ابراهيم
مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ لَا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ ۖ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ 43 وَأَنذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَىٰ أَجَلٍ قَرِيبٍ نُّجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ ۗ أَوَلَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُم مِّن قَبْلُ مَا لَكُم مِّن زَوَالٍ 44 وَسَكَنتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ وَتَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنَا بِهِمْ وَضَرَبْنَا لَكُمُ الْأَمْثَالَ 45 وَقَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَعِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَإِن كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ 46 فَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ 47 يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ ۖ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ 48 وَتَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُّقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ 49 سَرَابِيلُهُم مِّن قَطِرَانٍ وَتَغْشَىٰ وُجُوهَهُمُ النَّارُ 50 لِيَجْزِيَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ ۚ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ 51 هَٰذَا بَلَاغٌ لِّلنَّاسِ وَلِيُنذَرُوا بِهِ وَلِيَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ وَلِيَذَّكَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ 52
46 وَقَدْ مَکَرُوا مَکْرَهُمْ وَعِنْدَ اللهِ مَکْرُهُمْ وَإِنْ کَانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ 47 فَلاَ تَحْسَبَنَّ اللهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللهَ عَزِیزٌ ذُو انتِقَام 48 یَوْمَ تُبَدَّلُ الاَْرْضُ غَیْرَ الاَْرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ وَبَرَزُوا للهِِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ 49 وَتَرَى الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذ مُقَرَّنِینَ فِی الاَْصْفَادِ 50 سَرَابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرَان وَتَغْشَى وُجُوهَهُمْ النَّارُ 51 لِیَجْزِىَ اللهُ کُلَّ نَفْس مَا کَسَبَتْ إِنَّ اللهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ 52 هَذَا بَلاَغٌ لِلنَّاسِ وَلِیُنذَرُوا بِهِ وَلِیَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَلِیَذَّکَّرَ أُوْلُوا الاَْلْبَابِ 46. آنها نهایت مکر (و نیرنگ) خود را به کار زدند; وهمه مکرها (و توطئه هایشان) نزد خدا (آشکار و بى اثر) است، هر چند مکرشان چنان باشد که کوه ها از جا برکنده شود. 47. پس هرگز گمان مبر که خدا از وعده اى که به پیامبرانش داده تخلّف کند; چرا که خداوند توانا و مجازات کننده است. 48. در آن روز که این زمین به زمین دیگر، و آسمان ها (به آسمان هاى دیگرى) مبدّل مى شود، و همه در پیشگاه خداوند یگانه حاکم بر همه چیز ظاهر مى گردند. 49. و در آن روز، مجرمان را با هم در غل و زنجیر مى بینى; 50. لباس هایشان از قطران 51. تا خداوند هر کس را، (مطابق) آنچه انجام داده، جزا دهد. به یقین، خداوند سریع الحساب است. 52. این (قرآن، ابلاغى براى عموم مردم است; تا بهوسیله آن انذار شوند، و بدانند او خداى یکتاست; و تا خردمندان پند گیرند. در آیات گذشته به بخشى از کیفرهاى ظالمان اشاره شد، در این آیات نیز نخست به گوشه اى از کارهاى آنها اشاره مى کند و سپس بخشى دیگر از کیفرهاى سخت و دردناکشان را بیان مى دارد، مى فرماید: «آنان مکر (و نیرنگ) خود را به کار زدند» و تا آنجا که قدرت داشتند به توطئه و شیطنت پرداختند (وَ قَدْ مَکَرُوا مَکْرُهُمْ). خلاصه کارى نبود که دشمنان تو براى محو و نابودى اسلام انجام ندادند. از تحبیب و تهدید گرفته تا اذیّت و آزار و توطئه قتل و نابودى و نیز پخش شایعات و متّهم ساختن به انواع تهمت ها. «و همه مکرها (و توطئه هایشان) نزد خدا آشکار است» و همه کارهایشان نزد او ثبت است (وَ عِنْدَ اللهِ مَکْرُهُمْ). امّا نگران مباش، این نیرنگ ها و نقشه ها در تو اثرى نخواهد کرد، «هر چند مکرشان چنان باشد که کوه ها رااز جا برکنَد» (وَ إِنْ کَانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَال). «مکر» ـ همان گونه که سابقاً هم اشاره کرده ایم ـ به معنى هرگونه چاره اندیشى است که گاه توأم با خرابکارى و افساد است، و گاه بدون آن (هر چند در لغت فارسى امروز «مکر» در معنى اوّل به کار مى رود ولى از نظر ادبیّات عرب مفهوم آن اعم است و لذا گاهى این کلمه به خدا هم نسبت داده شده است). در تفسیر جمله «عِندَ اللهِ مَکرُهُم» دو احتمال داده شده: بعضى از مفسّران همچون علاّمه طباطبایى در تفسیرالمیزان گفته اند: مفهوم این جمله آن است که خداوند به همه نقشه ها و طرح ها و نیرنگ هاى آنها احاطه کامل دارد. و بعضى دیگر مانند طبرسى در مجمع البیان گفته اند: منظور این است که جزاى مکر آنها نزد خداوند ثابت است (بنابراین جمله در تقدیر «عِندَ اللهِ جَزاءُ مَکرِهِم» بوده و کلمه جزاء که مضاف است حذف شده). بى گمان معنى اوّل صحیح تر است، زیرا هم موافق ظاهر آیه و هم نیاز به حذف و تقدیر ندارد. جمله بعد که مى گوید «هر چند مکرشان کوه ها را از جا برکنَد» نیز این تفسیر را تقویت مى کند، یعنى هر چند آنها قوى و قادر به نقشه کشى باشند خدا از آنها آگاه تر و قادرتر است و توطئه هایشان را در هم مى کوبد. * بار دیگر روى سخن را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى کند و به عنوان تهدید ظالمان و بدکاران مى فرماید: «پس گمان مبر که خداوند از وعده اى که به پیامبرانش داده، تخلّف کند» (فَلاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ). زیرا تخلّف از کسى سر مى زند که یا قادر و توانا نباشد و یا نتواند کیفر دهد یا انتقام بگیرد، حال