يوسف
فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ ۖ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنْ هَٰذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ 31 قَالَتْ فَذَٰلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ ۖ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ ۖ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِّنَ الصَّاغِرِينَ 32 قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ ۖ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ 33 فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ 34 ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّىٰ حِينٍ 35 وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ ۖ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا ۖ وَقَالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ ۖ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ ۖ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ 36 قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ۚ ذَٰلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي ۚ إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَّا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ 37
30وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدینَةِ امْرَأَتُ الْعَزیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبّاً إِنّا لَنَراها فی ضَلال مُبین
31فَلَمّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَة مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاّ مَلَکٌ کَریمٌ
32قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذی لُمْتُنَّنی فیهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ الصّاغِرینَ
33قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّا یَدْعُونَنی إِلَیْهِ وَ إِلاّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلینَ
34فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ
ترجمه:
30 ـ (این جریان در شهر منعکس شد;) گروهى از زنان شهر گفتند: «همسر عزیز، غلامش را به سوى خود دعوت مى کند! عشق این جوان، در اعماق قلبش نفوذ کرده; ما او را در گمراهى آشکارى مى بینیم»!
31 ـ هنگامى که (همسر عزیز) از فکر آنها باخبر شد، به سراغشان فرستاد; و براى آنها پشتى (و مجلس باشکوهى) فراهم ساخت; و به دست هر کدام، چاقوئى (براى بریدن میوه) داد; و (به یوسف) گفت: «وارد بر آنان شو»! هنگامى که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ (و زیبا) شمردند; و (بى توجه) دست هاى خود را بریدند; و گفتند: «منزه است خدا! این بشر نیست; این یک فرشته بزرگوار است»!
32 ـ (زلیخا) گفت: «این همان کسى است که به خاطر (عشق) او مرا سرزنش کردید! من او را به خویشتن دعوت کردم; و او خوددارى کرد! و اگر آنچه را دستور مى دهم انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد; و مسلماً خوار و ذلیل خواهد شد»!
33 ـ (یوسف) گفت: «پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اینها مرا به سوى آن مى خوانند; و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى، به سوى آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود»!
34 ـ پروردگارش دعاى او را اجابت کرد; و مکر آنان را از او بگردانید; چرا که او شنوا و داناست!
تفسیر:
توطئه دیگر همسر عزیز مصر
هر چند مسأله اظهار عشق همسر عزیز، با آن داستانى که گذشت یک مسأله خصوصى بود، که عزیز هم تأکید بر کتمانش داشت، اما از آنجا که این گونه رازها نهفته نمى ماند، مخصوصاً در قصر شاهان و صاحبان زر و زور، که دیوارهاى آنها گوش هاى شنوائى دارد.
سرانجام این راز از درون قصر به بیرون افتاد، و چنان که قرآن گوید: «گروهى از زنان شهر، این سخن را در میان خود گفتگو مى کردند و نشر مى دادند که همسر عزیز با غلامش سر و سرّى پیدا کرده، و او را به سوى خود دعوت مى کند» (وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدینَةِ امْرَأَتُ الْعَزیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ).
«و آن چنان عشق غلام بر او چیره شده، که اعماق قلبش را تسخیر کرده است» (قَدْ شَغَفَها حُبّاً).
و سپس او را با این جمله مورد سرزنش قرار دادند: «ما او را در گمراهى آشکار مى بینیم»! (إِنّا لَنَراها فی ضَلال مُبین).
روشن است آنها که این سخن را مى گفتند، زنان اشرافى مصر بودند که اخبار قصرهاى پر از فساد فرعونیان و مستکبرین براى آنها جالب بود، و همواره در جستجوى آن بودند.
این دسته از زنان اشرافى که در هوسرانى چیزى از همسر عزیز کم نداشتند، چون دستشان به یوسف نرسیده بود، به اصطلاح جانماز آب مى کشیدند و همسر عزیز را به خاطر این عشق، در گمراهى آشکار مى دیدند!.
حتى بعضى از مفسران، احتمال داده اند که، پخش این راز به وسیله این گروه از زنان مصر، نقشه اى بود براى تحریک همسر عزیز، تا براى تبرئه خود، آنها را به کاخ دعوت کند و یوسف را در آنجا ببینند!، آنها شاید فکر مى کردند اگر به حضور یوسف(علیه السلام) برسند، چه بسا بتوانند نظر او را به سوى خویشتن! جلب کنند، که هم از همسر عزیز شاید زیباتر بودند، هم جمالشان براى یوسف تازگى داشت، و هم آن نظر احترام آمیز یوسف به همسر عزیز، که نظر فرزند به مادر، یا مربى. یا صاحب نعمت بود، در مورد آنها موضوع نداشت، و به این دلیل احتمال نفوذشان در او بسیار بیشتر از احتمال نفوذ همسر عزیز بود!.
