، خانواده ات را حرکت ده! و هیچ یک از شما پشت سرش را نگاه نکند; مگر همسرت، که او هم به همان بلائى که آنها گرفتار مى شوند، گرفتار خواهد شد! موعد آنها صبح است; آیا صبح نزدیک نیست»؟!

82 ـ و هنگامى که فرمان ما فرا رسید، آن (شهر و دیار) را زیر و رو کردیم; و بارانى از سنگ (گِل هاى متحجر) متراکم بر روى هم، بر آنها نازل نمودیم.

83 ـ (سنگ هائى که) نزد پروردگارت نشاندار بود; و آن، از (سایر) ستمگران دور نیست!

تفسیر:

پایان زندگى این گروه ستمکار

سرانجام، هنگامى که رسولان پروردگار، نگرانى شدید لوط را مشاهده کردند که در چه عذاب و شکنجه روحى گرفتار است، پرده از روى اسرار کار خود برداشته به او «گفتند: اى لوط ما فرستادگان پروردگار توایم، نگران مباش! و بدان که آنها هرگز دسترسى به تو پیدا نخواهند کرد»! (قالُوا یا لُوطُ إِنّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ).

جالب این که، فرشتگان خدا نمى گویند به ما آسیبى نمى رسد، بلکه مى گویند: به تو اى لوط دست نمى یابند که آسیب برسانند.

این تعبیر، یا به خاطر آن است که آنها خود را از لوط جدا نمى دانستند، چون به هر حال میهمان او بودند و هتک حرمت آنها هتک حرمت لوط بود.

و یا به خاطر این است که: مى خواستند به او بفهمانند، ما رسولان خدا هستیم و عدم دسترسى به ما مسلّم است، حتى به تو هم، که انسانى هم نوع آنان هستى، به لطف پروردگار دست نخواهند یافت.

در آیه 37 سوره «قمر» مى خوانیم: وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَیْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْیُنَهُم: «آنها قصد تجاوز به میهمان لوط را داشتند، ولى ما چشم هاى آنها را نابینا ساختیم».

این آیه نشان مى دهد: در این هنگام قوم مهاجم به اراده پروردگار بینائى خود را از دست دادند و قادر بر حمله نبودند.

در بعضى از روایات نیز، مى خوانیم: یکى از فرشتگان مشتى خاک به صورت آنها پاشید و آنها نابینا شدند.(1)

به هر حال، این آگاهى لوط از وضع میهمانان و مأموریتشان همچون آب سردى بود که بر قلب سوخته این پیامبر بزرگ ریخته شد، و در یک لحظه احساس کرد بار سنگین غم و اندوه از روى قلبش برداشته شد، برق شادى در چشمش درخشیدن گرفت، و همچون بیمار شدیدى که چشمش به طبیب مسیحا دمى بیفتد احساس آرامش نمود ، و فهمید دوران اندوه و غم در شرف پایان است، و زمان شادى و نجات از چنگال این قوم ننگین حیوان صفت، فرا رسیده است!.

میهمانان، بلافاصله این دستور را به لوط دادند که «تو همین امشب در دل تاریکى خانواده ات را با خود بردار، و از این سرزمین بیرون شو» (فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْع مِنَ اللَّیْلِ).(2)

ولى، مواظب باشید «هیچ یک از شما به پشت سرش نگاه نکند» (وَ لایَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ).

«تنها کسى که از این دستور تخلف خواهد کرد، و به همان بلائى که به قوم گناهکار مى رسد گرفتار خواهد شد همسر معصیت کار تو است» (إِلاَّ امْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصیبُها ما أَصابَهُمْ).

در تفسیر جمله «لایَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ» مفسران چند احتمال داده اند:

نخست این که: هیچ کس به پشت سر نگاه نکند.

دیگر این که: به فکر مال و وسائل زندگى خود در شهر نباشید، تنها خود را از این مهلکه بیرون ببرید.

