يوسف

قَالَ يَا بُنَيَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَىٰ إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا ۖ إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ 5 وَكَذَٰلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَىٰ أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ ۚ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ 6 ۞ لَّقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِّلسَّائِلِينَ 7 إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰ أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ 8 اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ 9 قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ 10 قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَىٰ يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ 11 أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ 12 قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَن تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ 13 قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ 14

11قالُوا یا أَبانا ما لَکَ لاتَأْمَنّا عَلى یُوسُفَ وَ إِنّا لَهُ لَناصِحُونَ

12أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ

13قالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ

14قالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنّا إِذاً لَخاسِرُونَ

 

ترجمه:

11 ـ (برادران نزد پدر آمدند و) گفتند: «پدر جان! چرا تو درباره یوسف، به ما اطمینان نمى کنى؟! در حالى که ما خیرخواه او هستیم!

12 ـ فردا او را با ما (به خارج شهر) بفرست، تا غذاى کافى بخورد و تفریح کند; و ما نگهبان او هستیم»!

13 ـ (پدر) گفت: «من از بردن او غمگین مى شوم; و از این مى ترسم که گرگ او را بخورد، و شما از او غافل باشید»!

14 ـ گفتند: «با این که ما گروه نیرومندى هستیم، اگر گرگ او را بخورد، ما از زیانکاران خواهیم بود (و هرگز چنین چیزى ممکن نیست)»!

 

تفسیر:

صحنه سازى شوم

برادران یوسف پس از آن که طرح نهائى را براى انداختن یوسف به چاه تصویب کردند، به این فکر فرو رفتند که چگونه یوسف را از پدر جدا سازند؟ لذا طرح دیگرى براى این کار ریخته، با قیافه هاى حق به جانب و زبانى نرم و لین، آمیخته با یک نوع انتقاد ترحم انگیز، نزد پدر آمده، گفتند: «پدر! تو چرا هرگز یوسف را از خود دور نمى کنى و به ما نمى سپارى؟ چرا ما را نسبت به برادرمان امین نمى دانى در حالى که ما مسلماً خیرخواه او هستیم»؟ (قالُوا یا أَبانا ما لَکَ لاتَأْمَنّا عَلى یُوسُفَ وَ إِنّا لَهُ لَناصِحُونَ).

* * *

بیا دست از این کار که ما را متهم مى سازد بردار، به علاوه برادر ما، نوجوان است، او هم دل دارد، او هم نیاز به استفاده از هواى آزاد خارج آبادى و سرگرمى مناسب دارد، زندانى کردن او در خانه صحیح نیست، «فردا او را با ما بفرست تا به خارج شهر آید، گردش کند از میوه هاى درختان بخورد و بازى و سرگرمى داشته باشد» (أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ).(1)

و اگر نگران سلامت او هستى «ما همه حافظ و نگاهبان برادرمان خواهیم بود» چرا که برادر است و با جان برابر! (وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ).

و به این ترتیب نقشه جدا ساختن برادر را ماهرانه طرح کردند، و چه بسا سخن را در برابر خود یوسف گفتند، تا او هم سر به جان پدر کند و از وى اجازه رفتن به صحرا بخواهد.

این نقشه از یک طرف پدر را در بن بست قرار مى داد، که اگر یوسف را به ما نسپارى، دلیل بر این است که ما را متهم مى کنى.

و از سوى دیگر، یوسف را براى استفاده از تفریح و سرگرمى و گردش در خارج شهر تحریک مى کرد.

آرى، چنین است نقشه هاى آنهائى که مى خواهند ضربه غافلگیرانه بزنند، از تمام مسائل روانى و عاطفى براى این که خود را حق به جانب نشان دهند استفاده مى کنند، ولى افراد با ایمان به حکم: أَلْمُؤْمِنُ کَیِّسٌ: «مؤمن هوشیار است»(2) هرگز نباید فریب این ظواهر زیبا را بخورند، هر چند از طرف برادر مطرح شده باشد!.

* * *

یعقوب در مقابل اظهارات برادران، بدون آن که آنها را متهم به قصد سوء کند، گفت: این که من مایل نیستم یوسف با شما بیاید، از دو جهت است، اول این که: «دورى یوسف براى من غم انگیز است» (قالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ).

