يوسف
قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنتُكُمْ عَلَىٰ أَخِيهِ مِن قَبْلُ ۖ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ 64 وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ ۖ قَالُوا يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي ۖ هَٰذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا ۖ وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ۖ ذَٰلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ 65 قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّىٰ تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِّنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ ۖ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٌ 66 وَقَالَ يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ ۖ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ ۖ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ ۖ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ ۖ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ 67 وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا ۚ وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ 68 وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَىٰ يُوسُفَ آوَىٰ إِلَيْهِ أَخَاهُ ۖ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ 69
69 وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى یُوسُفَ آوَى إِلَیْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ 70 فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ 71 قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ مَاذَا تَفْقِدُونَ 72 قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِکِ وَلِمَنْ جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیر وَأَنَا بِهِ زَعِیمٌ 73 قَالُوا تَاللهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِی الاَْرْضِ وَمَا کُنَّا سَارِقِینَ 74 قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِنْ کُنتُمْ کَاذِبِینَ 75 قَالُوا جَزَاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ کَذَلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ 76 فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِیهِ کَذَلِکَ کِدْنَا لِیُوسُفَ مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلاَّ أَنْ یَشَاءَ اللهُ نَرْفَعُ دَرَجَات مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْم عَلِیمٌ 69. هنگامى که (برادران) بر یوسف وارد شدند، برادرش را نزد خود جاى داد و گفت: «من برادر تو هستم، از آنچه آنها انجام مى دادند، غمگین مباش.» 70. و هنگامى که (مأمور یوسف) بارهاى آنها را بست، جام آبخورى (گران قیمت) پادشاه را در بارِ برادرش گذاشت; سپس کسى صدا زد: «اى اهل قافله! شما سارق اید.» 71. (برادران یوسف) رو به سوى آنها کردند و گفتند: «چه چیز گم کرده اید؟» 72. گفتند: «جام مخصوص پادشاه را! و هرکس آن را بیاورد، یک بارِ شتر (غلّه) به او داده مى شود; و من ضامن این (پاداش) هستم.» 73. گفتند: «به خدا سوگند شما مى دانید ما نیامده ایم که در این سرزمین فساد کنیم; و ما هیچ گاه دزد نبوده ایم!» 74. آنها گفتند: «اگر دروغگو باشید، کیفرش چیست؟» 