سوم این که: هیچ یک از شما خانواده از این قافله کوچک عقب نماند.

چهارم این که: به هنگام خروج شما زمین لرزه و مقدمات عذاب شروع خواهد شد، به پشت سر خود نگاه نکنید و به سرعت دور شوید.

ولى، هیچ مانعى ندارد که همه این احتمالات در مفهوم آیه جمع باشد.(3)

سرانجام، آخرین سخن را به لوط گفتند که: «لحظه نزول عذاب و میعاد آنها صبح است، و با نخستین شعاع صبحگاهى زندگى این قوم غروب خواهد کرد» (إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ).

اکنون، برخیزید و هر چه زودتر شهر را ترک گوئید «مگر صبح نزدیک نیست» (أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَریب).

در بعضى از روایات مى خوانیم: هنگامى که فرشتگان موعد عذاب را صبح ذکر کردند، لوط از شدت ناراحتى که از این قوم آلوده داشت، همان قومى که با اعمال ننگینشان قلب او را مجروح و روح او را پر از غم و اندوه ساخته بودند، از فرشتگان خواست: حالا که بنا است نابود شوند چه بهتر که زودتر!.

ولى، آنها لوط را دلدارى دادند و گفتند: مگر صبح نزدیک نیست؟!(4)

* * *

لحظه عذاب فرا رسید و به انتظار لوط پیامبر پایان داد، قرآن مى گوید: «هنگامى که فرمان ما فرا رسید آن سرزمین را زیر و رو کردیم، و بارانى از سنگ، از گِل هاى متحجر متراکم بر روى هم، بر سر آنها فرو ریختیم» (فَلَمّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَیْها حِجارَةً مِنْ سِجِّیل مَنْضُود).

«سِجِّیل» در اصل، یک کلمه فارسى است، که از «سنگ» و «گل» گرفته شده است، بنابراین چیزى است نه کاملاً مانند سنگ سخت، و نه همچون گل سست است، بلکه برزخى میان آن دو مى باشد.

«مَنْضُود» از ماده «نضد» به معنى روى هم قرار گفتن و پى درپى آمدن است، یعنى این باران سنگ، آن چنان سریع و پى در پى بود، که گوئى سنگ ها بر هم سوار مى شدند.

* * *

ولى، این سنگ ها، سنگ هاى معمولى نبودند بلکه «سنگ هائى بودند نشان دار، نزد پروردگار تو» (مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ).

اما، تصور نکنید این سنگ ها مخصوص قوم لوط بودند، «آنها از هیچ قوم و جمعیت و گروه ستمکار و ظالمى دور نیستند» (وَ ما هِیَ مِنَ الظّالِمینَ بِبَعید).

این قوم منحرف، هم بر خویش ستم کردند، و هم بر جامعه شان، هم سرنوشت ملتشان را به بازى گرفتند، و هم ایمان و اخلاق انسانى را، و هر قدر رهبر دلسوزشان فریاد زد، گوش فرا ندادند و مسخره کردند، و قاحت و بى شرمى را به آنجا رساندند، که حتى مى خواستند به حریم میهمان هاى رهبرشان نیز تجاوز کنند.

اینها، که همه چیز را وارونه کرده بودند! باید شهرشان هم واژگونه شود! نه فقط زیر و رو شود، که بارانى از سنگ، آخرین آثار حیات را در آنجا در هم بکوبد، و آنها را زیر پوشش خود دفن کند، به گونه اى که حتى اثرى از آنها در آن سرزمین، دیده نشود، تنها بیابانى وحشتناک و به هم ریخته، و قبرستانى خاموش و مدفون زیر سنگ ریزه ها، از آنها باقى بماند.

آیا تنها قوم لوط باید چنین مجازات شوند؟ مسلماً نه، هر گروه منحرف و ملت ستم پیشه اى، چنین سرنوشتى در انتظار او است.

گاهى زیر باران سنگریزه ها.