و دیگر این که، در بیابان هاى اطراف ممکن است گرگان خونخوارى باشند «و من مى ترسم گرگ، فرزند دلبندم را بخورد و شما سرگرم بازى و تفریح و کارهاى خود باشید» (وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ).

و این کاملاً طبیعى بود که برادران در چنین سفرى به خود مشغول گردند و از برادر غافل بمانند و در آن «بیابانِ گرگ خیز» گرگ قصد جان یوسف کند.

* * *

البته، برادران پاسخى براى دلیل اول پدر نداشتند، زیرا غم و اندوهِ جدائىِ یوسف چیزى نبود که بتوانند آن را جبران کنند، و حتى شاید این تعبیر آتش حسد برادران را افروخته تر مى ساخت.

از سوى دیگر، این دلیل پدر از یک نظر پاسخى داشت که چندان نیاز به ذکر نداشت، و آن این که بالاخره فرزند براى نمو و پرورش، خواه ناخواه از پدر جدا خواهد شد، و اگر بخواهد همچون گیاه نورسته اى دائماً در سایه درخت وجود پدر باشد، نمو نخواهد کرد، و پدر براى تکامل فرزندنش ناچار باید تن به این جدائى بدهد، امروز گردش و تفریح است، فردا تحصیل علم و دانش، و پس فردا کسب و کار و تلاش و کوشش براى زندگى، بالاخره جدائى لازم است.

لذا اصلاً به پاسخ این استدلال نپرداختند، بلکه به سراغ دلیل دوم رفتند که از نظر آنها مهم و اساسى بود، و «گفتند: چگونه ممکن است برادرمان را گرگ بخورد، در حالى که ما گروه نیرومندى هستیم؟ اگر چنین شود ما زیانکار و بدبخت خواهیم بود» (قالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنّا إِذاً لَخاسِرُونَ).

یعنى مگر ما مرده ایم که بنشینیم و تماشا کنیم گرگ برادرمان را بخورد، گذشته از علائق برادرى که ما را بر حفظ برادر وا مى دارد، ما در میان مردم آبرو داریم، مردم درباره ما چه خواهند گفت، جز این که مى گویند: یک عده زورمند گردن کلفت نشستند، و حمله گرگ به برادرشان را نظاره کردند، آیا ما دیگر مى توانیم در میان مردم زندگى کنیم؟!.

آنها در ضمن، به این گفتار پدر که: شما ممکن است سرگرم بازى شوید و از یوسف غفلت کنید، نیز پاسخ دادند، و آن این که: مسأله، مسأله خسران و زیان و از دست دادن تمام سرمایه و آبرو است، مسأله این نیست که تفریح و بازى بتواند انسانرا از یوسف غافل کند; زیرا در این صورت، ما افراد بى عرضه اى خواهیم شد که به درد هیچ کار نمى خوریم.

در اینجا، این سؤال پیش مى آید که: چرا یعقوب از میان تمام خطرها تنها انگشت روى خطر حمله گرگ گذاشت؟!

بعضى مى گویند: بیابانِ «کنعان» بیابانى گرگ خیز بود، و به همین جهت خطر بیشتر از این ناحیه احساس مى شد.

بعضى دیگر گفته اند: این، به خاطر خوابى بود که یعقوب قبلاً دیده بود، که گرگانى به فرزندش، یوسف حمله مى کنند، این احتمال نیز داده شده است که یعقوب با زبان کنایه سخن گفت، و نظرش به انسان هاى گرگ صفت همچون بعضى از برادران یوسف بود.

ولى، به هر حال، با هر حیله و نیرنگى بود، مخصوصاً با تحریک احساسات پاک یوسف، و تشویق او براى تفریح در خارج شهر که شاید اولین بار بود این فرصت براى آن به دست یوسف مى افتاد، توانستند پدر را وادار به تسلیم کنند ، و موافقت او را به هر صورت نسبت به این کار جلب نمایند.

* * *

نکته ها:

در اینجا، به چند درس زنده که از این بخش از داستان گرفته مى شود باید توجه کرد:

1 ـ توطئه هاى دشمن در لباس دوستى

معمولاً دشمنان با صراحت و بدون استتار براى ضربه زدن وارد میدان نمى شوند، بلکه براى این که بتوانند طرف را غافلگیر سازند، و مجال هر گونه دفاع را از او بگیرند، کارهاى خود را در لباس هاى فریبنده پنهان مى سازند، برادران یوسف(علیه السلام) نقشه مرگ، یا تبعید او را تحت پوشش عالى ترین احساسات و عواطف برادرانه پنهان ساختند، احساساتى که هم براى یوسف(علیه السلام)تحریک آمیز بود و هم براى پدر ظاهراً قابل قبول.

