يوسف

وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ ۚ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللَّهِ مِن شَيْءٍ ۚ ذَٰلِكَ مِن فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ 38 يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ 39 مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ ۚ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ ۚ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ 40 يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا ۖ وَأَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ ۚ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ 41 وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ 42 وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَىٰ سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ ۖ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ 43

43وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرى سَبْعَ بَقَرات سِمان یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلات خُضْر وَ أُخَرَ یابِسات یا أَیُّهَا الْمَلاَ ُ أَفْتُونی فی رُءْیایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ

44قالُوا أَضْغاثُ أَحْلام وَ ما نَحْنُ بِتَأْویلِ الأَحْلامِ بِعالِمینَ

45وَ قالَ الَّذی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّة أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْویلِهِ فَأَرْسِلُونِ

46یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فی سَبْعِ بَقَرات سِمان یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلات خُضْر وَ أُخَرَ یابِسات لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ

47قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنینَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فی سُنْبُلِهِ إِلاّ قَلیلاً مِمّا تَأْکُلُونَ

48ثُمَّ یَأْتی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاّ قَلیلاً مِمّا تُحْصِنُونَ

49ثُمَّ یَأْتی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ فیهِ یُغاثُ النّاسُ وَ فیهِ یَعْصِرُونَ

 

ترجمه:

43 ـ پادشاه گفت: «من در خواب دیدم هفت گاو چاق را که هفت گاو لاغر آنها را مى خورند; و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده; (که خشکیده ها بر سبزها پیچیدند; و آنها را از بین بردند.) اى جمعیت اشراف! درباره خواب من نظر دهید، اگر خواب را تعبیر مى کنید»!

44 ـ گفتند: «خواب هاى پریشان و پراکنده است; و ما از تعبیر این گونه خواب ها آگاه نیستیم»!

45 ـ و یکى از آن دو که نجات یافته بود ـ و بعد از مدتى به خاطرش آمد ـ گفت: «من تأویل آن را به شما خبر مى دهم; مرا (به سراغ آن جوان زندانى) بفرستید»!

46 ـ (او به زندان آمد، و چنین گفت:) یوسف، اى مرد بسیار راستگو! درباره این خواب اظهارنظر کن که هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر مى خورند; و هفت خوشه تر، و هفت خوشه خشکیده; تا من به سوى مردم بازگردم، شاید (از تعبیر این خواب) آگاه شوند!

4 ـ گفت: «هفت سال با جدیت زراعت مى کنید; و آنچه را درو کردید، جز کمى که مى خورید، در خوشه هاى خود باقى بگذارید (و ذخیره نمائید).

48 ـ پس از آن، هفت سال سخت (و خشکى و قحطى) مى آید، که آنچه را براى آن سال ها ذخیره کرده اید، مى خورند; جز کمى که (براى بذر) ذخیره خواهید کرد.

49 ـ سپس سالى فرا مى رسد که باران فراوان نصیب مردم مى شود; و در آن سال، مردم عصاره مى گیرند (و سال پربرکتى است).

 

تفسیر:

ماجراى خواب سلطان مصر

یوسف(علیه السلام) سال ها در تنگناى زندان به صورت یک انسان فراموش شده باقى ماند، تنها کار او خودسازى، ارشاد و راهنمائى زندانیان، و عیادت و پرستارى بیماران، و دلدارى و تسلّى دردمندان آنها بود.

تا این که یک حادثه به ظاهر کوچک سرنوشت او را تغییر داد، نه تنها سرنوشت او که سرنوشت تمام ملت مصر و اطراف آن را دگرگون ساخت:

پادشاه مصر که مى گویند نامش «ولید بن ریّان» بود(1) (و عزیز مصر وزیر او محسوب مى شد) خواب ظاهراً پریشانى دید، صبحگاهان تعبیرکنندگان خواب و اطرافیان خود را حاضر ساخت و چنین «گفت: من در خواب دیدم که هفت گاو لاغر به هفت گاو چاق حمله کرده آنها را مى خورند، و نیز هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده را دیدم که خشکیده ها بر گرد سبزها پیچیدند و آنها را از میان بردند» (وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرى سَبْعَ بَقَرات سِمان یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلات خُضْر وَ أُخَرَ یابِسات).

پس از آن، رو به آنها کرده گفت: «اى جمعیت اشراف! درباره خواب من نظر دهید، اگر قادر به تعبیر خواب هستید» (یا أَیُّهَا الْمَلاَ ُ أَفْتُونی فی رُءْیایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ).