گاهى زیر ضربات بمب هاى آتش زا.

زمانى زیر فشارهاى اختلافات کشنده اجتماعى.

و بالاخره هر کدام به شکلى و به صورتى.

* * *

نکته ها:

1 ـ چرا لحظه نزول عذاب «صبح» بود؟

دقت در آیات بالا این سؤال را در ذهن خواننده ترسیم مى کند که، صبح در این میان چه نقشى داشت؟ چرا در دل شب عذاب نازل نشد؟

آیا به خاطر آن است که: گروه مهاجم به خانه لوط، هنگامى که نابینا شدند به سوى قوم برگشتند و جریان را بازگو کردند، و آنها کمى در فکر فرو رفتند که جریان چیست؟ و خداوند این مهلت را تا صبح به آنها داد، شاید بیدار شوند و به سوى او باز گردند؟!.

یا این که: خداوند نمى خواست در دل شب، بر آنها شبیخون زند، و به همین دلیل دستور داد تا فرا رسیدن صبح مأموران عذاب دست نگه دارند.

در تفاسیر، تقریباً چیزى در این زمینه ننوشته اند، ولى آنچه در بالا گفتیم احتمالاتى بود که قابل مطالعه است.

* * *

2 ـ زیر و رو چرا؟

گفتیم: عذاب باید تناسبى با نحوه گناه داشته باشد، از آنجا که این قوم در طریق انحراف جنسى، همه چیز را دگرگون ساختند، خداوند نیز شهرهاى آنها را زیر و رو کرد، و از آنجا که ـ طبق روایات ـ بارانى از سخنان رکیک به طور مداوم بر هم مى ریختند، خداوند هم بارانى از سنگ بر سر آنان فرو ریخت.

* * *

3 ـ باران سنگ چرا؟

آیا بارش سنگریزه قبل از زیر و رو شدن شهرهاى آنها بود، یا همراه آن، یا بعد از آن؟ در میان مفسران گفتگو است، و آیات قرآن نیز صراحتى در این زمینه ندارد; زیرا این جمله با واو، عطف شده که ترتیب از آن استفاده نمى شود.

ولى، بعضى از مفسران مانند نویسنده «المنار» معتقد است: این باران سنگ یا قبل از زیر و رو شدن بوده، یا در اثناء آن، و فلسفه آن، این بوده که افراد پراکنده اى که در گوشه و کنار قرار داشتند، و زیر آوارها مدفون نشدند، سالم در نروند، آنها نیز به کیفر اعمال زشتشان برسند!.

روایتى که مى گوید: همسر لوط، صدا را که شنید سر بر گردانید، و در همان حال سنگى به او اصابت کرد و او را کشت،(5) نشان مى دهد: این دو (زیر و رو شدن و باران سنگ) با هم صورت گرفته است.

اما، اگر از اینها صرف نظر کنیم، مانعى ندارد که براى تشدید عذاب و محو آثار آنها، سنگریزه حتى پس از زیر و رو شدن بر آنها نازل شده باشد، به طورى که سرزمینشان زیر آن پنهان گردد و آثارش محو شود.

* * *

 

4 ـ نشان دار چرا؟

گفتیم: جمله «مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ» این نکته را مى فهماند که، این سنگ ها از نزد خدا نشاندار بودند، ولى، در این که چگونه نشان دار بود، در میان مفسران گفتگو است:

بعضى گفته اند: در این سنگ ها علاماتى بود که نشان مى داد سنگ معمولى نیست، بلکه مخصوصاً براى عذاب الهى نازل شده است، تا با ریزش سنگ هاى دیگر اشتباه نشود.

و به همین دلیل، بعضى دیگر گفته اند: سنگ ها شباهتى با سنگ هاى زمینى نداشت، بلکه مشاهده وضع آنها نشان مى داد، نوعى سنگ آسمانى است که از خارج کره زمین به سوى زمین سرازیر شده است!.

