الإسراء

ذَٰلِكَ مِمَّا أَوْحَىٰ إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ ۗ وَلَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ فَتُلْقَىٰ فِي جَهَنَّمَ مَلُومًا مَّدْحُورًا 39 أَفَأَصْفَاكُمْ رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ إِنَاثًا ۚ إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِيمًا 40 وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَٰذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُورًا 41 قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذًا لَّابْتَغَوْا إِلَىٰ ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا 42 سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا 43 تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ ۚ وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ۗ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا 44 وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَابًا مَّسْتُورًا 45 وَجَعَلْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا ۚ وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَىٰ أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا 46 نَّحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَىٰ إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَّسْحُورًا 47 انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلَا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا 48 وَقَالُوا أَإِذَا كُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا 49

36وَ لاتَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً

37وَ لاتَمْشِ فِی الاْ َرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الاْ َرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً

38کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً

39ذلِکَ مِمّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ لاتَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً

40أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِیماً

 

ترجمه:

36 ـ از آنچه به آن آگاهى ندارى، پیروى مکن; چرا که گوش و چشم و دل، همه مسئولند.

37 ـ و روى زمین، با تکبّر راه مرو! تو نمى توانى زمین را بشکافى، و طول قامتت هرگز به کوه ها نمى رسد!

38 ـ همه اینها گناهش نزد پروردگار تو ناپسند است.

39 ـ این (احکام)، از حکمت هائى است که پروردگارت به تو وحى فرستاده; و هرگز معبودى با خدا قرار مده، که در جهنم افکنده مى شوى، در حالى که سرزنش شده، و رانده خواهى بود!

40 ـ آیا پروردگارتان فرزندان پسر را مخصوص شما ساخته، و خودش دخترانى از فرشتگان برگزیده است؟! شما سخن بزرگ (و بسیار زشتى) مى گوئید!

 

تفسیر:

تنها از علم پیروى کن

در آیات گذشته، یک سلسله از اصولى ترین تعلیمات و احکام اسلامى را خواندیم، از توحید که خمیرمایه این تعلیمات است گرفته تا دستوراتى مربوط به شئون مختلف زندگى فردى و اجتماعى انسان ها.

در آیات مورد بحث، به آخرین بخش از این احکام مى رسیم که در آن به چند حکم مهم اشاره شده است:

1 ـ نخست سخن از لزوم تحقیق در همه چیز به میان آورده، مى فرماید: «از آنچه به آن علم ندارى پیروى مکن» (وَ لاتَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ).

نه در عمل شخصى خود از غیر علم پیروى کن، و نه به هنگام قضاوت درباره دیگران، نه شهادت به غیر علم بده، و نه به غیر علم اعتقاد پیدا کن.

و به این ترتیب، نهى از پیروى از غیر علم، معنى وسیعى دارد که مسائلى اعتقادى، گفتار، شهادت، قضاوت و عمل را شامل مى شود، و این که: بعضى از مفسران آن را به بخشى از این امور، محدود کرده اند دلیل روشنى ندارد; زیرا «لاتَقْفُ» از ماده «قَفْو» (بر وزن عفو) به معنى دنباله روى از چیزى است، و مى دانیم دنباله روى از غیر علم، مفهوم وسیعى دارد که همه آنچه را گفتیم شامل مى شود.

روى این زمینه، الگوى شناخت در همه چیز، علم و یقین است، و غیر آن خواه «ظن و گمان» باشد یا «حدس و تخمین» یا «شک و احتمال» هیچ کدام قابل اعتماد نیست.

آنها که بر اساس این امور، اعتقادى پیدا مى کنند، یا به قضاوت و داورى مى نشینند، یا شهادت مى دهند، و یا حتى در عمل شخصى خود، طبق آن رفتار مى کنند بر خلاف این دستور صریح اسلامى گام برداشته اند.

و به تعبیر دیگر، نه شایعات مى تواند مقیاس قضاوت و شهادت و عمل گردد، نه قرائن ظنّى و نه اخبار غیر قطعى که از منابع غیر موثق بما مى رسد.

و در پایان آیه، دلیل این نهى را چنین بیان مى کند: «گوش و چشم و دل، همگى مسئولند و در برابر کارهائى که انجام داده اند از آنها سؤال مى شود» (إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً).

