الحجر

قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ 32 قَالَ لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ 33 قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ 34 وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَىٰ يَوْمِ الدِّينِ 35 قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ 36 قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ 37 إِلَىٰ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ 38 قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ 39 إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ 40 قَالَ هَٰذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ 41 إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ 42 وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ 43 لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ 44 إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ 45 ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِينَ 46 وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَىٰ سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ 47 لَا يَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ وَمَا هُم مِّنْهَا بِمُخْرَجِينَ 48 ۞ نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ 49 وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ 50 وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ 51

26وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَإ مَسْنُون

27وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ

28وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَإ مَسْنُون

29فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ

30فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ

31إِلاّ إِبْلِیسَ أَبى أَنْ یَکُونَ مَعَ السّاجِدِینَ

32قالَ یا إِبْلِیسُ ما لَکَ أَلاّ تَکُونَ مَعَ السّاجِدِینَ

33قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَر خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَإ مَسْنُون

34قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ

35وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى یَوْمِ الدِّینِ

36قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ

37قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ

38إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ

39قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ

40إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ

41قالَ هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ

42إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ

43وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ

44لَها سَبْعَةُ أَبْواب لِکُلِّ باب مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ

 

ترجمه:

26 ـ ما انسان را از گِل خشکیده اى (همچون سفال) که از گِل بدبوى (تیره رنگى) گرفته شده بود آفریدیم.

27 ـ و جنّ را پیش از آن، از آتش گرم و سوزان خلق کردیم.

28 ـ و (به خاطر بیاور) هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گِل خشکیده اى که از گِل بدبوئى گرفته شده، مى آفرینم.

29 ـ هنگامى که کار آن را بپایان رساندم، و در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم، همگى براى او سجده کنید».

30 ـ پس همه فرشتگان، بى استثناء، سجده کردند.

31 ـ جز ابلیس، که ابا کرد از این که با سجده کنندگان باشد.

32 ـ (خداوند) فرمود: «اى ابلیس! چرا با سجده کنندگان نیستى»؟!.

33 ـ گفت: «من هرگز براى بشرى که او را از گِل خشکیده اى که از گِل بدبوئى گرفته شده است آفریده اى، سجده نخواهم کرد»!

34 ـ فرمود: «از صف آنها =] فرشتگان[ بیرون رو، که رانده شده اى!.

35 ـ و لعنت (و دورى از رحمت حق) تا روز قیامت بر تو خواهد بود».

36 ـ گفت: «پروردگارا! مرا تا روز رستاخیز مهلت ده (و زنده بگذار)».

37 ـ فرمود: «تو از مهلت یافتگانى.

38 ـ (اما نه تا روز رستاخیز، بلکه) تا روز و وقت معینى».

39 ـ گفت: «پروردگارا! چون مرا گمراه ساختى، من (نعمتهاى مادى را) در زمین در نظر آنها زینت مى دهم، و همگى را گمراه خواهم ساخت،

40 ـ مگر بندگان مخلصت را».

41 ـ فرمود: «این راه مستقیمى است که بر عهده من است (و سنت همیشگیم).

42 ـ که بر بندگانم تسلط نخواهى یافت; مگر گمراهانى که از تو پیروى مى کنند.

43 ـ و دوزخ، میعادگاه همه آنهاست.

44 ـ هفت در دارد; و براى هر درى، گروه معینى از آنها تقسیم شده اند!.

تفسیر:

آفرینش انسان

به مناسبت آیات گذشته، که قسمتهائى از آفرینش خداوند و نظام هستى را بیان مى کرد، در این آیات، به شاهکار بزرگ خلقت، ـ یعنى آفرینش انسان ـ پرداخته و طى آیات متعدد و پرمحتوائى بسیارى از جزئیات این آفرینش را بازگو مى کند، که ما در اینجا نخست به تفسیر اجمالى آیات مى پردازیم، سپس نکات مهم را مورد بحث جداگانه اى، قرار مى دهیم.

نخست مى فرماید: «ما انسان را از «صلصال» (خاک خشکیده اى که به هنگام برخورد با چیزى صدا مى کند) که از «حَمَأ مَسْنُون» (گل تیره رنگ و متغیر و بدبو) گرفته شده بود آفریدیم» (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَإ مَسْنُون).

* * *

«و طایفه «جان» را پیش از آن از آتش گرم و سوزان آفریدیم» (وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ).

«سَمُوم» در لغت به معنى باد سوزانى است که گوئى در تمام روزنه هاى پوست بدن انسان نفوذ مى کند زیرا عرب به سوراخهاى بسیار ریز پوست بدن، «مَسْأَم»، مى گوید، و سموم نیز به همین مناسبت بر چنین بادى اطلاق مى شود و ماده «سم» نیز از همان است چرا که در بدن نفوذ کرده و انسان را مى کشد یا بیمار مى سازد.

* * *

مجدداً به آفرینش انسان باز مى گردد و گفتگوى خداوند را با فرشتگان که قبل از آفرینش انسان روى داد، چنین بیان مى کند:

«به خاطر بیاور هنگامى که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بشر را از خاک خشکیده اى که از گِل تیره رنگ بد بو گرفته شده مى آفرینم» (وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَإ مَسْنُون).

* * *

«و هنگامى که خلقت آن را به پایان و کمال رساندم و از روح خود (یک روح شریف و پاک و با عظمت) در آن دمیدم همگى به خاطر آن سجده کنید» (فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ).

* * *

آفرینش انسان، پایان پذیرفت و آنچه شایسته جسم و جان انسان بود به او داده شد، و همه چیز انجام یافت: «در این هنگام همه فرشتگان بدون استثناء سجده کردند» (فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ).

* * *

تنها کسى که اطاعت این فرمان را نکرد «ابلیس» بود، لذا اضافه مى کند: «به جز ابلیس که خوددارى کرد از این که همراه سجده کنندگان باشد»(إِلاّ إِبْلِیسَ أَبى أَنْ یَکُونَ مَعَ السّاجِدِینَ).