«شَغَف» از ماده «شغاف» به معنى گره بالاى قلب و یا پوسته نازک روى قلب است، که به منزله غلافى تمام آن را در برگرفته و «شَغَفَها حُبّاً» یعنى آن چنان به او علاقمند شده، که محبتش به درون قلب او نفوذ کرده، و اعماق آن را در بر گرفته است، و این اشاره به عشق شدید و آتشین است.
«آلوسى» در تفسیر «روح المعانى» از کتاب «اسرار البلاغه» براى عشق و علاقه مراتبى ذکر کرده که به قسمتى از آن در اینجا اشاره مى شود:
نخستین مراتب محبت، همان «هوى» (به معنى تمایل) است، آنگاه «علاقه» یعنى محبتى که ملازم قلب است.
بعد از آن، «کلف» به معنى شدت محبت، و پس از آن «عشق» و بعد از آن «شعف» (با عین) یعنى حالتى که قلب در آتش عشق مى سوزد و از این سوزش، احساس لذت مى کند، بعد از آن «لوعه»، و بعد از آن «شغف» یعنى مرحله اى که عشق به تمام زوایاى دل نفوذ مى کند و سپس «تدله» و آن مرحله اى است که عشق، عقل انسان را مى رباید و آخرین مرحله «هیوم» است و آن مرحله بى قرارى مطلق است، که شخص عاشق را بى اختیار به هر سو مى کشاند.(1)
این نکته نیز قابل توجه است که چه کسى این راز را فاش نمود؟
همسر عزیز که او هرگز طرفدار چنین رسوائى نبود.
یا خود عزیز که او تأکید بر کتمان مى نمود.
یا داور حکیمى که این داورى را نمود که از او این کار بعید مى نمود.
اما به هر حال، این گونه مسائل آن هم در آن قصرهاى پر از فساد ـ همان گونه که گفتیم ـ چیزى نیست که بتوان آن را مخفى ساخت، و سرانجام از زبان تعزیه گردان هاى اصلى، به درباریان و از آنجا به خارج، جسته گریخته درز مى کند، و طبیعى است که دیگران آن را با شاخ و برگ فراوان زبان، به زبان نقل مى نمایند.
* * *
همسر عزیز، که از مکر زنان حیله گر مصر، آگاه شد، نخست ناراحت گشت، سپس چاره اى اندیشید و آن این بود که: آنها را به یک مجلس میهمانى دعوت کند و بساط پر تجمل با پشتى هاى گران قیمتى براى آنها فراهم سازد، و به دست هر کدام چاقوئى براى بریدن میوه دهد (اما چاقوهاى تیز، تیزتر از نیاز بریدن میوه ها!) مى فرماید: «هنگامى که از مکر آنها با خبر شد، به سراغ آنها فرستاد و براى آنها پشتى هاى گران قیمتى فراهم ساخت و به دست هر کدام چاقوئى داد» (فَلَمّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَة مِنْهُنَّ سِکِّیناً).(2)
و این کار، خود دلیل بر این است که او از شوهر خود، حساب نمى برد، و از رسوائى گذشته اش درسى نگرفت.
«آنگاه به یوسف دستور داد که در آن مجلس، گام بگذارد» تا زنان سرزنش گر، با دیدن جمال او وى را در این عشقش ملامت نکنند (وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ).
تعبیر به «أُخْرُجْ عَلَیْهِنَّ» (بیرون بیا) به جاى «أُدْخُل» (داخل شو) این معنى را مى رساند که همسر عزیز، یوسف را در بیرون نگاه نداشت، بلکه در یک اطاق درونى که احتمالاً محل غذا و میوه بوده، سرگرم ساخت تا ورود او به مجلس از در ورودى نباشد، و کاملاً غیر منتظره و شوک آفرین باشد!.
اما زنان مصر، که طبق بعضى از روایات ده نفر و یا بیشتر از آن بودند، هنگامى که آن قامت زیبا و چهره نورانى را دیدند، و چشمشان به صورت دلرباى یوسف افتاد، صورتى که همچون خورشیدى که از پشت ابر ناگهان ظاهر شود و چشم ها را خیره کند، در آن مجلس طلوع کرد، چنان واله و حیران شدند که دست از پا و «ترنج»(3) از دست، نمى شناختند.