این مسئولیت ها به خاطر آن است که: سخنانى را که انسان بدون علم و یقین مى گوید، یا به این طریق است که از افراد غیر موثق شنیده، و یا مى گوید دیده ام در حالى که ندیده، و یا در تفکر خود دچار قضاوت هاى بى مأخذ و بى پایه اى شده که با واقعیت منطبق نبوده است.

به همین دلیل از چشم، گوش، فکر و عقل او سؤال مى شود که: آیا واقعاً به این مسائل ایمان داشتید که شهادت دادید، یا قضاوت کردید؟ یا به آن معتقد شدید و عمل خود را بر آن منطبق نمودید؟!

گر چه بعضى از مفسران، گفته اند: منظور از سؤال کردن از این اعضاء، سؤال از صاحبان آنها است، ولى، با توجه به این که: قرآن در آیات دیگر (مانند آیه 21 فصلت) تصریح مى کند که روز قیامت، اعضاء پیکر انسان و حتى پوست به سخن در مى آیند و حقایق را بازگو مى کنند، هیچ دلیلى ندارد که ما ظاهر آیه را رها سازیم و نگوئیم از خود این اعضاء سؤال مى شود.

اما این که: چرا از میان حواس انسان تنها اشاره به چشم و گوش شده است، دلیلش روشن است، زیرا معلومات حسّى انسان غالباً از این دو طریق حاصل مى شود و بقیه تحت الشعاع آنها هستند.

* * *

یک درس مهم براى برقرارى نظم اجتماعى

در آیه اى که خواندیم، به یکى از مهم ترین اصول زندگى اجتماعى اشاره شده است، که نادیده گرفتن آن نتیجه اى جز هرج و مرج اجتماعى و از بین رفتن روابط انسانى و پیوندهاى عاطفى، نخواهد داشت.

و اگر به راستى این برنامه قرآنى در کل جامعه انسانى، و همه جوامع بشرى به طور دقیق اجرا شود، بسیارى از نابسامانى ها که از شایعه سازى و جوسازى و قضاوت هاى عجولانه و گمان هاى بى اساس و اخبار مشکوک و دروغ سرچشمه مى گیرد، برچیده خواهد شد.

در غیر این صورت، هرج و مرج در روابط اجتماعى همه جا را فرا خواهد گرفت، هیچ کس، از گمان بدِ دیگرى در امان نخواهد بود، هیچ کس، به دیگرى اطمینان پیدا نخواهد کرد، و آبرو و حیثیت افراد همواره در مخاطره قرار خواهد گرفت.

در بسیارى دیگر از آیات قرآن و روایات اسلامى روى این موضوع تکیه شده است از جمله:

1 ـ آیاتى که افراد بى ایمان را نسبت به پیروى از ظن و گمان، شدیداً مورد نکوهش قرار داده است مانند: وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاّ ظَنّاً إِنَّ الظَّنَّ لایُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً:

«اکثر آنها در قضاوت هاى خود تنها از ظن و گمان پیروى مى کنند در حالى که ظن و گمان به هیچ وجه انسان را به حق و حقیقت نمى رساند».(1)

2 ـ در جاى دیگر، پیروى از گمان در ردیف پیروى از هواى نفس قرار داده شده: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الاْ َنْفُسُ: «آنها تنها پیروى از گمان و هواى نفس مى کنند».(2)

3 ـ در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: إِنَّ مِنْ حَقِیقَةِ الاِْیمانِ أَنْ لایَجُوزَ مَنْطِقُکَ عِلْمَکَ: «از حقیقت ایمان این است که گفتارت از علمت فزون تر نباشد و بیش از آنچه مى دانى نگوئى».(3)

4 ـ در حدیث دیگرى از امام موسى بن جعفر(علیه السلام) مى خوانیم از پدرانش چنین نقل مى کند: لَیْسَ لَکَ أَنْ تَتَکَلَّمَ بِما شِئْتَ لاِ َنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ وَ لاتَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ:

«تو نمى توانى هر چه را مى خواهى بگوئى، زیرا خداوند متعال مى گوید از آنچه علم ندارى پیروى نکن».(4)

5 ـ در حدیث دیگرى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: إِیّاکُمْ وَ الظَّنَّ فَإِنَّ الظَّنَّ أَکْذَبُ الْکَذِبِ:

«از گمان بپرهیزید که گمان بدترین دروغ است».(5)

