يوسف
قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنتُكُمْ عَلَىٰ أَخِيهِ مِن قَبْلُ ۖ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ 64 وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ ۖ قَالُوا يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي ۖ هَٰذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا ۖ وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ۖ ذَٰلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ 65 قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّىٰ تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِّنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ ۖ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٌ 66 وَقَالَ يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ ۖ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ ۖ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ ۖ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ ۖ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ 67 وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا ۚ وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ 68 وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَىٰ يُوسُفَ آوَىٰ إِلَيْهِ أَخَاهُ ۖ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ 69
63 فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِیهِمْ قَالُوا یَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَکْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ
64 قَالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاَّ کَمَا أَمِنتُکُمْ عَلَى أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ فَاللهُ خَیْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
65 وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قَالُوا یَا أَبَانَا مَا نَبْغِی هَذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَیْنَا وَنَمِیرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ کَیْلَ بَعِیر ذَلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ
66 قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِی مَوْثِقاً مِنْ اللهِ لَتَأْتُونَنِی بِهِ إِلاَّ أَنْ یُحَاطَ بِکُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ
63. هنگامى که به سوى پدرشان بازگشتند، گفتند: «اى پدر! دستور داده شده که (بدون حضور برادرمان بنیامین) پیمانه اى (از غلّه) به ما ندهند; پس برادرمان را با ما بفرست، تا پیمانه اى (از غلّه) دریافت داریم; و به یقین ما او را محافظت خواهیم کرد.»
64. گفت: «آیا نسبت به او به شما اطمینان کنم همان گونه که قبلاً نسبت به برادرش (یوسف) اطمینان کردم (و دیدید چه شد)؟! و (در هر حال،) خداوند بهترین حافظ، ومهربان ترین مهربانان است.»
65. و هنگامى که متاع خود را گشودند، دیدند سرمایه شان به آنان بازگردانده شده; گفتند: «پدر! ما دیگر چه مى خواهیم؟! این سرمایه ماست که به ما بازپس داده شده است; (پس چه بهتر که برادر را با ما بفرستى;) و ما براى خانواده خویش موادّ غذایى مى آوریم; و برادرمان را حفظ خواهیم کرد; و یک بارِ شتر زیادتر دریافت خواهیم داشت; این پیمانه (بارى که اکنون گرفته ایم، پیمانه) کوچکى است.»
66. گفت: «من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد، تا تعهّد الهى مؤکّدى بدهید که او را حتماً نزد من خواهید آورد; مگر اینکه قدرت از شما سلب گردد. و هنگامى که آنها تعهّد مؤکّد خود را در اختیار او گذاردند، گفت: «خداوند، نسبت به آنچه مى گوییم، ناظر و نگهبان است.»
تفسیر:
سرانجام موافقت پدر جلب شد
برادران یوسف(علیه السلام) با خوشحالى فراوان به کنعان بازگشتند، ولى در فکر آینده بودند که اگر پدر با فرستادن برادر کوچکشان (بنیامین) موافقت نکند عزیز مصر آنها را نخواهد پذیرفت و سهمیّه اى به آنها نخواهد داد. ازاین رو قرآن مى گوید: «هنگامى که به سوى پدرشان بازگشتند، گفتند: اى پدر، دستور داده شده که (بدون حضور برادرمان بنیامین) پیمانه اى (از غلّه) به ما ندهند» (فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِیهِمْ قَالُوا یَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ).
«پس برادرمان را با ما بفرست تا سهمى (از غلّه) دریافت داریم» (فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَکْتَلْ).(1)
«و ما او را محافظت خواهیم کرد» (وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ).
*
پدر که هرگز خاطره یوسف را فراموش نمى کرد از شنیدن این سخن سخت نگران شد، «گفت: آیا نسبت به او به شما اطمینان کنم همان گونه که نسبت به برادرش (یوسف) اطمینان کردم» و دیدید چه شد؟! (قَالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاَّ کَمَا أَمِنْتُکُمْ عَلَى أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ).
یعنى شما با این سابقه بد ـ که هرگز فراموش شدنى نیست ـ چگونه انتظار دارید بار دیگر به پیشنهادتان اطمینان کنم و فرزند دلبند دیگرم را به شما بسپارم آن هم در یک سفر دور و دراز و در یک کشور بیگانه؟
سپس افزود: «و (در هر حال) خداوند بهترین حافظ و مهربان ترینِ مهربانان است» (فَاللهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ).