بعضى نیز گفته اند: اینها علائمى در علم پروردگار داشته که هر کدام از آنها، درست براى فرد معین و نقطه معین نشانه گیرى شده بود.

اشاره به این که آن قدر مجازات هاى الهى روى حساب است که حتى معلوم است کدام شخص با کدام سنگ باید در هم کوبیده شود، بى حساب و بى ضابطه نیست.

* * *

5 ـ تحریم همجنس گرائى

همجنس گرائى، چه در مردان باشد و چه در زنان، در اسلام از گناهان بسیار بزرگ است و هر دو داراى حدّ شرعى است.

حدّ همجنس گرائى در مردان، خواه فاعل باشد یا مفعول اعدام است، و براى این اعدام، طرق مختلفى در فقه بیان شده است.

البته اثبات این گناه باید از طرق معتبر و قاطعى که در فقه اسلامى و روایات وارده از معصومین ذکر شده صورت گیرد، و حتى سه مرتبه اقرار هم به تنهائى کافى نیست، و باید حداقل چهار بار اقرار به این عمل کند.

و اما، حدّ همجنس گرائى در زنان پس از چهار بار اقرار، و یا ثبوت به وسیله چهار شاهد عادل (با شرائطى که در فقه گفته شده) صد تازیانه است.

و بعضى از فقها گفته اند: اگر زن شوهردارى این عمل را انجام بدهد حدّ او اعدام است.

اجراى این حدود، شرائط دقیق و حساب شده اى دارد که در کتب «فقه اسلامى» آمده است.

روایاتى که، در مذمت همجنس گرائى از پیشوایان اسلام نقل شده آن قدر زیاد و تکان دهنده است، که با مطالعه آن هر کس احساس مى کند: زشتى این گناه به اندازه اى است که کمتر گناهى در پایه آن قرار دارد.

از جمله، در روایتى از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم:

لَمّا عَمِلَ قَوْمُ لُوط ما عَمِلُوا بَکَتِ الأَرْضُ إِلى رَبِّها حَتّى بَلَغَتْ دُمُوعُها إِلَى السَّماءِ، وَ بَکَتِ السَّماءُ حَتّى بَلَغَتْ دُمُوعُها الْعَرْشَ.

فَأَوْحَى اللّهُ إِلَى السَّماءِ أَنْ أَحْصِبِیهِمْ، وَ أَوْحى إِلَى الأَرْضِ أَنِ اخْسِفِی بِهِمْ:

«هنگامى که قوم لوط آن اعمال ننگین را انجام دادند زمین آن چنان ناله و گریه سر داد که اشک هایش به آسمان رسید، و آسمان آن چنان گریه کرد که اشک هایش به عرش رسید.

در این هنگام خداوند به آسمان وحى فرستاد که آنها را سنگ باران کن! و به زمین وحى فرستاد که آنها را فرو بر»!(6) (بدیهى است گریه و اشک جنبه تشبیه و کنایه دارد).

و در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم: پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:

مَنْ جامَعَ غُلاماً جاءَ یَوْمَ الْقِیامَةِ جُنُباً لایُنَقِّیهِ ماءُ الدُّنْیا وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وَ سائَتْ مَصِیراً...

ثُمَّ قالَ إِنَّ الذَّکَرَ یَرْکَبُ الذَّکَرَ فَیَهْتَزُّ الْعَرْشُ لِذلِک:

«هر کس با نوجوانى آمیزش جنسى کند، روز قیامت ناپاک وارد محشر مى شود، آن چنان که تمام آب هاى جهان او را پاک نخواهند کرد، و خداوند او را غضب مى کند و از رحمت خویش دور مى دارد، و دوزخ را براى او آماده ساخته است و چه بد جایگاهى است...

سپس فرمود: هر گاه جنس مذکر با مذکر آمیزش کند، عرش خداوند به لرزه در مى آید».(7)

در حدیث دیگرى، از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم: «آنها که تن به چنین کارى در مى دهند، بازماندگان سدوم (قوم لوط) هستند».