مى فرماید: «آنها به هنگام دیدن یوسف او را بزرگ و فوق العاده شمردند» (فَلَمّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ).
«و آن چنان از خود بى خود شدند که (به جاى ترنج) دست ها را بریدند» (وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ).
و هنگامى که دیدند، برق حیا و عفت از چشمان جذاب او مى درخشد و رخسار معصومش از شدت حیا و شرم گلگون شده، «همگى فریاد بر آوردند نه، این جوان هرگز آلوده نیست، او اصلاً بشر نیست، او یک فرشته بزرگوار آسمانى است» (وَ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاّ مَلَکٌ کَریمٌ).(4)
در این که زنان مصر در این هنگام، چه اندازه دست هاى خود را بریدند در میان مفسران گفتگو است، بعضى آن را به صورت هاى مبالغه آمیز نقل کرده اند، ولى آنچه از قرآن استفاده مى شود این است که اجمالاً دست هاى خود را مجروح ساختند.
* * *
در این هنگام، زنان مصر، قافیه را به کلى باختند، و با دست هاى مجروح که از آن خون مى چکید و در حالى پریشان، همچون مجسمه هاى بى روح در جاى خود خشک شده بودند، نشان دادند که آنها نیز دست کمى از همسر عزیز ندارند.
او از این فرصت استفاده کرده، «گفت: این است آن کسى که مرا به خاطر عشقش سرزنش مى کردید» (قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذی لُمْتُنَّنی فیهِ).
همسر عزیز گویا مى خواست به آنها بگوید: شما که با یک بار مشاهده یوسف، این چنین عقل و هوش خود را از دست دادید و بى خبر دست ها را بریدید، محو جمال او شدید و به ثنا خوانیش برخاستید، چگونه مرا ملامت مى کنید که صبح و شام با او مى نشینم و بر مى خیزم؟!
همسر عزیز که از موفقیت خود در طرحى که ریخته بود، احساس غرور و خوشحالى مى کرد و عذر خود را موجه جلوه داده بود، یک باره تمام پرده ها را کنار زد و با صراحت تمام به گناه خود اعتراف کرده، گفت: «آرى، من او را به کام گرفتن از خویش دعوت کردم، ولى او خویشتن دارى کرد» (وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ).
سپس بى آن که از این آلودگى به گناه، اظهار ندامت کند، و یا لااقل در برابر میهمانان کمى حفظ ظاهر نماید، با نهایت بى پروائى با لحن جدى که حاکى از اراده قطعى او بود، صریحاً اعلام داشت، «اگر او (یوسف) آنچه را که من فرمان مى دهم انجام ندهد، و در برابر عشق سوزان من تسلیم نگردد، به طور قطع به زندان خواهد افتاد» (وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ).
نه تنها، به زندانش مى افکنم بلکه «در درون زندان نیز خوار و ذلیل خواهد بود» (وَ لَیَکُوناً مِنَ الصّاغِرینَ).
طبیعى است هنگامى که عزیز مصر در برابر آن خیانت آشکار همسرش به جمله «وَ اسْتَغْفِری لِذَنْبِکِ» (از گناهانت استغفار کن) قناعت کند، باید همسرش رسوائى را به این مرحله بکشاند.
و اصولاً در دربار فراعنه و شاهان و عزیزان همان گونه که گفتیم این مسائل چیز تازه اى نیست.
* * *
بعضى در اینجا روایت شگفت آورى نقل کرده اند و آن این که: گروهى از زنان مصر که در آن جلسه حضور داشتند به حمایت از همسر عزیز برخاستند و حق را به او دادند و دور یوسف را گرفتند، و هر یک براى تشویق یوسف(علیه السلام) به تسلیم شدن یک نوع سخن گفتند.(5)
یکى گفت: اى جوان! این همه خویشتن دارى و ناز براى چیست؟
چرا به این عاشق دلداده، ترحم نمى کنى؟
مگر تو این جمال دل آراى خیره کننده را نمى بینى؟
مگر تو دل ندارى و جوان نیستى و از عشق و زیبائى لذت نمى برى؟
آخر مگر تو سنگ و چوبى؟!.
