يوسف
قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ ۖ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلَامِ بِعَالِمِينَ 44 وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ 45 يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَّعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ 46 قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِي سُنبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِّمَّا تَأْكُلُونَ 47 ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَٰلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِّمَّا تُحْصِنُونَ 48 ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَٰلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ 49 وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ ۖ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَىٰ رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ ۚ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ 50 قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ ۚ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ ۚ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ 51 ذَٰلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ 52 ۞ وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي ۚ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي ۚ إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ 53
50وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونی بِهِ فَلَمّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاّتی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلیمٌ 51قالَ ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوء قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزیزِ الآْنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقینَ 52ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَ أَنَّ اللّهَ لایَهْدی کَیْدَ الْخائِنینَ 53وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ لاَ َمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحیمٌ 50 ـ پادشاه گفت: «او را نزد من آورید»! ولى هنگامى که فرستاده او نزد وى آمد، یوسف گفت: «به سوى صاحبت بازگرد، و از او بپرس ماجراى زنانى که دست هاى خود را بریدند چه بود؟ که خداى من به نیرنگ آنها آگاه است». 51 ـ (پادشاه آن زنان را طلبید و) گفت: «به هنگامى که یوسف را به سوى خویش دعوت کردید، جریان کار شما چه بود»؟ گفتند: «منزّه است خدا، ما هیچ عیبى در او نیافتیم»! (در این هنگام) همسر عزیز گفت: «الآن حق آشکار گشت! من بودم که او را به سوى خود دعوت کردم; و او از راستگویان است! 52 ـ این سخن را به خاطر آن گفتم تا بداند من در غیاب، به او خیانت نکردم; و خداوند مکر خائنان را هدایت نمى کند! 53 ـ من هرگز خودم را تبرئه نمى کنم، که نفس (سرکش) بسیار به بدى ها امر مى کند; مگر آنچه را پروردگارم رحم کند! پروردگارم آمرزنده و مهربان است»! تعبیرى که یوسف براى خواب شاه مصر کرد، همان گونه که گفتیم آن قدر حساب شده و منطقى بود که شاه و اطرافیانش را مجذوب خود ساخت. او مى بیند که یک زندانى ناشناس بدون انتظار هیچ گونه پاداش و توقع، مشکل تعبیر خواب او را به بهترین وجهى حل کرده است، و براى آینده نیز برنامه حساب شده اى ارائه داده. او اجمالاً فهمید این مرد یک غلام زندانى نیست، بلکه شخصیت فوق العاده اى است که طى ماجراى مرموزى به زندان افتاده است، لذا مشتاق دیدار او شد، اما نه آن چنان که غرور و کبر سلطنت را کنار بگذارد، و خود به دیدار یوسف بشتابد بلکه «ملک دستور داد او را نزد من آورید» (وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونی بِهِ). ولى هنگامى که فرستاده او نزد یوسف آمد، به جاى آن که دست و پاى خود را بعد از سال ها در سیاه چال زندان بودن گم کند، نسیم آزادى او را غافل سازد، به فرستاده شاه جواب منفى داده که من از زندان بیرون نمى آیم. مى فرماید: «به فرستاده ملک گفت: به سوى صاحب و مالکت باز گرد، و از او بپرس ماجراى آن زنانى که در قصر عزیز مصر (وزیر تو) دست هاى خود را بریدند چه بود»؟ (فَلَمّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاّتی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ). او نمى خواست به سادگى از زندان آزاد شود و ننگ عفو شاه را بپذیرد، او نمى خواست، پس از آزادى به صورت یک مجرم، یا لااقل یک متهم که مشمول عفو شاه شده است زندگى کند.ترجمه:
تفسیر:
تبرئه یوسف از هر گونه اتهام
او مى خواست، نخست درباره علت زندانى شدنش تحقیق شود، بى گناهى و پاکدامنى اش کاملاً به ثبوت برسد، و پس از تبرئه، سربلند آزاد گردد.
و در ضمن آلودگى سازمان حکومت مصر را نیز ثابت کند، که در دربار وزیرش چه مى گذرد؟!
آرى او به شرف و حیثیت خود بیش از آزادى اهمیت مى داد، و این است راه آزادگان!
جالب این که: یوسف در این جمله از کلام خود آن قدر بزرگوارى نشان داد که حتى حاضر نشد نامى از همسر عزیز مصر ببرد، که عامل اصلى اتهام و زندان او بود.
تنها به صورت کلى به گروهى از زنان مصر که در این ماجرا دخالت داشتند اشاره کرد.
سپس اضافه نمود: اگر توده مردم مصر و حتى دستگاه سلطنت ندانند نقشه زندانى شدن من چگونه و به وسیله چه کسانى طرح شد، اما «پروردگار من از نیرنگ و نقشه آنها آگاه است» (إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلیمٌ).
* * *
فرستاده مخصوص به نزد شاه بازگشت و پیشنهاد یوسف(علیه السلام) را بیان داشت، این پیشنهاد که با مناعت طبع و علوّ همت همراه بود، ملک را بیشتر تحت تأثیر عظمت و بزرگى یوسف(علیه السلام) قرار داد.
لذا فوراً به سراغ زنانى که در این ماجرا شرکت داشتند فرستاده آنها را احضار کرد، رو به سوى آنها کرده، «گفت: بگوئید ببینم در آن هنگام که شما تقاضاى کامجوئى از یوسف کردید جریان کار شما از چه قرار بود»؟! (قالَ ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ).
راست بگوئید، حقیقت را آشکار کنید، آیا هیچ عیب، تقصیر و گناهى در او سراغ دارید؟!.
در اینجا وجدان هاى خفته آنها یک مرتبه در برابر این سؤال بیدار شد، و همگى متفقاً به پاکى یوسف گواهى دادند، «گفتند: منزه است خداوند، ما هیچ عیب و گناهى در یوسف نیافتیم» (قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوء).