آنکه «خداوند قادر و انتقام گیرنده است» (إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ ذُوانْتِقَام). این آیه در واقع مکمّل آیه «وَ لاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» است که قبلاً داشتیم. یعنى اگر مى بینى ظالمان مهلتى یافته اند، به خاطر غفلت پروردگار از اعمال آنهاست یا تخلّف او از وعده خود نیست بلکه همه چیز را محاسبه مى کند و کیفر را عادلانه مى دهد. ضمناً کلمه «انتقام» که در عرف فارسى امروز ما به معنى تلافى کردن توأم با کینه جویى و عدم گذشت آمده، در اصل به این معنى نیست بلکه مفهوم انتقام همان کیفر دادن و مجازات کردن است; مجازاتى که در مورد خداوند، هماهنگ با استحقاق و عدالت و نتیجه اعمال آدمى است. ناگفته پیداست که اگر خدا داراى چنین انتقامى نبود، بر خلاف حکمت و عدل بود. * بعد اضافه مى کند: «در آن روز که این زمین به زمین دیگر، و آسمان ها (به آسمان هاى دیگرى) مبدّل مى شود» (یَوْمَ تُبَدَّلُ الاَْرْضُ غَیْرَ الاَْرْضِ وَالسَّمَـوَاتُ). در آن روز همه چیز پس از ویرانى، نو مى شود و انسان با شرایط تازه به عالم جدیدى گام مى نهند; عالمى که همه چیزش با این عالم متفاوت است. وسعتش، نعمت هایش و کیفرهایش. «و آنان در پیشگاه خداوند واحد قهّار ظاهر مى گردند» (وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ). «بَرَزوا» در اصل از مادّه «براز» (بر وزن فراز) به معنى فضا و محلّ وسیع گرفته شده، و کلمه «بُروز» به معنى قرار گرفتن در چنین فضا و محلّ وسیعى است که لازمه آن ظهور و آشکار شدن است، به همین دلیل «بروز» غالباً به معنى ظهور مى آید ـ دقّت کنید. در اینکه بروز انسان ها در برابر خداوند در قیامت به چه معنى است، مفسّران بیاناتى دارند. بسیارى به معنى بیرون آمدن از قبرها دانسته اند. ولى این احتمال وجود دارد که «بروز» به معنى ظهور تمام وجود انسان و درون و برونش در آن صحنه است، همان گونه که در آیه 16 سوره غافر مى خوانیم: یَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لاَ یَخْفَى عَلَى اللهِ مِنْهُمْ شَىْءٌ: «روزى که همه آنها آشکار مى شوند و چیزى از آنان از خدا مخفى نمى ماند». و در آیه 9 سوره طارق مى خوانیم: یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ: «روزى که اسرار درون هر کس آشکار مى شود». توصیف خداوند در این حال به «قهّاریّت»، دلیل بر تسلّط او بر همه چیز و سیطره او بر درون و برون همگان است. در اینجا این پرسش پیش مى آید که مگر چیزى در دنیا بر خدا مخفى است که در آنجا آشکار مى گردد؟ مگر خداوند از وجود مردگان در قبرها بى خبر است، یا اسرار درون انسان ها را نمى داند؟ پاسخ این پرسش با توجّه به این نکته روشن مى شود که در دنیا ما ظاهر و باطنى داریم و گاهى بر اثر محدود بودن علم ما این اشتباه پیدا مى شود که خدا درون ما را نمى بیند، ولى در جهان دیگر آن چنان همه چیز آفتابى و آشکار مى شود که ظاهر و باطنى وجود نخواهد داشت. همه چیز آشکار است و حتّى این احتمال در دل کسى پیدا نمى شود که ممکن است چیزى از خدا مخفى مانده باشد. به عبارت دیگر، تعبیر بروز و ظهور با مقایسه به تفکّر ماست نه با مقایسه به علم خدا. * در آیه بعد حال مجرمان را به صورت دیگرى توصیف مى کند، مى فرماید: «و در آن روز مجرمان را با هم در غل و زنجیر مى بینى»، غل هاوزنجیرهایى که دست هایشان را به گردنشان و سپس آنها را به یکدیگر پیوند مى دهد (وَ تَرَى الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذ مُقَرَّنِینَ فِى الاَْصْفَادِ). «اصفاد» جمع «صفد» (بر وزن نمد) و «صفاد» (بر وزن معاد)، در اصل به معنى غل است. برخى گفته اند: به غل و زنجیرى اطلاق مى شود که دست و گردن را به هم مى بندد. «مُقرّنین» از مادّه «قرن» و «اقتران» و به همان معنى است، منتهى هنگامى که به باب تفعیل برده شود، از آن تکثیر استفاده مى شود. بنابراین روى هم رفته کلمه «مقرّنین» به معنى کسانى است که بسیار به یکدیگر نزدیک شده اند. در اینکه منظور از این کلمه در آیه فوق کیست، مفسّران سه تفسیر ذکر کرده اند: نخست اینکه مجرمان را در آن روز با غل و زنجیر، یک سلسله طولانى، به هم مى بندند و به این صورت در عرصه محشر ظاهر مى شوند. این غلوزنجیرها تجسّمى است از پیوند عملى و فکرىِ گناهکاران در این جهان که دست به دست هم مى دادند و به کمک یکدیگر مى شتافتند و در راه ظلم و فساد با یکدیگر رابطه و پیوند و همکارى داشتند. این پیوند و همکارى در آنجا به صورت زنجیرهایى مجسّم مى شود که آنان را به یکدیگر مرتبط مى سازد. دوم اینکه مجرمان در آن روز بهوسیله زنجیرهایى با شیاطین قرین مى شوند و پیوند باطنیشان در دنیا به صورت هم زنجیر بودنشان، در جهان دیگر آشکار مى گردد. سوم اینکه دست هاى آنها را به وسیله زنجیرها با گردنشان قرین مى سازند. مانعى ندارد که همه این معانى در مورد مجرمان صادق باشد، هر چند ظاهر آیه بیشتر معنى اوّل را مى رساند. * آن گاه به بیان لباس مجرمان مى پردازد که خود عذاب بزرگى است براى آنها، مى فرماید: «لباس هایشان از قطران است و صورت هایشان را آتش مى پوشانَد» (سَرَابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرَان وَ تَغْشَى وُجُوهَهُمُ النَّارُ). «سرابیل» جمع «سربال» (بر وزن مثقال)، به معنى پیراهن است، از هر جنس که باشد. برخى گفته اند: به معنى هر نوع لباس است. ولى معنى اوّل مشهورتر است. «قطران» که گاه در لغت به فتح قاف و سکون طاء، یا به کسر قاف و سکون طاء خوانده شده، به معنى مادّه اى است که از درختى به نام «ابهل» مى گیرند و آن را مى جوشانند تا سفت شود و هنگام بیمارى جَرَب، به بدن شتر مى مالند و معتقد بودند با سوزشى که دارد بیمارى مزبور را از بین مى برد.(1) این مادّه سیاه رنگ و بدبو و قابل اشتعال است.