* * *

ولى حواشى سلطان بلافاصله «اظهار داشتند: اینها خواب هاى پریشان است، و ما به تعبیر این گونه خواب هاى پریشان آشنا نیستیم»! (قالُوا أَضْغاثُ أَحْلام وَ ما نَحْنُ بِتَأْویلِ الأَحْلامِ بِعالِمینَ).

«أَضْغاث» جمع «ضغث» (بر وزن حرص) به معنى یک بسته از هیزم یا گیاه خشکیده، یا سبزى یا چیز دیگر است.

و «أَحْلام» جمع «حُلُم» (بر وزن نهم) به معنى خواب و رؤیا است.

بنابراین «أَضْغاث» و «أَحْلام» به معنى خواب هاى پریشان و مختلط است، گوئى از بسته هاى گوناگونى از اشیاء متفاوت تشکیل شده است، و کلمه «ألأَحْلام» که در جمله «ما نَحْنُ بِتَأْویلِ الأَحْلامِ بِعالِمینَ» با «الف و لام عهد» آمده، اشاره به این است که: ما قادر به تأویل این گونه خواب ها نیستیم.

ذکر این نکته نیز لازم است اظهار ناتوانى آنها واقعاً به خاطر آن بوده که مفهوم واقعى این خواب براى آنها روشن نبود.

لذا آن را جزء خواب هاى پریشان محسوب داشتند، چه این که خواب ها را به دو گونه تقسیم مى کردند:

خواب هاى معنى دار که قابل تعبیر بود، و خواب هاى پریشان و بى معنى که تعبیرى براى آن نداشتند، و آن را نتیجه فعالیت قوه خیال مى دانستند، به خلاف خواب هاى گروه اول که آن را نتیجه تماس روح با عوالم غیبى مى دیدند.

این احتمال نیز وجود دارد که آنها از این خواب، حوادث ناراحت کننده اى را در آینده پیش بینى مى کردند، و آن چنان که معمول حاشیه نشینان شاهان و طاغوتیان است، تنها مسائلى را براى شاه ذکر مى کنند که به اصطلاح مایه انبساط «خاطر عاطر ملوکانه»! گردد، و آنچه ذات مبارک را ناراحت کند از ذکر آن ابا دارند، و همین است یکى از علل سقوط و بدبختى این گونه حکومت هاى جبّار!.

 

در اینجا این سؤال پیش مى آید که: آنها چگونه جرأت کردند در مقابل سلطان مصر چنین اظهار نظر کنند و او را به دیدن خواب هاى پریشان متهم سازند؟ در حالى که معمول این حاشیه نشینان این است که براى هر حرکت کوچک و بى معنى شاه، فلسفه ها مى چینند و تفسیرهاى کشاف دارند!

ممکن است این به آن جهت باشد که آنها شاه را از دیدن این خواب، پریشان حال، و نگران یافتند، و او حق داشت که نگران باشد; زیرا در خواب دیده بود گاوهاى لاغر که موجودات ضعیفى بودند، بر گاوهاى چاق و نیرومند چیره شدند و آنها را خوردند، و همچنین خوشه هاى خشک.

آیا این دلیل بر آن نبود که افراد ضعیفى ممکن است ناگهانى حکومت را از دست او بگیرند؟.

لذا براى رفع کدورت خاطر شاه، خواب او را خواب پریشان قلمداد کردند، یعنى نگران نباش! مطلب مهمى نیست، این قبیل خواب ها دلیل بر چیزى نمى تواند باشد!.

احتمال دیگرى نیز بعضى از مفسران داده اند که: منظور آنها از «اضغاث احلام» این نبود که خواب تو تعبیر ندارد، بلکه منظور این بود که خواب، پیچیده و مرکب از قسمت هاى مختلف است، ما تنها مى توانیم خواب هاى یکدست و یکنواخت را تعبیر کنیم، نه این گونه خواب ها را.

بنابراین آنها انکار نکردند که ممکن است استاد ماهرى پیدا شود، و قادر بر تعبیر این خواب باشد، اما خودشان اظهار عجز کردند.

* * *

در اینجا «ساقى شاه که سال ها قبل از زندان آزاد شده بود، به یاد خاطره زندان و تعبیر خواب یوسف(علیه السلام) افتاد، رو به سوى سلطان و حاشیه نشینان کرد و چنین گفت: من مى توانم شما را از تعبیر این خواب خبر دهم، مرا به سراغ استاد ماهر این کار که در گوشه زندان است بفرستید»، تا خبر صحیح دست اول را براى شما بیاورم (وَ قالَ الَّذی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّة أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْویلِهِ فَأَرْسِلُونِ).