همسر عزیز مصر که در اینجا حاضر بود و به دقت به سخنان سلطان و زنان مصر گوش مى داد، بى آن که کسى سؤالى از او کند، قدرت سکوت در خود ندید، احساس کرد: موقع آن فرا رسیده است که سال ها شرمندگى وجدان را با شهادت قاطعش به پاکى یوسف و گنهکارى خویش جبران کند، به خصوص این که او بزرگوارى بى نظیر یوسف را از پیامى که براى شاه فرستاده بود درک کرد، که در پیامش کمترین سخنى از وى به میان نیاورده، و تنها از زنان مصر به طور سر بسته سخن گفته است.
یک مرتبه گوئى انفجارى در درونش رخ داد «فریاد زد: الآن حق آشکار شد، من پیشنهاد کامجوئى به او کردم، او از راستگویان است» و من اگر سخنى درباره او گفتم دروغ بوده است، دروغ! (قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزیزِ الآْنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقینَ).
* * *
همسر عزیز در ادامه سخنان خود چنین گفت: «من این اعتراف صریح را به خاطر آن کردم که یوسف بداند در غیابش نسبت به او خیانت نکردم» (ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ).
چرا که من بعد از گذشتن این مدت و تجربیاتى که داشته ام، فهمیده ام «خداوند نیرنگ و کید خائنان را هدایت نمى کند» (وَ أَنَّ اللّهَ لایَهْدی کَیْدَ الْخائِنینَ).
در حقیقت (بنا بر این که جمله بالا گفتار همسر عزیز مصر باشد، همان گونه که ظاهر عبارت اقتضا مى کند) او براى اعتراف صریحش به پاکى یوسف و گنهکارى خویش، دو دلیل اقامه مى کند:
نخست این که: وجدانش ـ و احتمالاً بقایاى علاقه اش به یوسف! ـ به او اجازه نمى دهد که بیش از این حق را بپوشاند، و در غیاب او نسبت به این جوان پاکدامن خیانت کند.
و دیگر این که: با گذشت زمان و دیدن درس هاى عبرت، این حقیقت براى او آشکار شده است که، خداوند حامى پاکان و نیکان است و هرگز از خائنان حمایت نمى کند.
به همین دلیل، پرده هاى زندگى رؤیائى دربار کم کم از جلو چشمان او کنار مى رود، و حقیقت زندگى را لمس مى کند، و مخصوصاً با شکست در عشق، که ضربه اى بر غرور و شخصیت افسانه اى او وارد کرد، چشم واقع بینش بازتر شد، و با این حال تعجبى نیست که چنان اعتراف صریحى بکند.
* * *
باز ادامه داد: «من هرگز نفس سرکش خویش را تبرئه نمى کنم; چرا که مى دانم: این نفس امّاره ما را به بدى ها فرمان مى دهد» (وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ لاَ َمّارَةٌ بِالسُّوءِ).
«مگر آنچه پروردگارم رحم کند» و با حفظ و کمک او مصون بمانیم (إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّی).
و در هر حال، در برابر این گناه از او امید عفو و بخشش دارم «چرا که پروردگارم غفور و رحیم است» (إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحیمٌ).
گروهى از مفسران دو آیه اخیر را سخن یوسف دانسته اند و گفته اند: این دو آیه در حقیقت دنباله پیامى است که یوسف به وسیله فرستاده سلطان به او پیغام داد و معنى آن چنین است:
«من اگر مى گویم از زنان مصر تحقیق کنید، به خاطر این است که شاه (و یا عزیز مصر وزیر او) بداند من در غیابش در مورد همسرش نسبت به او خیانت نکرده ام، و خداوند نیرنگ خائنان را هدایت نمى کند.
در عین حال من خویش را تبرئه نمى کنم; چرا که نفس سرکش، انسان را به بدى فرمان مى دهد، مگر آنچه خدا رحم کند; چرا که پروردگارم غفور و رحیم است».
ظاهراً انگیزه این تفسیر مخالف ظاهر، این است که آنها نخواسته اند این مقدار دانش و معرفت را براى همسر عزیز مصر بپذیرند، که او با لحنى مخلصانه و حاکى از تنبه و بیدارى سخن مى گوید.
در حالى که هیچ بعید نیست انسان هنگامى که در زندگى پایش به سنگ بخورد، یک نوع حالت بیدارى توأم با احساس گناه و شرمسارى، در وجودش پیدا شود، به خصوص این که: بسیار دیده شده است: شکست در عشق مجازى، راهى براى انسان به سوى عشق حقیقى (عشق به پروردگار) مى گشاید! و به تعبیر روانکاوى امروز، آن تمایلات شدید سرکوفته «تصعید» مى گردد و بى آن که از میان برود در شکل عالى ترى تجلى مى کند.
پاره اى از روایات که در شرح حال همسر عزیز در سنین بالاى زندگیش نقل شده(1) نیز، دلیل بر این تنبه و بیدارى است.
از این گذشته، ارتباط دادن این دو آیه با یوسف، به قدرى بعید و خلاف ظاهر است، که با هیچ یک از معیارهاى ادبى سازگار نیست زیرا:
اولاً ـ «ذلِک» که در آغاز آیه ذکر شده، در حقیقت به عنوان ذکر علت است، علت، براى سخن پیش که چیزى جز سخن همسر عزیز نیست، و چسبانیدن این علت به کلام یوسف که در آیات قبل از آن با فاصله آمده است، بسیار عجیب است.
ثانیاً ـ اگر این دو آیه بیان گفتار یوسف باشد، یک نوع تضاد و تناقض در میان آن خواهد بود; زیرا از یکسو، یوسف مى گوید: من هیچ خیانتى به عزیز مصر روا نداشتم.