6 ـ کسى خدمت امام صادق(علیه السلام) رسیده عرض کرد من همسایگانى دارم که کنیزان خواننده اى دارند، مى خوانند و مى نوازند، و من گاهى که براى قضاء حاجت (به دستشوئى) مى روم، نشستن خود را طولانى تر مى کنم، تا نغمه هاى آنها را بشنوم، در حالى که براى چنین منظورى نرفته ام، امام صادق(علیه السلام) فرمود: مگر گفتار خداوند را نشنیده اى که مى فرماید: إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً:

«گوش و چشم و قلب همگى مسئولند»؟

او عرض کرد: گویا هرگز این آیه را از هیچ کس نه عرب و نه عجم، نشنیده بودم و من اکنون این کار را ترک مى گویم و به درگاه خدا توبه مى کنم.(6)

در بعضى از منابع حدیث، در ذیل این روایت مى خوانیم: امام به او دستور داد، برخیز، غسل توبه کن و به مقدارى که مى توانى نماز بگذار; چرا که کار بسیار بدى انجام مى دادى، اگر در آن حال مى مردى مسئولیت تو عظیم بود!

از این آیات و احادیث که، از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه هدى(علیهم السلام) نقل شده است روشن مى شود: اسلام چگونه چشم و گوش انسان را مسئول مى شمرد، تا نبیند، نگوید، تا نشنود، قضاوت نکند، و بدون تحقیق، علم و یقین نه به چیزى معتقد شود، نه عمل کند و نه داورى نماید.

پیروى از گمان، حدس، تخمین و شایعات و هر آنچه غیر از علم و یقین است، خطرات بزرگى براى فرد و جامعه، ایجاد مى کند که هر کدام به تنهائى ضایعات بزرگى دارد از جمله:

1 ـ تکیه بر غیر علم، سرچشمه پایمال شدن حقوق افراد، و یا دادن حق به غیر مستحق است.

2 ـ پیروى از غیر علم، آبروى افراد آبرومند را به خطر مى اندازد و خدمتگذاران را دلسرد مى کند.

3 ـ اعتماد بر غیر علم، بازار شایعات و شایعه سازان را داغ و پر رونق مى کند.

4 ـ پیروى از غیر علم، روحیه تحقیق و کنجکاوى را از انسان گرفته و او را فردى زود باور و ساده اندیش، بار مى آورد.

5 ـ پیروى از غیر علم، روابط گرم و دوستانه را در خانه، بازار، مرکز کار و همه جا به هم زده و مردم را نسبت به یکدیگر بدبین مى سازد.

6 ـ پیروى از غیر علم، استقلال فکرى را از بین مى برد و روح را براى پذیرش هر گونه تبلیغات مسموم آماده مى سازد.

7 ـ پیروى از غیر علم، سرچشمه قضاوت هاى عجولانه و انتخاب هاى فورى، در مورد همه کس، و همه چیز است، که این خود مایه انواع ناکامى ها و پشیمانى ها است.

 

* * *

راه مبارزه با پندارگرائى

تنها سؤالى که در اینجا باقى مى ماند این است: ما چگونه مى توانیم خود و جامعه را از این عادت زشت، نکبت بار و عواقب دردناک آن، رهائى بخشیم؟

پاسخ این سؤال، نیاز به بحث طولانى دارد، ولى، به عنوان یک دستور العمل فشرده باید به نکات زیر توجه کرد:

الف ـ باید عواقب دردناک این عمل را از طرق مختلف، پى در پى به مردم گوشزد کرد، و از آنها خواست که در آثار شوم پیروى از غیر علم، بیندیشند.

ب ـ باید طرز تفکر و جهان بینى اسلامى را در انسان ها زنده کرد، تا بدانند خداوند در همه حال، مراقب آنها است، او سمیع و بصیر است و حتى از افکار ما آگاه است: یَعْلَمُ خائِنَةَ الاْ َعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ:

«هر سخنى مى گوئیم ثبت و ضبط مى شود و هر گامى برمى داریم در حساب ما نوشته مى شود، و مسئول تمام اعمال و قضاوت ها و اعتقادات خود هستیم».(7)

ج ـ باید سطح رشد فکرى را بالا برد; چرا که پیروى از غیر علم، غالباً کار عوام ساده لوح و افراد ناآگاه است، که با شنیدن یک شایعه بى اساس فوراً به آن مى چسبند و داورى مى کنند، و الگوى کار خود را از آن مى گیرند.

* * *

متکبّر مباش!