* * *

اینجا بود که «ابلیس» مورد بازپرسى قرار گرفت و خدا به او «گفت: اى ابلیس چرا تو با سجده کنندگان نیستى»؟ (قالَ یا إِبْلِیسُ ما لَکَ أَلاّ تَکُونَ مَعَ السّاجِدِینَ).

* * *

«ابلیس» که غرق غرور و خودخواهى خویش بود، ـ آن چنان که عقل و هوش او را پوشانده بود ـ گستاخانه در برابر پرسش پروردگار به پاسخ پرداخته «گفت: من هرگز براى بشرى که او را از خاک خشکیده اى ـ که از گِل بدبوئى گرفته شده است ـ آفریده اى سجده نخواهم کرد» (قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَر خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَإ مَسْنُون).

آتش نورانى و فروزنده کجا، و خاک تیره و متعفن کجا؟ آیا موجود شریفى همچون من، در برابر موجود پست ترى باید خضوع و تواضع کند؟! این چه قانونى است؟!.

* * *

او که از اسرار آفرینش بر اثر خودخواهى و غرور بى خبر مانده بود، و برکات خاک را که منبع هر خیر و برکتى است به دست فراموشى سپرده بود و از آن مهمتر آن روح شریف و عظیم الهى را که در آدم وجود داشت، نادیده مى گرفت، ناگهان از اوج مقامى که داشت سقوط کرد، دیگر شایسته نبود که او، در صف فرشتگان باشد، لذا بلافاصله «خدا به او فرمود: از آن (از بهشت یا از آسمانها و یا از صفوف فرشتگان) بیرون رو که تو رجیم و رانده شده درگاه مائى» (قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ).

* * *

و بدان که، این غرور تو مایه کفرت شد، و این کفر براى همیشه تو را مطرود

کرد، «لعنت و دورى از رحمت خدا تا روز رستاخیز بر تو خواهد بود»! (وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى یَوْمِ الدِّینِ).

* * *

«ابلیس» که در این هنگام خود را رانده درگاه خدا دید، و احساس کرد آفرینش انسان، سبب بدبختى او شد، آتش کینه در دلش شعلهور گشت، تا انتقام خویش را از فرزندان آدم بگیرد، هر چند مقصر اصلى خود او بود، نه آدم، و نه فرمان خدا، ولى غرور و خود خواهى توام با لجاجتش اجازه نمى داد این واقعیت را درک کند.

لذا «عرض کرد: پروردگارا اکنون که چنین است مرا تا روز رستاخیز مهلت ده»! (قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ).

نه براى این که توبه کند، یا از کرده خود پشیمان باشد و در مقام جبران برآید، بلکه براى این که به لجاجت و عناد و دشمنى و خیره سرى، ادامه دهد!

* * *

خداوند هم این خواسته او را پذیرفت و «فرمود: مسلماً تو از مهلت یافتگانى» (قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ).

* * *

ولى نه تا روز مبعوث شدن خلایق در رستاخیز، چنانکه خواسته اى، بلکه، «تا وقت و زمان معینى» (إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ).

در این که منظور از «یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»، چه روزى است، مفسران احتمالات متعددى داده اند:

بعضى گفته اند: منظور پایان این جهان و بر چیده شدن دوران تکلیف است، چرا که بعد از آن، طبق ظاهر آیات قرآن، همه جهانیان از بین مى روند و تنها ذات پاک خداوند باقى مى ماند، بنابراین، تنها به مقدارى از درخواست ابلیس موافقت شد.

بعضى دیگر احتمال داده اند: منظور از «وقت معلوم» زمان معینى است که تنها خدا مى داند، و جز او هیچ کس از آن آگاه نیست، چرا که اگر آن وقت را آشکار مى ساخت ابلیس تشویق به گناه و سرکشى بیشتر شده بود.

بعضى نیز احتمال داده اند: منظور روز قیامت است چرا که او مى خواست تا آن روز زنده بماند تا از حیات جاویدان برخوردار گردد و با نظر او موافقت گردید، به خصوص این که شبیه این تعبیر در آیه 50 سوره «واقعه»: (مِیْقاتِ یَوْم مَعْلُوم) درباره روز قیامت آمده است.

ولى این احتمال، بسیار بعید است، چرا که اگر چنین مى بود باید خداوند به طور کامل با درخواست او موافقت کرده باشد، در حالى که، ظاهر آیات فوق این است که: به طور کامل با درخواست او موافقت نشده و تنها تا «یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» موافقت شده است.

و به هر حال، تفسیر اول با روح و ظاهر آیه از همه موافقتر است، و در بعضى از روایات که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده نیز به این معنى تصریح گردیده است.(1)

* * *

در اینجا ابلیس نیت باطنى خود را آشکار ساخت هر چند چیزى از خدا پنهان نبود و «عرض کرد: پروردگارا! به خاطر این که مرا گمراه ساختى (و این انسان زمینه بدبختى مرا فراهم ساخت) من نعمتهاى مادى روى زمین را در نظر آنها زینت مى دهم، و انسانها را به آن مشغول مى دارم و سرانجام همه را گمراه خواهم ساخت» (قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ).

* * *

اما او به خوبى مى دانست که، وسوسه هایش در دل «بندگان مخلص خدا» هرگز اثر نخواهد گذاشت، و دامهایش آنها را به خود مشغول نخواهد کرد، چرا که بندگان خالص و مخلَص آن چنان نیرومندند که زنجیرهاى اسارت شیطان را از هم مى گسلند، لذا بلافاصله براى سخن خود استثنائى قائل شده گفت: «مگر آن بندگان خالص شده تو» (إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ).

بدیهى است: خدا هرگز شیطان را گمراه نساخته بود، بلکه این نسبت شیطنت آمیز بود که از «ابلیس» صادر شد، براى این که خود را به اصطلاح تبرئه کند و توجیهى براى اغواگرى خود ترتیب دهد، و این رسم همه ابلیس ها و شیاطین است که:

اولاً ـ گناهان خویش را به گردن دیگران مى افکنند.