دومى گفت: گیرم که از زیبائى و عشق چیزى نمى فهمى، ولى آیا نمى دانى که او همسر عزیز مصر و زن قدرتمند این سامان است؟
فکر نمى کنى که اگر قلب او را به دست آورى، همه این دستگاه در اختیار تو خواهد بود؟
و هر مقامى که بخواهى براى تو آماده است؟
سومى گفت: گیرم که نه تمایل به جمال زیبایش دارى، و نه نیاز به مقام و مالش، ولى آیا نمى دانى که او زن انتقامجوى خطرناکى است؟
وسائل انتقامجوئى را کاملاً در اختیار دارد؟
آیا از زندان وحشتناک و تاریکش نمى ترسى و به غربت مضاعف در این زندان تنهائى نمى اندیشى؟!.
تهدید صریح همسر عزیز به زندان و ذلت از یک سو، و وسوسه هاى این زنان آلوده که اکنون نقش دلالى را بازى مى کنند، از سوئى دیگر.
یک لحظه بحرانى شدید براى یوسف(علیه السلام) فراهم ساخت، طوفان مشکلات از هر سو او را احاطه کرده بود.
اما او که از قبل خود را ساخته بود، و نور ایمان و پاکى و تقوا، آرامش و سکینه خاصى در روح او ایجاد کرده بود، با شجاعت و شهامت، تصمیم خود را گرفت، و بى آن که با زنان هوس باز و هوسران به گفتگو برخیزد، رو به درگاه پروردگار آورد و این چنین به نیایش پرداخت: «بارالها، پروردگارا! زندان با آن همه سختى هایش در نظر من محبوب تر است از آنچه این زنان مرا به سوى آن مى خوانند» (قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّا یَدْعُونَنی إِلَیْهِ).
سپس از آنجا که مى دانست در همه حال، مخصوصاً در مواقع بحرانى، جز با اتکاء به لطف پروردگار راه نجاتى نیست، خودش را با این سخن به خدا سپرد و از او کمک خواست، «پروردگارا اگر کید و مکر و نقشه هاى خطرناک این زنان آلوده را از من باز نگردانى، قلب من به آنها متمایل مى گردد و از جاهلان خواهم بود» (وَ إِلاّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلینَ).
خداوندا! من به خاطر رعایت فرمان تو، و حفظ پاکدامنى خویش، از آن زندان وحشتناک استقبال مى کنم، زندانى که روح من در آن آزاد است و دامانم پاک، و به این آزادى ظاهرى که جان مرا اسیر زندان شهوت مى کند و دامانم را آلوده مى سازد، پشت پا مى زنم.
خدایا! کمکم فرما! نیرویم بخش! بر قدرت عقل و ایمان و تقوایم بیفزا! تا بر این وسوسه هاى شیطانى پیروز گردم.
* * *
و از آنجا که وعده الهى همیشه این بود که: جهادکنندگان مخلص را (چه با نفس و چه با دشمن) یارى بخشد، یوسف(علیه السلام) را در این حال تنها نگذاشت و لطف او به یاریش شتافت، آن چنان که قرآن مى گوید: «پروردگارش این دعاى خالصانه او را اجابت کرد» (فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ).
«و مکر و نقشه آنها را از او بگردانید» (فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ).
«چرا که او شنوا و دانا است» (إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ).
هم نیایش هاى بندگان را مى شنود، هم از اسرار درون آنها آگاه است، و هم راه حل مشکل آنها را مى داند.
* * *
نکته ها:
1 ـ تطمیع و تهدید
همان گونه که دیدیم همسر عزیز، و زنان مصر براى رسیدن به مقصود خود از امور مختلفى استفاده کردند: اظهار عشق، علاقه شدید، تسلیم محض، بعد از آن تطمیع، و سپس تهدید. و یا به تعبیر دیگر توسل به «شهوت»، «زر» و سپس «زور».
و اینها اصول متحد المآلى است که همه خودکامگان و طاغوت ها در هر عصر و زمانى به آن متوسل مى شدند.
حتى خود ما مکرر دیده ایم، آنها براى تسلیم ساختن مردان حق، در آغاز جلسه، نرمش فوق العاده و روى خوش نشان مى دهند، و از طریق تطمیع و انواع کمک ها وارد مى شوند، و در آخر همان جلسه به شدیدترین تهدیدها توسل مى جویند. و هیچ ملاحظه نمى کنند که این تناقض گوئى آن هم در یک مجلس تا چه حد زشت، زننده و در خور تحقیر و انواع سرزنش ها است.
دلیل آن هم روشن است آنها هدفشان را مى جویند، وسیله براى آنان مهم نیست، و یا به تعبیر دیگر براى رسیدن به هدف، استفاده از هر وسیله اى را مجاز مى شمرند.