این جمله ممکن است اشاره به این باشد که براى من سخت است «بنیامین» را با شما بدسابقه ها بفرستم و اگر هم بفرستم به اطمینان حفظ خدا و ارحم الرّاحمین بودن اوست، نه به اطمینان شماها.
بنابراین جمله فوق اشاره قطعى به قبول پیشنهاد آنها ندارد، بلکه یک بحث احتمالى است زیرا از آیات آینده معلوم مى شود که یعقوب(علیه السلام) هنوز پیشنهاد آنها را نپذیرفته بود و بعد از گرفتن پیمان موثّق و جریانات دیگرى که پیش آمد، آن را پذیرفت.
دیگر اینکه ممکن است اشاره به یوسف(علیه السلام) باشد، زیرا یعقوب در اینجا به یاد او افتاد و قبلاً هم مى دانست وى در حال حیات است (و در آیات آینده نیز خواهیم خواند که او به زنده بودن یوسف اطمینان داشت) به همین خاطر براى حفظ او دعا کرد که هر کجا هست خدایا به سلامت دارش.
*
«و هنگامى که متاع خود را گشودند، دیدند سرمایه شان به آنان بازگردانده شده» و آنچه را به عنوان بهاى غلّه به عزیز مصر پرداخته بودند در درون بارهاست (وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ).
آنها که این موضوع را سندى قاطع بر صدق گفتار خود یافته بودند نزد پدر آمدند و «گفتند: اى پدر، ما دیگر چه مى خواهیم؟ این سرمایه ماست که به ما بازپس گردانده شده است» (قَالُوا یَا أَبَانَا مَا نَبْغِى هَـذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَیْنَا).(2)
آیا بزرگوارى از این بیشتر مى شود که زمامدار یک کشور بیگانه در چنین قحطى و خشکسالى، هم موادّ غذایى به ما بدهد و هم بهاى آن را به ما بازگرداند آن هم به صورتى که خودمان نفهمیم و شرمنده نشویم. از این برتر چه تصوّر مى شود؟ اى پدر، دیگر جاى درنگ نیست. پس چه بهتر که برادرمان را با ما بفرستى، «و ما براى خانواده خویش موادّ غذایى مى آوریم» (وَ نَمِیرُ أَهْلَنَا).(3)
«و برادرمان را حفظ خواهیم کرد» (وَ نَحْفَظُ أَخَانَا).
«و یک بار شتر زیادتر دریافت خواهیم داشت» (وَ نَزْدَادُ کَیْلَ بَعِیر).
«این پیمانه (بار) کوچکى است» (ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ).(4)
و این کار براى عزیز مصر که مردى بزرگوار و سخاوتمند است کار ساده اى است
*
با این حال یعقوب راضى به فرستادن فرزندش بنیامین نبود، ولى اصرار آنها که با منطق روشنى همراه بود او را وادار مى کرد که در برابر این پیشنهاد تسلیم شود. سرانجام چاره را در آن دید که با فرستادن فرزند موافقت کند; ازاین رو «گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد، تا پیمان مؤکّد الهى بدهید که او را حتماً نزد من خواهید آورد، مگر اینکه (بر اثر مرگ یا به هر علّت دیگرى) قدرت از شما سلب شود» (قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِّنَ اللهِ لَتَأْتُنَّنِى بِهِ إِلاَّ أَنْ یُحَاطَ بِکُمْ).
منظور از جمله مَوْثِقًا مِنَ اللهِ (وثیقه الهى)، پیمان و سوگندى بوده که با نام خداوند همراه است.
معنى جمله إِلاَّ أَنْ یُحَاطَ بِکُمْ چنین است: مگر اینکه حوادث به شما احاطه کند; یعنى مغلوب حوادث شوید. این جمله ممکن است کنایه از مرگ، یا حوادث دیگرى باشد که انسان را به زانو در مى آورَد و قدرت را از او سلب مى کند.(5)
ذکر این استثنا نشانه اى از درایت آشکار یعقوب پیامبر است که با آن همه علاقه اى که به بنیامین داشت، به فرزندانش چیزى که در توان ندارند تکلیف نکرد و گفت: من فرزندم را از شما مى خواهم، مگر اینکه حوادثى پیش آید که از قدرت و توان شما بیرون باشد که در این صورت گناهى متوجّه تان نیست.
بدیهى است اگر بعضى از آنها گرفتار حادثه اى مى شدند و قدرت از آنها سلب مى گردید بقیّه موظّف بودند امانت پدر را به او بازگردانند، به همین خاطر یعقوب مى گوید مگر اینکه همه شماها مغلوب حوادث شوید.