(2) مفهوم جمله «سَرابیلُهُم مِن قَطِران» این است که به جاى لباس، بدن هایشان را از نوعى مادّه سیاه رنگ بدبوى قابل اشتعال مى پوشانند; پوششى که زشت، بدمنظر، بدبو و قابل اشتعال است و با داشتن این عیوب چهارگانه، بدترین لباس محسوب مى شود، زیرا لباس را براى آن مى پوشند که زینت باشد و انسان را از گرما و سرما حفظ کند، حال آنکه چنین لباسى به خلاف همه لباس ها، زشت و سوزاننده و آتش زننده است. این نکته نیز قابل توجّه است که مجرمان با تلبّس به لباس گناه، در این جهان، هم خویشتن را در پیشگاه خدا روسیاه مى کنند و تعفّن گناهشان جامعه را آلوده مى سازد و هم اعمالشان باعث شعلهور شدن آتش فساد است در خودشان و در جامعه اى که در آن زندگى مى کنند. و قطران که در جهان دیگر لباس آنها را تشکیل مى دهد، گویى تجسّمى است از اعمالشان در این جهان. و اگر مى بینیم در آیه مورد بحث مى گوید شعله هاى آتش صورتشان را مى پوشاند، به این دلیل است که وقتى لباس قطران شعلهور شد، نه تنها اندام بلکه صورتشان هم که به قطران آلوده نیست، در میان شعله هاى آن مى سوزد. * اینها براى آن است «تا خداوند هر کس را، هر آنچه انجام داده، جزا دهد» (لِیَجْزِىَ اللهُ کُلَّ نَفْس مَا کَسَبَتْ). جالب اینکه نمى گوید «جزاى» اعمالشان را به آنها مى دهد، بلکه مى گوید آنچه را انجام داده به عنوان جزا به آنها خواهد داد. به تعبیرى دیگر، جزاى آنها اعمال مجسّم خودشان است. این آیه با این تعبیر خاص، دلیل دیگرى بر مسأله تجسّم اعمال است. و در پایان آیه مى فرماید: «به یقین خداوند سریع الحساب است» (إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ). کاملاً روشن است هنگامى که اعمال انسان از میان نرود و با تغییر چهره به سراغ آدمى بیاید، دیگر حسابى از آن سریع تر نخواهد بود و در واقع حسابش همراه خودش است. در بعضى از روایات مى خوانیم: إنَّ اللَّهَ تَعالى یُحاسِبُ الخَلائقَ کُلَّهُم فی مِقدارِ لَمحِ البَصَرِ: «خداوند، به اندازه یک چشم برهم زدن حساب همه خلایق را مى رسد».(3) اصولاً محاسبه پروردگار نیاز به زمان ندارد و آنچه در روایت مذکور آمده، در حقیقت براى اشاره به کوتاه ترین زمان است. * از آنجا که آیات این سوره، بلکه تمامى قرآن، جنبه دعوت به توحید و ابلاغ احکام الهى به مردم و انذار آنها در برابر تخلّفاتشان دارد، در آخرین آیه این سوره (سوره ابراهیم) مى فرماید: «این (قرآن) پیامى (و ابلاغى) براى (عموم) مردم است» (هَـذَا بَلاَغٌ لِلنَّاسِ). «تا همه بهوسیله آن انذار شوند» (وَلِیُنذَرُوا بِهِ). و هدف این است «تا بدانند او خداى یکتاست» (وَلِیَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلَـهٌ وَاحِدٌ). «و تا صاحبان مغز (و اندیشه) پند گیرند» (وَلِیَذَّکَّرَ أُوْلُوا الاَْلْبَابِ). تفسیر:
توطئه هاى ستمگران به جایى نمى رسد
نکته ها:
1. تبدیل زمین و آسمان، به زمین و آسمان دیگر
در آیات بالا خواندیم که در رستاخیز، این زمین به زمین دیگر تبدیل مى شود و همچنین آسمان ها به آسمان هاى دیگر.
آیا منظور، تبدیل ذات است، یعنى به کلّى این زمین نابود مى شود و زمین دیگرى آفریده خواهد شد و قیامت در آن برپا مى گردد؟ یا منظور، تبدیل صفات است، به این معنى که این کره خاکى و نیز آسمان ها ویران مى گردند و بر ویرانه هاى آنها زمین و آسمانى نو و تازه آفریده مى شود که نسبت به این زمین و آسمان، در سطحى بالاتر از نظر تکامل قرار دارند؟
ظاهر بسیارى از آیات قرآن معنى دوم را تعقیب مى کند.
در سوره فجر آیه 21 مى خوانیم: کَلاَّ إِذَا دُکَّتِ الاَْرْضُ دَکًّا دَکًّا: «در آن هنگام که زمین سخت در هم کوبیده شود».
و در آیات 1 و 2 سوره زلزلة که سخن از پایان جهان و آغاز قیامت است، چنین مى خوانیم: إِذَا زُلْزِلَتِ الاَْرْضُ زِلْزَالَهَا * وَ أَخْرَجَتِ الاَْرْضُ أَثْقَالَهَا: «هنگامى که زمین شدیداً به لرزه در آید ـ و زمین بارهاى سنگینش را خارج سازد».
و در سوره حاقّه آیه 14 و 15 مى خوانیم: وَ حُمِلَتِ الاَْرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُکَّتَا دَکَّةً وَاحِدَةً * فَیَوْمَئِذ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ: «و زمین و کوه ها از جا برداشته شوند و یکباره در هم کوبیده و متلاشى گردند، ـ در آن روز واقعه عظیم روى مى دهد».
و در سوره طه آیه 105 تا 108 مى خوانیم: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّى نَسْفًا * فَیَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا * لاَ تَرَى فِیهَا عِوَجًا وَ لاَ أَمْتًا * یَوْمَئِذ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِىَ لاَ عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الاَْصْوَاتُ لِلرَّحْمَـنِ فَلاَ تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْسًا: «و از تو درباره کوه ها سؤال مى کنند، بگو: پروردگارم آنها را (متلاشى کرده) بر باد مى دهد ـ سپس زمین را صاف و هموار و بى آبوگیاه رها مى سازد ـ به گونه اى که در آن، هیچ پستى و بلندى نمى بینى ـ در آن روز، همه از دعوت کننده الهى پیروى نموده و قدرت بر مخالفت او نخواهند داشت ; و همه صداها در برابر (عظمت) خداوند رحمان، خاضع مى شود; و جز صداى آهسته چیزى نمى شنوى».
در آغاز سوره تکویر نیز از خاموش شدن خورشید و تاریک شدن ستارگان و حرکت کردن کوه ها سخن به میان آمده است.
و در آغاز سوره انفطار، درباره شکافتن آسمان ها و پراکنده شدن کواکب و سپس برانگیخته شدن مردگان از قبرها گفتوگو شده است.
از مجموع این آیات و مانند آن و نیز آیات مختلفى که مى گوید انسان ها بار دیگر از قبرها برانگیخته مى شوند(4) به خوبى استفاده مى شود که نظام کنونى جهان به این صورت باقى نمى ماند; این جهان در هم مى ریزد و زمین صاف و مسطّح مى گردد و مردم در زمینى تازه (و طبعاً کامل تر و عالى تر، به حکم آنکه عالم دیگر همه چیزش از این جهان وسیع تر است) گام مى نهند.
طبیعى است که جهان امروز ما استعداد پذیرش صحنه هاى قیامت را ندارد و براى زندگى رستاخیز ما تنگ و محدود است. همان گونه که بارها گفته ایم شاید نسبت آن جهان همچون نسبت این جهان است به محدوده عالم جنین و رحم مادر.
یاتى که مى گوید مدّت طول روزها در قیامت با مقایسه به روزهاى این جهان بسیار بیشتر است(5) نیز شاهد خوبى بر این واقعیّت است.