و از سوى دیگر، مى گوید: من خود را تبرئه نمى کنم; چرا که نفس سرکش به بدى ها فرمان مى دهد.
این گونه سخن را کسى مى گوید که لغزشى هر چند کوچک از او سر زده باشد، در حالى که مى دانیم یوسف هیچ گونه لغزشى نداشت.
ثالثاً ـ اگر منظور این است که عزیز مصر بداند او بى گناه است، او که از آغاز (پس از شهادت آن شاهد) به این واقعیت پى برد، و لذا به همسرش گفت: از گناهت استغفار کن.
و اگر منظور این باشد که بگوید: به شاه خیانت نکرده ام، این مسأله ارتباطى به شاه نداشت، و توسل به این عذر و بهانه که خیانت به همسر وزیر خیانت به شاه جبار است، یک عذر سست و واهى به نظر مى رسد. به خصوص این که درباریان معمولاً در قید این مسائل نیستند.
خلاصه این که: ارتباط و پیوند آیات، چنین نشان مى دهد: همه اینها گفته هاى همسر عزیز مصر است، که مختصر تنبه و بیدارى پیدا کرده بود، و به این حقایق اعتراف کرد.
* * *
نکته ها:
1 ـ نتیجه پاکدامنى
در این فراز از داستان یوسف دیدیم که سرانجام دشمن سر سختش به پاکى او اعتراف کرد، و اعتراف به گنهکارى خویش و بى گناهى او نمود، این است، سرانجام تقوا و پاکدامنى و پرهیز از گناه، و این است مفهوم جمله: وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب: «هر کسى تقوا پیشه کند خداوند راه گشایشى براى او قرار مى دهد * و از آنجا که گمان نمى کرد به او روزى مى دهد».(2)
تو پاک باش و در طریق پاکى استقامت کن! خداوند اجازه نمى دهد ناپاکان حیثیت تو را بر باد دهند!.
* * *
2 ـ شکست ها سبب بیدارى
شکست ها همیشه شکست نیست، بلکه در بسیارى از مواقع ظاهراً شکست است، اما در باطن یک نوع پیروزى معنوى به حساب مى آید، اینها همان شکست هائى است که سبب بیدارى انسان مى گردد، و پرده هاى غرور و غفلت را مى درد و نقطه عطفى در زندگى انسان محسوب مى شود.
همسر عزیز مصر (که نامش «زلیخا» یا «راعیل» بود) هر چند در کار خود گرفتار بدترین شکست ها شد، ولى این شکست در مسیر گناه، باعث تنبه او گردید، وجدان خفته اش بیدار شد، از کردار ناهنجار خود پشیمان گشت، و روى به درگاه خدا آورد.
داستانى که در احادیث درباره ملاقاتش با یوسف، پس از آن که یوسف عزیز مصر شد، نقل شده نیز شاهد این مدعا است; زیرا رو به سوى او کرده گفت: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی جَعَلَ الْعَبِیدَ مُلُوکاً بِطاعَتِهِ وَ جَعَلَ الْمُلُوکَ عَبِیداً بِالْمَعْصِیَة: «حمد خداى را که بردگان را به خاطر اطاعت فرمانش، ملوک ساخت، و ملوک را به خاطر گناه، برده گردانید».
و در پایان همین حدیث، مى خوانیم یوسف سرانجام با او ازدواج کرد.(3)
خوشبخت کسانى که از شکست ها پیروزى مى سازند، و از ناکامى ها کامیابى، و از اشتباهات خود راه هاى صحیح زندگى را مى یابند، و در میان تیره بختى ها، نیکبختى خود را پیدا مى کنند.
البته، واکنش همه افراد در برابر شکست چنین نیست، آنها که ضعیف و بى مایه اند به هنگام شکست، یأس و نومیدى سراسر وجودشان را مى گیرد، و گاهى تا سر حد خودکشى پیش مى روند، که این شکست کامل است، ولى آنها که مایه اى دارند سعى مى کنند آن را نردبان ترقى خود قرار دهند، و از آن پل پیروزى بسازند!.
* * *
3 ـ برتر از آزادىِ ظاهرى
دیدیم یوسف نه تنها به خاطر حفظ پاکدامنیش به زندان رفت، بلکه پس از اعلام آزادى نیز حاضر به ترک زندان نشد، تا این که فرستاده ملک باز گردد، و تحقیقات کافى از زنان مصر درباره او بشود و بى گناهیش اثبات گردد، تا سرفراز از زندان آزاد شود، نه این که به صورت یک مجرم آلوده و فاقد حیثیت مشمول عفو شاه گردد، که خود ننگ بزرگى است.
و این درسى است براى همه انسان ها در گذشته و امروز و آینده.
* * *
4 ـ نفس سرکش
علماى اخلاق براى نفس (احساسات و غرائز و عواطف آدمى) سه مرحله قائلند، که در قرآن مجید به آنها اشاره شده است:
نخست، «نفس امّاره» نفس سر کش است که انسان را به گناه فرمان مى دهد، و به هر سو مى کشاند، و لذا امّاره اش گفته اند، در این مرحله هنوز عقل و ایمان آن قدرت را نیافته که نفس سرکش را مهار زند، و آن را رام کند، بلکه، در بسیارى از موارد در برابر او تسلیم مى گردد، و یا اگر بخواهد گلاویز شود نفس سرکش او را بر زمین مى کوبد و شکست مى دهد.
این مرحله همان است که در آیه فوق در گفتار همسر عزیز مصر به آن اشاره شده است، و همه بدبختى هاى انسان از آن است.