سپس اضافه فرمود: «من نمى گویم از فرزندان آنها هستند، ولى از طینت آنها هستند».

سؤال شد همان شهر «سدوم» که زیر و رو شد؟

فرمود: «آرى! چهار شهر بودند: «سدوم»، «صریم»، «الدّما» و «عمیرا» (عمورا).(8)

در روایت دیگرى، از امیر مؤمنان على(علیه السلام)مى خوانیم: از پیامبر(صلى الله علیه وآله)شنیدم چنین مى گفت: لَعَنَ اللّهُ الْمُتَشَبِّهِینَ مِنَ الرِّجالِ بِالنِّساءِ وَ الْمُتَشَبِّهاتِ مِنَ النِّساءِ بِالرِّجال:

«لعنت خدا بر آن مردانى باد که خود را شبیه زنان مى سازند، (با مردان آمیزش جنسى مى کنند) و لعنت خدا بر زنانى باد که خود را شبیه مردان مى کنند».(9)

* * *

 

6 ـ فلسفه تحریم همجنس گرائى

گر چه، در دنیاى غرب که آلودگى هاى جنسى فوق العاده زیاد است، این گونه زشتى ها مورد تنفر نیست، و حتى شنیده مى شود در بعضى از کشورها همانند «انگلستان» طبق قانونى که با کمال وقاحت از پارلمان گذشته این موضوع جواز قانونى پیدا کرده!!

ولى، شیوع این گونه زشتى ها هرگز از قبح آن نمى کاهد، و مفاسد اخلاقى و روانى و اجتماعى آن در جاى خود ثابت است.

گاهى، بعضى از پیروان مکتب مادى که این گونه آلودگى ها را دارند، براى توجیه عملشان مى گویند: ما هیچ گونه منع طبّى براى آن سراغ نداریم!.

اما، آنها فراموش کرده اند که، اصولاً، هر گونه انحراف جنسى، در تمام روحیات و ساختمان وجود انسان اثر مى گذارد، و تعادل او را بر هم مى زند.

توضیح این که: انسان به صورت طبیعى و سالم، تمایل جنسى به جنس مخالف دارد، و این تمایل از ریشه دارترین غرائز انسان و ضامن بقاء نسل او است.

هر گونه کارى که این تمایل را از مسیر طبیعیش منحرف سازد، یک نوع بیمارى و انحراف روانى در انسان ایجاد مى کند .

مردى که تمایل به جنس موافق دارد، و یا مردى که تن به چنین کارى مى دهد، هیچ کدام یک مرد کامل نیستند و در کتاب هاى امور جنسى «هموسکسوآلیسم» (همجنس گرائى) به عنوان یکى از مهم ترین انحراف ذکر شده است.

ادامه این کار، تمایلات جنسى را نسبت به جنس مخالف در انسان تدریجاً مى کشد، و در مورد کسى که تن به این کار در مى دهد، احساسات زنانه تدریجاً در او پیدا مى شود، و هر دو گرفتار ضعف مفرط جنسى و به اصطلاح سرد مزاجى مى شوند، به طورى که بعد از مدتى قادر به آمیزش طبیعى (آمیزش با جنس مخالف) نخواهند بود.

با توجه به این که، احساسات جنسى مرد و زن، هم در ارگانیسم بدن آنها مؤثر است، و هم در روحیات و اخلاق ویژه آنان، روشن مى شود از دست دادن احساسات طبیعى تا چه حد ضربه بر جسم و روح انسان وارد مى سازد، و حتى ممکن است افرادى که گرفتار چنین انحرافى هستند، چنان گرفتار ضعف جنسى شوند که دیگر قدرت بر تولید فرزند پیدا نکنند.

این گونه اشخاص، از نظر روانى غالباً سالم نیستند و در خود یک نوع بیگانگى از خویشتن و بیگانگى از جامعه اى که به آن تعلق دارند احساس مى کنند.

