يوسف

فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ ۚ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَٰذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ 15 وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ 16 قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ ۖ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ 17 وَجَاءُوا عَلَىٰ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ ۚ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا ۖ فَصَبْرٌ جَمِيلٌ ۖ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ 18 وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَىٰ دَلْوَهُ ۖ قَالَ يَا بُشْرَىٰ هَٰذَا غُلَامٌ ۚ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً ۚ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ 19 وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ 20 وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَىٰ أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا ۚ وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ ۚ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ 21 وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا ۚ وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ 22

21وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمی مَثْواهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ کَذلِکَ مَکَّنّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْویلِ الأَحادیثِ وَ اللّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لایَعْلَمُونَ

22وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ

 

ترجمه:

21 ـ و آن کس که او را از مصر خرید (عزیز مصر) به همسرش گفت: «مقام وى را گرامى دار، شاید براى ما سودمند باشد; و یا او را به عنوان فرزند انتخاب کنیم»! و این چنین یوسف را در آن سرزمین متمکّن ساختیم! (ما این کار را کردیم، تا او را بزرگ داریم; و) از علم تعبیر خواب به او بیاموزیم; و خداوند بر کار خود پیروز است، ولى بیشتر مردم نمى دانند!

22 ـ و هنگامى که به بلوغ و قوّت رسید، ما «حکم» (نبوّت) و «علم» به او دادیم; و این چنین نیکوکاران را پاداش مى دهیم!

 

 

تفسیر:

در کاخ عزیز مصر

داستان پر ماجراى یوسف(علیه السلام) با برادران، که منتهى به افکندن او در قعر چاه شد به هر صورت پایان پذیرفت، و فصل جدیدى در زندگانى این کودک خردسال در «مصر» شروع شد.

به این ترتیب که: یوسف را سرانجام به مصر بردند، و در معرض فروش گذاردند، و طبق معمول چون تحفه نفیسى بود، نصیب «عزیز مصر» که در حقیقت مقام وزارت یا نخست وزیرى فرعون مصر را داشت گردید; چرا که آنها بودند که مى توانستند قیمت بیشترى براى این «غلام ممتاز از تمام جهات» بپردازند، اکنون ببینیم در خانه عزیز مصر چه مى گذرد؟

قرآن مى گوید: «کسى که در مصر یوسف را خرید، به همسرش سفارش او را کرده گفت: مقام این غلام را گرامى دار و به چشم بردگان به او نگاه نکن; چرا که ما امیدواریم بهره فراوانى از این کودک در آینده ببریم و یا او را به عنوان فرزند براى خود انتخاب کنیم» (وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمی مَثْواهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً).(1)

از این جمله، چنین استفاده مى شود: عزیز مصر فرزندى نداشت و در اشتیاق فرزند به سر مى برد، هنگامى که چشمش به این کودک زیبا و برومند افتاد، دل به او بست که به جاى فرزندى براى او باشد.

آنگاه اضافه مى کند: «این چنین یوسف را، در آن سرزمین، متمکن، متنعم و صاحب اختیار ساختیم» (وَ کَذلِکَ مَکَّنّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ).

این «تمکین» در ارض، یا به خاطر آن بود که آمدن یوسف به «مصر» و مخصوصاً گام نهادن او در محیط زندگى «عزیز مصر»، مقدمه اى براى قدرت فوق العاده او در آینده شد.

و یا به خاطر این که زندگى در قصر عزیز قابل مقایسه با زندگى در قعر چاه نبود، آن شدت تنهائى، گرسنگى وحشت کجا، و این همه نعمت و رفاه و آرامش کجا؟.

بعد از آن اضافه مى نماید: «ما این کار را کردیم تا تأویل احادیث را به او تعلیم دهیم» (وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْویلِ الأَحادیثِ).

منظور از «تأویل احادیث» همان گونه که سابقاً اشاره شد، علم تعبیر خواب است که یوسف از طریق آن مى توانست به بخش مهمى از اسرار آینده آگاهى پیدا کند.

و یا این که منظور وحى الهى است; چرا که یوسف با گذشتن از گردنه هاى صعب العبور آزمایش هاى الهى، در دربار عزیز مصر این شایستگى را پیدا کرد که حامل رسالت و وحى گردد، ولى احتمال اول مناسب تر به نظر مى رسد.

در پایان آیه مى فرماید: «خداوند بر کار خود، مسلط و غالب است. ولى بسیارى از مردم نمى دانند» (وَ اللّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لایَعْلَمُونَ).