ثانیاً ـ همه جا مى کوشند تا اعمال زشت خود را با منطقهاى غلطى توجیه کنند، نه تنها در برابر بندگان خدا، حتى در برابر خود خدا که از همه چیز آگاه است؟

ضمناً باید توجه داشت «مُخْلَصِین» جمع «مخلَص» (به فتح لام) همان گونه که در تفسیر سوره «یوسف» بیان کردیم کسى است که به مرحله عالى ایمان و عمل پس از تعلیم و تربیت و مجاهده با نفس، رسیده باشد که در برابر وسوسه هاى شیطان و هر وسوسه گر نفوذناپذیر شود.(2)

* * *

خداوند به عنوان تحقیر شیطان و تقویت قلب جویندگان راه حق و پویندگان طریق توحید «فرمود: این راه مستقیم من است...» و این سنت فناناپذیرى است که من آن را بر عهده گرفته ام... (قالَ هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ).

* * *

که «تو هیچگونه تسلط و قدرتى بر بندگان من ندارى مگر گمراهانى که شخصاً بخواهند از تو پیروى کنند» (إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ).

یعنى، در واقع این تو نیستى که مى توانى مردم را گمراه کنى، بلکه این انسانهاى منحرفند که با میل و اراده خویش دعوت تو را اجابت کرده، پشت سر تو گام بر مى دارند.

و به تعبیر دیگر، این آیه اشاره اى است به آزادى اراده انسانها، و این که ابلیس و لشکر او، هرگز نمى توانند کسى را اجباراً به راه فساد بکشانند، بلکه این خود انسانها هستند که دعوت او را لبیک گفته و دریچه هاى قلب خویش را به روى او مى گشایند، و به او اذن دخول مى دهند!

خلاصه این که: وسوسه هاى شیطان، گرچه مؤثر است ولى تصمیم نهائى با شیطان نیست، با خود انسانهاست; چرا که انسان، مى تواند در برابر وسوسه هاى او بایستد و دست ردّ بر سینه او بگذارد.

در واقع خداوند مى خواهد: این خیال باطل و پندار خام را از مغز شیطان بیرون کند که، او حکومت بلامنازعى بر انسانها پیدا خواهد کرد.

* * *

سپس، صریحترین تهدیدهاى خود را متوجه پیروان شیطان کرده مى گوید: «جهنم میعادگاه همه آنها است» (وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ).

گمان نکنند که آنها از چنگال مجازات مى توانند فرار کنند، و یا به حساب آنها رسیدگى نمى شود، حساب همه آنها یک جا و در یک محل رسیدگى خواهد شد.

* * *

«همان دوزخى که هفت در دارد، و براى هر درى گروهى از پیروان شیطان تقسیم شده اند» (لَها سَبْعَةُ أَبْواب لِکُلِّ باب مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ).

این در در حقیقت درهاى گناهانى است که به وسیله آن، افراد وارد دوزخ مى شوند، هر گروهى به وسیله ارتکاب گناهى و از درى; همان گونه که درهاى بهشت، طاعات و اعمال صالح و مجاهدتهائى است که به وسیله آن، بهشتیان وارد بهشت مى شوند.

* * *

نکته ها:

1 ـ تکبر و غرور، سرچشمه بزرگترین بدبختیها است

مهمترین نکته تربیتى که از داستان «ابلیس و آفرینش آدم» که در سوره هاى مختلف قرآن آمده، استفاده مى شود، همان سقوط وحشتناک «ابلیس» از آن مقام والائى که داشت، به خاطر کبر و غرور است!

مى دانیم «ابلیس» از فرشتگان نبود (همان گونه که از آیه 50 سوره «کهف» استفاده مى شود) و آن چنان ارتقاء مقام در سایه اطاعت فرمان خدا پیدا کرده بود که در صفوف فرشتگان قرار داشت، حتى بعضى مى گویند: معلم فرشتگان بود، و طبق آنچه از «خطبه قاصعه در نهج البلاغه» استفاده مى شود، هزاران سال پرستش خدا کرده بود.

اما همه این مقامات را به خاطر یک ساعت تکبر و غرور از دست داد، و آن چنان گرفتار تعصب و خودپرستى شد که، حتى در مقام عذرخواهى و توبه برنیامد، بلکه، همچنان به کار خود ادامه داد. و در جاده لجاجت آن چنان ثابت قدم ماند، که تصمیم گرفت مسئولیت شرکت در جرم همه ظالمان و گنهکاران از فرزندان آدم را به عنوان یک وسوسه گر، بپذیرد، و معادل کیفر و عذاب همه آنها را یک جا تحمل کند! این است نتیجه خودخواهى و غرور و تعصب و خودپسندى و استکبار.

نه تنها ابلیس که، با چشم خود انسانهاى شیطان صفتى را دیده ایم، یا شرح حال آنها را در صفحات سیاه تاریخ مطالعه کرده ایم که، هنگامى که بر مرکب غرور و تکبر و خودخواهى سوار شدند، دنیائى را به خاک و خون کشیدند، گوئى پرده اى از خون و جهل، چشمان ظاهر و باطن آنها را از کار انداخته، و هیچ حقیقتى را مشاهده نمى کنند، دیوانهوار در راه ظلم و بیدادگرى گام بر مى دارند و سرانجام خود را در بدترین پرتگاهها ساقط مى کنند.

این استکبار و غرور، آتش سوزان و وحشتناکى است، همان گونه که انسان ممکن است سالیان دراز زحمت بکشد و خانه، وسائل و سرمایه اى براى زندگى فراهم سازد، ولى محصول آن را تنها با یک شعله آتش در چند لحظه تبدیل به خاکستر کند، همچنین کاملاً امکان پذیر است که محصول اطاعت هزاران سال را با ساعتى استکبار و غرور در برابر خدا از دست دهد، چه درسى از این گویا و تکان دهنده تر؟!.

