يوسف
وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي ۖ فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ 54 قَالَ اجْعَلْنِي عَلَىٰ خَزَائِنِ الْأَرْضِ ۖ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ 55 وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ ۚ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاءُ ۖ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ 56 وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ 57 وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ 58 وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِّنْ أَبِيكُمْ ۚ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنزِلِينَ 59 فَإِن لَّمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِندِي وَلَا تَقْرَبُونِ 60 قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ 61 وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انقَلَبُوا إِلَىٰ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ 62 فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَىٰ أَبِيهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ 63
54 وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنَا مَکِینٌ أَمِینٌ
55 قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَائِنِ الاَْرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ
56 وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الاَْرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ
57 وَلاََجْرُ الاْخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ
54. پادشاه گفت: «او [= یوسف] را نزد من آورید، تا وى را از خالصان خود قرار دهم.» هنگامى که با او صحبت کرد، (پادشاه) گفت: «تو امروز نزد ما جایگاهى والا دارى، و امین ما هستsى.»
55. (یوسف) گفت: «مرا سرپرست خزاین سرزمین (مصر) قرار ده، که من نگاهبانى آگاهم.»
56. و این گونه ما به یوسف در سرزمین (مصر) قدرت دادیم، که هر جا مى خواست در آن منزل مى گزید (و تصرّف مى کرد). ما رحمت خود را به هر کس بخواهیم (و شایسته ببینیم) مى بخشیم; و پاداش نیکوکاران را (حتّى در این دنیا) ضایع نمى کنیم.
57. (امّا) پاداش آخرت، براى کسانى که ایمان آورده و پرهیزگارى داشتند، بهتر است.
تفسیر
یوسف خزانه دار کشور مصر مى شود
در شرح زندگى پرماجراى یوسف(علیه السلام)، این پیامبر بزرگ الهى به اینجا رسیدیم که سرانجام پاکدامنى او بر همگان ثابت شد و حتّى دشمنانش به پاکى او شهادت دادند و ثابت شد که تنها گناه او ـ که به خاطر آن وى را به زندان افکندند ـ چیزى جز پاکدامنى و تقوا نبوده است.
در ضمن معلوم شد که این زندانى بیگناه، قلبش کانونى است از علم و آگاهى و هوشیارى و استعداد مدیریّت در سطحى بسیار عالى، زیرا در ضمن تعبیر خواب پادشاه مصر راه نجات از مشکلات پیچیده اقتصادى آینده را نیز به آنها نشان داده است.
به دنبال این ماجرا، قرآن مى گوید: «پادشاه گفت: او [= یوسف] را نزد من آورید تا وى را مخصوص خود گردانم» و از دانش و مدیریّت او براى حلّ مشکلاتم کمک گیرم (وَ قَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِى بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِى).
نماینده ویژه ملک در حالى که حامل پیام گرم او بود، وارد زندان شد و به دیدار یوسف7 شتافت. سلام و درود او را به یوسف ابلاغ کرد و اظهار داشت که او علاقه شدیدى به تو پیدا کرده است و به درخواستى که داشتى دایر بر تحقیق و جستوجو از زنان مصر در مورد تو، جامه عمل پوشانیده و همگى با کمال صراحت به پاکى و بى گناهیت گواهى داده اند. اکنون دیگر مجال درنگ نیست برخیز تا نزد او برویم.
یوسف7 نزد ملک آمد و با او به گفتوگو نشست. «هنگامى که ملک با وى گفتوگو کرد ـ و سخنان پرمغز و پرمایه یوسف را که از علم و هوش و درایت فوق العاده اى حکایت مى کرد شنید، بیش از پیش شیفته و دلباخته او شد ـ گفت:
تو امروز نزد ما داراى منزلت عالى و اختیارات وسیع هستى و مورد اعتماد و وثوق ما خواهى بود» (فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنَا مَکِینٌ أَمِینٌ).
*
امروز باید در این کشور، در مصدر کارهاى مهم باشى و بر اصلاح امور همّت گمارى، زیرا طبق تعبیرى که براى خواب من کرده اى، بحران اقتصادى شدیدى براى این کشور در پیش است و من فکر مى کنم تنها کسى که مى تواند بر این بحران غلبه کند تویى.