قدرت اراده را، که شرط هر نوع پیروزى است تدریجاً از دست مى دهند، و یک نوع سرگردانى و بى تفاوتى در روح آنها لانه مى کند.

آنها، اگر به زودى تصمیم به اصلاح خویشتن نگیرند، و حتى در صورت لزوم از طبیب جسمى یا روانى کمک نخواهند، و این عمل به صورت عادتى براى آنها در آید، ترک آن مشکل خواهد شد، و در هر حال هیچ وقت براى ترک این عادت زشت دیر نیست، تصمیم مى خواهد و عمل!

سرگردانى روانى تدریجاً آنها را به مواد مخدر و مشروبات الکلى و انحرافات اخلاقى دیگر خواهد کشانید، و این یک بدبختى بزرگ دیگر است.

جالب این که در روایات اسلامى در عباراتى کوتاه و پر معنى، اشاره به این مفاسد شده است، از جمله در روایتى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم: کسى از او سؤال کرد: لِمَ حَرَّمَ اللّهُ اللَّواطَ: «چرا خداوند لواط را حرام کرده است»؟

فرمود: مِنْ أَجْلِ أَنَّهُ لَوْ کانَ إِتْیانُ الْغُلامِ حَلالاً لاَسْتَغْنَى الرِّجالُ عَنِ النِّساءِ وَ کانَ فِیهِ قَطْعُ النَّسْلِ وَ تَعْطِیلُ الْفُرُوجِ وَ کانَ فِی إِجازَةِ ذلِکَ فَسادٌ کَثِیرٌ:

«اگر آمیزش با پسران حلال بود، مردان از زن ها بى نیاز (و نسبت به آنان بى میل) مى شدند، و این باعث قطع نسل انسان مى شد، و باعث از بین رفتن آمیزش طبیعى جنس موافق و مخالف مى گشت، و این کار مفاسد زیاد اخلاقى و اجتماعى به بار مى آورد».(10)

ذکر این نکته نیز قابل توجه است که، اسلام یکى از مجازات هائى را که براى چنین افرادى قائل شده آن است که، ازدواج خواهر و مادر و دختر شخص مفعول بر فاعل حرام است، یعنى اگر چنین کارى قبل از ازدواج صورت گرفته شد، این زنان براى او حرام ابدى مى شوند.

آخرین نکته اى که در اینجا باید یادآور شویم این است که: کشیده شدن افراد به این گونه انحراف جنسى، علل بسیار مختلفى دارد، و حتى گاهى طرز رفتار پدر و مادر با فرزندان خود، و یا عدم مراقبت از فرزندان همجنس، و طرز معاشرت و خواب آنها با هم در خانه، ممکن است از عوامل این آلودگى گردد.

گاهى، ممکن است انحراف اخلاقى دیگر سر از این انحراف بیرون آورد.

قابل توجه این که: در حالات قوم «لوط» مى خوانیم: عامل آلودگى آنها به این گناه این بود که آنها مردمى بخیل بودند، و چون شهرهاى آنها بر سر راه کاروان هاى «شام» قرار داشت، و آنها نمى خواستند از میهمانان و عابرین پذیرائى کنند، در آغاز چنین به آنها وانمود مى کردند که، قصد تجاوز جنسى به آنان دارند، تا میهمانان و عابرین را از خود فرار دهند، ولى، این عمل تدریجاً به صورت عادت براى آنها در آمد، و تمایلات انحراف جنسى تدریجاً در وجود آنها بیدار شد، و کارشان به جائى رسید که از فرق تا قدم آلوده شدند.(11)

حتى، شوخى هاى بى موردى که گاهى در میان پسران و یا دختران نسبت به همجنسان خود مى شود، گاهى انگیزه کشیده شدن به این انحرافات مى گردد، به هر حال، باید به دقت مراقب این گونه مسائل بود، و آلودگان را به سرعت نجات داد و از خدا در این راه توفیق طلبید.