عجب این که: او حتى به این نکته روشن نیز توجه نداشت که آتش بر خاک برترى ندارد چرا که منبع همه برکات: گیاهان، حیوانات، معادن، محل ذخیره آبها خلاصه سرچشمه پیدایش هر موجود زنده اى خاک است، ولى کار آتش سوزندگى و در بسیارى از مواقع ویرانگرى است.

على(علیه السلام) در همان «خطبه قاصعه» (خطبه 192 نهج البلاغه) از ابلیس به عنوان «عَدّوُّ اللّه» (دشمن خدا) و «اِمامُ الْمُتَعَصِّبِیْنَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِیْنَ» (پیشواى متعصبان لجوج، و سر سلسله مستکبران) نام برده، مى گوید: «به همین جهت خداوند لباس عزت را از اندام او بیرون کرد، و چادر مذلت بر سر او افکند».

سپس اضافه مى کند: «آیا نمى بینید چگونه خداوند او را به خاطر تکبرش کوچک کرد؟ و به خاطر برترى جوئیش پست ساخت؟ در دنیا رانده شد و عذاب دردناک در سراى دیگر براى او فراهم ساخت» (أَ لاتَرَوْنَ کَیْفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بِتَکَبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ فَجَعَلَهُ فِی الدُّنْیَا مَدْحُوراً وَ أَعَدَّ لَهُ فِی الآخِرَةِ سَعِیراً).

ضمناً همان گونه که اشاره کردیم ابلیس نخستین پایه گذار مکتب جبر بود، همان مکتبى که بر خلاف وجدان هر انسانى است و یکى از دلائل مهم پیدایش آن، تبرئه کردن انسانهاى گنه کار در برابر اعمالشان است، در آیات فوق خواندیم «ابلیس» براى تبرئه خویش و اثبات این که حق دارد در گمراهى فرزندان آدم بکوشد به همین دروغ بزرگ متوسل شد، و گفت: خداوندا تو مرا گمراه کردى و من هم به همین خاطر فرزندان آدم را ـ جز مخلصان ـ گمراه خواهم کرد!

* * *

2 ـ شیطان بر چه کسانى تسلط مى یابد؟

باز هم ذکر این نکته را ضرورى مى دانیم که: نفوذ وسوسه هاى شیطانى در انسان یک نفوذ ناآگاه و اجبارى نیست، بلکه ما به میل خویش وسوسه او را به دل راه مى دهیم، و گرنه حتى خود شیطان مى داند که، بر مخلصان ـ آنها که در پرتو تربیت، خالص شده اند و زنگار شرک از روح و جانشان زدوده شده ـ راه ندارد.

به تعبیر رساتر ـ همان تعبیرى که از آیات فوق استفاده مى شود ـ رابطه شیطان و گمراهان، رابطه «پیشوا» و «پیرو» است، نه رابطه «اجبار کننده» و «اجبار شونده».

* * *

3 ـ درهاى جهنم!

در آیات فوق خواندیم، جهنم هفت در دارد (بعید نیست عدد هفت در اینجا عدد تکثیر باشد، یعنى درهاى بسیار و فراوان دارد، همان گونه که در آیه 27 سوره «لقمان» نیز عدد هفت به همین معنى آمده است).

ولى واضح است این تعدد درها (مانند تعدد درهاى بهشت) نه به خاطر کثرت واردان است به طورى که از یک در کوچک نتوانند وارد شوند، و نه جنبه تشریفاتى دارد، بلکه در حقیقت اشاره به عوامل گوناگونى است که انسان را به جهنم مى کشاند، هر نوع از گناهان درى محسوب مى شود.

در «خطبه جهاد» در «نهج البلاغه» مى خوانیم: فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ: «جهاد درى از درهاى بهشت است که آن را به روى بندگان خاصش گشوده است».(3)

و در حدیث معروف مى خوانیم: اِنَّ السُّیُوفَ مَقالِیْدُ الْجَنَّةِ: «شمشیرها کلیدهاى بهشتند».

این گونه تعبیرات به خوبى منظور از درهاى متعدد بهشت و دوزخ را روشن مى سازد.

قابل توجه این که: در حدیث امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «بهشت، هشت در دارد»(4) در حالى که آیات فوق مى گوید: جهنم هفت در دارد، این تفاوت اشاره به این است که: هر چند درهاى ورود به بدبختى و عذاب فراوان باشد، ولى با این حال درهاى وصول به سعادت و خوشبختى از آن افزونتر است (در ذیل آیه 23 سوره «رعد» نیز در این زمینه صحبت کردیم).

* * *

4 ـ «گِل تیره» و «روح خدا»

جالب این که: از این آیات، به خوبى استفاده مى شود: انسان از دو چیز مختلف آفریده شده، که یکى در حدّ اعلاى عظمت، و دیگرى، ظاهراً در حدّ ادنى از نظر ارزش.

جنبه مادى انسان را گِل بد بوى تیره رنگ (لجن) تشکیل مى دهد، و جنبه معنوى او را چیزى که به عنوان روح خدا از آن یاد شده است.

البته خدا نه جسم دارد و نه روح، و اضافه روح به خدا، به اصطلاح «اضافه تشریفى» است و دلیل بر این است که: روحى بسیار پر عظمت در کالبد انسان دمیده شده، همان گونه که خانه کعبه را به خاطر عظمتش «بیت اللّه» مى خوانند، و ماه مبارک رمضان را به خاطر برکتش «شهر اللّه» (ماه خدا) مى نامند.

و به همین دلیل، قوس صعودى این انسان آن قدر بالا است که به جائى مى رسد که جز خدا نبیند، و قوس نزولیش آن قدر پائین است که از چهار پایان هم پائین تر خواهد شد (بَلْ هُمْ أَضَلُّ) و این فاصله زیاد میان «قوس صعودى» و «نزولى» خود دلیل بر اهمیت فوق العاده این مخلوق است.

و نیز این ترکیب مخصوص، دلیل بر آن است که: عظمت مقام انسان به خاطر جنبه مادى او نیست، چرا که اگر به جنبه مادیش باز گردیم لجنى بیش نمى باشد.