یوسف7 پیشنهاد کرد خزانه دار کشور مصر باشد. «گفت: مرا در رأس خزانه دارى این سرزمین قرار ده; چرا که من هم حافظ و نگاهبان خوبى هستم و هم به اسرار این کار واقفم» (قَالَ اجْعَلْنِى عَلَى خَزَائِنِ الاَْرْضِ إِنِّى حَفِیظٌ عَلِیمٌ).
یوسف مى دانست که ریشه مهمّ نابسامانى هاى آن جامعه آکنده از ستم در مسائل اقتصادى نهفته است. پس اکنون که آنها به حکم اجبار به سراغ او آمده اند، چه بهتر که نبض اقتصاد کشور مصر را در دست گیرد و به یارى مستضعفان بشتابد، از تبعیض ها تا آنجا که قدرت دارد بکاهد، حقّ مظلومان را از ظالمان بستاند و به وضع بى سروسامان آن کشور پهناور سامان بخشد.
مخصوصاً مسائل کشاورزى را که در آن کشور در درجه اوّل اهمّیّت بود زیر نظر بگیرد و با توجّه به اینکه سال هاى پرنعمت و فراوانى و سپس سال هاى خشکى در پیش است، مردم را به کشاورزى و تولید بیشتر دعوت کند و در مصرف فرآورده هاى کشاورزى تا سرحدّ جیره بندى، صرفه جویى نماید و آنها را براى سال هاى قحطى ذخیره سازد. ازاین رو راهى بهتر از این ندید که پیشنهاد سرپرستى خزانه هاى مصر کند.
بعضى گفته اند: ملک که در آن سال در تنگناى شدیدى قرار گرفته بود و در انتظار این بود که خود را به نحوى نجات دهد، زمام تمام امور را به دست یوسف سپرد و خود کناره گیرى کرد.
ولى بعضى دیگر گفته اند: او را به جاى عزیز مصر به مقام نخست وزیرى منصوب کرد.این احتمال نیز هست که طبق ظاهر آیه مورد بحث او تنها خزانه دار مصر شده باشد.
ولى آیات 100 و 101 همین سوره که تفسیر آن به خواست خدا خواهد آمد، دلیل بر این است که سرانجام او به جاى ملک نشست و زمامدار تمام امور مصر شد، هر چند آیه 88 که مى گوید برادران به او گفتند: یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ، دلیل بر این است که او در جاى عزیز مصر قرار گرفته است.
ولى هیچ مانعى ندارد که این سلسله مراتب را تدریجاً طى کرده باشد. نخست به مقام خزانه دارى و بعد نخست وزیرى سپس به جاى ملک نشسته باشد.
*
به هر حال، خداوند در اینجا مى گوید: «و ما این گونه به یوسف در سرزمین (مصر) قدرت دادیم که هر جا مى خواست در آن منزل مى گزید» و تصرّف مى کرد (وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِى الاَْرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاءُ).
آرى، «ما رحمت (و نعمت هاى مادّى و معنوى) خود را به هر کس که بخواهیم (و شایسته بدانیم) مى بخشیم» (نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ).
«و هرگز پاداش نیکوکاران را ضایع نمى کنیم» و اگر هم به طول انجامد سرانجام آنچه را شایسته آن بوده اند به آنها خواهیم داد که در پیشگاه ما هیچ کار نیکى به دست فراموشى سپرده نمى شود (وَ لاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ).
*
ولى مهم این است که تنها به پاداش دنیا قناعت نخواهیم کرد «و پاداش آخرت، براى کسانى که ایمان آورده و پرهیزگارى پیشه کرده باشند بهتر است» (وَ لاََجْرُ الاْخِرَةِ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ).
نکته ها:
1. چگونه یوسف دعوت طاغوت زمان را پذیرفت؟
نخستین پرسشى که درباره آیات مورد بحث جلب توجّه مى کند این است که چگونه یوسف (آن پیامبر بزرگ) حاضر شد خزانه دارى یا نخست وزیرى یکى از طاغوت هاى زمان را بپذیرد و با او همکارى کند؟
پاسخ این پرسش در حقیقت در خود آیات نهفته است که او به عنوان یک انسان «حفیظ» (امین) و «علیم» (آگاه) عهده دار این منصب شد تا بیت المال را که از آنِ مردم بود به نفعشان حفظ کند و در مسیر منافعشان به کار گیرد، خصوصاً حقّ مستضعفان را که در غالب جامعه ها پایمال مى گردد به آنها برساند.