البتّه ما نمى توانیم ترسیم دقیقى از جهان دیگر و ویژگى هایش در این جهان داشته باشیم، همان گونه که کودک در عالم جنین ـ اگر فرضاً هم عقل کامل مى داشت ـ نمى توانست ویژگى هاى عالم بیرون از جنین را درک کند.
ولى همین قدر مى دانیم دگرگونى عظیمى در جهانى که هستیم پیدا مى شود. دنیا به کلّى ویران و به جهان کاملاً جدیدى مبدّل مى گردد.
جالب اینکه در روایات متعدّدى که در منابع اسلامى نقل شده است مى خوانیم که در آن هنگام زمین و عرصه محشر تبدیل به نان پاکیزه و سفیدرنگى مى شود که انسان ها مى توانند از آن تغذیه کنند، تا حسابشان روشن شود و هر کدام به سوى سرنوشتشان حرکت کنند.
این روایات در تفسیر نورالثقلین به طرق مختلف نقل شده است.(6)
برخى از مفسّران اهل تسنّن مانند قرطبى نیز در ذیل همین آیه به چنین روایاتى اشاره کرده است.(7)
بعید نیست منظور از این روایات آن باشد که در آن جهان، زمین به جاى آنکه خاک آن را پوشانده باشد، یک مادّه غذایى قابل جذب براى بدن انسان سراسر آن را فراگرفته. به بیان دیگر، خاک چیزى نیست که قابل جذب بدن انسان باشد و حتماً موادّ غذایى موجود در خاک باید در لابراتوار ریشه و ساقه و شاخه گیاهان، به موادّ قابل جذبى براى بدن انسان مبدّل شوند. ولى در آن روز به جاى خاک،مادّه اى سطح زمین را فراگرفته که به آسانى براى بدن انسان قابل جذب است و اگر از آن تعبیر به نان شده به خاطر آنکه بیشترین غذاى انسان را نان تشکیل مى دهد ـ دقّت کنید.
2. آغاز و ختم سوره ابراهیم
سوره ابراهیم همان گونه که دیدیم، از بیان نقش حسّاس قرآن در خارج ساختن از ظلمات جهل و شرک به نور علم و توحید آغاز شد و با بیان نقش قرآن در انذار همه توده ها و تعلیم توحید و تذکّر اولواالالباب پایان مى گیرد.
این آغاز و پایان بیانگر این واقعیّت است که همه آنچه را مى خواهیم در همین قرآن است و به گفته امیرمؤمنان على(علیه السلام): وَ فیهِ رَبیعُ القَلبِ وَ یَنابیعُ العِلمِ: «بهار دل ها و سرچشمه دانش ها همه در قرآن است».(8)
همچنین درمان همه بیمارى هاى فکرى و اخلاقى و اجتماعى و سیاسى را باید در آن جست «فَاستَشفوهُ مِن أدوائِکُم».(9)
این بیان، دلیل بر این است که برخلاف سیره بسیارى از مسلمانان امروز که به قرآن به عنوان یک کتاب مقدّس که تنها براى خواندن و ثواب بردن نازل شده مى نگرند، قرآن دستورالعملى است در سراسر زندگى انسان ها; کتابى آگاهى بخش و بیدارکننده و سرانجام کتابى است که هم دانشمند را تذکّر مى دهد و هم توده مردم از آن الهام مى گیرند.
باید چنین کتابى در متن زندگى مسلمانان جاى گیرد و قانون اساسى زندگى آنان را تشکیل دهد و همیشه موضوع بحث و بررسى و مطالعه و دقّت براى عمل کردن بیشتر و بهتر باشد.
فراموش کردن این کتاب بزرگ آسمانى و روى آوردن به مکتب هاى انحرافىِ شرق و غرب، یکى از عوامل مؤثّر عقب افتادگى و ضعف و ناتوانى مسلمانان است.
و چه عالى فرمود على(علیه السلام): اعلَموا أنَّهُ لَیسَ عَلى أحَد بَعدَ القُرآنِ مِن فاقَة وَ لا لاِحَد قَبلَ القُرآنِ مِن غِنًى: «بدانید که هیچ کس را پس از آموختن قرآن، نیازمندى نیست و هیچ کس را پیش از آموختن آن، توانگرى نه. پس شفاى دردهاى خود را از قرآن بخواهید و در گرفتارى هایتان از آن یارى طلبید».(10)
و چقدر دردناک است بیگانگى ما از قرآن و آشنایى بیگانگان به قرآن.
و چه رنج آور است که بهترین وسیله سعادت در خانه ما باشد و ما به دنبال آن گرد جهان بگردیم.
و چه مصیبت بار است در کنار چشمه آب حیات، تشنه کام جان دادن، یا در بیابان هاى برهوت به دنبال سراب دویدن.
خداوندا، به ما عقل و درایت و ایمان عطا فرما که این بزرگ وسیله سعادت را که خونبهاى شهیدان راه تو است، ارزان از دست ندهیم.
و به ما آن هوشیارى مرحمت کن که بدانیم گمشده هاى ما در همین کتاب بزرگ است، تا دست نیاز به سوى این و آن دراز نکنیم.
3. نخستین و آخرین سخن، توحید است
نکته دیگرى که آیات مورد بحث به ما آموخت، تأکیدى بر توحید به عنوان آخرین سخن و تذکّر به اولواالالباب به عنوان آخرین یادآورى است.
آرى، توحید ریشه دارترین و عمیق ترین اصل اسلامى است و تمام خطوط تعلیم و تربیت اسلامى به آن منتهى مى شود. یعنى از هر جا آغاز کنیم باید از توحید شروع کنیم و هر جا برسیم باید به توحید ختم کنیم، که تار و پود اسلام را توحید تشکیل مى دهد.
نه تنها توحید در «معبود» و «اِله» که توحید در هدف، توحید در صفوف مبارزه، و توحید در برنامه ها، همگى پایه هاى اصلى را مشخّص مى کند. و اتّفاقاً گرفتارى بزرگ ما مسلمانان امروز نیز در همین است که توحید را عملاً از اسلام حذف کرده ایم.
کشورهاى عربى که زادگاه اسلام است، متأسّفانه غالباً به دنبال شعارهاى شرک آلود نژادپرستى و مجد عربى و حیات عروبت و عظمت عرب افتاده اند و کشورهاى دیگر، هر کدام براى خود بتى از این قبیل ساخته و رشته توحید اسلامى را که زمانى شرق و غرب جهان را به هم پیوند مى داد به کلّى از هم گسسته اند و آن چنان در خود فرو رفته و از خود بیگانه شده اند که جنگ و ستیزشان با دشمنان قسم خورده است.
چقدر ننگ آور است که بشنویم در کشورهاى عربى آمار کشته شدگان جنگ هاى داخلى به مراتب بیش از آمار قربانیان آنها در مبارزه با صهیونیسم و رژیم اسرائیل بوده است.
تازه چنین دشمن مشترک و خطرناکى را دارند و این همه پراکنده اند، واى اگر پاى این دشمن در میان نبود، آن روز چه مى شد.