این روح الهى است که با استعدادهاى فوق العاده اى که در آن نهفته است و مى تواند تجلّى گاه انوار خدا باشد، به او این همه عظمت بخشیده و براى تکامل او، تنها راه این است که: آن را تقویت کند و جنبه مادى را که وسیله اى براى همین هدف است در طریق پیشرفت این مقصود، به کار گیرد (چرا که در رسیدن به آن هدف بزرگ، مى تواند کمک مؤثرى کند).

از آیات خلقت آدم در آغاز سوره «بقره» نیز استفاده مى شود که: سجده فرشتگان در برابر آدم به خاطر علم خاص الهى او بود.

و اما این سؤال که چگونه، سجده براى غیر خدا امکان پذیر است و آیا به راستى فرشتگان براى خدا به خاطر این آفرینش عجیب، سجده کردند، و یا سجده آنها براى آدم بود، پاسخ آن را در ذیل همان آیات مربوط به آفرینش آدم در سوره «بقره» بیان کردیم.(5)

* * *

5 ـ جانّ چیست؟

کلمه «جنّ» در اصل به معنى چیزى است که از حس انسان پوشیده باشد، مثلاً مى گوئیم: «جَنَّةُ الْلَّیْلِ» ـ یا ـ «فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ الْلَّیْلُ» یعنى: هنگامى که پرده سیاه شب او را پوشاند و به همین جهت «مجنون» به کسى که عقلش پوشیده و «جَنین» به طفلى که در رحم مادر پوشانده شده و «جَنَّت» به باغى که زمینش را درختان پوشانده اند، و «جَنان» به قلب که در درون سینه پوشانده شده و «جُنَّة» به معنى سپر که انسان را از ضربات دشمن مى پوشاند، آمده است.

البته از آیات قرآن استفاده مى شود: «جنّ» یک نوع موجود عاقلى است که از حس انسان پوشیده شده، و آفرینش آن در اصل، از آتش یا شعله هاى صاف آتش است، و «ابلیس» نیز از همین گروه است.

بعضى از دانشمندان از آنها تعبیر به نوعى از «ارواح عاقله» مى کنند که مجرد از ماده مى باشد، (البته پیدا است تجرد کامل ندارد چرا که چیزى که از ماده آفریده شده است مادى است، ولى نیمه تجردى دارد، چرا که با حواس ما درک نمى شود، و به تعبیر دیگر یک نوع جسم لطیف است).

و نیز از آیات قرآن بر مى آید: آنها مؤمن و کافر دارند، مطیع و سرکش دارند و آنها نیز داراى تکلیف و مسئولیتند.

البته شرح این مسائل و همچنین هماهنگى آنها با علم امروز، احتیاج به بحث بیشترى دارد که ما به خاطر رعایت تناسب ـ به خواست خدا ـ در تفسیر سوره «جنّ» که در جزء 29 قرآن است بحث خواهیم کرد.

نکته اى که در اینجا اشاره به آن لازم است، این است که: در آیات فوق کلمه «جانّ» آمده است که از همان ماده «جنّ» است.

آیا این دو کلمه (جنّ و جانّ) هر دو به یک معنى است، و یا چنانکه بعضى از مفسران گفته اند: «جانّ» نوع خاصى از «جنّ» است؟.

اگر آیات قرآنى که در این زمینه وارد شده را در برابر هم قرار دهیم روشن مى شود: هر دو به یک معنى مى باشد، چرا که در قرآن گاهى «جنّ» در مقابل «انسان» قرار داده شده و گاهى «جانّ» در مقابل انسان.

مثلاً در آیه 88 سوره «اسراء» مى خوانیم: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنْسُ وَ الْجِنُّ» و یا در آیه 56 سوره «ذاریات» مى خوانیم: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ».

در حالى که، در آیات 14 و 15 سوره «رحمان» مى خوانیم: «خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ صَلْصال کَالْفَخّارِ * وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِج مِنْ نار» و باز در همین سوره آیه 39 مى خوانیم: «فَیَوْمَئِذ لایُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ».

از مجموع آیات فوق و آیات دیگر قرآن، به خوبى استفاده مى شود که «جانّ» و «جنّ» هر دو به یک معنى است، و لذا در آیات فوق گاهى «جنّ» در برابر انسان قرار گرفته و گاهى «جانّ».

البته «جانّ» به معنى دیگرى نیز در قرآن آمده است، که آن نوعى از مار است، چنانکه در داستان موسى مى خوانیم: «کَأَنَّها جانٌّ»(6) ولى آن از بحث ما خارج است.

* * *

6 ـ قرآن و خلقت انسان.

همان گونه که، در آیات فوق دیدیم قرآن بحث فشرده اى در زمینه خلقت انسان دارد که تقریباً به طور سربسته و اجمالى، از آن گذشته است چرا که منظور اصلى مسائل تربیتى بوده است، و نظیر این بحث، در چند مورد دیگر از قرآن مانند: سوره «سجده»، «مؤمنون»، سوره «ص»، و غیر آن آمده است.

البته مى دانیم قرآن یک کتاب علوم طبیعى نیست، بلکه یک کتاب انسان سازى است، و بنابراین، نباید انتظار داشت: جزئیات این علوم، از قبیل مسائل مربوط به تکامل، تشریح، جنین شناسى، گیاه شناسى و مانند آن در قرآن مطرح شود، ولى این، مانع از آن نخواهد بود که به تناسب بحثهاى تربیتى اشاره کوتاهى به قسمتهائى از این علوم در قرآن بشود.

به هر حال بعد از توجه به این مقدمه کوتاه، در اینجا دو بحث داریم که طرح آنها لازم به نظر مى رسد:

1 ـ تکامل انواع از نظر علمى.

2 ـ تکامل انواع از دیدگاه قرآن.

نخست به سراغ بحث اول مى رویم و منهاى آیات و روایات، و تنها با تکیه بر معیارهاى خاص علوم طبیعى روى این مسأله بحث مى کنیم.