75. گفتند: «هر کس (آن جام) در بارِ او پیدا شود، خودش کیفر آن خواهد بود; (و به خاطر این کار، بَرده شما خواهد شد;) ما این گونه ستمکاران را کیفر مى دهیم.» 76. در این هنگام، (یوسف) قبل از بارِ برادرش، به کاوش بارهاى آنها ]= سایر برادرانش [پرداخت; سپس آن را از بارِ برادرش ]= بنیامین [بیرون آورد; این گونه راه چاره را به یوسف یاد دادیم. او هرگز نمى توانست برادرش را مطابق آیین پادشاه (مصر) بگیرد، مگر آنکه خدا بخواهد (و راه چاره را به او بیاموزد). درجات هر کس را بخواهیم بالا مى بریم; و برتر از هر صاحب علمى، عالِمى است (و از همه برتر خداست). سرانجام برادران بر یوسف(علیه السلام) وارد شدند و به او اعلام داشتند که دستور تو را به کار بستیم، با اینکه پدر در آغاز موافق فرستادن برادر کوچک تر با ما نبود، با اصرار او را راضى ساختیم، تا بدانى ما به گفته و عهدِ خویش وفاداریم. یوسف آنها را با احترام و اکرام تمام پذیرفت و به میهمانى خویش دعوت کرد و دستور داد هر دو تن در کنار یک سفره یا طبَق غذا ق بنشینند. آنها نیز چنین کردند. در این هنگام بنیامین که تنها مانده بود ناله سر داد و گفت: اگر برادرم یوسف زنده بود مرا با خود بر سر یک سفره مى نشاند چون از یک پدر و مادر بودیم. یوسف(علیه السلام) رو به آنها کرد و گفت: مثل اینکه برادر کوچکتان تنها مانده است، من براى رفع تنهاییش او را با خودم بر سر یک سفره مى نشانم. بعد دستور داد براى هر دو تن یک اتاق خواب مهیّا کردند و باز بنیامین تنها ماند. یوسف گفت: او را نزد من بفرستید. در این هنگام برادرش را نزد خود جاى داد، امّا دید او سخت نگران است و پیوسته برادر ازدست رفته اش یوسف را یاد مى کند. در اینجا پیمانه صبر یوسف(علیه السلام) لبریز شد و پرده از روى حقیقت برداشت، چنانکه قرآن مى گوید: «هنگامى که (برادران) وارد بر یوسف شدند، برادرش را نزد خود جاى داد و گفت: من برادر تو هستم، از آنچه آنان انجام مى دادند غمگین و ناراحت نباش» (وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلَى یُوسُفَ آوَى إِلَیْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّى أَنَا أَخُوکَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ). «لا تَبتَئس»، از مادّه «بُؤس» و «بأس» در اصل به معنى ضرر و شدّت، در اینجا یعنى اندوهگین و غمناک نباش. منظور از کارهاى برادران که بنیامین را ناراحت مى کرده، بى مهرى هایى است که نسبت به او و یوسف روا داشتند و نقشه هایى که براى طرد آن دو از خانواده کشیدند. اکنون مى بینى که کارهاى آنها به زیان من تمام نشد، بلکه وسیله اى براى ترقّى و تعالى من بود، بنابراین تو نیز دیگر از این باره اندوهى به خود راه مده. * در این هنگام، طبق بعضى از روایات، یوسف(علیه السلام) به بنیامین گفت: آیا دوست دارى نزد من بمانى؟ او گفت: آرى، ولى برادرانم هرگز راضى نخواهند شد چون به پدر قول داده و سوگند یاد کرده اند که مرا به هر قیمتى که هست با خود بازگردانند. یوسف(علیه السلام) گفت: غم مخور. من نقشه اى مى کشم که آنها ناچار شوند تو را نزد من بگذارند. «و هنگامى که (مأمور یوسف) بارهاى آنان را بست، جام آبخورىِ (پادشاه) را در بار برادرش گذاشت» چون براى هر کدام بارى از غلّه مى داد (فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَایَةَ فِى رَحْلِ أَخِیهِ). البتّه این کار در نهان انجام گرفت و شاید جز یکى از مأموران کسى دیگر از آن آگاه نشد. در این هنگام مأموران کیل موادّ غذایى مشاهده کردند که اثرى از پیمانه مخصوص و گران قیمت نیست، در حالى که قبلاً در دست آنها بود، به همین خاطر هنگامى که قافله آماده حرکت شد «کسى صدا زد: اى اهل قافله، شما دزد هستید» (ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ). برادران یوسف(علیه السلام) از شنیدن این جمله سخت تکان خوردند و وحشت کردند، زیرا هرگز چنین احتمالى به ذهنشان راه نمى یافت که بعد از آن همه احترام و اکرام، متّهم به سرقت شوند. * «آنان رو به سوى او