بگذارید صریح تر بگوییم هنگامى که این بخش از تفسیر را مى نویسیم، دولت عراق که تاکنون یک گلوله به سربازان اسرائیل شلیک نکرده، به بهانه اختلاف مرزى ـ که مسلّماً از طریق مذاکره قابل حل است ـ چنان بى رحمانه به کشور جمهورى اسلامى ایران حمله کرده که گویى این دو ملّت نه همسایه یکدیگرند، نه ارتباط فرهنگى دارند، و نه پیوند عمیق دینى.
و از آن طرف مى بینیم دشمن مشترک (صهیونیسم) شادى کنان مى گوید ما طرحى بهتر از این تصوّر نمى کردیم که عراق به ایران حمله کند و هر دو طرف در جنگى طولانى سخت آسیب ببینند و فکر ما تا مدّت ها آسوده شود.
اینجاست که بر مسلمان موحّد و متعهّد و باایمان لازم است شرّ این طاغوت ها را براى همیشه از میان ببرند و چنین حکومت هاى شرک آلود، نفاق افکن، ویرانگر و دشمن شاد کن را به قعر جهنّم بفرستند.
پایان سوره ابراهیم
زندگى پرماجراى ابراهیم(علیه السلام) _ پیامبر بت شکن
از آنجا که این سوره تنها سوره اى است که در قرآن به نام ابراهیم نامیده شده، هر چند حالات ابراهیم تنها در این سوره نیامده، بلکه به مناسبت هاى گوناگون در سوره هاى دیگر نیز از این پیامبر بزرگ الهى یاد شده است، مناسب دیدیم زندگى پرافتخار این قهرمان توحید را فهرستوار در پایان سوره بیاوریم، تا در تفسیر آیات مختلف که در آینده به آن برخورد مى کنیم و نیاز به احاطه بر زندگى این پیامبر دارد، آگاهى کافى براى خوانندگان عزیز باشد و بتوانیم آنها را به این بحث ارجاع دهیم.
زندگى ابراهیم(علیه السلام) را در سه دوره مشخّص مى توان مطرح کرد:
1. دوران قبل از نبوّت.
2. دوران نبوّت و مبارزه با بت پرستان در بابِل
3. دوران هجرت از بابل و تلاش در سرزمین مصر و فلسطین و مکّه.
زادگاه و طفولیّت ابراهیم(علیه السلام)
ابراهیم در سرزمین بابل که از سرزمین هاى شگفت انگیز جهان بود و حکومتى نیرومند و در عین حال ظالم و جبّار بر آن سلطه داشت تولّد یافت.(11)
ابراهیم در زمانى چشم به جهان گشود که نمرود بن کنعان، آن پادشاه جبّار و ستمگر بر بابل حکومت مى کرد و خود را خداى بزرگ بابل معرّفى مى نمود.
البتّه مردم بابل تنها این یک بت را نداشتند بلکه در عین حال بت هایى با اَشکال گوناگون و از موادّ مختلف ساخته بودند و به نیایش در مقابل آنها مى پرداختند.
حکومت وقت چون بت پرستى را وسیله مؤثّرى براى تحمیق و تخدیر افکار ساده لوح مى دید، سخت از آن حمایت مى کرد و هر گونه اهانت و توهین به بت ها را یک گناه بزرگ و جرم نابخشودنى مى دانست.
مورّخان درباره تولّد ابراهیم داستان شگفت انگیزى نقل کرده اند که خلاصه آن چنین است:
منجّمان تولّد شخصى را که با قدرت بى منازع نمرود مبارزه خواهد کرد پیش بینى کرده بودند و او با تمام قوا، هم براى جلوگیرى از تولّد چنین کودکى و هم براى کشتن او بر فرض تولّد، کوشش مى کرد.
ولى هیچ یک از اینها مؤثّر واقع نشد و این نوزاد سرانجام تولّد یافت.
مادر براى حفظ او، در گوشه غارى در نزدیکى زادگاهش وى را پرورش مى داد به طورى که سیزده سال از عمر خود را در آنجا گذارند.
سرانجام که در آن مخفیگاه دور از نظر مأموران نمرود پرورش یافت و به نوجوانى رسید تصمیم گرفت که آن خلوتگاه را براى همیشه ترک کند و به میان مردم گام نهد و درس توحیدى را که با الهام درون به ضمیمه مطالعات فکرى دریافته بود، براى مردم باز گوید.
در این هنگام مردم بابل علاوه بر بت هاى دست ساز، موجودات آسمانى همچون خورشید و ماه و ستارگان را پرستش مى کردند. ابراهیم تصمیم گرفت از طریق منطق و استدلال هاى روشن، وجدان خفته آنها را بیدار سازد و پرده هاى تاریک تلقینات غلط را از روى فطرت پاک آنها برگیرد، تا نور فطرت بدرخشد و در راه توحید و یگانه پرستى گام بگذارند. او مدّت ها درباره آفرینش آسمان و زمین و قدرتى که بر آنها حکومت مى کند و نظام شگفت انگیز آنها مطالعه کرده بود و نور یقین در قلبش مى درخشید.(12) نخست با ستاره پرستان روبه رو شد و در مقابل گروهى که در برابر ستاره زهره که بلافاصله بعد از غروب آفتاب در افق مغرب مى درخشد به تعظیم و پرستش مشغول مى شدند قرار گرفت. ابراهیم یا از روى تعجّب و استفهام انکارى، و یا به عنوان هماهنگى با طرف مقابل، به عنوان مقدّمه براى اثبات اشتباهشان صدا زد: این خداى من است! امّا هنگامى که غروب کرد، گفت: من غروب کنندگان را دوست ندارم. و هنگامى که ماه سینه افق را شکافت و ماه پرستان مراسم نیایش را شروع کردند، با آنها همصدا شده، گفت: این خداى من است! امّا هنگامى که افول کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمایى نکند، از گمراهان خواهم بود. خورشید پرده هاى تاریک شب را شکافت و شعاع طلایى خود را بر کوه و صحرا پاشید، آفتاب پرستان به نیایش برخاستند. ابراهیم گفت: این خداى من است! این از همه بزرگ تر است! امّا هنگامى که غروب کرد، صدا زد: اى قوم من، از شریک هایى که شما براى خدا مى سازید بیزارم. اینها همه افول و غروب دارند. اینها همه دستخوش تغییر و اسیر دست قوانین آفرینش اند و هرگز از خود اراده و اختیارى ندارند چه رسد به اینکه خالق و گرداننده این جهان باشند. من روى خود را به سوى کسى کردم که آسمان ها و زمین را آفریده. من در ایمان خود به او خالص و ثابت قدمم و هرگز از مشرکان نخواهم بود.(13) ابراهیم این مرحله از مبارزه با بت پرستان را عالى ترین صورتى پشت سر گذاشت و توانست عدّه اى را بیدار و حدّاقل عدّه دیگرى را در تردید فرو برد. چیزى نگذشت که این زمزمه در آن منطقه پیچید، این جوان کیست که با این منطق گویا و بیان رسا، در دل هاى توده مردم راه باز مى کند؟مبارزه با گروه هاى مختلف بت پرست
مبارزه منطقى با بت پرستان
گفتوگو با آزر
در یک مرحله دیگر، ابراهیم با عمویش «آزر» وارد بحث شد و با عباراتى بسیار محکم و رسا و توأم با محبّت و گاه توبیخ، در زمینه بت پرستى به او هشدار داده، گفت: چرا چیزى را که نه مى شنود، نه مى بیند و نه هیچ مشکلى را درباره تو حل مى کند مى پرستى؟ اگر از من پیروى کنى، تو را به راه راست هدایت مى کنم. من از این مى ترسم که اگر از شیطان پیروى کنى، مجازات الهى دامنت بگیرد.