یکى از مظاهر عجیب قدرت خداوند و تسلطش بر کارها این است که: در بسیارى از موارد، وسائل پیروزى و نجات انسان را به دست دشمنانش فراهم مى سازد، چنان که در مورد یوسف(علیه السلام) اگر نقشه برادران نبود او هرگز به چاه نمى رفت، و اگر به چاه نرفته بود، به مصر نمى آمد، و اگر به مصر نیامده بود، نه به زندان مى رفت و نه آن خواب عجیب فرعون را تعبیر مى کرد و نه سرانجام عزیز مصر مى شد.

در حقیقت خداوند یوسف را با دست برادران بر تخت قدرت نشاند، هر چند آنها چنین تصور مى کردند او را در چاه بدبختى سرنگون ساختند.

* * *

یوسف در این محیط جدید که در حقیقت یکى از کانونهاى مهم سیاسى مصر بود، با مسائل تازه اى روبرو شد، در یک طرف، دستگاه خیره کننده کاخ هاى رؤیائى و ثروت هاى بى کران طاغوتیان مصر را مشاهده مى کرد.

و در سوى دیگر، منظره بازار برده فروشان در ذهن او مجسم مى شد، و از مقایسه این دو با هم، رنج و درد فراوانى را که اکثریت توده مردم متحمل مى شدند بر روح و فکر او سنگینى مى نمود، و در فکر پایان دادن به این وضع ـ در صورت قدرت ـ بود.

آرى او بسیار چیزها در این محیط پر غوغاى جدید مشاهده کرد، همواره در قلبش طوفانى از غم و اندوه در جریان بود; چرا که در آن شرائط، کارى از دستش ساخته نبود و او در این دوران دائماً مشغول به خودسازى، و تهذیب نفس بود، قرآن مى گوید: «هنگامى که او به مرحله بلوغ و تکامل جسم و جان رسید، و آمادگى براى پذیرش انوار وحى پیدا کرد، ما حکم و علم به او دادیم» (وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً).

«و این چنین نیکوکاران را پاداش مى دهیم» (وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ).

«أَشُدّ» از ماده «شَدّ» به معنى گره محکم است، و در اینجا اشاره به استحکام جسمانى و روحانى مى باشد.

بعضى گفته اند: «أَشُدّ»، جمعى است که مفرد ندارد، و بعضى دیگر آن را جمع «شَدّ» (بر وزن سدّ) مى دانند، ولى به هر حال، معنى جمعى آن قابل انکار نیست.

منظور از «حکم و علم» که در آیه بالا آمده که: «ما آن را پس از رسیدن یوسف به حد بلوغ جسمى و روحى به او بخشیدیم»، یا مقام وحى و نبوت است چنان که بعضى از مفسران گفته اند.

و یا: منظور از «حکم»، عقل و فهم و قدرت بر داورى صحیح خالى از هواپرستى و اشتباه است و منظور از «علم»، آگاهى و دانشى است که جهلى با آن توأم نباشد، هر چه بود این «حکم و علم» دو بهره ممتاز و پر ارزش الهى بود، که خدا به یوسف ـ بر اثر پاکى و تقوا و صبر و شکیبائى و توکّل ـ داد، که همه اینها در کلمه «مُحْسِنِین» جمع است.

بعضى از مفسران مجموعه احتمالات حکم و علم را در اینجا سه احتمال ذکر کرده اند:

1 ـ حکم اشاره به مقام نبوت (چون پیامبر حاکم بر حق است) و علم اشاره به علم دین است.

2 ـ حکم به معنى خویشتن دارى در برابر هوس هاى سرکش است که در اینجا اشاره به حکمت عملى است، و علم اشاره به حکمت و دانش نظرى است، و مقدم داشتن حکم بر علم، به خاطر آن است که: تا انسان تهذیب نفس و خودسازى نکند به علم صحیح راه نمى یابد.

3 ـ حکم به معنى این است که: انسان به مقام «نفس مطمئنه» برسد، و تسلط بر خویشتن پیدا کند، آن چنان که بتواند نفس اماره و وسوسه گر را کنترل کند، و منظور از علم، انوار قدسیه و اشعه فیض الهى است که از عالم ملکوت بر قلب پاک آدمى پرتوافکن مى شود.(2)

* * *

نکته ها:

1 ـ چرا نام عزیز مصر برده نشده؟

از جمله مسائلى که در آیات فوق جلب توجه مى کند این است که، نام عزیز مصر در آن برده نشده. تنها گفته شده است آن کسى که از مصر یوسف را خرید.

اما این کس چه کسى بوده؟ در آیه بیان نگردیده است، در آیات آینده باز

مى بینیم یک مرتبه پرده از روى عنوان این شخص بر داشته نمى شود، و تدریجاً معرفى مى گردد، مثلاً در آیه 25 مى فرماید: وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَى الْبابِ: «هنگامى که یوسف تسلیم عشق زلیخا نشد، و به سوى در خروجى فرار کرد آقاى آن زن را دمِ در ناگهان مشاهده کرد».