کردند و گفتند: چه چیزى گم کرده اید؟» (قَالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ مَاذَا تَفْقِدُونَ). * مأموران در پاسخ «گفتند: جام مخصوص پادشاه را» گم کرده ایم و به شما مظنون هستیم (قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِکِ). «و (چون جام گمشده، گران قیمت و مورد علاقه پادشاه است) هر کس آن را بیاورد یک بارِ شتر (غلّه) به او داده مى شود» (وَ لِمَنْ جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیر). بعد گوینده این سخن براى تأکید بیشتر گفت: «و من ضامن آن (پاداش) هستم» (وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ). * برادران که از شنیدن این سخن سخت نگران شده بودند و نمى دانستند جریان چیست، رو به آنها کرده «گفتند: به خدا سوگند، شما مى دانید ما نیامده ایم که در این سرزمین فساد کنیم، و ما (هرگز) دزد نبوده ایم» (قَالُوا تَاللهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِى الاَْرْضِ وَ مَا کُنَّا سَارِقِینَ). اینکه گفتند شما خود مى دانید که ما اهل فساد و سرقت نیستیم، شاید اشاره به این باشد که شما سابقه ما را به خوبى مى دانید که بار گذشته بهاى پرداختى ما را در بارهایمان گذاشتید و ما مجدّداً به سوى شما بازگشتیم و اعلام کردیم که حاضریم همه آن را به شما بازگردانیم، بنابراین کسانى که از یک کشور دوردست براى اداى دین خود بازمى گردند چگونه ممکن است دست به سرقت بزنند؟ به علاوه گفته مى شود که آنها هنگام ورود به مصر دهان شتران خود را با دهان بند بسته بودند، تا به زراعت و اموال کسى زیان نرسانند; ما که تا این حد رعایت مى کنیم که حتّى حیواناتمان ضررى به کسى نرسانند، چگونه ممکن است چنین کار قبیحى مرتکب شویم؟ * در این هنگام مأموران رو به آنها کرده «گفتند: اگر دروغگو باشید کیفرش چیست؟» (قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِنْ کُنتُمْ کَاذِبِینَ). * و آنها در پاسخ «گفتند: هر کس (آن پیمانه) در بار او پیدا شود خودش کیفر آن خواهد بود» و به خاطر چنین کارى، بَرده شما خواهد بود (قَالُوا جَزَاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِى رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ). آرى، «ما ستمگران را این گونه کیفر مى دهیم» (کَذلِکَ نَجْزِى الظَّالِمِینَ). * در این هنگام (یوسف دستور داد بارها را بگشایند و یک یک بازرسى کنند، منتها براى اینکه نقشه اش فاش نشود) قبل از بار برادرش، به کاوش بارهاى آنان پرداخت، سپس آن را از بار برادرش بیرون آورد» (فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِیهِ). همین که پیمانه در بار بنیامین پیدا شد، برادران حیرت زده ماندند; گویى کوهى از غم بر آنان فرود آمد. خود را در بن بست عجیبى دیدند. از یک سو برادرشان ظاهراً مرتکب چنین سرقتى شده و اسباب سرشکستگى آنها را فراهم ساخته بود و از سوى دیگر، موقعیّت ایشان نزد عزیز مصر به خطر افتاده بود و براى آینده، جلب حمایت وى غیرممکن گردیده. از همه اینها گذشته در این اندیشه بودند که پاسخ پدر را چگونه بدهند تا او باور کند که آنان در این زمینه تقصیرى نداشته اند؟ بعضى از مفسّران نوشته اند: در این هنگام برادران رو به بنیامین کردند و گفتند: اى بى خبر ما را رسوا کردى، صورتمان را سیاه نمودى، این چه کار غلطى بود که انجام دادى؟ (نه به خودت رحم کردى، نه به ما و نه به خاندان یعقوب که خاندان نبوّت است) آخر بگو تو کى آن پیمانه را برداشتى و در بار خود گذاشتى. بنیامین که باطن قضیه را مى دانست با خونسردى گفت: این کار را آن کس کرده است که وجوه پرداختى شما را در بارتان گذاشت. ولى حادثه آن چنان براى برادران ناراحت کننده بود که نفهمیدند او چه مى گوید.