حتّى هنگامى که عمویش در مقابل این نصایح، او را تهدید به سنگسار شدن مى کرد، او با جمله «سلامٌ علیک، من براى تو استغفار مى کنم» کوشید تا در دل سنگین او راهى بیابد.(14)
نبوّت ابراهیم
در اینکه ابراهیم در چه سنّى به مقام نبوّت نایل آمد، دلیل روشنى در دست نداریم ولى همین قدر از سوره مریم استفاده مى شود که او هنگامى که با عمویش آزر به بحث پرداخت به مقام نبوّت رسیده بود، زیرا در آیات 41 و 42 این سوره مى خوانیم: وَاذْکُرْ فِى الْکِتَابِ إِبْرهِیمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقًا نَبِیًّا * إِذْ قَالَ لاَِبِیهِ یَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ یَسْمَعُ وَ لاَ یُبْصِرُ وَ لاَ یُغْنِى عَنْکَ شَیْئًا.
و مى دانیم که این ماجرا قبل از درگیرى با بت پرستان و داستان به آتش سوزاندن او بوده است. و اگر آنچه را بعضى از مورّخان نوشته اند که ابراهیم در آن هنگام شانزده ساله بود به آن بیفزاییم، ثابت مى شود که وى از آغاز نوجوانى این رسالت بزرگ را بر دوش گرفته بود.
مبارزه علمى با بت پرستان
ماجراى درگیرى ابراهیم با بت پرستان هر روز شدیدتر مى شد، تا به شکستن بت هاى بت خانه بابل ـ به استثناى بت بزرگ ـ با استفاده از یک فرصت کاملاً مناسب انجامید.
گفتگو با حاکم جبّار
ماجراى مخالفت و مبارزه ابراهیم(علیه السلام) با بت ها سرانجام به اطّلاع نمرود رسید. او را احضار کرد تا به گمان خود با نصیحت و اندرز یا توبیخ و تهدید، وى را خاموش سازد.
او که در سفسطه بازى چیره دست بود، از ابراهیم پرسید: اگر تو این بت ها را نمى پرستى، پس پروردگار تو کیست؟
گفت: همان کسى که حیات و مرگ به دست اوست.
فریاد زد: اى بى خبر، این به دست من است، مگر نمى بینى مجرم محکوم به اعدام را آزاد مى کنم و زندانى غیر محکوم به اعدام را اگر بخواهم اعدام مى نمایم؟
ابراهیم(علیه السلام) که در پاسخ هاى دندان شکن فوق العاده مهارت داشت، با استمداد از قدرت نبوّت به او گفت: تنها حیات و مرگ نیست که به دست خداست، همه عالم هستى به فرمان اویند، مگر نمى بینى صبحگاهان خورشید به فرمان او از افق مشرق سر بر مى آورد و شامگاهان به فرمانش در افق مغرب فرو مى رود؟ اگر حکمروا بر پهنه جهان هستى تویى، فردا این قضیه را عکس کن تا خورشید از مغرب سر برآورد و در مشرق فرو نشیند.نمرود چنان مبهوت شد که توانایى سخن گفتن را در برابر او از دست داد.(15)
بى شک ابراهیم مى دانست که نمرود در ادّعاى قدرت بر حیات و مرگ سفسطه مى کند، ولى مهارت او در استدلال اجازه نمى داد این مطلب را که جاى دستاویزى براى دشمن سفسطه باز در آن وجود داشت تعقیب کند ازاین رو فوراً آن را رها کرد و به چیزى چسبید که هیچ قدرت دست و پا زدن در آن نداشت.
هجرت ابراهیم(علیه السلام)
سرانجام دستگاه حکومت جبّار نمرود که احساس کرد این جوان رفته رفته به صورت کانون خطرى براى حکومت خودکامه او درآمده و زبان گویا و فکر توانا و منطق رسایش ممکن است سبب بیدارى و آگاهى توده هاى تحت ستم گردد و زنجیرهاى استعمار او را سرانجام پاره کنند و بر او بشورند، تصمیم گرفت با دامن زدن به تعصّبات جاهلانه بت پرستان، کار ابراهیم را یکسره کند و با مراسم خاصّى ـ که در سوره انبیاء توضیح آن خواهد آمد ـ او را در برابر دیدگان همه، در میان دریاى آتشى که بهوسیله جهل مردم و جنایت نظام حاکم برافروخته شده بود، بسوزاند و براى همیشه فکر خود را راحت کند.
امّا هنگامى که آتش به فرمان خدا خاموش شد و ابراهیم سالم از آن صحنه بیرون آمد، چنان لرزه اى بر دستگاه نمرود وارد گشت که به کلّى روحیّه خود را باخت، زیرا دیگر ابراهیم یک جوان ماجراجو و تفرقه افکن ـ برچسبى که دستگاه نمرود به او مى زدند ـ نبود بلکه به عنوان یک رهبر الهى و یک قهرمان شجاع که مى تواند یک تنه و با دست خالى بر انبوه جبّاران قدرتمند یورش ببرد درآمد.
به همین دلیل نمرود و درباریانش که همچون زالو، خون مردم بینوا را مى مکیدند، تصمیم گرفتند براى ادامه حکومت خود، با تمام قوا در برابر ابراهیم مقاومت کنند و تا نابودى کامل او از پاى ننشینند.
از سوى دیگر، ابراهیم سهم خود را از آن گروه گرفته بود، یعنى دل هاى آماده به او ایمان آورده بودند. او بهتر دید که با جمعیّت مؤمنان و هوادارانش، سرزمین بابل را ترک گوید و براى گستردن دعوت حق، به سوى شام و فلسطین و مصر (سرزمین فراعنه) روانه شود. او توانست در آن مناطق، حقیقت توحید را تبلیغ کند و مؤمنان فراوانى را به سوى پرستش خداوند یگانه بخواند.
آخرین مرحله رسالت ابراهیم(علیه السلام)
ابراهیم عمرى را به مبارزه با بت پرستى در تمام اشکالش و بهویژه انسان پرستى گذارند و توانست دل هاى آماده را به نور توحید روشن سازد و در کالبد انسان ها جان تازه اى بدمد و گروه هاى بسیارى را از زنجیر خودکامگان رهایى بخشد.