در این وسط افراد ضعیف و کم رشد در مراحل نخستین، یا آخرین مرحله تسلیم مى شوند و براى همیشه به دامشان گرفتار مى گردند، اما اولیاى حق با شجاعت و شهامتى که در پرتو نور ایمان یافته اند، همه این مراحل را پشت سر گذارده، سازش ناپذیرى خود را با قاطعیت هر چه تمام تر نشان مى دهند، تا سر حدّ مرگ پیش مى روند، و عاقبت آن هم پیروزى است، پیروزى خودشان و مکتبشان و یا حداقل پیروزى مکتب.
* * *
2 ـ ادعاى بى جا
بسیارند کسانى که مانند زنان هوس باز مصر، هنگامى که در کنار گود نشسته اند خود را پاک و پاکیزه نشان مى دهند، و لاف تقوا و پارسائى مى زنند، و آلودگانى همچون همسر عزیز را در «ضلال مبین» مى بینند.
اما هنگامى که پایشان به وسط گود کشیده شد، در همان ضربه اول از پا در مى آیند و عملاً ثابت مى کنند که تمام آنچه مى گفتند حرفى بیش نبوده، اگر همسر عزیز پس از سال ها نشست و برخاست با یوسف، گرفتار عشق او شد، آنها در همان مجلس اول به چنین سرنوشتى گرفتار شدند، و به جاى ترنج دست هاى خویش را بریدند!.
* * *
3 ـ چرا یوسف(علیه السلام)در جلسه زنان حضور یافت؟
در اینجا سؤالى پیش مى آید که: چرا یوسف حرف همسر عزیز را پذیرفت، و حاضر شد گام در مجلس همسر عزیز مصر بگذارد؟ مجلسى که براى گناه ترتیب داده شده بود، و یا براى تبرئه یک گناهکار؟
ولى با توجه به این که یوسف ظاهراً برده و غلام بود، و ناچار بود در کاخ خدمت کند، ممکن است همسر عزیز از همین بهانه استفاده کرده باشد، و به بهانه آوردن ظرفى از غذا یا نوشیدنى پاى او را به مجلس کشانده باشد، در حالى که یوسف مطلقاً از این نقشه و مکر زنانه اطلاع و آگاهى نداشت.
به خصوص این که گفتیم ظاهر تعبیر قرآن (اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ) نشان مى دهد: او در بیرون آن دستگاه نبود، بلکه در اطاق مجاور که محل غذا و میوه یا مانند آن بوده است قرار داشته است.
* * *
4 ـ شرکاء جرم
جمله «یَدْعُونَنی إِلَیْهِ» (این زنان مرا به آن دعوت مى کنند) و «کَیْدَهُنَّ» (نقشه این زنان...) به خوبى نشان مى دهد: بعد از ماجراى بریدن دست ها و دلباختگى زنان هوس باز مصر نسبت به یوسف، آنها هم به نوبه خود وارد میدان شدند، و از یوسف دعوت کردند که تسلیم آنها و یا تسلیم همسر عزیز مصر شود، و او هم دست ردّ به سینه همه آنها گذاشت،(6) این نشان مى دهد: همسر عزیز در این گناه تنها نبود و «شریک جرم»هائى داشت.
* * *
5 ـ وابستگى مطلق
به هنگام گرفتارى در چنگال مشکلات و در مواقعى که حوادث پاى انسان را به لب پرتگاه ها مى کشاند، تنها باید به خدا پناه برد و از او استمداد جست، که اگر لطف و یارى او نباشد کارى نمى توان کرد، این درسى است که یوسف بزرگ و پاکدامن به ما آموخته، او است که مى گوید: پروردگارا! اگر نقشه هاى شوم آنها را از من باز نگردانى، من هم به آنها متمایل مى شوم، اگر مرا در این مهلکه تنها بگذارى، طوفان حوادث مرا با خود مى برد، این توئى که حافظ و نگهدار منى، نه قوت و قدرت و تقواى من!.
این حالت «وابستگى مطلق» به لطف پروردگار، علاوه بر این که قدرت و استقامت نامحدودى به بندگان خدا مى بخشد، سبب مى شود از الطاف خفى او بهره گیرند. همان الطافى که توصیف آن غیر ممکن است، و تنها باید آن را مشاهده کرد و تصدیق نمود.
اینها هستند که هم در این دنیا در سایه لطف پروردگارند و هم در جهان دیگر.