مى دانیم در میان دانشمندان علوم طبیعى دو فرضیه درباره آفرینش موجودات زنده، اعم از گیاهان و جانداران، وجود داشته است:

الف ـ فرضیه «تکامل انواع» یا «ترانسفورمیسم» که مى گوید: انواع موجودات زنده در آغاز، به شکل کنونى نبوده اند، بلکه، آغاز موجودات تک سلولى در آب اقیانوسها و از لابلاى لجنهاى اعماق دریاها با یک جهش پیدا شدند، یعنى موجودات بى جان در شرائط خاصى قرار گرفتند که از آنها نخستین سلولهاى زنده پیدا شد.

این موجودات ذره بینى زنده تدریجا تکامل یافتند، و از نوعى، به نوع دیگر، تغییر شکل دادند، از دریاها، به صحراها، و از آن به هوا، منتقل شدند، و انواع گیاهان، و انواع جانوران آبى و زمینى و پرندگان، به وجود آمدند.

کاملترین حلقه این تکامل همین انسانهاى امروزند که، از موجوداتى شبیه به میمون، و سپس میمونهاى انسان نما، ظاهر گشتند.

ب ـ فرضیه «ثبوت انواع» یا «فیکسیسم» که مى گوید: انواع جانداران، هر کدام جداگانه از آغاز به همین شکل کنونى ظاهر گشتند، و هیچ نوعى به نوع دیگر تبدیل نیافته است، و طبعاً انسان هم داراى خلقت مستقلى بوده که از آغاز به همین صورت آفریده شده است.

دانشمندان هر دو گروه، براى اثبات عقیده خود مطالب فراوانى نوشته اند و جنگها و نزاعهاى زیادى در محافل علمى بر سر این مسأله در گرفته است.

تشدید این جنگها از زمانى شد که «لامارک» (دانشمند جانورشناس معروف فرانسوى که در اواخر قرن 18 و اوائل قرن 19 مى زیست) و سپس «داروین» دانشمند جانورشناس انگلیسى که در قرن نوزدهم مى زیست نظرات خود را در زمینه «تکامل انواع» با دلائل تازه اى عرضه کردند.

ولى، در محافل علوم طبیعى امروز شک نیست که اکثریت دانشمندان طرفدار فرضیه تکاملند.

* * *

دلائل طرفداران تکامل.

به آسانى مى توان استدلالات آنها را در سه قسمت خلاصه کرد:

نخست، دلائلى است که از دیرین شناسى و به اصطلاح مطالعه روى فسیلها، یعنى اسکلت هاى متحجر شده موجودات زنده گذشته، آورده اند آنها معتقدند مطالعات طبقات مختلف زمین، نشان مى دهد که موجودات زنده، از صورتهاى ساده تر به صورتهاى کاملتر و پیچیده تر تغییر شکل داده اند.

تنها راهى که اختلاف و تفاوت فسیلها را مى توان با آن تفسیر کرد، همین فرضیه تکامل است.

دلیل دیگر قرائنى است که از «تشریح مقایسه اى» جمع آورى کرده اند، آنها طى بحثهاى مفصل و طولانى مى گویند: هنگامى که استخوان بندى حیوانات مختلف را تشریح کرده، با هم مقایسه کنیم شباهت زیادى در آنها مى بینیم که نشان مى دهد همه از یک اصل گرفته شده اند.

و بالاخره سومین دلیل آنها قرائنى است که از «جنین شناسى» به دست آورده اند و معتقدند: اگر حیوانات را در حالت جنینى که هنوز تکامل لازم را نیافته اند در کنار هم بگذاریم، خواهیم دید که جنین ها قبل از تکامل در شکم مادر، یا در درون تخم تا چه اندازه با هم شباهت دارند، این نیز تأیید مى کند که: همه آنها در آغاز از یک اصل گرفته شده اند.

* * *

پاسخهاى طرفداران ثبوت انواع

ولى، طرفداران فرضیه ثبوت انواع یک پاسخ کلى به تمام این استدلالات دارند و آن این که: هیچ یک از این قرائن قانع کننده نیست، البته نمى توان انکار کرد که هر یک از این قرائن سه گانه احتمال تکامل را در ذهن به عنوان یک «احتمال ظنى» توجیه مى کند، ولى، هرگز یقین آور نخواهد بود.

به عبارت روشنتر، اثبات فرضیه تکامل، و تبدیل آن از صورت یک فرضیه، به یک قانون علمى و قطعى، یا باید از طریق دلیل عقلى بوده باشد، و یا از طریق آزمایش و حس و تجربه، و غیر از این دو راهى نیست.

اما از یکسو، مى دانیم دلائل عقلى و فلسفى را به این مسائل، راهى نیست، و از سوى دیگر، دست تجربه و آزمایش از مسائلى که ریشه هاى آن در میلیونها سال قبل نهفته است کوتاه است!.

آنچه ما با حس و تجربه درک مى کنیم، این است تغییرات سطحى با گذشت زمان به صورت جهش «موتاسیون» در حیوانات و گیاهان رخ مى دهد، مثلاً از نسل گوسفندان معمولى ناگهان گوسفندى متولد مى شود که پشم آن با پشم گوسفندان معمولى متفاوت است، یعنى بسیار لطیف تر و نرم تر مى باشد، و همان سرچشمه پیدایش نسلى در گوسفند به نام «گوسفند مرینوس» مى شود، با این ویژگى در پشم.

و یا این که: حیواناتى بر اثر جهش، تغییر رنگ چشم یا ناخن و یا شکل پوست بدن و مانند آن پیدا مى کنند.

ولى هیچ کس، تاکنون جهشى ندیده است، که دگرگونى مهمى در اعضاى اصلى بدن یک حیوان ایجاد کند و یا نوعى را به نوع دیگر مبدل سازد.