از این آیات که مى گذریم، به آیه 30 مى رسیم که تعبیر «إِمْرَأَة الْعَزِیز» (همسر عزیز) در آن شده است.

این بیان تدریجى، یا به خاطر آن است که قرآن طبق سنتى که دارد هر سخنى را به مقدار لازم بازگو مى کند، که این از نشانه هاى فصاحت و بلاغت است.

و یا این که: همان گونه که امروز نیز در ادبیات معمول است، به هنگام ذکر یک داستان از یک نقطه سربسته شروع مى کنند، تا حسّ کنجکاوى خواننده را بر انگیزند و نظر او را به سوى داستان جذب کنند.

* * *

2 ـ ارتباط علم تعبیر خواب و کاخ عزیز

نکته دیگرى که در آیات فوق سؤال انگیز است، این است که موضوع آگاهى از تعبیر خواب چه رابطه اى با آمدن یوسف(علیه السلام) به کاخ عزیز مصر دارد، که با «لام» در «لِنُعَلِّمَهُ» که «لام غایت» است به آن اشاره شده است.

ولى توجه به این نکته ممکن است پاسخى براى سؤال فوق باشد، که بسیارى از مواهب علمى را خداوند در مقابل پرهیز از گناه و مقاومت در برابر هوس هاى سرکش مى بخشد.

و به تعبیر دیگر این مواهب که ثمره روشن بینى هاى قلبى است جائزه اى مى باشد که خداوند به این گونه اشخاص مى بخشد.

در حالات «ابن سیرین» معبّر معروف خواب، مى خوانیم: او مرد بزازى بود و بسیار زیبا، زنى دل به او بست و با حیله هاى مخصوصى، او را به خانه خود برده درها را به روى او بست، اما او تسلیم هوس هاى آن زن نشد و مرتباً مفاسد این گناه بزرگ را بر او مى شمرد، ولى آتش هوس زن به قدرى سرکش بود که آب موعظه آن را خاموش نمى ساخت.

«ابن سیرین» براى نجات از چنگال او چاره اى اندیشید، برخاست و بدن خود را با اشیاء آلوده اى که در آن خانه بود، چنان کثیف، آلوده و نفرت انگیز ساخت که هنگامى که زن آن منظره را دید از او متنفر شد، و او را از خانه بیرون کرد.

مى گویند: «ابن سیرین» بعد از این ماجرا فراست و هوشیارى فوق العاده اى در تعبیر خواب نصیبش شد،(3) و داستان هاى عجیبى از تعبیر خواب او در کتاب ها نوشته اند که از عمق اطلاعات او در این زمینه خبر مى دهد.

بنابراین ممکن است یوسف(علیه السلام) این علم و آگاهى خاص را به خاطر تسلط بر نفس، در مقابل جاذبه فوق العاده همسر عزیز مصر پیدا کرده باشد.

از این گذشته، در آن عصر و زمان، دربار زمامداران بزرگ، مرکز معبران خواب بود و جوان هوشیارى همچون یوسف(علیه السلام) مى توانست در دربار عزیز مصر از تجربیات دیگران آگاهى یابد، و آمادگى روحى را براى افاضه علم الهى در این زمینه حاصل کند.

به هر حال، این نه اولین بار و نه آخرین بار است که خداوند به بندگان مخلصى که در میدان جهاد نفس بر هوس هاى سرکش پیروز مى شوند مواهبى از علوم و دانش ها مى بخشد، که با هیچ مقیاس مادى قابل سنجش نیست، حدیث معروف «أَلْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللّهُ فِى قَلْبِ مَنْ یَشاءُ»(4) نیز مى تواند اشاره به این واقعیت باشد.

این علم و دانشى نیست که در محضر استاد خوانده شود، و یا این که بى حساب به کسى بدهند. اینها جوائزى است براى برندگان مسابقه جهاد با نفس!.

* * *

3 ـ منظور از «بلوغ أَشُدّ» چیست؟

گفتیم: «أَشُدّ» به معنى استحکام و قوت جسمى و روحى است و «بلوغ أشدّ» به معنى رسیدن به این مرحله است، ولى این عنوان، در قرآن مجید به مراحل مختلفى از عمر انسان اطلاق شده است.