در حدیثى از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) چنین مى خوانیم:
سَبْعَةٌ یُظِلُّهُمُ اللّهُ فِی ظِلِّهِ یَوْمٌ لا ظِلَّ إِلاّ ظِلُّهُ: إِمامٌ عَادِلٌ، وَ شابٌّ نَشَأَ فِی عِبادَةِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَ رَجُلٌ قَلْبُهُ، مُتَعَلِّقٌ بِالْمَسْجِدِ إِذا خَرَجَ مِنْهُ حَتّى یَعُودَ إِلَیْهِ، وَ رَجُلانِ کانا فِی طاعَةِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ فَاجْتَمَعا عَلى ذلِکَ وَ تَفَرَّقا، وَ رَجُلٌ ذَکَرَ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ خالِیاً فَفاضَتْ عَیْناهُ، وَ رَجُلٌ دَعَتْهُ امْرَأَةٌ ذاتُ حَسَب وَ جَمال فَقالَ إِنِّی أَخافُ اللّهَ تَعالى، وَ رَجُلٌ تَصَدَّقَ بِصَدَقَة فَأَخْفاها حَتّى لاتَعْلَمَ شِمالُهُ ما تَصَدَّقَ بِیَمِینِهِ!:
«هفت گروهند که خداوند آنها را در سایه (عرش) خود قرار مى دهد، آن روز که سایه اى جز سایه او نیست:
پیشواى دادگر.
و جوانى که، از آغاز عمر در بندگى خدا پرورش یافته.
کسى که، قلب او به مسجد و مرکز عبادت خدا پیوند دارد، و هنگامى که از آن خارج مى شود در فکر آن است تا به آن باز گردد.
افرادى که، در طریق اطاعت فرمان خدا متحداً کار مى کنند، و به هنگام جداشدن از یکدیگر نیز رشته اتحاد معنوى آنها همچنان برقرار است.
کسى که، به هنگام شنیدن نام پروردگار (به خاطر احساس مسؤلیت یا ترس از گناهان) قطره اشک از چشمان او سرازیر مى شود.
مردى که، زن زیبا و صاحب جمالى او را به سوى خویش دعوت کند، او بگوید: من از خدا ترسانم.
و کسى که، به نیازمندان کمک مى کند و صدقه خود را مخفى مى دارد، آن چنان که دست چپ او از صدقه اى که با دست راست داده باخبر نشود»!(7)
* * *
1 ـ تفسیر «روح المعانى»، جلد 12، صفحه 203.
2 ـ «مُتَّکَأ» به معنى چیزى است که بر آن تکیه مى کنند، مانند پشتى ها، تخت ها و صندلى ها، آن چنان که در قصرهاى آن زمان معمول بود، ولى بعضى «مُتَّکَأ» را به «اترج» که نوعى میوه است تفسیر کرده اند.
آنها که متکا را به همان معنى پشتى و مانند آن تفسیر کرده اند نیز، گفته اند: میوه آن مهمانى «اترج» بوده است، و «اترج» همان بالنگ است که میوه اى است ترش مزه و داراى پوستى ضخیم، و از پوست ضخیم آن مربّا درست مى کنند.
ممکن است این میوه در سرزمین مصر شبیه به آنچه نزد ما است کاملاً ترش نبوده، و رگه اى از شیرینى داشته که میوه پذیرائى محسوب مى شده.
3 ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحه 227 ـ تفسیر «قمى»، جلد 1، صفحه 342.
4 ـ «حاشَ لِلّهِ» از ماده «حشى» به معنى طرف و ناحیه است، و «تحاشى» به معنى کناره گیرى مى آید و مفهوم جمله «حاشَ لِلّهِ» این است که خدا منزه است، اشاره به این که یوسف بنده اى است پاک و منزه.
5 ـ «مجمع البیان»، ذیل آیه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحه 276 ـ «قصص جزائرى»،
صفحه 179 (کتابخانه آیت اللّه مرعشى نجفى) ـ تفسیر «قرطبى»، ذیل آیه مورد بحث ـ تفسیر «فخر رازى»، جلد 18، صفحه 451، ذیل آیات مورد بحث.
6 ـ «مجمع البیان»، ذیل آیه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحه 276 ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 9، صفحه 184، ذیل آیه مورد بحث.
7 ـ «سفینة البحار»، جلد1، صفحه 595، ماده «ظل» ـ «وسائل الشیعه»، جلد 5، صفحه 199، حدیث 6323 (چاپ آل البیت) ـ «بحار الانوار»، جلد 26، صفحه 261، حدیث 42.