آیه بعد، به مبارزه با کبر و غرور برخاسته و با تعبیر زنده و روشنى، مؤمنان را از آن نهى مى کند، روى سخن را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) کرده، مى گوید: «در روى زمین از روى کبر و غرور، گام برمدار» (وَ لاتَمْشِ فِی الاْ َرْضِ مَرَحاً).(8)

«چرا که تو نمى توانى زمین را بشکافى! و طول قامتت به کوه ها نمى رسد»! (إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الاْ َرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً).

اشاره به این که: افراد متکبر و مغرور غالباً به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محکم به زمین مى کوبند، تا مردم را از آمد و رفت خویش آگاه سازند، گردن به آسمان مى کشند، تا برترى خود را به پندار خویش بر زمینیان مشخص سازند! ولى، قرآن مى گوید: آیا تو اگر پاى خود را به زمین بکوبى هرگز مى توانى زمین را بشکافى، یا ذره ناچیزى هستى بر روى این کره عظیم خاکى؟

همانند مورچه اى که بر صخره بسیار عظیمى حرکت مى کند؟ و پاى خود را بر آن صخره مى کوبد، و صخره بر حماقت و کمى ظرفیتش مى خندد.

آیا تو مى توانى ـ هر قدر گردن خود را برفرازى ـ هم طراز کوه ها شوى یا این که: حد اکثر مى توانى چند سانتى متر قامت خود را بلندتر نشان دهى؟ در حالى که حتى عظمت بلندترین قله هاى کوه هاى زمین در برابر این کره، چیز قابل ذکرى نیست، و خود زمین ذرّه بى مقدارى است، در مجموعه جهان هستى.

پس، این چه کبر و غرورى است که تو دارى؟!

جالب توجه این که: قرآن، تکبر و غرور را که یک خوى خطرناک درونى است، مستقیماً مورد بحث قرار نداده، بلکه روى پدیده هاى ظاهرى آن، حتى ساده ترینش، انگشت گذاشته، و از طرز راه رفتن متکبران، و مغروران خودخواه و بى مغز، سخن گفته است، اشاره به این که: تکبر و غرور، حتى در سطح ساده ترین آثارش، مذموم، ناپسند و شرم آور است.

و نیز اشاره به این که: صفات درونى انسان، هر چه باشد، خواه و ناخواه خود را در لابلاى اعمالش نشان مى دهد، در طرز راه رفتنش، در نگاه کردنش، در سخن گفتنش و در همه کارش!

به همین دلیل، به محض این که: به کوچک ترین پدیده اى از این صفات در اعمال برخوردیم، باید متوجه شویم: خطر نزدیک شده، و آن خوى مذموم در روح ما لانه کرده است، فوراً به مبارزه با آن برخیزیم.

ضمناً، از آنچه گفتیم، به خوبى مى توان دریافت: هدف قرآن از آنچه در آیه فوق آمده (همچنین در سوره «لقمان» و بعضى دیگر از سوره هاى قرآن) این است که: کبر و غرور را به طور کلّى، محکوم کند، نه تنها در چهره خاصى یعنى راه رفتن.

چرا که غرور، سرچشمه بیگانگى از خدا و خویشتن، اشتباه در قضاوت، گم کردن راه حق، پیوستن به خط شیطان، و آلودگى به انواع گناهان است.

على(علیه السلام) در خطبه «همّام» درباره صفات پرهیزگاران مى فرماید: وَ مَشْیُهُمُ التَّواضُعُ: «آنها متواضعانه راه مى روند».(9)

نه تنها در کوچه و بازار، که خط مشى آنها در تمام امور زندگى و حتى در مطالعات فکرى و خط سیر اندیشه ها توأم با تواضع است.

برنامه عملى پیشوایان اسلام، سرمشق بسیار آموزنده اى براى هر مسلمان راستین در این زمینه است.

در سیره پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: هرگز اجازه نمى داد، به هنگامى که سوار بود افرادى در رکاب او پیاده راه بروند، بلکه، مى فرمود: «شما به فلان مکان بروید، من هم مى آیم، در آنجا به هم مى رسیم، حرکت کردن پیاده، در کنار سواره سبب غرور سوار، و ذلت پیاده مى شود»!(10)

و نیز مى خوانیم: پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر روى خاک مى نشست، غذاى ساده همچون غذاى بردگان مى خورد، از گوسفند شیر مى دوشید، و بر الاغ برهنه سوار مى شد.(11)

این گونه کارها را حتى در زمانى که به اوج قدرت رسید ـ مانند روز فتح «مکّه» ـ انجام مى داد، تا مردم گمان نکنند، همین که به جائى رسیدند، باید باد کبر و غرور در دماغ بیفکنند، از مردم کوچه و بازار و مستضعفان فاصله بگیرند، و از حال توده هاى زحمت کش بیگانه شوند.