(1) سپس قرآن چنین اضافه مى کند: «راه چاره را این گونه به یوسف یاد دادیم» تا برادر کوچک خود را به شکلى که برادران دیگر نتوانند مقاومت کنند نزد خود نگاه دارد (کَذلِکَ کِدْنَا لِیُوسُفَ). مسأله مهم اینجاست که اگر یوسف مى خواست طبق قوانین مصر با برادرش بنیامین رفتار کند مى باید او را مضروب سازد و به زندان بیفکند. و این کار علاوه بر اینکه سبب آزار برادر مى شد هدفش که نگه داشتن برادر نزد خود بود انجام نمى گرفت ازاین رو پیشاپیش از برادران اعتراف گرفت که اگر کسى از شما دست به سرقت زده باشد کیفرش چیست؟ آنها هم مطابق سنّتى که داشتند پاسخ دادند که در محیط ما شخص سارق را در برابر سرقتى که کرده برمى دارند و از او کار مى کشند. یوسف(علیه السلام) طبق همین برنامه با آنها رفتار کرد،، زیرا یکى از راه هاى کیفر مجرم آن است که او را طبق قانون و سنّت خودش کیفر دهند. به همین جهت قرآن مى گوید: «او هرگز نمى توانست برادرش را مطابق آیین پادشاه (مصر) بگیرد» و نزد خود نگه دارد (مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِى دِینِ الْمَلِکِ). سپس به عنوان یک استثنا مى فرماید: «مگر آنکه خدا بخواهد» (إِلاَّ أَنْ یَشَاءَ اللهُ). یعنى کارى که یوسف انجام داد و با برادران همانند سنّت خودشان رفتار کرد طبق فرمان الهى بود. نقشه اى بود براى حفظ برادر و تکمیل آزمایش پدرش یعقوب(علیه السلام) و آزمایش برادران دیگر. و در پایان اضافه مى کند: «درجات هر کس را بخواهیم بالا مى بریم» (نَرْفَعُ دَرَجَات مَنْ نَشَاءُ). درجات کسانى که شایسته باشند و همچون یوسف(علیه السلام) از بوته امتحان سالم به در آیند. «و برتر از هر صاحب علمى، عالِمى است»; یعنى خدا (وَ فَوْقَ کُلِّ ذِى عِلْم عَلِیمٌ). و همو بود که طرح این نقشه را به یوسف الهام کرده بود. آیات مورد بحث پرسش هاى بسیارى برمى انگیزد که باید به آنها پاسخ گفت. در پاسخ باید گفت همان گونه که قبلاً هم اشاره شد، تکمیل برنامه آزمایش پدر و برادران بوده است. به عبارت دیگر، این کار از سر هوىوهوس نبود، بلکه طبق یک فرمان الهى بود که مى خواست مقاومت یعقوب را در برابر از دست دادن فرزند دوم نیز بیازماید، و بدین صورت آخرین حلقه تکامل او اجرا گردد و نیز برادران آزموده شوند که در این هنگام که برادرشان گرفتار چنین سرنوشتى شده است، در برابر عهدى که با پدر در زمینه حفظ او داشتند چه کار مى کنند. آیا جایز بود بیگناهى را متّهم به سرقت کنند؟ اتّهامى که آثار شومش دامان بقیّه برادران را نیز کموبیش مى گرفت؟ در پاسخ مى توان گفت که این امر با توافق بنیامین بود، چون یوسف قبلاً خود را به او معرّفى کرد و او مى دانست که این نقشه براى نگهدارى او طرح شده است و امّا نسبت به برادران، تهمتى وارد نمى شد و تنها ایجاد نگرانى و ناراحتى مى کرد که آن نیز در مورد یک آزمون مهم مانعى ندارد. آیا نسبت سرقت آن هم به صورت کلّى و همگانى با جمله إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ (شما سارق هستید) دروغ نبود؟ مجوّز این دروغ و تهمت چه بوده است؟ پاسخ این پرسش نیز با تحلیل زیر روشن مى شود: اوّلاً معلوم نیست گوینده این سخن چه کسانى بودند، همین اندازه در قرآن مى خوانیم که أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ (کسى صدا زد)، ممکن است گوینده این سخن یکى از کارگزاران یوسف باشد که وقتى پیمانه مخصوص را نیافت یقین پیدا کرد که یکى از کاروانیان کنعان آن را ربوده، و معمول است که اگر چیزى در میان گروهى ربوده شود و رباینده اصلى شناخته نشود همه را مخاطب مى سازند و مى گویند: «شما این کار را کردید». یعنى یکى از شما یا جمعى از شما. ثانیاً طرف اصلى سخن