اکنون باید در آخرین مرحله عبودیّت و بندگى خدا گام نهد و هرچه دارد در طبق اخلاص بگذارد و به پیشگاهش تقدیم کند، تا از رهگذر آزمایش هاى بزرگ الهى، با یک جهش بزرگ روحانى، وارد مرحله امامت و پیشوایى انسان ها گردد.
و مقارن همین حال، پایه هاى خانه توحید، خانه کعبه را برافرازد و آن را به صورت یک کانون بى نظیر خداپرستى درآورد و از همه مؤمنان آماده، به کنگره عظیمى در کنار این خانه عظیم توحید دعوت کند.
ماجراى حسادت «ساره» زن نخستین ابراهیم با «هاجر»، کنیزى که او را به همسرى اختیار کرده بود و فرزندى به نام اسماعیل از او تولّد یافت، سبب شد که این مادر و کودک شیرخوار را، به فرمان خدا، از سرزمین فلسطین به بیابان خشک و تفتیده مکّه در لابه لاى آن کوه هاى زمخت و خشن ببرد. و آنها را در آن سرزمین که حتّى یک قطره آب در آن پیدا نمى شد، به فرمان خدا و به عنوان یک آزمایش بزرگ بگذارد و بازگردد.
پیدایش چشمه زمزم و آمدن قبیله «جُرهُم» به آن سرزمین و اجازه خواستن براى زندگى در آن منطقه از «هاجر» که هر کدام ماجراى طولانى و مفصّلى دارد، سبب آبادى این سرزمین شد.
ابراهیم از خدا خواست که آن نقطه را شهرى آباد و پربرکت سازد و دل هاى مردم را به فرزندانش که در آن منطقه رو به فزونى بودند متوجّه گرداند.(16)
جالب اینکه برخى از مورّخان نقل کرده اند: هنگامى که ابراهیم(علیه السلام)، هاجر و اسماعیل را در مکّه گذاشت و مى خواست از آنجا بازگردد، هاجر صدا زد که اى ابراهیم، چه کسى به تو دستور داده ما را در سرزمینى بگذارى که نه گیاهى در آن وجود دارد، نه حیوان شیردهى، و نه حتّى یک قطره آب، آن هم بدون زاد و توشه و مونس؟
ابراهیم(علیه السلام) در پاسخ با یک جمله کوتاه گفت: پروردگارم چنین دستور داده است.هنگامى که هاجر این جمله را شنید، گفت: اکنون که چنین است خدا هرگز ما را به حال خود رها نخواهد کرد.(17)
ابراهیم کراراً از فلسطین به قصد زیارت اسماعیل به مکّه آمد و در یکى از همین سفرها بود که مراسم حج به جا آورد و به فرمان خدا، فرزندش اسماعیل را که نوجوانى برومند و فوق العاده پاک و باایمان بود به قربانگاه برد و حاضر شد این بهترین میوه شاخسار حیاتش را با دست خود در راه خدا قربانى کند.
هنگامى که در مهم ترین آزمایش، به عالى ترین صورتى از عهده برآمد و تا آخرین مرحله، آمادگى خود را در این راه نشان داد، خداوند قربانیش را پذیرفت و اسماعیل را براى او حفظ کرد و گوسفندى به عنوان قربانى براى او فرستاد.(18)
سرانجام ابراهیم با ادا کردن حقّ همه امتحانات و بیرون آمدن از کوره همهآزمایش ها، به بلندترین مقامى که یک انسان ممکن است به آن برسد ارتقا یافت و چنانکه قرآن مى گوید: «خداوند، ابراهیم رابه کلماتى آزمود و او همه آنها را به انجام رساند و به دنبال آن، به او فرمود: من تو را امام و پیشوا قرار مى دهم. ابراهیم که از این مژده به وجد آمده بود، تقاضا کرد که این مقام را فرزندان من نیز ببخش. دعاى او مستجاب شد ولى به این شرط که این مقام به کسى که ظلم و انحرافى از او سرزده باشد، هرگز نخواهد رسید».(19)
مقام والاى ابراهیم(علیه السلام) در قرآن
بررسى آیات قرآن نشان مى دهد که خداوند براى ابراهیم مقام فوق العاده والایى قرار داده است; مقامى که براى هیچ یک از پیامبران پیشین قائل نشده.
بزرگى مقام این پیامبر الهى را از تعبیرات زیر به خوبى مى توان دریافت.
1. خداوند از ابراهیم به عنوان یک «امّت» یاد کرده و شخصیّت او را به منزله یک امّت مى ستاید.(20)
2. مقام خلیل اللّهى را به او عطا فرموده است: وَاتَّخَذَ اللهُ إِبْرهِیمَ خَلِیلاً.(21)
جالب اینکه در بعضى از روایات در تفسیر این آیه مى خوانیم: این مقام به خاطر آن بود که ابراهیم هرگز چیزى از کسى نخواست و هرگز تقاضاکننده اى را محروم نکرد.(22)
3. او از نیکان(23) ، صالحان(24) ، قانتان(25) ، صدّیقان(26) ، بردباران(27) و وفاکنندگان به عهد(28) بود.
4. ابراهیم(علیه السلام) فوق العاده مهمان نواز بود(29) به طورى که در بعضى از روایات آمده است که او را «أبواضیاف» (پدر میهمانان یا صاحب میهمانان) لقب داده اند.(30)
5. او توکّل بى نظیرى داشت تا آنجا که در هیچ کار و حادثه اى نظرى جز به خدا نداشت، هر چه مى خواست از او مى طلبید و جز درِ خانه او را نمى کوبید.(31)
داستان پیشنهاد فرشگان براى نجات او هنگامى که قوم لجوج مى خواستند وى را در میان دریایى از آتش بیفکنند و عدم قبول این پیشنهاد از ناحیه ابراهیم(علیه السلام)، در تواریخ ضبط است. او مى گفت: من سر تا پا نیازم امّا نه به مخلوق، بلکه تنها به خالق.(32)
6. او شجاعت بى نظیرى داشت و در برابر سیل خروشان تعصّب هاى بت پرستان یک تنه ایستاد و کمترین ترس و وحشتى به خود راه نداد. بت ها را به باد مسخره گرفت و از بتکده بت پرستان تلّ خاکى ساخت و در برابر نمرود و دژخیمانش با شهامت بى نظیرى سخن گفت که هر یک از آنها در آیاتى از قرآن مجید آمده است.
7. ابراهیم(علیه السلام) منطق فوق العاده نیرومندى داشت. در عبارات کوتاه و محکم و مستدل، پاسخ هاى دندان شکنى به گمراهان مى داد و با همان منطق رسایش، بینى لجوجان را به خاک مى مالید.
هرگز به خاطر شدّت خشونت آنها از کوره در نمى رفت، بلکه با خونسردى که حاکى از روح بزرگش بود، با آنها روبه رو مى شد و با گفتار و رفتارش سند محکومیّتشان را به دستشان مى سپرد که این نیز در داستان محاجّه ابراهیم با نمرود و با عمویش آزر و با قضاوت دادگاه بابل، هنگامى که مى خواستند او را به جرم خداپرستى و بت شکنى محکوم نمایند، به روشنى آمده است.