به هر حال برادران یوسف پیشنهاد پدر را پذیرفتند «و هنگامى که پیمان خود را در اختیار او نهادند، گفت: خداوند نسبت به آنچه مى گوییم ناظر و نگهبان است» (فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ).
نکته ها:
1. نخستین پرسشى که درباره آیات مورد بحث به ذهن مى آید این است که چگونه یعقوب(علیه السلام) حاضر شد بنیامین را به آنها بسپارد با اینکه برادران به حکم رفتارى که با یوسف(علیه السلام) کرده بودند افراد بدسلیقه اى محسوب مى شدند.
به علاوه مى دانیم که آنها تنها کینه و حسد یوسف را به دل نداشتند بلکه همان احساسات را، هر چند به صورت خفیف تر، نسبت به بنیامین نیز داشتند. چنانکه در آیات آغاز سوره خواندیم: إِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ: «گفتند: یوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوب تر است، در حالى که ما نیرومندتریم».
ولى توجّه به این نکته پاسخ این پرسش را روشن مى کند که سى تا چهل سال از حادثه یوسف گذشته بود و برادران به کهولت سن رسیده بودند و طبعاً نسبت به سابق پخته تر شده بودند.
به علاوه، عوارض نامطلوب سوءِ قصد نسبت به یوسف را در محیط خانواده و در درون وجدان ناآرام خود به خوبى احساس مى کردند و تجربه به آنها نشان داده بود که فقدان یوسف(علیه السلام) نه تنها محبّت پدر را متوجّه آنها نساخت، بلکه بى مهرى تازه اى آفرید.
از همه اینها گذشته، موضوع بسیار حیاتى بود و آن، تهیّه آذوقه در تنگسالى براى یک خانواده بزرگ بود، نه مانند گردش و تفریح که براى یوسف(علیه السلام)پیشنهاد کردند.
مجموع این جهات سبب شد که یعقوب در برابر پیشنهاد فرزندانش تسلیم شود مشروط بر اینکه پیمان الهى با او ببندند که برادرشان بنیامین را سالم نزد پدر بازگردانند.
2. پرسش دیگرى که در اینجا پیش مى آید این است که آیا تنها سوگند یاد کردن و عهد الهى بستن کافى بود که بنیامین را به آنها بسپارد؟
پاسخ این است که مسلّماً عهد و سوگند به تنهایى کافى نبود، ولى شواهد و قرائن نشان مى داد که این بار یک واقعیّت مطرح است نه توطئه و فریب و دروغ. بنابراین، عهد و سوگند به اصطلاح براى محکم کارى و تأکید بیشتر بوده است. درست مثل اینکه در روزگار خود مى بینیم که از رجال سیاسى مانند رئیس جمهور و نمایندگان مجلس، سوگند وفادارى در راه اداى وظیفه مى گیرند بعد از آنکه در انتخاب آنها دقّت کافى به عمل مى آورند.
1. «نَکتَل» در اصل از «نَکتال» از مادّه «کیل»، به معنى دریافت داشتن چیزى با کیل و پیمانه است، ولى «کال» به معنى پرداختن با کیل و پیمانه است.
2. جمله «ما نَبغِى» ممکن است استفهامیه باشد، و تقدیر آن چنین است: «ما نَبغى وَراءَ ذلِکَ» (ما بیش از این چه مى خواهیم؟) و ممکن است نافیه باشد و تقدیر آن چنین است: ما نَبغى بِذلِکَ الکَذِبَ ـ أو ـ ما نَبغى مِنکَ دَراهِمَ: یعنى ما قصد دروغ نداریم، یا اینکه ما پول دیگرى از تو نمى خواهیم همین ها کافى است.
3 . «نُمیرُ» از مادّه «مَیر» به معنى جلب طعام و موادّ غذایى است.
4 . جمله «ذلِکَ کَیلٌ یَسیرٌ» علاوه بر آنچه در متن گفته گفته شد، این احتمال را نیز دارد که منظور برادران یوسف این بوده که آنچه را که ما آوردیم کیل کمى بود، اگر برادر کوچکمان با ما بیاید مى توانیم مقدار بیشترى غلّه دریافت داریم.
5. این تعبیر در مواردى از قرآن مجید تنها به معنى هلاکت و نابودى آمده است، مانند: «وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیْطَ بِهِمْ» (یونس، 22) «وَأُحِیْطَ بِثَمَرِهِ» (کهف، 42). ولى روشن است که در آیه مورد بحث منظور خصوص هلاکت نیست، بلکه عذرى است که قدرت را از انسان سلب مى کند.