مرحله دوم «نفس لوّامه» است که پس از تعلیم و تربیت و مجاهدت، انسان به آن ارتقاء مى یابد، در این مرحله ممکن است بر اثر طغیان غرائز گهگاه مرتکب خلاف هائى بشود، اما فوراً پشیمان مى گردد و به ملامت و سرزنش خویش مى پردازد، و تصمیم بر جبران گناه مى گیرد، و دل و جان را با آب توبه مى شوید، و به تعبیر دیگر، در مبارزه عقل و نفس، گاهى عقل پیروز مى شود و گاهى نفس، ولى به هر حال کفه سنگین از آن عقل و ایمان است.
البته، براى رسیدن به این مرحله، جهاد اکبر لازم است، و تمرین کافى و تربیت در مکتب استاد و الهام گرفتن از سخن خدا و سنت پیشوایان.
این مرحله همان است که قرآن مجید در سوره «قیامت» به آن سوگند یاد کرده است، سوگندى که نشانه عظمت آن است: لاأُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ * وَ لاأُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ: «سوگند به روز رستاخیز * و سوگند به نفس سرزنشگر»!(4)
مرحله سوم «نفس مطمئنه» است، و آن مرحله اى است که پس از تصفیه، تهذیب و تربیت کامل، انسان به مرحله اى مى رسد که غرائز سرکش در برابر او رام مى شوند، سپر مى اندازند، و توانائى پیکار با عقل و ایمان در خود نمى بینند! چرا که عقل و ایمان آن قدر نیرومند شده اند که غرائز نفسانى در برابر آن توانائى چندانى ندارد.
این همان مرحله آرامش و سکینه است، آرامشى که بر اقیانوس هاى بزرگ حکومت مى کند، اقیانوس هائى که حتى در برابر سخت ترین طوفان ها چین و شکن بر صورت خود نمایان نمى سازند.
این مقام انبیاء و اولیا و پیروان راستین آنها است، آنهائى که در مکتب مردان خدا درس ایمان و تقوا آموختند، و سال ها به تهذیب نفس پرداخته و جهاد اکبر را به مرحله نهائى رسانده اند.
این همان است که قرآن در سوره «فجر» به آن اشاره مى کند، آنجا که مى گوید: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلی فی عِبادی * وَ ادْخُلی جَنَّتی: «اى نفس مطمئن و آرام * بازگرد به سوى پروردگارت که هم تو از او خشنود هستى، و هم او از تو * و داخل در زمره بندگان خاص من شو * و در بهشتم گام نه»!.(5)
* * *
پروردگارا! به ما کمک کن که در پرتو آیات نورانى قرآنت، نفس «امّاره» را به «لوّامه»، و از آن به مرحله نفس «مطمئنه» ارتقاء بخشیم، روحى مطمئن و آرام پیدا کنیم که طوفان حوادث، متزلزل و مضطربش نسازد، در برابر دشمنان قوى و نیرومند، در مقابل زرق و برق دنیا بى اعتنا و در سختى ها شکیبا و بردبار باشیم!
بارالها! اکنون که بیش از یکسال و نیم از انقلاب اسلامى ما مى گذرد، نشانه هائى از اختلاف کلمه در صفوف رزمندگان با نهایت تأسف آشکار گشته است، نشانه هائى که همه علاقمندان به اسلام و شیفتگان انقلاب و پاسداران خون هاى شهیدان را نگران ساخته!.
خداوندا! به همه ما عقلى مرحمت فرما که بر هوس هاى سرکش پیروز گردیم، و اگر در اشتباهیم چراغ روشنى از توفیق و هدایت فراراه ما قرار ده!
خداوندا! ما این راه را تا به اینجا با پاى خود نپیموده ایم، بلکه در هر مرحله تو رهبر و راهنماى ما بوده اى، لطفت را از ما دریغ مدار! و اگر ناسپاسى این همه نعمت ما را مستوجب کیفرت کرده است، پیش از آن که به دام مجازات بیفتیم ما را بیدار فرما!
پایان جلد 9 تفسیر نمونه(6) پایان تصحیح: 20/5/1383
1 ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحه 281، حدیث 60 و صفحه 253.
2 ـ طلاق، آیات 2 و 3.
3 ـ «سفینة البحار»، جلد 1، صفحه 554 ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحه 268، حدیث 42 و جلد 12، صفحات 296 و 253 (با اندکى تفاوت).
4 ـ قیامت، آیات 1 و 2.
5 ـ فجر، آیات 27 تا 30.
6 ـ آنچه در فراز دوم دعا آمده اشاره به اختلاف مسئولان رده بالاى مملکت یعنى «بنى صدر»، رئیس جمهور وقت و استخوان هاى اصلى انقلاب یعنى شهید «آیة اللّه دکتر بهشتى»، «آیة اللّه خامنه اى» (رهبر معظم انقلاب در حال حاضر)، حجة الاسلام و المسلمین «هاشمى رفسنجانى» (رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام فعلاً) و... مى باشد، این اختلاف بسیار خطرناک بود و این اختلاف بر نیروهاى رزمنده نیز سرایت کرده بود، براى روشن شدن این مسأله، مطلبى از مقدمه کتاب «عبور از بحران سال 60» و به دنبال آن دو نامه که به حضرت امام (قدس سره) نوشته شده را نقل مى کنیم. آقاى هاشمى در مقدمه کتاب خود چنین مى نویسد:
در سال 59 هم اختلاف و مشاجرات سیاسى داشتیم و بحران هاى سال 60 نتیجه طبیعى همان اختلافات است. تفاوت بین سال هاى 59 و 60 در موضع گیرى هاى روشن تر امام است که در اثر واضح شدن اهداف دو طرف اختلاف و یأس ایشان از ایجاد وفاق به وجود آمده بود و کار توضیحى ما هم تأثیر زیادى در تصمیم امام براى اتخاذ مواضع صریح داشت. در این مدت در ملاقات ها و پیام ها و نامه ها بخشى از واقعیت ها را به عرض امام رسانده بودیم.