در حالات على(علیه السلام) نیز مى خوانیم: او براى خانه آب مى آورد و گاه منزل را جارو مى کرد.

و در تاریخ امام مجتبى(علیه السلام) مى خوانیم: با داشتن مرکب هاى متعدّد، بیست مرتبه پیاده به خانه خدا مشرف شده مى فرمود: من براى تواضع در پیشگاه خدا این عمل را انجام مى دهم.(12)

* * *

آیه بعد، به عنوان تأکیدى بر تمام احکامى که در مورد تحریم شرک، قتل نفس، زنا، فرزند کشى، تصرّف در مال یتیمان، آزار پدر و مادر و مانند آن در آیات پیشین گذشت مى گوید: «تمام اینها گناهش نزد پروردگارت منفور است» (کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً).(13)

از این تعبیر، روشن مى شود: بر خلاف گفته پیروان مکتب جبر، خدا هرگز اراده نکرده است، گناهى از کسى سر بزند; چرا که اگر چنین چیزى را اراده کرده بود، با کراهت و ناخشنودى که در این آیه روى آن تأکید شده است سازگار نبود.

و نیز ضمناً، روشن مى شود که: تعبیر «مَکْرُوه» در لسان قرآن، حتى در مورد بزرگترین گناهان نیز به کار مى رود.

* * *

مشرک مشو؟

پس آنگاه براى تأکید بیشتر و این که: این احکام حکیمانه، همگى از وحى الهى سرچشمه مى گیرد، اضافه مى کند: «اینها از امور حکمت آمیزى است که پروردگارت به تو وحى فرستاده است» (ذلِکَ مِمّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ).

تعبیر به «حکمت» اشاره به این است که: این احکام آسمانى در عین این که: از وحى الهى سرچشمه مى گیرد، با ترازوى عقل، نیز کاملاً قابل سنجش و قابل درک است، چه کسى مى تواند زشتى شرک، یا قتل نفس، یا آزار پدر و مادر، و همچنین قبح زنا، کبر و غرور، و ظلم به یتیمان، و عواقب شوم پیمان شکنى و مانند آن را انکار کند؟!

به تعبیر دیگر، این احکام، هم از طریق حکمت عقلى، اثبات شده است، و هم از طریق وحى الهى، و اصول همه احکام الهى، چنین است، هر چند جزئیات آن را در بسیارى از اوقات، با چراغ کم فروغ عقل، نمى توان تشخیص داد، و تنها در پرتو نورافکن نیرومند وحى، باید درک کرد.

بعضى از مفسران، از تعبیر «حکمت» این استفاده را نیز کرده اند: احکام متعددى که در آیات پیشین گذشت، از احکام ثابت، مستحکم و غیر قابل نسخ است که در همه ادیان آسمانى بوده است، فى المثل شرک، قتل نفس، زنا و

پیمان شکنى، چیزى نیست که در هیچ مذهبى، مجاز شمرده شده باشد، پس این احکام، جزء محکمات و قوانین ثابت محسوب مى شود.

سپس همان گونه که آغاز این احکام از تحریم شرک شروع شده بود، با تأکید بر تحریم شرک آن را پایان داده مى گوید: «هرگز براى خداوند یگانه شریکى قائل مباش! و معبود دیگرى را در کنار اللّه قرار مده» (وَ لاتَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ).

چرا که، این امر سبب مى شود: «در آتش سوزان دوزخ بیفتى، در حالى که هم سرزنش خلق خدا دامنگیرت شود و هم طرد و قهر خالق» (فَتُلْقى فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً).

در حقیقت، شرک و دوگانه پرستى، خمیرمایه همه انحرافات، جنایات و گناهان است، لذا بیان این سلسله احکام اساسى اسلام، از شرک شروع شد و به شرک نیز پایان یافت.

* * *

در آخرین آیه مورد بحث، به یکى از افکار خرافى مشرکان اشاره کرده و پایه منطق و تفکر آنها را به این وسیله روشن مى سازد و آن این که:

بسیارى از آنها معتقد بودند: فرشتگان دختران خدا هستند، در حالى که خودشان از شنیدن نام دختر، ننگ و عار داشتند و تولد او را در خانه خود، مایه بدبختى و سرشکستگى مى پنداشتند!.