آرى، در گوشه این زندان، مردى روشن ضمیر، با ایمان و پاکدل زندگى مى کند که قلبش آئینه حوادث آینده است، او است که مى تواند پرده از این راز بردارد، و تعبیر این خواب را باز گو کند.

جمله «فَأَرْسِلُونِ» (مرا به سراغ او بفرستید) ممکن است اشاره به این باشد که یوسف در زندان ممنوع الملاقات بود، و او مى خواست از شاه و اطرافیان براى این کار اجازه بگیرد.

این سخن وضع مجلس را دگرگون ساخت، همگى چشم ها را به ساقى دوختند، سرانجام به او اجازه داده شد که هر چه زودتر دنبال این مأموریت برود و نتیجه را فوراً گزارش دهد.

* * *

ساقى به زندان رفت، و سراغ دوست قدیمى خود یوسف(علیه السلام) را گرفت، همان دوستى که در حق او بىوفائى فراوان کرده بود، اما شاید مى دانست بزرگوارى یوسف(علیه السلام) مانع از آن خواهد شد که سر گله باز کند.

رو به یوسف(علیه السلام)کرده چنین گفت: «یوسف تو اى مرد بسیار راستگو، درباره این خواب چه مى گوئى که کسى در خواب دیده است، هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را مى خورند، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده» (که دومى بر اولى پیچیده و آن را نابود کرده است) (یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فی سَبْعِ بَقَرات سِمان یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلات خُضْر وَ أُخَرَ یابِسات).

«شاید من به سوى این مردم باز گردم، باشد که آنها از اسرار این خواب آگاه شوند» (لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ).

کلمه «النّاس» ممکن است اشاره به این باشد که، خواب شاه به عنوان یک حادثه مهم روز، به وسیله اطرافیان متملق و چاپلوس، در بین مردم پخش شده بود، و این نگرانى را از دربار به میان توده کشانده بودند.

* * *

یوسف(علیه السلام) بى آن که هیچ قید و شرطى قائل شود و یا پاداشى بخواهد، فوراً خواب را به عالى ترین صورتى تعبیر کرد، تعبیرى گویا و خالى از هر گونه پرده پوشى، و توأم با راهنمائى و برنامه ریزى براى آینده تاریکى که در پیش داشتند، او چنین «گفت: هفت سال پى در پى باید با جدیت زراعت کنید; چرا که در این هفت سال بارندگى فراوان است، ولى آنچه را درو مى کنید به صورت همان خوشه در انبارها ذخیره کنید، جز به مقدار کم و جیره بندى که براى خوردن نیاز دارید» (قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنینَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فی سُنْبُلِهِ إِلاّ قَلیلاً مِمّا تَأْکُلُونَ).(2)

* * *

اما بدانید که «بعد از این هفت سال، هفت سال خشک و کم باران و سخت در پیش دارید، که تنها باید از آنچه از سال هاى قبل ذخیره کرده اید استفاده کنید» و گرنه هلاک خواهید شد (ثُمَّ یَأْتی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ).

«ولى مراقب باشید در آن هفت سال خشک و قحطى، نباید تمام موجودى انبارها را صرف تغذیه کنید، بلکه، باید مقدار کمى براى زراعت سال بعد که سال خوبى خواهد بود نگهدارى نمائید» (إِلاّ قَلیلاً مِمّا تُحْصِنُونَ).

* * *

اگر با برنامه و نقشه حساب شده این هفت سال خشک و سخت را، پشت سر بگذارید، دیگر خطرى شما را تهدید نمى کند; زیرا «بعد از آن سالى فرا مى رسد پر باران که مردم از این موهبت آسمانى بهره مند مى شوند» (ثُمَّ یَأْتی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ فیهِ یُغاثُ النّاسُ).

نه تنها کار زراعت و دانه هاى غذائى خوب مى شود، بلکه علاوه بر آن «دانه هاى روغنى و میوه هائى که مردم آن را مى فشارند، و از عصاره آن استفادهاى مختلف مى کنند نیز فراوان خواهد بود» (وَ فیهِ یَعْصِرُونَ).

* * *

نکته ها:

1 ـ تعبیر خواب حساب شده

تعبیرى که یوسف براى این خواب کرد، چقدر حساب شده بود، گاو در افسانه هاى قدیمى سمبل «سال» بود، چاق بودن دلیل بر فراوانى نعمت، و لاغر بودن دلیل بر خشکى و سختى، حمله گاوهاى لاغر به گاوهاى چاق دلیل بر این بود که در این هفت سال باید از ذخائر سال هاى قبل استفاده کرد.