به علاوه، او از طریق علم تعبیر خواب ـ چنانکه گفتیم ـ آگاهى داشت که یک بحران شدید اقتصادى براى مردم مصر در پیش است که بدون برنامه ریزى دقیق و نظارت از نزدیک، ممکن است جان گروه زیادى بر باد رود.
بنابراین نجات یک ملّت و حفظ جان انسان هاى بیگناه ایجاب مى کرد از فرصتى که به دست یوسف افتاده به نفع همه مردم ـ بهویژه محرومان ـ استفاده کند، زیرا در یک بحران اقتصادى و قحطى پیش از همه، جان
آنها به خطر مى افتد و نخستین قربانى بحران ها آنها هستند.در فقه در بحث قبول ولایت از طرف ظالم نیز این بحث به طور گسترده آمده است که قبول پست و مقام از سوى ظالم همیشه حرام نیست، بلکه
گاهى مستحب یا حتّى واجب مى گردد. و این در صورتى است که منافع پذیرش آن و مرجّحات دینى آن بیش از زیان هاى حاصل از تقویت دستگاه باشد.
در روایات متعدّدى نیز مى خوانیم که ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) به بعضى از دوستان نزدیک خود (مانند علىّ بن یقطین که از یاران امام کاظم(علیه السلام) بود و وزارت فرعون زمان خود هارون الرشید را به
اجازه امام پذیرفت) چنین اجازه اى را مى دادند.
به هر صورت، قبول یا ردّ این گونه پست ها تابع قانون اهم و مهم است و باید سود و زیان آن از نظر دینى و اجتماعى سنجیده شود. چه بسا کسى که قبول چنین مقامى مى کند و سرانجام به خلع ید ظالم
مى انجامد (آن چنان که طبق بعضى از روایات در جریان زندگى یوسف(علیه السلام) اتّفاق افتاد)و گاه سرچشمه اى مى شود براى انقلاب و قیام هاى بعدى چون او از درون دستگاه زمینه انقلاب را فراهم
مى سازد (شاید مؤمن آل فرعون از این نمونه بود).و گاهى چنین اشخاص، دست کم سنگر و پناهگاهى هستند براى مظلومان و محرومان و از فشار دستگاه روى این گونه افراد مى کاهند.
اینها امورى است که هر یک به تنهایى مى تواند مجوّز قبول چنین پست ها باشد.
روایت معروف امام صادق(علیه السلام) که در مورد این گونه اشخاص فرمود: کَفّارَةُ عَمَلِ السُّلطانِ قَضاءُ حَوائِجِ الإخوانِ: «کفّاره همکارى با حکومت ظالم، برآوردن خواست برادران است»، نیز اشاره به همین معنى است.(1)
ولى این موضوع از مسائلى است که مرز حلال و حرام آن بسیار به یکدیگر نزدیک است و گاه مى شود که بر اثر سهل انگارى، انسان در دام همکارى بیهوده با ظالم مى افتد و مرتکب یکى از بزرگترین گناهان مى شود در حالى که به پندار خود، مشغول عبادت و خدمت به خلق است.
و گاه افراد سوءِاستفاده چى، زندگى یوسف(علیه السلام) یا علىّ بن یقطین را بهانه اى براى اعمال نارواى خود قرار مى دهند، در حالى که هیچ شباهتى میان کار آنها و کار یوسف یا علىّ بن یقطین نیست.(2)
در اینجا این پرسش نیز مطرح مى شود که چگونه سلطان جبّار مصر به چنین کارى تن داد در حالى که مى دانست یوسف در مسیر خودکامگى و ظلم و استثمار و استعمار او گام برنمى دارد، بلکه به عکس مزاحم مظالم اوست؟
پاسخ این پرسش با توجّه به یک نکته روشن مى شود که گاهى بحران هاى اجتماعى و اقتصادى چنان است که پایه هاى حکومت خودکامگان را از اساس مى لرزاند آن چنان که همه چیز خود را در خطر
مى بینند. در این گونه موارد براى رهایى خویشتن از مهلکه حاضرند حتّى از یک حکومت عادلانه مردمى استقبال کنند تا خود را نجات دهند.
2. در روایات متعدّدى که از امام علىّ بن موسى الرّضا(علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: بعضى از مردم که با معیارهاى اسلامى آشنا نبودند، گاهى به امام(علیه السلام) ایراد مى گرفتند که چرا با آن همه
زهد و بى اعتنایى به دنیا، پست و مقام ولایت عهدى مأمون را پذیرفته اى؟
امام در پاسخ فرمودند: «آیا پیامبر برتر است یا وصىّ او»؟ عرض شد: پیامبر افضل است.