این همان روشى است که ما در زندگى روزمره خود در سطح وسیع با آن روبرو هستیم، ضربه هاى سخت و سنگینى، که از دشمنان قسم خورده، از این رهگذر خورده ایم، کم نیست:

گاهى به نام کمک هاى اقتصادى.

زمانى تحت عنوان روابط فرهنگى.

گاه در لباس حمایت از حقوق بشر.

و زمانى تحت عنوان پیمان هاى دفاعى، بدترین قراردادهاى استعمارى ننگین را بر ملت هاى مستضعف و از جمله ما تحمیل کردند.

ولى با این همه تجربیات تاریخى، باید این قدر هوش و درایت داشته باشیم، که دیگر نسبت به اظهار محبت ها، ابراز احساسات و عواطف این گرگان خونخوار که در لباس انسان هاى دلسوز خود را نشان مى دهند، خوشبین نباشیم، ما فراموش نکرده ایم قدرت هاى مسلط جهان به نام فرستادن پزشک و دارو به بعضى از کشورهاى جنگ زده آفریقا، اسلحه و مهمات براى مزدوران خود ارسال مى داشتند، و زیر پوشش دیپلمات و سفیر و کاردار، خطرناک ترین جاسوس هاى خود را به مناطق مختلف جهان اعزام مى نمودند.

به نام مستشاران نظامى و آموزش دهنده هاى سلاح هاى مدرن و پیچیده، تمام اسرار نظامى را با خود مى بردند.

و به نام تکنیسین، و کارشناس فنى، اوضاع اقتصادى را در مسیر الگوهاى وابسته، که خود مى خواستند هدایت مى کردند.

آیا این همه تجربه تاریخى براى ما کافى نیست که هیچ گاه فریب این لفافه هاى دروغین زیبا را نخوریم، و چهره واقعى این گرگان را از پشت این ماسک هاى ظاهراً انسانى ببینیم؟.

* * *

 

2 ـ نیاز فطرى و طبیعى انسان به سرگرمى سالم

جالب این که، یعقوب پیامبر(علیه السلام) در برابر استدلال فرزندان نسبت به نیاز یوسف(علیه السلام) به گردش و تفریح هیچ پاسخى نداد، و عملاً آن را پذیرفت، این خود دلیل بر این است که هیچ عقل سالم نمى تواند این نیاز فطرى و طبیعى را انکار کند.

انسان، مانند یک ماشین آهنى نیست که هر چه بخواهند از آن کار بکشند، بلکه، روح و روانى دارد که همچون جسمش خسته مى شود، همان گونه که جسم نیاز به استراحت و خواب دارد، روح و روانش نیاز به سرگرمى و تفریح سالم دارد.

تجربه نیز نشان داده اگر انسان به کار یکنواخت ادامه دهد، بازده و راندمان کار او بر اثر کمبود نشاط تدریجاً پائین مى آید، و اما به عکس، پس از چند ساعت تفریح و سرگرمى سالم، آن چنان نشاط کار در او ایجاد مى شود، که کمیت و کیفیت کار، هر دو فزونى پیدا مى کند، و به همین دلیل ساعاتى که صرف تفریح و سرگرمى مى شود کمک به ساعت کار است.

در روایات اسلامى این واقعیت به طرز جالبى به عنوان دستور بیان شده است، آنجا که على(علیه السلام) مى فرماید: لِلْمُؤْمِنِ ثَلاثُ ساعات فَساعَةٌ یُناجِی فِیها رَبَّهُ وَ ساعَةٌ یَرُمُّ مَعاشَهُ وَ ساعَةٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَ بَیْنَ لَذَّتِها فِیما یَحِلُّ وَ یَجْمُل:

«زندگى فرد باایمان در سه قسمت خلاصه مى شود، قسمتى به معنویات مى پردازد و با پروردگارش مناجات مى کند، قسمتى به فکر تأمین و ترمیم معاش است، و قسمتى را به این تخصیص مى دهد که در برابر لذاتى که حلال و مشروع است آزاد باشد».(3)