در این خصوص دو سند مهم منتشر نشده قابل توجه است. دو نامه تاریخى که در فاصله یک سال به امام نوشته ایم (28 / 11 / 58 و 25 / 11 / 59) اهمیت این دو سند از این جهت است که بسیارى از مسائل مهم تاریخى سال 59 را نشان مى دهند. نامه اول به امضاى آیات بهشتى، خامنه اى، اردبیلى، باهنر و من است و نامه دوم فقط امضاء من را دارد و توضیحى درباره نامه اول و شرایط بعد از نامه اول و هر دو نامه به خط من است. نکته قابل توجه این که، قرار بود در ملاقات دسته جمعى مان در بیمارستان قلب، من نامه را به امام تقدیم کنم. من با دیدن حال امام و شنیدن حرف هاى ایشان منصرف شدم و مجال مشورت با همراهان هم نبود.
وقتى که از اتاق بیرون آمدیم، دوستان از من بازخواست کردند و نمى دانم با توضیحات من قانع شدند یا نه؟ و پس از آن تاریخ یاد آن تصمیم تک روانه رنجم مى داد و سرانجام با مشاهده ادامه مجادلات و احساس نیاز به انجام وظیفه «النصیحة لائمة المسلمین» پس از مشورت با دوستان با نوشتن نامه اى دیگر و تقدیم دو نامه به امام از رنج ملامت وجدان راحت شدم. و اما نامه ها:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
محضر مقدس رهبر و استاد عظیم الشأن امام خمینى دام ظله الظلیل
چه خوب بود ضرورتى براى نوشتن این مطالب در این شرایط نبود، اما مع الاسف پس از بحث و بررسى، تذکر ندادن را گناه تشخیص دادیم و تذکر دادن را وظیفه و لذا بر خلاف میل و احساس و به حکم عقل و مسئولیت، موارد زیر را به اختصار به نظر شریف مى رسانیم:
1 ـ با تحلیل منطقى و تجربه مى دانستیم و مى دانیم، پذیرفتن مسئولیت هاى بزرگ (مخصوصاً اجرائى) در چنین شرایطى، خواهى نخواهى سقوط اعتبار انسان را به همراه دارد و در مقابل، انزوا گزیدن و گاهى انتقاد و اظهار نظر کردن، آسایش و اعتبار مى آورد و انسان را خالى از هوا و دلسوز جلوه مى دهد.
2 ـ به امر شما و با تشخیص و احساس وظیفه، پیش از ورود شما به ایران و پس از تشریف فرمائیتان، خطیرترین مسئولیت ها را پذیرفتیم و با اتکاء به اعتماد عمیقى که از جانب شما احساس مى کردیم تا امروز با پشت کار و تصمیم خلل ناپذیر ادامه دادیم و هنوز هم به همان امر و تکلیف و اعتماد تکیه داریم.
3 ـ پیش از پیروزى و بعد از آن و امروز معتقد بودیم و هستیم که نظام اسلامى در ایران بدون پشتوانه اى از تشکیلات مذهبى ـ سیاسى تضمین دوام ندارد و به همین جهت با مشورت با جنابعالى و جلب موافقت و گرفتن وعده حمایت غیر مستقیم از شما، با همه گرفتارى ها از همان روزهاى اول پیروزى، مسئولیت تأسیس «حزب جمهورى اسلامى» را به عهده گرفتیم و در ماه هاى اول موفقیت هاى چشمگیرى به دست آوردیم.
4 ـ دشمنان و مخالفان، به عمق و عظمت اقدام پى بردند و براى تضعیف حزب و رهبران حزب دست به کار شدند. غرب و شرق در خارج و راستى و چپى ها و بعضى از خودمانى ها در داخل، عملاً در این خصوص هماهنگ گردید، کار را با ترور اشخاص و شخصیت ها شروع کردند و هنوز هم کشتن ها و پخش شایعات و رواج دادن اتهامات ادامه دارد.
5 ـ تبلیغات گمراه کننده آنها موقعى کارگر شد که بعضى از نزدیکان و منتسبان به بیت جنابعالى با آنان هم صدا شدند. گر چه تأییدات گاه و بیگاه شما و روابط رسمى ما با حضرتعالى از اثر این اقدامات مى کاست و در مقابل سکوت ما به خاطر مراعات مصلحت انقلاب و نداشتن فرصت بررسى و دفاع هم از عوامل جرأت و پیشرفت آنان بوده و هست.
6 ـ موفقیت «حزب جمهورى اسلامى» در انتخابات مجلس خبرگان و تدوین قانون اساسى که امید غیرمذهبى ها را به کلى از بین برد، از عوامل تشدید مبارزات مخالفان ما است.
7 ـ حذف «حزب جمهورى اسلامى» از جریانات انتخابات ریاست جمهورى که با مقدمات حساب شده اى پیش آمد، مخالفان را جرى و امیدوار کرد و تلاش ها را مضاعف کردند.
خیلى بعید است که انتشار نامه آقاى میرزا على آقا تهرانى که در آن ما را متهم به قدرت طلبى از طرق نامشروع و خیانت به طور مبهم به همکارى با آمریکا و امیر انتظام مى کرد و در ظرف یک هفته در سراسر کشور، حتى روستاها و خارج کشور پخش گردید، بى ارتباط با جریانات قبل و بعد و همراه حذف حزب از انتخابات باشد.