فرمود: «کدام افضل است، مسلم یا مشرک»؟ عرض شد: مسلم. فرمود: «عزیز مصر مشرک بود و یوسف(علیه السلام)پیامبر بود، و مأمون (ظاهراً) مسلمان است و من وصىّ پیامبر(صلى الله علیه وآله). یوسف از
عزیز مصر خواست که او را بر خزائن مصر قرار دهد و گفت: من حفیظ و علیم هستم، در حالى که من مجبور به پذیرفتن این مقام شدم» (وسائل الشیعه، ج 12، ص 146).
2. اهمّیّت مسائل اقتصادى و مدیریّت
گرچه ما هرگز موافق مکتب هاى یک بُعدى که همه چیز را در بُعد اقتصادى خلاصه مى کنند و انسان و ابعاد وجود او را نشناخته اند نیستم، با این حال اهمّیّت ویژه مسائل اقتصادى را در سرنوشت اجتماعات هرگز نمى توان از نظر دور داشت. آیات مورد بحث نیز اشاره به همین حقیقت مى کند، زیرا یوسف از میان تمام پست ها، انگشت روى خزانه دارى نهاد، زیرا مى دانست هرگاه به آن سرو سامان دهد، بخش عمده نابسامانى هاى کشور باستانى مصر سامان خواهد یافت و از طریق عدالت اقتصادى مى تواند سازمان هاى دیگر را نیز کنترل کند.
در روایات اسلامى اهمّیّت فوق العاده اى به این موضوع داده شده از جمله در حدیث معروف على(علیه السلام) یکى از دو پایه اصلى زندگى مادّى و معنوى مردم (قِوامُ الدّینِ وَالدُّنیا) مسائل اقتصادى قرار گرفته در حالى که پایه دیگر علم و آگاهى شمرده شده است.
گرچه مسلمانان تاکنون اهمّیّتى را که اسلام به این بخش از زندگى فردى و اجتماعى داده نادیده گرفته اند و به همین دلیل از دشمنان خود در این بخش عقب مانده اند، امّا بیدارى و آگاهى روزافزونى که در قشرهاى جامعه اسلامى دیده مى شود این امید را بهوجود مى آورد که در آینده، کار و فعّالیّت هاى اقتصادى را به عنوان یک عبادت بزرگ اسلامى تعقیب کنند و با نظام صحیح و حساب شده عقب ماندگى خود را از دشمنان بى رحم اسلام، از این نظر جبران نمایند.
ضمناً تعبیر یوسف(علیه السلام) که مى گوید: «إنّى حَفیظٌ عَلیمٌ»، دلیل بر اهمّیّت مدیریّت در کنار امانت است و نشان مى دهد که پاکى و امانت به تنهایى براى پذیرش یک پست حسّاس اجتماعى کافى نیست بلکه علاوه بر آن، آگاهى و تخصّص و مدیریّت نیز لازم است، زیرا علیم را در کنار حفیظ قرار داده است.
و ما بسیار دیده ایم که خطرهاى ناشى از عدم اطّلاع و مدیریّت، کمتر از خطرهاى ناشى از خیانت نیست بلکه گاهى از آن، برتر و بیشتر است.
با این تعلیمات روشن اسلامى نمى دانیم چرا بعضى مسلمانان به مسأله مدیریّت و آگاهى هیچ اهمّیّت نمى دهند و حدّاکثر کشش فکرى آنها در شرایط واگذارى پست ها، همان مسأله امانت و پاکى است، با اینکه سیره پیامبر9 و على(علیه السلام) در دوران حکومتشان نشان مى دهد که آنها به مسأله آگاهى و مدیریّت همانند امانت و درستکارى اهمّیّت مى دادند.
3. نظارت بر مصرف
در مسائل اقتصادى فقط موضوع فزونى تولید مطرح نیست. گاهى کنترل مصرف از آن هم مهم تر است، و به همین دلیل یوسف(علیه السلام) در دوران حکومت خود کوشید در آن هفت سال وفور نعمت، مصرف را به شدّت کنترل کند تا بتواند بخش مهمّى از تولیدات کشاورزى را براى سال هاى سختى که در پیش بود ذخیره نماید.