قابل توجه این که: حدیثى به همین مضمون از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رسیده و جملات ذیل نیز در آن آمده است: فَإِنَّ هذِهِ السّاعَةَ عَوْنٌ لِتِلْکَ السّاعاتِ وَ اسْتِجامٌ لِلْقُلُوب: «چرا که این ساعت تفریح و سرگمى کمکى است براى ساعت هاى سایر برنامه ها و آرامش و آسایشى است براى قلب ها».(4)

به گفته بعضى، تفریح و سرگرمى همچون سرویس کردن و روغن کارى نمودن چرخ هاى یک ماشین است، گر چه این ماشین براى این کار یک ساعت متوقف مى شود، ولى بعداً قدرت و توان و نیروى جدیدى پیدا مى کند، که چند برابر آن را جبران خواهد کرد، به علاوه بر عمر ماشین خواهد افزود.

اما مهم این است: سرگرمى و تفریح، «سالم» باشد و گرنه مشکلى را که حل نمى کند، بر مشکل ها هم مى افزاید، چه بسیار تفریحات ناسالمى که روح و اعصاب انسان را چنان مى کوبد که قدرت کار و فعالیت را تا مدتى از او مى گیرد، و یا لااقل بازده کار او را به حداقل مى رساند.

این نکته نیز، قابل توجه است که در اسلام تا آنجا به مسأله تفریح سالم اهمیت داده شده است، که یک سلسله مسابقات، حتى با شرط بندى را اسلام اجازه داده، و تاریخ مى گوید قسمتى از این مسابقات در حضور شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) و با داورى و نظارت او انجام مى گرفت.

حتى گاه شتر مخصوص خود را براى مسابقه سوارى در اختیار یاران مى گذاشت.

در روایتى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: أَنَّ النَّبِیَّ(صلى الله علیه وآله) أَجْرَى الإِبِلَ مُقْبِلَةً مِنْ تَبُوکَ فَسَبَقَتِ الْعَضْباءُ وَ عَلَیْها أُسامَةُ، فَجَعَلَ النّاسُ یَقُولُونَ سَبَقَ رَسُولُ اللّهِ وَ رَسُولُ اللّهِ یَقُولُ سَبَقَ أُسامَةُ:

«هنگامى که پیامبر از تبوک بر مى گشت، میان یاران خود مسابقه سوارى بر قرار ساخت، اسامه که بر شتر معروف پیامبر(صلى الله علیه وآله) به نام عضباء سوار بود از همه پیشى گرفت، مردم به خاطر این که شتر از آن پیامبر(صلى الله علیه وآله)بود، صدا زدند رسول اللّه پیشى گرفت، اما پیامبر صدا زد: اسامه سبقت گرفت و برنده شد» (اشاره به این که سوار کار مهم است نه مرکب، و چه بسا مرکب راهوارى که به دست افراد ناشى بیفتد و کارى از آن ساخته نیست).(5)

نکته دیگر این که، همان گونه که برادران یوسف(علیه السلام) از علاقه انسان مخصوصاً نوجوان، به گردش و تفریح براى رسیدن به هدفشان سوء استفاده کردند، در دنیاى امروز نیز دستهاى مرموز دشمنان حق و عدالت، از ورزش و تفریح براى مسموم ساختن افکار نسل جوان سوء استفاده فراوان مى کند، باید به هوش بود که ابرقدرت هاى گرگ صفت، در لباس ورزش و تفریح، نقشه هاى شوم خود را میان جوانان به نام ورزش و مسابقات منطقه اى یا جهانى پیاده نکنند.

فراموش نمى کنیم در عصر «طاغوت» هنگامى که مى خواستند نقشه هاى خاصى را پیاده کنند و سرمایه ها و منابع مهم کشور را به بهاى ناچیز به بیگانگان بفروشند، یک سلسله مسابقات ورزشى طویل و عریض ترتیب مى دادند، و مردم را آن چنان به این بازى ها سرگرم مى ساختند که نتوانند به مسائل اساسى که در جامعه آنها جریان دارد بپردازند.