به آیات زیر که در سوره انبیاء آمده است خوب توجّه کنید:
هنگامى که «قضات از او پرسیدند: آیا تو هستى که این بلا را به سر خدایان ما آورده اى؟ و این همه بت هاى کوچک و بزرگ را در هم شکسته اى؟» (قَالُوا ءَأَنْتَ فَعَلْتَ هَـذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرهِیمُ).
او در پاسخ براى آنکه آنها را در بن بست شدید قرار دهد، بن بستى که راه نجات از آن را نداشته باشند، گفت: «ممکن است این کار را بزرگ آنها کرده باشد، از آنها بپرسید اگر سخن مى گویند» (قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَـذَا فَاسْئَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنْطِقُونَ).
با همین یک جمله، دشمنان خود را در بن بست شدیدى قرار داد. اگر بگویند بت ها لال و بسته دهن هستند و قادر به تکلّم نیستند، زهى رسوایى با این خداى گنگ و بى عرضه، و اگر بپذیرند که آنها قادر به تکلّم اند، باید بپرسند و پاسخ بشنوند.
اینجا بود که وجدان خفته آنها اندکى بیدار شد «و به خویشتن بازگشتند و از درون خویش فریادى شنیدند که به آنها مى گفت: شما ظالم و خودخواه و ستمگرید». نه به خود رحم مى کنید و نه به جامعه اى که به آن تعلّق دارید (فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ).
ولى به هر حال لازم بود پاسخى بگویند، «لذا با کمال سرشکستگى گفتند: تو که مى دانى اینها سخن نمى گویند» (ثُمَّ نُکِسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَـؤُلاَءِ یَنطِقُونَ).
اینجا بود که گفتار کوبنده ابراهیم همچون صاعقه اى بر سرشان فرود آمد. فریاد زده «گفت: آیا جز خدا چیزى را مى پرستید که نه کمترین سودى براى شما دارد و نه زیانى به شما مى رساند؟» نه امیدى به سودشان دارید و نه ترسى از زیانشان (قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لاَ یَنفَعُکُمْ شَیْئًا وَ لاَ یَضُرُّکُمْ).
سپس افزود: «اف بر شما و بر آنچه غیر از خدا مى پرستید. آیا عقل ندارید؟» (أُفّ لَکُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ).
سرانجام چون یاراى مقاومت در برابر منطق نیرومند ابراهیم(علیه السلام) در خود ندیدند ـ آن چنان که شیوه همه زورگویان قلدر است ـ متوسّل به زور شدند و گفتند: باید او را بسوزانید!
و براى این کار، از تعصّبات جاهلانه بت پرستان کمک گرفتند، «صدا زدند: بشتابید به یارى خدایانتان، اگر توان و قدرتى دارید» (قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنتُمْ فَاعِلِینَ).(33)
این یک نمونه از منطق رسا و مستدل و قاطع و برنده ابراهیم(علیه السلام) بود.
8. قابل توجّه اینکه قرآن یکى از افتخارات مسلمانان را این مى شمرد که آنهابر آیین ابراهیم اند(34) ، و او بود که نام «مسلمان» را بر شما گذارد.(35)
حتّى براى تشویق مسلمانان به انجام پاره اى از دستورهاى مهم، به آنان گوشزد مى کند که شما باید به ابراهیم و یارانش اقتدا جویید.(36)
9. مراسم حج با آن همه عظمت و شکوهش بهوسیله ابراهیم و به فرمان خدا پایه گذارى شد، به همین دلیل نام ابراهیم و خاطره او با تمام مراسم حج آمیخته است(37) و انسان در هر موقف و هر برنامه اى از این مراسم بزرگ، به یاد این پیامبر الهى مى افتد و پرتو عظمت او را در دل خود احساس مى کند. اصولاً انجام دادن مراسم حج بى یاد ابراهیم(علیه السلام) نامفهوم است.
10. شخصیّت ابراهیم تا آن حد و پایه بود که هر گروهى مى کوشیدند او را از خود بدانند. یهودیان و مسیحیان هر کدام بر پیوند خویش با ابراهیم تأکید داشتند که قرآن در پاسخ آنها این واقعیّت را بیان داشت که او تنها یک مسلمان و موحّد راستین بود. یعنى کسى که در همه چیز، تسلیم فرمان خدا بود، جز به او نمى اندیشید و جز در راه او گام برنمى داشت.(38)
*
بارالها، ما را در راهى که ابراهیم در پیش پاى انسان ها گذارده قرار ده.
خداوندا، پرتویى از اخلاص ابراهیم به ما عنایت فرما.
کردگارا، عمر ما تنها سرمایه ماست، آن را در راهى به کار بگیر که فرداى قیامت موجب خرسندى ما شود نه مایه شرمندگى.
1 . تفسیر کبیر، ج 19، ص 148.
2 . فرید وجدى در دائرة المعارف در مادّه «قطران» مى گوید: مایعى است که هنگام تقطیر کردن زغال سنگ، براى به دست آوردن گاز مصنوعى از آن به دست مى آید. و قطران نباتى از بعضى درختان به دست مى آید.
3مجمع البیان، ج 1، ص 298.
4 . سوره یس، آیه 51 ; سوره قمر، آیه 7 ; سوره معارج، آیه 437 ; سوره حج آیه 7.
5 . سوره معارج، آیه 4.
6 . تفسیر نورالثقلین، ج 2، ص 555.
7 . تفسیر قرطبى، ج 5، ص 3613.
8 و 9. نهج البلاغة، خطبه 176.
10 .نهج البلاغة ، خطبه 176.
11 . بعضى از مورّخان، محل ولادت او را شهر «اور» از کشور «بابل» دانسته اند.
12 . سوره انعام، آیه 75.
13 . سوره انعام، آیات 75 ـ 79.
14 . سوره مریم، آیه 47.
15 . سوره بقره، آیه 258.
16 . سوره ابراهیم، آیات 37 تا 41.
17 . ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 1، ص 103.
18 . سوره صافات، آیات 102 ـ 107.
19 . سوره بقره، آیه 124.
20 . سوره نحل، آیه 120.
21 . سوره نساء، آیه 125.
22 . سفینة البحار، ج 1، ص 74.
23 . سوره ص، آیه 47.
24 . سوره نحل، آیه 122.
25 . سوره نحل، آیه 120.
26 . سوره مریم، آیه 41.
27. سوره توبه، آیه 114.
28 . سوره نجم، آیه 37.
29 . سوره ذاریات، آیات 24 و 27.
30 . سفینة البحار، ج 1، ص 74.
31 . سوره شعراء، آیات 78 و 82.
32 . ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 1، ص 99.
33 . سوره انبیاء، آیات 62 تا 68.
34 و35. «مِلّةَ أبیکُم إبراهیم...» (سوره حج، آیه 78).
36 . سوره ممتحنه، آیه 4.
37 . سوره حج، آیه 26 به بعد.
38 . سوره آل عمران، آیه 67.
آمین یا ربّ العالمین