و هفت خوشه خشکیده که بر هفت خوشه تر پیچیدند، تأکید دیگرى بر این دو دوران فراوانى و خشکسالى بود، به اضافه این نکته که باید محصول انبار شده به صورت خوشه ذخیره شود تا به زودى فاسد نشود و براى هفت سال قابل نگهدارى باشد.

و این که عدد گاوهاى لاغر و خوشه هاى خشکیده بیش از هفت نبود، نشان مى داد که با پایان یافتن این هفت سال سخت، آن وضع پایان مى یابد، و طبعاً سال خوش و پر باران و با برکتى در پیش خواهد بود.

و بنابراین، باید به فکر بذر آن سال هم باشند، و چیزى از ذخیره انبارها را براى آن نگه دارند!.

در حقیقت، یوسف(علیه السلام) یک معبر ساده خواب نبود، بلکه یک رهبر بود که از گوشه زندان براى آینده یک کشور برنامه ریزى مى کرد، و یک طرح چند ماده اى حداقل پانزده ساله به آنها ارائه داد، و چنان که خواهیم دید: این تعبیر توأم با راهنمائى و طراحى براى آینده شاه جبار و اطرافیان او را تکان داد، و موجب شد که هم مردم مصر از قحطى کشنده نجات یابند، هم یوسف از زندان، و هم حکومت از دست خودکامگان!.

* * *

2 ـ قدرت خدا از روزنه اى کوچک

بار دیگر این داستان، این درس بزرگ را به ما مى دهد که قدرت خداوند بیش از آنچه ما فکر مى کنیم مى باشد.

او است که مى تواند با یک خواب ساده که به وسیله یک جبار زمان خود دیده مى شود، هم ملت بزرگى را از یک فاجعه عظیم رهائى بخشد، و هم بنده خاص خودش را پس از سال ها زجر و مصیبت رهائى دهد.

باید سلطان، این خواب را ببیند.

باید در آن لحظه ساقى او حاضر باشد.

باید به یاد خاطره خواب زندان بیفتد.

و سرانجام حوادثى مهم به وقوع پیوندد.

او است که با یک امر کوچک، حوادث عظیم مى آفریند.

آرى به چنین خدائى باید دل ببندیم!!

* * *

3 ـ تعبیر خواب یا معجزه یوسف؟

خواب هاى متعددى که در این سوره به آن اشاره شده، از خواب خود یوسف گرفته تا خواب زندانیان، تا خواب فرعون مصر، و اهمیت فراوانى که مردم آن عصر به تعبیر خواب مى دادند، نشان مى دهد: اصولاً در آن عصر تعبیر خواب از علوم پیشرفته زمان محسوب مى شده.

و شاید به همین دلیل پیامبر آن عصر یعنى یوسف(علیه السلام) نیز از چنین علمى در حد عالى برخوردار بود، که در واقع یک اعجاز براى او محسوب مى شد.

مگر نه این است که معجزه هر پیامبرى باید از پیشرفته ترین دانش هاى زمان باشد؟ تا به هنگام عاجز ماندن علماى عصر از مقابله با آن یقین حاصل شود که، این علم سرچشمه الهى دارد، نه انسانى.

* * *


1 ـ «مجمع البیان»، ذیل آیه مورد بحث ـ نام پادشاه مصر (که عزیز مصر وزیر او محسوب مى شد) به دو صورت دیگر نیز در منابع آمده است:

الف ـ الریّان بن الولید («بحار الانوار»، جلد 13، صفحه 50 و جلد 64، صفحه 224 ـ «درّ المنثور»، جلد 4، صفحه 534، ذیل آیه 36 سوره «یوسف» ـ «مجمع البیان»، ذیل آیات 21 و 22 سوره «یوسف»).

ب ـ الولید بن الریّان («کمال الدین»، جلد 2، صفحه 563، دار الکتب الاسلامیة ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 9، صفحه 158، ذیل آیه 21 سوره «یوسف» ـ «تاریخ طبرى»، جلد 1، صفحات 235 و 240، مؤسسة الاعلمى).

2 ـ «دَأَب» (بر وزن ادب) در اصل به معنى ادامه حرکت است و به معنى عادت مستمر نیز آمده، بنابراین معنى این کلمه این مى شود که شما طبق عادت مستمر خود که به امر کشاورزى در سرزمین مصر اهمیت مى دهید، این کار را طبق معمول ادامه دهید، ولى در مصرف محصول آن صرفه جوئى کنید.

این احتمال نیز داده شده که منظور این بوده که با جدیت و کوشش هر چه بیشتر زراعت را دنبال کنید; زیرا دأب و دئوب به معنى کوشش و خستگى نیز آمده است، یعنى آن قدر کار کنید تا خسته شوید.