قرآن از منطق خود آنها اتخاذ سند کرده، مى گوید: «آیا پروردگار شما پسران را تنها در سهم شما قرار داد، و خود از فرشتگان، دخترانى انتخاب کرد»
(أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً).

بدون شک، فرزندان دختر، همانند فرزندان پسر، از مواهب الهى هستند و هیچ گونه تفاوتى از نظر ارزش انسانى ندارند.

اصولاً، بقاء نسل بشر، بدون هیچ یک از آنها امکان پذیر نیست، و به همین دلیل، تحقیر دختران که مخصوص جوامع جاهلى بوده و هست، یک فکر خرافى است که ریشه هاى آن را در بحث هاى گذشته بیان کرده ایم.(14)

ولى، هدف قرآن این است: آنها را با منطق خودشان محکوم سازد، که شما چگونه افراد نادانى هستید؟ براى پروردگارتان چیزى قائل مى شوید که خود از آن عار دارید.

سپس در پایان آیه، به صورت یک حکم قاطع، مى گوید: «شما سخن بسیار بزرگ و کفرآمیزى مى گوئید» (إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِیماً).

سخنى که با هیچ منطقى سازگار نیست، و از چندین جهت بى پایه است زیرا:

1 ـ اعتقاد به وجود فرزند براى خدا اهانت عظیمى به ساحت مقدس او است; چرا که او نه جسم است، نه عوارض جسمانى دارد، و نه نیاز به بقاء نسل.

بنابراین، اعتقاد به فرزند براى او صرفاً از عدم شناخت صفات پاکش سرچشمه مى گیرد.

2 ـ چگونه شما فرزندان خدا را همه دختر مى دانید؟ در حالى که براى دختر پائین ترین منزلت را قائلید؟ این اعتقاد سفیهانه اهانت دیگرى از نظر پندارهاى شما به خدا است.

3 ـ از همه گذشته، این عقیده، اهانتى به مقام فرشتگان الهى است که فرمانبران حقند و مقربان درگاه او، شما از شنیدن نام دختر، وحشت دارید ولى این مقربان الهى را همه دختر مى دانید.

آرى، با توجه به این امور، به خوبى روشن مى شود، این سخن، سخن بسیار عظیم و بزرگى است، بزرگ، از نظر انحراف از واقعیات، بزرگ، از نظر گناه و کیفر و بالاخره بزرگ از نظر عرف و عادت خودتان، همان عرف و عادت زشتى که دختران معصوم را تحقیر مى کرد، و احترام آنها را مى کاست.

اما این که: چرا مشرکان عرب، فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند؟

همچنین چرا عرب جاهلى دختران را زنده به گور مى کرد؟ و از شنیدن نام آنها وحشت داشت؟! و نیز نقش اسلام در احیاى ارزش و مقام زن و مبارزه با هر گونه تحقیر جنس زن؟ بحث هاى مشروحى در جلد یازدهم در ذیل آیات 57 تا 59 سوره «نحل» آمده است مطالعه مجدّد آن را توصیه مى کنیم.

* * *

 


1 ـ یونس، آیه 36.

2 ـ نجم، آیه 23.

3 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 18، صفحه 16.

4 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 18، صفحه 17.

5 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 18، صفحه 38.

6 ـ «نور الثقلین»، جلد 3، صفحه 164.

7 ـ غافر، آیه 19.

8 ـ «مَرَحَ» (بر وزن فَرَحَ) به معنى شدت خوشحالى در برابر یک موضوع باطل و بى اساس است.

9 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 193.

10 ـ «بحار الانوار»، جلد 16، صفحه 236.

11 ـ «بحار الانوار»، جلد 16، صفحه 226.

12 ـ در جلد ششم تفسیر «نمونه»، صفحات 106 و 107 نیز درباره زیان هاى کبر و غرور سخن گفته ایم.

13 ـ ضمیر «سَیِّئُهُ» به «ذلک» و یا به «کُلُّ» برمى گردد، و مفرد بودنش، به خاطر مفرد بودن این دو لفظ مى باشد هر چند در اینجا معنى جمع دارد.

14 ـ به جلد یازدهم تفسیر «نمونه»، ذیل آیات 58 و 59 سوره «نحل» مراجعه فرمائید.