بنابراین، ما تنها مى توانیم حدس بزنیم که تراکم جهشها ممکن است یک روز سر از تغییر نوع حیوان در بیاورد، و مثلاً حیوانات خزنده را تبدیل به پرندگان کند، ولى، این حدس، هرگز یک حدس قطعى نیست، بلکه تنها یک حدس ظنى است چرا که ما هرگز با جهشهاى تغییر دهنده اعضاء اصلى به عنوان یک حس و تجربه روبرو نشده ایم.

از مجموع آنچه گفته شد چنین نتیجه مى گیریم که دلائل سه گانه طرفداران «ترانسفورمیسم» نمى تواند این نظریه را از صورت یک فرضیه فراتر برد، و به همین دلیل آنها که دقیقاً روى این مسائل بحث مى کنند، همواره از آن به عنوان «فرضیه تکامل انواع» سخن مى گویند نه قانون و اصل.

* * *

فرضیه تکامل و مسأله خداشناسى

با این که بسیارى کوشش دارند میان این فرضیه و مسأله خداشناسى یک نوع تضاد قائل شوند و شاید از یک نظر حق داشته باشند، چرا که پیدایش عقیده «داروینیسم» جنگ شدیدى میان ارباب کلیسا از یکسو، و طرفداران این فرضیه از سوى دیگر، به وجود آورد، و روى این مسأله در آن عصر به دلائل سیاسى، اجتماعى که اینجا جاى شرح آن نیست تبلیغات وسیعى در گرفت که «داروینیسم» با خداشناسى سازگار نمى باشد.

ولى امروز، این مسأله براى ما روشن است که: این دو با هم تضادى ندارند یعنى ما چه فرضیه تکامل را قبول کنیم و چه آن را بر اثر فقدان دلیل رد نمائیم در هر دو صورت مى توانیم خداشناس باشیم.

فرضیه تکامل ـ اگر فرضاً هم ثابت شود ـ شکل یک قانون علمى ـ که از روى علت و معلول طبیعى پرده بر مى دارد ـ به خود خواهد گرفت، و فرقى میان این رابطه علت و معلولى در عالم جانداران، و دیگر موجودات نیست، آیا کشف علل طبیعى نزول باران، و جزر و مدّ دریاها و زلزله ها و مانند آن مانعى بر سر راه خداشناسى خواهد بود؟ مسلماً نه.

بنابراین کشف یک رابطه تکاملى در میان انواع موجودات نیز، هیچگونه مانعى در مسیر شناخت خدا ایجاد نمى کند.

تنها کسانى که، تصور مى کردند: کشف علل طبیعى با قبول وجود خدا منافات دارد، مى توانند چنین سخنى را بگویند، ولى ما امروز به خوبى مى دانیم که نه تنها کشف این علل، ضررى به توحید نمى زند بلکه خود دلائل تازه اى از نظام آفرینش براى اثبات وجود خدا پیش پاى ما مى گذارد.

جالب این که: خود «داروین» در برابر اتهام الحاد و بى دینى قد علم کرده، و در کتابش «اصل انواع» تصریح مى کند: من در عین قبول تکامل انواع، خدا پرستم، و اصولاً ـ بدون قبول وجود خدا نمى توان تکامل را توجیه کرد.

به این عبارت دقت کنید: «او با وجود قبول علل طبیعى براى ظهور انواع مختلف جانداران، همواره به خداى یگانه، مؤمن باقى مى ماند، و تدریجاً که سن او افزایش حاصل مى کند احساس درونى مخصوصى به درک قدرتى ما فوق بشر در او تشدید مى گردد، به حدّى که معماى آفرینش را براى انسان لاینحل مى یابد».(7)

اصولاً، او معتقد بود: هدایت و رهبرى انواع، در این پیچ و خم عجیب تکامل، و تبدیل یک موجود زنده ئ بسیار ساده به این همه انواع مختلف و متنوع جانداران، بدون وجود یک نقشه حساب شده و دقیق از طرف یک عقل کل امکان پذیر نیست!

راستى هم چنین است آیا از یک ماده واحد و بسیار ساده و پست، این همه مشتقات شگفت انگیز و عجیب ـ که هر کدام براى خود تشکیلات مفصلى دارد ـ به وجود آوردن بدون تکیه بر یک علم و قدرت بى پایان، امکان پذیر است؟

نتیجه این که: غوغاى تضاد عقیده تکامل انواع، با مسأله خداشناسى یک غوغاى بى اساس و بى دلیل بوده است (خواه فرضیه تکامل را بپذیریم یا نپذیریم).

تنها این مسأله باقى مى ماند که آیا فرضیه تکامل انواع با تاریخچه اى که قرآن براى آفرینش آدم ذکر کرده است تضادى دارد، یا نه؟! که ذیلاً از آن بحث مى شود.

* * *

قرآن و مسأله تکامل

جالب این که: هم طرفداران تکامل انواع، و هم منکران آن یعنى آنها که در میان مسلمین بوده اند به آیات قرآن براى اثبات مقصد خویش تمسک جسته اند، ولى شاید، هر دو گروه گاهى تحت تأثیر عقیده خود به آیاتى استدلال کرده اند که کمتر ارتباطى با مقصود آنها داشته است، لذا ما از هر دو طرف آیاتى را انتخاب مى کنیم که قابل بحث و مذاکره باشد.

مهمترین آیه اى که طرفداران تکامل، روى آن تکیه مى کنند، آیه 33 سوره «آل عمران» است: إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ: «خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید».

آنها مى گویند: همان گونه که نوح، و آل ابراهیم، و آل عمران، در میان امتى زندگى مى کردند و از میان آنها برگزیده شدند، همچنین آدم، نیز باید چنین باشد، یعنى حتماً در عصر و زمان او انسان هائى که نام «عالَمین» (جهانیان) بر آنها گزارده شده، وجود داشته اند، و آدم برگزیده خدا از میان آنهاست، و این نشان مى دهد که آدم، اولین انسان روى زمین نبوده است، بلکه قبل از او انسانهاى دیگرى بوده اند، و امتیاز آدم همان جهش فکرى و معنوى او است که سبب برگزیده شدنش از افراد همسانش شد.