که بنیامین بود، به این نسبت راضى بود، زیرا این نقشه ظاهراً او را متّهم مى کرد امّا در واقع مقدّمه اى براى ماندن او نزد برادرش یوسف(علیه السلام) بود. و اینکه همه آنها در مظانّ اتّهام واقع شدند موضوع زودگذرى بود که به مجرّد بازرسى بارها برطرف گردید و شخص اصلى دعوا (بنیامین) شناخته شد. بعضى نیز گفته اند: منظور از سرقت که در اینجا به آنها نسبت داده شد مربوط به گذشته و سرقت کردن یوسف از پدرش یعقوب(علیه السلام) به وسیله برادران بوده است. امّا این در صورتى است که این نسبت به وسیله یوسف(علیه السلام) به آنها داده شده باشد، زیرا او از سابقه امر آگاهى داشت و شاید جمله بعد اشاره اى به آن داشته باشد، چون مأموران نگفتند شما پیمانه پادشاه را دزدیده اید، بلکه گفتند: نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِکِ (پیمانه پادشاه را گم کرده ایم). ولى پاسخ اوّل صحیح تر به نظر مى رسد. از آیات مورد بحث استفاده مى شود که مجازات سرقت در میان مصریان و مردم کنعان متفاوت بوده است. نزد برادران یوسف(علیه السلام) و احتمالاً مردم کنعان، مجازات چنین کارى بردگى (همیشگى یا موقّت) سارق بوده است.(2) ولى در میان مصریان این مجازات معمول نبوده است، بلکه از راه هاى دیگر، مانند زدن و به زندان افکندن، سارقان را مجازات مى کردند. به هر حال، این جمله دلیل بر آن نمى شود که در بعضى از ادیان آسمانى برده گرفتن، کیفر سارق بوده است، چه بسا یک سنّت معمولى در میان گروهى از مردم آن زمان محسوب مى شده. در تاریخچه بردگى نیز مى خوانیم که در میان اقوام خرافى، بدهکاران را هنگامى که از پرداختن بدهى خود عاجز مى شدند به بردگى مى گرفتند. در آیات مورد بحث گاهى تعبیر به «صواع» (پیمانه) و گاهى تعبیر به «سقایة» (جام آبخورى) شده است و منافاتى میان این دو نیست، زیرا به نظر مى رسد که آن پیمانه در آغاز ظرف آبخورى پادشاه بوده است امّا هنگامى که غلاّت در سرزمین مصر کمیاب و جیره بندى شد، براى اظهار اهمّیّت آن و اینکه مردم نهایت دقّت را در صرفه جویى به خرج دهند، آن را با جام آبخورى مخصوص پادشاه پیمانه مى کردند. مفسّران در خصوصیّات این جام مطالب بسیارى دارند. برخى گفته اند از نقره بوده، برخى گفته اند از طلا و برخى اضافه کرده اند که جواهرنشان بوده است. در بعضى از روایات غیر معتبر نیز اشاره اى به چنین مطالب شده است امّا هیچ یک دلیل روشنى ندارد. آنچه مسلّم است اینکه ظرفى بوده که روزى پادشاه مصر از آن آب مى نوشیده و سپس تبدیل به پیمانه شده است. این موضوع بدیهى است که تمام نیازمندى هاى یک کشور را نمى توان با چنین پیمانه اى اندازه گیرى کرد، شاید این عمل جنبه سمبولیک داشته و براى نشان دادن اهمّیّت غلاّت در آن سال هاى قحطى بوده است، تا مردم در مصرف آنها نهایت صرفه جویى را بنمایند. در ضمن از آنجا که این پیمانه در آن هنگام در اختیار یوسف(علیه السلام) بوده، سبب مى شده که اگر بخواهند سارق را به بردگى بگیرند، باید برده صاحبِ پیمانه (یعنى یوسف) شود و نزد او بماند و این همان چیزى بود که وى براى آن نقشه کشیده بود. تفسیر:
طرحى براى نگهدارى برادر
نکته ها:
1. چرا یوسف خودش را به برادران معرّفى نکرد تا پدر را از غم جانکاه فراق زودتر رهایى بخشد؟
2. چگونه بیگناهى را متّهم به سرقت کرد؟
3. نسبت سرقت به همه چه مفهومى دارد؟
4. کیفر سرقت در آن زمان چه بوده؟
5. «سقایة» یا «صواع»
1. مجمع البیان ج 5، ص 253.
2 . طبرسى در مجمع البیان نقل کرده است: در میان جمعى از مردم آن زمان مرسوم بوده که سارق را یک سال به بردگى مى گرفتند. همچنین نقل کرده است: خاندان یعقوب(علیه السلام)، سارق را به مقدار سرقتش به بردگى مى گرفتند (تا همان اندازه کار کند).