8 ـ چند روزى که کسالت جنابعالى اعلام نشده بود، نامه ها و تلگراف هائى از طرف افراد و گروه ها در جراید خطاب به شما منتشر شد که از شما تقاضا داشتند، نظرتان را نسبت به اظهارات آقاى تهرانى بیان فرمائید و شما بى خبر از تقاضاى مردم بودید و مردم بى اطلاع از بیمارى شما و سکوت شما را دلیل بر رضایت مى گرفتند و تبلیغ مى کردند. و ما نه مى توانستیم خبر بیمارى جنابعالى را به مردم بدهیم و نه روا مى دانستیم که به طرف مقابل مثل ایشان حمله کنیم و حتى همان مختصر جوابمان به اندازه انکار تهمت، بر روحمان سنگینى مى کرد، زیرا دشمنان مى خندیدند و تحریک مى کردند و مردم خون دل مى خوردند و مأیوس مى شدند.
9 ـ پخش شایعاتى حاکى از خشم امام نسبت به حزب جمهورى اسلامى و به ما، در چنین شرایطى اوج گرفت و هیچ چیز نبود که بتواند کذب شایعات را ثابت کند و بلکه اظهارات برادر و نوه و داماد و افرادى دیگر از نزدیکان شما محیط را براى پذیرش شایعات آماده تر کرد.
10 ـ در تمام مدت غیبت صغراى شما، حتى یک خبر از رسانه هاى جمعى پخش نشد که نشان ارتباط و علاقه شما به ما باشد و حتى از ذکر نام ما پنج نفر در خبر آمدن شوراى انقلاب به قم براى انتقال شما به تهران که مسئولیت آن را به عهده گرفته بودیم، جلوگیرى شد. و در مقابل به کرات اخبار و صحنه هائى حاکى از ارتباط رقباى حزب (جمهورى اسلامى) با شما پخش گردید. حتى در چنین شرایطى که مردم به خاطر بیمارى شما سخت تأثیرپذیر بودند، شایعه سازان ما را از عوامل کسالت شما معرفى مى کردند و ما غیر از سکوت اقدامى نداشتیم.
11 ـ دستور جنابعالى در خصوص حمایت از رئیس جمهور منتخب که کاملاً به جا و لازم بود و ما خود بدان معتقد و پایبندیم، مورد سوء استفاده در جهت پیشبرد اهداف خاصى قرار گرفت و مى گیرد و ما در شرایطى نبوده و نیستیم که بتوانیم جلوى سوء استفاده را بگیریم، زیرا هرگونه اظهار و عمل مستقلى براى جلوگیرى از انحراف به عنوان کارشکنى و تخلف از دستور امام و قدرت طلبى معرفى مى شود و متأسفانه این خطر به طور جدى وجود دارد که انتخابات مجلس شوراى ملى، تحت تأثیر همین جوّ ناسالم منجر به انتخاب شدن افرادى که تسلیم رئیس جمهورند بشود و از داشتن مجلسى مستقل و حافظ اسلام در مقابل انحراف احتمالى مجریان، محروم گردیم.
12 ـ طرح «کنگره وحدت» براى انتخابات که تبلیغات یک جانبه، آن را مصداقى براى اجراى دستور امام در مورد همکارى با رئیس جمهور، ادعا مى کند و حمایت بى پرده و صریح برادر و بعضى از منسوبان بیت شما از آن، این ادعا را تقویت مى نماید، وسیله اى براى به مجلس رفتن افرادى خواهد شد که به عاقبت آن خوش بین نمى توان بود و مخصوصاً با توجه به این که رئیس جمهور بارها گفته است که اگر مجلس با من هماهنگ نباشد، ایران منفجر خواهد شد و یا من کنار مى روم که مى خواهند مجلس تابع ایشان باشد نه ایشان تابع مجلس.
13 ـ در شرایطى این چنین که هرگونه تلاش ما براى جلوگیرى از انحراف در محتواى اسلامى انقلاب، اتهام قدرت طلبى به همراه دارد (چیزى که با همه وجود از آن تنفر داریم) چگونه مى توان انتظار داشت که ما در جهت حفظ راه انقلاب نقش خودمان را ایفاء نمائیم.
14 ـ از این که تحت تأثیر عوامل خارج از اراده و خواست خود مسئولیت کمترى به عهده داشته باشیم، ممکن است ناخرسند نباشیم، ولى از این که انقلاب اسلامى به این آسانى و سادگى برخى از وسائل (هر چند ناچیز) تضمین محتواى اسلامى خود را از دست بدهد، نمى توانیم نگران و ناراحت نشویم.
15 ـ اى کاش افرادى که اثر قابل توجه در برانگیختن این جریانات داشته و دارند، بتوانند مسئولیت عظیمى را که تا به امروز بر دوش ما بوده، به عهده بگیرند و یا لااقل ما مطمئن شویم که خود جنابعالى به صلاحیت آنان ایمان دارید و به عواقب آن خوش بین هستید که تشخیص و درک شما ـ که صحت آن را آزموده ایم ـ مى تواند براى ما، مایه آرامش باشد.
16 ـ خلاصه: علائم تکرار تاریخ مشروطه به چشم مى خورد. متجددهاى شرق زده و غرب زده على رغم تضادهاى خودشان با هم در بیرون راندن اسلام از انقلاب همدست شده اند (نمونه، جلسه اى که از مذهبى هاى چپ گرا و محافظه کاران غرب گرا یا ملى گرا براى همکارى در مقابله با حزب جمهورى اسلامى در انتخابات اخیر تشکیل شده بود).
احتمال این که روال موجود مانع تشکیل مجلس شوراى اسلامى احتمالى گردد که جنابعالى بدان دل بسته اید و امیدوارید بتواند نارسائى ها و کمبودهاى رئیس جمهور را جبران کند، قابل توجه و تکلیف آور است. ما به امید این که رهبرى هاى پیامبر گونه آن امام عزیز و عظیم، بتواند نگرانى هاى ما را از آینده مرتفع کند، در این موقع ـ که اگر خیلى سرنوشت ساز نبود، مزاحمتان نمى شدیم ـ بخشى از گفتنى ها را به عرضتان رساندیم و بقیه را به زمانى موکول مى کنیم که جنابعالى آماده شنیدن باشید.
والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته
محمّد حسینى بهشتى ـ عبدالکریم موسوى (اردبیلى) ـ سیّد على خامنه اى ـ محمّد جواد باهنر ـ اکبر هاشمى 28 / 11 / 1358
* * *
بسم اللّه الرحمن الرحیم
امام و رهبر و مرجع تقلید عزیز و معظم!
به نظر مى رسد در ملاقات هاى معمولى، به خاطر کارهاى زیاد و خستگى جنابعالى، فرصت کافى براى طرح و بحث مطالبى اساسى که داریم به دست نمى آید، ناچار چیزهائى که تذکرش را وظیفه تشخیص مى دهم تحت عنوان: «النصیحة لائمة المؤمنین» در این نامه بنویسم، خواهش مى کنم توجه فرمائید و در ملاقات بعدى جواب لطف کنید:
1 ـ یک سال پیش، پس از انتخابات ریاست جمهورى نامه اى به خدمتتان نوشتیم که نسخه اى از آن، ضمیمه این نامه است. شما در بیمارستان قلب بسترى بودید و ملاحظه حال شما مانع تقدیم نامه گردید، خواهش دارم، اول آن نامه را ملاحظه نمائید و سپس این یکى را.
2 ـ احساس مى کنم که روابط و ملاقات هاى ما با جنابعالى، صورت تشریفاتى به خود مى گیرد و محدودیت هائى در طرح و بحث مطالب ـ من جمله خوف از این که جنابعالى موضعگیرى سیاسى و رقابت تلقى کنید ـ به وجود آمده و من خائفم که این حالت خسارت بار باشد.
3 ـ تبلیغات متمرکز مخالفان ـ که از مقام رسمى و تریبون هاى رسمى در رُل مخالف و اقلیت سخن مى گویند ـ و نصایح کلى و عام جنابعالى و سکوت و ملاحظات ما که علل موضعگیرى هاى را روشن نکرده ایم، وضعى به وجود آورده که خیلى ها خیال مى کنند ما و طرف ما بر سر قدرت اختلاف داریم و دو طرف را متساویاً مقصر یا قاصر یا... مى دانند. ما براى حفظ آرامش نمى توانیم مطالب واقعى خودمان را بگوئیم و جنابعالى هم صلاح ندانسته اید که مردم را از ابهام و تحیر درآورید.
خود شما مى دانید که موضع نسبتاً سخت مکتبى امروز ما، دنباله نظرات قاطع شما از اول انقلاب تا به امروز است، بعد از پیروزى معمولاً ما مسامحه هائى را در این گونه موارد داشتیم و جنابعالى مخالف بودید، اما نظرات شما را با تعدیل هائى اجرا مى کردیم، شما اجازه ورود افراد تارک الصلاة یا متظاهر به فسق را در کارهاى مهم نمى دادید، شما روزنامه آیندگان و... تحریم مى کردید، شما از حضور زنان بى حجاب در ادارات مانع بودید، شما از وجود موسیقى و زن بى حجاب در رادیو تلوزیون جلوگیرى مى کردید؟ همین ها مورد اختلاف ما با آنها است. آیا رواست که به خاطر اجراى نظرات جنابعالى ما درگیر باشیم و متهم و جنابعالى در مقابل اینها موضع بى طرف بگیرید؟ آیا بى خط بودن و آسایش طلبى را مى پسندید؟ البته اگر مصلحت مى دانید که مقام رهبرى در همین موضع باشد و سربازان خیر و شرّ جریانات را تحمل کنند، ما از جان و دل حاضر به پذیرش این مصلحت هستیم، ولى لااقل به خود ما بگوئید. آیا رواست که همه گروه دوستان ما به اضافه اکثریت مدرسین و فضلاى قم و ائمه جمعه و جماعات و... در یک طرف اختلاف و شخص آقاى بنى صدر در یک طرف و جنابعالى موضع ناصح بى طرف داشته باشید؟ مردم چه فکر خواهند کرد؟ و بعداً تاریخ چگونه قضاوت مى کند؟
4 ـ ما جایز نمى دانیم که میدان را براى حریف خالى بگذاریم و مثل بعضى از همراهان سابق، قیافه بى طرف بگیریم و به اصطلاح جنت مکان و بى آزار و زاهد جلوه کنیم، به خاطر حفاظت از خط اسلامى انقلاب در صحنه مى مانیم و از مشکلات، مخالفت ها و تهمت ها نمى هراسیم و به صلاحیت رهبرى جنابعالى ایمان داریم، ولى تحمل ابهام در نظر رهبر برایمان مشکل است. مگر این که بفرمائید، همین ابهام صلاح است. احتمال این که این ابهام در رابطه با خطوط سیاسى و فکرى جارى و خطى که در ارتش تعقیب مى شود، آثار نامطلوبى در تاریخ انقلابمان بگذارد، وادارم کرد به عنوان وظیفه روى این مطالب، صراحت و تأکید داشته باشم و امیدوارم مثل همیشه این جسارت را ببخشید.
5 ـ قبل از انتخابات ریاست جمهورى، به شما عرض کردیم که بینش آقاى بنى صدر مخالف بینش اسلام فقاهتى است که ما براى اجراى آن تلاش مى کنیم و اکنون هم بر همان نظر هستیم و شما فرمودید ریاست جمهورى مقام سیاسى است و کارى دستش نیست; امروز ملاحظه مى فرمائید که چگونه در کار کابینه و... مى تواند کارشکنى کند و چگونه با استفاده از مقام، مجلس و دولت و نهادهاى انقلابى را تضعیف مى کنند و ما فقط مى توانیم دفاع کنیم; چون تضعیف متقابل را با گفتن نواقص رئیس جمهور صلاح نمى دانیم و همان دفاع هم مشاجره تلقى مى شود و به حق مورد مخالفت جنابعالى قرار مى گیرد و آتش بس مى دهید و خودتان هم دفاع لازم را نمى فرمائید که: اختلاف دو بینش است که یک طرف مصداق اسلامش غضنفرپور و سلامتیان و سعید سنجابى و طرف دیگر رجائى و گنابادى و منافى و موسوى و... مى باشند.