* * *

3 ـ فرزند در سایه پدر

گر چه محبت شدید پدر و مادر به فرزند، ایجاب مى کند او را همواره در کنار خود نگه دارند، ولى پیدا است فلسفه این محبت از نظر قانون آفرینش همان حمایت بى دریغ از فرزند به هنگام نیاز به آن است، روى همین جهت، در سنین بالاتر باید این حمایت را کم کرد، و به فرزند اجازه داد به سوى استقلال در زندگى گام بردارد; زیرا اگر همچون یک نهال نورس براى همیشه در سایه یک درخت تنومند قرار گیرد، رشد و نمو لازم را نخواهد یافت.

شاید، به همین دلیل بود که یعقوب(علیه السلام) در برابر پیشنهاد فرزندان با تمام علاقه اى که به یوسف(علیه السلام) داشت، حاضر شد او را از خود جدا کند، و به خارج شهر بفرستد، گر چه این امر، بر یعقوب بسیار سنگین بود، اما مصلحت یوسف(علیه السلام) و رشد و نمو مستقل او ایجاب مى کرد تدریجاً اجازه دهد، او دور از پدر ساعت ها و روزهائى را به سر برد.

این یک مسأله مهم تربیتى است که: بسیارى از پدران و مادران از آن غفلت دارند و به اصطلاح فرزندان خود را «عزیز دردانه» پرورش مى دهند، آن چنان که هرگز قادر نیستند، بیرون از چتر حمایت پدر و مادر زندگى داشته باشند، چنین افرادى در برابر یک طوفان زندگى به زانو در مى آیند، و فشار حوادث آنها را بر زمین مى زند.

و باز به همین دلیل است که بسیارى از شخصیت هاى بزرگ کسانى بودند که در کودکى، پدر و مادر را از دست دادند، و به صورت خودساخته و در میان انبوه مشکلات پرورش یافتند.

مهم این است که، پدر و مادر به این مسأله مهم تربیتى توجه داشته باشند، و محبت هاى کاذب مانع از آن نشود که آنها استقلال خود را باز یابند.

جالب این است که: این مسأله به طور غریزى درباره بعضى از حیوانات دیده شده است که، مثلاً جوجه ها در آغاز در زیر بال و پر مادر قرار مى گیرند، و مادر چون جان شیرین در برابر هر حادثه اى از آنها دفاع مى کند.

اما کمى که بزرگ تر شدند، مادر نه تنها حمایت خود را از آنها بر مى دارد، بلکه اگر به سراغ او بیایند، با نوک خود آنها را به شدت مى راند، یعنى بروید و راه و رسم زندگى مستقل را بیاموزید، تا کى مى خواهید وابسته و غیر مستقل زندگى کنید؟ شما هم براى خود کسى هستید؟!.

ولى، این موضوع هرگز با مسأله پیوند خویشاوندى و حفظ مودت و محبت منافات ندارد، بلکه محبتى است عمیق و پیوندى است حساب شده بر اساس مصالح هر دو طرف.

* * *

4 ـ نه قصاص و نه اتهام، قبل از جنایت

در این فراز از داستان، به خوبى مشاهده مى کنیم یعقوب(علیه السلام) با این که از حسادت برادران نسبت به یوسف(علیه السلام) آگاهى داشت ـ و به همین دلیل، دستور داد خواب عجیبش را از برادران مکتوم دارد ـ هرگز حاضر نشد آنها را متهم کند که نکند شما قصد سوئى درباره فرزندم یوسف داشته باشید، بلکه عذرش تنها عدم تحمل دورى یوسف، و ترس از گرگان بیابان بود.

اخلاق و معیارهاى انسانى و اصول داورى عادلانه نیز همین را ایجاب مى کند، که تا نشانه هاى کار خلاف از کسى ظاهر نشده باشد او را متهم نسازند، اصل، برائت و پاکى و درستى است، مگر این که خلاف آن ثابت شود.

* * *

 

5 ـ تلقین دشمن

نکته دیگر این که، در روایتى در ذیل آیات فوق از پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که: لاتُلَقِّنُوا الکَذّابَ فَتَکْذِبُ فَإِنَّ بَنِى یَعْقُوبَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ الذِّئْبَ یَأْکُلُ الإِنْسانَ حَتّى لَقَّنَهُمْ أَبُوهُمْ: «به دروغگو تلقین نکنید تا به شما دروغ گوید; چرا که پسران یعقوب تا آن موقع نمى دانستند ممکن است گرگ به انسان حمله کند و او را بخورد، و هنگامى که پدر این سخن را گفت از او آموختند»!(6)

اشاره به این که، گاه مى شود طرف مقابل توجه به عذر و بهانه و انتخاب راه انحرافى ندارد، شما باید مراقب باشید که خودتان با احتمالات مختلفى که ذکر مى کنید، راه هاى انحرافى را به او نشان ندهید.