آیات متعدد دیگرى نیز ذکر کرده اند، که، بعضى از آنها اصلاً ارتباط با مسأله تکامل ندارد، و تفسیر آن به تکامل، بیشتر از قبیل تفسیر به رأى است، و قسمتى دیگر، هم با تکامل انواع سازگار است، و هم با ثبوت آنها و خلقت مستقل آدم، و به همین دلیل، بهتر دیدیم: از ذکر آنها صرف نظر کنیم.

اما ایرادى که به این استدلال، مى توان کرد، این است که: «عالَمین» اگر به معنى مردم معاصر بوده باشد، و «اصطَفاء» (برگزیدن) حتماً باید از میان چنین اشخاصى صورت گیرد، این استدلال قابل قبول خواهد بود، اما اگر کسى بگوید: «عالَمین» اعم از معاصران و غیر معاصران است، همان گونه که در حدیث معروف در فضیلت بانوى اسلام حضرت فاطمه(علیها السلام) از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل شده که: مى فرماید: أَمّا اِبْنَتِى فاطِمَةُ فَهِىَ سَیِّدَةُ نِساءِ الْعالَمِیْنَ مِنَ الأَوَّلِیْنَ وَ الآخِرِیْنَ: «دخترم فاطمه بانوى زنان جهان از اولین و آخرین است». در این صورت آیه فوق دلالتى بر این مقصود نخواهد داشت و درست به این مى ماند که: کسى بگوید خداوند، عده اى را از میان انسانها (انسانهاى تمام قرون و اعصار) برگزید که یکى از آنها آدم است در این صورت هیچ لزومى ندارد که در عصر و زمان آدم، انسانهاى دیگرى وجود داشته باشند که نام «عالَمین» بر آنها اطلاق گردد و یا آدم از میان آنها برگزیده شود.

به خصوص این که: سخن در برگزیدن خدا است خدائى که از آینده و نسل هائى که در زمانهاى بعد مى آیند، به خوبى آگاه بوده است.(8)

* * *

و اما مهمترین دلیلى که طرفداران ثبوت انواع از آیات قرآن، انتخاب کرده اند، آیات مورد بحث و مانند آن است که مى گوید:

خداوند انسان را از گِل خشک که از گِل تیره رنگ بد بوى گرفته شده بود آفریده.

جالب این که: این تعبیر هم در مورد خلقت «انسان» گفته شده (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَإ مَسْنُون)(9) و هم درباره «بشر» (وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَإ مَسْنُون)(10) و هم به قرینه ذکر سجده فرشتگان. بعد از آن در مورد شخص آدم آمده است (به آیات 29 و 30 و 31 سوره «حجر» که در بالا آوردیم دقت کنید).

ظاهر این آیات، در بدو نظر چنین مى گوید: آدم نخست از گِل تیره رنگى آفریده شد، و پس از تکمیل اندام، روح الهى در آن دمیده شد، و به دنبال آن فرشتگان در برابر او به سجده افتادند، به جز «ابلیس».

طرز بیان این آیات، چنین نشان مى دهد که میان خلقت آدم از خاک و پیدایش صورت کنونى انواع دیگرى وجود نداشته است.

و تعبیر به «ثُمَّ» که در بعضى از آیات فوق آمده، و در لغت عرب براى ترتیب با فاصله آورده مى شود، هرگز دلیل بر گذشتن ملیونها سال و وجود هزاران نوع نمى باشد، بلکه، هیچ مانعى ندارد که اشاره به فاصله هائى باشد که در

میان مراحل آفرینش آدم از خاک و پس از آن از گِل خشک و سپس دمیدن روح الهى وجود داشته.

لذا همین کلمه «ثُمَّ» درباره خلقت انسان در عالم جنین و مراحلى را که پشت سر هم طى مى کند آمده است، مانند: یا أَیُّهَا النّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْب مِنَ الْبَعْثِ فَإِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُراب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ مِنْ عَلَقَة ثُمَّ مِنْ مُضْغَة ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ:

«اى مردم اگر تردید در رستاخیز دارید (به قدرت خدا در آفرینش انسان بیندیشید) که ما شما را از خاک آفریدیم سپس از نطفه. سپس از خون بسته شده، سپس از مضغه (پاره گوشتى که شبیه گوشت جویده است)... سپس شما را به صورت طفلى خارج مى سازیم، سپس به مرحله بلوغ مى رسید».(11)

ملاحظه مى کنید: هیچ لزومى ندارد «ثُمَّ» براى یک فاصله طولانى باشد، بلکه همان گونه که در فواصل طولانى به کار مى رود، در فاصله هاى کوتاه هم استعمال مى شود.

از مجموع آنچه در بالا گفتیم چنین نتیجه مى گیریم که: آیات قرآن هر چند مستقیماً در صدد بیان مسأله تکامل یا ثبوت انواع نیست، ولى، ظواهر آیات (البته در خصوص انسان) با مسأله خلقت مستقل سازگارتر است، هر چند کاملاً صریح نیست اما ظاهر آیات خلقت آدم، بیشتر روى خلقت مستقل دور مى زند، اما در مورد سایر جانداران قرآن سکوت دارد.

* * *

 

 


1 ـ «نور الثقلین»، جلد 3، صفحه 13، حدیث 45.

2 ـ به جلد 9 تفسیر «نمونه»، صفحه 377 مراجعه کنید.

3 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 27.

4 ـ «خصال صدوق»، ابواب الثمانیة، حدیث 6.

5 ـ جلد اول تفسیر «نمونه»، صفحه 127.

6 ـ قصص، آیه 31.

7 ـ «داروینیسم»، نوشته «محمود بهزاد»، صفحات 75 و 76.

8 ـ این احتمال نیز وجود دارد که فرزندان آدم در مدتى نه چندان طولانى جامعه کوچکى تشکیل دادند که آدم برگزیده آنان بود.

9 ـ حجر، آیه 26.

10 ـ حجر، آیه 28.

11 ـ حج، آیه 5.