* * *

7 ـ اخلاق قوم لوط

در روایات و تواریخ اسلامى، اعمال زشت و ننگین دیگرى به موازات انحراف جنسى از آنها نقل شده است از جمله در «سفینة البحار» مى خوانیم:

قِیْلَ کانَتْ مَجالِسُهُمْ تَشْتَمِلُ عَلى أَنْواعِ الْمَناکِیْرِ مِثْلَ الْشَّتْمِ وَ السُّخُفِ وَ الْصَفْحِ وَ الْقِمارِ وَ ضَرْبِ الْمِخْراقِ وَ خَذْفِ الأَحْجارِ عَلى مَنْ مَرَّ بِهَمْ وَ ضَرْبَ الْمَعازِفِ وَ الْمَزامِیْرَ وَ کَشْفِ الْعَوْراتِ:

«گفته مى شود: مجالس آنها مملوّ بود از انواع منکرات و اعمال زشت، فحش هاى رکیک و کلمات زننده با هم رد و بدل مى کردند، با کف دست بر پشت یکدیگر مى کوبیدند، قمار مى کردند، و بازى هاى بچه گانه داشتند، سنگ به عابران پرتاب مى کردند، و انواع آلات موسیقى را به کار مى بردند، و در حضور جمع بدن خود را برهنه و کشف عورت مى نمودند»!.(12)

روشن است، در چنان محیط آلوده اى، انحراف و زشتى هر روز ابعاد تازه اى به خود مى گیرد، و اصولاً قبح اعمال ننگین برچیده مى شود، و آن چنان در این مسیر پیش مى روند، که هیچ کارى در نظر آنها زشت و منکر نیست!

و از آنها بدبخت تر، اقوام و ملت هائى هستند که در عصر پیشرفت علوم و دانش ها، در همان راه گام برمى دارند، و حتى گاهى اعمالشان به قدرى ننگین و رسوا است که اعمال قوم لوط را به فراموشى مى سپارد!

* * *


1 ـ «کافى»، جلد 5، صفحه 546، حدیث 5 ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحه 166، حدیث 17.

(عبارت: فأخذ کفّاً من بطحاء فضرب بها وجوههم) ـ در این که چگونه متجاوزان به میهمانان لوط نابینا شدند، سه طریق دیگر (غیر از طریق مذکور) در روایات آمده است:

الف ـ «جبرئیل با انگشتش به سمت آنان اشاره کرد و کور شدند» (کافى، جلد 8، صفحه 329، حدیث 505 ـ بحار الانوار، جلد 12، صفحات 163 و 169، با اندکى تفاوت ـ عبارت: «فلمّا دخلوا أهوى جبرئیل بإصبعه نحوهم فذهبت أعینهم»).2

ب ـ «جبرئیل با بال هایش بر صورت هاى آنان زد و آنان را کور کرد» (بحار الانوار، جلد 12، صفحه 158 ـ عبارت: «فضرب جبرئیل بجناحیه على وجوههم فطمسها»).

ج ـ «جبرئیل به او دستور مى دهد که مشتى از خاک بردارد وآن را به صورت متجاوزان بزند» (ثواب الاعمال، صفحه 266، انتشارات شریف رضى ـ عبارت: «فخذ کفاً من بطحاء الأرض فاضرب وجوههم»).

2 ـ «أَسْرِ» از ماده «اسراء» به معنى حرکت در شب است، بنابراین، ذکر «لَیْل» (شب) در آیه براى تأکید بیشتر این موضوع است، و «قِطْع» به معنى تاریکى شب است، اشاره به این که در آن هنگام که پرده هاى سیاه شب در همه جا فرو افتاده و این قوم غافل یا در خوابند و یا مست شراب و هوسبازى، بى خبر، از میان آنها بیرون رو.