این درست به این مى ماند که گاه انسان به کودک خردسالش مى گوید توپ خود را به لامپ چراغ نزن! کودک که تا آن وقت نمى دانست، مى شود توپ را به لامپ بزند، متوجه این مسأله مى شود که چنین کارى امکان پذیر است، و به دنبال آن حس کنجکاوى او تحریک مى شود که باید ببینم اگر توپ را به لامپ بزنم چه مى شود؟ لذا شروع به آزمایش این مسأله مى کند، آزمایشى که به شکستن لامپ منتهى خواهد شد.

این، تنها یک موضوع ساده درباره کودکان نیست، در سطح یک جامعه بزرگ نیز گاهى امر و نهى هاى انحرافى سبب مى شود، مردم بسیارى از چیزهائى را که نمى دانستند یاد بگیرند، و سپس وسوسه آزمودن آنها شروع مى شود، در این گونه موارد، حتى الامکان باید مسائل را به طور کلى مطرح کرد تا بد آموزى در آن نشود.

البته، یعقوب(علیه السلام) پیامبر روى پاکى و صفاى دل، این سخن را با فرزندان بیان کرد، اما فرزندان گمراه از بیان پدر سوء استفاده کردند. (گر چه احتمال این معنى وجود دارد که چون یعقوب مى دانست برادران تصمیم بدى درباره یوسف دارند، این مطالب را عنوان کرد تا آنها از همین طریق گام بردارند و او را به قتل نرسانند).

نظیر این موضوع، روشى است که در بسیارى از نوشته ها با آن برخورد مى کنیم که مثلاً کسى مى خواهد درباره ضررهاى «مواد مخدر» یا «استمناء» سخن بگوید، چنان این مسائل را تشریح مى کند و یا صحنه هاى آن را به وسیله فیلم نشان مى دهد، که ناآگاهان، به اسرار و رموز این کارها آشنا مى گردند، سپس مطالبى را که در نکوهش این کارها و راه نجات از آن بیان مى کند، به دست فراموشى مى سپارند.

به همین دلیل، غالباً زیان و بدآموزى این نوشته ها و فیلم ها به مراتب بیش از فایده آنها است.

* * *

6 ـ آخرین نکته این که: برادران یوسف گفتند: اگر با وجود ما گرگ برادرمان را بخورد ما زیانکاریم، اشاره به این که انسان هنگامى که مسئولیتى را پذیرفت باید تا آخرین نفس پاى آن بایستد، و گرنه سرمایه هاى خود را از دست خواهد داد، سرمایه شخصیت، سرمایه آبرو و موقعیت اجتماعى و سرمایه وجدان.

چگونه ممکن است انسان وجدان بیدار و شخصیتى والا داشته باشد، و به آبرو و حیثیت اجتماعى خود پایبند باشد، و با این حال از مسئولیت هائى که پذیرفته است سرباز زند، و در برابر آن بى تفاوت بماند؟!

* * *


1 ـ «یَرْتَع» از ماده «رتع» (بر وزن قطع) در اصل به معنى چریدن و فراوان خوردن حیوانات است، ولى گاهى در مورد انسان به معنى تفریح و خورد و خوراک فراوان به کار مى رود.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 64، صفحه 307، حدیث 40 ـ «غرر الحکم»، صفحه 89، حدیث 1512 (انتشارات دفتر تبلیغات).

3 ـ «نهج البلاغه»، کلمات قصار، کلمه 390 ـ «بحار الانوار»، جلد 75، صفحه 40، حدیث 19 و جلد 91، صفحه 94، حدیث 11 و جلد 1، صفحه 88، حدیث 13.

4 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 16، صفحات 96 و 97، حدیث 21077 (چاپ آل البیت) ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحه 71، حدیث 14.

5 ـ «سفینة البحار»، جلد اول، صفحه 596 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 19، صفحه 255، حدیث 24538 (چاپ آل البیت) ـ «بحار الانوار»، جلد 100، صفحه 190.

6 ـ «نور الثقلین»، جلد 2، صفحه 415 ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحه 220.