در حقیقت این دو از هم نمى توانند جدا باشند. تولید بیشتر هنگامى مفید است که نسبت به مصرف، کنترل صحیح ترى شود و کنترل مصرف هنگامى مفیدتر خواهد بود که با تولید بیشتر همراه باشد.
سیاست اقتصادى یوسف(علیه السلام) در مصر نشان داد که یک اقتصاد اصیل و پویا نمى تواند همیشه ناظر به زمان حال باشد، بلکه باید آینده و حتّى نسل هاى بعد را نیز در بر گیرد. این نهایت خودخواهى است
که ما تنها به فکر منافع امروز خود باشیم و مثلاً همه منابع موجود زمین را غارت کنیم و به هیچ روى به فکر آیندگان نباشیم که آنها در چه موقعیّتى زندگى خواهند کرد. مگر برادران ما تنها اینان هستند که امروز با
ما زندگى مى کنند و آنها که در آینده مى آیند برادر ما نیستند؟
جالب اینکه از بعضى از روایات چنین استفاده مى شود که یوسف براى پایان دادن به استثمار طبقاتى و فاصله میان قشرهاى مردم مصر، از سال هاى قحطى استفاده کرد به این ترتیب که سال هاى فراوانى نعمت، موادّ غذایى از مردم خرید و در انبارهاى بزرگى که براى این کار تهیّه دیده بود ذخیره کرد و هنگامى که آن سال ها پایان یافت و سال هاى قحطى پیش آمد، در سال اوّل موادّ غذایى را به درهم و دینار فروخت و از این راه بخش مهمّى از پول ها را جمع آورى کرد. در سال دوم در برابر زینت ها و جواهرات (البتّه به استثناى آنها که توانایى نداشتند) و در سال سوم، در برابر چهارپایان و در سال چهارم، در برابر غلامان و کنیزان و در سال پنجم، در برابر خانه ها و در سال ششم، در برابر مزارع و آب ها و در سال هفتم، در برابر خود مردم مصر، سپس تمام آنها را (به صورت عادلانه اى) به آنها بازگرداند و گفت هدفم این بود که آنها را از بلا و نابسامانى رهایى بخشم.(3)
4. مدح خویش یا معرّفى خویشتن
بى گمان از خود تعریف کردن کار ناپسندى است، ولى با این حال این یک قانون کلّى نیست گاهى شرایط ایجاب مى کند که انسان خود را به جامعه معرّفى کند تا مردم او را بشناسند و از سرمایه هاى وجودش استفاده کنند و به صورت یک گنج مخفى و متروک باقى نماند.
در آیات مورد بحث نیز خواندیم که یوسف به هنگام پیشنهاد پست خزانه دارى مصر خود را با جمله «حَفیظٌ عَلیمٌ» ستود، زیرا لازم بود پادشاه مصر بداند که او داراى صفاتى است که براى سرپرستى این کار نهایت لزوم را دارد.
ازاین رو در تفسیر عیّاشى از امام صادق7 مى خوانیم که در پاسخ این پرسش که آیا جایز است انسان خودستایى کند و مدح خویش نماید؟ فرمود: نَعَم إذا اضطَرَّ إلَیهِ أما سَمِعتَ قَولَ یوسُفَ «اجعَلنِى عَلى خَزائنِ الأرضِ إنّى حَفیظٌ عَلیمٌ» وَ قَولَ العَبدِ الصّالِحِ «وَ أنَا لَکُم ناصِحٌ أمینٌ»: «آرى، هنگامى که ناچار شود مانعى ندارد. آیا نشنیده اى گفتار یوسف را که فرمود: مرا بر خزائن زمین قرار ده که من امین و آگاهم. و نیز گفتار بنده صالح خدا (هود را که گفت:) من براى شما خیرخواه و امینم.(4)
و از اینجا روشن مى شود اینکه در خطبه شقشقیه و بعضى دیگر از خطبه هاى نهج البلاغة، على(علیه السلام) به مدح خویشتن مى پردازد و خود را محور آسیاى خلافت مى شمرد که هماى بلندپرواز اندیشه ها به اوج فکر و مقام او نمى رسد و سیل دانش ها از کوهسار وجودش سرازیر مى شود، و امثال این تعریف ها همه براى این است که مردم ناآگاه به مقام او پى ببرند و از گنجینه وجودش براى بهبود وضع جامعه بهره بگیرند.