گاهى به معنى سن بلوغ آمده مانند: وَ لاتَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ إِلاّ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ حَتّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ: «نزدیک مال یتیم نشوید مگر به نحو احسن، تا زمانى که به حد بلوغ برسد».(5)

و گاهى به معنى رسیدن به چهل سالگى است مانند: حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعینَ سَنَة: «تا زمانى که بلوغ اشد پیدا کند و به چهل سال برسد».(6)

و گاهى به معنى مرحله قبل از پیرى آمده مانند: ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً: «سپس خداوند شما را به صورت اطفالى از عالم چنین بیرون مى فرستد، سپس به مرحله استحکام جسم و روح مى رسید سپس به مرحله پیرى».(7)

این تفاوت تعبیرات، ممکن است به خاطر این باشد که، انسان براى رسیدن به استحکام روح و جسم مراحلى را مى پیماید، که بدون شک رسیدن به حد بلوغ یکى از آنها است، و رسیدن به چهل سالگى که معمولاً توأم با یک نوع پختگى در فکر و عقل مى باشد، مرحله دیگر است، و همچنین قبل از آن که انسان قوس نزولى خود را سیر کند و به وهن و سستى گراید.

به هر حال، در آیه مورد بحث منظور همان مرحله بلوغ جسمى و روحى است که در یوسف(علیه السلام) در آغاز جوانى پیدا شد.

«فخر رازى» در تفسیرش در این زمینه سخنى دارد که ذیلاً مى شنوید:

«مدت گردش ماه (تا هنگامى که به محاق برسد) 28 روز است، هنگامى که آن را به چهار قسمت تقسیم کنیم، هر قسمتى هفت روز مى شود (که عدد ایام هفته را تشکیل مى دهد).

لذا دانشمندان احوال بدن انسان را به چهار دوره هفت ساله تقسیم کرده اند:

نخست، هنگامى که متولد مى شود ضعیف و ناتوان است، هم از نظر جسم و هم از نظر روح، اما به هنگامى که به سن 7 سالگى رسید آثار هوش و فکر و قوت جسمانى در او ظاهر مى شود.

آنگاه وارد مرحله دوم مى شود و به تکامل خود ادامه مى دهد، تا چهارده سالگى را پشت سر بگذارد و 15 ساله شود، در این هنگام به مرحله بلوغ جسمى و روحى رسیده و شهوت جنسى در او به حرکت در مى آید (و با تکمیل سال پانزدهم) مکلف مى شود.

باز به تکامل خود ادامه مى دهد تا دوره سوم را به پایان رساند، و مرحله جدیدى را طى کند.

و بالاخره با پایان گرفتن دوره چهارم و رسیدن به 28 سالگى مدت رشد و نمو جسمانى پایان مى گیرد، و انسان وارد مرحله تازه اى که مرحله توقف است مى گردد و این همان زمان «بلوغ أَشُدّ» است، و این حالت توقف تا پایان دور پنجم یعنى 35 سالگى ادامه دارد (و از آن به بعد، سیر نزولى آغاز مى شود)».(8)

تقسیم بندى فوق، گر چه تا حدودى قابل قبول است ولى دقیق به نظر نمى رسد; زیرا اولاً مرحله بلوغ در پایان دوره دوم نیست و همچنین پایان رشد جسمانى طبق آنچه دانشمندان امروزى مى گویند 25 سالگى است، و بلوغ فکرى کامل طبق بعضى از روایات در چهل سالگى است.(9)

و از همه اینها گذشته، آنچه در بالا گفته شد یک قانون همگانى محسوب نمى شود که درباره همه اشخاص صادق باشد.

* * *

4 ـ مواهب الهى بى حساب نیست

آخرین نکته اى که در اینجا توجه به آن لازم است این که: قرآن در آیات فوق به هنگامى که سخن از دادن حکمت و علم به یوسف مى گوید، اضافه مى کند: «این چنین نیکوکاران را پاداش مى دهیم» یعنى مواهب الهى حتى به پیامبران بى حساب نیست.

و هر کس به اندازه نیکوکارى و احسانش از دریاى بى کران فیض الهى بهره مى گیرد. همان گونه که یوسف(علیه السلام) در برابر صبر و استقامت در مقابل آن همه مشکلات سهم وافرى نصیبش شد.

* * *


1 ـ «مَثْوا» به معنى مقام از ماده «ثوى» به معنى اقامت است، ولى در اینجا به معنى موقعیت، مقام و منزلت مى باشد.

2 ـ تفسیر «کبیر فخر رازى»، جلد 18، صفحه 111.

3 ـ «الکنى و الألقاب»، جلد 1، صفحه 319 ـ «سفینة البحار»، جلد 1، صفحه 678، ماده «سیر».

4 ـ «مصباح الشریعة»، صفحه 16 ـ «بحار الانوار»، جلد 67، صفحه 140 و جلد 1، صفحه 225،
حدیث 17، (با اندکى تفاوت).

5 ـ اسراء، آیه 34.

6 ـ احقاف، آیه 15.

7 ـ غافر، آیه 67.

8 ـ تفسیر «فخر رازى»، جلد 18، صفحه 111.

9 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 16، صفحه 102، حدیث 21093 (چاپ آل البیت) ـ «بحار الانوار»، جلد 6، صفحه 120، حدیث 7.