6 ـ در خصوص جنگ و فرماندهى ارتش، مطالب و احتمالات زیادى داریم. فرماندهى به خاطر ناهماهنگى و وحشت از نیروهاى خالص اسلامى، مایل است نیروهاى غیر اسلامى را در ارتش حاکم کند ـ که منافع مشترک پیدا کرده اند ـ و نیروهاى خالص دینى را یا منزوى و یا منفصل نماید. خلبان شیرودى که سنبل ایمان و شجاعت و تلاش است، در پادگان ابوذر به من مى گفت که امروز ایمان مى جنگد نه تخصص و مى خواهند دست مؤمنان را کوتاه کنند، ایشان همراه و همرزم خلبان شهید کشورى و خلبان شهید عاشورى است. وحشت داشت و به من مى گفت پیامش را به شما بگویم و ضبط هم شده; احتمال این که مدیران جنگ به علل سیاسى طالب طولانى شدن جنگ باشند، وجود دارد و این احتمال تکلیف آور است. احتمالاً آقاى بنى صدر به منظور تضعیف دولت و شاید ـ بعضى ها هم باشند ـ براى اجراى منویات آمریکا و... مخصوصاً کمبود مهمات و اسلحه قابل توجه است. در این مورد لازم است، جنابعالى سریعاً فکرى بفرمائید و بهتر است در یک جلسه طولانى و محرمانه با دوستان مورد اعتماد ارتشى نظیر صیاد شیرازى، نامجو، سلیمى، شیرودى و... با حضور ماها در خدمتتان بحث و تصمیم گیرى شود.
7 ـ ما «حزب جمهورى اسلامى» را با مشورت با شخص جنابعالى و گرفتن قول مساعدت و تأیید غیر مستقیم ـ من شخصاً در مدرسه علوى با شما در این باره مذاکره کردم ـ تأسیس کردیم و با توجه به این که قانون اساسى، تعدد احزاب را پذیرفته، فکر مى کنیم یک حزب اسلامى قوى براى تداوم انقلاب و حکومت اسلامى ضرورت دارد و جنابعالى هم روزهاى اول در تهران و قم مکرراً تأیید فرمودید ـ ممکن است فعلاً فراموش کرده باشید ـ و اکنون اعتبار حزب از نفوذ شما تغذیه مى شود ـ غیر مستقیم ـ ولى رنگ حمایت از روزهاى اول کمتر شده. میل داریم لااقل در جلسات خصوصى نظر صریحى بفرمائید. اگر مایلید ما حزب را کنار بگذاریم، ما را قانع کنید و اگر لازم مى دانید که حزب بماند باید جور دیگرى عمل بشود و اگر همین گونه که عمل مى فرمائید، مصلحت است ما را قانع کنید تا ما هم دوستان حزبى را قانع کنیم.
8 ـ اینجانب که جنابعالى را مثل جانم دوست دارم و روى زمین کسى را صالح تر از شما سراغ ندارم، گاهى به ذهنم خطور مى کند که تبلیغات و ادعاهاى دیگران شما را تحت تأثیر قرار داده و قاطعیت و صراحت لازم را ـ که از ویژگى هاى شما در هدایت انقلاب بوده ـ در موارد فوق الذکر ضعیف تر از گذشته نشان مى دهید، بسیارى از مردم هم متحیرند که امامِ چرا قاطع و صریح در این مسائل سرنوشت ساز صراحت ندارند. خداى نخواسته اگر روزى شما نباشید و این تحیر بماند، چه خواهد شد؟ واقعاً و حقاً ما انتظار داریم در مقام رهبرى و مرجع تقلید اگر تعدیلى در شیوه حرکت ما لازم مى دانید صراحتاً امر بفرمائید که مطیعیم; ما انتظار نداریم که نصایح ذو وجوهى از رسانه هاى جمعى بشنویم، احضار کنید و امر بفرمائید.
9 ـ آخرین مطلب ـ که در ترتیب مطالب جایش اینجاى نامه نیست ـ این که ما پس از پیروزى آقاى بنى صدر براى این که ایشان خیالش از جانب ما راحت باشد، ایشان را به ریاست شوراى انقلاب برگزیدیم و به جنابعالى پیشنهاد نیابت فرماندهى کل قواى ایشان را دادیم که سریعاً تصمیم بگیرند و کار کنند، اما ایشان به اینها هم قانع نشد و مرتباً کمبودها را متوجه ما مى کرد و مى گفت: «من مى خواهم کار کنم ولى نمى گذارند» در مرکز قدرت بود و دیگران را مقصر معرفى مى کرد و امروز هم مى بینید نقش اقلیت مخالف را. پس چه باید کرد؟ با سپاس و معذرت.
اکبر هاشمى
25 / 11 / 1359
تذکر:
پس از این نامه و تذکرات دیگر دلسوزان، امام ـ قدس سره ـ طى برنامه ویژه اى و با تعیین کمیته اى سه نفره براى رسیدگى به اختلافات زمینه را فراهم کرد، نتیجه بررسى این کمیته و... طرح عدم کفایت سیاسى «بنى صدر» براى ریاست جمهورى را در پى داشت که در تاریخ 26 / 3 / 1360 از طرف نمایندگان مجلس مطرح و سرانجام به عزل «بنى صدر» منتهى گردید.
به کتاب «عبور از بحران سال 60» مراجعه فرمائید.