3 ـ در این که «إِلاَّ امْرَأَتَکَ» استثناء از کدام جمله است، مفسران دو احتمال داده اند:

نخست این که از جمله «لایَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ» استثناء مى شود که مفهومش این است: لوط و خانواده و حتى زنش همه با هم به خارج شهر حرکت کردند و هیچ یک از آنها طبق فرمان رسولان به پشت سر نگاه نکرد جز همسر لوط که به حکم علاقه و دلبستگى که به آنان داشت و نگران سرنوشت آنها بود لحظه اى ایستاد و نگاهى به پشت سر کرد و طبق روایتى در این هنگام قطعه سنگى از آن سنگ ها که بر شهر فرو مى ریخت به او اصابت کرد و او را کشت!

احتمال دیگر این که استثناء از جمله «فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ» باشد، یعنى همه خانواده را جز همسرت با خود ببر، در این صورت همسر لوط در شهر باقى مانده است، ولى احتمال اول مناسب تر به نظر مى رسد.

4 ـ «کافى»، جلد 5، صفحات 546 و 548، احادیث 5 و 6 ـ «بحارالانوار»، جلد 12، صفحات 158، 161، 166.

5 ـ «مجمع البیان»، ذیل آیه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحه 144.

6 ـ تفسیر «برهان»، جلد 2، صفحه 231 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 20، صفحه 332، حدیث 25753 (چاپ آل البیت) ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحه 167، حدیث 22.

7 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 14، صفحه 249 (جلد 20، صفحه 329، حدیث 25744، چاپ آل البیت) ـ «کافى»، جلد 5، صفحه 544، حدیث 2 (دار الکتب الاسلامیة) با اندکى تفاوت.

8 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 14، صفحه 253 (جلد 20، صفحه 335، حدیث 25759، چاپ آل البیت) ـ «کافى»، جلد 5، صفحه 549، حدیث 2 (دار الکتب الاسلامیة).

در اسامى مدائن و شهرهاى قوم لوط اختلافات زیادى در کتب مختلف به چشم مى خورد، بنابراین، اسامى این شهرها به تفصیل و با ذکر منابع ذیلاً مى آید: 2

الف ـ «وسائل» (مدرک مذکور): سدوم، صریم، الدّماء، عمیراء.

ب ـ «کافى» (مدرک مذکور): سدوم، صریم، لدماء، عمیراء.

ج ـ «بحار الانوار»، جلد 11، صفحه 56، حدیث 57: سدوم، عامور، صنعا، داروما.

د ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحه 162، حدیث 14: سدوم، صدیم، لدنا، عمیراءو

هـ ـ همان مدرک به نقل از «طبرسى»: سدوم، عامورا، داذوما، صبوایم.

و ـ همان مدرک به نقل از «مسعودى»: سدوم، عموراء، أدوما، صاعورا، صابورا.

ز ـ همان مدرک به نقل از «صاحب الکامل»: سدوم، صبعة، عمرة، دوما، صعوة.

ح ـ «علل الشرایع»، جلد 2، صفحه 552، حدیث 7، (مکتبة الداورى): سدوم، صدیم، الدنا، عمیرا.

ط ـ «قصص جزایرى»، صفحه 137 (چاپ کتابخانه آیت اللّه مرعشى نجفى)، به نقل از «مسعودى»: سدوم، عموراء، دوما، صاعورا، صابورا.

9 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 14، صفحه 255 (جلد 20، صفحه 337، حدیث 25765، چاپ آل البیت) ـ «کافى»، جلد 5، صفحه 552، حدیث 4 (دار الکتب الاسلامیة) با اندکى تفاوت.

10 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 14، صفحه 252 (جلد 20، صفحه 332، حدیث 25755، چاپ آل البیت) ـ «بحار الانوار»، جلد 10، صفحه 181، حدیث 1.

11 ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحه 147 ـ «علل الشرایع»، جلد 2، صفحه 548 (چاپ انتشارات مکتبة الداورى).

12 ـ «سفینة البحار»، جلد 2، صفحه 517 ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحه 146.