5. پاداش هاى معنوى برتر است
گرچه بسیارى از مردم نیکوکار در همین جهان به پاداش مادّى خود مى رسند همان گونه که یوسف(علیه السلام) نتیجه پاکدامنى، شکیبایى و پارسایى خویش را در همین دنیا گرفت که اگر آلوده بود هرگز به چنین مقامى نمى رسید.
ولى این سخن به آن معنى نیست که همه باید چنین انتظارى داشته باشند و اگر به پاداش هاى مادّى نرسند، گمان کنند به آنها ستم شده، زیرا پاداش اصلى پاداشى است که در زندگى آینده در انتظار اوست.
و شاید براى رفع همین اشتباه و دفع همین توهّم است که قرآن در آیات مورد بحث بعد از ذکر پاداش دنیوى یوسف اضافه مى کند: وَ لاََجْرُ الاْخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ: «پاداش آخرت براى آنان که ایمان دارند و تقوا پیشه کرده اند برتر است».
6. حمایت از زندانیان
زندان هر چند همیشه جاى نیکوکاران نبوده است بلکه گاهى بیگناهان و گاهى گناهکاران در آن جاى داشته اند، ولى در هر حال اصول انسانى ایجاب مى کند که نسبت به زندانیان، هر چند گناهکار باشند موازین انسانى رعایت شود.
گرچه دنیاى امروز ممکن است خود را مبتکر مسأله حمایت از زندانیان بداند، در تاریخ پرمایه اسلام از نخستین روزهایى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) حکومت مى کرد، سفارش هاى او را نسبت به اسیران و زندانیان به خاطر داریم. سفارش على(علیه السلام) را نسبت به آن زندانى جنایتکار (یعنى عبدالرّحمان بن ملجم مرادى که قاتل او بود) همه شنیده ایم که دستور داد نسبت به او مدارا کنند و حتّى از غذاى خودش که شیر بود براى او مى فرستاد. و در مورد اعدام ابن ملجم فرمود: بیش از یک ضربه بر او نزنند، چون او یک ضربه بیشتر نزده است.
یوسف(علیه السلام) نیز هنگامى که در زندان بود رفیقى مهربان، پرستارى دلسوز، دوستى صمیمى و مشاورى خیرخواه براى زندانیان محسوب مى شد. هنگامى که از زندان مى خواست بیرون آید با این جمله توجّه جهانیان را به وضع زندانیان و حمایت از آنها معطوف داشت که دستور داد بر سر در زندان بنویسند: هذا قُبورُ الأحیاءِ وَ بَیتُ الأحزانِ وَ تَجرِبَةُ الأصدِقاءِ، وَ شَماتَةُ الأعداءِ: «اینجا قبر زندگان، خانه اندوه ها، آزمایشگاه دوستان و سرزنش گاه دشمنان است».(6)
و با این دعا علاقه خود را به آنها نشان داد: أللّهُمَّ اعطِف عَلَیهِم بِقُلوبِ الأخیارِ، وَ لا تَعمَ عَلَیهِمُ الأخبارَ: «بارالها! دل هاى بندگان نیکت را به آنها متوجّه ساز و خبرها را از آنها مپوشان».(2)
جالب اینکه در حدیث فوق مى خوانیم: فَلِذلِکَ یَکونُ أصحابُ السِّجنِ أعرَفَ النّاسِ بِالأخبارِ فی کُلِّ بَلدَة: «به همین دلیل، زندانیان در هر شهرى از همه کس به اخبار آن شهر آگاه ترند».
و ما خود این موضوع را در دوران زندان آزمودیم که جز در موارد استثنایى، اخبار به صورت وسیعى از طرق بسیار مرموزى که مأموران زندان هرگز از آن آگاه نمى شدند به زندانیان مى رسید. گاه کسانى که تازه به زندان مى آمدند خبرهایى در درون زندان مى شنیدند که در بیرون از آن آگاهى نداشتند که اگر بخواهیم شرح نمونه هاى آن را بدهیم از هدف دور خواهیم شد.
1 و 2 . وسائل الشیعه، ج 12، ص 139. همین مضمون از امام کاظم(علیه السلام) در مورد على بن یقطین در سفینة البحار، ج2، ص 252 نقل شده است.
3. حدیث فوق که با اختصار و نقل به معنى ذکر شد، از امام علىّ بن موسى الرّضا(علیه السلام) است. به تفسیر مجمع البیان ج 5، ص 244 مراجعه شود.
4 . سوره اعراف، آیه 68.
5 . نورالثقلین، ج 2، ص 432. 2 . همان.